خداوند در قرآن می فرماید: وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا قَدْ أَفلَحَ مَن زَکُاها و قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا؛ سوگند به نفس و آن چیزی که آن را تسویه کرد. پس فجور وتقوایش را الهام کرد. به تحقیق کسی رستگار شد که نفس خویش را تزکیه کرد و به راستی کسی نومید شد و زیان کرد که نفس خویش را دفن و دسیسه کرد و پوشاند.»(شمس، آیات 7 تا 10)
بر اساس آیات قرآنی و آموزه های وحیانی آن، نفس انسانی در حالت استواء و اعتدالی آفریده شده است و از نظر فطری همه از چیزی برخوردار هستند که می تواند خوب و بد را بشناسد و بدان گرایش و گریزش داشته باشد .
آیات سوره شمس بیان می کند که انسان دو مسیر متقابل و متضادی را می تواند در پیش گیرد که یکی با تقوا، حفظ و مراقبت و بهره گیری از نفس و آموزه ها و هدایت فطری آن است که نتیجه و برآیند آن نیز فلاح و رستگاری است؛ دیگر آن که آن فطرت و نفس خویش را با فجور و گناه دفن کند و مدفون سازد که برآیند آن نیز بدبختی و نومیدی از رحمت الهی در آخرت است .
حرکت جوهری در حکمت متعالیه صدرایی بر اساس آموزه های قرآنی تبیین می کند که چطور انسان در یک حرکت جوهری می تواند به دو سمت متقابل و متضاد حرکت کرده و با دو نتیجه و برآیند طبیعی متقابل رو به رو شود .
خداوند می فرماید انسانی که با فطرت اصلی خلق شد، از خودش و در خودش حرکت جوهری را آغاز می کند. این انسانی که خدا آفریده نوع اخیر نیست بلکه جنس سافل است که تحت آن انواع متعدد است؛ یا حتی باید گفت که جنس اعلی است که تحت آن اجناس است.
در حقیقت بر اساس آموزه های قرآنی می توان دو نوع تحلیل و تبیین از انسان فطری خدا ارایه داد:
1. انسان جنس سافل : یعنی بگوییم همان طوری که در منطق گفته می شود که حیوان جنس سافل است که تحت آن انواعی چون انسان و اسب و گاو و گوسفند وجود دارد؛ خود انسان جنس سافل است نه نوع اخیر. پس برای بیان این که این شخص انسانی چیست؟ باید صبر کنیم و ببنیم که در حرکت جوهری با افکار و عقاید خویش چه شاکله و شخصیت و هویتی را برای خود رقم می زند: آیا انسان معمولی و طبیعی بر اساس همان فطرت ابتدایی می ماند، یا فراتر از انسان می شود و «انسان فرشته» یا «انسان شیطان» یا «انسان چارپا» و مانند آن ها می شود.
2. انسان جنس اعلی : برخی می گویند آیات قرآنی انسان فطری را به گونه ای معرفی می کند که انسانیت جنس اعلی است. پس نه تنها نوع اخیر منطقی نیست بلکه حتی جنس سافل منطقی نیست، بلکه جنس اعلی است که می تواند در حرکت جوهری خویش در مسیر هبوط تا جایی سقوط کند که در مراتبی چون « انسان جماد» یا «انسان نبات» یا «انسان حیوان» شود.(اعراف، آیه 179؛ فرقان، آیه 44؛ جن، آیه 15؛ بقره، آیات 24 و 74)
حرکت جوهری انسان در این مسیرهایی که سرانجامی چون متاله و خدایی و ربانی شدن (بقره، آیه 138؛ آل عمران، آیه 79) یا چارپا و گیاه و سنگ دارد، اندک اندک و به شکل فرآیندی صورت می گیرد.
به عنوان مثال انسانی که گناه می کند نخست اوصاف زشت برای او حالت است و حالی به حالی این اوصاف زشت در او نمودار می شود، سپس این ها که نخست عاریه ای بود به شکل ملکه و صفت لازم او می شود، سپس به شکل مقوّم در او به عنوان همان فصل مقوم منطقی در می آید و هنگامی که آن چیز فصل مقوم انسان شد، این انسان که فطرت او دفن شده، انسان حیوان، انسان نبات یا انسان جماد می شود که گاه از آن به اسب و گاو و گوسفند و خر و مانند آن یا می شود ؛ چنان که سامری خر شد و بلعم باعورا سگ؛ و گاه دیگر چوب خشک و خار و خاشاک می شود یا بدتر به صورت سنگ خارا و سنگ آتش زنه در می آید.
انسانی که از انسانیت سقوط کرد گاه خودش از با حفظ انسانیت فطری مدفون شده از به مرتبه جن شیطانی سقوط می کند و به جای عقل ، اوهام و خیالات است که بر او حاکم می گردد و این گونه است که خودش «شیطان انسی» می شود؛ چنان که خداوند در آیه 112 سوره انعام این گونه از آنان یاد می کند: «شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ».
اما اگر با تقوای الهی و ترک محرمات و انجام واجبات صفت کمالی و الهی را در خود تجلی و ظهور داد و به اسماء و صفات الهی در خود فعلیت بخشید، در آن زمان «انسان ملک» می شود و سپس «انسان متاله » و «انسان ربانی» می شود و گاه چون فرشتگان بال در می آورد و پرواز می کند (ر.ک: نهجالبلاغه، نامه ی 28 : «یطیروا بهما مع الملائکة فی الجِنان») و گاه دیگر در «قاب قوسین او ادنی» (نجم، آیات 8 و 9) مظهر تمام خداوند سبحانه می شود.(نگاه کنید: تفسیر آیت الله جوادی آملی، آیه 84 سوره اسراء ، مورخ 28 مهر 1387)
از پیامبر(ص) روایت است که فرمود: من رانی فقد رای الحق ؛ هرکس مرا ببیند خدا را دیده است.(بحار الانوار،61 ، 235)
اصولا کسی که در مقام تدلی و نزدیکی و تقرب به جایی رسیده که در قاب قوسین او ادنی(نجم، آیه 9) است می بایست در ظهور اسما و صفات الهی نزدیک ترین موجود در هستی باشد. از این روست که فعل و عمل او همان فعل او عمل خداوند است و خداوند می فرماید: ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی؛ تو تیر نیانداختی وقتی تیرانداختی بلکه خداوند تیر انداخت.
آن حضرت(ص) همان کلمات تامات الهی است؛ زیرا هر موجودی کلمه ای از کلمات خداوند است(کهف، آیه 109) و هر تعیینی و ماهیتی از ماهیات بخشی از همان حقیقت وجودی الهی است؛ زیرا در هستی جز خداوند بهره ای از هستی نبرده مگر به هست خداوند. همه هستی آینه و آیه ای از همان حقیقت واحد و یگانه یعنی خداوند هستند و نشانه از خود هستی و استقلالی ندارد.
این که گفته می شود: المومن مرآه المومن؛ مومن آینه مومن است؛ زیرا خداوند خود را به عنوان مومن معرفی کرده است و پیامبر(ص) نیز به عنوان اول المومنین وقتی در برابر هم قرار می گیرند، یک دیگر را نشان می دهند. پس خداوند را در پیامبر(ص) و پیامبر(ص) در خدا می توان دید؛ زیرا یکی مظهر به کسره هاء و آن دیگری مظهر به فتحه ها است. پس حقیقت پیامبر(ص) آینه تمام نمای حقیقت الهی است. وقتی انسان در آینه پیامبری خدا را می بیند دیگر پیامبر(ص) را نمی بیند و از همین روست که هر عمل و فعل پیامبر(ص) فعل و عمل خداوند دانسته می شود(انفال، آیه 17) و بر همین اساس اطاعت از او عین اطاعت خداوند است بی هیچ تفاوتی و بر همین اساس است که لفظ اطاعت تکرار نمی شود و خداوند می فرماید: اطعیوا الله و رسوله ؛ از پیامبر(ص) و رسولش اطاعت کنید.(آل عمران، آیه 32) و این گونه است که امر ونهی پیامبر(ص) عین امر و نهی خداوند است و بی هیچ اما و اگر باید عمل شود.(حشر، آیه 7)
البته نفس ایشان یعنی امیرمومنان امام علی(ع) به حکم آیه 61 سوره آل عمران و آیه مباهله نیز این گونه است و از همین روست که آن حضرت(ع) خودش را آیت کبرای الهی معرفی می کند که می توان در مظهر ایشان خداوند را دید و مشاهده کرد.
حضرت امیر مومنان (علیه السلام) فرمود: "والله اَنَا آیه الکبری" ؛ من آینه تمام نمای حقم؛ پس آن «اَنَا » که گفت اشارت به صورت است که صورتِ آینه، هیچ چیز جز حکایت از دیگری نیست؛ چرا عالَم هم علامت خدای تبارک و تعالی وآیات او هستند؛ اما در این میان برخی از آیات همانند آینه ای است که تمامیت چیزی را نشان می دهد و برخی دیگر تنها بخشی را.
این که گفته شد همه هستی آیه و آینه برای رخ جمال الهی هستند؛ زیرا همه آن ها اسما و صفات الهی هستند و اسم خود استقلالی ندارد بلکه هدف همان مسما است که خداوند تبارک و تعالی و سبحانه باشد . به سخن دیگر: اسم ماینظر و چیزی است که بدان چیز دیگر دیده می شود یعنی همانند خود آینه است که به آن صورت دیده می شود نه آن که «ما فیه ینظر». پس تمام عالَم نیز علامت و اسماء الهی هستند ؛ زیرا هیچ استقلالی ندارند و کار آنها تنها حکایت از مسمایی است که همان خداوند باشد. اما اسم حقیقی که در باره جهان و موجودات هستی گفته می شود(بقره، آیات 32 و 33)، همان هویت و ذات مخلوقات است که اسم واقع می شود.
پس اگر هر کسی مرات و آینه و آیه خداوندی است باید گفت: "من عرف نفسه فقد عرف ربه؛ هر کسی خودش را شناخت به همان میزان با خدایی که پروردگارش خودش است آشنا شده و می شناسد".
هر حقیقت هر کسی مانند یک روزنه ای از وجود است که از حقیقت ونور وجود همان اندازه می تاباند که باز است. اگر کسی همه هستی و وجودش باز باشد و انشراح داشته باشد به همه وجود و نور جمال الهی را می تاباند چنان که چهارده معصوم(ع) این گونه هستند و دیگران هر کسی به میزان روزنه ای که دارند نور حقیقت را می تاباند و از حقیقت ربوبیت و پروردگاری خداوند نمود و حکایت می کنند.
به سخن دیگر وقتی به خود توجه می کنیم، می بینیم نفس ما دارای مراتب بسیار است. البته صورت و حقیقت ذات بر هیچکس ظاهر نمی شود اما نفس، یا در مرتبه عقل ظاهر می شود یا درمرتبه خیال و یا درمرتبه طبع یعنی قوای حسی و بدن. مثلا در مرتبه بدن خود را می بینم که گفتن ها، رفتنها و افعال بسیاری دارم و همه ظهورات من هستند نه جدای از من، زیرا اگر جدای ازمن باشند من شخص واحد نخواهم بود بلکه اشخاص متفرقم، هر کدام از قوا و افعال، از من حکایت می کنند و فعلشان را به من اسناد می دهند نه بر خود.
حال اگر هر کس مرتبه ای را مستقل از صاحبش ببیند بت پرستی کرده است: "إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ؛ این بتها جز نامهایى که شما و پدرانتان بر آنها نهادهاید چیز دیگرى نیست (نجم ، آیه 23) ؛ یعنی هر ادراک، مدرَک ، مدرِک و هر فعل و هر چیزی که فعل بر آن واقع می شود و سایر اشیاء عالم را مستقل بدانی و بر آنها اسم بگذاری، حقیقت آنها جز اسماء و آیات بودن، چیزی بیش نیست، هر چند شما و پدرانتان آنها را مستقل بپندارید.
به هر حال، ذات حق تعالی عین وجود مطلق است و مظاهر او تعینات اویند ؛ چرا که «والله من ورائهم محیط ؛ یعنی حق تعالی براسماء و نمودهایش محیط است. این احاطه از باب "احاط علی کل شی" نیست بلکه از باب "احاط بکل شی" است که همان احاطه قیومی است ؛ چرا که همه ظهوراتش قائم به او و عین اسم اویند.
البته باید توجه داشت که این حضور خداوند در هر چیزی و معیت قیومی از باب آن چیزی است که حضرت امیر(علیه السلام) فرموده است: داخل فی الاشیاء لا کشیءٍ داخل فی شیءٍ و خارج من الاشیاء لاکشیءٍ خارج من شیءٍ؛ خداوند داخل در هر چیزی است نه مانند چیزی داخل در چیزی و نه بیرون از اشیاء است همانند خارج بودن چیزی از چیزی ؛ زیرا معیت قیومی خداوند به طوری است که اگر هر چیزی را ببیند و بنگرید آن چیز وجه و چهره ای از چهره های خداوند است که آن چیز به میزان بهره برداری از آینه بودن به خودش اختصاص داده است. خداوند می فرماید: "هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَما کُنْتُم وأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه؛ پس به هر طرف روى کنید به سوى خدا روى آوردهاید، که خدا (به همه جا) محیط و (به هر چیز) داناست.( بقره، آیه 115)
به هر حال، هر چیزی به سبب همان معیت قیومی و این که تعینات وجود حق سبحانه و تعالی هستند، همان حق تعالی هستند؛ چرا که وجه الهی و آیه و نشانه ای از او هستند. در این میان برخی از موجودات به سبب آن که کلمات تامات الهی هستند وجه الله التامات و آیت کبرای الهی هستند که پیامبر(ص) و امامان معصوم(ع) این گونه هستند. پس کسی که به پیامبر(ص) و امامان (ع) نگاه کند حق تعالی را می بیند.
در برخی از مسابقات چند مرحله ای ، بخشی از کسانی که در مسابقه تلاش کرده و موفقیت نسبی کسب کرده اند، با آن که از دور مسابقه بیرون می روند، ولی جوایزی برای این افراد به سبب همان تلاش و موفقیت نسبی می دهند؛ اما در همان حال به کسانی که از این مرحله گذشته و با سربلندی به مرحله بعدی راه یافته اند، جوایزی اهدا نمی شود یا با جایزه ای اندک مواجه می شوند که به نظر می رسد نسبت به تلاش و کوشش آنان بی ارزش یا کم ارزش است.
ممکن است ناظر بیرونی و یا برخی از افراد که از چگونگی برگزاری مسابقه آگاهی و اطلاعی نداشته باشند، اعتراض کنند که به کسانی جایزه داده شد که موفقیتی نداشته و برای مرحله بعدی حذف شده اند، در حالی به برندگان جایزی اهدا نشد.
به نظر می رسد که تعلیل و تبیین ما از پاداش های الهی نیز این گونه باشد؛ زیرا وقتی به دنیا می نگریم می بینیم که در این مسابقات طبیعت، کسانی که تنها تلاش و سعی کوچکی داشته اند، به جوایز ارزشمندی دست یافته اند، اما آنانی که بسیار تلاش کرده اند، نه تنها جایزه ای دریافت نمی کنند بلکه گویی از چشم داور و مسئولان برگزاری این مسابقات افتاده اند؛ زیرا وضعیت سست ایمان ها و مشرکان و منافقان و کافران بهتر از وضعیت مسلمانان و بلکه حتی مومنان است.
اما وقتی قرآن مراجعه می کنیم و برنامه مسابقات و مراحل آن را از نگاه قرآن و خدا می نگریم، می بینیم که در قضاوت و داوری ما اشتباه کرده ایم؛ زیرا بر اساس عدالت الهی هر کسی کار خیر و نیکی انجام داده باید نتیجه سعی و تلاش خود را ببیند؛ زیرا خداوند می فرماید: وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى؛ و اینکه براى انسان جز حاصل تلاش او نیست.(نجم، آیه 39)
پس کافران و مشرکان و منافقان چون به آخرت ایمان و اعتقادی ندارند، باید پاداش نیکی و خیر خود را در این جا ببیند و از عدالت خداوندی بهره مند شوند و بر اساس قاعده الهی نتیجه سعی و تلاش خود را ببیند. از این روست که خداوند نصیب و خلاق و بهره آنان را از عمل ایشان در همین دنیا می دهد.
اما کسانی به جوایز اصلی و جام های قهرمانی دست می یابند همان کسانی هستند که به آخرت ایمان دارند و کار را برای آخرت و مرحله نهایی انجام می دهند. آنان کسانی هستند که تا آخر در مسابقه بودند و جام را بر سر می گیرند و به آن در آخرت افتخار می کنند. البته ممکن است که خداوند در همین دنیا برای هر مرحله از پیروزی در مسابقه چیزی به آنان هم بدهد ولی نسبت به چیزی که به کافران و مشرکان می دهد خیلی کم تر خواهد بود؛ زیرا آنان تمام پاداش عمل خویش را در همین دنیا می گیرند. خداوند در این باره می فرماید: إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَأَیْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِیلاً أُوْلَـئِکَ لاَ خَلاَقَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ وَلاَ یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلاَ یَنظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلاَ یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ؛ کسانى که پیمان خدا و سوگندهاى خود را به بهاى ناچیزى مىفروشند، آنان را در آخرت بهرهاى نیست و خدا روز قیامت با آنان سخن نمىگوید، و به ایشان نمىنگرد، و پاکشان نمىگرداند، و عذابى دردناک خواهند داشت.(آل عمران، آیه 77)
خداوند در جایی دیگر می فرماید: مَن کَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَمَن کَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیَا نُؤتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِن نَّصِیبٍ؛ کسى که کِشت آخرت بخواهد، براى وى در کِشتهاش مىافزاییم، و کسى که کِشت این دنیا را بخواهد به او از آن مىدهیم ولى در آخرت او را نصیبى نیست.(شوری، آیه 20)
هم چنین می فرماید: فَلاَ تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِّمَّا یَعْبُدُ هَـؤُلاء مَا یَعْبُدُونَ إِلاَّ کَمَا یَعْبُدُ آبَاؤُهُم مِّن قَبْلُ وَإِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِیبَهُمْ غَیْرَ مَنقُوصٍ؛ پس درباره آنچه آنان [مشرکان] مىپرستند در تردید مباش. آنان جز همان گونه که قبلا پدرانشان مىپرستیدند، نمىپرستند. و ما بهره ایشان را تمام و ناکاسته خواهیم داد.(هود، آیه 109)
در آیات قرآنی به مساله تزکیه به دو نوع نگریسته می شود به طوری که نوعی از تزکیه ارزشی و نوع دیگر ضد ارزشی است.
تزکیه در لغت از واژه زکو به معنای نمو و رشد است. زکات مالی را زکات می گویند، چون با پرداخت بخشی از واجبات مالی به مستحقان زکات، مال آدمی بر خلاف ظاهر آن که کم شده ، رشد می کند و نمو می یابد؛ چرا که زکات موجب برکت در مال می شود.
کسی که تزکیه نفس می کند می خواهد خودش را رشد داده و در مسیر بالندگی و نمو قرار گیرد. اما در آیات قرآنی تزکیه نفس به دلایلی که گفته می شود، گاه ارزشی و گاه ضد ارزشی می شود.
1. تزکیه نفس ارزشی: خداوند در آیاتی از قرآن از جمله آیه 9 سوره شمس می فرماید: قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا؛ که هر کس نفس را تزکیه کرد و از آلودگی پاک گردانید، قطعاً رستگار شد. واژه زکّی در باب تفعیل به کار رفته است. این بدان معناست که تزکیه کاری است که انسان انجام می دهد و کاری بس سخت و دشوار خواهد بود. نتیجه تزکیه ، تزکی است که باب تفعل است که به معنای مطاوعه و پذیرش حالتی است. خداوند در آیه 14 سوره اعلی می فرماید: قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّى؛ رستگار آن کس که خود را پاک شده است. پس کسی که تزکیه نفس کرده و به تزکی نفس رسید، چنین شخصی رستگار است. از نظر قرآن چنین تزکیه و تزکی در نفس امری مطلوب و ارزشی است و انسان باید به این سمت برود و خودش را تزکیه کند. از این رو، در آیه 18 سوره نازعات می فرماید: فَقُلْ هَل لَّکَ إِلَى أَن تَزَکَّى ؛ پس بگو: آیا سَرِ آن دارى که به پاکیزگى گرایى؟! البته از آیات قرآنی به دست می آید تزکیه و تزکی نفس هر چند وظیفه و ماموریت اصلی انسان است، ولی انسان به تنهایی از عهده آن بر نمی آید؛ زیرا کاری بس دشوار و سخت است و این امور نیازمند تزکیه الهی است. خداوند در آیه 21 سوره نور بیان می کند که تزکیه نفس تنها با مشیت و خواست الهی انجام می گیرد: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ وَمَن یَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشَاء وَالْمُنکَرِ وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَکَا مِنکُم مِّنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَلَکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَن یَشَاء وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید، پاى از پى گامهاى شیطان منهید، و هر کس پاى بر جاى گامهاى شیطان نهد [بداند که] او به زشتکارى و ناپسند وامىدارد، و اگر فضل خدا و رحمتش بر شما نبود، هرگز هیچ کس از شما پاک نمىشد، ولى [این] خداست که هر کس را بخواهد پاک مىگرداند و خدا [ست که] شنواىِ داناست.
البته خداوند این تزکیه را از راه اسباب انجام می دهد که نقش پیامبران(ع) و به ویژه پیامبرگرامی(ص) و کتب آسمانی را نمی بایست نادیده گرفت. (بقره، آیات 129 و 151؛ آل عمران، آیه 146؛ جمعه، آیه 2) پیامبر(ص) و نیز امامان(ع) به اشکال مختلف در تزکیه نفس آدمی نقش دارد . به عنوان نمونه خداوند در آیه 103 سوره توبه می فرماید: خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاَتَکَ سَکَنٌ لَّهُمْ وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ؛ از اموال آنان صدقهاى بگیر تا به وسیله آن پاک و پاکیزهشان سازى، و برایشان دعا کن، زیرا دعاى تو براى آنان آرامشى است، و خدا شنواى داناست.
پس بر اساس آموزه های قرآنی، برای این که تزکیه نفس انجام گیرد، عواملی نقش دارند که شامل: 1. مشیت الهی ، 2. تزکیه پیامبران و اولیای الهی، 3. و تزکیه خود شخص می شود.
البته از آیه 18 سوره فاطر به دست می آید که انسان با نماز و کارهای دیگر باید تزکیه نفس کند. شخص با این کاری که انجام می دهد تزکیه نفس کرده و از فایده تزکیه آن برخوردار خواه شد که به خود وی باز می گردد: وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَمَن تَزَکَّى فَإِنَّمَا یَتَزَکَّى لِنَفْسِهِ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ؛ و هر کس پاکیزگى جوید تنها براى خود پاکیزگى مىجوید، و فرجام [کارها] به سوىِ خداست.
با این تزکیه نفس با شرایط پیش گفته است که انسان از بهشت نیز بهره مند خواهد شد: جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَذَلِکَ جَزَاء مَن تَزَکَّى؛ بهشتهاى عدن که از زیر [درختان] آن جویبارها روان است. جاودانه در آن مىمانند، و این است پاداش کسى که به پاکى گراید.(طه، آیه 76)
2. تزکیه نفس ضد ارزشی: آن چه بیان شده درباره تزکیه نفس ارزشی بود؛ اما خداوند در قرآن از تزکیه نفس ضد اررزشی نیز یاد می کند و می فرماید: الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّکَ وَاسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ إِذْ أَنشَأَکُم مِّنَ الْأَرْضِ وَإِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِی بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ فَلَا تُزَکُّوا أَنفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى؛ آنان که از گناهان بزرگ و زشتکاریها- جز لغزشهاى کوچک- خوددارى مىورزند، پروردگارت [نسبت به آنها] فراخآمرزش است. وى از آن دم که شما را از زمین پدید آورد و از همانگاه که در شکمهاى مادرانتان [در زهدان] نهفته بودید به [حال] شما داناتر است، پس خودتان را پاک مشمارید. او به [حال] کسى که پرهیزگارى نموده داناتر است.(نجم، آیه 32)
به نظر می رسد که انسان به همه تلاشی که می کند، می بایست بداند که هماره در خطر است و نباید خودستایی کند و گمان برد که با کارهایی که انجام داده از خطر رسته است؛ زیرا بسیاری از کسانی که در مقام مخلصان قرار گرفته سقوط کرده اند که از جمله آن ها ابلیس ، سامری و بلعم باعورا بودند.
به نظر می رسد که خودستایی یعنی تزکیه نفس به این که پاک است و گناهی ندارد یکی از اسباب غرور است که موجبات سقوط را فراهم می آورد. ابلیس خودستایی کرد و گمان کرده که پاک است و همین پاکی او را برتر از آدم قرار می دهد و این گونه است که سقوط کرد. پس هرگز خودستایی نکنید و نگویید که از همه ناپاکی ها پاک بوده و هیچ عیب و نقصی ندارید که همین موجب غرور و سقوط آدمی می شود. این نوع از تزکیه نفس که همان خودستایی است از مصادیق تزکیه نفس ضد ارزشی است.
خداوند انسان ها را بر شاکله اصلی فطرت آفریده است. در این مرتبه از خلقت هیچ انسانی از حالت تسویه و اعتدال بیرون نیست.(شمس، آیه 7)
این فطرتی که خداوند انسان را بر اساس آن آفریده هیچ کم و کسری ندارد و نقص و عیب در آن را نیافته است. از این روست که این فطرت به طور طبیعی به خیر گرایش و از شرّ گریزش دارد و اسلام به عنوان دین فطرت بر اساس آن شاکله و شخصیت الهی انسان تنظیم و سامان یافته است. (روم، آیه 30)
البته باید توجه داشت که ممکن است شخص از نظر بدنی به دلیل رفتارهای خطرساز والدین گرفتار نقص جسمی و بدنی شود، ولی در فطرت آن شخص نقص راه نمی یابد.
هم چنین این فطرت الهی که شاکله اصلی شخصیت انسان را تشکیل می دهد، رفتارهایی را موجب می شود که همان حق و خیرخواهی و باطل و شرّگریزی است. از نظر اعتقادی گرایش به توحید و از نظر رفتاری گرایش به خیر داشته و از شرک و کفر و فسق و فجور نیز در رفتار گریزان است.
انسان ها نمی توانند با همه اسراف اعتقادی و فجور رفتاری خودشان تبدیلی در این شاکله و شخصیت و فطرت الهی ایجاد کنند، چنان که می فرماید: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ؛ فطرت خدایی که مردم بر آن خلق و آفریده شده اند تبدیلی در آن خلقت الهی راه نمی یابد.» (روم، آیه 30) ؛ اما می توانند آن را گرفتار زنگارگرفتگی، دفن و دسیسه، طبع و ختم کنند که در آیات قرآنی بیان شده است.(شمس، آیات 7 تا 10؛ بقره، 7 و آیات دیگر)
بر اساس آیه 84 سوره اسراء که می فرماید: قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ؛ بگو هر کسی بر اساس شاکله و شخصیت خودش عمل می کند، معلوم می شود انسان ها بر اساس شخصیتی که برای خودشان می سازنند و بهره گیری از فطرت یا بستن دریچه فطرت یا محدود کردن آن و مانند آن ها هر کسی روشی را در زندگی پیش می گیرد. پس هر کسی بر اساس ساختاری، روشی، شاکله ای و منهجی که از خودش ساخته رفتار می کند.
کسی که شاکله شخصیت الهی و فطری خود را حفظ کرده است، به طور طبیعی از الهامات تقوایی و فجوری برخوردار بوده و قدرت تشخیص آن ها را خواهد داشت(شمس، آیات 7 تا 10) و هم چنین می تواند از وحی معرفتی و تشریعی الهی برخوردار شده(روم، آیه 31) و از دفینیه ها و گنجینه هایی که در فطرت وجودش نهان است با شخمی که با این وحی می زند آن گنج را بیرون آورد و از آن بهره مند شود؛ چرا که بعثت و وحی چنین نقشی را دارد؛ چنان که امیرمومنان علی(ع) می فرماید: و یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ.(نهج البلاغه، خطبه 1) و هم چنین از وحی فعل الخیرات بهره مند شود.(انبیاء، آیه 73)
در بحث شرور دو مرحله و مرتبه وجود دارد که باید جدا از هم دیده شود: فصل اول این است که آیا شرّ امر وجودی است یا امر عدمی؟ حال اگر گفته شود: شر عدمی محض ، دیگر نوبت به بحث بعدی نمیرسد، که آیا شرّ داخل در قضای الهی هست یا نه؟
تحقیق این است که شرّ امر عدمی است شرّ امر وجودی نیست، بلکه آن چه شرّ دانسته می شود در لیس تامه، خیر محض است؛ یعنی مار و عقرب شرّ نیست. پس ممکن نیست ما از امر وجودی چون مار و عقرب، شرّی انتزاع بکنیم؛ زیرا همان لذّتی را که کبوتر و آهو از زندگیشان میبرند مار و عقرب از تغذیه، زاد و ولد، داشتن فرزند، نکاح و مانند آن ها همان لذت را میبرند.
پس شرّ یا به آن «لیس تامه» ای بر می گردد که مرگ و موت را موجب می شود؛ یا به «لیس ناقصه» ای باز می گردد که سلامت را در معرض خطر قرار می دهد و بیماری را موجب می شود. اما اگر چیزی چنین خطری را نداشته باشد دیگر شرّ نخواهد بود، بلکه خیر محض خواهد بود.
به سخن دیگر، یک وقت ما وجودی را نسبت به خودش می سنجیم که جز خیر محض نخواهد بود؛ و یک وقت نسبت به وجود دیگری می سنجیم که در آن هنگام شرّ به نسبت به آن دیگری می شود.
پس محال است که ما از یک وجود «بما أنّه وجود» شرّ را انتزاع کنیم؛ چون این وجود برای خودش خیر و علل و معالیل خودش خیر است و با همه ی آنها تناسب دارد؛ منتها لذّت آنها نسبت آنها با خودشان است.
این بدان معنا خواهد بود که شرّ بالذات نیست، بلکه بالعرض است؛ چه وقتی نسبت به چیز دیگری سنجیده می شود و می بینیم که موجب زوال حیات یا سلامت می شود، می گوییم این نسبت به آن دیگری شرّ است.
اما فصل دوم : یعنی پس از آن که اثبات شد که شرور امر عدمی است و آن چه از شرور می یابیم نسبت به چیز دیگر و عرضی است، آن گاه این پرسش پیش می آید: چرا خداوند این شرور عرضی را اجازه داده تا باشد؟ در این جا است که آن تقسیمات پنجگانه درباره امور و اشیا خودش را نشان می دهد که نسبت یک چیز با یک چیزی دیگر به طوری است که 1. یا خیر محضاند، 2. یا شرّ محضاند، 3. یا خیر و شرّشان مساوی است، 4. یا خیر غالب و شرّ مغلوب است، 5. یا شرّ غالب و خیر مغلوب است.
از این پنج قسم خداوند سه نوع: 1. شرّ محض، 2. شرّ و خیر برابر و مساوی، 3. شرّ غالب و خیر مغلوب را نیافریده است، بلکه تنها دو قسم : 1. خیر محض ، 2. و خیر غالب را آفریده است؛ چرا که اگر ذات اقدس الهی آن شرّ قلیل خلق نمیکرد به معنای ترکِ خیر کثیر بود.
بارها گفته شده که انسانی ممکن است زنده ظاهری ولی مرده دل باشد و از زندگی و حیات حقیقی طرفی نبسته باشد. امیرمومنان امام علی(ع) این گونه افراد را به عنوان «میت الاحیاء» یعنی «مردگان زنده» معرفی می کند.
مردگان زنده کسانی هستند که از حیات حقیقی که همان اسلام و ایمان و نورانیت آن است بهره نبرده باشند.(انعام، آیه 122)
از نظر اسلام حیات حقیقی همان حیاتی است که با نور اسلام در دل ها روشن می شود. امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ لاَ یَعْرِفُ بَابَ الْهُدَی فَیَتَّبِعَهُ وَ لاَ بَابَ الْعَمَی فَیَصُدَّ عَنْهُ وَ ذلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ؛ پس صورت انسانی است و قلب همان قلب حیوانی است؛ چون باب هدایت را نمی شناسد تا از آن پیروی کند و باب نابینایی را نمی داند تا جلو آن را ببندد. این همان مردگان زنده است.»(نهج البلاغه، خطبه 87)
اما کسی که به نور هدایت و اسلام و ایمان دلش را روشن کرده باشد، این از حکمت الهی سود برده و دلش زنده است؛ چنان که امام علی(ع) می فرماید: وَ إِنَّمَا ذلِکَ بِمَنْزِلَةِ الْحِکْمَةِ الَّتِی هِیَ حَیَاةٌ لِلْقَلْبِ الْمَیِّتِ وَ بَصَرٌ لِلْعَیْنِ الْعَمْیَاءِ وَ سَمْعٌ لِلْأُذُنِ الصَّمَّاءِ وَ رِیٌّ لِلظَّمْآنِ وَ فِیهَا الغِنَی کُلُّهُ وَ السَّلامَةُ؛ و جز این نیست که بیم از مرگ به منزله حکمت است که حیات قلب مرده است و بینایی است برای چشم نابینا و شنوایی است برای گوش کر و سیری است برای تشنه و در آن همه ثروت و سلامتی است.» (نهج البلاغه، خطبه 133)
پس قلب مرده را می توان با حکمت زنده کرد و این حکمت است که این قلب مرده را زنده می کند. از این روست که آن حضرت(ع) در جایی دیگر می فرماید: احی قلبک بالموعظة و امته بالزهادة، و قوة بالیقین، و نوره بالحکمة ؛ قلبت را با موعظه زنده کن، هوای نفست را با زهد بمیران، دلت را با یقین نیرومند و با حکمت و دانش نورانی نما.(نهج البلاغه، نامه 31)
از نظر آن حضرت(ع) باید مراقب قلب بود که عرش الله است؛ زیرا اگر مراقبت نشود، دچار مردگی می شود: ان للقلوب شهوة و اقبالا و ادبارا، فاتوها من قبل شهوتها و اقبالها، فان القلب اذا اکره عمی؛ به راستی که برای دل ها خواهش و پیش آمدن و پس رفتنی است، از همان جایی که درخواست و اقبال آن ها است با آن ها درآیید؛ زیرا اگر بر دل فشار آورده شود و با اکراه از او چیزی خواسته شود کور و بی نور شود و از کار می ماند.(نهج البلاغه، حکمت 193)
آن حضرت(ع) در جایی دیگر می فرماید: ان للقلوب شهوة و اقبالا و ادبارا، فاتوها من قبل شهوتها و اقبالها، فان القلب اذا اکره عمی؛ به راستی که برای دل ها خواهش و پیش آمدن و پس رفتنی است، از همان جایی که درخواست و اقبال آن ها است با آن ها درآیید؛ زیرا اگر بر دل فشار آورده شود و با اکراه از او چیزی خواسته شود کور و بی نور شود و از کار می ماند. (نهج البلاغه ، حکمت 193)
اگر قلب اقبال داشت باید از این فرصت بهره گرفت و او را تربیت کرد: ان للقلوب اقبالا و ادبارا؛ فاذا اقبلت فاحملوها علی النوافل، و اذا ادبرت فاقتصروا بها علی الفرائض؛ همانا دل ها را در کار خیر و عبادت، اقبال و ادباری است، هرگاه اقبال بدان دارند به کارهای مستحب وادارید و هرگاه خسته و بدان پشت کرده اند به فرایض اکتفا کنید.(نهج البلاغه، حکمت 312)
پس اگر دچار مرده دلی شویم، باید خود را برای زندگی دوزخی و حیات خبیث غیر طیب آماده سازیم؛ چنان که امام علی(ع) فرموده است: من قل ورعة مات قلبه، و من مات قلبه دخل النار؛ هر که پارسایی اش کم شد، دلش مرده شود و دل مرده به دوزخ رود.(نهج البلاغه، حکمت 349)
بر اساس آموزه های قرآنی هر انسانی دو نوع حیات دارد: 1. حیات طبیعی و فطری و ابتدایی؛ 2. حیات طیب الهی.
همان طوری که هر انسانی دو نوع هدایت و تقوای ابتدایی و پاداشی دارد؛ دو نوع حیات و زندگی خواهد داشت. آن چه برای آخرت انسان می ماند و انسان با خودش به آخرت می برد، همین حیات پاداشی و طیبی است که با نور ایمان و اسلام و قرآن به دست می آورد.
خداوند به انسان می فرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَجِیبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُم لِمَا یُحْیِیکُمْ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید، چون خدا و پیامبر، شما را به چیزى فرا خواندند که به شما حیات مىبخشد، آنان را اجابت کنید، و بدانید که خدا میان آدمى و دلش حایل مىگردد، و هم در نزد او محشور خواهید شد.(انفال، آیه 24)
این آیه نشان می دهد که انسان ها با این که از حیات و زندگی طبیعی برخوردار هستند برای این که از حیات نوع دوم برخوردار باشند باید به دعوت الهی پاسخ مثبت دهند. این پاسخ مثبت که با اسلام و ایمان همراه خواهد بود، یک نوری را در دل انسان ها ایجاد می کند که خداوند در آیه 122 سوره انعام بیان کرده است: أَوَ مَن کَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا کَذَلِکَ زُیِّنَ لِلْکَافِرِینَ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ؛ آیا کسى که مرده [دل] بود و زندهاش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن، در میان مردم راه برود، چون کسى است که گویى گرفتار در تاریکیهاست و از آن بیرونآمدنى نیست؟ این گونه براى کافران آنچه انجام مىدادند زینت داده شده است.
از این آیه به دست می آید که آن حیات ابتدایی اگر با این حیات دوم همراه نشود، نمی توان آن شخص را زنده دانست، بلکه این نور حیات دوم است که آن اولی را زنده نگه می دارد و بدان حقیقت بقا می بخشد. در حقیقت زنده دلی با نور ایمان و اسلام است که قلب را زنده نگه داشت و به زندگی انسان معنای حیات واقعی را می بخشد.
خداوند بر این مطلب در آیات دیگر از جمله 174 سوره نساء تاکید داشته است و نور ایمان و اسلام و قرآن را همان مایه حیات بخش واقعی انسان دانسته است.
در آیه 52 سوره شوری می فرماید: وَکَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلَا الْإِیمَانُ وَلَکِن جَعَلْنَاهُ نُورًا نَّهْدِی بِهِ مَنْ نَّشَاء مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ؛ و همین گونه، روحى از امر خودمان به سوى تو وحى کردیم. تو نمىدانستى کتاب چیست و نه ایمان [کدام است؟] ولى آن را نورى گردانیدیم که هر که از بندگان خود را بخواهیم به وسیله آن راه مىنماییم، و به راستى که تو به خوبى به راه راست هدایت مىکنى.
پس انسان باید این نور را به دست آورد که همان مایه حیات بخش واقعی انسان است. این نور زمانی در جان انسان رخنه می کند که با ایمان و عمل صالح آمیخته شود. این گونه است که انسان از یک حیات و زندگی طبیعی و ابتدایی به یک زندگی و حیات طیب و پاکی می رسد که خداوند در آیه 97 سوره نحل فرموده است: مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ؛ هر کس- از مرد یا زن- کار شایسته کند و مؤمن باشد، قطعاً او را با زندگى پاکیزهاى، حیاتِ [حقیقى] بخشیم، و مسلماً به آنان بهتر از آنچه انجام مىدادند پاداش خواهیم داد.
هم چنین در جایی دیگر می فرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِن رَّحْمَتِهِ وَیَجْعَل لَّکُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید، از خدا پروا دارید و به پیامبر او بگروید تا از رحمت خویش شما را دو بهره عطا کند و براى شما نورى قرار دهد که به [برکت] آن راه سپرید و بر شما ببخشاید، و خدا آمرزنده مهربان است.(حدید، آیه 28)
همین نور است که با آدمی در قیامت همراه است و حیات طیب او را تشکیل می دهد. خداوند می فرماید: یَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ یَسْعَى نُورُهُم بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَبِأَیْمَانِهِم بُشْرَاکُمُ الْیَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ؛ آن روز که مردان و زنان مؤمن را مىبینى که نورشان پیشاپیششان و به جانب راستشان دوان است. به آنان گویند: «امروز شما را مژده باد به باغهایى که از زیر درختان آن نهرها روان است در آنها جاودانید. این است همان کامیابى بزرگ.(حدید، آیه 12)
حال اگر کسی به این مساله توجه نکند و دنبال حیات نوری و طیب الهی نرود و این نوع حیات را برای خود کسب نکند، در آخرت از زندگی طیب و نورانی بی بهره خواهد شد و چون پس از عبور از دنیا و پایان دنیا جایی برای کسب این نور و زندگی نیست، کسانی که بی نور و حیات طیبه به آخرت رفته باشند، بی نور و بی حیات طیب خواهند بود. خداوند در این باره می فرماید: یَوْمَ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُّورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَیْنَهُم بِسُورٍ لَّهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَابُ؛ آن روز، مردان و زنان منافق به کسانى که ایمان آوردهاند مىگویند: «ما را مهلت دهید تا از نورتان [اندکى] برگیریم.» گفته مىشود: «بازپس برگردید و نورى درخواست کنید.» آن گاه میان آنها دیوارى زده مىشود که آن را دروازهاى است: باطنش رحمت است و ظاهرش روى به عذاب دارد.(حدید، آیه 13)
خداوند کارگزاران بسیاری دارد. هر یک از کارگزاران الهی مسئولیت و نقشی دارند که باید انجام دهند. همان طوری که فرشتگانی برای رزق و روزی هستند یا فرشتگانی برای جان ستانی هم چنین فرشتگانی هستند که مسئولیت اصلی آنان محافظت انسان از عوامل مرگ زا است. به این معنا که این فرشتگان مسئولیت و ماموریت دارند انسان ها را تا زمان اجل و مرگ آنان حفظ کرده و محافظت نمایند.
خداوند درباره این فرشتگان می فرماید: وَهُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُم بِاللَّیْلِ وَیَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ لِیُقْضَى أَجَلٌ مُّسَمًّى ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ ثُمَّ یُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ. وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَیُرْسِلُ عَلَیْکُم حَفَظَةً حَتَّىَ إِذَا جَاء أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لاَ یُفَرِّطُونَ؛ و اوست کسى که شبانگاه، روح شما را به هنگام خواب مىگیرد و آنچه را در روز به دست آوردهاید مىداند. سپس شما را در آن بیدار مىکند، تا هنگامى معیّن به سر آید آن گاه بازگشت شما به سوى اوست. سپس شما را به آنچه انجام مىدادهاید آگاه خواهد کرد؛ و اوست که بر بندگانش قاهر [و غالب] است و نگهبانانى بر شما مىفرستد، تا هنگامى که یکى از شما را مرگ فرا رسد، فرشتگان ما جانش را تمام و کمال بستانند، در حالى که کوتاهى نمىکنند.(انعام ، آیات 60 و 61)
در این آیات بیان شده که خداوند با هر خوابیدن انسان، روح و نفس انسان را به تمام و کمال می گیرد، ولی تا زمانی که اجل مسمی نرسیده او را از این دنیا نمی برد بلکه دوباره باز می گرداند. در زمانی که انسان در دنیا است و اجل مسما و معین وی نرسیده، فرشتگانی را خداوند می فرستد تا از او نگهبانی کرده و محافظت نمایند. اما وقتی اجل مسمی و معین رسید دیگر مسئولیت این دسته از فرشتگان تمام می شود و فرشتگانی که مسئولیت توفی و مرگ را دارند می آیند و جان آدمی را می گیرند بی آن که تفریطی در میان باشد.
از همین رو ، گفته شده بهترین محافظ انسان اجل اوست؛ زیرا تا اجل نیاید همین فرشتگان محافظ او را از هر گونه عامل مرگ و میر حفظ خواهند کرد. امام علی (ع) می فرمایند:اِنَّ مَعَ کُلِّ إِنْسَان مَلَکَیْنِ یَحْفَظَانِهِ، فَإِذَا جَاءَ الْقَدْرُ خَلَّیا بَیْنَهُ وَبَیْنَهُ، وَإِنَّ الاَجَلَ جُنَّةٌ حَصِینَةٌ؛ هر انسانی دو ملک محافظ دارد ،که از او محافظت می کنند، ولی هنگامی که اجل فرا می رسد کنار می روند،یقینا اجل و ظرفیت عمر آدمی خود سپر مطمئن ،و قلمروی حراست شده است.(نهج البلاغه، حکمت 201).
امیرمومنان علی(ع) می فرماید: کَفَى بِالْأَجَلِ حَارِساً؛ اجل، نگهبان خوبى است.(نهج البلاغه، حکمت 306)
از آیات قرآن نیز استفاده مى شود فرشتگانى هستند که به فرمان خداوند خطرات را از انسان دفع مى کنند. خداوند می فرماید: لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللهِ؛براى او فرشتگانى است که پى در پى او را به فرمان خدا از پیش رو و از پشت سرش پاسدارى مىکنند.(رعد، آیه 11)
پس این فرشتگان محافظ از همان آغاز حیات و زندگی انسان مواظب و محافظ او هستند تا بلایا و خطراتی را که موجب مرگ و میر می شود از او دور سازند؛ اما این تا زمانی است که اجل مسمی و معین نرسیده باشد ؛ اما وقتی اجل رسید دیگر مسئولیت و ماموریت آنان پایان می یابد و شخص به دست فرشتگان مرگ داده می شوند تا ملک الموت و فرشتگان تحت مسئولیت او جانش را بستانند. در روایتى از امام باقر(علیه السلام) در تفسیر آیه فوق فرموده است: «یُحْفَظُ بِأمْرِ اللهِ فی أنْ یَقَعَ فی رَکْى أوْ یَقَعُ عَلَیْهِ حائِطٌ أوْ یُصیبُهُ شَیءٌ حَتّى إذا جاءَ الْقَدَرُ خَلَّوْا بَیْنَهُ وَبَیْنَهُ یَدْفَعُونَهُ إلَى الْمقادیرِ وَهُما مَلَکانِ یَحْفَظانِهِ بِاللَّیْلِ وَمَلَکانِ بِالنَّهارِ یَتَعاقِبانَهُ; آنها به فرمان خداوند انسان را حفظ مى کنند از این که در چاهى سقوط کند یا دیوارى بر او بیفتد یا حادثه دیگرى برایش رخ دهد تا زمانى که مقدرات حتمى فرا رسد در آن هنگام آنها کنار مى روند و او را تسلیم حوادث مى کنند. دو فرشته اند که انسان را در شب حفظ مى کنند و دو فرشته که در روز به طور متناوب این وظیفه را انجام مى دهند».(بحارالانوار، ج 67، ص 155، ج 56، ص 179)
در حدیثى دیگر از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم : ما من عبد الا و معه ملکان یحفظانه فاذا جاء الامر من عند الله خلیا بینه و بین امر الله : هیچ بندهاى نیست مگر اینکه دو فرشته با او هستند و او را محافظت مى کنند، اما هنگامى که فرمان قطعى خداوند فرا رسد، او را تسلیم حوادث مى کنند بنابراین آنها تنها او را از حوادثى که به فرمان خدا قطعیت نیافته حفظ مى کنند.(تفسیر نمونه، ج 10، ص 144)
حقیقت انسان را فطرتی تشکیل می دهد که خداوند به انسان عنایت کرده است. فطرت همانند یک برنامه نرم افزاری برای کل سیستم و نظام وجودی انسان است. براساس آموزه های قرآنی فطرت انسانی که در قلب آدمی کار گذاشته می شود، روح خاص انسانی است. این یک برنامه خاص الهی برای انسان است که انسانیت انسان را شکل می دهد. از این روست که فطرت انسانی هرگز تغییر نمی کند؛ زیرا تغییر فطرت به معنای تغییر ماهیت انسانی خواهد بود.
البته فطرت انسانی ممکن است دفن و دسیسه شود، ولی هرگز تبدیل و تغییر نمی یابد؛ زیرا خداوند برای هر موجود و آفریده ای یک برنامه نرم افزاری خاصی را ایجاد و انشاء کرده است که ماهیت خاص آن آفریده را موجب می شود.
خداوند در آیه 10 سوره شمس می فرماید: قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا، هر آینه نومید شد کسی که نفس و فطرتش را مدفون کرد.
واژه «دَسَّاهَا» از باب تفعیل است. این یکی از این «الف»ها تبدیل به «یاء» شده است. سپس این «یاء» تبدیل به «سین» شده است؛ زیرا اصل آن «دَسَّسَ» بود. این «دَسَّسَ» از باب تفعیل است. ثلاثی مجرد آن مضاعف است یعنی «دَسَّ» است چنان که گفته می شود «دسَّ، یدسُّهُ، مدسوس، دسیسه». دسیسه به این معنا است که انسان خاکها را کنار می گذارد و چاله ای می کند تا چیزی را در آن دفن کند. دسیسه کردن به معنای توطئه کردن نیز از همین جا ریشه گرفته است. به هر حال ریشه دسیسه همان دسّ مضاعف است که وقتی به باب تفعیل می رود «دسَّس» میشود. در این جا است که یکی از این «سین»ها تبدیل میشود به «یاء» و بعد به «الف» تبدیل میشود و واژه «دَسَّاهَا» از آن ساخته میشود؛ دساها یعنی آنقدر دسیسه کرد که این فطرت که گوهر الهی حقیقت انسانی در زیر دفن و مدسوس و مدفون شده است. این همان نوعی زنده به گور کردن است؛ البته با آن که زنده گور می شود، با این همه این فطرت نمُرده و هم چنان و همیشه زنده است؛ زیرا اگر فطرت آدمی بمیرد ما تبیین بسیاری از مسایل به ویژه در حوزه مسایل اخروی با مشکلات فراوانی مواجه خواهیم بود؛ زیرا ابدیّت عذاب و خلود کفار در جهنّم بر اساس این است که این حقیقت فطرت انسانی هم چنان زنده است و شخص با انسان بودن خویش عذاب می شود و با آن که نتوانسته است به کمال انسانیت برسد و بلکه سقوط کرده و سنگ خارا و چوب و هیزم آتش دوزخ شده و یا چارپا و مانند آن ها شده ولی هنوز فطرت را دارا است و همین است که او را اذیت می کند؛ یعنی با وجود حضور ادراک انسانی خود را در جایگاه پست تر می یابد و رنج می بیند.
پس این فطرت آدمی هماره و همیشه زنده است و اصلاً مُردنی نیست؛ بلکه مدفون شده است و فتیله چراغ آدمیت او چنان پایین کشیده شده که در حال مرگ و نیستی است و دیگر نوری ندارد که خودش را روشن کند چه رسد که پیرامونش را روشن نماید.
چنین مرده دلی که فطرتش را دفن و دسیسه کرده، با این همه هنوز آن فطرتش در آن زیر هنوز نفس می کشد و فریاد می زند، منتها حرفش به گوش کسی نمیرسد. پس گناهکار و فاجر و فاسق ، فطرت را از بین نبرده است؛ چون «لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ؛ تبدیلی برای خلق الهی نیست.»(روم، آیه 30)
پس ذات اقدس الهی نه کسی را بیفطرت خلق میکند و نه اجازه میدهد فطرت کسی از بین برود. البته این فطرت به گناه و کارهای آدمی ضعیف شده و دسیسه و مدسوس و زنده به گور میشود ولی هماره در آن زیر خاک گناه هماره هست. پس آنهایی که روی قبر فطرت دارند زندگی میکنند و فطرت دسیسه کرده اند، اینها وقتی گرفتار مشکلی می شوند آیس می شوند؛ اما وجود همین فطرت است برخی دیگر که کاملا دسیسه نکرده اند، و اهل خوش گذرانی و اتراف و اسراف و تبذیر هستند، به دنبال فشار و تنگنای شرور به خود می آیند و به دعا و نیایش می پردازند و به تعبیر قرآن : «إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعَاءٍ عَرِیضٍ؛ هر گاه شری به آنان برسد و تماس پیدا کند پس صاحب دعای عریض می شوند»(فصلت ، آیه 51) یا به تعبیر دیگر قرآن :«دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً ؛ به پهلو و نشسته و ایستاده ما را می خوانند.»(یونس، آیه 12)