سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خوشا آن که خود را خوار انگاشت ، و کسبى پاکیزه داشت ، و نهادش را از بدى بپرداخت ، و خوى خود را نیکو ساخت و زیادت مالش را بخشید و زبان را از فزون گویى درکشید ، و شرّ خود را به مردم نرساند و سنّت او را کافى بود ، و خود را به بدعت منسوب نگرداند . [ مى‏گویم بعضى این فقره و آن را که پیش از آن است به رسول خدا ( ص ) نسبت داده‏اند . ] [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :129
بازدید دیروز :384
کل بازدید :2164218
تعداد کل یاداشته ها : 1987
04/3/19
4:43 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

خداوند در آیاتی از قرآن وقتی سخن از آفرینش می کند با اشاره به بدیع بودن خویش می فرماید: وَإِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُن فَیَکُونُ؛ و چون خواهد کارى گزارد آن را همین گوید: باش، پس مى‏باشد.(بقره، آیه 117؛ و نیز نگاه کنید: آل عمران، آیات 47 و 59؛ انعام، 73؛ نحل، 40؛ مریم، آیه 35؛ اسراء، آیه 82؛ غافر، آیه 68)

پرسش این است که خطاب به معدوم محال است و خداوند نمی تواند به چیزی که نیست بگویید: باش.

اگر گفته شود که آن چیز معدوم نیست، بلکه موجود است، خطاب به موجود برای موجود شدن، تحصیل حاصل است؛ یعنی چیزی که هست را نمی توان دوباره هستی بخشید و معنایی ندارد.

بر اساس دو مکتب فلسفی مشایی و اشراقی، دو پاسخ به آن داده شده است:

1.       مشائی ها درباره علم الهی سخنی دارند که با اشراقیون فرق دارد. آنان می گویند:  این که گفته می شود: «اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ» یعنی «علیمٌ بالمبصرات والمسموعات؛ خداوند دانا به دیدنی ها و شنیدنی ها است». پس شنوایی و دانایی خدا به علم او باز می گردد.

2.       اشراقی ها می گویند: «اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ»(حج، آیه 61) به معنای «علیمٌ بالمبصرات والمسموعات» نیست؛ زیرا دیدنی ها و شنیدنی ها به علیم بودن خداوند باز نمی گردد، بلکه بر عکس این علم خداوند است که به شنوایی و بینایی خداوند باز می گردد. پس وقتی گفته می شود: «اللَّهُ عَلِیمٌ»(بقره، آیه 95)؛ یعنی خداوند شاهد است؛ چون علم الهی حضوری است؛ پس این که خداوند می داند یعنی خداوند می بیند و شاهد است.  پس علم خداوند به بینایی و شنوایی خداوند باز می گردد نه برعکس.

پس وقتی خداوند خطاب کن فیکون می کند، در حقیقت خداوند به معدوم خارجی ولی موجود و حاضر در حضرت علمیه خطاب می کند تا در خارج باشد؛ یعنی خدای سبحان به این معدومی که در خارج معدوم است، ولی در حضرت علمیه وجود دارد، به آن معلوم خطاب می‌کند که موجودِ عینی بشود. پس مخاطب خداوند به معدوم محض نیست، بلکه به موجود در حضرت علمیه است.

به سخن دیگر، معلومات ذات اقدس الهی چون از علوم حضوری است نه حصولی خداوند به آن امر می کند و فرمان می دهد.

ممکن است گفته شود اگر معلومات خداوند به حکم معلوم خدا و معلوم حضوری بودن وجود خارجی دارند، دیگر نمی توان فرمان وجود به آن ها دارد؛ چرا اگر وجود خارجی دارند، پس به موجود خارجی چگونه می‌شود گفت: «کُن فَیَکُونُ» ؛ چرا که این فرمان چیزی جز تحصیلِ حاصل نیست که غلط و نادرست است.

در پاسخ باید گفت: این وجود خارجی که برای معلومات الهی گفته می شود، وجود خارجی در مرتبه خلق نیست بلکه در مرتبه امر یا بالاتر است؛ زیرا وجود خارجی دارای مراتب است که مرتبه ای از آن مرتبه امر و مرتبه دیگر مرتبه خلق است که در آیات قرآنی بیان شده است و از آن جایی که علم حضوری به معلومات نیز بر همین اساس دارای مراتب است، بخشی از مراحل عالی که مشهود حضوری ذات اقدس الهی است همان بخش مورد خطاب خدا قرار می گیرد و خداوند به آنها می گوید: «کُن». به این معنا که به آن معلومات حضوری و خارجی که در مراتب عالی است می گوید در مراتب پایین تر باشد.

اما این «کُن» به معنای ایجاد نیست و خداوند نمی گوید از عدم و معدوم به وجود در آی و موجود باش، بلکه به آن ها فرمان می دهد تا «تنزّل» و «تجلّی» پیدا کند. فرمان خداوند به «کُن» در حقیقت فرمان به این است که: در عالم طبیعت متجلّی باش! یعنی به آن موجود و حاضر در نشئه ی عقل دستور می‌دهد که تجلّی پیدا کند و به مرحله ی عالم طبیعت برسد.

شاهد بر این مدعا هم این بیان نورانی حضرت امیرالمومنین(سلام الله علیه) است که در نهج‌البلاغه فرمود: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ؛ سپاس خدایی که برای خلق خود به خلق خود تجلی پیدا کرده است»(نهج‌البلاغه، خطبه ی 108) ؛ یعنی آفرینش الهی چیزی جز تجلّی است.

اگر هم گاه گفته می شود تنزل این تنزل به معنای تجلی است و نه تجافی؛ چنان که باران از آسمان وقتی تنزل می یابد، تجافی پیدا می کند یعنی وقتی آن جاست در پایین نیست و وقتی هم در پایین است آن جا نیست، اما در تجلی آن چه در بالا است در پایین هم هست و جوف و خالی شدنی در کار نیست. پس خلقت یعنی آن که خدای سبحان تجلّی کرده است و آنچه که در مراحل عالیه بود آنها را تنزّل داده و آنها را در صحنه ی هستی جلوه ای خود قرار داده است. پس این خلقت نظیر این نیست که کسی در طبقه ی بالاست و حالا تجافی پیدا کند و از نردبان پایین بیاید طبیعی بشود؛ چرا که موجود فراطبیعی هرگز طبیعی نمی‌شود؛ چه اینکه موجود طبیعی با حفظ طبیعیّت هرگز فراطبیعی نمی‌شود. پس این خلقت و آفرینش به نحو تجلّی است؛ همان طوری که ما مطلبی را که فهمیدیم همان مطلب را تنزّل می‌دهیم و به صورت مَقال یا مَقالت یا به صورت سخنرانی به دیگران می‌رسانیم یا به صورت مقاله در اختیار دیگران می‌دهیم و می‌گوییم این عین همان است که ما فهمیدیم. این معنایش این نیست که آنچه را که در عاقله و فاهمه ی ماست همان به عینه در روی کاغذ یا زبان آمده است و دیگر در قوه عاقله ما چیزی از آن نباشد؛ بلکه ما آنچه را که در عاقله ی ما بود به مرحله ی وهم تنزّل دادیم و  از آنجا به مرحله ی خیال و متخیّله تنزّل دادیم ، و از آنجا هم به مرحله ی حس تنزّل دادیم ، و سپس از آنجا از دستمان کمک گرفتیم و آن مطلب را نوشتیم یا از زبانمان استمداد کردیم و آن مطلب گفتیم. پس آن چه را به فهم خود فهمیدیم همچنان سرِ جایش محفوظ است. از این روست که خداوند می فرماید: «إِن مِّن شَیْ‌ءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ؛ هیچ چیزی نیست مگر آن که در خزائن الهی در نزد خداست و جز به میزان معلوم تنزل داده نمی شود»(حجر، آیه 21) پس آن چه در مخزن الهی موجود و یا مشهود حضوری است، همان چیز‌ از آن مخزن غیب به عالم طبیعت بالتجلّی نه بالتجافی تنزّل می‌کند. پس کن الهی کن ایجادی نیست بلکه کن تنزلی و تجلی است تا از مرتبه به مرتبه دیگر تنزل کند با حفظ بقا در مراتب بالا. این همان تجلیاتی است که آیات و روایات بسیار از آن سخن به میان آمده است نه آن که خداوند به معدوم فرمان خطابی کن و باش بدهد.

به سخن دیگر، «کن» الهی، برای ایجاد نیست تا به معدوم وجود عنایت کند، بلکه به همان معلومات حضوری و وجودی در حضرت علمیه فرمان می دهد تا به مرتبه پایین تر تجلی و تنزل کرده و ظهور و بروزی دیگر در مرتبه دیگر از مراتب وجود داشته باشد. پس آن چه در مرتبه امر است به مقام خلق ظهور می یابد و تنزل و تجلی پیدا می کند. این است که باید گفت آفرینش و خلقت ایجاد نیست بلکه اظهار تنزلی و تجلی از سوی خداوند است.


94/6/31::: 5:22 ع
نظر()
  
  

 خداوند در آیات قرآنی بیان می کند وقتی کالبد حضرت آدم(ع) را ساخت و تسویه کرد، از روح خود در آن دمید و آن کالبد جان گرفت: فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِینَ؛ پس وقتى آن را درست کردم و از روح خود در آن دمیدم، پیش او به سجده درافتید.(ص، آیه 72)

همین مساله را در باره دیگر انسان ها نیز بیان کرده و فرموده است: ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِیهِ مِن رُّوحِهِ؛ آن گاه او را درست‏اندام کرد، و از روح خویش در او دمید.(سجده، آیه 9)

بر اساس آموزه های وحیانی اسلام همین روح که در کالبد آدمی دمیده می شود، نفس و روان آدمی است. به این معنا که جوهر نفس و روح یکی است. این مطلبی است که مفسران و عالمان قرآنی بدان اعتقاد و بر آن تاکید دارند.(نگاه کنید: درس تفسیر آیت الله جوادی آملی، مورخ 15/ 8/ 87)

این نفس انسانی همانی است که خداوند آن را در هنگام اجل و مرگ، به طور کامل می گیرد و توفی می کند.(نحل، آیه 70 و آیات دیگر) در این حالت نفس انسانی مرگ را می چشد و می خورد ، نه آن که مرگ او را از میان بردارد. هنگامی که نفس مرگ را می چشد بدن را فرو می گذارد و به مرگ می دهد و مرگ بدن را می گیرد و نفس این گونه از تن آزاد و رها می شود. این که خداوند می فرماید: کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ؛ هر نفسی چشنده مرگ است(آل عمران، آیه 185)، به این معنا است که نفس مرگ را می خورد نه آن که مرگ نفس را بخورد. پس نفس را چشیدن مرگ ، تن را به مرگ که یکی از مخلوقات خداوند است(ملک، آیه 2) می دهد و خودش را این گونه آزاد می کند.

البته باید توجه داشت که نفس به سبب آن که با جسم چه خاکی و چه برزخی یا اخروی ارتباط دارد به طور طبیعی آثار آن نفس در این اجسام نیز خودش را نشان می دهد؛ زیرا این اجسام که برای نفس آدمی و به عنوان ابزارهای اوست. این نفس آدمی به سبب همین عنصر غیبی بودن و تجردش است که می تواند در خواب از گذشته و آینده ای که فعلا معدوم است برود و خبر بدهد.

به هرحال، این فاعل همان نفس است که مرگ را می چشد نه آن که فاعل مرگ باشد که نفس را بچشد. پس وقتی نفس مرگ را چشید تن خاکی را رها می کند و آن را به مرگ می دهد و خودش می رود با جسم برزخی و سپس در جهان برزخ نیز مرگ را دوباره می چشد و آن جسم برزخی را به مرگ می دهد و می رود با جسم اخروی اش در قیامت که دیگر آن جا مرگی نخواهد بود؛ چرا که جسم اخروی چه بهشتی و چه دوزخی هیچ ارتباطی با مرگ نخواهد داشت. از این روست که بهشتی هماره جاودانه خواهد زیست و دوزخی در حالتی قرار دارد که میان مرگ و زندگی است.(اعلی، آیه 14)


94/6/31::: 1:53 ع
نظر()
  
  

بر اساس آیات قرآنی خداوند هم شاهد است و هم مشهود. شاهد است؛ زیرا همه چیزی را می بیند و همه هستی مشهود اوست و چیزی از او غایب نیست. هم چنین خداوند مشهود است؛ یعنی آن چه همیشه دیده می شود خداوند است. خداوند در این باره می فرماید: سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْ‌ءٍ شَهِیدٌ؛ به تحقیق آیات خودمان را در آفاق و در نفس هایتان می نمایانیم تا برایشان روشن شود که او حق است و آیا کفایت نمی کند که پروردگارت بر هر چیزی مشهود است.(فصلت، آیه 53)

در این آیه می فرماید که خداوند شهید یعنی مشهود از هر چیزی است ؛ یعنی وقتی بخواهی چیزی را ببینی نخست باید خدا را ببینی تا سپس آن چیز دیده شود؛ زیرا آن ماهیت و چیز بودن حدی از حدود خداوندی است که با تشخص وجودی خودش از خدا جدا شده است؛ یعنی اول وجود خداوندی است که همه هستی را پر کرده و سپس آن تشخص است که به عنوان چیز و شی بودن خودش را نشان می دهد؛ زیرا بر اساس آیات قرآنی همه وجه الله هستند؛ از این روست که به هر چیز بنگری و رو آوری آن جا خداست: فثم وجه الله (بقره، آیه 115)

امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: أَنَّهُ مَا نَظَرْتُ إلَی‌ شَیْءٍ إلَّا وَ رَأَیْتُ اللَهَ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ وَ مَعَهُ؛ چون در چیزی ننگریستم مگر آن که خدا را پیش و پس و همراهش دیدم.(اسرار الصلاه، ص 65؛ لقاء الله ، ملکی تبریزی، ص 7، اسفار ، چاپ سنگی، ج 1، ص 117)

بر اساس همین آیات و روایات است که عارف می گوید: «الحقّ سبحانه و تعالی ظهر و ما غاب قطّ والخَلق غاب و ما ظهر قطّ؛ حق سبحانه و تعالی ظاهر است و هرگز غایب نبوده و خلق هماره غایب بوده و هرگز ظهوری ندارد.»

بابا طاهر می سراید:

به صحرا بنگرم صحرا ته وینم   به دریا بنگرم دریا ته وینم

بهر جا بنگرم کوه و در و دشت   نشان روی زیبای ته وینم


  
  

در آیات قرآنی از جمله آیه نخست سوره اسراء و سوره نجم از اسراء و معراج پیامبر(ص) از مکه مکرمه تا قدس شریف و سپس تا «قاب قوسین او ادنی» سخن به میان آمده است و این که پیامبر(ص) همه عوالم و نشاتی که انسان ها می بایست بپیمایند، پیموده و به بهشت و دوزخ اخروی رفته است.

اما سخن در این است که آیا این سفر با جسد خاکی بوده یا با جسم هایی که بر اساس هر یک از عوالم فرق می کند و تفاوت هایی دارد؟

به نظر می رسد که پیامبر(ص) با جسد خویش بخشی را پیموده و با جسم هایی دیگر عوالم دیگر را سیر کرده است؛ زیرا جسد خاکی از نظر ظرفیت این قابلیت را ندارد تا عوالم دیگر را بپیماید؛ زیرا در هر عالمی ، جسم هایی مورد نیاز است که با طبیعت آن عوالم سازگار باشد و اگر جسم خاکی و جسد خاکی انسان این ظرفیت را داشته باشد از آن در همه عوالم استفاده می شده است؛ اما چنین ظرفیتی برای جسد خاکی نیست.

در آیات و روایات سخن از تبدیل عالم خاکی زمین و آسمان دنیا به عالم دیگری است که از جنس دیگری خواهد بود.(ابراهیم، آیه 48) از این روست که حوریان و نوجوانان نوکر و غلام آن جا از بدن هایی برخوردارند که لولو و مرجان و در و مانند آن هاست .(طور، آیه 24؛ انسان، آیه 19)

شاهد بر این که پیامبر(ص) با جسد خاکی معراج معنوی و قرب و تقرب را انجام نداده ، ترک و رهای این تن خاکی هنگام مرگ است؛ زیرا اگر این جسد خاکی ظرفیت آن را داشت تا پیامبر(ص) را در سفر اخروی همراهی کند نیازی نبود که از آن بیرون آید و جسدش را در خاک دفن کنند؛ در حالی که به صراحت قرآنی می دانیم که خوبان عالم از جمله پیامبران و شهیدان با مرگ خود در نزد خداوند خواهند بود و در آن جا روزی می خورند و بدان عالم در دوزخ عذاب می شوند(آل عمران، آیه 169؛ مومنون، آیات 99 و 100؛ نوح، آیه 25)؛ زیرا بهشت و دوزخ اخروی الان مخلوق الهی است نه آن که بعدا خلق خواهد شد چنان که روایات بسیاری در این باره وجود دارد که بهشت را مخلوق می داند.

به هر حال، آن چه ثابت است این که معراج پیامبر(ص) جسمانی بوده است نه جسدانی.


  
  

در قرآن یک خصوصیات و ویژگی های کلی برای نفس بیان شده که می تواند بسیار مفید برای درک و شناخت نفس و سپس رب و پروردگار آن باشد؛ زیرا گفته شده است: من عرف نفسه فقد عرف ربه؛ هر که نفس خودش را شناخت پروردگار خودش را شناخت.

این ویژگی ها عبارتند از:

1. یگانگی روح و نفس : بر اساس آموزه های قرآنی نفس انسانی همان روح الهی دمیده شده در کالبد انسانی است: فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی؛ پس وقتى آن را درست کردم و از روح خود در آن دمیدم(حجر، آیه 29 ؛ و نیز ص ، آیه 72) و یا در جایی دیگر می فرماید: ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِیهِ مِن رُّوحِهِ وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِیلًا مَّا تَشْکُرُونَ؛ آن گاه او را درست‏اندام کرد، و از روح خویش در او دمید، و براى شما گوش و دیدگان و دلها قرار داد چه اندک سپاس مى‏گزارید.(سجده، آیه 9) هم چنین درباره حضرت عیسی بن مریم می فرماید: وَالَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِیهَا مِن رُّوحِنَا وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آیَةً لِّلْعَالَمِینَ؛ و آن [زن را یاد کن‏] که خود را پاکدامن نگاه داشت، و از روح خویش در او دمیدیم و او و پسرش را براى جهانیان آیتى قرار دادیم.(انبیاء، ایه 91؛ و نیز نگاه کنید: تحریم، آیه 12) خداوند در این آیات بیان می کند که پس از تسویه کالبدها روح دمیده می شود. خداوند خود در آیه 7 سوره شمس در شرح و تفسیر مراد از این روح که پس از تسویه دمیده شده از آن به نفس تعبیر می کند و می فرماید: وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا؛ سوگند به نَفْس و آن کس که آن را درست کرد. پس نفس همان روحی است که خداوند با نفخ پس از تسویه کالبد در آن می دمد.

2. دوگانگی نفس و بدن: خداوند در همین آیات به شکلی به این مساله پرداخته و دوگانگی آن با بیان کرده است؛ زیرا پس از تسویه کالبد انسانی است که روح دمیده و در قالب نفس معنا می یابد و نام دیگری می گیرد؛ زیرا روح مجرد محض است، در حالی که نفس با آن که مجرد است ولی نیازمند بدن است که مادی و یا غیر مادی از اجسام دیگری باشد. خداوند می فرماید: إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِن طِینٍ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ ؛ آن گاه که پروردگارت به فرشتگان گفت: «من بشرى را از گِل خواهم آفرید. پس چون او را راست و تمام گردانیدم و در وى از روح خود دمیدم، او را سجده‏کنان درافتید.(ص، آیات 71 و 72؛ نیز حجر، ایات 28 و 29) هم چنین خداوند در باره این دوگانگی بدن و روان می فرماید: ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ؛ آن گاه نطفه را به صورت علقه درآوردیم. پس آن علقه را [به صورت‏] مضغه گردانیدیم، و آن گاه مضغه را استخوانهایى ساختیم، بعد استخوانها را با گوشتى پوشانیدیم، آن گاه [جنین را در] آفرینشى دیگر پدید آوردیم. آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است.(مومنون، آیه 14) خداوند در این آیه بیان می کند که پس تکمیل بدن خداوند به انشای خلق دیگری می پردازد که همان دمیدن روح و ایجاد نفس به انشای خاص و دیگر است تا این گونه دوگانگی روان و تن و نفس و بدن دانسته شود. آیه 19 سوره حشر که می فرماید اینان نفسهای خودشان را فراموش کردند شاهدی بر این معنا است که نفس غیر از بدن است؛ چرا که اینها بدن را در برابر دارند و آن را فراموش نکردند ولی نفس های درون خویش را فراموش کردند که همان حقیقت و هویت اصلی آنان است. اینان به جای آن که به نفس خود بچسبند و بپردازند آن را کنار گذاشته و فراموش کرده و به جای آن به تن و بدن مشغول هستند. این که خداوند در آیه 154 سوره نساء می فرماید که آنان به نفس های خودشان مشغول هستند یعنی به همان جنبه مادی خودشان مشغول هستند: قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ.

3. بقای نفس در جسم غیر خاکی: چنان که بیان شد روح الهی وقتی در بدن دمیده می شود به عنوان نفس شاخته می شود. نفس انسانی پس از مدتی از بدن خاکی بی نیاز می شود، ولی هرگز از جسم بی نیاز نخواهد شد؛ زیرا نفس هماره به جسم در کارهایش نیاز دارد. این جسم می تواند جسم برزخی یا جسم اخروی از عناصر بهشتی باشد که دوزخی باشد که با عناصر خاکی بسیار فرق خواهد داشت؛ چنان که از آیات و روایات به دست می اید. از همین روست که خداوند با آن که از توفی و گرفتن کامل نفس از بدن سخن به میان می آورد(زمر، ایه 42) ولی از بقای آن در عوالم دیگر و زنده بودن آن سخن به میان آورده است که در آیات بسیاری به آن اشاره شده است.(آل عمران، آیه 169؛ مومنون، آیات 99 و 100؛ نوح، آیه 25)

4. درجات نفس : البته نفس انسانی هر چند در اصل ساخته الهی است، ولی یک بازسازی اساسی به وسیله انسان با اعمال و نیات وی انجام می گیرد که شاکله و شخصیت او را برای ابد مشخص می کند که انسان سگ یا انسان خر یا انسان چوب یا انسان سنگ است که در آیات قرآنی بیان شده است(اسراء، آیه 84؛ اعراف، ایه 179؛ جن ، آیه 15؛ بقره، آیه 74) خداوند درباره مومن می فرماید که نفس او می تواند درجات متعدد را همزمان داشته باشد.(انفال، آیه 4؛ آل عمران، آیه 163)


94/6/28::: 10:35 ص
نظر()
  
  

آدمی باید دم غنیمت شمارد و وقت را از دست ندهد؛ یعنی باید همه توجه و اهتمام خویش را معطوف حال کند. پس همین لحظه همان زمانی است که همیشه در انتظار آمدنش بودی و نگذارد که از دست برود؛ زیرا آینده ای که در انتظارش هستی همین دم و حال و لحظه ای است که در آن وقت می گذرانی.

البته ممکن است حال تو دو حالت داشته باشد: 1. نعمت ؛ 2. نقمت. یعنی همین الان که دم و وقت توست، یا غرق نعمتی یا غرق نقمتی.

البته بودن در این دو حالت نعمت و نقمت هم می تواند بر اساس دو اصل و سنت الهی حاکم بر جان و جهان باشد؛ زیرا انسان در هر دو حالت یا1. گرفتار فتنه و آزمون و ابتلای الهی است؛ 2. یا گرفتار عذاب خداوندی است.

به این معنا که به حکمت الهی و مصلحت و مشیت خداوندی شخص باید آزمونی را از سربگذارند تا ظرفیتی جدید پیدا کند و یا ادعای خودش را به اثبات برساند؛ یا آن که گناه و خطایی کرده که سزاوار تنبیه است.

البته ممکن است گفته شود که درباره نقمت و بلا و مصیبت می توان مدعی شد که امتحان یا عذاب است؛ اما درباره نعمت چگونه می توان چنین ادعایی کرد؟ در پاسخ باید گفت: نعمت های الهی نیز ممکن است از باب امتحان یا عذاب باشد؛ زیرا خداوند در آیاتی از قرآن از جمله آیات 33 و 34 و 35 سوره زخرف بیان می کند که به کافران آن اندازه نعمت می دهد که خانه هایشان از زر و سیم باشد تا هرگز دست به دعا و نیایش برندارند و نتیجه اعمال نیکی اگر دارند در همین دنیا بگیرند و تنها این متقین هستند که در دنیا و به ویژه از طیبات الهی روزی می خورند. همین مطلب را می توان از آیات 15 و 16 و 17 سوره فجر نیز به دست آورد که برخورداری از نعمت به معنای خیر نیست چنان که نداری نیز به معنای اهانت و خواری از سوی خداوند نیست.

این که در جهان تفاوت هایی میان افراد گذاشته شده از جهت آن است که یک دیگر را به کار گیرند و به استخدام در آورند تا کارهای جهان به اسباب پیش برود. از این رو، گفته می شود که یکی از علل اصلی در اجتماعی بودن بشر همین استخدام و به کارگیری از یک دیگر است؛ چنان که خداوند به صراحت در آیه 32 سوره زخرف می فرماید: أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَّعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِیًّا وَرَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِّمَّا یَجْمَعُونَ؛ آیا آنانند که رحمت پروردگارت را تقسیم مى‏کنند؟ ما وسایل معاشِ آنان را در زندگى دنیا میانشان تقسیم کرده‏ایم، و برخى از آنان را از نظر درجات، بالاتر از بعضى دیگر قرار داده‏ایم تا بعضى از آنها بعضى دیگر را در خدمت گیرند، و رحمت پروردگار تو از آنچه آنان مى‏اندوزند بهتر است.

به هر حال، انسان باید همیشه حال و دم و لحظه را غنیمت بشمارد و بداند که حالت کنونی او از دو قسم خارج نیست یا گرفتار آزمونی است یا عذابی که باید استغفار کند تا تحت غفران و مغفرت الهی قرار گیرد و خداوند زره پوشی از تقوا بر تن او نماید تا از هر دو به سلامت بگذرد و در آزمون موفق شود و از عذاب برهد و خداوند آن را رفع کرده و بردارد.

اما انسان حال خویش را هماره باید با آینده و گذشته نیز مقایسه کند تا همیشه به درستی و راستی از وقت و حال و لحظه و دم بهره برده و غنمیت برگیرد. به گذشته اش بنگرد که چیزی نداشته و هر چه دارد به فضل الهی است و آینده اش بنگرد که پیری می رسد و نداری؛ یعنی حال او میان دو حالت فقر مطلق کودکی و پیری قرار دارد. زمانی بود که هیچ توانایی نداشت و زمانی می رسد که هیچ توانایی نخواهد داشت. خداوند در آیه 5 سوره حج می فرماید: ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ وَمِنکُم مَّن یُتَوَفَّى وَمِنکُم مَّن یُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلَا یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئًا؛ آن گاه شما را به صورت‏ کودک برون مى‏آوریم، سپس حیات شما را ادامه مى‏دهیم‏ تا به حد رشدتان برسید، و برخى از شما زودرس‏ مى‏میرد، و برخى از شما به غایت پیرى مى‏رسد به گونه‏اى که پس از دانستن بسى چیزها چیزى نمى‏داند. خداوند همین معنا را در آیه 67 سوره غافر نیز بیان کرده است.

پس حال ما باید با توجه به گذشته و آینده باشد و بدانیم که وضعیتی که اکنون در آن گرفتار است با گذشته و آینده ارتباط تنگاتنگ دارد و این گونه است که دیگر مختال فخور نخواهیم شد و به خیال بافی کودکانه و فخر و تفاخر جاهلانه نمی پردازیم و در زمان حال به سبب از دست رفته ها نومید و مایوس نشده و بر داشته ها به هیجان های فرحناک و رقص و بدمستی نمی پردازیم.(حدید، آیات 22 و 23)

می گویند آیت الله العظمی محمدحسین طباطبایی بروجردی، در زمانی که رهبر جهانی تشیع را در اختیار داشت و همه چشمان شیعیان عالم به او دوخته و وجوهات مالی بسیاری در اختیار داشت، هر از گاهی ظروف ساده و سیاه دوران طلبه ای را می آورد و به نفس خود خطاب می کرد: ای محمد حسین! دیروزت این بود و امروزت این و فردایت را خدا می داند. پس خودت را گم نکن.

یعنی: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ عَلَیْکُمْ أَنفُسَکُمْ ؛ مراقب خودتان باشید (مائده ، آیه 105) و خودتان را خوب ندانید و پاک نشمارید که به غفلتی گرفتار هبوط می شوید: فَلَا تُزَکُّوا أَنفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى.(نجم، آیه 32)


94/6/26::: 8:51 ص
نظر()
  
  

اصطلاح نفس در عربی و روان در فارسی و هم چنین اصطلاح روح انسانی در عربی و جان در فارسی با این که در ظاهر تفاوت دارند، ولی در واقع و حقیقت بیانگر یک حقیقت است؛ زیرا این تفاوت در نام گذاری و تسمیه به تفاوت در اعتبار باز می گردد.

پس در آدمی یک حقیقت است که گاه از آن به روان و گاه جان در فارسی و یا نفس و روح در عربی تعبیر می شود. به این معنا که اگر در کالبدی نباشد روح و جان است و وقتی در کالبدی قرار گرفت نفس و روان می شود.

پس وقتی گفته می شود: مَن عرفَ نفسه فقد عرفَ ربّه؛ هر کسی روان و نفس خودش را شناخت پروردگار خودش را شناخت(بحارالأنوار، ج2، ص32)، مراد از نفس و روان همان، روحی است که خداوند در آیه 29 سوره ححرات درباره اش فرموده است: وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی؛ و در آن کالبد آدم از روح خود دمیدم.

همین روح و نفس پس در حقیقت یکتا و یگانه هستند و تفاوت تنها در اعتبار است. از سوی دیگر، در همین نفس و روح آدمی، فطرت انسانی و نهادینه شده و روح و نفس انسانی مفطور به فطرت الهی است که در مرتبه ای از آن به عنوان قلب یاد می شود.

همین نفس و روح است که خداوند هر شب توفی می کند و به تمام می گیرد و سپس برخی را نگه می دارد و امساک می کند و برخی دیگر را باز می گرداند تا در کالبدش قرار گیرد.(زمر، آیه 42)

شاهد بر این که روح و نفس مجرد است آیه 154 سوره بقره و 164 سوره آل عمران است؛ زیرا این زنده بودن روح و نفس شهید اختصاصی به شهید ندارد بلکه هر انسانی این گونه است. شهید پس از شهادت حقیقتی «موجود حیٌّ مرزوق عندالله مرتزق به رزق» است. این پنج خصیصه روح و نفس نشان می دهد که امری مجرد و غیر مادی است.

در آیات 12 و 13 سوره مزمل و نیز 25 سوره نوح و نیز 99 و 100 سوره مومنون، این معنا برای کافران و همگان نیز اثبات می شود که آنان نیز زندگانی پس از مرگ هستند که گرفتار عذاب هستند و حتی پیامبر(ص) با کافران قریش وقتی در چاه بدر ریخت سخن گفت و به معترضان نیز فرمود: ما أنت بأسمع منهم؛ این‌چنین نیست که شما این حرفهای مرا بهتر از آنها بشنوید، بلکه آنها کاملاً دارند می‌شوند، ولی قدرت گفتن ندارند.(تصحیح‌الاعتقاد، ص92)

شاهد دیگر آیات 27 تا 30 سوره فجر است که خداوند به مرده خطاب می کند و می فرماید: یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ  ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً  فَادْخُلِی فِی عِبَادِی  وَادْخُلِی جَنَّتِی؛ این نفس مطمئن به سوی خداوند در حالت راضیه مرضیه بازگرد پس در بندگانم در آی و در بهشتم وارد شو!

پس روح و نفس یکی است و تفاوت در نام گذاری به اعتبار مراتب است. البته توجه باید داشت که روح از مقام امر است و نفس با خلق در آمیخته است. از این روست که در آیه 85 سوره اسراء روح را از مقام امر یعنی همان مقام کن فیکون می داند، اما در آیه 14 سوره مومنون نفس را از مقام خلقی دانسته است.

هر کسی بهتر نفس خودش را شناخت و ویژگی های فردی و شخصی نفس خویش را به دست آورد به همان میزان بهتر می تواند پروردگار خود شخصی اش را بشناسد که دارد او را ربوبیت می کند؛ زیرا هر نفسی روزنه به سوی پروردگاری که رب العالمین است؛ پس اگر این نفس کامل تر باشد و شناخت فرد نیز به همان میزان کامل باشد، به همان میزان نیز ارتباط با پروردگاری خواهد داشت که کامل تر است؛ زیرا روزنه و دریچه او کامل تر و بزرگ تر است و نمایی بزرگ تر و کامل تر در اختیار عارف و بیننده قرار می دهد. از همین رو گفته شده است: أعرفکم بنفسه أعرفکم بربّه؛ هر کسی بهتر خودش را شناخت بهتر پروردگارش را می شناسد (جامع‌الأخبار، ص4)؛ زیرا آن نفس شخص به همان میزان روزنه ای بزرگ تر برای مقام ربوبیت خدایی است که این شخص از آن روزنه با آن ارتباط دارد.

از آن جایی که نفس پیامبر(ص) کامل ترین مرتبه را به خود اختصاص داده است، نفس پیامبر(ص) روزنه ای کامل به سمت خداوندی است که رب العالمین است. از همین روست که ایشان رحمه للعالمین می شوند.(انبیاء، آیه 107)


94/6/24::: 4:18 ع
نظر()
  
  

توسلدر آیات و روایات به صراحت بیان شده که دنیا «دارالاسباب» است و هیچ چیزی در عالم بدون سبب و وسایل تحقق و جریان نمی یابد. در روایت آمده است: «ابی الله ان یجری الاشیاء الاباسبابها؛ خداوند امتناع دارد که چیزها را جز به وسیله اسباب آنها به اجرا درآورد.»(بحارالانوار، ج 2، ص 90، باب 14، حدیث 14 و 15 و همان، ص 168، باب 22، حدیث 1).

از همین روست که برای هر چیزی سبب و وسیله ای مناسب آن چیز لازم است ؛ چنان که از آیات 84 و 85 و 89 سوره کهف از انتخاب سبب های متفاوت و متخلف از سوی ذوالقرنین برای مقاصد گوناگون سخن به میان آمده است.

امام صادق(ع) می‌فرماید: خداوند برای هر چیزی سببی و برای هر سببی شرحی و برای هر شرحی کلیدی و برای هر کلیدی علمی و برای هر علمی بابی گویا قرار داد. هر که آن باب ناطق را بشناسد، خدا را شناخته و هر کس انکار کند، خدا را انکار کرده است. آن باب، پیامبر خدا و مائیم». (بحارالانوار، ج 2، ص 90 و ج 2، ص 168)

اما باید توجه داشت که اسباب مادی و حتی معنوی که در یک محدوده می تواند تاثیرگذار باشد و این که خداوند در آیات قرآنی از بهره گیری از اسباب و وسایل سخن به میان آورده و مثلا گفته است: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَیهِ الْوَسِیلَةَ وَجَاهِدُواْ فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید، از خدا پروا کنید و به او توسل و تقرب جویید و در راهش جهاد کنید، باشد که رستگار شوید.(مائده، آیه 35)

اما این تاثیر اسباب و وسیله و حتی توسل به پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) همانند استفاده از پزشک و دارو و درمان تا یک جایی تاثیر گذار است و از آن پس تاثیری ندارد. امام سجاد(ع) در بیان محدوده تاثیرگذاری وسیله و توسل می فرماید: وَ یَا مَنْ لاَ تُبَدِّلُ حِکْمَتَهُ الْوَسَائِلُ ؛ اى خداوندى که ناموس حکمتت را هیچ وسیله‏ اى و سببى دگرگون نسازد.(صحیفه سجادیه، دعای سیزدهم)

پس اگر دیدیم که دارو و درمان و توسل و دعا و روزه و مانند آن ها تاثیرگذار نیست، بدانیم که حکمتی است که قابل تبدیل با این وسایل و توسل نیست؛ زیرا حکمت الهی همان هدف غایی و مهم و اصلی است که نمی بایست تغییر کند. مثلا وقتی اجل مسمی البته نه معلق رسید دیگر جایی برای ماندن نیست و دیگر مرگ عقب نمی افتد.


94/6/23::: 2:1 ع
نظر()
  
  

بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، کاری که پیامبر(ص) انجام می دهد تنها آموزش و پرورشی نیست که هر انسان دیگری انجام می دهد، بلکه نوعی تصرف در جان آدمی است.

به سخن دیگر، وقتی ما در درس استادی شرکت می کنیم که علمی را بیاموزیم یا در عمل به ما اخلاق بیاموزد و ما را پرورش دهد، استاد تنها کاری که انجام می دهد آموزش و پرورش معمولی است؛ اما وقتی در درس آموزش و پرورش پیامبر(ص) شرکت می کنیم تا بر اساس فلسفه بعثت و هدف و حکمت ارسال رسولان و انزال کتب به ما چیزی بیاموزد و ما را پرورش دهد، در جان ما تصرف می کند.

این که خداوند در آیاتی از جمله 129 سوره بقره و 164 سوره آل عمران و 2 سوره جمعه می فرماید : یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِم؛ کتاب و حکمت تعلیم دهد و شما را تزکیه نماید و پرورش دهد. این آموزش و پرورش تنها به گفتن نیست، بلکه با تصرفاتی که می کند جان ما را تغییر می دهد.

اصولا علمی که پیامبر(ص) تعلیم می دهد فراتر از علم اکتسابی و علم حصولی است، بلکه علم لدنی و شهودی و حضوری است. از این روست که ما را با حقایق نه تنها آشنا می کند بلکه جان ما را با ملکوت عالم پیوند می زند. از همین روست که در قرآن آمده دعا و صلوات پیامبر(ص) را همانند دعا و صلوات دیگران ندانیم، بلکه ایشان با این کار در شما تصرف می کند. این تصرفات پیامبر(ص) شما بیرون آمدن انسان از ظلمات به نور(احزاب، آیه 43)، ایجاد تقرب و قرب به خداوند(توبه، آیه 99) ، پاکی روح و طهارت آن از هر گونه رجس و پلیدی(توبه، آیه 103) و مانند آن ها می شود.

البته همه امامان معصوم(ع) از چنین توانایی برخوردار هستند. از همین رو، توسل به آنان و برخورداری از صلوات و دعاهای آنان به معنایی آن است که انسان تحت تصرفات آنان تعلیم و تزکیه ویژه ای می بیند و به کمالات می رسد. پس نباید توسل و دعا و صلوات آنان را عادی تلقی کرد. آنان همان طوری که در چشم یاران خویش تصرف می کنند و حقایقی از همین جهان را نشان می دهند؛ چنان که با تصرفات امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) زهری و ابوبصیر چهره های ملکوتی حاجیان را دیدند، هم چنین می توانند در جان ها ما تصرف کنند. پس برای این که به این درجه از ارتباط برسیم و خودمان را تحت تعلیم و تزکیه آنان قرار دهیم، بر آنان صلوات بفرستیم تا از تصرفات آنان به سبب مودت و محبت بهره مند شویم.


94/6/21::: 3:12 ع
نظر()
  
  

دل آدمی، حرم خداوند است. امام صادق(ع) می فرماید: القلب حرم الله فلا تسکن حرم الله غیر الله ؛ دل حرم خداست ، پس در حرم خدا، غیر خدا را ساکن مکن . (بحار الانوار، ج 70، ص 25)

از آن جایی که هر انسانی تنها یک قلب دارد، نمی تواند در این حرم کسی دیگر غیر خدا را راه دهد و محبت غیر او را در آن جا نماید، بلکه باید حریم حرم دل را هماره حفظ کرده تا خداوند در آن سکونت یابد. خداوند خود می فرماید: مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ؛ خداوند براى هیچ مردى در درونش دو دل ننهاده است.(احزاب، آیه 4)

کسی که بر اساس فطرت عمل کرده باشد، با افکار و اعمال نیک و صالح خویش، کاری می کند که این قلب عرش الهی شود و خداوند فرمانروای دل باشد، تا این گونه هیچ کسی بر دل و قلب او وارد نشده و بر آن جا حکومت نکند. از این رو، از همه چیزی به سوی خداوند فرار می کند و اجازه ورود کسی به حریم حرمت خدا را نمی دهد. پس دل مومن عرش الله است؛ چنان که از پیامبر(ص) آمده که فرموده است: " قَلْبُ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ اللَّهِ ".

کعبه دل آدمی چون خانه خدا شد، باید مواظب باشد تا دشمن لباس احرام نپوشد و به فریب حج و طواف به دور خانه دل نگردد و راه نفوذ بدان نیابد.

از آیات قرآنی به دست می آید که شیطان فریب کار و وسوسه گر، هماره دور قلب مومن در طواف است تا راهی برای نفوذ به این کعبه و عرش الهی بیابد. انسان مومن هماره هوشیار و بیدار است و اجازه نمی دهد تا شیاطین با لباس احرام به حریم حرم دل راه پیدا کنند و از غفلت او سوء استفاده کرده و در آن جا رخنه و نفوذ کنند. از این رو، هماره با ذکر الهی و تذکر و یاد خداوند تیرهایی را به سوی شیطان می فرستد تا به حریم حرم دل نزدیک نشود و هر گاه به حریم نزدیک شد و با آن تماسی گرفت همانند سیم های خاردار هشدار دهنده و سینسورهایش عمل می کند و با زمزمه یاد خداوند دشمن را از تماسی که گرفته پشیمان می کند و دور می سازد. خداوند هوشیار مومن می فرماید: إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَواْ إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ؛ در حقیقت، کسانى که از خدا پروا دارند، چون وسوسه‏اى از جانب شیطان بدیشان رسد و دورزننده و طواف گری از شیطان تماسی داشته باشد، بی درنگ خدا را به یاد آورند و آن گاه و به ناگاه بینا و بصیر شوند.(اعراف، 201)

انسان های متقی و مومن هماره بیدار هستند و با ذکر الله در اطمینان و امنیت قرار می گیرند (رعد، آیه 28)؛ اما انسان های غیر متقی در دام شیطان می افتند و شیطان می آید و در خانه دل آنان جا می گیرد و تخم می گذارد و بچه به دنیا می آورد و آن را پرورش می دهد؛ چنان که امام علی(ع) در خطبه 7 نهج البلاغه فرمود و سپس این فرد تا جایی شیطانی می شود که دیگر دل و قلب او می شود قلب و دل شیطان و هم چنین اختیار دار و همکاره او شیطان می شود. این گونه است که شیطان با زبان این ها حرف می زند و با چشم اینان نگاه می کند و اینان گمان می کنند خودشان حرف می زنند و فکر می کنند و نظر می نمایند؛ در حالی که شیطان است که این کارها را با ابزارهای شناختی و ادراکی آنان انجام می دهد. امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ؛ پس با چشمان آنان می نگرد و با زبان اینان سخن می گوید.(همان)


94/6/19::: 2:0 ع
نظر()
  
  
<   <<   101   102   103   104   105   >>   >