خداوند در قرآن تعلیم و تزکیه نفوس انسانی برای رسیدن به کمالات را هدف بعثت پیامبران دانسته است. آموزش و پرورشی که قرآن مد نظر دارد، اوج تمامی هر کمال است. از این روست که به بندگان آموزش می دهد که همت بلند دارند و خواسته های بزرگ و بلند معنوی را درخواست داشته باشند و عزم خویش را برای رسیدن به آن جزم کنند.
خداوند در قالب نیایش و دعا به انسان می آموزد تا چنین درخواست های بلندی داشته باشد. مثلا می فرماید: وَالَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا؛ عبادالرحمن و کسانىاند که مىگویند: «پروردگارا، به ما از همسران و فرزندانمان آن ده که مایه روشنىِ چشمان ما باشد، و ما را پیشواى پرهیزگاران گردان.»(فرقان، آیه 74)
خداوند درباره جایگاه متقین می فرماید: إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُّقْتَدِرٍ؛ در حقیقت، مردم پرهیزگار در میان باغها و نهرها، در قرارگاه صدق، نزد پادشاهى توانایند.(قمر، آیه 54)
در حقیقت خداوند می فرماید متقین در چنین جایگاهی عظیم و بلندی هستند؛ ولی شما به عنوان بندگان خدای رحمان از او بخواهید تا شما را رهبر و امام و پیشوای این افراد قرار دهد و شما یک گام پیش تر و برتر از آنان باشید. پس در زندگی همیشه بلند همت باشید و برای اهداف بلند برنامه ریزی داشته و با توکل بر خدا و توفیق او در این را گام بردارید.
همت بلند دار که مردان روزگار / از همت بلند به جایی رسیده اند.
یکی از مراتب نفس ، مقام اطمینان است. نفس انسانی که در مقام اعتدال و استوا آفریده شده در مراتب کمالی خود به مقام اطمینان می رسد. البته هر نفسی به این مقام نمی رسد؛ زیرا مرتبه اطمینان ، مقام آرامشی است که به سبب تناسب میان خدا و بنده خودنمایی می کند؛ یعنی بر اساس آیات قرآنی از جمله آیات 27 تا 30 سوره فجر ، مقام اطمینان برای کسی است که در مقام «رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً» قرار گرفته است. یعنی خشنودی دو سویه که میان خدا و بنده پدید می آید.
بر اساس آیه 260 سوره بقره ، حضرت ابراهیم(ع) خواهان دست یابی به این مقام از طریق شهود و بلکه اجرای احیای و اماته مردگان بوده است تا رستاخیز بلکه چگونگی انجام آن را به عنوان خلیفه الله در عمل بببیند و به اجرا در آورد؛ یعنی خودش را در مقام خلیفه خدا قرار داده و احیاء و اماته کند.
کسی به این مقام برسد ؛ چون همه کارهایش مورد رضایت خداوندی است و به نوعی عصمت می رسد و عین الله و ید الله می شود، دیگر کاری بر اساس هواهای نفسانی نخواهد داشت و فعل او فعل خدا و خواسته خدا خواسته او خواهد بود.(انفال، آیه 17)
البته همین اطمینان نفس مراتب پایین تری نیز دارد که شامل اطمینان مومن به ولایت اهل بیت(ع) و توسل جویی به آنان است. در روایت است: از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که یکى از یارانش پرسید آیا ممکن است مؤمن از قبض روحش ناراضى باشد؟! فرمود: نه به خدا سوگند، هنگامى که فرشته مرگ براى قبض روحش مىآید اظهار ناراحتى مىکند، فرشته مرگ مىگوید: اى ولى خدا ناراحت نباش! سوگند به آن کس که محمد (صلی الله علیه و آله) را مبعوث کرده من بر تو مهربانترم از پدر مهربان، درست چشمهایت را بگشا و ببین، او نگاه مىکند، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و امیر مؤمنان (علیه السلام) و فاطمه (علیه السلام) و حسن و حسین (علیهما السلام) و امامان از ذریه او (علیه السلام) را مىبیند، فرشته به او مىگوید نگاه کن این رسول خدا و امیر مؤمنان و فاطمه و حسن و حسین و امامان (علیهم السلام) دوستان تواند. او چشمانش را باز مىکند و نگاه مىکند، ناگهان گویندهاى از سوى پروردگار بزرگ ندا مىدهد، و مىگوید: "یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ" اى کسى که به محمد و خاندانش اطمینان داشتى! بازگرد به سوى پروردگارت، در حالى که تو به ولایت آنها راضى هستى، و او با ثوابش از تو خشنود است، داخل شو در میان بندگانم یعنى محمد و اهل بیتش (علیه السلام) و داخل شو در بهشتم، در این هنگام چیزى براى انسان محبوبتر از آن نیست که هر چه زودتر روحش از تن جدا شود و به این منادى بپیوندد!.
وقتی از عمر انسان سوال می شود، هر کسی عددی را می گوید که بیانگر وضعیت آن شخص است. وقتی شما در زندگی خودتان لحظات شادی داشته باشید، گذر عمر بسیار تند و شتابان است؛ اما وقتی گرفتار رنج و سختی هستید، ساعت به کندی می گذرد و زمان برای آدمی طولانی و دراز می شود.
با نگاهی به آیات قرآنی می توان دریافت که وضعیت انسان ها در دنیا و عالم برزخ می تواند متفاوت باشد. برخی وضعیت مناسبی را تجربه می کنند و برخی دیگر در وضعیت نامناسبی قرار دارند. این گونه است که حقیقت زمان برای آنان به معنای واقعی تغییر می کند.
البته شکی نیست که زمان از ابعاد جسم است و ارتباط مستقیمی با حرکت دارد. از این روست که زمان در زمین غیر از زمان در سیارات دیگر از جمله مشتری و زهره است. طول شبانه روز و نیز سال در هر یک از این سیاره ها با سیاره ای دیگر متفاوت است. بنابراین، اگر پرسشی درباره زمان مطرح می شود باید به طور مشخص گفته شود که مراد از زمان مثلا زمانی است که انسان در زمین تجربه می کند.
از آن جایی که عالم انسانی در همه عوالم عوالم مجرد محض نیست و انسان هرگز عالم مجرد محض را تجربه نمی کند؛ زیرا نفسی دارد که هماره در همه عوالم به جسم و کالبدی از جنس همان عالم نیاز دارد، بنابراین، زمانی مناسب با همان عالم و جسم را تجربه خواهد کرد. این گونه است که تجربه زمانی انسان در زمین غیر از تجربه زمانی در عالم برزخ و یا عالم قیامت است.
در آیات قرآنی در چند جا از مقدار زمانی سخن به میان می آید که آدمی به عنوان عمر از آن یاد می کند. در این آیات از شخص پرسیده می شود : چه مقدار از زمان را درنگ و زندگی کرده اید.
1. یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ وَتَظُنُّونَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلاَّ قَلِیلاً؛ روزى که شما را فرا مىخواند، پس در حالى که او را ستایش مىکنید اجابتش مىنمایید و مىپندارید که جز اندکى در دنیا نماندهاید.(اسراء، آیه 52) در این آیه سخن خداوند درباره وضعیت زندگی انسان در دنیا و حتی عالم برزخ است. وقتی قیامت بر پا می شود و انسان به درخواست بعث و رستاخیز خدا پاسخ مثبت می دهد، گمان و پندار انسان این است که زمان اندکی عمر کرده است. این گمان همانند گمان در آیه سوره بقره یک گمان مثبت، صادق، مقبول و معقولی است و از نوع علم عرفی و اطمینان نزدیک به یقین و قطع است هر چند که صد در صد نیست؛ یعنی این افراد می دانند که از نظر زمانی عمر اندکی داشتند. دلیل این اندک شمردن می تواند احتمالاتی باشد ولی یکی از مهم ترین احتمالات، اندک بودن عمر آدمی در عالم دنیا و برزخ به نسبت به ابدیت و بی نهایت باشد؛ زیرا هر عدد حتی میلیاردی در برابر بی نهایت عددی خرد و اندک و کوچک است.
2. قَالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ؛ قَالُوا لَبِثْنَا یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ فَاسْأَلْ الْعَادِّینَ؛ قَالَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا لَّوْ أَنَّکُمْ کُنتُمْ تَعْلَمُونَ ؛ مىفرماید: «چه مدت به عدد سالها در زمین ماندید؟» مىگویند: «یک روز یا پارهاى از یک روز ماندیم. از شمارگران بپرس.» مىفرماید: «جز اندکى درنگ نکردید، کاش شما مىدانستید.»(مومنون، آیات 112 تا 114) این پرسش و پاسخ در قیامت انجام می گیرد. از افراد پرسش می شود چند سال زمینی عمر کردید؟ آنان به سبب گیج و منگی پاسخ می دهند، روزی یا بعضی از روز. از آن جایی که اصلا درک درستی از اوضاع و احوال خود ندارند، می دانند که این پاسخ درستی نیست از این روست که به شمارگران ارجاع می دهند که از آنان پرسیده شود. خداوند در این آیات بیان می کند که این درنگ شما اندک بود؛ یعنی حتی اگر بگوییم مثلا چند سال زمینی عمر کردید تا به این جا آمده اید این عدد سال های زمینی نسبت به بی نهایت اندک است. البته برخی در عالم برزخ در خواب هستند و این مدت طولانی که می تواند میلیون ها سال باشد، برای آنان روزی یا نیم روزی خواهد بود.(یس، آیه 52) اینان همان طوری که اصحاب کهف خواب سیصدساله خود را یک روز یا نیم روز دانسته اند(کهف، آیه 19)، چنین گمانی خواهند داشت.
3. وَیَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ مَا لَبِثُوا غَیْرَ سَاعَةٍ کَذَلِکَ کَانُوا یُؤْفَکُونَ وَ قَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالْإِیمَانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی کِتَابِ اللَّهِ إِلَى یَوْمِ الْبَعْثِ فَهَذَا یَوْمُ الْبَعْثِ وَلَکِنَّکُمْ کُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ؛ و روزى که رستاخیز برپا شود، مجرمان سوگند یاد مىکنند که جز ساعتى بیش درنگ نکردهاند. این گونه به دروغ کشانیده مىشدند؛ ولى کسانى که دانش و ایمان یافتهاند، مىگویند: «قطعاً شما به موجب آنچه در کتاب خدا ست تا روز رستاخیز ماندهاید، و این، روزِ رستاخیز است ولى شما خودتان نمىدانستید.» (روم، آیات 55 و 56) این جا دو دسته مومن و کافر دو پاسخ متفاوت از مقدار عمر خویش می دهند که نوع نگاه و نیز وضعیت آنان را نیز مشخص می کند. حال چه این پرسش درباره مقدار زمانی باشد که در عالم برزخ و در گور بودند یا مقدار زمانی که در دنیا زیستند، فرقی نمی کند، چرا که مجرمان پاسخ هایشان بر اساس گمانه های باطل و افک و دروغ است و چون در دنیا همه چیز را وارونه درک می کند و قلبی نداشتند تا حقایق را آن چنان که هست درک کنند، همین وارونگی قلب و درک خودنمایی می کند و پاسخ آنان از زمان به ساعت است که مقداری اندک از یک روز را تشکیل می دهد. از آن جایی که خداوند آنان را متهم به افک می کند دانسته می شود که این جا هم دروغ می گویند تا این گونه ارزش عمر خویش را کاهش دهند و عذابی که باید در برابر ابدیت تحمل کنند، خلاف عدالت بشمارند؛ زیرا شخص را برای یک ساعت گناه و خطا تا ابد مجازات و عقوبت نمی کنند. این سخن آنان برای رهایی از عذاب و رستن از آن است. در برابر مومنان دارای علم و ایمان به این واقعیت توجه می دهند که مقدار عمر شما چه کم یا زیاد در کتاب الله مشخص بوده و این زمان از دنیا تا زمان رستاخیز ادامه داشته است. در حقیقت شما دایره عمر خود را نباید به عمر دنیوی محدود سازید بلکه آن را با عمر برزخی نیز همراه کنید؛ چرا که اگر در دنیا کاری خوب و باقیات صالحاتی داشتید در عالم برزخ از آن سود می بردید، چنان که مومنان سود می برند؛ اما شما در دنیا چنان جرم و جنایتی مرتکب شده اید که آثار و تبعات آن در عالم برزخ نیز گریبانگیر شما شده است. سنت های بد شما در برزخ به سبب کسانی که از شما پیروی کرده و می کنند باقی و برقرار بوده است. پس عمر خویش را باید تنها همان سالهای دنیوی ندانید بلکه عمر برزخی نیز جزوی از عمر شما است. خداوند در آیه 100 سوره مومنون به همین عمر برزخی اشاره دارد و می فرماید: وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ؛ و پشاپیش آنان برزخى است تا روزى که برانگیخته خواهند شد.
انسان ها در دنیا وضعیت پس از مرگ خودشان را رقم می زنند و می سازند. هر کسی به جهان دیگر طوری می رود که خودش ساخته و پرداخته است.
بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، افراد با توجه به اعمال خودشان در دنیا به جهان دیگر می روند. برخی چنان می روند که گویی انتقالی صورت نگرفته است؛ زیرا اینان در همین دنیا چنان زیسته اند که پرده ها از جلوی آنان برداشته شده و هم اکنون آخرت را می ببیند و پس از مرگ یقینی بر یقین آنان افزوده نمی شود؛ چنان که امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: لو کشف الغطاء لما ازددت یقینا؛ اگر «پرده ها » برداشته شود چیزی بر یقین من فزونی نیابد.(بحارالانوار، ج 69، ص 209؛ ج 67، ص 142)
این کشف پرده ها در عموم مردم در هنگام مرگ یا در قیامت اتفاق می افتد(ق، آیه 22) اما برای برخی در همین دنیا اتفاق می افتد؛ از این روست که آنان به این عوالم دیگر آگاه هستند و راه هایی آسمانی و جهان های دیگر برای آنان روشن تر است؛ چنان که امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: أیها الناس سلونی قبل أن تفقدونی ، فلانا بطرق السماء أعلم منی بطرق الارض؛ ای مردم ! پیش از آن که مرا از دست دهید از من بپرسید؛ چرا که من به راه های آسمان داناتر از راه های زمین هستم.(نهج البلاغة : القسم الاول 387؛ بحارالانوار، ج 10، ص 128، حدیث 7)
حتی برخی از شاگردان مکتب قرآن نیز به این مقام دست یافتند که در داستان حارثه بن مالک بن نعمان انصاری آمده که وی به مقام یقین دست یافت و اهل بهشت و دوزخ را می دید.(کلینی، اصول کافی، ج 3، با ترجمه و شرح سید جواد مصطفوی، دفتر نشر فرهنگ اهل بیت علیهم السلام، صفحه 89 و 90)
اما دسته ای از انسان ها وقتی پس مرگ به عالم دیگر می روند، تا زمان قیامت به خواب می روند و وقتی به امر الهی بیدار می شوند و از بستر گور بیرون می آیند گیج و منگ هستند. از اینان پرسش می شود که چند سال در زمین مانده اید؟ اینان چون گیج و منگ هستند حتی سوال را درک نمی کنند؛ زیرا سائل می پرسد : چند سال در زمین مانده اید؟ آنان بی توجه به این سوال می گویند: یک روز یا نیم روز ما نمی دانیم بروید از شمارشگران بپرسید:قَالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ * قَالُوا لَبِثْنَا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ فَسْأَلِ الْعَادِّینَ»(مومنون، آیات 112 و 113)
این ها در تمام زمانی که باید در عالم برزخ زندگی می کردند به خواب بودند از همین رو می پرسند: مَنْ بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا؛ چه کسی ما را از بستر خواب ما برانگیخته است؟ (یس، آیه 52)
رقود همان طوری که در آیه 18 سوره کهف آمده به معنای خواب و مرقد نیز به معنای رختخواب است.
البته برخی گفته اند: اصولا عالم برزخ برای بیش تری مردم با آن که بیدار هستند، یک حالت میان خواب و بیداری است. از این روست وقتی این ها در عالم برزخ از این حالت خواب و بیداری بیدار می شوند، گیج و منگ هستند و حتی سوال را با آن که در آن تاکید می شود چند سال در زمین زندگی کردید را درک نمی کنند و پاسخ درستی نمی دهند و اگر اشاره دارند به همین دوران خواب و بیداری خود اشاره می کنند.
از نظر آموزه های قرآنی آخرت برای مومنان بیداری محض و حیات محض است و دیگر خوابی در آن جا نیست و انسان دیگر تجربه خوابی در عالم آخرت نخواهد داشت همان طوری که دیگر مرگی نیست؛ زیرا مومنان جاودانه در بهشت خواهند زیست و دیگر انتقالی به سبب مرگ انجام نمی گیرد و کافران که در دوزخ هستند نوعی زندگی دارند که میانه مرگ و زندگی است.(اعلی، آیه 14)
به نظر می رسد این که تلقین برای مرده گفته می شود به سبب همین گیج و منگ بودن او در عالم برزخ است که نمی داند به کجا منتقل شده و در حالتی نیست که بتواند پاسخ دهد. از این رو، پرت و پلا جواب می دهد و تقلین کننده به او کمک می کند تا آن حقیقت را درک کند و پاسخ های درست دهد. در حقیقت نقش تلقین کننده برای مرده در عالم برزخ همانند نقش شمارشگران در قیامت برای کسانی است که از خواب برزخی بیدار شده اند و آنان می گویند از شمارشگران بپرسید تا جواب درست بدهد؛ چون خودشان گیج و منگ هستند.
امام محمدتقی الجواد(ع) نسبت خواب و مرگ را به خوبی تشریح کرده است. از حضرت جواد علیه السلام سؤال شد: مَا المَوْتُ؟ قالَ: هُوَ النَّوْمُ الَّذى یَأْتیکُمْ کُلَّ لَیْلَةٍ اِلاّ اَنَّهُ طَویلٌ مُدَّتُهُ لایُنتَبَهُ مِنْهُ اِلاّ یَوْمَ الْقِیامَةِ؛ مرگ چیست؟ در پاسخ فرمود: مرگ همان خواب است که هرشب سراغ شما مى آید جز آنکه مـدت خـواب مـرگ طـولانى اسـت وآدمى از آن خواب بیدار نمى شود، جز روز قیامت. (بحارالانوار، ج 3، ص 134)
ما هر روز در نماز از خداوند می خواهیم ما را جزو کسانی قرار دهد که در راه استقامت هستند همان راهی که به اهل آن نعمت دادی: اهدِنَــــا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ ؛ به راه مستقیم ما را راهبر باش،راه آنهایى که برخوردارشان کردهاى، همانان که نه درخور خشماند و نه گمگشتگان.(فاتحه، آیات 6 و7)
استقامت به معنای چیزی که بر پایه خود ایستاده و قوام یافتگی جزو ذات او شده است. در آموزه های قرآنی کسی به قوام می رسد که شرایع اسلامی را اقامه نماید تا این گونه بر خداوند غنی حمید تکیه کرده و خودش نیز به اقامت الهی مستقیم شود.
بر اساس آموزه های قرآنی اهل استقامت که منعم علیهم بودند، افراد خاصی هستند که در آیه 69 سوره نساء معرفی شده اند. خداوند می فرماید: وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَـئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِّنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَـئِکَ رَفِیقًا؛ و کسانى که از خدا و پیامبر اطاعت کنند، در زمره کسانى خواهند بود که خدا ایشان را گرامى داشته؛ یعنى با پیامبران و راستان و شهیدان و شایستگانند و آنان چه نیکو همدمانی هستند.
با آن که خداوند این افراد را مشخص کرده ولی از آن جایی که اینان کارهای بسیاری انجام داده اند نمی توان مشخصه بارز آنان را به دست آورد که چه چیزی در آنان شاخص بوده است؟ البته ممکن است گفته شود شاخص هایی چون اطاعت خدا و پیامبر، پیامبری، صداقت ، شهادت و صلاح مهم ترین آن ها بوده است؛ زیرا این افراد به این عناوین ستوده شده اند؛ پس می توان گفت که چنین صفاتی در فرد است که به عنوان شاخص می تواند مطرح باشد و آن شخص را جزو اهل صراط مستقیم و منعم علیهم قرار دهد.
اما قرآن در آیه 17 سوره قصص مهم ترین شاخصی که مطرح می شود این است: قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیرًا لِّلْمُجْرِمِینَ؛ موسی گفت: پروردگارا، به پاس آنکه بر من نعمت ارزانى داشتى هرگز پشتیبان بزهکاران و مجرمان نخواهم شد.
از این آیه به دست می آید که اهل استقامت که منعم علهیم هستند کاری که انجام می دهند بهره گیری درست از نعمت های الهی از قدرت و ثروت و مانند آن ها برای کارهای خیر و عدل است نه آن که آن را در خدمت مجرمان و بزهکاران قرار دهند و به نفع آنان کار کنند.
تناسخ دارای اقسام و انواعی است. از جمله دسته بندی هایی که برای تناسخ می شود، تقسیم آن به تناسخ ملکی و ملکوتی است.
تناسخ ملکی آن است که یک روح در دو بدن برود، حالا این بدن از سنخ بدن آدمی باشد یا از سنخ بدن حیوان و گیاه و مانند آن ها.
از نظر اسلام و آموزه های وحیانی قرآن این نوع تناسخ ناسوتی و ملکی باطل است؛ زیرا اولا این نفس انسانی که در بدن و کالبدی قرار می گیرد خودش میوه درخت تن است چنان که از آیه 14 سوره مومنون بر می آید که وقتی بدن به کمال رسید انشایی از سوی خداوند و نفخ روحی از سوی وی انجام می گیرد که نفس متولد شده و تن دارای روان می شود. پس این میوه هرگز نمی تواند میوه درخت دیگری باشد و معنا ندارد که نفس یک کالبدی در کالبد دیگر برود، چنان که میوه یک درخت بر درخت دیگری نمی نشیند.
اما تناسخ ملکوتی به معنای آن که هر انسانی با حفظ هویت انسانی خویش کالبدی از حیوان یا حیواناتی را به خود می گیرد، این مطلبی است که قرآن آن را اثبات می کند، و روایات چندی در ذیل آیه 19 سوره نباء یعنی آیه «وَفُتِحَتِ السَّماءُ فَکَانَتْ أَبْوَاباً» آمده است. به این معنا که انسان در عالم برزخ یا عالم آخرت با حفظ هویت انسانی خود ممکن است «انسان گرگ»، «انسان شترگاوپلنگ» یا «انسان خر» یا «انسان سگ» یا «انسان سنگ» یا «انسان چوب» شود.
در روایات معراجی این معنا قرآنی که در آیات 179 سوره اعراف و 44 سوره فرقان و مانند آن ها بیان شده ، مورد تاکید و توجه است که در قیامت برخی چون خوک یا خر و مانند آن ها در می آیند. در حقیقت تناسخ ملکوتی به معنای ظهور باطن هر انسانی است که در دنیا داشته و در آخرت خودش را نشان می دهد. البته اگر کسی بصیرت داشته باشد تا ملکوت را ببیند یا به او ملکوت را ارایه دهند و ببیند در همین دنیا چهره ملکوتی این انسان های نسخ و مسخ شده را می تواند ببیند چنان که زهری به ارایه امام سجاد(ع) و ابوبصیر به ارایه امام باقر(ع) در مکه و منا صورت های تناسخی این افراد حاجی نما را دیده اند.
بر اساس آیات و روایات کسی که طمع کار است و چون مور در حال گرد آوری و انبار کردن ثروت است، در قیامت با چهره و کالبد مور برخواهد خاست و «انسان مور » خواهد شد. این شخص با حفظ هویت انسانی خویش این گونه ماهیت مسخ شده ای خواهد داشت که خود موجب عذاب دوباره او می شود.
فقدان علم حضوری نسبت به معدوم ممتنع الوجود
علم الهی، از مصادیق علم شهودی و حضوری است که موجود نزد عالم حاضر است همانند علم حضوری که ما نسبت به وجود خودمان داریم. هم چنین در مرتبه دیگر از علم حضوری همانند علمی که ما نسبت به شادی و درد خود داریم.
اگر علم خداوند علم حضوری است و معلوم همان موجود عندالله است، این پرسش مطرح می شود که علم خداوند به معدوم چگونه است یا علم خداوند به معدوم ممتنع مانند شریک باری چگونه خواهد بود؟
باید گفت که علم ذات اقدس الهی به معدوم و هم چنین خداوند به خطاب به معدوم و حتی معدوم ممتنع در ظرف وجود به فرض وجود معلوم است وگرنه معدوم «بما أنّه معدوم» و هم چنین ممتنع «بما أنّه ممتنع» تحت علم نیست.
پس اگر خداوند به ممتنع علم دارد و می فرماید: «لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا؛ اگر در آسمان ها و زمین الهه ای جز خداوند باشد هر آینه آسمان ها و زمین فاسد می شد.»(انبیاء، آیه 22)
با آن که تعدّد آلهه و شریکالباری نه تنها معدوم ،بلکه معدوم ممتنع است ولی ذات اقدس الهی به این علم پیدا کرده که اگر این ممتنع موجود باشد حکمش چیست؟ یعنی علم به لوازم امر ممتنع الوجود نیز دارد و می داند که لازمه ی تعدّد آلهه و وجود شریک باری چیست؟ از همین رو، به لوازم چنین امر ممتنع ای اشاره می کند و می فرماید که وجود ممتنع ای چون شریک برای خداوند به معنا و مفهوم فساد آسمان ها و زمین و نیستی و نابودی آن است.
پس علم خداوند به معدوم و حتی ممتنع به فرض وجود است ، و اگر چنین فرضی نباشد، معدوم و ممتنع تحت علم نمی رود؛ زیرا لاشی و هیچ بودن و نیستی، ذاتی ندارد تا تحت علم الهی قرار گیرد؛ خداوند فرموده است: الله بکلّشیء علیم؛ خداوند به هر چیزی علیم است(مائده، آیه 97)، در حالی که معدوم ممتنع الوجود اصولا چیزی نیست تا تحت علم حضوری خداوند درآید.
ممکن است گفته شود خداوند آن را به علم حصولی می داند که باید گفت: خداوند ذهن ندارد تا علم حصولی برای او شدنی باشد چنان که برای انسان علم حصولی معنا دارد.
توضیح این که علم حصولی مربوط به موجوداتی است که در ذات یا فعل خود با ماده در ارتباط باشند، و با دستگاههای ادراکی مخصوصی که دارند، از موجودات مادی صورت برداری کرده، و ماهیات آنها را نزد خود حاضر میکنند، و به آنها علم پیدا میکنند، و از طریق آن ماهیات ذهنی به وجود عینی اشیاء نیز عالم میگردند؛ و از آنجا که خداوند از نظر ذات و فعل مجرد از ماده است، علم حصولی در او راه ندارد. علم خداوند ـ خواه به ذات خود و خواه به افعال خود ـ علم حضوری است.
پیش از این نیز گفته شد که علم خداوند به بصیرت الهی باز می گردد، و این که گفته می شود خداوند می داند یعنی خداوند می بیند و به علم حضوری و شهودی نسبت به موجودات علم دارد.
علم خداوند به موجودات پیش از آفرینش از مصادیق علم اجمالی در عین کشف تفصیلی است؛ زیرا خداوند در مقام ذات، کمالات وجودی همه موجودات را به نحو بساطت واجد است، چون وجود، حقیقتی است واحد و دارای مراتب، و عالیترین مرتبه وجود، همان وجود خداوند است. بدیهی است که هر کاملی مراتب وجودی ناقص را دارد به علاوه مرتبهای از کمال که ناقص آن را ندارد. بنابراین، به حکم این که خداوند فاقد هیچ مرتبهای مراتب کمال وجودی نیست، همه کمالات وجودی را که در موجودات به صورت کثرت و تعدد موجود است، او به نحو بساطت و وحدت دارا میباشد. پس، از این نظر علم ذاتی خداوند به موجودات علم اجمالی است (اجمال= بساطت و وحدت در مقابل تفصیل به معنی کثرت و تعدد). و از طرفی، پس از موجود شدن اشیاء چیزی بر علم خداوند افزوده نخواهد شد، زیرا در مقام ذات الهی هیچ گونه تغییری راه ندارد. از این نظر علم ازلی خداوند به موجودات علم اجمالی در عین کشف تفصیلی است.
در روایت است که امام (ع) فرمود: «علمه به قبل کونه کعلمه به بعد کونه؛علم خداوند به هر چیز قبل از تحقق آن موجود، همچون علم او به آن موجود است پس از تحقق یافتنش». (اصول کافی، ج 1، کتاب توحید، باب صفات ذات، حدیث 2)
ایوب بن نوح در نامهای از امام هادی ـ علیه السلام ـ پرسید: آیا خداوند قبل از آفریدن موجودات به آنها عالم بود یا نه؟ امام ـ علیه السلام ـ در پاسخ او نوشت: «خداوند قبل از آفریدن موجودات به آنان عالم بود، همان گونه که بعد از آفریدن به آنها علم دارد». (همان، حدیث 4)
حاصل آن که علم خداوند به موجودات در مقام ذات و قبل از ایجاد آنها، لازمه علم خداوند به ذات خود است، همان گونه که وجود موجودات تابع وجود ذات الهیاند. سبزواری می نویسد: «فکان علمه بجمیع ماعداه لازماً لعلمه لذاته، کما ان وجود ما عداه تابع لوجود ذاته» نه آن طوری که صدر المتألهین (صدرالمتألهین، اسفار، ج 6، ص 179) و علامه طباطبایی گفته اند حضور موجودات مجرد به خودی خود و بدون واسطه است، و حضور موجودات مادی به واسطه حضور صورتهای مجرد آنها در عالم مجرد است؛ زیرا مطلب متقن همان است که سبزواری گفته است.
ادله و شواهد بسیاری بر زنده بودن نفس انسانی پس از مرگ است؛ بنابراین نمی توان پذیرفت که چشیدن مرگ از سوی نفس به معنای مردن نفس باشد(آل عمران، آیه 185)، بلکه این چشیدن به معنای نابود کردن مرگ از سوی نفس است؛ چرا که در دنیا هماره بدن انسانی در حال مرگ است و با هر مرگی دوباره زنده می شود تا جایی که این بدن به جایی می رسد که دیگر نمی تواند ادامه زندگی دهد و این جاست که نفس ناچار است که این بدن را بکند و بدون آن به حیات خود ادامه دهد. این کندن جامه بدن از سوی نفس را به چشیدن تعبیر می کنند.
البته وقتی انسان جامه تن را از نفس بیرون کرد، جامه دیگر از جسم حالا برزخی و غیر برزخی به خود می کند؛ زیرا نفس هماره نیازمند جامه ای از جنس جسم است.
نفس انسانی از عالم غیب است نه عالم شهادت؛ از این روست که بر خلاف تن خاکی که از عالم شهادت است بالا می رود و به همان عالم غیب می رود در حالی که تن را در عالم شهادت گذاشته است. این نفس اگر نفس شهیدی باشد به نزد خداوند می رود و عندالله خواهد بود و در جایی که زمان و مکان نیست باقی و برقرار بوده و در آن جا از رزق نیکو بهره مند است. وقتی در عندالله است، به سبب همین عندالله بودن، فرازمانی و فرا مکانی است و متزمن زمانی و متمکن مکانی نیست و در محدوده زمان و مکانی جا نمی گیرد و محدود نمی شود؛ چرا که خداوند در زمان و مکان نیست. این گونه است که به هر میزانی که آزاد است به همه زمان ها از گذشته و آینده و در همه مکان ها در گذشته و آینده می رود. مثال نفس در این حالت همان فهم و درک است که متزمن و متمکن نیست و هم چنین امر بسیطی است که تجزیه بر دار نیست. این بسیط در بساطت خویش همه قوا را دارا است.
انسان وقتی یک امر مجرد از ماده را می فهمد این فهم چون به مجرد تعلق گرفته و معلوم علم او شده این نیز مجرد است و چون علم به مجرد هم مجرد است، پس این نفسی که این علم مجرد را داراست، آن نیز مجرد از ماده است. به سخن دیگر، مومن به غیب باید خودش غیبی باشد ، و این که خداوند فرمان می دهد تا به غیب ایمان بیاورد باید این مومن هم غیبی باشد. پس نفس از امور غیبی است. البته چنان که گفته شد غیب هر چیزی مراتبی دارد. اگر خدا غیب است یک غیب محض است و در مرتبه پایین تر لوح و قلم و فرشتگان عرش این ها نیز غیب هستند و در مرتبه پایین تر این نفس انسانی است که غیب است ولی بسیار ضعیف تر چون در تدبیر خودش نیاز به جسم دارد. البته خود نفس چون بسیط است می تواند همه مراتب را دارا شود و خودش شامل غیب محض تا غیب نزدیک به شهادت باشد؛ چنان که این مطلب را می توان از تفاوت ادراکی نفس به دست آورد که از قوه عاقله شروع تا واهمه تا متخیله تا حسی پایین می آید. مرتبه عالی نفس که قوه عاقله باشد کلیات را می فهمد و حسی جزئیات شهودی را.
نکته آن که اصطلاح مجرد و مادی یک اصطلاح قرآنی نیست و اگر بخواهیم به اصطلاح قرآنی در این باره سخن بگوییم باید از اصطلاح غیب و شهادت سخن بگوییم؛ به این معنا که مجردات با توجه به میزان تجرد خودشان در مراتبی از مراتب غیب نسبی تا غیب مطلق هستند و مادیات با توجه به میزان مادیت خودشان در مراتبی از شهود نسبی تا شهود مطلق هستند. فرق مسلمان و مومن با کافر در همین است که مومن و مسلمان به غیب افزون بر شهادت ایمان دارد.(بقره، آیه 3)
علم الهی، علم شهودی است. خداوند در آیاتی از قرآن به این معنا توجه داده است. خداوند می فرماید: إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدًا؛ خداوند بر هر چیزی مشهود و شاهد است.(نساء، آیه 33؛ نیز حج، آیه 17؛ احزاب، ایه 55؛ سباء، آیه 47؛ فصلت، آیه 53) به این معنا که هر چیزی را بنگری اول خداوند است که مشهود خواهد بود سپس آن چیز ؛ زیرا اول وجود الهی است که در آن چیز دیده می شود و سپس ماهیت آن چیز مشهود خواهد شد.
چنان که اشراقیون گفته اند این که خداوند می فرماید: ان الله علیم؛ یعنی ان الله شاهد، سخنی درست و راست است؛ زیرا علم خداوند به شهود خداوند بر می گردد؛ یعنی چون همه چیز مشهود خداوند است به همه چیز علم دارد. خداوند خود می فرماید : قُلْ کَفَى بِاللَّهِ بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ شَهِیدًا یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالَّذِینَ آمَنُوا بِالْبَاطِلِ وَکَفَرُوا بِاللَّهِ أُوْلَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ؛ بگو: «کافى است خدا میان من و شما شاهد باشد. آنچه را که در آسمانها و زمین است مىداند، و آنان که به باطل گرویده و خدا را انکار کردهاند همان زیانکارانند.»(عنکبوت، آیه 52)
در این آیه خداوند می فرماید، چون شاهد است می داند در آسمان و زمین چیست. یعنی چون می بیند می داند نه آن که چون می داند می بیند تا این علم غیر از شهود باشد. علم الهی همان علم شهودی و حضوری است؛ یعنی هر چیزی نزد او حاضر است معلوم اوست.
از آن جایی که هر چیزی حاضر نزد اوست معلوم اوست، خداوند به این حاضر معلوم در نزد خود می تواند امر کند که : باش! تا اشکال نشود که چرا امر به معدوم شده است؟ زیرا وقتی موجود است و حاضر و معلوم می تواند به آن امر کند.
البته این امر الهی به بودن می تواند به معنای ایجاد باشد که مشائون می گویند؛ به این معنا که به معلوم نزد خودش در مرتبه ای از مراتب و نشئات هستی هم چون نشئه و حضرت علمیه که موجود به وجود امری یا علمی است فرمان وجود و ایجاد در مرتبه و نشئه و حضرتی دیگر می دهد که مثلا عالم جبروت یا ملکوت یا ناسوت است؛
و هم می تواند به معنای اظهار و تنزل و تجلی باشد که اشراقیون می گویند؛ یعنی آن موجود به حضرت علمیه تنزل یافته در مراتب و عوالم دیگر تجلی و ظهور یابد. به نظر می رسد که این معنا درست تر باشد؛ زیرا خداوند می فرماید آن چه که عندنا حاضر و معلوم و موجود است، فرمان می یابد تا در درجات و مراتب دیگر نزول یابد و تجلی پیدا کند به میزانی که فرمان نزول و تجلی داده شده است؛ یعنی هم از نظر میزان نزول و هم میزان تجلی معلوم و مقدر است. خداوند می فرماید: وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ؛ و هیچ چیز نیست مگر آنکه گنجینههاى آن نزد ماست، و ما آن را جز به اندازهاى معین فرو نمىفرستیم.(حجر، آیه 21)
مراد از این «عندنا» می تواند حضرت علمیه یا مقام امری باشد که تنزل یافته تا در مراتب دیگر به میزان و مقدر معلومی تجلی یابد. از آن جایی که این تنزل به تجلی و ظهور است نه تجافی هماره اصل خزائن در نزد خداوند خواهد بود و این گونه نیست که چون تنزل به تجلی یافته در آن جا نباشد چنان که باران به تجافی از آسمان به زمین نزول می یابد و دیگر در خزینه آسمان نیست؛ اما تجلیات و تنزلات از حضرتی به حضرتی دیگر این گونه نیست، بلکه با حفظ آن امر در حضرت و مرتبه بالاتر تنزل به شکل تجلی انجام می گیرد.
به هر حال، علم الهی علم شهودی است و همه هستی هماره در نزد خداوند حاضر و مشهود است ؛ هم چنان که خداوند در بر هر چیزی مشهود است و هر کسی خوب نگرد اول و آخر خدا را می بیند؛ چنان که امام علی(ع) فرموده است.
خداوند در قرآن می فرماید که انسان در نشئات گوناگونی وارد می شود و در هر نشئه ای از نشئات، امثالی دارد. خداوند می فرماید: عَلَى أَن نُّبَدِّلَ أَمْثَالَکُمْ وَنُنشِئَکُمْ فِی مَا لَا تَعْلَمُونَ؛ و امثال شما تبدیل می کنیم و شما را انشاء می کنیم شما را در آنچه نمىدانید.(واقعه، آیه 61)
در این آیه خداوند به صراحت از تبدیل امثال و انشاء در عوالم و جهان هایی سخن می گوید که انسان نمی داند.
خداوند در آیه 48 سوره ابراهیم سخن از تبدیل آسمان ها و زمین در قیامت به آسمان و زمین دیگری سخن به میان آورده است. پس همان طوری که آسمان ها و زمین تبدیل پیدا می کند، انسان ها نیز در نشئات و عوالم دیگر تبدیل پیدا می کند.
اما امثال از کلمه مِثل به معنای همانند است. امثال همانند هایی از خود انسان است که در عین یکی بودن یکی نیست و تنها مشابهت هایی در کلیت دارد. از آیات قرآنی بر می آید که شخص در عالم برزخ غیر از شخص در عالم دنیا است؛ زیرا اگر چه جسم مثالی و برزخی دارد، ولی جسم مادی ندارد که از آن به جسد نیز تعبیر می شود. در عالم قیامت نیز جسم مادی دارد، ولی از عنصری خواهد بود که پس از تبدیل آسمان و زمین به آسمان و زمین قیامتی ایجاد شده است.
از این آیه و هم چنین آیات دیگر قرآنی بر می آید که انسان در حال صیرورت و شدن است. در این صیرورت ها و شدن ها عوالم و نشئات و حضراتی را می پیماید که در جریان بازگشت و رجعت شامل عالم های برزخ صعودی و قیامت خواهد بود؛ چنان که در جریان نزول به نشئه دنیا از عوالم علم الهی و برزخ نزولی فرود آمده است تا به نشئه دنیا رسیده است.
حضرات و نشئاتی که در آیات و روایات مطرح است شامل عالم لاهوت، جبروت، ملکوت و ناسوت(مُلک) می شود. البته غیر از این عالم یک عالم دیگر به نام عالم «خلیفه الله جامع» است که دربرگیرنده همه عوالم است.
خداوند می فرماید انسان ها در نشئات و عوالم گوناگون به انشای الهی در حال تبدیل شدن هستند. این تبدیل دایمی بشر در نشئات و عوالم با حفظ اصل انسانی یعنی نفس و روان خواهد بود، در حالی که همین نفس و روان آدمی با حفظ کلیت از نظر ماهیت و هویت در حال دگرگونی است. این گونه است که نفس انسانی در صیرورت و شدن های دایمی و حرکت جوهری می تواند متاله و خدایی شده یا چارپا، یا گیاه یا سنگ شود.(نگاه کنید: بقره، آیه 138؛ اعراف، آیه 179؛ فرقان، آیه 44 و آیات دیگر)
پس انسان در هر نشئه و عالمی از عوالم هستی مثل آن چیزی است که در عالم و نشئه دیگر است و این گونه نیست که یک هویت و ماهیت یکسان داشته باشد؛ هر چند در اصل و کلیت نفس خویش از وحدت و یکتایی برخوردار است ولی مثل او خواهد بود نه عین او.