سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکس در راه اسلام، برادری تازه را به دوستی بگیرد، خداوند در بهشت، برایش بُرجی از گوهر می سازد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :235
بازدید دیروز :384
کل بازدید :2164324
تعداد کل یاداشته ها : 1987
04/3/19
9:4 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

انسان ها از نظر اعتقادی دو دسته اند: مومن و کافر. البته گروه سومی به نام منافقان هستند که آنان نیز جزو کافران هستند؛ بنابراین در تقسیم بندی اصلی همان دو گروه خواهد بود.

از نظر قرآن انسانها وقتی با شرور و بدی ها مواجه می شوند با توجه به دو گروه اعتقادی دو نوع واکنش متضاد از خود نشان می دهند: 1. مومن به سوی خداوند می رود؛ 2. و کافر به پوچی می رسد و گرفتار خسران می شود.

البته از آن جایی که مومنان دارای مراتب و درجات متنوع و متعددی در ایمان هستند، نوع واکنش های آنان که به سوی خدا می روند، نیز متفاوت است:

1.       مومن واقعی : واکنش مومن واقعی آن است که همه چیز را از خداوند دانسته و شری که دامن گیرش شده را حکمت یا مصلحت می داند. او بر این باور است که به فلسفه و حکمتی این شر نصیب او شده و او دچار مصیبتی شده است. پس صبر می کند و حلم پیشه می کند و با شکیبایی و بردباری آن را تحمل می کند. البته از آن جایی که مومن هماره خودش را در وقایه نگه می دارد می کوشد تا با استغفار در دژی در آید و از آسیب های بیش تر شرور خود را در امان نگه دارد. به هر حال مومن واقعی بر اساس آیات 22 و 23 سوره حدید عمل کرده و هر مصیبتی را بر اساس حکمت و مصلحت تعبیر کرده و می گوید یا به حکمتی به این مصیبت و شر دچار شده یا آن که مصلحتی در آن بوده است. البته انسان گاهی ناخواسته خطا و گناه و اشتباهی می کند که نیازمند تنبیه و هشدار است که با مصیبت و شرور این هشدار داده می شود؛ استغفار می تواند این بلایا و تنبیهات را برطرف کند؛

2.       مومن متوسط و سست ایمان: مومنانی از این دست وقتی با مشکل مواجه می شوند، تازه یاد خدا می افتند و به دنبال آن می روند تا خداوند دستگیرشان باشد. این دسته کسانی هستند که از خداوند نومید نمی شوند، ولی وقتی شری به آنان رسید دیگر خدا را ول نمی کنند و هر دم در خانه خدا را می کوبند و دعایشان طولانی و عریض و طویل است. اکثریت کسانی که به خدا ایمان دارند این گونه هستند. خداوند درباره این دسته از انسان های خداشناس می فرماید: وَإِذَا مَسَّ الإِنسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنبِهِ أَوْ قَاعِدًا أَوْ قَآئِمًا فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَأَن لَّمْ یَدْعُنَا إِلَى ضُرٍّ مَّسَّهُ کَذَلِکَ زُیِّنَ لِلْمُسْرِفِینَ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ؛ و چون انسان را آسیبى رسد، ما را- به پهلو خوابیده یا نشسته یا ایستاده- مى‏خواند، و چون گرفتاریش را برطرف کنیم چنان مى‏رود که گویى ما را براى گرفتاریى که به او رسیده، نخوانده است. این گونه براى اسرافکاران آنچه انجام مى‏دادند زینت داده شده است.(یونس، آیه 12) هم چنین در جایی دیگر درباره واکنش این افراد می فرماید: فَإِذَا مَسَّ الْإِنسَانَ ضُرٌّ دَعَانَا ثُمَّ إِذَا خَوَّلْنَاهُ نِعْمَةً مِّنَّا قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ بَلْ هِیَ فِتْنَةٌ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ؛ و چون انسان را آسیبى رسد، ما را فرامى‏خواند سپس چون نعمتى از جانب خود به او عطا کنیم مى‏گوید: «تنها آن را به دانش خود یافته‏ام». نه چنان است، بلکه آن آزمایشى است، ولى بیشترشان نمى‏دانند.(زمر، آیه 49) پس این دسته از افراد اگر با شرور مواجه شوند اهل دعا و نیایش می شوند و وقتی هم شرور برداشته می شود فراموش می کند که خداوند این شرور را برداشته است و گمان می کند که علم و دانش او بوده که مشکل را برطرف کرده و او را از شرور دور نگه داشته و به ساحل امن و امان رسانیده است. این افراد اصلا فراموش می کنند که تا چند وقت پیش چقدر در خانه خدا می زدند و ابرام و پافشاری داشتند.

اما واکنش کافران چنان که بیان شد، رسیدن به نومیدی و پوچی است. خداوند از کافران در آیه 82 سوره اسراء به عنوان ظالم و اهل خسران یاد می کند و در آیه 83 می فرماید: وَإِذَآ أَنْعَمْنَا عَلَى الإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَى بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ کَانَ یَؤُوسًا؛ و چون به انسان نعمت ارزانى داریم، روى مى‏گرداند و پهلو تهى مى‏کند، و چون آسیبى به وى رسد نومید مى‏گردد.

خداوند در آیه 87 سوره یوسف روشن می کند که کسانی از خداوند مایوس می شوند که کافرند: إِنَّهُ لاَ یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ؛ زیرا جز گروه کافران کسى از رحمت خدا نومید نمى‏شود.»

از این آیه می توان دریافت کسی مایوس می شود و به پوچی و خسران می رسد که کافر است، اما خداشناس در هر مرتبه ای باشد هرگز از خدا مایوس نمی شود و واکنش او نسبت به شرور همان چیزی است که گفته شد؛ اما کافر مایوس شده و در پوچی قرار می گیرد و نومیدانه کارهای را انجام می دهد که سودی برایش ندارد.

اصولا از نظر قرآن انسان طبیعتی دارد که رفتاری از این قبیل از او بر می آید. خداوند می فرماید: إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا ؛ به راستى که انسان سخت آزمند و بى‏تاب‏ و ناشکیبا خلق شده است، چون شری بدو رسد بی تابی و بی قراری و عجز و لابه کند.(معارج، آیات 19 و 20)

هم چنین در آیه 49 سوره فصلت می فرماید: لَا یَسْأَمُ الْإِنسَانُ مِن دُعَاء الْخَیْرِ وَإِن مَّسَّهُ الشَّرُّ فَیَؤُوسٌ قَنُوطٌ؛ انسان از دعاى خیر خسته نمى‏شود، و چون آسیبى به او رسد مأیوس و نومید دلسرد مى‏ شود.


94/5/29::: 1:56 ع
نظر()
  
  

نعمت هایی خداوند به موجودات می دهد بر دو دسته هستند: 1. نعمت های انعامی، 2. نعمت های پاداشی.

بر اساس آموزه های قرآنی اِنعام الهی مشروط به استحقاق نیست. پس خدای سبحان نعمت مادّی را به بَرّ و فاجر و خوب و بد عطا می‌کند. این دادن ها برای آزمون و  امتحان است، چنان که از آیه 40 سوره نمل و آیات دیگر به دست می آید.

پس این انعام و نعمت دادن مشروط به این نیست کسی مستحق باشد، اما باید توجه داشت که گرفتن های الهی مشروط به استحقاق و عدم استحقاق است؛ یعنی اگر خداوند نعمتی را می دهد به انعام باشد و مشروط به استحقاق نیست، اما گرفتن همین نعمت به عدم استحقاق است؛ یعنی شخص کاری می کند که خداوند او را مستحق این نعمت نمی داند و آن را از وی سلب می کند.

خداوند به عنوان سنّت الهی در آیه 53 سوره انفال می فرماید: «ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَی قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ» نعمتی را که خدای سبحان به ملّتی داد هرگز از آنها سلب نمی‌کند مگر اینکه آنها عقایدشان، اخلاقشان، رفتار و گفتارشان را عوض بکنندآن‌وقت نعمت را از دست آنها می‌گیرد.

پس اِعطای نعمت مشروط به استحقاق نیست؛ چنان که حضرت امام سجاد(سلام الله علیه) در صحیفه ی سجادیه فرموده است: «مِنَّتُکَ ابْتِدَاءٌ» یعنی خدایا هر نعمتی که تو دادی ابتدایی است مسبوق به شرط نیست. پس این که فرمود: «نِعَمُکَ ابْتِداء» یا فرموده است:«مِنَّتُکَ ابْتِدَاءٌ» می خواهد بگوید که نعمت دادن مشروط به استحقاق نیست ولی گرفتن آن مشروط به کفران نعمت است. این یک سنت الهی است .

البته یک دسته از نعمت های الهی است که مشروط به استحقاق است. شخص وقتی در یک آزمونی موفق شد و به درستی از نعمتی انعامی استفاده کرد و شکر گزار واقعی نعمت بود، خداوند نعمتی دیگر به او می دهد. این گونه نعمت های الهی که نعمت های دریافتی است، مشروط به استحقاق است. از همین رو خداوند می فرماید: وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِن شَکَرْتُمْ لأَزِیدَنَّکُمْ وَلَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ؛ و آن گاه که پروردگارتان اعلام کرد که اگر واقعاً سپاسگزارى کنید، [نعمت‏] شما را افزون خواهم کرد، و اگر ناسپاسى نمایید، قطعاً عذاب من سخت خواهد بود.»(ابراهیم، آیه 7)

البته جالب است که خداوند می فرماید این افزایشی که به دنبال شکر پدید می آید در ذات خودتان است؛ یعنی خداوند بر خود شما می افزاید؛ زیرا شکر نعمت به استفاده درست از نعمتی در همان راستای پرورشی و تقربی موجب می شود که انسان بر وسعت وجودی اش افزوده شود و ظرفیت بیش تری پیدا کرده و قابلیت بهره مندی از صفات و نعمت های دیگر الهی را پیدا کند. پس شکر نعمت اول موجب افزایش ظرفیت وجودی خود انسان و سپس دریافت بیش تر نعمت های الهی می شود. این مطلب را خداوند درباره اصحاب کهف نیز فرمود: و زدناهم هدی؛‌ از جهت هدایت بر ایشان افزودیم.(کهف آیه 13)

بر این اساس این تعبیر که می گوید: شکر نعمت نعمتت افزون کند، هر چند درست است ولی نارسا است و باید این گونه گفت:

شکر نعمت بر وجود افزون کند/ کفر نعمت از کفت بیرون کند.

یا باید گفت:

شکر نعمت بر خودت افزون کند/ کفر نعمت از کفت بیرون کند.

بر این اساس افزایش نعمت  و یا برکت تابع افزایش وجودی و سعه وجودی و ظرفیت و انشراح صدر و وجود تو خواهد بود؛‌ زیرا وقتی ظرف وجود تو افزایش یافت به طور طبیعی گنجایش بیش تری برای افاضات الهی و عنایات و فیوضات خداوندی خواهد داشت و بهتر می تواند برکات سماوی و ارضی را را دریافت کند. جام وارونه ای نیست که باران بر پشت آن برخورد کرده و به کناره پرتاب شود یا جا نداشته باشد که برکات را در خود جمع کرده و نگه دارد.


  
  

انسان در برابر نعمتی که به او داده می شود می تواند دو واکنش متضاد داشته باشد: 1. شکر نعمت را به جا آورده و به درستی از آن نعمت استفاده کند؛ 2. کفران نعمت کرده و آن را بی ارزش دانسته و در جایی غیر از مورد و محل استفاده اش به کار گیرد.

مومنان اهل شکر و تشکر هستند. هم زبانی و عملی تشکر می کنند که نعمتی را به او داده شده و هم در عمل نشان می دهند که شاکر نعمت هستند و آن را در مورد خودش استفاده کرده و کفران نعمت نمی کنند. پس وقتی نعمتی به او می رسد می گوید: هذَا مِن فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی ءَأَشْکُرُ أَم أَکْفُرُ ؛ این از فضل پروردگارم است تا ببیند و بیازماید که آیا شکر می کنیم یا کفر می ورزم؟! (نمل، آیه 40) به طور طبیعی مومن شکرگزار خواهد بود و آن نعمت را چون از سوی پروردگارش می داند در راستای همان جهت پرورشی الهی استفاده می کند تا این گونه هدف حکمیانه الهی بدان رفتارش برآورده می شود.

اما اهل کفران و خسران که اهل ظلم هستند، گونه ای دیگر عمل می کنند. پس وقتی به آنان نعمتی داده می شود به جای استفاده درست از نعمت برای جهت پرورشی و کمالی آن را در مسیر استفاده می کند که ضد پرورشی است و او را از خداوند دور می سازد. خداوند در آیه 83 سوره اسراء و نیز 51 سوره فصلت می فرماید: وَإِذَآ أَنْعَمْنَا عَلَى الإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَى بِجَانِبِهِ ؛ چون به انسان نعمت ارزانى داریم، روى مى‏گرداند و پهلو تهى مى‏کند.


  
  

خداوند در آیات قرآنی، کتاب الله را نسخه شفابخش معرفی می کند که بیمارهای انسان را درمان کرده و شفا می دهد.

بر اساس آموزه های قرآنی، دنیا دارالاسباب است و برای هر کاری باید سبب خاص آن را شناخت و از آن بهره گرفت. اگر انسان گرفتار درد و بیماری است باید نوع بیماری را شناخته و با سبب خاص خودش آن را درمان کرد.

البته در نهایت همه این اسباب در دست خداوندی است که مالک مطلق هستی است و این گونه نیست که هر سببی به استقلال تاثیرگذار باشد، بلکه این تاثیرگذاری را خداوند به آن سبب داده و هماره در اختیار اوست که سببیت را بردارد و آتشی که سوزان است سرد و سالم کند تا سرمای آن نیز آسیب زا نباشد.(انبیاء، آیه 69)

بر همین اساس حضرت ابراهیم خلیل(ع) می فرماید: وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ؛ و چون بیمار شوم بهبودم بخشد و شفایم دهد.(شعراء، آیه 80)

اما اقتضای دنیا آن است که برای هر چیزی سببی است و باید آن سبب را شناخت و به کار گرفت؛ چنان که ذوالقرنین (ع) نیز این کار را می کرد.(کهف، آیات 84 و 85 و 89 و 92)

البته برخی از امور است که نقش فراگیرتری دارد و در نقش چندین اسباب ظهور می یابد. از جمله این ها می توان به قرآن اشاره کرد که سبب شفای بیماری های بسیاری است؛ زیرا قرآن هم شفای بیمارهای روحی و روانی است و هم نسخه شفا بخش بیمارهای جسمی و بدنی.

این گونه است که قرآن هر گونه بیماری را او شفا می‌دهد؛ چرا که هم بیماریهای اعتقادی را درمان می‌کند، و هم بیماریهای اخلاقی را معالجه می‌کند. هم چنین قرآن بیماریهای رفتاری و گفتاری را درمان می‌کند و هم مشکلات علمی را هم حل می‌کند و بیماری جهل که از جمله بیماریهای علمی است را درمان کرده و جاهل را شفا می دهد.

خداوند در آیه 57 سوره یونس می فرماید: یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءتْکُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَشِفَاء لِّمَا فِی الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ؛ اى مردم، به یقین، براى شما از جانب پروردگارتان اندرزى، و درمانى براى آنچه در سینه‏هاست، و رهنمود و رحمتى براى گروندگان به خدا آمده است.

پس بیماری هایی که در سینه های آدمی از بیماری جهالت، سفاهت، اعتقادی، ایمانی و اخلاقی است را شفا می دهد و هم رفتارهای نابهنجار و گفتارهای زشت و بد را درمان کرده و چنین بیمارانی را شفا می دهد و راه و رفتار درست را می آموزد و اخلاق نیک و سازنده را به آن می دهد و گفتارهای آنان را طیب و پاک می گرداند و به سداد و استواری و متانت و سلامت می رساند.

البته قرآنی که نسخه شفابخش برای دل های مومنان است، همانند هر داروی دیگر برای کافران می تواند بسیار زیانبار باشد و نه تنها آنان را درمان نکند بلکه وضعیت آنان را بدتر کرده و سرمایه اندک سلامتی آنان را نیز از میان بردارد. این روست که خداوند در آیه 82 سوره اسراء هشدار می دهد و می فرماید: وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إَلاَّ خَسَارًا؛ و ما آنچه را براى مؤمنان مایه درمان و رحمت است از قرآن نازل مى‏کنیم، ولى‏ ستمگران را جز زیان نمى‏افزاید.

این گونه است که با نزول هر آیه ای بر ایمان مومنان افزوده شده و بر خسران و گریزش کافران افزوده می شود.(بقره، آیه 26)

خداوند خود به صراحت در آیه 44 سوره فصلت در این باره توضیح تفصیلی می دهد و می فرماید: وَلَوْ جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا أَعْجَمِیًّا لَّقَالُوا لَوْلَا فُصِّلَتْ آیَاتُهُ أَأَعْجَمِیٌّ وَعَرَبِیٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدًى وَشِفَاء وَالَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ فِی آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَهُوَ عَلَیْهِمْ عَمًى أُوْلَئِکَ یُنَادَوْنَ مِن مَّکَانٍ بَعِیدٍ؛ و اگر این کتاب را قرآنى غیر عربى گردانیده بودیم، قطعاً مى‏گفتند: «چرا آیه‏هاى آن روشن بیان نشده؟ کتابى غیر عربى و مخاطبِ آن‏ عرب زبان؟» بگو: «این کتاب‏ براى کسانى که ایمان آورده‏اند رهنمود و درمانى است، و کسانى که ایمان نمى‏آورند در گوشهایشان سنگینى است و قرآن بر ایشان نامفهوم است، و گویى‏ آنان را از جایى دور ندا مى‏دهند!


  
  

آیت الله حسن زاده آملی حفظه الله،  در درس خویش می فرمود: انسان هفت سوراخ در سر دارد که شامل دو چشم، دو گوش، دو سوراخ بینی و یک دهان، هر یک از این ها می تواند یک راه دوزخ یا راه بهشت باشد.

به نظر آیت الله ، این سر است که در انسان نوعی مرکزیت و محوریت دارد و اگر آدمی سر خویش را به درستی تحت محافظت قرار دهد، خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت را نصیب خود ساخته است؛ اما اگر در این باره کوتاهی کند، سرانجام بدی را برای خویش رقم زده و بدبخت دنیا و آخرت می شود.

هوس های آدمی ارتباط با این هفت سوراخ دارد و این راه ها و درهایی است که آدمی را به جهان خارج ارتباط می دهد و هوس های نفسانی را بر می انگیزد. می دانیم گوش و چشم می شنود و می بیند و زمینه را برای هوسرانی فراهم می آورد و خواهش های نفسانی را بیدار می کند. بینی نیز قوه بویایی و زبان و کام نیز قوه چشایی انسان را تشکیل می دهد که خود عامل هوس هایی برای نفس و خواهش هایی برای اوست.

بر اساس آیات و روایات دوزخ هفت در دارد که به نظر می رسد که هر یک از این سوراخ ها یکی از آن هفت در دوزخ را تشکیل می دهد و آدمی را دچار هوس ها و خواهش های نفسانی و بدفرجامی و بدبختی می کند.

اگر انسان بتواند این درها را به طوری زیر نظر قرار دهد و مهار و مدیریت نماید، می تواند همین درهای دوزخی را به درهای بهشت تبدیل کند و از هر یک به بهشتی وارد شود.

مولوی در این باره سروده است:

واگشایم هفت سوراخ نفــــاق             در ضیای ماه بی خف و محــــاق

البته در آدمی دو سوراخ دیگر در پایین تنه است که شامل قُبُل و دُبُر است. پس در مجموع نه سوراخ برای آدمی است. اما از نظر علما و فرهیختگان این دو سوراخ دیگر، آن اندازه در سرنوشت آدمی دخیل نیستند، هر چند که به نظر می رسد که شهوت جنسی آدمی که بلای جان همگی است به این دو سوراخ به ویژه سوراخ جلوی بستگی دارد، اما از آن جایی که این دو سوراخ در پایین تنه آدمی، مطیع سوراخ های بالا تنه آدمی است و از خودش استقلال ندارد نمی تواند اصالت داشته باشد؛ زیرا اگر کاری در این دو جا صورت می گیرد مرتبط با انتخابی است که در بالا سر و از طریق دستاوردهای سوارخ های هفت گانه سر انجام می گیرد.

به نظر می رسد که غیر از این هفت راه که می تواند آدمی را دوزخی یا بهشت کند، یک راه اختصاصی دیگر برای آدمی است که تنها راه بهشت است. این راه همان راه قلب است. قلب تنها راهی است که در آن تنها به بهشت باز می شود؛ زیرا عرش الله است و اگر چه انسان می تواند از راه درهای هفت گانه به این قلب وارد شود؛ ولی این زشتی ها و بدی ها هرگز نمی توانند به درون قلب در آید و در آن جا قرار گیرد؛ بلکه در همان بیرونی و کنار قلب خواهد ماند. از این روست که خداوند می فرماید که قلب با گناهانی که از راه سوراخ های هفت گانه به درون می آید ممکن است گرفتار زنگار(مطففین، آیه 14)، دفن و دسیسه(شمس، آیه 10) و طبع (نساء، آیه 155) و ختم (بقره، آیه 7) شود؛ ولی هرگز این مرکز راهبردی و عرش الهی تسلیم دشمن نخواهد شد. از همین روست که هماره قلب به عنوان عرش الهی خواهد ماند و تبدیل و تغییری در آن راه نمی یابد که خلقت و طبیعت آن را تغییر دهد(روم، آیه 30) بلکه قلب بر فطرت خود باقی خواهد ماند(همان) و در زمانی که خدا بخواهد و مشیت و اراده کند دوباره این فتیله بالا می آید و چراغ الهی از زیر خاک و دسیسه و دفینه شده بیرون آمده و جهان جان آدمی را روشن می کند.

از این روست که در آیات قرآنی همان طوری که سخن از هفت در دوزخ است از هشت در بهشت یاد شده (زمر، آیات 71 و 73) که مهم ترین و اصلی ترین آن همان در قلب است که حتی با گناه برای روز مبادا سالم خواهد ماند. اگر روزی آدمی این در قلب را با گناه خویش گل بگیرد، با این همه هرگز نمی تواند وارد این عرش الهی شود. این گونه است که قلب بیمار و مریض می شود، ولی هرگز این بستر فطرت الله تغییر و تبدیل نمی یابد و مکانی برای شیطان نخواهد شد؛ زیرا شیطان نمی تواند بر این عرش الهی سلطه یابد و تنها می تواند وسوسه گرانه کر و فری داشته باشد.


  
  

برای شناخت آدم ها به سبب پیچیدگی و بازیگری و نهان کاری آن ها باید آنان را در شرایط سخت و خاصی قرار داد. می گویند آدم ها را می توان در جاهای سخت و خطرساز شناخت(غرر الحکم، حدیث شماره 6472)؛ زیرا در این موارد است که خود واقعی خودشان را نشان می دهند. از جمله شرایط سخت می توان به سفر، معامله ، همسرا و همخانه شدن و هم سفره و هم غذا شدن اشاره کرد.

می گویند در روایتی از امام علی(ع) است که فرموده است: اگر می خواهی کسی را بشناسی یکی از این سه کار را انجام بده: 1. مسافرت کن؛ 2. هم سفره باش؛ 3. معامله و تجارت کن.(البته خودم این روایت را ندیده ام و تنها از برخی شنیده ام. البته از دومی این مطلب نقل شده که از شخصی که مدعی معرفت و شناخت از شخصی بود پرسید: قال له: أتعرفه ؟ قال: نعم، قال له: هل سافرت معه ؟ قال: لا، قال: هل جاورته ؟ قال: لا، قال: هل عاملته بالدرهم و الدینار، قال: لا، قال: إذًا أنت لا تعرفه، لعلک رأیته یصلی فی المسجد، قال: نعم، قال: أنت إذًا لا تعرفه؛ به او گفت او را می شناسی؟ گفت : آری! گفت: با او مسافرت رفته ای ؟ گفت : نه ! گفت: آیا با او همسایه بوده ای ؟ گفت: نه! گفت : آیا با او به درهم و دینار معامله ای کرده ای ؟ گفت: نه! گفت: پس تو او را نمی شناسی و شاید دیده ای که در مجسد نماز می خواند؟ گفت: آری. گفت: پس تو او را نمی شناسی. نگاه کنید: موسوعة النابلسی للعلوم الاسلامیة؛ السیرة - شمائل الرسول 1995 - الدرس (21-32) : آدابه إذا خرج إلى الناس)

البته از آن جایی که کبوتر با کبوتر ، باز با باز می پرد، انسان می تواند با نگاهی به دوستانش نیز او را بشناسد؛ زیرا دوستان نیز یکی از مهم ترین معیارها و ملاک های سنجش آدمی هستند.

از قدیم گفته اند چند چیز عیب نما است و شخص را رسوا می کند: سفر و سفره و معامله. انسان ها در این امور خودشان را رسوا می کنند و باطن خودشان را نشان می دهند.

حتما شنیده اید که می گویند اگر می خواهی کسی را بشناسی، یا او را عصبانی کن و یا با او به سفر برو. مسافرت رفتن، راهی است تا آدمهای اطرافمان را بشناسیم. سفر رفتن، یعنی همراه بودن با همسفران در همه ی لحظه ها و حالتها. آدمها هرچقدر هم که اهل فیلم بازی کردن و ادا در آوردن باشند، بالاخره در این شرایط، خود واقعی شان را نشان می دهند. زیرا سفر، سختیهای خاص خودش را دارد و حتما شنیده اید که سختیها، معیار مردی است! امام علی (ع) فرموده اند: «سفر، ترازوی اخلاق است.»( شرح ابن ابى الحدید بر نهج البلاغه، ج 2، ص296)  

از همین روست که در ضرب المثل ها آمده است: هر که را می خواهی بشناسی ، یا با او معامله یا سفر کن . (امثال و حکم ج 4 ص 1963).

یکی از فایده های سفر همسفر شدن و یا پیدا کردن آدمهایی است که بودنشان در زندگی، گاه می تواند مسیر زندگیمان را تغییر دهد. در روایت است : «مسافرت کنید که در آن پنج فایده است: اندوه زدایی، در آمدزایی، دانش افزایی، ادب آموزی و همراهی با شرافتمند.»( مفاتیح الحیات، ص 179، به نقل از مستدرک الوسایل، ج 8، ص 115)

پس پیش از سفر نیز انسان می بایست بگردد بهترین ها را برای سفر انتخاب کند؛ زیرا هم سفر نقش بسیار تعیین کننده ای برای آدمی و سرنوشت او دارد. از این روست که امام صادق(ع) می فرماید: إصْحَب مَن تَتَزَیَّنُ بِهِ ولا تَصحَب مَنْ یَتَزَیَّنُ بِکَ؛ با کسی سفر کن که زینت و افتخار تو باشد، نه آنکه تو زینت او باشی.

از همین روست که امیرمومنان علی(ع) می فرماید: سل عن الرفیق قبل الطریق و عن الجار قبل الدار؛ قبل از حرکت براى سفر، درباره هم سفرت و پیش از خریدن منزل درباره همسایه ات، سوال و تحقیق کن."" (نهج البلاغه معجم المفهرس، نامه 31، شماره 115)

پس اگر می‏خواهی کسی را بشناسی با او هم سفر شو و سفر کن تا حقیقت و باطن خودش را به تو نشان دهد.

از دیگر راه های شناخت افراد، نگاه به دوستان اوست. پس اگر می خواهی کسی را بشناسی به دوستانش نگاه کن. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: المرء علی دین خلیله فلینظر احدکم من یخالل؛ انسان در دین خود از دوستش تاثیر می‏پذیرد پس لازم است هر یک از شما درباره‏انتخاب دوست، دقت کنید .(الکافی :ج 2 ، ص 375 ، حدیث 3 و ص 642 ، حدیث 10 کلاهما عن عمر بن یزید عن الإمام الصادق علیه السّلام ، بحار الأنوار : ج 74 ، ص 201 ، حدیث 40 )

در جایی دیگر می فرماید: المَرءُ عَلى دینِ خَلیلِهِ و قَرینِهِ؛ مرد بر دین دوست خلوتی و همترازش است.(سنن أبی داود: ج 4، ص 259، حدیث4833 ، سنن الترمذی: ج 4، ص 589، حدیث2378 )

امام علی (علیه السلام) نیز می فرماید: و احذر صحابه من یفیل رایه وینکر عمله فان الصاحب معتبر بصاحبه‏؛ از دوستی با کسانی که افکارشان نادرست و اعمالشان ناپسند است، دوری گزین زیراانسان از دوستش، متاثر می‏شود.

وی هم چنین می فرماید: لاتصحب الشریر فان طبعک یسرق من طبعه شرا و انت لا تعلم‏؛ از مصاحبت‏با انسان شرور بپرهیز، زیرا طبیعت‏به طور ناخودآگاه، از خوی او شری‏را می‏گیرد و تو از آن بی‏خبری.

پس دوست را باید آزمود و به دوستی گرفت. از این روست که امام علی می فرماید: «من اتخذ اخا بعد حسن الاختباردامت صحبته و تاکدت مودته‏؛ کسی که پس از آزمایش صحیح، کسی را به دوستی برگزیند رفاقتش پایدار و مودتش‏استوار خواهد بود.

پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) هم چنین فرمودند: لا تَنْظُرُوا إلى کَثْرةِ صلاتِهِمْ وَصَوْمِهِمْ وَ کَثْرَةِ الْحَجِّ وَ الْمَعْرُوفِ وَطَنْطَنِتِهِمْ بِاللیْلِ وَلکِنْ أْنْظُروا إلى صِدْقِ الْحَدِیْثِ وَأَداءِ الأَمانَةِ؛ تنها به زیادى نماز و روزه و حج و نیکى به دیگران و شب زنده دارى بعضى نگاه نکنید (اگر چه اینها در مورد خود مهم است) بلکه نگاه به «راستگویى» و «امانت» آنها کنید!( کتاب سفینة البحار)


94/5/27::: 5:1 ع
نظر()
  
  

پیامبر اکرم(ص) کامل ترین و اشرف آفریده های الهی است. بر اساس حرکت دوری که خداوند در آیه 156 سوره بقره بیان کرده و فرموده است: إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ؛ به راستی ما از آن خداییم و به سویی او باز می گردیم، این آمدن و بازگشت از مسیر حقیقت محمدی و ربوبیت رب العالمین آن حضرت(ص) است. از همین رو خداوند ضمن بیان آن که آن حضرت(ص) در جایگاه رفیع و بلندی «قاب قوسین او ادنی» قرار دارد(نجم،آیه9)، توضیح می دهد که مسیر بازگشت و نیز منتهای بازگشت آن حضرت(ص) و ربوبیت الهی مرتبط با آن حضرت (ص) است. از همین روست که می فرماید: إِنَّ إِلَى رَبِّکَ الرُّجْعَى؛ در حقیقت، بازگشت به سوى پروردگار توست؛(علق، آیه 8) و در جایی دیگر می فرماید: وَأَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنتَهَى؛ و این که پایان و بازگشت همگان به سوى پروردگار توست. (نجم، آیه 42)

پس اگر بر اساس این آیات منتهای سیر و حرکت و محل بازگشت و رجعت همگانی همان رب و پروردگار آن حضرت(ص) است؛ پس باید گفت که آغاز سیر نیز از همان جا بوده است که پایان سیر بر اساس آیه 156 سوره بقره نیز همان خواهد بود.

به سخن دیگر، آغاز و انجام هستی از حقیقت محمدی(ص) است و آن حقیقت همان صادر نخست و ظهور نخست الهی است که پایان امر نیز در مقام رجعت به همان جا منتهی خواهد شد. این گونه است که آن حضرت (ص) مظهر هوالاول و الاخر (حدید، آیه 3) خواهد بود.


  
  

بر اساس آموزه های وحیانی اسلام، دنیا دارالاسباب است و انسان باید اسباب مناسب هر چیزی را بیابد و بدان زندگی خود را سامان دهد. البته اکثریت مردم وقتی سخن از اسباب به میان می آید تنها اسباب مادی را اسباب طبیعی دانسته و اسباب غیر مادی و اسباب معنوی را یا جزو اسباب نمی شمارند یا آن را از اسباب طبیعی بیرون می دانند. این در حالی است که بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، اسباب طبیعی شامل اسباب مادی و معنوی است و حتی به نظر می رسد که اسباب معنوی کارکرد و تاثیرگذاری بیش تری از اسباب مادی دارد.

بسیاری از بلایای طبیعی که موجب مرگ و میر انسان می شود، جزو ابزارهای الهی برای تنبیه و مجازات است و این گونه نیست که زلزله و آتشفشان و سیل و توفان چون دارای عوامل طبیعی در زمین شناسی است، هیچ ارتباطی با گناه و رفتار ما ندارد.

برخی وقتی گفته می شود: فلان زمین لرزه و سیل و توفان به سبب گناهان مردم اتفاق افتاده است می خندند و آدمی را به خرافاتی بودن متهم می کنند و می گویند علوم تجربی به خوبی علل و عوامل اتفاق افتادن این امور را تعلیل و تبیین و توصیف کرده و حتی توصیه هایی را در این زمینه ارایه داده که موجب رهایی انسان از مرگ و میر می شود. ژاپنی ها با علم زمین شناسی و سازه های محکم و استوار توانسته اند از مرگ و میر به سبب زمین لرزه جلوگیری کنند و یا آن که در فلان جا سدی ساخته شده و جلوی سیل را گرفته و مرگ و میر را کاهش داده است.

این همه درست است ولی نکته ای مغفول مانده است. آن نکته این است که بلایای طبیعی ابزار و اسباب الهی برای اهداف و مقاصد عالی خداوندی است؛ زیرا همه هستی جنود و لشکریان حق و خداوند تعالی هستند. خداوند بیش از آن که کافران را عذاب کند مومنان را تنبیه و مجازات می کند؛ زیرا اینان مدعی ایمان و اسلام هستند و مدعی باید در برابر ادعای که می کند استقامت داشته و بر اساس آن عمل کند. این گونه است که هماره شاگردان زرنگ و مدعی کلاس در برابر پرسش های استاد و معلم قرار می گیرند و هماره باید آماده پاسخ گویی باشند ولی شاگردان تنبل کلاس تنها در دو امتحان اصلی سالیانه باید پاسخ گو باشند و معلم واستاد کمتر عنایتی به آنان دارد. شاگردان زرنگ کلاس خدا، مومنان و شاگردان تنبل همان منافقان و کافران هستند.

اگر نبود که مومنان و مسلمان کافر شوند خداوند خانه ها و درها و کاخ های کافران را به زر و سیم می آراست و آنان را در رفاه مطلق غرق می کرد تا هرگز نیازی نداشته باشند.

به هر حال، اسباب طبیعی شامل اسباب مادی و معنوی می شود. بسیاری از مردم به اسباب مادی دل می بندند و به اسباب معنوی توجهی ندارند. در حالی که بیش ترین عامل سقوط و صعود انسان همین عوامل معنوی است و تاثیرگذاری آن بیش تر از دیگر عوامل است. بر همین اساس امام صادق (ع) می فرمایند: یَعیشُ النّاسُ بِاِحسانِهِم اَکثَرَ مِمّا یَعیشونَ بِاَعمارِهِم وَ یَموتون بِذُنوبِهِم اَکثَرَ مِمّا یَموتونَ بِآجالِهِم؛ مردم، بیشتر از آن‏که با عمر خود زندگى کنند، با احسان و نیکوکارى خود زندگى مى‏کنند و بیشتر از آن‏که با اجل خود بمیرند، بر اثر گناهان خود مى‏میرند.(دعوات الراوندى، ص 291، ح 33)


94/5/25::: 5:24 ع
نظر()
  
  

در آیات قرآنی نسبتی میان نماز و انفاق بیان شده که بسیار جالب و شگفت انگیز است. خداوند هر چند در آیاتی چون آیات نخست سوره بقره از نوعی ارتباط به طوری کلی میان آن دو سخن به میان آورده است؛ ولی در آیات سوره معارج یک ارتباط تنگاتنگی اگر نگوییم علی و معلولی سخن به میان آورده که چیزی شبیه متغیرات است به گونه ای که تغییر یکی موجب تغییر دیگری می شود.

خداوند در سوره معارج ضمن بیان خصوصیات طبیعی انسان می فرماید: إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا إِلَّا الْمُصَلِّینَ الَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ وَالَّذِینَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ لِّلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ ؛ هر آینه آدمی را حریص و ناشکیبا آفریده اند؛ چون صدمه‏ و شرى به او رسد عجز و لابه کند و چون خیر و مالی به او رسد بخل ورزد. مگر نماز گزاران؛ همان کسانى که بر نمازشان پایدارى مى‏کنند. و همانان که در اموالشان حقّى معلوم است براى سائل و محروم.(معارج ، آیات 19 تا 25)

از این آیات به دست می آید که نمازگزاری موجب تغییر خصوصیات و صفات انسانی می شود به طوری که خصوصیاتی چون هلوع و جزوع و منوع بودن انسان تغییر می یابد و انسان در مسیر درست قرار می گیرد و حتی از اموال خویش می گذرد و اهل انفاق و احسان و ایثار می شود. بنابراین نمی توان نماز را تنها یک عمل عبادی صرف و یک مناجات با خدا دانست ؛ زیرا تاثیر آن در حوره اخلاق و رفتار به ویژه اجتماعی محسوس و ملموس است. اگر بخواهیم نمازگزار واقعی را بشناسیم باید ببنیم که آیا این صفات طبیعی در او تغییر کرده و به اصلاح انجامیده یا نه؟ اگر تغییر یافته بدانیم که واقعا نمازگزار است؛ زیرا تغییر خلق و خو و پرهیز از گناه و منکرات و انجام واجبات مالی و ادای حقوق مالی دیگران خود نمادی از تغییر  و ظهوری از نمازگزاری است.


94/5/12::: 3:56 ع
نظر()
  
  

انسان پیش از آن که هر جهادی را شروع کند اول باید با خودش تصفیه حساب کند. پیش از محاسبه نفس و جهاد علیه خواسته ها و هواهای نفسانی و زیاده خواهی های آن نمی توان موفقیت را در هیچ کاری تضمین کرد. جهاد علیه نفس به معنای مخالفت با کودکی است که عادت به شیر لذت و پستان مادر دنیا کرده است. سخت است که انسان بتواند خودش را از لذتی محروم کند که از آغاز خلقت با او بوده است و بی هیچ دردسری و تلاشی به آن می رسد. هر چند که این لذت در مقیاس با لذت های دیگر اندک و کم تنوع است ولی کودک نمی فهمد که در کباب آهو و عسل و دیگر غذاها چه لذتی است. هر چه به کودک نفس گفته شود دست از این پستان و شیر بردار حاضر نمی شود.  این نفس دوست ندارد دست از پستان بردارد و لذت اندک را رها کند و مادر دنیا نیز به دلسوزی نابخردانه خود گریه کودک نفس را بهانه می کند و به او شیر می دهد با آن که دوره شیرخواری اش تمام شده است.


واقعا جهاد نفس خیلی سخت است؛ زیرا از یک طرف کودک نفس گریه می کند و از سوی دیگر مادر دنیا می خواهد کودکش را راضی نگه دارد. از این روست که جهاد علیه نفس خویش به عنوان سخت ترین جهاد معرفی می شود؛ زیرا اولا دشمن ترین دشمنان انسان همین خواسته ها و هواهای نفسانی است و از سوی دیگر جهاد درونی است و نه بیرونی و آدم دشمن بیرون را می تواند ببیند و بشناسد ولی نفس منافقانه رفتار می کند و در درون خانه جزوی از خود ما است. از این روست که گفته شده جهاد نفس جهاد اکبر است در حالی که جهاد نظامی و جهاد علمی جهادهای اصغر و کبیر است. انسان باید اصل در جهاد را همان جهاد نفس قرار دهد؛ زیرا هر جهادی دیگر مبتنی بر همین جهان نفس است. امام على علیه السلام :نهایت جهاد، مبارزه انسان با نفْس خویش است.:غایةُ المُجاهَدَةِ أنْ یُجاهِدَ المَرءُ نَفْسَهُ(غرر الحکم : 6370 )
امام على علیه السلام هم چنین می فرماید: اعلَموا أنَّ الجِهادَ الأکْبَرَ جِهادُ النَّفْسِ، فاشْتَغِلوا بجِهادِ أنْفُسِکُم تَسْعَدوا ؛ بدانید که جهاد اکبر جهاد با نفْس است، پس به جهاد با نفْسهاى خویش پردازید تا نیک بخت شوید.(غرر الحکم : 11005)
امام باقر علیه السلام نیز می فرماید :لا فَضیلةَ کالجِهادِ ، و لا جِهادَ کمُجاهَدةِ الهوى؛ :هیچ فضیلتى چون جهاد نیست و هیچ جهادى مانند مبارزه با هواى نفس نمى باشد .(تحف العقول : 286 )


94/5/6::: 10:37 ص
نظر()
  
  
<   <<   101   102   103   104   105   >>   >