هدف قرآن انسان سازی است. هر چند قرآن دارای مطالب گوناگونی از هستی شناسی و معرفت شناسی و وجودشناسی و انسان شناسی و مانند آن هاست و امهات و کلیات علوم عقلی و فلسفی و عرفانی و علوم تجربی را در خود دارد و راه های سیر و سلوک را بیان می کند، ولی هدف اصلی قرآن تنها تنها هدایت انسان به سمت و سویی است که اصطلاحا باید گفت انسان سازی است. به این معنا که انسانی را می سازد که خلیفه خدا و انسان کامل است.
در قرائت و تلات و تدبر در قرآن باید به این مساله هماره توجه داشت. از این روست که هر مطلبی را می گوید به گونه ای تقریر و بیان می کند که به حوزه انسان سازی پایان می یابد. هر آیه را باید بر اساس این اصل حاکم خواند و تدبر و تفکر کرد. از همین روست که باید گفت که نمی توان قرآن را بر اساس روشی فلسفی، علمی – تجربی، یا عرفان و تاویلی و مانند آن ها خواند و تدبر و تفکر در آن ها کرد. جایی آن نیست که این قرآن را به دست نحوی یا اصولی و یا فلسفی بسپاریم و از زمخشری بخواهیم برای ما فلسفه و حکمت آیات و عمیق و ژرفای آن را معنا کند.
قرآن اگر به مسایلی در حوزه اخلاق می پردازد از دریچه صرف اخلاق تعلیمی نیست، بلکه بر اساس اخلاق تزکیه ای است و می خواهد اخلاق را در آدمی ایجاد کند. پس اگر از خشم و غضب و عشق و مودت و مانند آن ها سخن می گوید یا به تعریف و توصیف برخی از اصطلاحات و واژگان و تبیین آن ها می پردازد تنها از دریچه تزکیه است. تعلیم قرآنی در راستای تزکیه انسانی است.(بقره، آیه 129 و 151؛ آل عمران، آیه 164؛ جمعه، آیه 2)
به عنوان نمونه خداوند در آیه 177 سوره بقره بر آن است تا «بر» و نیکی را معنی و توصیف کند، ولی در نهایت به توصیف «بار» یعنی نیکوکار می انجامد. خداوند می فرماید: لَّیْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَـکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَالْمَلآئِکَةِ وَالْکِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَالسَّآئِلِینَ وَفِی الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلاةَ وَآتَى الزَّکَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُواْ وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاء والضَّرَّاء وَحِینَ الْبَأْسِ أُولَـئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَأُولَـئِکَ هُمُ الْمُتَّقُون؛ نیکى همه آن نیست که روى خویش به سوى خاور و باختر فرا دارید بلکه نیکى آن کس است که به خدا و روز بازپسین و فرشتگان و کتاب و پیامبران ایمان آورده و مال را با اینکه دوست دارد- یا از بهر دوستى خدا- به خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و واماندگان در راه و خواهندگان و در راه آزادىِ بردگان بدهد و نماز برپا دارد و زکات بدهد، و نیز وفاداران به پیمان خویش چون پیمان بندند، و بویژه شکیبایان در بینوایى و تنگدستى و رنج و سختى و به هنگام کارزار. آنانند که راست گفتند و آنانند پرهیزگاران.
در این آیه به جای توصیف و تعریف نیکی، نیکوکار معرفی می شود؛ زیرا هدف بیان یک مجموعه اصول اخلاقی صرف مانند کتب علم اخلاق نیست، بلکه تربیت و پرورش انسان اخلاقی است. از این روست که محور مباحث را اشخاص قرار می دهد و می گوید نیکی آن است که شخص به خدا، روز جزا، فرشتگان، کتاب و پیامبران ایمان بیاورد و مالی را که دوست و نیاز دارد به خویشان و یتیمان و مانند آن ها انفاق کند و کارهایی دیگری را انجام دهد که در آیه آمده است.
خداوند به صراحت در آیات قرآنی هدف بعثت و فلسفه آن را تعلیم وتزکیه دانسته است.(بقره، آیات 129 و 151؛ آل عمران، آیه 164؛ جمعه، آیه 2) بنابراین، آن چه مهم است همان اتمام محاسن و مکارم اخلاقی است و تزکیه نفوس آدمی است که خدا و پیامبر(ص) بر آن تاکید دارند؛ چرا که انسان ها بدون روشی که خداوند به عنوان صراط مستقیم ارایه داده و بدون تصرفات پیامبر(ص) و امامان معصوم(ع) نمی تواند به تزکیه دست یابد و خودش را پاک و پاکیزه از نواقص و عیوب کرده و به کمالات بایسته و شایسته بیاراید.(نور، آیه 21 و آیات دیگر)
از همین آموزه های وحیانی قرآنی به سادگی و آسانی دانسته می شود که انسان سازی با کار و دانش شدنی است؛ زیرا انسان با علم و معرفت حقایق را دریافت کرده و با کار و تلاش آن را در خود نهادینه می کند و علم و دانش را جزو جوهر ذات خویش قرار می دهد.
در فهم قرآن نمی توان به زمخشری ها مراجعه کرد، زیرا آنان به جای آن که به این نکته توجه یابند که هدف و فلسفه قرآن چیست؟ می گویند در این آیه جایی محذوف است. از این رو باید گفت: از شافعی نپرسید امثال این مسائل.
برخی از مهارت در زندگی خیلی مهم و اساسی است. از جمله این مهارت ها نقدپذیری است. نقد پذیری یعنی پذیرش نقد دیگران درباره عملکرد ما. البته به طور طبیعی نقد کردن و انتقاد کردن از عملکرد دیگران هم آسان است و هم ساده. آسان است ، چون دیگری است، و ساده است؛ چون به عنوان یک ناظر بیرونی به عملکرد دیگران نگاه می کنیم. اما باید توجه داشت که نقد کردن دارای اصولی است که باید رعایت شود. این اصول در جایی خود باید مطرح شود.
اما نقدپذیری سخت و سنگین و دشوار است؛ زیرا علل و عواملی است که پذیرش نقد دیگران را نمی توان به سادگی پذیرفت. از جمله آن که گاه انسان درگیر کاری است و احتمال خطا نمی دهد ؛ وقتی میانه یا پایان کار رسید و به نظرش کار را جایی رسانده که نتیجه بگیرد، ناگهان یکی می آید و می گوید که اصولا خطا و اشتباه است؛ این یعنی نادیده گرفتن هزینه هایی مادی ومعنوی که کرده ایم.
این مهارت نقدپذیری زمانی در آدمی تحقق می یابد که بسترها و زمینه های آن فراهم آید. از جمله این زمینه ها می توان به موارد زیر اشاره کرد: 1. این که از نظر عقلی و منطقی بپذیریم که احتمال خطا و اشتباه در عمل ما وجود دارد؛ 2. غرور و خودبرتربینی را کنار بگذاریم؛ 3. تواضع داشته باشیم و استکبار و تکبر نورزیم؛ 4. این که پذیرش خطا را خواری و ذلت نشماریم؛ 5. حرف شنوی و گوش شنوایی برای حرف ها و نظریات دیگران داشته باشیم؛ 6. معیارها و شاخص های دیگران را بشنویم و قابل ارزیابی بدانیم.
اگر نقدپذیر باشیم باید گام بعدی یعنی عذرخواهی و نیز توبه و استغفار را نیز با آن همراه کنیم و به فکر تغییر رفتار و عملکرد باشیم.
خداوند نشان می دهد که حضرت آدم(ع) از این خصوصیت نقدپذیری برخوردار بوده و از همین رو، ضمن پذیرش نقد، به اصلاح رفتار و تغییر آن پس از استغفار و توبه اقدام کرد؛ در حالی که ابلیس نه تنها مغرورانه با نقد برخورد کرد، بلکه با استکبارورزی بر ادامه عمل و راه اشتباه خویش تاکید کرد.(بقره، آیات 34 تا 38؛ اعراف، آیه 12 و آیات دیگر)
البته باید توجه داشت که مهارت نقدپذیری همانند هر مهارتی باید با تکرار و تمرین عادی شود. اگر کودکان را با نقدپذیری در خانه آشنا کنیم و به آنان بیاموزیم که نقد را بشنوند و با پوزش خواهی به تغییر رفتار اقدام کنند، بعدها در جامعه با مشکل مواجه نخواهند شد. این که امروز همسران جوان در برابر یک دیگر ابلیسانه و مستکبرانه برخورد می کنند و نقدپذیر نیستند و پوزش و معذرت خواهی و تغییر رفتار را برای خود ننگ و عار و خواری می شمارند، به سبب عدم آموزش و پرورش درست و فقدان کسب این مهارت اجتماعی و ارتباطی است.
نکته ای که نباید در نقد پذیری مغفول بماند آن که نقدپذیری باید در چارچوب معیارها و شاخص های پذیرفته شده عرفی وشرعی و عقلی باشد. به این معنا اگر نقد صورت می گیرد و انتقاد گری نقدی بر عملکرد دارد باید نگریست این نقد در چارچوب معیارها و شاخص های معقول و مقبول است یا نه؟ اگر نقد در چارچوب معیارهای شناخته شده و پذیرفته شده جامعه نیست، باید ضمن نقد متقابل شاخص ها و گوشزد کردن بر آن علل و چرایی عدم پذیرش نقد طرف مقابل ، او را برای عبور از نقد غیر مقبول و غیر معقول یاری رساند.
البته ناقد هم باید شرایط و موقعیت نقد شونده را درک کند و از باب همدلی به نقد بپردازد؛ یعنی ضمن بیان احساس مشترکی که کسب کرده بگوید که خطا در عملکرد وجود دارد و باید اصلاح شود. نقد شونده می تواند گاه با بیان موقعیت و شرایط خاصی چون اضطرار، غفلت ، فراموش، ناتوانی، تقیه و مانند آن ها علل و چرایی عمل خویش را بیان کند تا از توبیخ و سرزنش در امان بماند و همدلی را کسب کند.
در برخی از شرایط نقدها ونقدپذیری به معنا خواهد بود؛ آن زمانی است که فلسفه وسبک زندگی دوطرف کاملا متضاد است و در یک جامعه با الگوها و فلسفه های متضاد زندگی می کند. یا کسی می خواهد با تغییر رفتار و عملکردهای خویش تغییر رفتار در اجتماع ایجاد کرده و هنجارهای شناخته شده آنان را به نقد عملی بکشاند ونشان دهد که آن چه از نظر آنان ناهنجار است درحقیقت هنجار است و عملکرد آنان ناهنجار است. پیامبران بیش تر در این وادی و با این روش عمل می کردند. البته باید چنین افرادی انتظار طرد اجتماعی و اخراج و مانند آن را داشته باشند که در آیات قرآنی بیان شده است.
آموزه های وحیانی قرآنی در حوزه های اصلی و اساسی زندگی یعنی معرفتی و رفتاری سخن دارد و بلکه حتی از نظر مسلمانان و مومنان حرف و سخن اصلی و اساسی را این آموزه های وحیانی دارد. بنابراین، به عنوان در هر برهان و قیاسی قرار می گیرد و می توان بر اساس آن حکم کرد و به عنوان حجت مطرح نمود.
اسلام به عنوان دین هدایت دست کم تبیان هر چیزی است که به زندگی انسان بستگی دارد و او را به سعادت دنیا و آخرت می رساند و تامین کننده نیازهای مادی و معنوی و جسمی و روحی اوست.
در سبک زندگی اسلامی مهارت های زندگی نیز یک اصل اساسی است و خداوند ضمن بیان نیازهای اساسی فردی و اجتماعی، راه ها و روش های کسب آن را نیز بیان کرده و در قالب سرمشق های عینی در زندگی پیشوایان اسلامی عملیاتی کرده است. از این روست که بر اساس آیاتی از جمله آیه 7 سوره حشر گفتار و رفتار و تاییدها و امضاهای رهبران معصوم اسلامی(ع) بر همگان حجت است و بر اساس آیه 21 سوره احزاب باید به عنوان سرمشق نیک الگوی بشر قرار گیرد.
پیشوایان اسلامی بر آن هستند تا با بیان جزئیات مهارت های زندگی را به مردمان بیاموزانند و آنان را به درستی تربیت و تزکیه کنند؛ زیرا تعلیم و تزکیه و تربیت کار اصلی و هدف اساسی آموزه های وحیانی اسلام از آدم(ع) تا خاتم(ص) است.(بقره، آیات 129 و 151؛ جمعه، آیه 2؛ آل عمران، آیه 164)
برای این که مهارت های زندگی را به درستی بشناسایم و به درستی در زندگی به کار گیریم به جای آن که دنبال قال فروید و یونگ و مانند آن ها باشیم به سراغ آموزه هایی برویم که خداوند سازنده وآفریدگار و پروردگار ما بیان کرده است. انسان وقتی ماشین و دستگاهی می خرد به همان دفترچه راهنمایی مراجعه می کند که شرکت سازنده تهیه و در اختیار خریدار و بهره گیر قرار داده است؛ نه آن که به سراغ دفترچه های راهنمای شرکت های دیگر یا حتی رقیب مراجعه کند. به نظر می رسد حتی اگر این دفترچه اطلاعات خوبی داشته باشند، به سبب عدم احاطه کامل به ساختار ماشین انسان و پیچیدگی هایش نمی تواند مفید و سازنده باشد و چه بسا دستوری می دهد که در ظاهر سازنده و در باطن و بلند مدت غیر سازنده و زیانبار است. از این روست که خداوند هشدار می دهد که انسان مصلحت خود را نمی داند ونمی شناسد و اهل تدبیر به معنای شناخت پیامدهای کوتاه و بلند نیست، و از همین رو چیزهایی را خیر می داند که درواقع شر است یا اموری را شر می داند که خیر اوست. به هر حال ، برای کسب مهارت ها و اصول آن باید به قواعد واصولی مراجعه کرد که در آموزه های وحیانی اسلام آمده است. مهارت همدلی، همدردی، ارتباط اجتماعی، انتقاد ، تفکر ، عشق ورزی و مانند آن ها ، مهارت های لازم زندگی است که در اسلام به خوبی تبیین و راهکارهای ایجاد و تقویت آن بیان شده است. در برخی از مطالب گذشته به این مهارت اشاراتی شده است.
در اسلام تولی و تبری به عنوان یک اصل اساسی مطرح است؛ زیرا نفی طاغوت و اثبات حق در کنار هم است. اگر کسی تولی بدون تبری داشته باشد نمی توان گفت که در اصل اثباتی به کمال باشد؛ اصولا عبارت لا اله الا الله نفی غیر و اثبات خداوند است؛ به این معنا که غیر از خداوند الهه و معبودی نیست.
در زیارت جامعه به ما می آموزند که آثار تولی و ولایت پذیری چیست؟ برخی از مهم ترین آثار تولی و ولایت اهل بیت عصمت (ع) که در آیات قرآنی به عنوان مزد و اجرت رسالت مطرح شده در زیارت جمعه بیان شده است. در این زیارت آمده است: وَ لَکُمُ الْمَوَدَّةُ الْوَاجِبَةُ وَ الدَّرَجَاتُ الرَّفِیعَةُ وَ الْمَقَامُ الْمَحْمُودُ وَ الْمَکَانُ [وَ الْمَقَامُ] الْمَعْلُومُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الْجَاهُ الْعَظِیمُ وَ الشَّأْنُ الْکَبِیرُ وَ الشَّفَاعَةُ الْمَقْبُولَةُ؛ و براى شماست موّدت واجب،و درجات بلند،و مقام پسندیده،و جایگاه معلوم نزد خداى عزّ و جلّ،و شرف عظیم،و رتبه کبیر،و شفاعت پذیرفته است.
از جمله مهم ترین نقش و آثار تولی به ولایت اهل بیت(ع) عبارتند از:
1. تعلیم معالم و معارف دینی : بِمُوَالاتِکُمْ عَلَّمَنَا اللَّهُ مَعَالِمَ دِینِنَا ؛ خدا در پرتو ولایت و مودت شما،دستورهای دینمان را به ما آموخت،
2. اصلاح امور دنیا: وَ أَصْلَحَ مَا کَانَ فَسَدَ مِنْ دُنْیَانَا ؛ و از دنیایمان آنچه که فاسد شده بود،اصلاح نموده،
3. اتمام کلمه اسلام و بزرگداشت نعمت ولایت: وَ بِمُوَالاتِکُمْ تَمَّتِ الْکَلِمَةُ وَ عَظُمَتِ النِّعْمَةُ؛ و به موالات شما دین کامل شد،و نعمت عظمت یافت،(بر اساس آیه 3 سوره مائده)
4. اتحاد : وَ ائْتَلَفَتِ الْفُرْقَةُ ؛ و جدایى به گردهمایى رسید؛
5. پذیرش و قبولی اعمال عبادی: وَ بِمُوَالاتِکُمْ تُقْبَلُ الطَّاعَةُ الْمُفْتَرَضَةُ؛ و به مولات شما طاعت واجب شده پذیرفته مىگردد. از امام سجاد (علیه السلام ) نقل شده است که در پاسخ کسى که پرسید: چه چیزى سبب قبولى نماز است ؟فرمود: ولایت ما (اهل بیت علیه السلام ) و برائت از دشمنان ما.
خیلی از مردم در ارتباط با دیگران مشکل دارند. به نظر می رسد که یکی از علل افزایش طلاق در جامعه ، فقدان یا عدم بهره گیری از این مهارت در زندگی است. امروز به ویژه برای نسل های آینده شاید این امر به یک بحران تبدیل شود، زیرا سرگرم شدن کودکان با تلفن همراه و اینترنت و مانند آن ها از یک سو، و تک فرزندی شدن خانواده از سوی دیگر بر بحران فقدان ارتباط با دیگران دامن خواهد زد.
کسی که عادت نکرده با دیگران سخن بگوید و ارتباط کلامی و غیر کلامی بر قرار کند، یا در خانواده تک فرزند رشد کرده و اصولا فاقد مفاهیمی چون ایثار، خودگذشتگی، عفو، عذرخواهی ، پذیرش عذرخواهی دیگران ، انتقاد ، برخوردهای حذفی و فیزیکی و مانند آن ها است؛ زیرا همه چیز برای فرزند یک و یکدونه فراهم بوده، با مشکل جدی ارتباط با دیگران مواجه خواهد شد.
از نظر قرآن برای این که یک ارتباط دوسویه سالم و سازنده داشته باشیم، باید اصولی چند مراعات شود که شامل موارد زیر است.
شناخت دیگران: اگر بخواهیم با دیگران ارتباط درستی داشته باشیم باید آن ها را بشناسیم؛ زیرا هر کسی بر اساس شخصیت خودش رفتار می کند (اسراء، آیه 84)؛
حس همدلی و همدردی: این دومین ویژگی برای یک ارتباط سالم است. این که دیگران را در موقعیت ها وشرایط خودشان درک کنیم و بخواهیم هر آن چه رای خودمان می پسندیدم برای دیگران بپسندیم و در مواقع لزوم افزون بر ارایه راهکار و کمک برای عبور از مشکل و بحران با او همدردی کرده و تسلای خاطرش شده و دلداری اش دهیم.(کهف، ایه 6 و آیات دیگر)
گوینده و شنونده خوب بودن: اگر بخواهیم دیگران ما را درک کنند و ارتباط ما مفید باشد، باید هم خوب بگوییم و هم خوب بشنویم. یعنی با سلام شروع کنیم و محکم و استوار و مستدل و معقول و مقبول و پاک و پاکیزه سخن بگوییم، و هم خوب سخن دیگری را گوش دهیم و بی توجه نباشیم؛ زیرا مستمع صاحب سخن را بر سرذوق می آورد و شخص گوینده احساس می کند که شنونده او را درک می کند و همین موجب ارتباط و یا افزایش و تقویت آن می شود.(نحل، آیه 125؛ توبه، آیه 61 و آیات دیگر)
اجتناب از لغو و بیهوده گویی و درشت گویی: نباید درشت گو ، بد زبان و بدکلام باشیم و دیگران را نیز نباید مسخره کنیم. اصولا مسخره کردن دیگران این حس را در مخاطب ایجاد می کند که نکند با او نیز در پشت سرش این گونه رفتار می کنیم. در آیات قرآنی به اشکال مختلف از این امر اجتناب داده شده است؛ زیرا مانع جدی بر سر ارتباط سازنده میان افراد جامع است.(حجرات، ایه 11؛ انعام، آیه 108 و آیات دیگر)
شفاف گویی و شفاف سازی: انسان نباید همان طوری که از دروغ اجتناب می کند از نفاق و دو پهلو گفتن و رفتار کردن نیز اجتناب کند. شفاف سازی مواضع هر چند که به ظاهر علیه شخص است ولی در باطن و در بلند مدت موجب افزایش ارتباط و ارتباط سازنده می شود و اعتماد دیگران را موجب می شود.(سوره کافرون و آیات دیگر)
خودابرازی: انسان باید خودش را ابراز کند به طوری که به خودستایی نیانجامد. این خود ابرازی به این معنا است که خودش را معرفی کرده و در راستای شفاف سازی رفتار کرده و زمینه را برای اعتماد دیگران به خود فراهم آورد.(اعراف، آیه 158)
گفت و گو به جای قهر: هر جایی احساس کرد که مواضع دو طرف به هم نزدیک نیست با مذاکره می توان ارتباط را در جهت سازنده حفظ کرد بی آن که با قهر کردن ارتباط را قطع کرد. در آیات قرآنی مانند آیه 125 سوره نحل و آیات دیگر حتی تهدید و وعده و وعید در قالب مذاکره و اتمام حجت را بهتر از قهر کردن و قطع ارتباط دانسته است.
یکی از مهارت هایی که لازم است در زندگی بیاموزیم مهارت های همدلی و همدردی است. همدلی این است که از نظر عقلی و احساسی درکی از موقعیت و شرایط دیگری داشته باشیم. در این صورت به طور طبیعی نه تنها او را سرزنش نمی کنیم، بلکه چتری بر سرش می گشاییم تا او نیز از مشکل برهد و مورد حمایت قرار گرفته و از راهکارهای ما بهره مند شود؛ اما همدردی این است که ما وقتی درد و مشکل او را شناختیم، با او احساسی همدردی کنیم و همانند او اشک بریزیم.
البته هماره همدلی با همدردی همراه نیست؛ چنان که همیشه نیز همدردی به معنای همدلی نیست.
به نظر می رسد که در محیط اجتماعی انسان بیش تر از همدردی نیازمند همدلی است؛ زیرا یک استاد دانشگاه می تواند نسبت به تاخیر دانشجویی که موجب عدم حضورش در جلسه امتحان شده، احساس همدلی کند، و از موقعیت او آگاه شده و برایش راهکاری بیابد، اما نمی تواند با او همدردی کند.
همدلی موجب می شود تا شخص اعتماد نفس پیدا کند و از راهکارهای دیگری بهره مند شود؛ چون می بیند که دیگری درک درستی از شرایط و موقعیت و احساس او دارد. مثلا حضرت اسماعیل(ع) وقتی می بیند حضرت ابراهیم(ع) در موقعیت حساسی چون ذبح قرار گرفته ، با او احساس همدلی کرده و با تاکید بر این که صبر می کند و مطیع خواهد بود، حضرت ابراهیم(ع) را از یاری می رساند.(صافات، آیه 102)
خداوند با حضرت موسی(ع) بارها همدلی می کند تا او بتواند از موقعیت حساس پیش آمده به درستی عبور کند. مثلا به حضرت موسی(ع) یادآور می شود که عذاب الهی نسبت به یهودیان فراگیر نخواهد بود و این که موقعیت او را درک می کند.( اعراف؛ آیات 155 و 156) یا آن که موقعیت او را نسبت به واکنش فرعون درک کرده و با او همراه و همدل خواهد بود.(طه، آیات 43 تا 46)
بارها خداوند به پیامبرانش یادآور می شود که موقعیت آنان را در موارد حساس و شرایط خطیر درک می کند و با همدلی آنان را یاری می رساند تا از موقعیت به خیر و صلاح عبور کنند و مشکلات را کنار بزنند.
در روایات آمده است بی خودی دیگری را سرزنش و توبیخ نکنید، بلکه موقعیت دیگران را درک کرده و با همدلی راهکاری برای آنان بیابید.
اگر انسان بر اساس قاعده طلایی عمل کند که می فرماید هر چه را برای خود می پسندی برای دیگران ببپسند و هر چه برای خود نمی پسندی برای دیگران مپسند، نسبت به دیگران احساس همدلی خواهد داشت و در مصیبت ها و مشکلات او را کمک و یاری می رساند تا از موقعیت پیش آمده عبور کند و بحران را از سر بگذارند.
این که برخی در موقعیت هایی دیگران را سرزنش می کنند؛ بدترین شیوه رفتاری است؛ زیرا نه تنها همدلی و همدردی نمی کنند؛ بلکه نمک بر زخم می ریزند. امام جواد - علیه السلام – می فرماید: مَنْ عَتَبَ مِنْ غَیْرِارْتِیاب أعْتَبَ مِنْ غَیْرِاسْتِعْتاب؛ سرزنش کردن دیگران بدون علّت و دلیل سبب ناراحتی و خشم خواهد گشت، در حالی که رضایت آنان نیز کسب نخواهد کرد. (بحارالأنوار، ج 71، ص 181)
پس اول باید علت جویی و سپس بر اساس همدلی چاره جویی کنیم که این در روابط اجتماعی تاثیرگذارتر است.
اصولا هر کسی ممکن است در موقعیت های مشابه گرفتار آید. پس بهتر است همدلی کرده و راهکاری برای مشکل پیدا کنیم؛ پیامبر(ص) فرموده اند: مَن عَیَّرَ اَخاهُ بِذَنبٍ لَم یَمُت حَتّى یَعمَلَهُ؛ هر کس برادر [دینى] خود را به گناهى سرزنش کند، نمیرد، مگر آنکه مرتکب آن شود.(نهج الفصاحه ص 751 ، ح 2920)
امام صادق (ع) نیز فرموده اند: مَن عَیرَ مُؤمِناً بِذَنبٍ لَم یمُت حَتّى یرتَکبَهُ؛ هر کس مؤمنى را بر انجام دادن گناهى سرزنش کند، نمی میرد تا آنکه خود آن گناه را مرتکب شود.(الکافى، ج 2، ص 356 )
امام باقر(علیه السلام) از رسول خدا(صلی الله و علیه و آله) روایت میکند که آن حضرت(صلی الله و علیه و آله) فرمودند: «مرد را همین عیب بس است که کارهای زشت دیگران را بنگرد ولی زشتیهای خود را مشاهده نکند و یا دیگران را در کارهایی نکوهش کند در حالی که خود آن کار را انجام میدهد.» (کافی، ج2، ص459-460)
برخی از کارها را باید آموخت و با تمرین به عادت تبدیل کرد. ممکن است هر کسی در درون عشق و محبت داشته باشد و دلش عاشق و دیوانه محبت باشد، اما کم تر کسی است که هنرعشق ورزی داشته باشد؛ زیرا عشق ورزی یک ورزش و ریاضتی است که با تمرین عملی به دست می آید.
در آموزه های وحیانی راهکارهایی برای عشق ورزی میان همسران بیان شده که از جمله آن ها، اظهار عشق از سوی همسران است؛ اما از آن جایی که تفاوت هایی میان زن و مرد است بی توجهی به این تفاوت ها می تواند عشق ورزی را ناقص و نارسا و بی تاثیر کند.
اصولا زنان بیش ترین لذت را از میان شنیدن و دیدن با شنیدن می برند در حالی که مردان با دیدن؛ یعنی مردان چشم چران و زنان گوش چران هستند؛ به این معنا که چشم مردان هماره در حال چریدن است تا بهترین را بچرد و زیباترین ها را دل راه دهد، و زنان با گوش چرانی بر آن هستند تا زیباترین واژگان را به قلب خودشان راه دهند.
از این رو، در مهارت عشق ورزی که بر اظهار عشق و علاقه باطنی است، اسلام از مردان و زنان می خواهند با توجه به تفاوت های جنسیتی اظهار عشق کنند؛ یعنی از مردان خواسته تا به زنان با کلمات زیبایی چون «دوستت دارم »، اظهار عشق کنند؛ و از زنان نیز خواسته شده تا با بهترین و زیباترین آرایش ها و جامه ها این عشق را اظهار کنند.
پیامبر(ص) درباره علاقه شدید زنان به عشق ورزی کلماتی و واژگانی مردان نسبت به زنان و تاثیر شگرف آن می فرماید: قَوْلُ الرَّجُلِ لِلْمَرْأَةِ «إنّی اُحِبُّکِ» لا یَذْهَبُ مِنْ قَلْبِها اَبَداً؛ این گفته مرد به همسرش که «من تو را دوست دارم» هیچگاه از قلب زن بیرون نمىرود.(وسایل الشیعه، ج 14، ص 10)
هم چنین امام باقر(ع) با توجه به ویژگی هایی مردان می فرماید: لایَنْبَغی لِلْمَرْأَةِ أَنْ تُعَطِّلَ نَفْسَها وَ لَوْ أَنْ تُعَلِّقَ فی عُنُقِها قَلادَةً وَ لایَنْبَغی أَنْ تَدَعَ یَدَها مِنَ الْخِضابِ وَ لَوْ أَنْ تَمْسَحَها مَسْحاً بِالْحَناءِ و إنْ کانَ مُسِنَّةً؛ ؛ براى زن (در رسیدگى به وضع ظاهر خود) سزاوار نیست که به خود و سر و وضعش نرسد هر چند به اینکه گردنبندى را به خود بیاویزد، و سزاوار نیست که دستش را بىرنگ رها کند هر چند به اینکه مختصر حنایى بگذارد؛ گرچه سالخورده باشد.(همان، ص 18)
البته این بدان معنا نیست که مرد خودش را نیاراید یا زن از کلمات عاشقانه استفاده نکند؛ بلکه مراد علاقه شدید مرد و زن و تفاوت هایی جنسیتی آنان است. از همین رو، مرد بهتر است خودش را چیزی بیاراید که زنان را خوشایند است. حسن بنجهم از اصحاب امام کاظم(ع) و امام رضا(ع) می فرماید: رأَیْتُ أَباالحَسنِ(ع) اِخْتَضَبَ، فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِداکَ! إخْتَضَبْتَ؟! فَقالَ: نَعَمْ، اِنَّ التَّهِیَّةَ مِمّا یَزِیدُ فی عِفَّةِ النِّساءِ، وَ لَقَدْ تَرَکَ النِّساءُ الْعِفَّةَ بِتَرْکَ أَزْواجِهِنَّ التَّهِیَّةَ. ثُمَّ قالَ: أَیَسُرُّکَ أَنْ تَراها عَلى ماتَراکَ عَلَیْهِ إذا کُنْتَ عَلى غَیْرِ تَهِیَّةٍ؟ قُلْتُ: لا. قالَ: فَهُوَ ذاکَ. ثُمَّ قالَ: مِنْ اَخْلاقِ الأنْبِیاءِ، التَّنَظُّفُ و التَّطَیُّبُ وَ حَلْقُ الشَّعْرِ و کثرهُ الطَروقَةِ؛ حضرت امام رضا(ع) یا کاظم(ع) را دیدم که موهاى خود را رنگ کرده است. عرض کردم: فدایت شوم! خضاب گذاشتهاى؟!
فرمود: بله، چرا که آراستن خود از جمله چیزهایى است که موجب افزایش پاکدامنى زنان مى گردد؛ و زنان، عفت و پاکدامنى را به این علت رها کردند که شوهرانشان آراستن خویش را ترک نمودند. سپس فرمود: آیا تو خوش دارى که همسرت را به همان شکلى ببینى که تو را در حال ژولیدگى و عدم رسیدگى به سر و وضع مى بیند؟
عرض کردم: نه.
فرمود: پس این، همان است. سپس فرمود: نظافت و به کار گیری بوى خوش و اصلاح سر و آمیزش زیاد از اخلاق انبیا و پیامبران ست.»
اما آن چه مهم است، اظهار عشق و محبت است که باید هر کسی بیاموزد و به عنوان یک مهارت در زندگی اش به کار گیرد.(کافى، ج5، ص567، و نیز، وسائل الشیعه، ج14، ص183.)
عالم برزخ را می توان از نام آن شناخت؛ یعنی عالمی که حائل میان دو عالم است. از همین رو، می توان به آن به زمانی همانند زمان طلوع فجر و غروب خورشید تشبیه کرد که نه شب است نه روز؛ یعنی یک زمانی میان گرگ و میش.
از این جهت می توان گفت که عالم برزخ هم خصوصیات عالم دنیا را دارد و هم خصوصیات عالم آخرت را.
اگر بخواهیم به عالم برزخ نگاه کنیم، برخی از ویژگی های عالم شهادت و دنیا را با خود را دارد و اگر به نسبت به عالم غیب و آخرت بسنجیم برخی خصوصیات آن را با خود دارد.
از آن جایی که یک جهان میانه غیب و شهادت است؛ از یک نظر وقتی می نگریم آن را جزو عالم شهادت قرار می دهیم و از یک نظر دیگر جزو عالم غیب به شمار می آوریم.
از ظاهر آیه 100 سوره مومنون بر می آید که عالم برزخ پس از مرگ آغاز می شود. خداوند می فرماید: «وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ؛ از ورای ایشان برزخی است تا روزی که بر انگیخته می شوند.»
از قرآن کریم برمیآید که نشئاتی که انسان در پیش دارد و پشت سر گذاشته است به طور جامع دو نشئه است: یکی دنیاست یکی آخرت، اما برزخ را گاهی به عنوان «وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ» مطرح میفرماید؛ ولی در غالب تقسیمات قرآنی اصالت به همان دو نشئه دنیا و آخرت داده می شود؛ زیرا انسان تا زمانی که در دنیا زندگی می کند، برزخ جزو آخرت و جهان غیب است، و وقتی هم وارد قیامت می شود برزخ جزو دنیاست.
پس اگر در قیامت سوال می شود: «کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ؛ چند سال دنیوی در زمین بودید؟» (مومنون، آیه 112) این پرسش می تواند ناظر به این معنا باشد که برزخ را جزو دنیا قرار داده است. البته در برخی دیگر از آیات اصلا کلمه ارض و زمین ندارد مانند آیه 55 سوره روم که می فرماید: «وَیَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ مَا لَبِثُوا غَیْرَ سَاعَةٍ کَذلِکَ کَانُوا یُؤْفَکُونَ؛ روزی که قیامت بر پا می شود مجرمان سوگند می خورند که جز ساعتی در آن جا درنگ نکردند و این گونه افک و افترا می کند» یعنی اینها سوگند یاد میکنند که لحظهای در برزخ ماندند میفرماید اینها قبلاً هم که در دنیا بودند هم گرفتار اِفک و کذب بودند ؛ در حالی که در کتاب الهی معلوم است که این ها چه اندازه مانده اند: «وَقَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالْإِیمَانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی کِتَابِ اللَّهِ إِلَی یَوْمِ الْبَعْثِ فَهذَا یَوْمُ الْبَعْثِ»(روم، آیه 56)
به هر حال در این آیات تعبیر برزخ یا ارض نمی کند بلکه تعبیر از کتاب الله است ؛ یعنی شما در علم الهی تا روز قیامت ماندید و نمیدانید که چقدر ماندید ؟ این لفظ در این آیات مربوط به همان نشئه برزخ است. پس اگر در سوره ی مبارکه ی «مؤمنون» آنجا کلمه ی ارض آمده یا ارضِ برزخی مراد است یا برای آن است که برزخ برای کسی که وارد صحنه ی قیامت شد جزو دنیا محسوب میشود و وقتی هم انسان به ابد برسد مدّتی هم که در برزخ بود این مدّت کم و کوتاه به ذهن میآید.
قلب انسانی را حالات متضادی است. از باب این که قلب هر دم دگرگونی دارد به آن قلب گفته اند. البته در یک فرآیندی قلب انسانی از حال در می آید و برخی از امور برای قلب ملکه می شود که در صورت استمرار و استدامه در این امور ، ملکه به مقوم شخصیت آن تبدیل خواهد شد و شخص را می توان به همان امری شناخت که بدان صورت در آمده است.
قلب انسانی اگر به مقام اطمینان برسد از نوعی آرامش الهی برخوردار خواهد بود که دیگر کم تر چیزی آن را می تواند تغییر دهد. در این صورت در مقام رضایتی خواهد بود که خداوند در آیات 27 تا 30 سوره فجر تشریح کرده است.
در روایات از حضور قلب بسیار سخن به میان آمده و حتی برخی آن را شرطی در قبولی نه صحت نماز دانسته اند. با این حال باید توجه داشت که عبادات انسانی به حالات قلوب انسان بستگی دارد. پیامبر(ص) سه نوع عبادت برای انسان بر می شمارد که این عبادت های سه گانه بی ارتباط به حالات قلب آدمی نیست. ایشان می فرماید: القَلبُ ثَلاثَةُ أنواعٍ: قَلبٌ مَشغولٌ بِالدُّنیا، و قَلبٌ مَشغولٌ بِالعُقبى، و قَلبٌ مَشغولٌ بِالمَولى؛ أمّا القَلبُ المَشغولُ بِالدُّنیا فَلَهُ الشِّدَّةُ و البَلاءُ، و أمّا القَلبُ المَشغولُ بِالعُقبى فلَهُ الدَّرَجاتُ العُلى، و أمّا القَلبُ المَشغولُ بِالمَولى فلَهُ الدُّنیا و العُقبى و المَولى؛ دل سه گونه است: دلِ گرفتار دنیا، دلِ گرفتار عُقبى و دلِ گرفتار مولا. دلى که گرفتار دنیا باشد، سختى و رنج نصیب اوست، و دلى که گرفتار عقبى باشد، درجات بلند نصیبش شود، و دلى که گرفتار مولى باشد، هم دنیا دارد و هم عقبى را و هم مولا را.»( میزان الحکمه، ج13 ، ص 52 ، ح شماره 21382 ـ به نقل از المواعظ العددیّة، ص 146)
یکی از اصطلاحات فلسفه اسلامی و صدرایی، حرکت جوهری است. حرکت بر اساس فلسفه مشایی تنها در عوارض است و از آن جایی که حرکت جوهری به معنای تغییر ماهیت چیزی است نمی تواند معقول و مقبول باشد؛ زیرا ماهیت چیزی اگر تغییر کند به معنای آن است که آن چیز دیگر خودش نخواهد بود؛ بلکه اگر تغییراتی است تنها در بنا است نه زیربنا و جوهر چیزها.
اما به نظر می رسد که حرکت جوهری ضمن حفظ حقیقت یک چیز تحول و تغییر را می تواند اثبات کند؛ این بدان معناست که حقیقت یک چیزی از یک تا صد است و آن چیزی در یک تا صد در حالت حرکت و تغییر است؛ بنابراین، با حفظ کلیاتی از حقیقت خود، می تواند تغییراتی را موجب شود که از ضعف به شدت یا بر عکس باشد؛ یعنی از شدت به ضعف گرایش یابد.
وقتی به یک حقیقت در حرکت جوهری نگاه می شود و فرآیند تغییرات آن ملاحظه و بررسی و تحلیل می شود، به ظاهر این تغییرات چنان ژرف و عمیق و بنیادین است که شخص گمان می کند که تنها این دو چیز در لفظ مشترک هستند و هیچ اشتراک حقیقی و واقعی میان دو حالت آن چیز نیست. مثلا حرکتی که یک موجود زنده در یک نمک زار پس از مرگ به خود می بیند. این موجود زنده آن چنان استحاله می شود که تنها یک تصویر و شکل جانور است در حالی چیزی جز یک گلوله نمک نیست. به طوری اگر خرد شود و شکل ظاهری آن به هم ریزد با بقیه نمک های موجود در همان نمک زار هیچ فرقی نمی کند.
اما حقیقت این است که در حرکت جوهری مساله تنها اشتراک لفظی نیست، بلکه حقیقت آن است که یک اشتراک معنایی در میان آن است. به عنوان نمونه شما ، نور کرمک شتاب را در مقایسه با نور خورشید در نظر بگیرد. هر چند که تفاوت و فرق بسیاری میان این دو نور وجود دارد، ولی شکی نیست که هر دو در اصل نور بودن هیچ تفاوتی ندارند. تنها تفاوت و فرقی که می توان مطرح کرد همان شدت و ضعف نور است. از همین روست که این نوع از تفاوت ها را تفاوت تشکیکی می گویند؛ زیرا انسان را به شک می اندازد که نکند نور کرمک شتاب اصلا نور نباشد و تنها این دو در لفظ مشترک باشند نه در معنا؛ اما با دقت دانسته می شود که این دو به حقیقت نور هستند و تفاوت آن ها در شدت و ضعف آن هاست.
خداوند در آیات قرآنی از حرکت جوهری در انسان ها سخن به میان آورده است. به این معنا که حقیقت انسان یک چیزی است که همان روح الهی است که خداوند در یک مرتبه از مراتب خلقی بشر به آن به عنوان نفس می بخشد. این روح به طور طبیعی قبل از اجساد آدمی وجود دارد؛ چون که حقیقتی از امر الهی است که غیر از خلق الهی است.
خداوند در آیه 14 سوره مومنون بیان می کند که فرآیند خلقت انسان از نطفه آغاز می شود تا جایی که یک تحول اساسی و شگرف رخ می دهد و آن جسد به انشای الهی خلقی دیگر می گردد با آن که همان حقیقت خود را دارا است: «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ». در این جا همان اتفاقی برای هر بشری می افتد که برای حضرت آدم(ع) پس از ساخت جسد و کالبد خاکی اش اتفاق افتاد و خداوند فرموده است: «نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی؛ از روحم در آن کالبد دمیدم».(حجر، آیه 29)
هر چند خداوند در آیه 14 سوره مومنون از واژه و اصطلاح نفخ روح برای هر بشری سخن به میان نیاورده و تنها به «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ» بسنده کرده است؛ اما در آیه 9 سوره سجده می فرماید: ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِیهِ مِن رُّوحِهِ؛ سپس آن را تسویه کرده و از روحش در آن دمید. این آیه درباره خلقت نوع بشر است. از این جا دانسته می شود که این انشاء همان نفخ روح است که ظاهرا خلقتی دیگر است؛ بلکه باید گفت به حقیقت یک خلقت دیگری است؛ زیرا روح که موجودی مجرد تام است با نفخ از آن در کالبد به مجرد ناقص و نه تمام در می آید که از حالت امری به حالت خلقی تنزل یافته است. این تنزل و تجلی در مراتب پایین تر از امر را خلق می گویند؛ زیرا خداوند روح را از مصادیق امر دانسته نه خلق.(اسراء، آیه 85) پس وقتی روح به نفخ الهی در کالبد به شکل نفس در می آید و انشایی دیگری است که امر الهی را به خلق تنزل می دهد.
پس می توان میان دو دسته از آیات و و روایات به سادگی جمع کرد؛ زیرا اگر در یک دسته از آیات و روایات از تحول درونی سخن به میان آمده و در دسته دیگر، از ارواح قبل از اجساد سخن به میان آورده و گفته است: «خَلق الله الأرواح قبل الأجساد»( بحارالأنوار، ج58، ص132)، مراد و منظور همان تفاوتی است که بیان شد.
به هر حال، از آیات قرآنی به دست می آید که روح آدمی که همان نفس است(شمس، آیه 7 و آیات دیگر) عصاره تحول درونی است که یک حقیقت از جایی آغاز کرده و به جایی دیگر رسیده است.
باید توجه داشت که هرگز روح انسانی، روح مجرد تام نیست تا گفته شود که حرکت و سیر برای مجرد تام معنایی ندارد؛ بلکه روح انسانی با انشاء و نفخی که صورت می گیرد یک مرتبه تنزل یافته از روح مجرد است؛ از این روست که نیازمند آلت و ابزار در کارها خود بوده و هم چنین حرکت و حرکت جوهری در آن معنا می یابد.
به هر حال، حقیقت انسان چیزی است که هماره با او است و این حقیقت در یک حرکت جوهری از یک تا صد در حال حرکت است؛ زیرا روح انسانی مجرد تام نیست و آن چه حرکت در آن معنا ندارد در تجرد تام است نه در تجردی غیر تام.
از آن جایی که تجرّد نفس انسانی، تجرّد نفسی است نه عقلی؛ پس هر چند نفس انسانی به اعتبار این که تنزلی از مقام روح الهی است ، در مقام ذات، مجرّد است ، ولی در مقام فعل از تجرد تام بهره ای ندارد، به ویژه که سابقه ی مادّیت نیز دارد؛ زیرا از خلق آمده تا جایی که ظرفیت تحول انشایی را پیدا کرده و خلق جدیدی شده است. این نفس انسانی با تحوّل جوهری مجرّد می شود و باید چنین چیزی حرکت جوهری را تحمل میکند.
خداوند در آیه 6 سوره «انشقاق» می فرماید «یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ؛ ای انسان به راستی تو در حال تلاش به سوی خداوندی هستی تلاشی که نتیجه آن ملاقات با خداوند است.»
پس از این آیه و نیز آیاتی که درباره صیرورت انسان(آل عمران، آیه 28) و انقلاب (اعراف، آیه 125) به سوی خدا سخن به میان آورده است از یک تحوّل درونی سخن به میان می آید؛ زیرا اگر بر اساس آیه 4 سوره حدید هماره خدا با انسان است: «هُو مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ»، پس این کدح و تلاش و سفر و صیرورت و شدن و انقلاب چه معنایی دارد؟ چرا باید انسان یک سیر تند و خسته کننده ای به سوی خداوند داشته باشد تا به خدا برسد؟ شکی نیست که این سیر همان طوری که از واژه صیرورت به معنای شدن و دگرگونی و انقلاب و تحول به دست می آید یک سیر درونی است؛ وگرنه مکان معیّنی که نیست که انسان با سِیر آن مکان را و آن راه را طی کند تا به لقای حق برسد.
پس از آیه 6 سوره «انشقاق» و آیات دیگر به دست می اید که روح انسانی با آن که به یک معنا مجرد است ولی این تجردش نفسی است نه عقلی، ناقص است نه تام؛ از این روست که هم با تجرّد روح سازگار است و هم با تحوّلپذیری روح انسانی.
این حقیقت انسانی در تحول پذیری اش با حفظ حقیقت می تواند انسان متاله(بقره، آیه 138)، انسان ربانی(آل عمران، آیه 79)، انسان چارپا(اعراف، آیه 179؛ فرقان، آیه 44) یا پست تر از آن ها(همان) یعنی گیاه و چوب خشک و سنگ شود.(جن، آیه 15؛ بقره، آیات 24 و 74) این سیر و حرکت انسان در دو سمت صفر و صد است با آن که خداوند این حقیقت انسانی را در درجه پنجاه و میانه قرار داده و تسویه کرده تا در میانه اعتدال و تعدیل شده باشد.(شمس، آیه 7 و حجر، ایه 29 و ایات دیگر)