از نظر قرآن هر کسی که بندگی نیاموخت و بندگی نکرد، پست تر از چارپایان است. از این روست که می فرماید: وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ؛ و در حقیقت، بسیارى از جنّیان و آدمیان را براى دوزخ آفریدهایم. [چرا که] دلهایى دارند که با آن [حقایق را] دریافت نمىکنند، و چشمانى دارند که با آنها نمىبینند، و گوشهایى دارند که با آنها نمىشنوند. آنان همانند چهارپایان بلکه گمراهترند. [آرى،] آنها همان غافلماندگانند.(اعراف، آیه 179)
هم چنین می فرماید: أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا؛ یا گمان دارى که بیشترشان مىشنوند یا مىاندیشند؟ آنان جز مانند ستوران نیستند، بلکه گمراهترند.(فرقان، آیه 44)
پس از نظر قران کسی که از ابزارهای معرفتی و شناختی خود به درستی بهره نمی برد، نمی تواند از آیات و نشانه ها به صاحب نشانه برسد و خداشناس شود. از این روست که در همان درجه چارپایان یا پست تر یعنی در درجه گیاهان و جمادات مانند سنگ ها قرار دارد و از انسانیت بهره نبرده است؛ زیرا انسان به سبب فطرت خویش اهل شناخت خدا و بندگی اوست.(ذاریات، آیه 56؛ شمس آیات 7 تا 10؛ روم، آیه 30)
چنین شخصی چون از ابزارهای الهی خود به درستی استفاده نکرده است، خدانشناس می شود و بندگی خدا نمی کند؛ پس به عنوان کفران کننده نعمت نه شاکر نعمت(انسان، آیه 3) قرار می گیرد که کفر نیز برآیند آن است. این گونه است که انسان وارد دوزخ می شود اما چارپا و گیاه و جماد به عنوان مجازات وارد دوزخ نمی شود.
البته انسانی که چارپا و گیاه و جماد شده به دوزخ در می آید و خودش سوخت دوزخ می شود.
خداوند نقل می کند که دوزخیان می گویند: وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ؛ و گویند: اگر ما مىشنیدیم و خِرَد را کار مىبستیم در زمره دوزخیان نبودیم.(ملک، آیه 10)
پس عدم بهره مندی از ابزارهای معرفتی و شناختی موجب شده چنین گرفتار دوزخ شوند. اما اگر استفاده می کردند به مقام شکر نعمت می رسیدند و کفران و کفر نمی کردند و به استماع قرآن و شنیدن و به کار گیری آن و تعقل و خردورزی به شناخت خدا می رسیدند و قلب ایشان ایمان می آورد و به بهشت می رفتند.
در این آیات تاکید بر شنیده ها می شود که همان آیات وحیانی است که بر انسان خوانده می شود. این آیات الهی از نظر قرآن بیان و مبین است؛ یعنی هم جداشده و هم جداکننده است، به طوری که حق و باطل در آن جدا شده و هم جدا کننده آن دو است. انسان وقتی در سخن گفتن به مقام بیان می رسد که گنگ و نامفهوم و در هم سخن نگوید، بلکه شفاف و روشن و رسا و گویا سخن بگوید و هر کلمه آن از کلمه دیگر جدا باشد و مطلب را به خوبی بتوان دریافت کرد. از آن جایی که قرآن این گونه است، یعنی بیان است، انسان با قرآن می تواند به مقام انسانیت برسد. خداوند در سوره الرحمن می فرماید: الرَّحْمَانُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْانسَنَ عَلَّمَهُ الْبَیَان؛ خدای رحمان که قرآن را تعلیم داد و انسان را خلق کرد و به انسان را تعلیم بیان کرد.
از این آیات فهمیده می شود که قرآن در مرتبه قبل از انسان قرار دارد همان طوری که بیان انسان در مرتبه چهارم قرار می گیرد. به این معنا که انسان با قرآن است که انسان می شود و وقتی با شنیدن آیات وحیانی از مرتبه چارپایی در آمد، آن گاه سخنی که می گوید همانند قرآن بیان خواهد بود و حق و باطل در آن جدا و سخن قابل فهم و درک است. پس از نظر قرآن، انسانیت انسان به شنیدن آیات قرآنی و فهم آن خواهد بود که خود بیان و مبین است؛ وقتی انسان این قران دارای این صفات را دریافت کرده و پذیرفت؛ از آن پس است که انسان می شود و سخنی می گوید که دارای بینونت و جدایی است و مطالب و کارهایش دارای ملاک و معیار درستی می شود؛ زیرا حق و باطل را فهمیده و توانایی جدا کردن آن را دارا است.
پس انسانیت انسان به قرآن است و پس از شنیدن و پذیرفتن قرآن است که سخن و مطلب وی دارای معیار حق و باطل و جداکنندگی می شود و ارزش شنیدن پیدا می کند؛ وگرنه جامعه ای که قرآن و وحی را نپذیرد، جامعه انسانی نیست و سخنش نیز مبهم و گنگ و غیر قابل فهم و ارزش خواهد بود.
بر اساس آموزه های قرآنی، خلیفه الله خود به طور مستقیم و بی واسطه از خداوند تعلیم می گیرد. پس اگر کلام و سخنی است بی واسطه است به طوری که فرشته یا هر واسطه ای دیگر در آن دخالتی ندارد. البته کلام خدا، صوت و نداء نیست، بلکه فعل الهی است؛ چنان که امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: «لَا بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لَا بِنِدَاءٍ یُسْمَعُ؛ نه صدا و صوتی است که بکوبد و نه ندایی که شنیده شود».(شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج13، ص82) بلکه به تعبیر قرآن: «کن فیکون» است(یس، آیه 82)
از آن جایی که نفی واسطه گری فرشته به معنای نفی واسطه گری هر چیز دیگری است، باید پذیرفت که خداوند بی واسطه با خلیفه خود سخن می گوید به طوری که حتی فرشتگان از آن آگاه و با خبر نمی شوند.
در داستان حضرت آدم(ع) خداوند همه اسما را بی واسطه به آن حضرت آموخت و تعلیم داد. از این روست که فرشتگان از آن با خبر نشدند؛ چه رسد که چیزی از آن بدانند و نسبت به آن علم پیدا کنند. این گونه است که خود اقرار می کنند در حدی می دانند که خداوند تعلیم داده است. البته از آیات 31 و 32 سوره بقره به دست می آید که آنان صلاحیت و یا توانایی و ظرفیت دست یابی به علوم اسمایی را نداشتند که ویژه حضرت آدم(ع) بود. از این روست که تنها در قالب انباء و خبر از آن آگاهی یافته اند نه در قالب علم و دانایی که در این گونه موارد دارایی نیز است؛ زیرا در تعلیم لدنی الهی علم تنها دانایی نیست، بلکه دارایی وجود آن کسی است که به وی آموزش و تعلیم داده می شود.
خلیفه الهی خود مستقیم و بی واسطه تعلیم می بیند چنان که خود بی واسطه تزکیه می شود(احزاب، آیه 33) پس از این دارایی در ذات است که می تواند به فرشتگان در قالب انباء و برای انسان های دیگر در قالب تعلیم و تزکیه آموزش دهد. به این معنا که خلیفه می تواند به عنوان متاله و خدایی شده در مقام مظهریت نام رب العالمین قرار گرفته و به ربوبیت و پرورش بپردازد و در جان آدمیان تصرف نماید و آنان را دارا به علم لدنی کند که خود دارای آن شده است. (بقره، آیات 129 و 151؛ آل عمران، آیه 164؛ جمعه، آیه 2)
مومن کسی است که خود را در محضر خدا می بیند؛ زیرا هستی و عالم محضر خدا است. این بدان معناست که هماره یک چشمش به سوی خدا و یک چشمش به سوی اعمال و رفتار خودش است. پس توجه دارد که کاری خلاف رضایت خداوند نکند. این ترک خلاف هم به عشق محبوبی به نام خداست که می خواهد خودش را همانند او کند و صفات الهی را در خود بروز دهد. پس می نگرد که او چه می کند و چه می خواهد تا هم خودش نیز این گونه عمل کند. هم این ترک ، به اعتبار خوف و ترس از عظمت الهی است که نمایش مرتبه عالی آن خشیت از عظمت الهی است که برای دانایان و عالمانی است که به علم لدنی و شهودی و حضوری دست یافته اند.(فاطر، آیه 28) و یا این ترک خلاف به سبب طمعی است که به صفاتی در قالب رحمانیت رحیمی و بهشت رضوان پیدا می کند. خداوند هر سه نوع عامل بازدارنده از خلاف را مورد تایید قرار می دهد. مثلا در باره اطاعت برخاسته از محبت خالص می گوید: قل ان کنتم تحبون الله فاتعبونی یحببکم الله ؛ بگو اگر خداوند را دوست می دارید، از من پیامبر پیروی کنید تا خدا شما را نیز دوست بدارد.(آل عمران، آیه 31) و نیز می فرماید: فسوف یاتی الله بقوم یحبهم و یحبونه؛ به زودی خداوند مردمی را می آورد که خدا ایشان را دوست می دارد و ایشان خدا را دوست می دارند(مائده، آیه 24) این افراد اهل اطاعت و استغفار و کارهای نیک و صالح هستند.
اما در باره خوف و طمع نیز می فرماید: تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ ؛ پهلوهایشان از خوابگاهها جدا مىگردد [و] پروردگارشان را از روى بیم و طمع مىخوانند، و از آنچه روزیشان دادهایم انفاق مىکنند. (سجده، آیه 16) و از این گروه به عنوان محسنان یاد کرده و می فرماید: وَلاَ تُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفًا وَطَمَعًا إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِیبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِینَ ؛ و در زمین پس از اصلاح آن فساد مکنید، و با بیم و امید او را بخوانید که رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است. (اعراف، آیه 56)
به هر حال، مومن این گونه است که خود را در محضر خدا می بیند. این حضور او را به عبادتی می رساند که تقوا برآیند آن است(بقره، آیات 21 و 183) و از آن جا به علم لدنی می رساند که خداوند خود به تعلیم آن می پردازد(بقره، آیه 282) و نتیجه آن اگر ارایه تمام ملکوت آسمان و زمین و هستی نباشد که برای ابراهیم (ع) فراهم می شود، دست کم بیداری قلب است که او را به رویت آفاق و انفس می رساند و اگر این مرحله نباشد دست کم چشمان تیزبینی می دهد که به حقایق نظر و نگاه کنند و رو به حقایق داشته باشند، هر چند که از کم و کیف آن حقایق با خبر نشوند اما رو به آن دارند و وجوه و چهره های خودشان را به آن سمت و سو می گیرند و خواسته و ناخواسته از آن انوار حقایق بهره مند می شوند.
به هر حال، اگر تقوا و علم لدنی نصیب کسی شد در هر مرتبه از یقین یعنی علم الیقین، عین الیقین یا حق الیقین باشد، خیلی چیزها را دارد که دیگران ندارد. این گونه است که چشم ظاهرش اگر بسته شود، چون دلش بیدار است، از همه چیز آگاه است. چنان که پیامبر(ص) می فرماید: تَنَامُ عَیْنِی وَ لَا یَنَامُ قَلْبِی؛ دو چشمم می خوابد ولی قلبم نمی خوابد.(میزان الحکمه، محمدمحمدی ری شهری، ج11، ص238) این گونه است که با چشم دل و قلب حقایق را می بیند و چون عالم شهادت و محسوسات تحت تاثیر عوالم ملکوتی است، به طور طبیعی از این عالم نیز آگاه است هر چند چشمان بسته باشد.
فرق میان پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) با دیگر مردمان در این است که آنان خودشان راه و راه ساز هستند؛ در حالی که دیگران باید در راهی که پیامبر(ص) ساخته حرکت کنند و در صراط مستقیم آنان بمانند تا به کمال برسند. از این روست که در دعا آمده است: «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَم»؛ یعنی شما همان بزگراه دارای قوام و استقامت هستید.
بر اساس این که چهارده معصوم(ع) بزرگراه را می سازنند، از همین رو، سیره آنان در قول و فعل و تقریر که در قالب سنت به ما رسیده ، راه مستقیم می شود. پس آنان مهندسان راه سازی الهی هستند و این مهندسی آنان بر اساس تعلیم خاص الهی بوده است. خداوند می فرماید: وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَم؛ و تو را آن چه را که نمی دانستی تعلیم داد.(نساء، آیه 113)
البته بر اساس توحید افعالی ، مهندس واقعی و حقیقی همان خداوند است؛ و معصومان(ع) چون از این راهی که خداوند ساخته عبور می کنند این راه برای دیگران قابل رویت و دیدن می شود. به یک معنا مهندس خدا و به یک معنا معصومان (ع) هستند که مظاهر مهندسی تمام و کمال خداوند هستند. از این روست که نسبت دادن به خدا از باب حقیقت و به معصومان (ع) از باب مظهریت و رقیقه است. از همین رو خداوند می فرماید: صِراطِ اللَّهِ الَّذی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ؛ راه خدایی است که برایش آن چه در آسمان ها و زمین است.
هدف از حرکت در راه ساخته شده معصومان (ع) یک حرکت همانند سیر و سفر نیست، بلکه یک حرکت همانند صیرورت و شدن است. به این معنا که یک انقلاب و دگرگونی درونی اتفاق می افتد.
از آن جایی که در هستی تنها معصومان(ع) مظاهر اتم و اکمل خداوند هستند، دیگران ابن سبیل و در راه مانده اند و باید تا صیرورت و انقلاب کامل این کدح وتلاش ادامه یابد.(انشقاق، آیه 6) از همین روست که تنها معصومان هستند که حق مدار آنان می گردد، در حالی که دیگران باید در مدار حق بگردند. در روایت است: عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ مَعَهُ حَیْثُ مَا دَار؛ علی با حق و حق با علی است و حق دور علی می گردد و هر جا علی می گردد حق همان جا می گردد». پس ضمیر در «یَدُورُ» به حق برمیگردد؛ یعنی «یَدُورُ الحَقّ مَدارَ علیٍّ حَیْثُ مَا دَار عَلیّ».
در آیات قرآنی بر اطاعت و اتباع تاکید می شود؛ به این معنا که باید از خدا و پیامبر(ص) و اولی الامر(ع) اطاعت و پیروی شود. هم دستورهای آنان را انجام داده و هم از سیره آنان پیروی کرده و آنان را سرمشق نیک خویش قرار دهیم.(آل عمران، آیات 31 و 32؛ نساء، آیه 59؛ احزاب، آیه 21)
اما از نظر روان شناسی قرآنی ، زمانی چنین اطاعت و اتباعی از سوی دیگران تحقق می یابد که عناصری پیش از آن فراهم شده باشد تا برآیند آن اطاعت واتباع باشد.
از نظر قرآن، سه مولفه و عنصر اساسی باید پیش از آن فراهم آید تا برآیندی چون اطاعت و اتباع پدیدار شود:
1. شناخت و معرفت: انسان تا چیزی را نشناسد نمی تواند نسبت به آن واکنشی مثبت و منفی داشته باشد. از این همین روست که در آیات قرآنی به علم و معرفت تاکید شده و خداوند نخستین وظیفه پیامبران (ع) تعلیم مردمان قرار داده تا آنان را با حقایق هستی از جمله خدا آشنا سازند (بقره، آیات 129 و 151)؛ البته تعلیم در آغاز به حوزه عقل و ذهن ارتباط دارد؛ زیرا اصولا مردمان عادی علم حصولی را کسب می کنند که با ابزارهای حسی چون گوش و چشم و مانند آن ها به دست می آورند؛
2. محبت قلبی: پس از شناخت باید نوعی علاقه قلبی تحقق یابد تا آن چه می داند به عنوان آن چه می خواهد در آید؛ زیرا گاهی انسان حتی به مرتبه عالی شناخت و یقین قطعی می رسد ولی آن چیز را حتی اگر مفید و سازنده باشد نمی خواهد.(نمل، آیه 14) پس وقتی آن شناخت عقلی و ذهنی با خواستن و علاقه و محبت قلبی همراه شود، آن هنگام است که انسان گام دیگری را بر می دارد؛
3. ایمان و اعتقاد: وقتی میان عقل و قلب رابطه ای ایجاد شود، چیزی به نام ایمان و اعتقاد و باور زاده می شود که همین او را به سوی عزم و همت سوق می دهد و مورد شناخته شده و خواسته شده را می طلبد و می خواهد. در این زمان است که انسان برای رسیدن به آن چیزی که می شناسد و می خواهد با همت حرکت می کند و عزم به دست آوردنش را می کند.(یوسف؛ آیة 24)
در مساله اطاعت و پیروی نیز باید این سه چیز فراهم آید تا ما بخواهیم از کسی پیروی و اطاعت کنیم که به نظر ما او ما را به مطلوب و محبوب ما می رساند. خداوند در آیات 31 و 32 سوره آل عمران می فرماید: قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ قُلْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَالرَّسُولَ فإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبُّ الْکَافِرِینَ ؛ بگو: «اگر خدا را دوست دارید، از من پیروى کنید تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشاید، و خداوند آمرزنده مهربان است.» بگو: «خدا و پیامبر [او] را اطاعت کنید.» پس اگر رویگردان شدند، قطعاً خداوند کافران را دوست ندارد.
خداوند در آیه 51 سوره شوری می فرماید: وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیًا أَوْ مِن وَرَاء حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاء إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ؛ و هیچ بشرى را نرسد که خدا با او سخن گوید جز [از راه] وحى یا از فراسوى حجابى، یا فرستادهاى بفرستد و به اذن او هر چه بخواهد وحى نماید. آرى، اوست بلندمرتبه سنجیدهکار.
از این آیه به دست می آید که برای بشر جز این سه راه برای ارتباط با خداوند وجود ندارد؛ نه این که خداوند راهی دیگر ندارد؛ از همین رو، تاکید می کند که برای بشر نیست که با خداوند جز از این سه راه تکلم داشته باشد. این بدان معناست که انسان ظرفیتی دارد و نمی تواند بیش از ظرفیت خود چیزی را بردارد. این نقص در انسان است که جز این سه راه نمی تواند با خداوند سخن داشته باشد.
از میان سه راه، یک راه بی واسطه است که در آن حجابی چون درخت یا رسولی چون جبرئیل نیست و انسان در مرتبه و درجه ای است که بی واسطه از خداوند وحی دریافت می کند. البته در آن دو مورد که واسطه است، این واسطه همانند ابزار عمل می کند و این گونه نیست که خودش واسطه مستقلی باشد، بلکه مظهری است که خداوند در آن ظهور می کند. از این روست که واسطه دیده نمی شود و این درخت و یا جبرئیل نمی گوید: خدا می گوید بلکه خدا مستقیم از راه مظهر سخن می گوید.
از مواردی که خداوند بی واسطه وارد شده و تعلیم داده است؛ تعلیم حضرت آدم(ع) به اسمای الهی بوده است. از همین روست که همه فرشتگان حتی فرشتگان مقربی چون حضرت جبرئیل(ع) از آن خبری نیافت و همگی اظهار جهل کرده و خداوند به حضرت آدم(ع) فرمان می دهد تا درباره آن گزارشی به صورت خبر و انباء بدهد نه آن که تعلیمی چون تعلیم لدنی داشته باشد.(بقره، آیات 31 و 32)
این سه حالت ، همان طوری که در بیداری اتفاق می افتد در خواب و منام نیز این سه حالت ممکن اتفاق افتد و شخصی چون حضرت ابراهیم خلیل(ع) یا پیامبر(ص) در خواب بی واسطه یا با واسطه خدایش با او سخن گوید و وحی کند.
خداوند در قرآن می فرماید: یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ؛ اى مردم، پروردگارتان را که شما، و کسانى را که پیش از شما بودهاند آفریده است، پرستش کنید باشد که به تقوا برسید.(بقره، آیه 21)
پس هدف از عبادت دست یابی به تقوای الهی است. بر همین اساس می فرماید که اگر روزه بگیرد به شاید به تقوا برسید(بقره، آیه 183) ؛ زیرا روزه نیز یکی از مصادیق عبادت است.
اما به نظر می رسد که این هدف غایی و نهایی از عبادت نیست؛ زیرا انسان اگر به تقوا رسید باید خودش را برای مراتب عالی تر و برتر آماده کند؛ زیرا خداوند در بیان برآیند و نتیجه تقوای الهی می فرماید: وَاتَّقُواْ اللّهَ وَیُعَلِّمُکُمُ اللّهُ؛ و تقوا الهی پیشه کنید تا خداوند ضمن خیلی چیزهای دیگر، به شما تعلیم دهد.(بقره، آیه 282)
شکی نیست که تعلیم الهی ، در قالب علم حصولی نمی گنجد، بلکه مراد از آن علم حضوری و لدنی و شهودی و وحیانی است؛ چنان که به حضرت خضر(ع) داد: فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا؛ تا بندهاى از بندگان ما را یافتند که از جانب خود به او رحمتى عطا کرده و از نزد خود بدو دانشى آموخته بودیم.(کهف، ایه 65)
علم لدنی همانند علم قرآن در مرتبه «علی حکیم» لفظ نیست بلکه حقیقت است: وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ؛ و حقّا این (قرآن) در کتاب مادر (لوح محفوظ) در نزد ما والا رتبه و داراى اتقان نظم، و دقت محتوا، و متانت بیان است.(زخرف، آیه 4) ولی وقتی تنزل و انزال و نزول می یابد، لفظ عربی می شود تا برای مردمان قابل تعقل شود: إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ؛ ما آن را قرآنى عربى نازل کردیم، باشد که بیاندیشید.(یوسف، آیه 2)
اما این علم حضوری که در قالب های علم لدنی، شهودی و وحیانی نازل می شود ، خصوصیتی دارد که همان یقین است به طوری که هیچ ریب و منون و شک و تردیدی در آن راه نمی یابد. اگر بخواهیم یقین را بشناسیم و بفهمیم باید گفت: اگر در یک کتابخانه ای مانند همانی که یک آفریقایی دارد، هزاران کتابی که در آن است تنها قرآن باشد، شما وقتی وارد می شود حتی چشم بسته کتابی را بردارید قرآن خواهد بود؛ زیرا یقین دارید که کتابی دیگر در آن جا نیست؛ یعنی یک مفاتیح در قرآن ها نیست تا همان یک جلد شما را به شک بیاندازد؛ زیرا صد درصد آن کتابخانه از قرآن است.
حال این یقین خود بر اساس آیات قرآنی سه حالت دارد: 1. یقین علمی: یعنی می دانیم که کتابی دیگری جز قرآن نیست و خدایی دیگری جز الله نیست؛ این همان علم الیقین است که در آیه 5 سوره تکاثر بیان شده است؛ 2. یقین عینی؛ یعنی به چشم می نگریم و می بینیم که جز خدا نیست، این همان عین الیقین است که در آیه 7 سوره تکاثر بیان شده است؛ 3. یقین حقی، یعنی ثابت و تمام برای ما شده که غیری جز خدا نیست. این همان، حق الیقین است که در آیه 95 سوره واقعه بیان شده است.
اگر بخواهیم این سه مرتبه را در تمثیل بگوییم مانند این است که پروانه ای دور نور شمع می گردد و می داند که نور و آتش است. پس از آن نزدیک می شود و پرش می سوزد و به عینه در می یابد که آتش است و سپس خود می سوزد و شعله آتش می شود که در آن هنگام مرتبه حق الیقین است.
البته باید توجه داشت که میان نظر و رویت در اصطلاح قرآن فرق است و این که قرآن در آیات سوره تکاثر سخن از رویت دارد، از آن روست که رویت دیدن است در حالی که نظر نگاه کردن است. انسان حتی اگر با دقت بنگرد که همان نظر کردن است، ممکن است چیزی نبیند؛ ولی تلاش خودش را کرده است: از این رو می گویند: نظرت السماء و لم ار القمر؛ در آسمان با دقت نگریستم و نگاه کردم ولی ماه را ندیدم.
با آن که خداوند به حضرت محمد (ص) بر اساس آیه 1 سوره اسراء و نیز 23 سوره طه و آیات دیگر و حضرت ابراهیم(ع) بر اساس آیه 75 سوره انعام در مقام ارایه کاری کرد تا رویت داشته و حقایق ملکوتی را ببیند، اما از ما خواسته است تا نگاه کرده و نظر کنیم تا بنگریم: أَوَلَمْ یَنظُرُواْ فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا خَلَقَ اللّهُ مِن شَیْءٍ وَأَنْ عَسَى أَن یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ؛ آیا در ملکوت آسمانها و زمین و هر چیزى که خدا آفریده است ننگریستهاند و اینکه شاید هنگام مرگشان نزدیک شده باشد؟ پس به کدام سخن، بعد از قرآن ایمان مىآورند؟(اعراف، آیه 185)
پس نظر و نگاه کردن به ملکوت شدنی است وگرنه فرمان نمی داد؛ البته رویت برای عموم مردم زمان مرگ که همان زمان یقین است(ق، آیه 20 و حجر، آیه 99) اتفاق می افتد و خداوند می فرماید: سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ؛ به زودى نشانههاى خود را در افقها [ى گوناگون] و در دلهایشان بدیشان خواهیم نمود، تا برایشان روشن گردد که او خود حقّ است. آیا کافى نیست که پروردگارت خود شاهد هر چیزى است؟(فصلت ، آیه 53) ولی می توان از راه تقوا به این رویت و علم لدنی پیش از مرگ نیز دست یافت، چنان که عالمان و اولیای الهی دست یافتند.
خداوند در آیات 22 و 23 سوره قیامت می فرماید: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ؛ در آن روز چهرههایى شاداب و زیبا و درخشان هستند و به سوى پروردگار خود مى نگرند.
در این آیات سخن از نظر و نگاه به سوی خدا در روز قیامت است. اما باید توجه داشت این بدان معنا نیست که خداوند در قیامت مجسم می شود و می توان با چشم خداوند را رویت کرد و دید؛ زیرا خداوند اصولا جسم نیست و تجسم نیز نمی یابد هر چند که تجلیاتی برای اسما و صفات الهی است؛ اما هرگز سخن از تجسم در دنیا و آخرت نیست.
اگر این آیه جزو متشابهات آیات قرآنی بر اساس آیه 7 سوره آل عمران است، بر اساس همان آیه 7 محکماتی است که باید به ارجاع داده شود و تاویل گردد. این ارجاع و تاویل کردن بر اساس آیه 23 سوره زمر که می فرماید: اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَابًا مُّتَشَابِهًا مَّثَانِیَ؛ خداوند بهترین گفتار را فرو فرستاده (به صورت) کتابى (که تمام آیات آن در فصاحت لفظ و متانت بیان و عمق محتوى) شبیه یکدیگر که هر یک از آیاتش معطوف به دیگرى و روشنگر و مفسّر دیگرى است؛ یعنی آیات قرآنی همانند طاقدیس ها متناظر به یک دیگر و به هم تکیه داده اند تا استحکام یابد. پس باید این آیات متشابه را با آیات محکم پیوند زد و از باب « القرآن یفسر بعضه بعضا؛ قرآن برخی برخی دیگر را تفسیر می کند.»
خداوند درباره خود این گونه در آیه 103 سوره انعام می فرماید: اَّ تُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ؛ چشمها او را درنمى یابند و اوست که دیدگان را درمى یابد، و او لطیفِ آگاه است.
با توجه به آیات محکمات می توان دریافت گفت آن چیزی که در قیامت اتفاق می افتد عبارتند از: 1. نظر و نگاه چهره ها نه نظر چشم ها؛ زیرا خداوند از وجوه به معنای چهره ها سخن به میان آورده است که می نگرند؛ نه عیون به معنای چشم هایی که می نگرند؛ 2. در آیه سخن از نظر است نه رویت؛ زیرا واژه نظر و ناظره به معنای نگاه و نگاه کننده به کار رفته که غیر از رویت به معنای دیدن است. پس در قیامت چهره هایی به سوی پروردگارشان می نگرند و نظر می کنند و این نظر به معنای رویت و دیدن نیست. از همین رو در عربی گفته : نظرت و لم ار؛ نگاه کردم، ولی ندیدم.
پس آن چه می نگرد و نظر می کند، وجوه است و این وجوه به سوی پروردگار است. این همان چیزی است که در دنیا برخی از مومن انجام می دهند و همه هستی خود را به سوی وجه الله قرار می دهند که همان امامان(ع) هستند. همین وجوه الهی در قیامت ناظر به سوی پروردگارشان هستند.
به هر حال، در قیامت هیچ اتفاق خاصی برای همگان نمی افتد بلکه تنها برای امامان معصوم(ع) یک نظر و نگاه خاصی به سوی پروردگار است و جالب آن است که این وجوه شادان و شاداب و خوشحال از رحمت خاص و رحیمی الهی هستند. اما هرگز رویت و دیدنی با چشم سر اتفاق نمی افتد همان طوری که در دنیا چنین اتفاقی نمی افتد.
در ضمن باید گفت رویت به معنای دیدن که با قلب و عقل نیز اتفاق می افتد دیدن ذات خداوند نیست بلکه حقایق ملکوتی و صفات الهی است که در افعال خداوند ظهور و بروز می کند. از مهم ترین مظاهر الهی همان وجوه الهی پیامبر(ص) و امامان (ع) است که در روایات و ادعیه به عنوان وجه الله و وجوه الله معرفی شده اند.
درباره دیگران قضاوت نکنید! البته می توانید بر اساس ظاهر رفتار کنید و آن را برای معاشرت خود با دیگران اصل قرار دهید؛ زیرا به هر حال انسان عاقل نمی تواند نسبت به ارتباطات خود بی تفاوت باشد و نیازمند آن است که با کسی معاشرت و هم نشینی داشته باشد که او را در رسیدن به اهداف الهی یاری رساند و از کسانی که دشمن ایمان آدمی است دوری ورزند. از این روست که آیه 30 سوره محمد(ص) آمده با لحن و گفتار منافقان می توانید آنان را بشناسید و رفتارتان را بر اساس آن سامان دهید یا گفته شده افرادی را که می خواهید به عنوان دوست بگیرد، آزمایش کنید و یا گفته می شود: المومن اذا وعد وفی و المنافق اذا وعد جفی؛ مومن هنگامی که وعده می دهد وفا می کند؛ و منافق هنگامی که وعد می دهد جفا می کند.
البته انسان نباید خودش را تزکیه به معنای خودستایی بکند؛ خداوند می فرماید: فَلَا تُزَکُّوا أَنفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى؛ پس خودتان را پاک ندانید و خودستایی نکنید؛ خداوند به کسی که با تقواتر است آگاه تر است.(نجم، آیه 32)
کسی که خودستایی می کند دچار غرور شده و سقوط می کند. همین خودستایی است که ابلیس را ساقط کرد. خداوند می فرماید: قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَاْ خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ؛ خدا فرمود: «چون تو را به سجده امر کردم چه چیز تو را باز داشت از اینکه سجده کنى؟» گفت: «من از او بهترم. مرا از آتشى آفریدى و او را از گِل آفریدى.»(اعراف، آیه 12؛ نیز ص ، آیه 76)
همین غرور در ما است که حتی نسبت به مردگان رحم نمی کنیم و برای اقامه نماز میت و استغفار برای آنان نمی رویم، در حالی که پیامبر رسول الله (صلی الله علیه و آله) می فرماید: صلوا علی المرجوم من أمتی و علی القاتل نفسه من أمتی و لا تدعوا أخدا من أمتی بلا صلاة؛ بر (جنازه) کسی از امت من که سنگسار شده نماز (میت) بخوانید. و بر کسی از امت من که خودکشی کرده نماز بخوانید و (جنازه) احدی از امت مرا بدون نماز نگذارید.
به قول شاعر: بچشم عجب و تکبر نگه به خلق مکن - که دوستان خدا ممکنند در اوباش.
در کشکول شیخ بهائی نقل شده: که در یکی از نواحی اطراف بصره مرد فاسدی مرد، بس که همه مردم از او در اثر اعمالش نفرت داشتند، کسی حاضر نشد در حمل جنازه او شرکت کند، همسرش کسانی را برای حمل جنازه به اجرت گرفت و آن را به نمازگاه بردند ولی کسی حاضر نشد بر او نماز بخواند، آنگاه او را بردند در صحرا دفن کنند.
در حوالی صحرا کوهی بود که زاهدی مشهور در بالای آن به عبادت مشغول بود، دیدند که آن زاهد از کوه پائین آمده، و منتظر جنازه است، و قصد دارد که برای او نماز بخواند، خبر آن بین مردم آبادی منتشر شد، اهالی همگی بیرون آمده و به آن نماز خواندند، و مردم از این کار زاهد تعجب کردند و علت آن را از زاهد پرسیدند، او گفت: در عالم خواب به من گفتند: از کوه پائین برو به فلان محل آنجا جنازهای میآورند که به جز همسرش کسی با او نیست و برای او نماز بخوان، زیرا خداوند او را بخشیده است.
مردم از این کار تعجب کردند، زاهد از آن زن از حالات شوهرش پرسید؟ گفت: او در روز مشغول شرابخواری میشد. سوال کرد: آیا هیچ عمل خیری از او مشاهده کرده ای؟
زن شوهر مرده گفت: سه کار نیک در او بود: یکی این که، او هنگام صبح که حالت مستی از او رفته بود، لباس خود را عوض می کرد و وضو میگرفت و مشغول نماز می شد؛ دیگر این که هرگز خانه او از یکی دو یتیم خالی نبود، و احسان و نیکی او نسبت به آنها بیشتر از احسان کسی بر اولادش بود؛ و سوم این که در اثنای شب از خواب بلند می شد و سپس گریه می کرد و می گفت: پروردگارا؛ کدام گوشه ای از گوشه های جهنم را می خواهی با این خبیث پر کنی؟( نگاه کنید: شهابُ الحکمة در آداب و اخلاق و حکمت عملی؛ نویسنده: شیخ شرف الدین یحیی المفتی البحرانی، باب الشین)
شاید عادت کرده باشیم که در عیدها جامه نو بپوشیم و عیدی بدهیم و عیدی بگیریم، ولی عادت نداریم که برای غذا عید بگیریم و برای سفره هایی رنگین غذا جشنی داشته باشیم. مردم در دوران گذشته عیدها با آذین بستن محیط و خانه و یا با آراستن خود جشنی می گرفتند و غذاهای رنگارنگ و رنگین می خورند. البته چون اصالت به آراستن بود، آن را عید زینت و آراستن می گفتند. خداوند در آیه 59 سوره طه از « یَوْمُ الزِّینَةِ» به عنوان زمان قرار موسی(ع) با فرعون وساحران سخن به میان آورده است. این همان روزی بود که مردم جمع می شدند و با آرایش خود و محیط ، آن روز را عید و جشن می گرفتند.
بت پرستان در زمان حضرت ابراهیم(ع) نیز جشنی داشتند که آن روز را در شهر نمی ماندند و به صحرا می رفتند، همان طوری که ما امروز به عنوان سیزده به در به صحرا و طبیعت می رویم و تمام روز را در طبیعت می مانیم. در آن روز عید بت پرستان غذاهایی را برای بتان خویش آماده کردند که البته چون نمی خوردند مورد تمسخر حضرت ابراهیم قرار گرفتند و ایشان به بتان فرمود: فَقَالَ أَلَا تَأْکُلُونَ؛ پس گفت آیا نمی خورید؟!(صافات، آیه 91)
یکی از مهم ترین اعیادی که در قرآن معرفی شده، روز عید مسیحیان است. علت این جشن ، بر اساس آیه 114 سوره مائده نزول سفره غذایی آسمانی بود. خداوند می فرماید: قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنزِلْ عَلَیْنَا مَآئِدَةً مِّنَ السَّمَاء تَکُونُ لَنَا عِیداً لِّأَوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآیَةً مِّنکَ وَارْزُقْنَا وَأَنتَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ؛ عیسى پسر مریم گفت: «بار الها، پروردگارا، از آسمان، سفره و خوانى بر ما فرو فرست تا عیدى براى اوّل و آخر ما باشد و نشانه ای از جانب تو. و ما را روزى ده که تو بهترین روزى دهندگانى.»
یکی از اعیاد دیگر که ارتباط تنگاتنگی با عید مسیحیان دارد همین عید یلدا و شب اول زمستان است. یلدا کلمه و واژه آرامی به معنای تولد و زاد روز است. حال این تولد برای زمستان است یا خورشیدی که پس از آن زاده می شود و روزها بلند می شود و دوباره به بلوغ می رسد یا مراد زاد روز خورشید آسمان حقیقت حضرت عیسی بن مریم(ع) است که در همین روز و شب اتفاق افتاده است هر چند مسیحیان کنونی ده روز بعد را جشن می گیرند. به نظر می رسد که این هماهنگی میان غذا، و سفره های خوراکی در شب یلدا و تولد حضرت عیسی(ع) و یا خورشید بی ربط و بی اساس نیست. ما نیز در شب های یلدا جشن می گیریم که تاریخی دیرین دارد؛ شاید این دیرینگی به تولد عیسی بن مسیح (ع) باز می گردد که شب تولد خورشیدهای آسمان دنیا و آسمان معنویت است. گفتنی است که زمانی ایرانیان به ویژه در عراق کنونی و شمال غربی مسیحی بودند که کشور کنونی ارمنستان بازمانده همان ایرانیان مسیحی است.