اخلاق همانند قطرات آبی است که اندک اندک جمع می شود. سال ها یک شخص تلاش می کند تا آبرویی را برای خودش کسب کند؛ اما به سادگی مانند یک آب خوردن آبرویی می رود و انسانی بی آبرو می شود. برای یک انسان مومن و صاحب اعتبار اجتماعی ارزش آبرو حتی از جان و مالش نیز ارزشمند است. از این روست که کسانی حاضرند حتی جان و مال خود را به دهند ولی آبرو و عرض ایشان حفظ شود. در روایت است که امام حسن (ع) به برادرش امام حسین(ع) فرمود: انت اعلم منی بان خیر المال ما وقی العرض ؛ تو بهتر از من می دانی که بهترین مصرف مال جایی است که آبروی انسان را حفظ کند.(کشف الغمه، ج 2، ص 31؛ الامام الحسین، ابن عساکر، ص 220)
این که باید حفظ آبرو کرد و جان و مال را در راه آن داد، از آن روست که امامصادق (علیهالسلام) میفرمایند : حرمتمؤمنازحرمتکعبهبالاتراست؛ زیرا اگر مومن باطن کعبه است و قلب مومن عرش الله است. پس حرمت آن از حرمت کعبه نیز برتر است.
در روایت آمده است: لِلهِ عَزَّ و جَلَّ فی بِلَادِهِ خَمسٌ حُرَم؛ حُرمَةٌرَسولِ اللهِ و حُرمَةُآلِ الرَّسولِ وحُرمَةُکِتابِ اللهِ عَزَّ وجَلَّ و حُرمَةُ کَعبَةِ اللهِ و حُرمَةُ المُؤمِنِ؛ مملکت خداوند بزرگ راپنج حریم است: حریم پیامبر (صلی الله علیه و آله) و حریم آل پیامبر و حریم کتاب خدای بزرگ و حریم کعبه الهی و حریم مؤمن .
هم چنین روایت شده است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) رو به کعبه کرد و فرمود : آفرین بر تو ای خانه ( خدا ) چقدر نزد خداوند بزرگی و حرمت داری ! اما به خدا سوگند که مؤمن ( نزد خداوند ) محترم تر از توست ؛زیرا خداوند از تو یک چیز را حرام و محترم قرارداده است، ولی از مؤمن سه چیز را : مالش، جانش و گمان بد او .
پس به دلیل آن که عرض و آبروی شخص همه چیز اوست و اگر آبروی شخص برود گویی تمام سرمایه وجودی اش رفته است؛ زندگی برایش بی معنا خواهد بود حتی اگر همه سرمایه مادی اش حفظ شده باشد. حال اگر کسی تلاش کند تا عرض و آبروی از دست رفته را به شخص بازگرداند، کاری بسیار بزرگی کرده است. از همین روست پیامبر(ص) برای چنین شخصی بهشت را واجب دانسته و فرموده است: مَنْ رَدَّ عَنْ عِرْضِ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ الْبَتَّة؛ هرکس آبروی مؤمنی را حفظ کند، بدون تردید بهشت بر او واجب شود.( ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ص 145 ؛ الجعفریات، الاشعثیات، ص 198)
در روایات بر لزوم حفظ آبروی مؤمن تاکید بسیار شده است. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) : هر حسنه ای صدقه است و هر چیزی که مرد مسلمان از ثروت خود برای خود و خانواده اش انفاق کند ، برای او صدقه (نزد خدا) نوشته می شود و هر چیزی که شخص مسلمان به وسیله ی آن ، آبروی خود را حفظ کند ، برای او به خاطر حفظ کردنش ، صدقه نوشته می شود.( نهج الفصاحه ، ص 13)
ابو بصیر می گوید: از امام باقر علیه السلام پرسیدم : مردی از یاران ما فقیر است و من می خواهم زکات خود را به او بدهم ، اما او شرم می کند که زکات بگیرد . آیا لازم است به او بگویم که این زکات اموال است ؟ حضرت در جواب فرمود : عملی که خدا بر تو واجب نموده انجام بده ولی مؤمن را خوار مکن.( گلچین صدوق ، محمدحسین صفاخواه ، ج 1 ، ص 181)
امام صادق (علیه السلام ) می فرمایند : هر کس از شما بتواند خداوند متعال را با دستی نیالوده به خون و اموال مسلمانان و زبانی سالم از لطمه زدن به آبروی آنان دیدار کند ، پس باید چنین کند.( محمدی ری شهری ، میزان الحکمة ، ج 7 ، ص 147)
امام زین العابدین (علیه السلام) نیز می فرماید: هر که از لطمه زدن به آبروی مسلمانان خودداری کند ، خداوند عز و جل روز قیامت از لغزش او درگذرد.(همان)
مردی در حضور رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از کسی بدگویی کرد ، در همان جا فرد دیگری از او دفاع کرد . حضرت فرمودند : کسی که جلوی آبروریزی برادر مومنش را بگیرد ، از آتش دوزخ در امان است.
و در روایت دیگر است که فرمودند : کسی که در غیاب برادر (مسلمان) خود از او دفاع کند ، بر خداوند لازم است که او را از آتش جهنم محافظت کند. امام صادق علیه السلام فرمود : خدای بزرگ می فرماید هر که بنده مؤمنم را خوار سازد مرا به ستیز فرا خوانده است و هر که بنده ی مؤمنم را بزرگ دارد از خشمم در امان ماند. (ثواب الاعمال محمد بن علی ابن بابویه ، ترجمه صادق حسن زاده ، ص549 )
و نیز در روایت آمده است که کسی که در مجلسی غیبت برادر خود را بشنود و در مقام رد آن بر آید و از او دفاع کند خداوند هزار نوع از شرور دنیا و آخرت را دور خواهد ساخت.( نقطه های آغاز در اخلاق عملی ، محمدرضا مهدوی کنی ، ص 160)
خداوند در قرآن می فرماید: وَسَلَامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَیَوْمَ یَمُوتُ وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا ؛ و سلام بر او روزی به دنیا آمده و روزی که می میرد و روزی که زنده بر انگیخته می شود.(مریم، آیه 15)، همچنین می فرماید: وَالسَّلَامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَیَوْمَ أَمُوتُ وَیَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا ؛ سلام بر من روزی به دنیا آمدم و روزی که می میرم و روزی که زنده بر انگیخته می شوم.(مریم 33)
از این آیات فهمیده می شود که آن چه برای انسان بسیار مهم است سلامتی تن و روان در سه مرتبه اساسی تولد، مرگ و رستاخیز است. انسان دوست دارد که خودش و آن که در حکم نفس و خودش است؛ یعنی فرزندانش از دو صفت سالم و صالح برخوردار باشند؛ یعنی از نظر تن و روان سالم و از نظر اعمال و رفتار صالح باشد تا این گونه سعادت دنیا و آخرت را برای خود تضمین کند.
انسان اگر تن و روانی سالم نداشته باشد، نمی تواند در مسیر کمالی آن چنان که بایسته و شایسته است گام بردارند. انسانی که بیمار و ناقص است نمی تواند عبادت های کاملی داشته باشد و حتی در شناخت و معرفت نیز ممکن است به کمالی دست نیابد. عافیت طلبی مهم ترین چیزی است انسان در زندگی دنبال آن است.
مساله دیگر که خیلی برای آدمی مهم است، امنیت و آرامش روانی است. این که خاطری آسوده داشته باشد. البته اگر سلامت تن و روان گاه بیرون از دسترس آدمی است، ولی خاطر آسوده دردست انسان است؛ زیرا انسان می تواند کاری کند که تا هماره خاطری آسوده داشته باشد؛ چرا که مساله ای قابل مهار است و انسان می تواند خاطر مشوش خود را آسوده سازد.
برای کسب خاطر آسوده باید کارهایی را انجام داد که نخستین آن تغییر نگاه و زاویه دید نسبت به خدا و حوادث و رخدادهایی است که بر اساس مشیت و اراده الهی پدید می آید. اگر انسان خداوند را به صفاتی همانند مالک، حکیم، علیم ، قدیر و رحمان بشناسد، می داند این خداوند مالک هستی خود و اوضاع و احوال اوست و او حکمیانه و هدفمند هر کاری را انجام می دهد و به همه کلیات و جزئیات عالم و دانا است و بر هر کاری توانا بوده و جز از راه بخشندگی و رحمانیت عمومی کاری انجام نمی دهد. پس هر چیزی که در جان و جهان انجام می گیرد به رحمت عمومی خداوندی حکیم و دانا و توانا است و چون بخلی ندارد و عجز و نادانی در وی راه نمی یابد، به طور طبیعی به قصد خیر خواهد بود. چنین نگاهی به حوادث موجب می شود که انسان خاطری آسوده داشته باشد. از این روست که گفته شده هر شب یک بار دست کم آیات 22 و 23 سوره حدید را بخوانید تا به این حقیقت دست یابید که هیچ چیزی بیرون از اراده و مشیت چنین خدایی نیست: مَا أَصَابَ مِن مُّصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی أَنفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ؛ هیچ مصیبتى نه در زمین و نه در نفسْهاى شما [به شما] نرسد، مگر آنکه پیش از آنکه آن را پدید آوریم، در کتابى است. این [کار] بر خدا آسان است. تا بر آنچه از دست شما رفت تأسف نخورید ، و بر آنچه به شما داده شادمانی ( بی جا ) نکنید ، و خداوند هیچ متکبر فخرفروشی را دوست ندارد.
اگر انسان چنین نگاهی به حوادث داشته باشد، دیگر خودش را به رنج نمی اندازد تا به هر جان کندنی چیزی را به دست آورد و کم تر توجه به دنیا خواهد داشت و بیش تر به فکر آخرت خواهد بود؛ چون وقتی انسان تن سالم و خاطرآسوده داشته باشد، دیگر چه غم دارد تا دنبال دنیا برود یا بدود؛ با آن که دنیا یک خصوصیتی دارد که اگر به دنبالش بروید می رود و اگر از او دور شوی دنبالت می آید.
به هر حال، وقتی دو چیز را داشته باشیم دیگر حرص زدن نمی خواهد؛ چنان که پیامبر(ص) می فرماید: ابن آدم إذا أصبحت معافى فی جسدک آمنا فی سربک عندک قوت یومک فعلى الدّنیا العفاء؛ فرزند آدم وقتی تن تو سالم است و خاطرت آسوده است و قوت یک روز خویش را داری ، جهان نگر مباش و بی خیال دنیا شو!(نهج الفصاحه ص 159 ، ح 23) یعنی دیگر نیازی نداری که حرص دنیا را بزنی چون از دنیا همین دو چیزش ارزش دارد که در اختیار داری و بقیه اش را تف کن!
خداوند در قرآن بیش از پنجاه خصوصیت منفی آدمی را بیان می کند که از جمله آن ها ستمگری، نادانی، بخل ورزی ، شتابگری، آزمندی، و مانند آن ها اشاره کرد.
حرص و آزمندی در آدمی چنان است که هیچ چیز او را سیر نمی کند. هر چه بیش تر به دست می آورد، مانند نوشیدن آب شور، بیش تر می خواهد و بیش تر تشنه می شود.
البته نباید از وسوسه گری شیطان و تزیین گری دنیا غافل بود؛ زیرا از سوی شیطان با وسوسه گری و دنیا با تزیین گری خود آدمی را مشغول داشته و فریب می دهد. خداوند در آیه 14 سوره آل عمران می فرماید که زندگی دنیوی زیورهایی دارد که آدمی را مجذوب خود می کند. درخشش زر و سیم و اسب و زیبایی ها دیگر چنان آدمی را فریب می دهد که همه همت خویش را مبذول آن می کند.
اکثریت مردم مسحور دنیا می شوند و سحر و جادوی دنیا آنان را چنان به بند می کشد که نمی دانند چه می کنند؛ چرا که هر چه دنیا بگوید عمل می کنند و طناب حرکتی این عروسک های سحرشده ، دنیا در دست دارد و هر طوری که می خواهد حرکت می دهد و دنیاطلبان را به حرکت در می آورد. پیامبر(ص) می فرماید: اتّقوا الدّنیا فو الّذی نفسی بیده إنّها لأسحر من هاروت و ماروت؛ از دنیا بپرهیزید ، قسم به آن کس که جان من در کف اوست که دنیا ازهاروت و ماروت ساحرتر است . (نهج الفصاحه ص 163 ، ح 44 ؛ شبیه این حدیث در مجموعه ورام ج 1 ، ص 131)
اگر انسان خود را مهار نکند، دنیا چنان وی را به خود مشغول می دارد که به آینده خود توجهی نکرده و به سرانجام و فرجام کارش نمی اندیشد. فرصت کوتاه عمر چند برق و باد می گذرد و در آخر در می یابد که دست خالی است و چون باد کاشته است، توفان درو می کند.
از نظر آموزه های قرآنی هر آن چه نیاز جدی انسان است در اختیار انسان است و اگر تلاشی لازم است برای اضافه بر سازمان است؛ اما این اضافه خواهی و فزون خواهی گاه تا به جایی می رسد اصل فدای فرع می شود و انسان تنها برای تکاثر و جمع آوری نه حتی مصرف تلاش می کنند و حتی اگر مصرفی داشته باشند در حد اسراف و تبذیر و ریخت و پاش مصرف می کنند ؛ یعنی نعمت را دور ریز می کنند.
پیامبر(ص) درباره حرص و طمع و آزمندی بشر می گوید: ابن آدم عندک ما یکفیک و تطلب ما یطغیک؛ ابن آدم لا بقلیل تقنع و لا بکثیر تشبع؛ فرزند آدم ، آنچه حاجت تو را رفع کند در دسترس خود داری و در پی آنچه تو را به طغیان وا می دارد می روی، به اندک قناعت نمی کنی و از بسیار سیر نمی شوی .(نهج الفصاحه ص 159 ، ح 24)
خداوند در قرآن ، اصل شفاعت را با شروطی اثبات می کند. از این روست که در آیات بسیاری به صراحت نخست اصل شفاعت را نفی می کند و مثلا می فرماید: وَاتَّقُواْ یَوْماً لاَّ تَجْزِی نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَیْئاً وَلاَ یُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ یُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ هُمْ یُنصَرُونَ؛ و بترسید از روزى که هیچ کس چیزى [از عذاب خدا] را از کسى دفع نمىکند و نه از او شفاعتى پذیرفته، و نه به جاى وى بدلى گرفته مىشود و نه یارى خواهند شد.(بقره، آیه 48 ؛ و نیز 123) و در جایی دیگر می فرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاکُم مِّن قَبْلِ أَن یَأْتِیَ یَوْمٌ لاَّ بَیْعٌ فِیهِ وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ وَالْکَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید، از آنچه به شما روزى دادهایم انفاق کنید، پیش از آنکه روزى فرا رسد که در آن نه داد و ستدى است و نه دوستى و نه شفاعتى. و کافران خود ستمکارانند.(بقره، آیه 254)
اما این گونه نیست که اصلا چیزی به نام شفاعت نباشد؛ زیرا خداوند در آیات دیگر، این اصل کلی را تخصیص می زند و عمومیت آن را با قیدی بر می دارد و می فرماید: یَوْمَئِذٍ لَّا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَرَضِیَ لَهُ قَوْلًا؛ در آن روز، شفاعت [به کسى] سود نبخشد، مگر کسى را که [خداى] رحمان اجازه دهد و سخنش او را پسند آید.(طه، آیه 119؛ نگاه کنید: سبا، آیه 23)
و نیز می فرماید: وَلَا یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ؛ و کسانى که به جاى او مىخوانند [و مىپرستند] اختیار شفاعت ندارند، مگر آن کسانى که آگاهانه به حقّ گواهى داده باشند.(زخرف، آیه 86) و هم چنین می فرماید: وَکَم مِّن مَّلَکٍ فِی السَّمَاوَاتِ لَا تُغْنِی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئًا إِلَّا مِن بَعْدِ أَن یَأْذَنَ اللَّهُ لِمَن یَشَاء وَیَرْضَى؛ و بسا فرشتگانى که در آسمانهایند [و] شفاعتشان به کارى نیاید، مگر پس از آنکه خدا به هر که خواهد و خشنود باشد اذن دهد.(نجم، آیه 26)
پس اگر چه اصل اولی، عدم شفاعت است؛ ولی این عموم و اطلاق با همین آیاتی که بیان شده تخصیص و تقیید شده است. پس برای کسانی از جمله پیامبر(ص) و فرشتگان و مانند آنان، شفاعتی است که خداوند آنان را ماذون دانسته و شفاعت ایشان را می پذیرد و برای مشفوع عنه ، نفع و سود می رساند.
اما پرسش اساسی این است که چه کسانی از این شفاعت بهره مند می شوند؛ زیرا اگر اصل اولی عدم شفاعت است و تنها کسانی با شرایط خاص ماذون به شفاعت هستند؛ هم چنین تنها کسانی از این شفاعت بهره مند می شوند که شرایطی را داشته باشند.
در آیات و روایات شرایطی بیان شده و معلوم شده که هر کسی از این شفاعت بهره مند نخواهد شد؛ زیرا اگر بخواهیم مثلا از شفاعت بزرگانی چون پیامبران، اولیای الهی، فرشتگان، شهیدان ، عالمان و مانند آنان بهره مند شویم، باید نوعی سنخیت میان شفیع و شفاعت شونده باشد. این سنخیت و مشابهت زمانی تحقق می یابد که شخص با این دسته همدل و همگام و همراه شود. باید کاری کرد که محبت ما در دل آنان باشد تا در سرگردنه های خطرناک و شرایط سخت دستگیر ما باشند و بخواهند به خاطر همان محبت و مودت ما را از خطر و گردنه ها برهانند. پیامبر(ص) یکی از عوامل هم سنخیت ساز و مشابهت ساز که محبت آنان را ایجاد می کند، وقت شناسی نماز است. پیامبر(ص) می فرماید: لَا یَنَالُ شَفَاعَتِی مَنْ أَخَّرَ الصَّلَاةَ بَعْدَ وَقْتِهَا؛ کسی که نماز را از وقتش تأخیر بیندازد، به شفاعت من نخواهد رسید.(محاسن الاخلاق، ص 80)
نفاق هر چند که یک اصطلاح قرآنی در ارتباط با جریان اعتقادی موثر در حوزه اجتماعی و سیاسی جامعه اسلامی است؛ اما در حوزه رفتارهای شخصی و تحلیل شخصیت افراد نیز موثر است. گاه سخن از منافق اعتقادی است که کافری خود را مسلمان معرفی می کند تا ازحضور خود در جامعه اسلامی بهره برد؛ ولی گاه مراد از منافق این منافق اعتقادی و کافر نیست، بلکه یک مومنی است که بر خلاف اعتقاد خویش رفتار می کند.
به سخن دیگر، افرادی در جامعه اسلامی از مسلمانان هستند که کفر اعتقادی ندارند، ولی دارای تضاد شخصیتی هستند و آن را چیزی را که می گویند اعتقاد ندارند و انسان های دوچهره ای هستند که نمی توان به گفتارشان اعتماد کرد و برای آن حسابی باز کرد.
دو رویی از مسلمان جایز نیست، ولی شخصیت سست بنیاد این افراد موجب می شود تا گرفتار نفاق رفتاری شوند. این افراد را باید با آموزش و پرورش تغییر داد و کاری کرد تا رفتارشان با گفتارشان موافق شود و به آن چه می گویند اعتقاد داشته و در عمل نیز بر اساس آن رفتار کنند.
البته کسانی هستند که ما نمی توانیم در آنان تاثیر مثبت و سازنده ای داشته باشیم و از سویی دیگر ناچاریم با آنان تعامل و ارتباط اجتماعی و اقتصادی داشته باشیم. از آن جایی که مردم را به سادگی نمی توان شناخت نمی دانیم با این افراد چگونه تعامل کنیم یعنی نمی دانیم که به این ها اعتماد کنیم یا نه؟ آیا به قول و قرار ایشان اعتماد کنیم یا نه؟
از سویی اسلام به ما آموخته است که باید نسبت به دیگران حسن الظن داشته باشیم و از سوء الظن پرهیز کنیم. هم چنین به ما فرمان داده تا اصالت صحت را در کارها و افعال آنان اجرا کنیم و بگوییم کاری که انجام می دهند بر اساس شرع و عقل و عرف است و هرگز خلاف نمی کنند و قصد فساد نداشته و عمل فاسدی را انجام نمی دهند و اگر قول و قرار گذاشته اند حتما متعهد به آن بوده و به عهد خود وفا می کنند.
البته به ما هم چنین آموخته اند که در کارها به کسی که نمی شناسیم اعتماد نکنیم و اگر بخواهیم با فردی تعامل و ارتباط داشته باشیم باید او را بیازماییم ؛ یعنی همان طوری که اگر می خواهیم مال یتیم را به او بدهیم باید او را تربیت کرده و با آزمون های گوناگون هم تجربه او را بیافزایم و هم میزان توانایی او را دریابیم و به او مسئولیت اجتماعی و اقتصادی دهیم (نساء، آیه 5) هم چنین از ما خواسته شده تا با آزمون ها و امتحان از میزان تعهد و تخصص او آگاه شویم تا به شخصی امین و متعهد و متخصص کار را واگذار کنیم و با او تعامل داشته باشیم. این امری که فطرت و عقل عقلایی آن را اثبات و شریعت اسلامی آن را امضا و تایید می کند. پس باید با هر کسی که تعامل و ارتباط داریم و می خواهیم در بلند مدت به عنوان دوست و هم نشین و همکار و مانند آنها با او ارتباط کاری و فکری داشته باشیم، باید او را بیازماییم و بشناسیم.
اما پرسش اساسی این است که چگونه می توانیم دیگران را بشناسیم و تعاملات و ارتباطات خود را بر اساس آن دانش و شناخت سامان دهیم؟ بسیاری از مردم بازیگری می کنند و در تعاملات اجتماعی طوری دیگر عمل می کنند نه آن طوری که فکر می کنند و اعتقاد دارند؛ زیرا می خواهند هم خودشان را خوب نشان دهند و هم دیگران را نیازارند و خودشان را به سادگی لو ندهند. در این موارد چه کنیم؟
خداوند در آیه 30 سوره محمد (ص) بیان می کند که یکی از راه شناخت افراد لحن کلام و گفتار آن است؛ زیرا تن صدای افراد و اضطراب و تشویش در کلام و لرزش صدا و یا استحکام و سستی تن و صوت از یک سو و استقامت و استحکام کلمات و واژه ها و جملات افراد را لو می دهد و می توان از راه این لحن گفتار شناختی نسبت به درستی قول و مطابقت و عدم مطابقت آن با اعتقاد شخص را به دست آورد. اصولا دروغگو پریشان گو با صوت و لحن سست و لرزان سخن می گوید مگر این که از پیش تمرین کرده و آمادگی داشته باشد. وقتی با پرسش های ناگهانی مواجه می شود که انتظارش را نداشته خودش را لو می دهد.
البته در آیات و روایات راه های دیگری برای شناخت افراد و شخصیت متعادل یا نامتعادل، منافقانه و غیر منافقانه بیان شده است. از جمله پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) می فرماید: ثَلَاثٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ فَهُوَ مُنَافِق : ْ إِذَا حَدَّثَ کَذَبَ وَ إِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ وَ إِذَا اؤْتُمِنَ خَان نشان منافق سه چیز است : 1 - سخن به دروغ بگوید ؛ 2 - از وعده تخلف کند ؛ 3 - در امانت خیانت نماید.(تحف العقول ص 316)
پس می توان از سه راه افراد را شناخت و بر اساس آن اعتماد و عدم اعتماد کرد؛ یعنی اگر مدتی را با شخصی بگذارنید می توانید با آزمون هایی او را بشناسید و به خودتان اجازه دهید تا چه اندازه با او نزدیک یا دور باشید. انسان ها حتی اگر بازیگر خوبی باشند، پس از مدتی به ویژه در موارد بحرانی و حساس زندگی خودشان را نشان می دهند. از آن جایی که مهم ترین اصول زندگی انسان در ارتباط اجتماعی صداقت، وفا و امانت است، اگر کسی این سه گانه را در زندگی مراعات کرد، باید او را مصداقی از انسان های دارای شخصیت متعادل و فطرت سالم دانست که بر تقوای فطری است و سلامت خودش را از دست نداده است. پس می توان به چنین اشخاصی اعتماد کرد و تعامل و ارتباط داشت؛ اما اگر یکی از این سه اصل اساسی در اخلاق فطری در شخص وجود نداشته باشد، باید در چنین شخصی شک کنید و اعتمادی به او نداشته باشید.
باید یاد آور شد که این سه گانه در طرف اعتماد باید فراهم باشد، زیرا این جمع مجموعی است که فقدان یکی به معنای فقدان اصل عدم اعتماد است؛ به سخن دیگر، اگر کسی هرسه گانه را داشه باشد آن موقع است که نسبت به شخصیت متعادل او اعتماد خواهیم کرد و گرنه با فقدان یکی از آن ها ، اعتماد نیز سلب می شود. پس نباید گفت : چون فقط دروغگو است، می توان به وفا و امانت داری او شک نکرد؛ زیرا کسی که صداقت ندارد و راستگو نیست نمی توان در وفا و امانت داری او شک نکرد؛ بلکه باید شک و تردید در آن دو داشت حتی اگر کسانی بگویند او اهل وفا وامانت داری است.
به هر حال، کسی که این سه گانه را داشته باشد، قابل اعتماد است وگرنه با فقدان یکی از این سه فضلیت اخلاقی باید اعتمادی به او نداشت.
در فرهنگ اسلامی از دو اراده متفاوت برای خدا سخن به میان آمده است: 1. «ارادةُ التَّشریع» ؛ 2. «اراده تشریعیه»؛ درباره فرق میان این دو اراده الهی باید به موارد زیر اشاره کرد:
1. اراده «تشریعیه» در فقه و اصول مطرح است؛ اما «ارادةُ التَّشریع» در کلام مطرح است؛
2. اگر متعلق اراده، فعل خدا بود، این کار جزو اراده تکوینی الهی است؛ مثلا خدا اراده کرده است که آسمان خلق کند؛ حال اگر خدا اراده کند که قانونگذاری کرده و شریعتی را جعل کند، در این صورت نیز چون متعلّق اراده، فعل خدا ولی از نوع تشریع است به عنوان «ارادةُ التَّشریع» معرفی می شود؛ پس «ارادةُ التَّشریع»یعنی خداوند اراده کرده است که قانونگذاری و تشریع دین کند؛ این اراده الهی، به فعل در قالب تشریع تعلق گرفته است؛ پس به یک معنا، این اراده، نیز جزو اراده تکوینی است؛ امّا اگر متعلق اراده الهی، فعل مکلّف باشد که در فقه و اصول مطرح است، مانند اینکه خدا اراده کرده است که شما نماز بخوانید، و یا جامعه عادل و عاقل باشد، این مصداق «اراده تشریعیه» الهی است؛
3. «اراده تشریعیه» تخلّفپذیر و عصیانپذیر است، چون متعلّق اراده، فعل اختیاری مکلّف است و فعل اختیاری مکلّف بر اساس آیه 29 سوره کهف که می فرماید: وَ قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ؛ و بگو حق از جانب پروردگارتان است ؛ پس هر کسی خواهد پس ایمان آورد و هر کس خواهد پس کافرگردد، قبول و نکول آن به دست خود مکلف است و مکلف به سبب داشتن اراده و اختیار و حق انتخاب می تواند یکی از دو سویه کفر و ایمان ، عدل و ظلم و نیز اطاعت و عصیان را بپذیرد؛ امّا اگر اراده التشریع باشد و خداوند بخواهد قانونگذاری کند، چون از مصادیق اراده تکوینیّه چون اراده آفرینش زمین و آسمان است، این دیگر تخلف پذیر نیست. پس همان طوری که وقتی خداوند اراده خلقت آسمان و زمین می کند و این اراده جزو اراده تکوین است، هم چنین یک اراده تکوینی در قالب قانون گذاری دارد که همان اراده التشریع است؛ چنین اراده ای نیز تخلف ناپذیر است.
4. «اراده تشریعیه»، امری اعتباری و به فعل مکلف تعلق می گیرد و در مباحث فقه و اصول مطرح است؛ اما «ارادةُ التَّشریع» امری حقیقی است و به عالم تکوین تعلق می گیرد ؛ زیرا این اراده از مصادیق کار و فعل خداوند است نه فعل مکلف و از همین رو، تخلف ناپذیر بوده و جزو مباحث کلامی است نه اصولی و فقهی.
از نظر قرآن، وحی قرآنی ویژگی هایی دارد که از جمله آن ها می توان به موارد زیر اشاره کرد:
1. قرآن ، سخن ثقیل و سنگین است: إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً؛ به راستی ما به تحقیق قول سنگینی را القای می کنیم.(مزمل، آیه 5)
2. قرآن، کلامی آسان است: وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ؛ و هر آینه قرآن را برای ذکر آسان گردانیم.(قمر، آیه 17)
این دو مورد به ظاهر متضاد است؛ زیرا قرآن از یک نظر سنگین و از نظر دیگر آسان است. به این معنا که از نظر محتوا و معارف بلند چنان سنگین است که هر کسی نمی تواند مفاهیم و معارف عمیق آن بر تابد و از یک سو همین قرآن از نظر فهمیدن چنان آسان بیان شده که به آسانی هر کسی می تواند آن را بفهمد.
قرآن از نظر محتوا ، سبک و بی مغز و بی محتوا نیست، بلکه سنگین و ثقیل است؛ و از نظر درک آن چنان است که هر کسی در حد خود می تواند بفهمد. آسانی بودن قرآن از آن جهت است که بر اساس فطرت است و چون مطابق فطرت است، این مطالب وزین و سنگین به خوبی و آسانی درک و فهم می شود. پس قرآن با آن که دارای سنگینی و وزانت است، آسان است و سخت نیست.
بر اساس آموزه های قرآنی بر خلاف تفکر وهابی و اشعری، خداوند تنها با قلب دیده می شود نه با چشم ظاهری . خداوند خود در سوره نجم می فرماید: ما کذب الفؤاد ما رأى؛ قلب و فواد آن چیزی را که دیده بود تکذیب نکرد. در روایت است:ابوبصیر که فردی نابینا بود، به وجود مبارک امام صادق(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهِ) عرض میکند که آیا خدا را میشود در قیامت دید؟ حضرت یک مقدار تأمّل کرد و فرمود مگر الآن نمیبینید؟ (امام به ابی بصیر کور میگوید،الان مگر نمی بینی؟) ابوبصیر عرض کرد: من مُجازم این حدیث را نقل کنم؟ فرمود نه! ( التوحید، الشیخ الصدوق، ص117.) یعنی برای توده مردم اگر نقل کنی، آنها گرفتار تجسیم میشوند و فکر می کنند خداوند دارای جسم می شود و در قیامت دیده می شود؛ در حالی که دیدن با قلب است، چنان که برای پیامبر(ص) در سفر معراج اتفاق افتاد . اصولا خداوند می فرماید: لاَّ تُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ ؛ چشمها او را درنمىیابند و اوست که دیدگان را درمىیابد، و او لطیفِ آگاه است. (انعام، آیه 103)
قرآن در تحلیل چرایی اندوه به توصیف هستی شناختی و اعتقاد و بینش ها و نگرش های افراد می پردازد و در تحلیل و علت یابی اندوه می فرماید : از آن جایی که انسان نمی داند مالک هستی خداست و یا نمی پذیرد که خداوند هر کاری را در دنیا و نیز در جان و جامعه و جهان بر اساس حکمت انجام می دهد و به هر کسی چیزی را به علم و دانایی و نیز توانایی می بخشد و یا می گیرد، گرفتار اندوه و ترس می شود؛ در حالی که خداوند با این دادن و گرفتن ها است که حکمت و هدفش را بر آورده می سازد و انسان و جان و جهان تربیت و پرورش می دهد.
از نظر قرآن اگر باور کنیم که هستی ملک خداوندی است که حکیم و علیم و قدیر و رحمان است؛ دیگر نسبت به از دست داده ها اندوهگین نمی شویم و هم چنین نسبت احتمال از دست دادن ترسان و هراسان نمی گردیم؛ چنان که وقتی چیزی به ما داده شد، بزن و برقص راه نمی اندازیم و رفتار هیجانی شدید فرح به ما دست نمی دهد؛ زیرا می دانیم که خداوند حکیم به حکمتی به ما چیزی داده است و یا چیزی را از خودمان یا خویشان و اموال ما را گرفته است و ما را از نعمتی به حکمتی محروم کرده است.(حدید، آیات 22 و 23)
با این نگاه است که می توانیم از اندوه و حتی ترس رهایی یابیم و به مقام سرور باطنی برسیم و آرامش در جان ما مقام گیرد و هرگز گرفتار حزن و ترس و تشویش نشویم.
بارها دیده اید کسانی چون بی حجاب ها از یک عالم اسلامی می پرسند: مگر حجاب در قرآن آمده است؟ اصلا مگر اسلام به نیت و قلب سلیم نیست؛ پس وقتی قلب ما پاک است، چه گناهی ؟! یا پسرها و دخترها و زنان و مردان نامحرم به هم دست می دهند و می گویند : ما که هیچ احساس بدی نداریم؟ یا به بی حجاب نگاه می کنند و می گویند: ما که تحریک نمی شویم. پس کجایش گناه است؟
مجموعه شبهاتی که این افراد مطرح می کنند در دو دسته شبهات حکمی و شبهات موضوعی بخش می شوند. شبهات حکمی به معنای آن دسته از شبهاتی است که شخص اصلا منکر وجود چنین حکمی در اسلام می شود و مثلا می گوید: کجای قرآن حکم حجاب مطرح شده است؟
در شبهات موضوعی این گونه مطرح می کنند که اصلا این حجابی که ما داریم خودش کفایت می کند؛ چه کسی گفته همه مو باید پوشیده بماند؟ یا مثلا وقتی حکم یک موضوعی را می دانند و می پذیرند که مثلا غیبت حرام است، می گویند: اصلا کی گفته این سخن من غیبت است. من دارم نقد سیاسی می کنم یا من دارم شخصیت فلانی را ارزیابی می کنم و مانند آن.
باید توجه داشت که از نظر روان شناسی قرآن، ما یک گناه داریم و یک احساس گناه؟ اصولا این که شخص دنبال توجیه و عذر و بهانه می رود، برای این است که احساس گناه رهایش نمی کند. گویی شخصی جنایت و قتلی را مرتکب شده و این احساس گناه شب ها نمی گذارد بخوابد و آرامش را از زندگی اش بیرون برده است. همین احساس گناه، آن چنان دلش را سنگین و بر دوشش فشار می رود و قلبش را تنگ می سازد که گویی همه دنیا برایش زندان است. از اتاق به خیابان و بیابان و کوه و جنگل می رود تا احساس آزادی کند، ولی این دنیا با همه بزرگی و آزادی اش برایش زندان می شود.
این اشخاصی که شبهه علمی را مطرح می کنند می خواهند خودشان را از زیر بار این احساس بد و اندوهناک نجات دهند؛ حالا یا با شبهه حکمی یا شبهه موضوعی. این جاست که با صدای بلند می گویند: کی گفته گناه است؟ کی گفته این غیبت است ؟ کی گفته این بی حجابی است؟ وقتی به عالم اسلامی می رسند می پرسند: آقا مگر این حرام است ؟ این گناه است؟ ما باید چه کنیم؟
خداوند در آیات نخست سوره قیامت به روان شناسی رفتار آدمی در برابر گناه و احساس گناه پرداخته و به این مطلب توجه می دهد که بسیاری از شبهات علمی در قالب شبهه حکمی یا شبهه موضوعی، برای رهایی از هر گونه قید و بندی است که اخلاق و قانون و ارزش های الهی آنان را محدود کرده و آزادی عمل و رفتار آنان را گرفته است. در حقیقت ، شخص با شبهه سازی و شبهه افکنی علمی می خواهد ، آزادی عمل داشته باشد و به تعبیر قرآن جلویش را باز کرده و بشکافد و مرزهای اخلاقی و قانونی و عقلی و شرعی را بردارد و به فجور بپردازد.(قیامت، آیات 1 تا 5)