اسلام دین اخلاق به ویژه اخلاق اجتماعی است. از این رو گفته شده که خوشخو به بهشت می رود و بدخو جایی در بهشت ندارد. پیامبر(ص) نیز می فرماید برای اتمام مکارم اخلاقی بر انگیخته شده ام. این بدان معنا است که مومن باید بهترین ها را در اخلاق داشته باشد و در آداب اجتماعی و رفتار با دیگران سر مشق و الگو باشد به طوری که اگر دیگران بر اساس عدالت و حتی احسان و عواطف انسانی عمل می کنند، مومن باید بر اساس مکارم اخلاق و برترین های اخلاقی رفتار کرده و اوج هر نیکی و خوبی را بر گزیند و عمل کند. به این معنا که برترین ها را اخذ نماید چنان که خداوند فرموده است: یاخذ باحسنها(اعراف، آیه 145)
ادب اجتماعی و مکارم اخلاق را باید در برابر پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) بیش تر و بهتر رعایت کنیم. خداوند در آیات قرآنی به برترین ها در ادب با پیامبر(ص) هم چنین نفس آن حضرت یعنی امیرمومنان (ع) و دیگر انوار الهی توجه داده است. خداوند در آیات سوره خحرات و احزاب برخی از این آداب را بیان نموده است.
به عنوان نمونه در آیات نخست سوره تحریم می فرماید مومنان نباید بر پیامبر(ص) پیشدستی کرده و تقدم جویند و هم چنین می فرماید بلند تر از صوت پیامبر(ص) با وی سخن مگویید و با صدای بلند او را صدا نزنید چنان که عادت میان خودتان است. اصولا مومن همان طوری که چشم فروهشته است صدایش نیز فروهشته است. اگر این کار را نکنید تمام کارهای نیک و خوب خودتان را با این کار غلط از میان می برید و احباط می کنید.
هم چنین باید بمانید تا آن حضرت(ع) از خانه خارج شود و پیش از خروج ایشان پشت در خانه اش نروید و ایشان را صدا نزنید.
این ها تنها گوشه ای از آداب معاشرت و ارتباط با پیامبر(ص) است. البته این احکام خاص زمان حضور جسمی ایشان نیست؛ بلکه حکمی است که امروز نیز باید مومنان داشته باشند. مومن وقتی پیامبر(ص) و یا امام زمان هر دوره وعصر خودش را می خواند باید این اصول را مراعات کند. امروز هم نباید هنگام کار داشتن با پیامبر(ص) و امامان(ع) داد بزنیم و با بلندگو گوش خراش یا محمدا! بگوییم و یا علیا! بگوییم. اصولا باید به گونه ای باشیم که گویی در برابر شاه و سلطانی بزرگ و مقام عالی هستیم. آیا در هنگام حضور در نزد این افراد داد و فریاد می کنیم یا صدای خودمان را بلند می کنیم و با صدای بلند با آنان صحبت می کنیم. اگر می خواهیم در مقام منادی هم باشیم باید رعایت کنیم چه رسد که در مقام مناجات بخواهیم حرف بزنیم.
به نظر می رسد شیوه ای که اکنون در جامعه به ویژه در مناسبت های عمومی و دعاهای جمعی انجام می شود بیرون از ادب باشد. جالب این که وسط مناجات و توسل به اهل بیت(ع) یک دفعه روضه و مصیبت می خوانیم و بر خلاف ادعیه ماثور و وارده شده تعداد را افزایش یا کاهش می دهیم و حتی سینه زنی و مداحی هم می کنیم. شب های قدر را به خاطر دارید که میان هر قسم دادن به امامی یک مصیبت نامه هم همراه می کنیم. آیا اینها ضد ادب دعا و ضد ادب معاشرت با پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) برخلاف شیوه و سنت و سیره پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) نیست؟! شکی نیست که بسیاری از این کارها نه تنها بدعت است بلکه ضد آداب و ادب است.
هر کسی دنبال سلطنت و سلطه است؛ زیرا بدون سلطه نمی توان کاری کرد. مومن نیز دنبال سلطه و سلطنت است، با این تفاوت که مومن سلطنتی را می خواهد که در راستار رستگاری جان و جامعه و جهان باشد. از همین روست که از خداوند می خواهد به او سلطه دهد در آغاز و انجام کارش همه بر درستی و راستی باشد و در نهایت در مقعد صدق عند ملیک مقتدر یعنی همان خدا قرار گیرد. البته این را خداوند به پیامبرش آموخت و به مومنان نیز یاد داد که این گونه عمل و رفتار کنند:وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِی مِن لَدُنکَ سُلْطَاناً نَصِیراً؛ و بگو پروردگارم! مرا در جایگاه صدق وارد و خارج کن و برایم از خودت سلطان نصرتی قرار ده.(اسراء، آیه 80)
وقتی مومن سلطنت نصرتی داشته باشد، چون دنبال تزکیه و تقوا است، به طور طبیعی در هنگام اعمال قوت و قدرت ظلم و ستم روا نمی دارد و از نیروی قهریه بهره نمی برد تا همه مطیع و فرمانبر او شوند، بلکه سلطه و غلبه او با عنایت خاص الهی و در راستای فلسفه آفرینش جهان و انسان خواهد بود.(مجادله، آیه 21)
پس مومن چون فرعون دنبال استعلا و علو دروغین نیست و گمان کند با استعلای دروغین خودش موفقیت کسب کرده است(طه، آیه 64)، بلکه با بهره گیری از عنایت الهی دنبال پاکی نفس خود و سپس دیگران می رود و رستگاری و پیروزی را در تزکیه خود و دیگران با برنامه های الهی می داند.( اعلی، آیه 14؛ شمس، آیه 9)
البته مومن می داند که تزکیه خودش هم به دست خودش نیست، بلکه این خداست که تزکیه می کند و او تنها به مشیت الهی می خواهد و خداوند نیز به مشیت خویش او را تزکیه می کند. چنان که خداوند می فرماید: وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَکَا مِنکُم مِّنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَلَکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَن یَشَاء وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ؛ اگر فضل خدا و رحمتش بر شما نبود، هرگز هیچ کس از شما پاک نمىشد، ولى این خدا است که هر کس را بخواهد پاک مىگرداند و خدا است که شنواىِ داناست.(نور، آیه 21) چه آن که تزکیه نفس از سوی آدمی، در حقیقت چیزی جز خودستایی نخواهد بود(نساء، آیه 49)، بلکه حقیقت تزکیه نفس در دست خدا است.(همان)
پس داستان مومن در سلطه و سلطنت نصرتی همان داستان مرگ است که به ظاهر فاعل و کننده کار، انسان است، در حالی که انسان در مرگ خود هیچ کاره است. پس وقتی می گوییم: فلانی مرد، این فلانی در حقیقت هیچ کاری را نکرد، هر چند که به ظاهر فاعل در فعل «مات» او است، اما در باطن هیچ کاره است؛ زیرا اگر فاعل خودش بود که جلوی مرگش را می گرفت ؛ چون آدمی زندگی را دوست دارد نه مرگ را.
شاعر می گوید:
مات زیدٌ ، زید اگر فاعل بودی
کِی ز مرگ خویشتن غافل بودی
پس انسان باید دنبال سلطنت و سلطه الهی باشد که با نصرت خداوند و در راستای اهداف آفرینش است. چنین سلطه و سلطنتی هرگز با استبداد، ظلم ، استکبار و استعلاجویی همراه نخواهد بود و شخص پز نمی دهد که همه چیز در زیر نگین فرمانروایی اوست، چنان که فرعون می گفت: وَنَادَى فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قَالَ یَا قَوْمِ أَلَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی أَفَلَا تُبْصِرُونَ؛ فرعون در میان قوم خود ندا درداد و گفت: «اى مردم کشور من، آیا پادشاهى مصر و این نهرها که از زیر کاخهاى من روان است از آنِ من نیست؟ پس مگر نمىبینید؟(زخرف، آیه 51)
اسلام دین اول و آخر است و همه پیامبران از آدم (ع) تا خاتم(ص) به اسلام دعوت می کردند؛ زیرا دین در نزد خداوند تنها اسلام است: «إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ»(آل عمران، آیه 19) از همین روست که خداوند در آیه 85 همین سوره آل عمران می فرماید: وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الإِسْلاَمِ دِینًا فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ؛ و هر که جز اسلام، دینى دیگر جوید، هرگز از وى پذیرفته نشود، و وى در آخرت از زیانکاران است.
البته برای این که در همه زمان ها دسترسی آسانی برای دین داران باشد، اسلام در قالب شرایع و مناهج خاص آمده است تا هر کسی به آسانی از راه پر رفت و آمدی به سمت این رودخانه عظیم فرات شیرین و گوارا و دریای شفابخش برود و به میزان خود و نیازش آب بردارد و ظرف وجودش را پر کند. این شارع پر رفت و آمد و این شریعه و راه صاف و همواره کنار رودخانه عظیم اسلام، در هر زمانی نامی گرفت و به نام پیامبرانی معروف شد، چنان که خداوند در آیه 48سوره مائده می فرماید: وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِنًا عَلَیْهِ فَاحْکُم بَیْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ عَمَّا جَاءکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَـکِن لِّیَبْلُوَکُمْ فِی مَآ آتَاکُم فَاسْتَبِقُوا الخَیْرَاتِ إِلَى الله مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ ؛ و این کتاب را به راستی بر تو نازل کردیم ، تصدیق کننده و حاکم بر، کتابهایی است که پیش از آن بوده اند پس بر وفق آنچه خدا نازل کرده است در میانشان حکم کن و از پی خواهشهاشان مرو تا آنچه را از حق بر تو نازل شده است واگذاری برای هر گروهی از شما شریعت و روشی نهادیم و اگر خدا می خواست همه شما را یک امت می ساخت ولی خواست در آنچه به شما ارزانی داشته است بیازمایدتان پس در خیرات بر یکدیگر پیشی گیرید همگی بازگشتتان به خداست تا از آنچه در آن اختلاف می کردید آگاهتان سازد.
هم چنین در آیه 13 سوره شوری نیز می فرماید: شَرَعَ لَکُم مِّنَ الدِّینِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَى أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ کَبُرَ عَلَى الْمُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اللَّهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَن یَشَاء وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَن یُنِیبُ ؛ برای شما آیینی مقرر کرد ، از همان گونه که به نوح وصیت کرده بود و، ازآنچه بر تو وحی کرده ایم و به ابراهیم و موسی و عیسی وصیت کرده ایم که دین را بر پای نگه دارید و در آن فرقه فرقه مشوید تحمل آنچه بدان دعوت می کنید بر مشرکان دشوار است خدا هر که را خواهد برای رسالت خود بر می گزیند و هر که را بدو بازگردد به خود راه می نماید.
پس شرایع موسوی و عیسوی و مانند آن ها، راه های پر رفت و آمد و صاف و همواری است که پیامبران (ع) به سوی صراط مستقیم و این نهر بزرگ و عظیم اسلام کشیده اند تا هر کسی به آسانی به این رود عظیم دسترسی داشته باشد.
البته بر اساس آموزه های قرآنی شریعت محمدی(ص)، کامل ترین و آخرین شریعت است(مائده، آیه 3) که تغییر نمی کند و تا قیامت خواهند ماند؛ زیرا ایشان خاتم النبیین است: مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِکُمْ وَلَکِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا؛ محمّد پدر هیچ یک از مردان شما نیست، ولى فرستاده خدا و خاتم پیامبران است. و خدا همواره بر هر چیزى داناست.(احزاب، آیه 40)
این شریعت محمدی(ص) دیگر شرایع را در کلیت و عمومیت آنها تصدیق می کند(بقره، آیات 41 و 91 و 97 ؛ ال عمران، آیه 3؛ نساء، آیه 47؛ مائده، آیه 48؛ فاطر، آیه 31)، ولی در همان حال ناسخ شرایع دیگر است و پیامبر(ص) و مومنان عصر ایشان و پس از آن نمی توانند از شرایع دیگر پیروی کنند: ثُمَّ جَعَلْنَاکَ عَلَى شَرِیعَةٍ مِّنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْهَا وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاء الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ؛ سپس تو را در طریقه آیینى نهادیم که ناشى از امر خداست. پس آن را پیروى کن، و هوسهاى کسانى را که نمىدانند پیروى مکن.(جاثیه ، آیه 18)
البته نسخ که از سوی خداوند انجام می گیرد: مَا نَنسَخْ مِنْ آیَةٍ(بقره، آیه 106) برای ما انسان ها نسخ است؛ زیرا ما انسان ها گمان می کنیم که این احکام و قوانین در شرایع پیشین دارای اطلاق و عموم است، پس وقتی تغییر داده می شود گمان می کنیم نسخی صورت گرفته است، در حالی که برای خداوند این نسخ نیست؛ زیرا خداوند از اول می دانست که این حکم یک دوره خاص زمانی دارد که پایان می یابد. پس نسخ از مصادیق تخصیص ازمانی است؛ و خداوند از همان اول میداند که این حُکم منقطعالآخر است.
مثلا در همین دین اسلام، به ظاهر ما از نسخ یعنی برداشتن و تغییر حکم در تغییر قبله سخن می گوییم، در حالی که این حکم نماز به سمت بیت المقدس از همان اول محدود به یک دوره زمانی خاص بود. پس اگر عموم و اطلاقی در آیه هست به حسب ظاهر برای ما دوام هست، ولی برای ذات اقدس الهی که عالِم به غیب است بازگشتش به تخصیص ازمانی است.
هم چنین برای وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اهل بیت(ع) به لحاظ قوس نزول که صادر اول هستند و همه چیزها را پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) به اذن خدا میدانند، نسخ برای آنان هم تخصیص ازمانی است. پس برای آنان در قوس نزول چون عالم هستند و میدانند، تخصیص ازمانی است، هر چند که در قوس صعود برابر «رَبِّ زِدْنِی عِلْماً» همان نسخ خواهد بود؛ زیرا آنان هر دم میگویند بر دانشم بیافزا؛ و آنان هم هر لحظه محتاج به علم جدید از سوی خداوند هستند.
انسان در هر کاری که وارد می شود باید ورود و خروجش مبتنی بر صداقت و راستی باشد. برای تحقق این مساله باید انسان برای عملش سلطان و دلیل حاکم و قوی داشته باشد که موجبات سلطنت قولی و فعلی او را بر قول و فعل دیگران فراهم آورد.
در این میان رهبر هر جامعه نیازمندی بیش تری به سلطان علمی و عملی دارد؛ زیرا اگر بخواهد بر جامعه حکومت کند و رهبری و امامت مردم را به دست بگیرد باید در حدی قرار گیرد که قول و فعلش از سوی مردم پذیرفته شود و فصل الخطاب و حکم نهایی را بتواند صادر کند و قول و فعلش آن چنان از نظر مردم دارای رشد باشد که بی چون و چرا آن را بپذیرند و بر اساس مفاد و محتوای آن عمل کنند.
از همین روست که خداوند به پیامبرش فرمان می دهد تا از خداوند در نیایش ها و دعاهایش این خواسته را داشته باشد: رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِی مِن لَدُنکَ سُلْطَاناً نَصِیراً؛ و بگو: «پروردگارا، مرا در هر کارى به طرز درست داخل کن و به طرز درست خارج ساز، و از جانب خود براى من حجت و تسلطى یارىبخش قرار ده.» (اسراء، آیه 80)
مراد از این سلطان تنها سلطنت عملی و فعلی نیست، بلکه سلطه قولی و حجت کلامی نیز است.
در آیات قرآنی سلطان به معنای حجت و دلیل قاطع نیز به کار رفته است؛ از جمله در آیه 40 سوره یوسف می فرماید: «مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ». در این آیه سلطان به معنای حجّت و برهان عقلی و برهان نقلی سلطان است؛ برای این که این دلیل قاطع مسلّط بر وهم و خیال و قیاس و گمان و امثال ذلک است و بر آن ها سلطه دارد؛ چرا که دلیل قاطع وقتی در جایی بیاید آن شبهات و اشکالات و اوهام و خیالات و قیاسات و مصالح مصطلح و امثال ذلک میروند و تحتالشعاع این واقع میشود.
البته چون سلطنت علمی و علمی از سوی خداوند و بلکه از «لدن» الهی است به طور طبیعی هم از نظر علمی شهودی و حضوری و بسیار قوی و استوار و محکم خواهد بود و هم از نظر عملی کسی نمی تواند در برابرش ایستادگی و مقاومت کند. پس رهبری با سلطنت علمی و عملی که از لدن الهی است می تواند بر همه امور حکومت کند.
مهم ترین اصل در قبولی اعمال آن است که «عمل صالح» باشد. عمل صالح حتی شامل ایمان نیز می شود؛ زیرا ایمان حالتی است که از جزم عقلی و عزم قلبی و جوارحی به دست می آید. از همین روست که کسی که در دنیا ایمان نیاورد در آخرت نمی تواند ایمان بیاورد؛ زیرا آخرت جایی عمل نیست و تنها در دنیا می توان عمل داشت. شخص در آخرت با آن که اهل جزم می شود و همه چیز برایش یقینی و شهودی است، ولی نمی تواند به همان یقین خودش ایمان بیاورد؛ چون آخرت جای عمل نیست. امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: الیوم عمل بلاحساب و غدا حساب بلا عمل.
پرسش این است که ملاک عمل صالح بودن چیست؟ به کدام عملی عمل صالح گفته می شود و به کدام عمل عمل طالح و فاسد می گویند؟
برخی گفته اند: عمل صالح هر چیزی است که خداوند آن را به عنوان عمل واجب و مستحب بیان کرده است.
برخی دیگر گفته اند: این نمی تواند معیار و ملاک عمل صالح باشد؛ زیرا بسیاری از اعمال است که انسان انجام می دهد و از واجبات و مستحبات است ولی عمل صالح نیست؛ از جمله نمازی که با ریا اقامه می شود و یا احسان و خدمت به دیگری که با ریا و منت همراه است. در مقابل گاه آدم به ظن و گمان آن که کار خیر و صالح است، انجام می دهد و همان ثواب و خیر را برایش می نویسند.
پس باید گفت ملاک و معیار عمل صالح باید چیز دیگری باشد. به نظر می رسد که ملاک عمل صالح همان وجه الله و تقرب جویی به خداست؛ چنان که از آیه 8 سوره انسان و آیات و روایات دیگر به دست می آید. کسی اگر عملی را برای تقرب به خدا و رضایت او انجام دهد و وجه الله را در نظر داشته باشد، این عملش عمل صالح است حتی اگر اشتباه در مصداق و خطا در عمل داشته باشد و کاری را انجام دهد که فاسد است و یا نتیجه ای فاسد دارد، ولی چون به قصد وجه الله و رضایت او انجام داده، این عمل صالح خواهد بود.
بر همین اساس کارهایی که یک شخص بدون قصد تقرب به خدا و وجه الله انجام می دهد حتی اگر از مصادیق احسان و خیر و عمل خوب و صالح ظاهری باشد، ملاک عمل صالح را ندارد و موجب نمی شود تا شخص به خدا نزدیک شود و تقرب جوید. البته خداوند اجر و مزد عمل صالح را در همین دنیا به او می دهد ولی در آخرت برایش هیچ چیزی نیست؛ چون قصدش اموری چون ارضای عواطف خودش بوده و یا به قصد ریا و منت و تفاخر و مانند آن انجام داده است و اثر این همین اندازه است که در دنیا به او چیزی می رسد.(بقره، آیات 200 و 201؛ آل عمران، آیه 77؛ شوری، آیه 20)
به هر حال، ملاک و معیار عمل صالح بودن، همان تقرب جویی و رضایت خواهی و انجام عمل به قصد وجه الله است.
فرشته ها می آیند با جام هایی زرین با جوایزی ارزنده. آفتاب تابش زرین دیگری دارد. آدم تاب ندارد و در انتظار است. زمین چشم به آسمان دوخته است. یک ماه است که آسمان به نور زمین روشن شده است. امروز باید زمین بازتاب نوربارانی آسمان را در یک ماه رمضان ببیند. زمینی های فرشته شده اند. فرشته های آسمان از این که گروهی در زمین فرشته شده اند به شگفتی آمده اند. همهمه همه آسمان را پر کرده است. آخر در شب های قدر ، آسمان چنان با زمینی های خاکی نورباران شده بود که چشمان فرشته های آسمان تا تابش خورشید شب قدر بسته مانده بود. در غیر رمضان تنها کورسویی از زمین به آسمان می تابد اما در ماه رمضان به ویژه شب های قدر آسمان به نور زمینی ها چنان روشن می شود که خورشیدهای آسمان چون کرمک شتاب می شوند. آخر قلب های آسمانی این زمینی ها، این عرش های الهی نورباران به خورشید "الله نورالسموات و الارض" شده است. این خانه های خاکی دیگر نور مطلق است و ابلیس در شگفت از این تحول. آخر خودش از آتش و نار بود و این آدم زمینی از خاک بد بو؛ چه شد که این چنین نورانی است که آسمان و خورشیدها در برابرش کم آورده است؟ ابلیس و شیاطین مبهوت شده و کیش و مات شده اند.
آسمان برای زمین جشن گرفته است. امروز زمین زادروز دیگری دارد. گویی رستاخیز شده است. همه فرشته ها از آسمان با جوایز الهی می آیند و بر صالحان و مخلصان درود می فرستند و سلاما سلاما می گویند.
دست های آسمان باز شده است. از هر گوشه ای فرشته ای بر تاب نور می آید و تاب از زمینی ها می رباید. اشک خنک بر چشمان فرشتگان جاری است. شیاطین خشمگین می گریزند. یک ماه را در بند بودند و امروز با آن که آزاد شده اند ولی از این که خیلی ها با آب توبه آسمانی شده اند و زیر وارش آسمان دیدگان قلب خویش را شستند خشمگین هستند. بسیاری خود را برای یک سال در امان خدا برده اند. دیگر نمی توان آنان را فریفت و دیگر نمی توان امیدی داشت. اکنون امید بر دل صالحان جا خوش کرده و از دست شیاطین گریخته است. یک سال زحمت شبانه روز شیاطین با آب توبه آدمیان به هدر رفته است. اینک چه کنند؟
زمین شادان به استقبال آسمان می رود. تکبیر گو، لبیک زن آنان به استقبال فرشتگان آسمانی می روند. این فرشته های زمینی که گویی خدایی شده اند. آه ! امروز چه زیباست؛ چون عید سعید فطر است.
یکی از بندهای دعای نماز روز عید سعید فطر، این عبارت است: اَللَّهُمَّ اَدْخِلْنی فی کُلِّ خَیْرٍ اَدْخَلْتَ فیهِ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ اَخْرِجْنی مِنْ کُلِّ سُوءٍ اَخْرَجْتَ مِنْهُ؛ خداوندا در هر خیری مرا وارد کن که محمد و آل محمد(ص) را وارد کردی و از هر بدی بیرون بر که آنان را از آن بیرون بردی.
در حقیقت ما چیزی را درخواست می کنیم خداوند از پیامبر(ص) می خواهد آن را از خدایش بخواهد: رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ؛ پروردگار من! مرا داخل در مدخل صدق کن و از مخرج صدق بیرون بر.(اسراء، آیه 80)
البته از آن جایی که دعاهای آن حضرت(ص) مستجاب شده است، پس پیامبر(ص) هماره در هر کاری که وارد و خارج می شد همراه با صدق و صادقانه بوده است. پس هرگز گرفتار بدی و مشکلات و ظلمات نبود، به طوری که توطئه های فرهنگی و نظامی و شبهات سازی و مانند آن که از سوی دشمنان علیه آن حضرت(ص) انجام می گرفت هماره با شکست مواجه می شد(اسراء، آیات 73 و 76)؛ چرا که آن حضرت(ص) تحت ولایت الهی بود و خداوند متعهد است که مومنان را از ظلمات به نور هدایت کند و از هر گونه آسیبی حفظ و نگه دارد؛ چنان که در آیه الکرسی آمده است: اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ؛ خداوند ولی کسانی است که آنان را از ظلمات به سوی نور بیرون می برد.(بقره، آیه 257)
پیامبر(ص) همه هستی اش با نور است و ورود و خروجش هماره با نورانیت و صداقت و صادقانه و با سلطان و نصرت الهی همراه بوده است. چنین شخصی تحت ربوبیت رب العالمین قرار دارد و خداوند به حکم ولیّ و مولی همه هستی او را مدیریت می کند، چنان که فرموده است: اَنْتَ الْمَوْلی وَاَنَا الْعَبْدُ وَهَلْ یَرْحَمُ الْعَبْدَ اِلَّا الْمَوْلی؛ تو مولی مطلق هستی و من بنده و آیا بنده را جز مولی رحم می کند؟(مفاتیحالجنان، مناجات حضرت امیر در مسجد کوفه)
خداوند او را به حکم مولی بودن در رحمت خویش برده و از صالحین در دنیا و آخرت قرار داده است: أَدْخَلْنَاهُم فِی رَحْمَتِنَا إِنَّهُم مِنَ الصَّالِحِینَ»(انبیاء، آیه 86) و این گونه است که صفاتی چون صابران و صالحان ویژه چنین افرادی می شود: کُلٌّ مِنَ الصَّابِرِینَ.
این گونه است که در مدخل کریم قرار می گیرد: إِن تَجْتَنِبُوا کَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُم وَنُدْخِلْکُم مُدْخَلاً کَرِیماً؛ اگر از گناهان بزرگی که از آن نهی شده اید اجتناب کنید ما نیز بدی های شما را می پوشانیم و شما را در مدخل کریمانه وارد می کنیم.»(نساء، آیه 31)
پس آن چه در دعای نماز عید فطر می خواهیم، ورود و خروج به چنین مدخل و جایگاهی است که از جوایز ویژه رمضانی خداوند برای روزه داران این ماه مبارک رمضان است. اگر با اهل بیت(ع) باشیم و همراه آنان ماه رمضان و ماه دیگر را به سر برده باشیم موفقیت رفیق ما خواهد بود و گرنه خسارت خواهیم کرد چه پیش بیافتیم و چه پس؛ زیرا گفته اند: «الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مارِقٌ وَالْمُتَاَخِّرُ عَنْهُمْ زاهِقٌ وَاللّازِمُ لَهُمْ لاحِقٌ»
برخی از مردم مال مردم خور هستند، هر چند که از بیت المال یک چند میلیاردی را اختلاس می کنند و به حساب نامبارک خودشان می ریزند و جالب این که نخورده می میرند و تنها وزر و وبال آن گردن آنان می افتد و وارث بی حساب کتاب و بی صلوات و سلام می برد در خارج از کشور خرج می کند و تفریح و بریز و بپاش می کند. پس می گویند: چوبش را این خورده لذتش را آن برده.
به سخن دیگر، مال مردم خورهایی هم هستند که «آخرت خودشان را به دنیای دیگران می فروشند». پس از هر راهی شده از حلال و حرام جمع می کنند و نخورده می میرند و دیگران می خورند و کیفش را می برند.
خداوند می گوید آن چه مهم است حلال خوری است. آدم باید حلال خور باشد و از حرام خوری دست بردارد. به جای رباخواری و اختلاس و دزدی، خرید و فروش منصفانه داشته باشد تا خداوند به مال اندکش برکت دهد. خداوند می فرماید: لاَ تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ؛ اموالتان را در میان خودتان به باطل نخورید.(بقره، آیه 188)
البته مراد از این خوردن، هر نوع تصرف است. از آن جایی که مهم ترین تصرف در مالی خوردن آن است، خداوند این خوردن را نماد برای تصرف گرفته است؛ به ویژه آن که مال در اصل همین گاو و گوسفند و بز و شتر بوده که ثروت مردمان را تشکیل می داد و مهم ترین تصرف در این چیزها همان کشتن و خوردن گوشت آنها است؛ بعدها مال به هر ثروتی اطلاق شد. با این همه مراد از خوردن مطلق تصرف در مال است که نباید به حرام باشد.
البته این نوع کاربرد درقرآن اختصاص به مال ندارد، به عنوان نمونه خداوند در آیه 18 سوره ق می فرماید: مَا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ؛ چیزی از قول تلفظ نمی شود مگر آن که نزدش مراقب آماده است؛ یعنی فرشتگانی هستند که آماده نوشتن و استنساخ هستند و با مراقبت و گردن کشیدن از بالا همه جزییات را می نویسند.
در این جا مراد از قول، سخن در برابر فعل نیست، بلکه مراد هر عملی است که انسان انجام می دهد. پس همه اعمال تو از اخلاقی گرفته تا عقیده و ایمان و گفتار و نوشتار و نشست و برخاست تو ثبت و استنساخ می شود؛ یعنی که «ما ینظر و ما یسمع و لا یتکلّم و لا یقوم و لا یقعد و لا یکتب و لا یقول و لا یفعل الاّ لدیه رقیبٌ عتید». پس آدم باید مواظب باشد چه می کند و چه عمل و فعلی را انجام می دهد.
به هر حال، بدترین مردم کسی است که مال مردم و بیت المال را از راه باطل چون دزدی و اختلاس می خورد، ولی نخورده می میرد و آن مال را بی هیچ بهره ای برای وارث از زن و بچه می گذارد بی آن که خودش لذت خوردنش را برده باشد و این گونه است که آخرت خودش را به دنیای دیگری می فروشد.
انسان حالات روحی و معنویی دارد که با عناوین فیزیکی و جسمی بیان و مطرح می شود. مثلا می گویند: فلانی در مقابلش ایستاد. این شخص ممکن است خوابیده و درازکش یا نشسته باشد، ولی به دلیل مخالفت قولی و کلامی در برابر درخواست یا دستور دیگری و عدم پذیرش قول و دستورش، گفته می شود او ایستاد و ایستادگی کرد.
پس این ایستادگی واقعا معنا و مفهوم ایستادن فیزیکی و جسمی نیست؛ زیرا کسانی هستند که به ظاهر ایستاده اند ولی نه تنها قول و دستور دیگری را می پذیرند بلکه بی چون و چرا تمام خواسته هایشان را ذلیلانه می پذیرند و انجام می دهند و به کار می گیرند.
این که گفته شد، انسان باید استقامت داشته باشد و ایستادگی کند و یا اقامه عدالت و نماز داشته باشد، به همان معنای ایستادگی روحی و معنوی است؛ یعنی ممکن است نشسته و یا خوابیده و درازکش نمازش را بخواند ولی واقعا نمازش نماز ایستادگی باشد.
اما چرا به این حالت استقامت و پایداری بر مواضع و خواسته های خود، ایستادگی اطلاق می شود؟ می دانیم بهترین حالت برای انجام کاری که نشانه تسلط نیز است، همان حالت ایستاده است؛ یعنی بهترین حالت انسان برای دفاع و کار و کوشش و فعالیت و انجام دادن کاری همان حالت ایستادن است. از این رو، اگر کسی بر خودش و کارش سلطه داشته باشد می گویند او ایستاد و ایستادگی کرد. از همین روست که درباره اهل بیت(ع) و از جمله در دعای آل یاسین درباره حضرت حجت(عج) گفته می شود: «السلامُ علیک حین تقوم و حین تقعد وحین ترکع و تسجد؛ سلام بر تو زمانی که می ایستی و یا می نشینی و یا رکوع می روی و سجده می کنی»؛ زیرا همه حالات آن حضرت همان حالت ایستادگی و اقامه حق است.
این که خداوند در آیه 46 سوره سباء می فرماید: إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى؛ من فقط به شما یک اندرز مىدهم که: دو دو و به تنهایى براى خدا به پا خیزید، مراد و منظور همان ایستادگی است نه ایستادن جسمی و فیزیکی در حالی که اقامه حدود نمی شود و کاری پیش نمی رود. پس این که خداوند در آیه 79 سوره اسراء می فرماید: با نماز شب انسان به «مقام محمود» می رسد، یعنی به مقامی دست می یابد که مقام ایستادگی است و خداوند نیز آن مقام را ستایش می کند و مردمان و دیگران نیز آن مقام را می ستایند؛ زیرا مثلا مقام شفاعت مطلق و کلی است و یا آن که شخص با این کارش عاقبت به خیر شده و دیگران را نیز عاقبت به خیر می کند. پس چنین مقامی به حق ستودنی است.
قدیم ها برخی ها می گفتند: فلانی نماز صبحش طلایی است. این کنایه از دیر خواندن نماز تا جایی بود که دیگر نزدیک به طلوع خورشید بود. البته برخی ها خواب می ماندند و به طور طبیعی نمازشان طلایی می شد؛ اما برخی ها خودشان تعمد داشتند تا نماز صبح خودشان را طلایی کند و نزدیک دمادم طلوع آفتاب نمازشان را بخوانند. خودم هم به سبب سکونت در مدرسه خان و همسایگی و همجواری با مسجد فاطمیه گذرخان یا همان مسجد آیت الله بهجت(ره) بارها با نماز طلایی ایشان آشنایی داشتم و می دیدم که ایشان نمازشان طلایی بود و دیر هنگام نماز جماعت صبح را ادا می کردند.
شاید برای خیلی ها این پرسش مطرح شود که آیت الله بهجت(ره) با آن که نماز شب می خواند و تمام سحر و بین الطلوعین بیدار بودند این قدر نماز صبح خودشان را تاخیر می انداختند تا به قول برخی ها طلایی شود؟
پاسخ این پرسش را می بایست از آیات قرآنی و روایات معتبر مستفیض بلکه متواتر به تعبیر علامه مجلسی به دست آورد(بحار الانوار، ج 83، ص 99)؛ زیرا خداوند در آیه 78 سوره اسراء می فرماید: أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُوداً؛ نماز را از زوال آفتاب تا نهایت تاریکى شب برپادار، و نیز نماز صبح را، زیرا نماز صبح همواره مشهود و مقرون با حضور فرشتگان شب و روز است.
از امام صادق(ع) روایت است که فرمود: صلاة الفجر تشهدها ملائکة اللیل وملائکة النهار ، فإذا صلى العبد صلاة الصبح مع طلوع الفجر اثبتت له مرتین أثبتها ملائکة اللیل وملائکة النهار ؛ نماز فجر را فرشتگان شب و فرشتگان روز مشاهده می کنند و شهادت می دهند. پس هر گاه بنده ای نماز صبح با طلوع فجر انجام دهد دوبار برای او ثبت می شود چرا که فرشتگان شب و فرشتگان روز آن را ثبت می کنند. در روایتی دیگر آمده است که آن حضرت(ع) فرمود: إن ملائکة اللیل تصعد وملائکة النهار تنزل عند طلوع الفجر فأنا احب أن تشهد ملائکة اللیل وملائکة النهار صلاتی؛ فرشتگان شب بالا می روند و فرشتگان روز هنگام طلوع فجر پایین می آیند. پس به راستی دوستی می دارم که فرشتگان شب و فرشتگان روز نمازم را شهادت دهند و مشاهده کنند.(نگاه کنید: التهذیب ج 1 ص 144 ، الکافى ج 3 ص 283 ، علل الشرایع ج 2 ص 25 ، تفسیر القمى :ص 386؛ بحار الانوار، ج 83، ص 99؛ و نیز ج 83، ص 72)
از همین رو بعضی از این بزرگان فتوایشان این است و یا در بعضی از کتب فقهی یا روایی آمده که مثلاً فلان سوره طولانی را در نماز صبح بخوانید؛ در حالی که نماز جماعت هر چه مختصرتر باشد بهتر است؛ زیرا باید در نماز جماعت رعایت اضعفِ مأمومین بشود؛ اما همین افراد گفته اند فلان سوره ی طولانی را در نماز صبح بخوانید تا فرشتگان شب و روز آن را درک کرده و شهادت دهند و مشهود آنان باشد.
بنابراین بر خلاف نمازها دیگر که اول وقت خیلی مستحب و خوب است، ولی در نماز صبح گفته اند تاخیر بهتر است تا همه فرشتگان شب و روز آن را ثبت کنند. کسی که اول وقت می خواند به ثواب اول وقت می رسد ولی به آثار ثبت همه فرشتگان نمی رسد. پس خواندن نماز صبح طلایی در آیات و روایات سفارش شده است. آیت الله جوادی آملی مدظله العالی نیز در درس تفسیر خویش در ذیل همین آیه به این مطلب اشاره داشته است.