حجاب برای زنان به معنای حیا و عفت است؛ اما حجاب برای نفس انسانی و روح آدمی به معنای دوری از خدا و خلاف اخلاق الهی است. آدمی باید حجاب میان خود و خدا را بردارد. همان کاری که پیامبر(ص) کرد. البته پیامبر(ص) به عنوان نخستین مظهر از مظاهر تجلیات الهی و صادر نخست، به طور طبیعی بی حجاب با خدا دیدار دارد و وحی و گفتمان خدا بی هیچ پرده و حجابی است. البته یک حجابی همانند ضباب و مه مانندی میان خدا و خلق است که از آن به مقام عماء تعبیر شده است. این به دلیل همان محدودیت ذاتی انسان و خلق است؛ زیرا برای خداوند اسمای مستاثری است که هنوز ظهور و تجلی نداشته است و همین موجب می شود که ما تنها با خدایی آشنا باشیم و معرفت داشته باشیم که خدای ظهور است و در اسما و صفاتی ظهور و تجلی یافته است.
به هر حال، از نظر آموزه های قرآنی به ویژه در آیات نخست سوره نجم آمده است که پیامبر(ص) بدون هیچ حجابی با خدا دیدار داشته و خداوند بی حجابی به او وحی کرده و سخن گفته است. از آیات دیگر قرآن به دست می آید که همه می توانند با سرمشق گیری از آن حضرت(ص) به این مقام برسند. از نظر قرآن خداوند با همه هستی این گونه رابطه دارد: الدَّانِی فِی عُلُوِّهِ وَ الْعَالِی فِی دُنُوِّهِ؛ نزدیک در همان حال عالی بودن و عالی در همان نزدیکی است؛ زیرا خداوند می فرماید: هو معکم اینما کنتم؛ خدا با شماست هر جا که باشید. پس اگر خداوند با ما در همه جا است و حتی از رگهای گردن ما نزیک تر است (سوره ق) یا این که حائل میان خودمان و خودمان است؛ یعنی یحول بین المرء و قلبه، باید گفت که چنین خدایی برای ما نیز است و ما اگر پرده و حجاب خودیت و منیت را برداریم خدا را در همین نزدیکی و حتی نزدیک تر از نفس خودمان می یابیم.
پس بی واسطه نیز می توانیم خدا را ببینیم و خدا بر ما تجلی کند ، به ویژه آن که خداوند بر همه چیز محیط است و احاطه دارد پس ما نیز جزوی از احاطه علمی و رویتی خدا هستیم؛ اگر حجاب را برداریم پیش از آن که خودمان را ببنیم خدا را می ببنیم.
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، خود هویت هر موجودی حجاب اوست که میان خلق و خالق قرار می گیرد؛ از آن جایی که در میان موجودات ، انسان ها موجودات اشرفی هستند که باید به مقام کرامت برسند و خلافت الهی را دست آورند، باید از این حجاب بیرون آیند تا به عنوان مظهر تجلیات الهی در آیند.
این که خداوند می فرماید در هنگام مرگ یا قیامت کشف الغطاء می شود (ق، آیه 22) و حقیقت برای آدمی آشکار می شود، این کشف حقیقت در یک مرتبه نخواهد بود؛ زیرا برخی کشف حقیقت آن در حدی خواهد بود که پیامبر(ص) در آن مرتبه قرار دارد؛ زیرا پیامبر(ص) را الگو و سرمشق خود قرار داده اند. اینان می توانند در مقام رجعت به منتهایی برسند که منتهای رجعت پیامبر(ص) است؛ زیرا تحت ربوبیت مظهری قرار می گیرند که به عنوان رب العالمین رب پیامبر(ص) است: الی ربک الرجعی و الی ربک المنتهی(علق، آیه 8؛ نجم، آیه 42)
البته انسان ها می توانند با سرمشق گیری درست از پیامبر(ص) در همین دنیا به این درجات و مقامات برسند و پرده ها را کنار بزنند.
پیامبر(ص) این حالات را داشته است ؛ زراره بن اعین می گوید: قلت لأبی عبد الله علیهالسلام : جعلت فداک الغشیة التی کانت تصیب رسول الله صلىاللهعلیهوآله إذا أنزل علیه الوحی؟ فقال : ذاک إذا لم یکن بینه وبین الله أحد ، ذاک إذا تجلى الله له ، قال : ثم قال : تلک النبوة یا زرارة ، واقبل متخشع؛ به امام ابی عبدالله صادق(ع) عرض کردم: فدایت شوم؛ غشیانی که هنگام نزول وحی به پیامبر(ص) دست می داد، چه بود؟ حضرت فرمود: این زمانی بود که میان پیامبر(ص) و خدا کسی واسطه نبوده است؛ آن زمانی که خداوند برایش تجلی می کرد. زراره گفت: سپس حضرت (ع) فرمود: این همان نبوت است ای زراره!؛ و پیش از آن خشوع به ایشان دست می داد؛ یا آن که در آن حالت که امام درباره این مطلب سخن می گفت، حالتی از خشوع به آن حضرت دست داده بود.(التوحید، للشیخ الصدوق، ص 115)
خداوند در بیان حالات وحی از جمله نوعی بی واسطه اش می فرماید: وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیًا أَوْ مِن وَرَاء حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاء إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ؛ هیچ بشری را نرسد که خدا جز به وحی یا از آن سوی پرده ، با او سخن گوید یا فرشته ای می فرستد تا به فرمان او هر چه بخواهد به او وحی کند اوبلند پایه و حکیم است.(شوری، آیه 51)
حضرت موسی(ع) از خداوند خواسته بود تا خودش را به او بنمایاند و ارایه دهد و او رویت نماید؛ خداوند فرمود: چنین چیزی امکان ندارد، ولی می تواند تجلی کند و همین تجلی موجب می شود تا کوه متلاشی شده و حضرت به صورت صعق و مدهوشی در آید.(اعراف، آیه 143)
به هر حال میان خلق و خالق دو پرده است: یکی پرده هویتی و خلقی انسان که محدودیت طبیعی هر موجودی از جمله انسان نسبت به خدا است؛ زیرا هر خلقی و مخلوقی همانند روزنه ای است که نور وجود الهی را از آن روزنه پذیرا است. از این رو گفته اند حد هر ماهیتی و موجودی همان محدودیت های وجودی اوست. این پرده جز با فنای فی الله و بقای بالله نمی تواند برداشته شود؛ در حقیقت چیزی مثل قطره است؛ یعنی هر موجودی قطره ای است که او را از قطره ای دیگر جدا کرده است؛ این قطره اگر بخواهد دریا شود باید فانی در دریا شود و حدود قطره ای خود را از دست بدهد ؛ در این صورت دیگر قطره ای نیست ؛ زیرا فانی شده است و حد و مرزی ندارد تا از دریا او را جدا کند؛
دومین پرده ای که است پرده ای انسان ها با گناه و کارهای بد خویش ایجاد می کند. انسان در گام اول باید این پرده را بردارد؛ در مرحله دوم باید رجعت به منتهایی کند که همان آغاز بوده است. از آن جایی که خلق از حقیقت محمدی(ص) شروع و آغاز شده به همان جا باز می گردد؛ زیرا خداوند در سوره بقره فرموده است: انا لله و انا الیه راجعون؛ از اوییم و به سوی او باز می گردیم. این بازگشت از همان جایی است که آغاز کرده ایم.
امام موسی کاظم (ع) درباره حجاب طبیعی هر موجود و مخلوق می فرماید: لَیْسَ بَیْنَهُ [سبحانه و تعالی] وَ بَیْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَیْرُ خَلْقِهِ احْتَجَبَ بِغَیْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ وَ اسْتَتَرَ بِغَیْرِ سِتْرٍ مَسْتُور؛ بین خداوند سبحانه و تعالی و خلقش حجاب و پرده ای غیر از خلقش نیست؛ زیرا خداوند بی حجاب محجوب است و بدون پرده ای مستور است.( التوحید، الشیخ الصدوق، ص179)
پس حجاب میان هر انسانی با خدا همان وجه محمد و علی و تقی بودن اوست؛ اگر از این هویت و ماهیت محدود ساز بیرون آید همان دریایی می شود که قطره با فنای خود به دست آورده است؛ پس فنای فی الله به معنای نابودی و نیستی نیست؛ بلکه پیوستن به دریای هستی است.
حافظ بر اساس همین می فرماید: حافظ تو حجاب خودی از میان برخیز!
از عدالت تا کرامت
خداوند هم از نظر آموزشی و هم از نظر پرورشی خود مسئولیت انسان ها را به عهده گرفته است. این خداوند است که به عنوان رب العالمین در حال تعلیم و تزکیه بشر است. البته در این حوزه برای خود خلفای را انتخاب کرده و برگزیده است که پیامبران از جمله پیامبر اکرم(ص) و معصومان(ع) هستند.(بقره، آیات 129 و 151؛ آل عمران، آیه 164؛ جمعه، آیه 2؛ و آیات دیگر)
هدف و فلسفه بعثت پیامبر(ص) تعلیم و تزکیه مردمان است تا مراتب کمالی را بشناسند و برسند و سپس در قالب مکارم اخلاقی انسان ها را به آخرین مرتبه کمالی برسانند. از این رو، مراتبی از کمالات را به انسان نشان می دهند که جز به تعلیم و علم الهی آنان دست یافتنی نیست و هم چنین انسان ها را به کمالاتی می رسانند که جز به تزکیه الهی آنان شدنی نیست.
خداوند بر آن است تا انسان ها یعنی مردم و ناس نخست به درجه نخست کمالی یعنی عدل برسند و قیام به عدالت کنند(حدید، آیه 25) سپس در یک تعلیم و تزکیه خاص که برای مسلمانان و مومنان در نظر گرفته ، این دسته از بشر را که همراه و همگام پیامبران هستند، به مرتبه احسان رسانده و از آن جا به مرتبه نهایی یعنی مقام اکرام برسانند. از این رو، به مومنان فرمان می دهد که تنها بر مدار و محور عدل حرکت نکنند، بلکه درمحور احسان و مدار آن درآیند: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ؛ به راستی خدا به عدالت و احسان امر می کند و فرمان می دهد.(نحل، آیه 90)
خداوند در حوزه جامعه اسلامی و ایمانی به مومنان فرمان می دهد که اصل عفو که نوعی احسان است، در قالب تقوای الهی مورد توجه و اهتمام قرار گیرد:وَ أَن تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلْتَّقْوَی؛ و اگر عفو کنید آن نزدیک ترین مقام به تقوای الهی است.(بقره، آیه 237)
در مرتبه بالاتر فراتر می دهد که نه تنها در قالب احسان عفو کند، بلکه یک مرتبه بالاتر رفته و در قالب اکرام ، اصلاح امر کند: فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ؛ پس کسی که عفو کند و اصلاح نماید پس اجر و پاداشش بر خداست.(شوری، آیه 40)
پس اگر از نظر عدالت، اصل مقابله به مثل است و خداوند می فرماید: وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا؛ پاداش بدی همان بدی در حد و مثل آن است نه زیادتر(شوری، آیه 40)؛ البته این دومی بدی نیست؛ ولی از باب تماثل نام آن را بدی گذاشته است؛ وگرنه همان سنگی که زده را به خودش برگردانده است: ردوا الحجر من حیث جاء؛ از هر جا سنگ آمده به همان جا برگردانید.
بر اساس همین اصل مقابله به مثل که در چارچوب اصل فطری و عقلی، عدالت است، اصل قصاص مطرح می شود که چشم در برابر چشم ، گوش در برابر گوش و جان در برابر جان گرفته می شود.(مائده، آیه 45؛ اسراء، آیه 23)
در مرتبه دوم که مقام احسان است، خداوند می فرماید: یَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ؛ بدی را با خوبی دفع می کنند.(رعد، آیه 22) در همین قالب به جای آن که مقابله به مثل کند، و قصاص نماید(بقره، آیه 179)، عفو و گذشت می کند.(بقره، آیه 178) البته این مرتبه خیلی سخت است و کسی به سادگی نمی تواند از عدل به ویژه قصاص بگذرد و راه احسان در پیش گیرد و از شخص بگذرد و غفران نماید؛ از همین روست که خداوند چنین صبر وغفرانی را از مصادیق عزم الامور دانسته و فرموده است: وَ لَمَن صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذلِکَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ؛ و هر کسی صبر کند و غفران نماید؛ به راستی که آن از مصادیق عزم بر امور است.(شوری، آیه 43)
در مرتبه سوم که مقام اکرام است، نه تنها عفو و گذشت می کند، بلکه به اصلاح امور پرداخته و کاری می کند تا به آن فرد نیکی هم برسد. خداوند می فرماید: ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ؛ بدی را به بهترین و نیکوترین وجه دفع کن؛ در این هنگام کسی که میان تو و او دشمنی است؛ گویی دوست و ولیّ گرم، گرمابه و گلستان توست.(مومنون، آیه 96)
در مقام دوم و سوم انسان با خداوند معامله می کند. این مطلب در مرتبه سوم روشن تر است و خداوند می فرماید: فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ؛ پس کسی که عفو کند و اصلاح نماید پس اجر و پاداشش بر خداست.(شوری، آیه 40) به طور طبیعی این اجر بدون حساب خواهد بود: أَجْرَهُم بِغَیْرِ حِسَابٍ؛ اجرهم بی حساب است(زمر، آیه 10)؛ چرا چنین شخصی با خداوند معامله کرده و خداوند خریدار است.
اسلام با تعلیم الهی و تزکیه خداوندی بر آن است تا انسان را از مرتبه نخست کمال یعنی عدالت به مرتبه پنجاهم یعنی احسان و از آن جا به مرتبه صدم یعنی کرامت برساند که اتمام مکارم اخلاقی است که پیامبر(ص) خود را مامور و مبعوث به آن دانسته است و خداوند در آیات قرآنی وی را مامور کرده است تا این گونه امت اسلام و مومنان را تربیت کند و تزکیه نماید.
از نظر آموزه های قرآنی، علم و عمل با هم ارتباط تنگاتنگی دارد؛ همان طوری که میان ایمان و تقوا و یقین ارتباط تنگاتنگی است به طوری که تقویت یکی به تقویت آن دیگری می انجامد؛ زیرا این دسته از امور همانند نور دارای مراتب متعدد و متنوعی است که یک درجه و مرتبه آن با مرتبه دیگر تفاوت دارد، به ویژه اگر انسان میان مرتبه اول با مرتبه مثلا پنجاهم یا صدم آن می نگرد گویی اصلا این نور مرتبه اول غیر از آن چیزی است که ما در مرتبه صدم داریم و از همین رو، حتی در ماهیت آن شک می کنیم و می گوییم نکند اصلا این مرتبه اولی نور نیست. از این روست که این مراتب را مراتب تشکیکی می گویند؛ زیرا آدمی را درباره وحدت ماهیت این دو مرتبه به شک می اندازد.
از نظر قرآن علم دارای انواع و اقسامی است. از جمله آن ها علم حصولی و علم حضوری است. علم الهی علم حضوری است. این علم حضوری به این معنا است که همه چیز دیدنی است نه شنیدنی و به جای آن که در ذهن مفاهیم و تصاویر باشد، همه چیز در برابر است؛ زیرا خداوند ذهن ندارد تا تصویر و یا مفهوم آن در برابر باشد؛ بلکه عین و ذات آن چیز در برابرش است. در همه انسان ها نوعی علم حضوری وجود دارد؛ مانند علم انسان به وجودش یا علم انسان به دردی که می کشد.
از نظر قرآن برخی از اعمال صالح نه طالح، موجب می شود تا انسان ها به علم حضوری دست یابند؛ یعنی پرده ها برداشته می شود و کشف الغطاء می شود(ق، آیه 22) و انسان می تواند به چنین مرتبه ای برسد که فراتر از ظاهر، حقیقت را ببیند؛ یعنی همه چیز برایش دیدنی می شود و رویت می گردد. این گونه است که چیزی مخفی از برابر دیدگانش وجود نخواهد داشت و حتی عالم برزخ بلکه قیامت را هم اکنون می بیند؛ چنان که با ارایه الهی و نشان خداوند حضرت ابراهیم(ع) به ملکوت آسمان و زمین یعنی نهان آن پی برد و آن را دید.
اما راهی که انسان می تواند به سادگی به این مقام رویت برسد، همان عمل صالح تقوای الهی است. خداوند در آیه 282 سوره بقره می فرماید: واتقوا الله و یعلمکم الله؛ تقوای الهی پیشه گیرید تا خداوند افزون بر خیلی چیزهای دیگر، به شما هم چنین تعلیم دهد.
شکی نیست که تعلیم الهی همانند تعلیم به حضرت آدم(ع) یک تعلیم از جنس علم حضوری و علم لدنی است که همه حقیقت در برابر دیدگانش بود. از این روست که سخن از «عرضهم» عرضه داشت آن حقایق بر کلمات و «هولاء» است که مفاهیم و تصویر ذهنی نیست.(بقره، آیات 31 و 32) هم چنین تعلیم قرآن به پیامبر(ص) نیز این گونه از قسم علم لدنی است ؛ چنان که علم لدنی آن عالم ربانی به نام خضر(ع) این گونه بود که در آیات سوره کهف بیان شده است.
از نظر قرآن، هر چه انسان عمل صالح و تقوایی بهتر و برتری داشته باشد، به همان میزان درجه علم حضوری و رویتی و شهودی او نیز بالاتر و برتر و بهتر خواهد شد. از این روست که در آیات قرآنی دست کم به سه مرتبه اصلی علم الیقین ، عین الیقین و حق الیقین از علم شهودی و رویتی اشاره شده است.(نگاه کنید: سوره تکاثر، آیات 5 و 7؛ واقعه، آیه 95)
خداوند از رابطه تقابل علم و عمل سخن به میان آورده است؛ یعنی هر چه انسان به علم صالح وتقوایی خود بیش تر و بهتر از نظر کمیت و کیفیت عمل کند به همان میزان درجه خودش بالاتر می رود ؛ یعنی خودش صعود پیدا می کند و این طوری نیست که عمل بالا برود و عامل بالا نرود. از این روست که در قرآن می فرماید: هم درجات؛ آنان درجات دارند؛ نه این که برای آنان درجات است. یعنی خودشان بالا رفته و صعود می کنند. همین صعود و بالاتر رفتن هم علم آنان را افزایش می دهد و از دریچه بالاتر و برتری به مسایل می نگرد و هم عملش را کیفیت می بخشد. همین طور علم و عمل در هم تاثیر متقابل می گذارند تا به نهایت برسد. از همین روست که در روایات هم آمده است:اقْرَأْ وَ ارْق؛ بخوان و بالا برو، و هم آمده است: «ارْقَأْ وَ اقْرَأ؛ بالا برو و بخوان»(بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج89، ص22)؛ به این معنا که انسان همان طوری که با خواندن قرآن بر درجاتش افزوده می شود؛ همین طوری با بالا رفتن درجات، نوع قرائتش شخص تغییر می یابد؛ زیرا حقایقی را درک و فهم می کند که پیش از این نمی فهمید. پس همان طوری که در آخرت با قرائت هر آیه درجه ای می گیرد، در دنیا نیز درجه ای می گیرد و علم حضوری اش افزایش می یابد.
انسان چگونه می تواند بهشتی شود؟ از نظر آموزه های وحیانی اسلام کارهایی است که بهشتی ساز است. این کارها عبارتند از :
1. ایمان(سوره عصر)
2. عمل صالح و خیرات(سوره عصر)؛ هم چنین پیامبر(ص) می فرماید: مَنِ اشتاقَ اِلَى الجَنَّةِ سارَعَ فِى الخَیراتِ؛ هر کس مشتاق بهشت است براى انجام خوبى ها سبقت مى گیرد.( بحارالأنوار، ط-بیروت، ج 74 ، ص 94) هم چنین پیامبر(ص) می فرماید: مَنِ اشْتاقَ اِلَى الْجَنَّةِ سارَعَ اِلَى الْخَیْراتِ وَ مَنْ اَشْفَقَ مِنَ النّارِ لَهى عَنِ الشَّهَواتِ؛ هر کس مشتاق بهشت است، به سوى نیکىها مىشتابد و هر کس از جهنم بترسد، از هوا و هوس روى مىگرداند.(نهج الفصاحه ص 726 ، ح 2768)
اما خیرات و عمل صالح کدام ها هستند:
1. مخالفت با هواهای نفس و تقوا: امام صادق(ع) می فرماید: قِیلَ لَهُ أَیْنَ طَرِیقُ الرَّاحَةِ فَقَالَ ع فِی خِلَافِ الْهَوَى قِیلَ فَمَتَى یَجِدُ عَبْدٌ الرَّاحَةَ فَقَالَ ع عِنْدَ أَوَّلِ یَوْمٍ یَصِیرُ فِی الْجَنَّةِ؛ در پاسخ به این سؤال که راه رسیدن به آسایش چیست؟ فرمودند: مخالفت با هوا و هوس. عرض شد: پس، چه وقت انسان به آسایش مىرسد؟ فرمودند: در نخستین روز ورودش به بهشت.(تحف العقول ص 370) امام علی(ع) می فرماید: إنَّ الجِهادَ بابٌ مِن أبوابِ الجَنَّةِ فَتَحهُ اللَّهُ لِخاصَّةِ أولیائِهِ، و هو لِباسُ التَّقوى و دِرْعُ اللَّهِ الحَصِینَةُ و جُنَّتُهُ الوَثِیقَةُ، براستى که جهاد یکى از درهاى بهشت است که خداوند آن را براى اولیاى خاص خود گشوده است. جهاد جامه تقوا و زره استوار خداوند و سپر محکم اوست.(مکاتیب الائمه ج 2 ، ص 108)
2. صداقت، وفا، ادا ، حیا ، عفت، خودداری؛ پیامبر(ص) می فرماید: اضْمَنُوا لِی سِتّاً مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَضْمَنْ لَکُمُ الْجَنَّةَ اصْدُقُوا إِذَا حَدَّثْتُمْ وَ أَوْفُوا إِذَا وَعَدْتُمْ وَ أَدُّوا إِذَا اؤْتُمِنْتُمْ وَ احْفَظُوا فُرُوجَکُمْ وَ غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ وَ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ؛ شش چیز را براى من ضمانت کنید تا من بهشت را براى شما ضمانت کنم، راستى در گفتار، وفاى به عهد، بر گرداندن امانت، پاکدامنى، چشم بستن از گناه و خودداری و نگه داشتن دست از غیر حلال.(کنز الفؤاد ج 2 ، ص 11 - نهج الفصاحه ص 216 ، ح 321)
3. گشاده رویی، نرم زبانی، مهربانی ، بخشندگی : امام صادق(ع) می فرماید: إِنَّ لِأَهْلِ الْجَنَّةِ أَرْبَعَ عَلَامَاتٍ وَجْهٌ مُنْبَسِطٌ وَ لِسَانٌ لَطِیفٌ وَ قَلْبٌ رَحِیمٌ وَ یَدٌ مُعْطِیَة؛ بهشتى ها چهار نشانه دارند: روى گشاده، زبان نرم، دل مهربان و دستِ دهنده.(امالی، طوسی، ص 683 ، ح 1454 - مجموعه ورام، ج 2، ص 91 ؛ و نیز شبیه این حدیث در اختصاص، ص 335 )
4. آبروداری: پیامبر(ص) می فرماید: مَن رَدَّ عَن عِرضِ اَخیهِ المُسلِمِ وَجَبَت لَهُ الجَنَّةُ اَلبَتَّةَ؛ هرکس آبروی مؤمنی را حفظ کند، بدون تردید بهشت بر او واجب می شود. (ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ص 145 - جعفریات(اشعثیات) ص 198)
5. یاری مظلوم: پیامبر(ص) می فرماید: مَنْ أَخَذَ لِلْمَظْلُومِ مِنَ الظَّالِمِ کَانَ مَعِی فِی الْجَنَّةِ مُصَاحِبا؛ هر کس داد مظلوم را از ظالم بگیرد، در بهشت با من یار و همنشین باشد. (بحارالأنوار، ط-بیروت، ج 72، ص 359، ح 74)
6. انفاق و گشاده رویی و انصاف: امام علی(ع) می فرماید: ثَلَاثٌ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِوَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ أَوْجَبَ اللَّهُ لَهُ الْجَنَّةَ الْإِنْفَاقُ مِنْ إِقْتَارٍ وَ الْبِشْرُ لِجَمِیعِ الْعَالَمِ وَ الْإِنْصَافُ مِنْ نَفْسِهِ؛ هر کس یکى از این کارها را به درگاه خدا ببرد، خداوند بهشت را براى او واجب مى گرداند: انفاق در تنگدستى، گشاده رویى با همگان و رفتار منصفانه.(کافی،ط-الاسلامیه، ج 2 ، ص 103 ، ح 2)
7. سبقت در آشتی:امام حسین(ع) می فرماید: أَیُّمَا اثْنَیْنِ جَرَى بَیْنَهُمَا کَلَامٌ فَطَلَبَ أَحَدُهُمَا رِضَى الْآخَرِ کَانَ سَابِقَهُ إِلَى الْجَنَّة؛ هر یک از دو نفـرى که میان آنها نزاعى واقع و یکـى از آن دو رضایت دیگرى را بجـویـد، سبقت گیـرنـده اهل بهشت خـواهـد بــود.(کشف الغمه، اربلی ، ط-القدیمه، ج 2 ، ص 33)
پرسش اساسی مومنان این است که چگونه به همه چیز از نیکی ها و حسنات و خیرات در دنیا و آخرت برسیم و سعادت دنیا و آخرت را همراه هم داشته باشیم چنان که خداوند در قرآن بیان می کند: رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ؛ و از آنان کسانىاند که گویند: پرودگارا، ما را در این جهان نیکویى- نعمت- ده و در آن جهان نیز نیکویى بخش و ما را از عذاب آتش دوزخ نگاه دار.(بقره، آیه 201)
در پاسخ باید گفت : بر اساس آیات قرآنی اگر کسی دوستی و محبت و دلبستگی دنیا را از خود دور کند، می تواند به همه آنها دست یابد؛ به ویژه اگر چند چیز را از خود دور دارد به همه چیز دست می یابد. این چند چیز کارکردی دو گانه متقابل و متضاد هم دارد؛ یعنی هم می تواند عامل دوزخ رفتن آدمی شود و هم عامل بهشت رفتن آدمی.
خداوند در آیه 14 سوره آل عمران می فرماید: زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاء وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِکَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الْمَآبِ ؛ دوستىِ خواستنیها [ى گوناگون] از: زنان و پسران و اموال فراوان از زر و سیم و اسبهاى نشاندار و دامها و کشتزار [ها] براى مردم آراسته شده، [لیکن] این جمله، مایه تمتّع زندگى دنیاست، و [حال آنکه] فرجام نیکو نزد خداست.
پس اگر انسان بتواند چشم خود را از محبت شهوانی نسبت به این امور بشوید ، می تواند همین امور را به بهترین ابزار برای عمل صالحی در آورد که بهشت را برای آدمی می سازد؛ زیرا مهم ترین سد راه آدمی محبت افراطی و شهوت افراطی نسبت به این امور است؛ پس اگر محبت شهوانی نسبت به این امور را از خود دور کند می تواند زن را به عنوان بهترین یار و یاور برای رسیدن به بهشت و حسنات و خیرات دنیا و آخرت قرار دهد؛ چنان که در حکایت پاسخ حضرت امام علی(ع) و فاطمه(س) در برابر پرسش پیامبر(ص) آمده است که آن دو نسبت به یک دیگر چنین برداشت و رویه ای داشتند.
هم چنین به جای آن که دومین عامل یعنی پسران عامل بدبختی و شقاوت ابدی انسان شود ، می تواند عامل خوشبختی انسان شود؛ به شرطی که به خاطر پسران خویش دین و ایمان را کنار نگذارد و با تربیت و تادیب صحیح فرزند او را به عنوان یکی از باقیات صالحات در آورد که بقای اعمال خیرش حتی پس از مرگش باشد؛ اما بسیاری از مردم توجهی ندارند که زن و فرزند فتنه زندگی آدمی است و خداوند بدان انسان ها را می آزماید و بسیاری از مردم در این آزمون و ابتلاء و فتنه شکست می خورند.
سومین عامل بدبختی و خوشبختی زر و سیم است که اگر از دل برود می تواند با استفاده از آن ها با خیرات و نیکی و احسان و انفاق مهم ترین عامل خوشبختی شود و هم چنین با ساخت و سازی که از پول در کارهای عام المنفعه می توان انجام داد، برای خود باقیات صالحات بسازد و قرار دهد که حتی پس از مرگش بهره از آن گیرد.
اسب های رهوار و گله های گاو و گوسفند و شتر و مانند آن ها نیز خود عامل بدبختی و خوشبختی آدمی می شود و هم چنین کشت و زرع که آدمی را به خود مشغول می کند و باغ و بوستانی که دل را از یاد خدا بیرون می برد و شخص حاضر به انفاق از میوه و محصولات کشاورزی خود نمی شود.
در یک کلمه می توان گفت مهم ترین عوامل بدبختی و خوشبختی انسان سه چیز زن و پسر و مال در همه اقسام و انواع آن است. از این رو، خداوند می فرماید: الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِندَ رَبِّکَ ثَوَابًا وَخَیْرٌ أَمَلًا؛ مال و پسران زیور زندگى دنیایند، و نیکیهاى ماندگار از نظر پاداش نزد پروردگارت بهتر و از نظر امید [نیز] بهتر است.(کهف، آیه 46)
و نیز می فرماید: إِنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلَادُکُمْ فِتْنَةٌ وَاللَّهُ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ؛ اموال شما و فرزندانتان صرفاً [وسیله] آزمایشى [براى شما] یند، و خداست که نزد او پاداشى بزرگ است.(التغابن، آیه 15)
البته از نظر قرآن برخی از فرزندان نه تنها وسیله فتنه و آزمونی برای آدمی است، بلکه در کنار برخی از زنان بلای جان آدمی و دشمن اوست؛ یعنی زن و فرزندانی به عنوان دشمن شیرین مطرح است و انسان همانند عسل زهرآگین شیرین آن را می نوشد و خودش را به هلاکت می افکند. خداوند در آیه 14 همین سوره تغابن می فرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِکُمْ وَأَوْلَادِکُمْ عَدُوًّا لَّکُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَإِن تَعْفُوا وَتَصْفَحُوا وَتَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید، در حقیقت برخى از همسران شما و فرزندان شما دشمن شمایند، از آنان بر حذر باشید، و اگر ببخشایید و درگذرید و بیامرزید، به راستى خدا آمرزنده مهربان است.
پس اگر انسان بتواند از محبت شهوانی این امور یعنی زن و فرزند و مال رهایی یابد و عاقلانه و خردمندانه رفتار کند، همین ابزارهای فتنه و آزمایش و زیور و زینت زندگی دنیا برای انسان باقیات صالحات و ابزار سعادت و خوشبختی ابدی می شود. پس تنها کاری که باید انسان انجام دهد، رهایی از محبت شهوانی است؛ نه اصل محبت. در این صورت است که وقتی به او می گویند فرزند را برای مبارزه و جهاد بفرست می فرستد و از زر و سیم به محرومان و سائلان و نیازمندان می دهد و در کارهای خیر و انفاق و زکات و خمس هزینه می کند.
یکی از اصطلاحات قرآنی توکل است. خداوند بارها از مومنان خواسته تا در کارهایشان به خدا توکل کنند؛ چرا که خداوند بهترین وکیل هاست: حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ (آل عمران، آیه 173)
البته در شرایط سخت این توکل بیش تر مورد توجه و نیاز است؛ زیرا وقتی کاری از هیچ کس ساخته نیست ، تنها امید آدمی به خدایی است که او قدیر و قادر است. از این رو، در همین آیه آمده است: الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَاناً وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ؛ همان کسانى که [برخى از] مردم به ایشان گفتند: «مردمان براى [جنگ با] شما گرد آمدهاند پس، از آن بترسید.» و [لى این سخن] بر ایمانشان افزود و گفتند: «خدا ما را بس است و نیکو حمایتگرى است.»
انسان در هر کاری از جمله ایمان که یک عمل صالح است، باید تنها بر خدا تکیه و توکل کند و بگوید: إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَى اللّهِ رَبِّی وَرَبِّکُم؛ به راستی که بر خداوندی که پروردگار من و پروردگار شما است توکل می کنم.(هود، آیه 56)
اصولا علت این که ما نیازمند توکل دایم و همیشگی بر خدا هستیم، به سبب همان فقر هویتی و ذاتی ما است که خداوند در آیه 15 سوره فاطر به آن اشاره کرده است. فقیر بر وزن فعیل به معنای کسی است که ستون فقرات ندارد و نمی تواند بر پایه خودش بیایستد بلکه نیازمند ستون و عرش و تکیه گاهی است که بدان تکیه کند تا بیایستد. پس وقتی ما در ذات و هویت خودمان فقیر و بی ستون فقرات هستیم که بتوانیم بیایستم دایم نیازمند تکیه گاه و ستونی هستیم تا بدان تکیه کنیم. وضعیت ما مانند بوته های رز و تاک انگور و پیچک ها است که باید تکیه گاه داشته باشیم.
پس توکل بر خلاف توسل یعنی وسیله جویی، همیشگی است و انسان نمی تواند بدون توکل بر خدا کاری را انجام دهد و عزم و فعلی داشته باشد. پس چشم امید ما دایم در زندگی باید به خدایی باشد که پروردگار ماست و او غنی حمید بالذات و ما فقیر بی ستون هستیم. وضعیت ما همانند بی مهره ها و بی مهرگان است که باید به چیزی تکیه کنیم تا سرپا بیایستیم. این تکیه گاه فقط خداست. از این روست که در آیات قرآنی بر واژه «حسب» یعنی او کفایت می کند تاکید بسیار شده است:فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُلْ حَسْبِیَ اللّهُ لا إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ؛ پس اگر روى برتافتند، بگو: «خدا مرا بس است. هیچ معبودى جز او نیست. بر او توکل کردم، و او پروردگار عرش بزرگ است.»(توبه، آیه 129)
یا عبارتی را آورده که بیانگر آن است که تنها خداوند می تواند وکیل انسانی باشد که مهره و ستون فقراتی ندارد تا او را بر پا نگه دارد.(نگاه کنید: یونس، آیه 71؛ هود، آیه 88؛ یوسف، آیه 67؛ رعد، آیه 30؛ شوری، آیه 10)
خداوند در آیاتی خود را تنها ولی مطلق معرفی می کند. مثلا می فرماید: فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِیُّ ؛ پس فقط خداوند ولی است.(شوری، آیه 9) در این آیه ضمیر فصل «هو» مطرح شده که برای بیان انحصار و تاکید است. از نظر قرآن ولایت دیگران در زمانی درست که خاستگاه آن ولایت الهی باشد.
ولایت به آن سرپرستی گفته می شود که از روی محبت است؛ زیرا به بچه حیوانی که به دم مادرش بسته می شود و هر جا که مادر برود می رود و لحظه ای از او جدا نمی شود، به چنین حالتی ولایت گفته می شود که هم محبت و هم نصرت و هم سرپرستی از آن فهمیده می شود.
کودک تا زمانی که ناتوان از انجام کارهایش است به کسی نیاز دارد که به آن ولی می گویند.
اما نصرت زمانی است که کودک به جایی رسیده که می تواند کارهایش را تا اندازه ای انجام دهد، ولی بدون دیگری و نصرتش نمی تواند آن چنان که باید و شاید انجام دهد.
خداوند می گوید: وَاللّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائِکُمْ وَکَفَى بِاللّهِ وَلِیًّا وَکَفَى بِاللّهِ نَصِیرًا؛و خدا به [حالِ] دشمنان شما داناتر است کافى است که خدا سرپرستِ و ولی [شما] باشد، و کافى است که خدا یاورِ و نصیر [شما] باشد.(نساء، آیه 45)
اما خداوند نه در مقام ولایت و نه نصرت دشمنانش نخواهد بود و آنان را به حال خودشان رها می کند.(بقره، آیات 107 و 120؛ و آیات دیگر قرآن)
مومن باید تمام تکیه گاه خودش را خدا قرار دهد که او بهترین سرپرست و یاور است: فَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَوْلاَکُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِیرُ؛ و اگر روى برتافتند، پس بدانید که خدا سرور شماست. چه نیکو سرور و چه نیکو یاورى است.(انفال، آیه 40)
از پیامبر(ص) روایت است که امت اسلام به هفتاد و سه فرقه تقسیم می شوند. در کتب حدیث از طریق شیعه و اهل سنت روایت شده است: امت موسی پس از او به هفتاد و یک فرقه و امت عیسی پس از وی به هفتاد و دو فرقه تقسیم شدند و پس از من امتم به هفتاد و سه فرقه تقسیم خواهد شد که تنها یک فرقه اهل نجات خواهد بود، چنانکه از فرقه های هر یک از دو امت موسی و عیسی نیز تنها یک فرقه اهل نجات بود.(جهت آگاهی از مصادر حدیث به کتاب: بحوث فی الملل و النحل، آیه الله جعفر سبحانی، ج1، ص21-24 و 38-39 رجوع شود. و شبیه این نگاه کنید: صحیح ترمذی، ج 4، ص 134؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1321 و 362)
هم چنین از پیامبر(ص) نقل شده که فرمود: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا، کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی؛ أَهْلَ بَیْتِی وَ إِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ»؛ من در میان شما دو چیز گرانبها و سنگین می گذارم اگر بدان ها تمسک جویید هرگز گمراه نمی شوید؛ کتاب الله و عترتم اهل بیت خودم و آن دو هرگز از هم جدایی ندارند تا بر من در سر حوض کوثر در آیند.
در حدیثی دیگر آمده است: إِنِّی قَدْ تَرَکْتُ فِیکُمْ أَمْرَیْنِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا، کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی فَإِنَّ اللَّطِیفَ الْخَبِیرَ قَدْ عَهِدَ إِلَیَّ أَنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ کَهَاتَیْنِ ـ وَ جَمَعَ بَیْنَ مُسَبِّحَتَیْهِ ـ وَ لَا أَقُولُ کَهَاتَیْنِ ـ وَ جَمَعَ بَیْنَ الْمُسَبِّحَةِ وَ الْوُسْطَى ـ فَتَسْبِقَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَى فَتَمَسَّکُوا بِهِمَا لَا تَزِلُّوا وَ لَا تَضِلُّوا وَ لَا تَقَدَّمُوهُمْ فَتَضِلُّوا؛ من همانا دو چیز در میان شما میگذارم که پس از من هرگز گمراه نشوید، مادامى که به آن دو چنگ زنید، کتاب خدا، و عترتم که اهل بیت و خاندان مناند؛ زیرا خداى لطیف و آگاه به من سفارش کرده که آن دو از هم جدا نشوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند، مانند این دو انگشت (که با هم برابرند) ـ و دو انگشت سبابه خود را به هم چسباند ـ و نمیگویم مانند این دو انگشت ـ و انگشت سبابه و وسطى را به هم چسباند ـ تا یکى بر دیگرى پیش باشد و جلو افتد. پس به هر دوى اینها چنگ زنید تا نلغزید و گمراه نشوید، و بر ایشان جلو نیفتید که گمراه میشوید.( همانند آن: سنن ترمذی، ج 5، ص 329؛ المعجم الکبیر، ج 3، ص 180)
از نظر اهل سنت این روایت متواتر است و در صواعق محرقه آمده است که حدیث تمسک از راه های متعدد و زیادی نقل شده است و بیست و چند نفری از صحابه نقل کرده اند.(صواعق محرقه، 124) البته در میان آنان یک روایت مخدوشی است که مالک بن انس در کتاب موطا به صورت مرفوع و مرسل نقل کرده که از نظر اهل سنت چنین روایتی اعتبار ندارد. او در این حدیث مرفوع به جای عبارت «عترتی» عبارت «سنتی » را آورده است.
حاکم نیشابورى در مستدرک، متن یاد شده را با اسناد زیر نقل کرده است: «اسماعیل بن أبى اُویس»، عن «ابى اویس» عن «ثور بن زید الدیلمى»، عن «عکرمه»، عن «ابن عباس» قال رسول الله: «یا ایها الناس انى قد ترکت فیکم، ان اعتصمتم به فلن تضلّوا ابدا کتاب الله و سنة نبیه!؛ ـ اى مردم من در میان شما دو چیز را ترک کردم، مادامى که به آن دو، چنگ زنید هرگز گمراه نمى شوید کتاب خدا و سنت پیامبر!»(حاکم، مستدرک، ج 1، ص 93 )
در میان راویان این متن، پدر و پسرى است که آفت سندند و آن دو اسماعیل بن ابى اویس و ابو اویس هستند، پدر و پسرى که نه تنها توثیق نشده اند، بلکه متهم به کذب و وضع و جعل هستند.
حاکم نیشابورى با سندى که خواهد آمد، از ابوهریره بطور مرفوع نقل مى کند: «انى قد ترکت فیکم شیئین لن تضلّوا بعدهما: کتاب الله و سنتى ولن یفترقا حتى یردا علىَّ الحوض»( حاکم، مستدرک، ج 1، ص 93 )
اهل سنت به اعتبار همین حدیث مرفوع خود را اهل سنت دانسته و نجات را در تمسک به کتاب الله و سنت پیامبر(ص) می دانند؛ اما اهل عترت یعنی شیعه بر اساس همین روایاتی که متواتر از اهل سنت و اهل عترت است، راه نجات را در تمسک به کتاب الله و عترت پیامبر(ص) می دانند که البته به طور طبیعی سنت پیامبر(ص) نیز جزو آن خواهد بود؛ یعنی هم از خود پیامبر(ص) و سنت وی استفاده می کنند و هم از عترت پیامبر(ص) و سنت عترت(ع) بهره می گیرند. این گونه است که بر اساس این روایات ما دو دسته خواهیم داشت: اهل عترت و اهل سنت. ما شیعیان خوشوقتیم که اهل عترت هستیم؛ چون که صد آمد نود هم پیش ما است.
یکی از اصول سخنرانی و سخندانی، این است که حال شنونده و مخاطب مراعات شود. این حال شامل اموری از جمله سطح فکری و علمی و ذهنی شنونده است. به این معنا باید با هر کسی به زبان خودش سخن گفت و او را مخاطب کرد. از آن جایی سطح ادارکی و فهم هر کسی با دیگری فرق دارد، چرا که برخی تیز هوش و برخی کند هوش و برخی دیگر میانه است هنگامی که یک مطلب را می شنوند هر کسی با توجه به سطح فهم و ادارک خودش زودتر یا دیرتر مطلب را می گیرد.
هم چنین ممکن است برخی اصولا منطق ریاضی و فلسفی را درک نکنند و نتوانند با امور انتزاعی و عقلی محض ارتباط برقرار کنند و تا مثالی و تمثیلی زده نشود با مطلب ارتباطی برقرار نمی سازند. اصولا برخی تنها با امور محسوس است که ارتباط برقرار می کنند و یا اگر بالاتر بروند در سطح خیال یا وهم خواهندبود و هرگز به مقام عقل نمی رسند. برخی دیگر هستند که اصولا با معقولات حال می کنند و اگر در جایی شخص به تمثیل و تشبیه و مانند آن رو آورد و بخواهد امری ریاضی و هندسی محض و فلسفی و عقلی مجرد را محسوس کند، حوصله ایشان سر می رود و به کاری دیگر مشغول می شوند.
از همین روست که قرآن با توجه به سطح فهم مخاطبان از پیامبران می خواهد با آنان حقایق را در میان گذارند. خداوند می فرماید: ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ؛با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به [شیوهاى] که نیکوتر است مجادله نماى. در حقیقت، پروردگار تو به [حال] کسى که از راه او منحرف شده داناتر، و او به [حال] راهیافتگان [نیز] داناتر است.(نحل ، آیه 125)
از نظر قرآن دست کم مردم سه گونه از نظر سطح ادراکی و فهم هستند. برخی که عاقل و برهانی هستند و برخی دیگر که در سطح وهم و خیال و محسوسات هستند و برخی دیگر که اصولا اهل مجادله و گفت و گفت منطقی و غیر منطقی هستند. البته سطح سوم در حقیقت نوع واکنش است نه ادراک.
به هر حال، با توجه به حالات گوناگون مخاطب باید سخن گفت. همین رویه را قرآن در پیش گرفته است؛ زیرا باید مطلب را به همه بشریت برساند. البته با یک فرق اساسی میان قرآن و پیامبر(ص) با دیگر افراد جامعه در گویندگی و سخنرانی و سخندانی.
آن فرق این است که قرآن حقایق را فدای افراد نمی کند. به گونه ای سخن می گوید که همه درک کنند بدون این که مطلب و حقیقت فدا شود. در آیات قرآنی سخن از تنزیل و انزال و تنزل است. یعنی یک حقیقت همان طوری پایین می آید که اصل آن حفظ شود. مثلا واژه آب برای همه از دانشمند شیمی و فیزیک گرفته تا مردم عادی یک حقیقی را بیان می کند هر چند که دانشمند حقایقی را می فهمد که دیگران در آن سطح از حقیقت آن معارف نمی فمند ولی آب نزد همه به عنوان یک حقیقت روشن است.
حقایق قرآنی نیز این گونه است. از این رو همه از اعرابی روستایی و بیابانگرد حقیقتی از یک آیه می فهمد که یک دانشمند و عالمی چون امام المتقین امیرالمومنین امام علی(ع) می فهمد؛ با این تفاوت که ایشان مراتب عالی همان حقیقت را درک کرده و با آن ارتباط برقرار می کند.
پیامبر(ص) درباره سخن گفتن خویش با مردمان می گوید: نحن معاشر الانبیاء نکلم الناس بقدر عقولهم؛ ما پیامبران با مردمان به قدر عقول ایشان با آنان سخن می گوییم.( کلینی؛ اصول کافی، ج 1، ص 23)
این ممکن است دو احتمال را در بر داشته باشد: 1 . پیامبران نگاه می کنند که مخاطب در چه سطح عقلی است و بر اساس آن از شیوه های افهام بهره می برند و مطلب را تفهیم کرده و مخاطب را به حقیقتی می رسانند. پس وقتی با کودک فکری در تماس هستند با آنان از شیوه ای استفاده می کنند که ناظر به محسوسات آن حقیقت کلی است: چون سرو کارت با کودک فتاد / پس زبان کودکی باید گشاد.
2. پیامبران یک طور سخن می گویند و این طور نیست که مورد با مورد سخن و لحن و محتوا عوض شود. اینان همانند خورشید هستند و نوری را می تابانند و هر کسی با توجه به اندازه و شکل و رنگی روزنه وجودی اش نوری را از آن کل می گیرد. برخی چون روزنه وجودش تنگ و همانند سوراخی است تنها نوری بسیار اندک را به داخل وجودشان راه می دهند و این گونه است که تصویری مات و شبح مانند دارند و قدرت تشخیص این که این با آن چه فرقی دارد را ندارند؛ زیرا نور بسیار اندک به وجودشان راه داده اند. برخی دیگر روزنه ای بزرگ تر گرفته اند و نوری می تابد که می توانند چیزهایی را ببیند ولی چیزهایی را نیز نمی بینند. برخی دری گشوده اند و نور به تمام وجود می تابد و همه چیز را می ببینند با این حال برخی چیزها در نور بیش تر و برخی در نور کم تر قرار دارد. برخی همه وجودشان را به سوی نور خورشید گرفته و باز کرده اند و از همین رو همه چیز را به تمام وجود آن چیز می بینند و هیچ چیز مخفی و نهان و بیرون از نور نیست.
به نظر می رسد که قرآن این گونه است و هم چنین وقتی پیامبر(ص) و امامان (ع) با مردم در یک جمع سخن می گویند این گونه عمل می کنند و آنان کلمات جامع را می گویند و نوری می فرستند و هر کسی بر اساس روزنه ای که گشوده از این نور بهره می گیرد. زمانی می توانیم همه نور را بگیریم که از در مقام متقین باشیم و تقوا جزو هویت ذاتی ما شده باشد و ما را به تقوا بشناسند نه چیز دیگر. از این روست که خداوند می فرماید اگر علم کامل نوری از نزد خداوند می خواهید و اراده کرده اید علم لدنی داشته باشید باید تقوا پیشه کنید: و اتقوا الله و یعلمکم الله.(بقره، آیه 282)