شکی نیست که هیچ چیز در هستی بیرون از حوزه مالکیت و قدرت و علم خدایی نیست و هر چیزی در هستی اتفاق می افتد در حوزه خدایی خدا است. هم چنین هیچ شکی نیست که در هستی چیزی بیرون از مشیت الهی نخواهد بود. اینک این پرسش مطرح می شود که بدی و مصیبت ها خدا است یا انسان؟
از نظر آموزه های قرآنی، خداوند منشا و خاستگاه هر چیزی در هستی است. در آیات قرآنی از دو اصطلاح استفاده شده که توجه به آن می تواند پاسخ به پرسش باشد. اصطلاح اول «من الله» و اصطلاح دوم «من عندالله » است.
شکی نیست که خاستگاه هر چیزی خداوند است که همان اصطلاح دوم مورد نظر است یعنی «مِنْ عِندِ اللّهِ» است؛ چون هر چیزی از فقر وجودی رنج می برد و خداوند غنی باید آن را وجود بخشد. این در نظام مشیت الهی معنا می یابد.
اما بدی ها و سیئات هر چند نمی تواند بیرون از دایره «مِنْ عِندِ اللّهِ» باشد ، ولی باید توجه داشت که مراد اصل وجود است. توضیح این که خداوند نوری را می فرستد و منشا نور است ولی این شیشه ها است که رنگ های متنوعی را موجب می شوند. انسان ها در حقیقت همان شیشه ها هستند که هر یک به قابلیت خودش رنگی را از آن نور مطلق و محض می گیرند و می تابانند.
پس باید گفت: در حسنات و نیکی ها، هم «مِنْ عِندِ اللّهِ» است و هم «من الله » است. از این رو، خداوند می فرماید: مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ؛ هر چیزی که از نیکی به تو می رسد پس از خدا است.
اما در باره بدی ها و سیئات باید گفت که «مِنْ عِندِ اللّهِ»است ولی «من الله » نیست ، بلکه «من نفسک » است. خداوند می فرماید: وَ مَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَفْسِکَ؛ هر آن چه از بدی به تو می رسد پس از نفس خودت است.
نتیجه آن که : 1. همه چیز «مِنْ عِندِ اللّهِ»است چه بدی و چه نیکی: خداوند می فرماید: قُلْ کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ؛ بگو هر چیزی از نزد خداست.
2. حسنات و نیکی از نزد خدا و هم از خداست ؛ ولی بدی و سیئه از نزد خدا است ولی از خدا نیست. خداوند می فرماید: وَ إِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَ إِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِن عِندِکَ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ؛ و اگر حسنه ای به آنان می رسد می گویند این از نزد خدا است و اگر بدی به آنان می رسد می گویند این از نزد خداست؛ بگو همه از نزد خدا است.(نساء، آیات 78 و 79)
پس همه از نزد خدا است ولی بدی از خدا نیست.
یکی از شبهات این است : اگر خدا می خواست خودش می داد؟ پس من چرا به کسی بدهم که خدا نخواسته است به او بدهد؟ خداوند این شبهه را این گونه نقل می کند: وَ إِذَا قِیلَ لَهُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنُطْعِمُ مَن لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ؛ و هنگامی که به آنان گفته می شود از آن چه خداوند روزی شما کرده انفاق کنید، کسانی که کافر شدند به کسانی که ایمان آورده اند می گویند: آیا به کسانی اطعام کنیم که اگر خدا می خواست خودش او را اطعام می کرد.(یس، آیه 47)
باید توجه داشت که از نظر آموزه های قرآنی اولا: همه اموالی که در اختیار ماست مال الله است و ما تنها امانت دارانی هستیم که باید این اموال را برای کمال خودمان و دیگران هزینه کنیم. در همین آیه نیز آمده است که ما گفتیم از آن چه خداوند روزی شما کرده به دیگران بدهید. خداوند در آیه 7 سوره حدید نیز می فرماید: وَ أَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُم مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ؛ از آن چیزهایی که خداوند شما را در آن چیز خلیفه قرار داده انفاق کنید؛ یعنی پیش از شما دیگران از آن بهره می برند و آنان رفتند و حال شما آن را در اختیار دارید. این مال شما نیست و همان طوری که آنان گذاشتند و رفتند شما هم می گذارید و می روید. پس از این مال الهی که به امانت در اختیار شما است انفاق کنید و برای آخرت خود ذخیره نمایید. از این آیه صریح تر آیه 33 سوره نور است که می فرماید: وَ آتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ؛ و به آنان از مال الله که به شما داده بدهید.
ثانیا: خداوند در آیاتی از قرآن بیان می کند، همین مالی که به شما داده و شما اعتبار الهی مالک ظاهری این مال شده اید، همه این مال را مالک نیستید؛ زیرا بخشی از این مال از همان آغازی که در دست شما قرار می گیرد، مال دیگران است. از همین اموال می توان به بخش خمس و زکات اشاره کرد که از حقوق مستحقان و مقام و منصب امامت است. هم چنین خداوند می فرماید: وَفِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِّلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ.؛ در اموال ایشان حقی برای سائل و محروم است.(ذاریات ، آیه 19) همین معنا را در آیه 22 سوره ق نیز بیان کرده است.
از این آیات به دست می آید که اصولا خداوند مال فقیر و سائل و نیازمندان را به در مال دیگران قرار داده و به شکل مشاع حق آنان در این اموال قرار داده شده است و اگر کسی حق آنان را می دهد از خودش نمی دهد، بلکه اگر در این اموال تصرف کند بی آن که حق آنان را بدهد در حقیقت خیانت در امانت کرده است. پس خداوند روزی همگان را داده ولی کاری کرده تا مردم آزمایش شوند و معلوم شود که آیا اهل امانت هستند یا خیانت؟ اگر کسی مال دیگران را بدهد و حق آنان را ادا کند کاری جز امانت داری نکرده است؛ اما اگر حق آنان را ندهد در حقیقت در امانت خیانت کرده است.
پس مال مردم خوار نباشید و حق و حقوق دیگران از جمله خمس و زکات را بدهیم و حقوق مستحقان را ادا کنیم. از همین رو در روایات آمده است: أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَرَضَ فِی أَمْوَالِ الْأَغْنِیَاءِ لِلْفُقَرَاءِ؛ خداوند عز و جل در اموال ثروتمندان برای فقیران حق را واجب و فرض کرده است.(کافی، ج 3، ص 498)
یکی از روش هایی بهره گیری از نعمت های خدا و رهایی از بلا و مصیبت و رفع و حتی دفع آن، استغاثه به خدا است.
یکی از صفات خداوند و نام های الهی غیاث المستغیثین است. در ترجمه ها به عنوان فریادرس فریادخواهان آمده است. البته به نظر می رسد که این ترجمه همانند ترجمه مفهومی قره العین است که به معنای چشم روشنی ترجمه می شود در حالی به معنای آب خنک چشم است؛ از آن جایی که هنگام شادی از چشم آب خنکی سرازیر می شود که موجب چشم روشنی است، به اموری که موجب اشک شوق می شود و چشم روشنی دیدگان و دل می گردد، به قره العین ترجمه می شود. فرزندان پسر صالح نیز از همین رو به عنوان قره العین معرفی می شوند. پس لازم یا لوازم معنا به ذهن می آید.
به هر حال، واژه «غیث» به معنای باران نم نمی است که می بارد و بدون هیچ خسارت و زیانی جذب زمین می شود و زندگی و حیات را به زمین و زمان می دهد.
خداوند می فرماید:وَهُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِن بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَیَنشُرُ رَحْمَتَهُ وَهُوَ الْوَلِیُّ الْحَمِیدُ ؛ و اوست کسى که باران را- پس از آنکه [مردم] نومید شدند- فرود مىآورد، و رحمت خویش را مىگسترد و هموست سرپرست ستوده. (شوری، آیه 28) خداوند هم چنین می فرماید: إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَیُنَزِّلُ الْغَیْثَ؛ در حقیقت، خداست که علم [به] قیامت نزد اوست، و باران را فرو مىفرستد.(لقمان، آیه 34)
در آیات قرآنی، «مطر» به باران های تند گفته می شود؛ البته در آیات قرآنی واژه «مطر» تنها به معنای عذاب الهی آمده است.(اعراف، آیه 84، فرقان، آیه 40 و آیات دیگر)
اصولا کسانی که در بیابان زندگی می کنند، چشم انتظار باران حیاتی هستند که بدون سیل و خسارت و زیان ببارد و تشنگی را از لب و جان انسان ها و جانوران بزداید و آبی به زمین برساند و آبادانی و زندگی را موجب شود و رستاخیزی برای گیاهان باشد.
دست های اهل بیابان هماره به سوی خدایی است که باران رحمت خویش را در قالب غیث بفرستد. بنابراین، استغاثه یعنی طلب باران نم نمی که سودی بی زیان داشته باشد و فریادهای تشنگان را به آبی فرو نشاند و دیدگان ایشان را به بشارتی روشن گرداند.
در آیات قرآنی از مومنان خواسته شده تا استغاثه کنند تا خداوند به آنان پاسخ مثبت دهد، هم چنان که در جنگ ها دعا کردند و خداوند به آنان پاسخ داد: إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُم بِأَلْفٍ مِّنَ الْمَلآئِکَةِ مُرْدِفِینَ؛ به یاد آورید زمانى را که پروردگار خود را به فریاد مىطلبیدید، پس دعاى شما را اجابت کرد که: «من شما را با هزار فرشته پیاپى، یارى خواهم کرد.»(انفال، آیه 9)
البته در قیامت برخی استغاثه می کنند و به جای باران مفید ، آبی سوزان به آنان داده می شود که آسیب شدیدی به آنان می رساند، زیرا در دنیا استغاثه به خدا نداشته و کفر می ورزیدند. خداوند می فرماید: وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّکُمْ فَمَن شَاء فَلْیُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن یَسْتَغِیثُوا یُغَاثُوا بِمَاء کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءتْ مُرْتَفَقًا؛ و بگو: «حق از پروردگارتان [رسیده] است. پس هر که بخواهد بگرود و هر که بخواهد انکار کند، که ما براى ستمگران آتشى آماده کردهایم که سراپردههایش آنان را در بر مىگیرد، و اگر فریادرسى جویند، به آبى چون مس گداخته که چهرهها را بریان مىکند یارى مىشوند. وه! چه بد شرابى و چه زشت جایگاهى است.»(کهف، آیه 29)
انسان در محضر خدا است؛ زیرا همه هستی در محضر اوست و هیچ چیز از او مخفی و نهان نیست و خداوند به سر و اخفی آگاهی دارد و حتی نسبت به چیزهایی که به اصطلاح جزو ضمیر ناخودآگاه انسان است نه اطلاع و آگاهی و علم دارد. خداوند به انسان ها هشدار داده و می فرماید: أَلَمْ یَعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ وَأَنَّ اللّهَ عَلاَّمُ الْغُیُوبِ؛ آیا ندانستهاند که خدا راز آنان و نجواى ایشان را مىداند و خدا داناى رازهاى نهانى است؟(توبه، آیه 78)
کسی که به این مرتبه برسد که هماره خود را در برابر خداوند می بیند، به طور طبیعی در برابر عظمت الهی خشیت پیدا می کند و ترسی عالمانه جان و دلش را در بر می گیرد.
اصولا کسی که بداند کسی به ویژه شخص محترمی او را زیر نظر دارد، رفتارهای خویش را به گونه ای سامان می دهد که احترام خودش حفظ شود.
خداوند در آیه 14 سوره علق می فرماید: أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَى؛ مگر ندانسته که خدا مىبیند؟
هم چنین خداوند در آیه 94 سوره توبه می فرماید: وَسَیَرَى اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ؛ به تحقیق خداوند و پیامبرش عمل شما را می بینند و در قیامت شهادت می دهند.
در آیه 105 سوره توبه دایره بینندگان را افزایش داده و چهارده معصوم را نیز به عنوان بینندگان بیان می کند و می فرماید: وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَیَرَى اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ؛ و بگو: «هر کارى مىخواهید بکنید، چون به تحقیق خدا و پیامبرش و مؤمنان کردار شما را می نگرند و در قیامت شهادت می دهند.
وقتی انسان می بیند که خدا و پیامبر(ص) و چهارده معصوم(ع) ناظر اعمال ماست و ما و اعمال ما را می بینند حیا می کند و هر کاری را انجام نمی دهد. از این روست که در روایات آمده اگر به مقامی نرسیده اید که ببینید خداوند و معصومان(ع) اعمال شما را می بینند، دست کم بدانید که خدا و آنان می ببیند. قال جبرئیل یا رسول الله حدثنی ما الإحسان قال الإحسان أن تعمل لله کأنک تراه فإن لم یکن تراه فإنه یراک؛ جبرئیل گفت:ای رسول الله درباره احسان برایم سخن بگو؟ پیامبر(ص) فرمود: احسان آن است که برای خداوند کار کنی گویی که تو خدا را میبینی. پس اگر خدا را نمیبینی به راستی بدان که خداوند تو را میبیند. (بحارالانوار، ج 59، ص 260 و 261؛ الدرالمنثور، سیوطی، ج 1، ص 93)
البته شیخ طبرسی در مجمع البیان در ذیل معنای احسان و محسن در قرآن، به جای «تعمل» واژه «تعبد» را آورده است و مینویسد: روی عن النبی (ص) أنه سئل عن الاحسان فقال: أن تعبد الله کأنک تراه، فان لم تکن تراه فانه یراک؛ از پیامبر(ص) روایت شده که ایشان در پاسخ سوال از احسان فرمود: اینکه خداوند را عبادت کنی گویی او را میبینی. پس اگر او را نمیبینی به تحقیق که او تو را میبیند.( مجمع البیان ج 3 ص 116؛ ذیل آیه 113 سوره نساء؛ بحارالانوار، ج 70، ص 219)
انسان ها هماره خودشان را بر دیگران مقدم می دارند. از سویی بسیاری از مردم دوست دارند که درباره ایشان تعریف و تمجید شود و حتی شده دیگران را متملق کنند و برای آن که لقمه ای جلوی ایشان بگذارند، آنان را به مداحی و ستایش خویش بخوانند. اصولا ملق یعنی خورشت و خوراکی؛ به فقیر و ندار هم گفته می شود، چون خوراکی ندارد تا بخورد. از سویی دیگر، همین فقر و نداری شخص را به تملق می اندازد؛ زیرا متملق و تملق جو کسی است که برای رفع گرسنگی خویش کاسه لیسی می کند و با زبان بازی می کوشد تا لقمه ای بگیرد و غذایی را بستاند.
بسیاری از مردم از ترس املاق و خشیت گرسنگی به تملق گویی رو می آورند. برخی می ترسند که شغل خودشان را از دست بدهند از این رو برای حفظ کار و شغل خودشان تملق می گویند. این رویه در ادارات امروز به شدت شایع است. برخی حتی پول می دهند که دیگری در باره آنان در روزنامه ها و رسانه های تملق کنند و آنان را در جامعه خیلی خیلی روشنفکر، مردمی و مانند آن نشان دهند؛ در حالی که این بخشش از جیب همین مردم است که با اختلاس و انحصارطلبی و مانند آن برداشت نامشروع کرده اند.
برخی از مردم وقتی تمجید و مدحی نمی شنوند و مداح و ستایشگری برای خود و اعمالشان نمی یابند، خودشان به مداح و تمجید از خود و کارهایشان می پردازند که بسیار زشت است و خداوند از چنین شیوه و روشی پرهیز می دهد و می گوید: فَلَا تُزَکُّوا أَنفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى ، خودتان را تزکیه و پاک نشمارید و به خودستایی نپردازید؛ چون خدا داناتر است به کسی که با تقواتر است.(نجم، آیه 32)
اصولا جامعه جاهلی که با فرهنگ قرآنی تربیت نشده و از آن دور است، گرفتار مداحی و تملق و خودستایی است؛ حال این جامعه جاهلی پیش از اسلام باشد یا پس از اسلام با رجعتی که از سوی اهالی فرهنگ در جامعه رخ می دهد.
اسلام آمده است تا مردم را تزکیه واقعی کند نه آن که مردم گرفتار تزکیه دروغین باشند که همان خودستایی است. برای تزکیه و تربیت واقعی مردم، تلاش کرد تا هستی شناسی و جهان بینی آنان را تغییر دهد و به جای آن که زر و سیم و مال و ثروت و مقام اعتباری دنیا ارزشی باشد، ارزش را به سمت آخرت و رضایت خداوند سوق دهد. این گونه است که مردمی که دنبال استیثار(استئثار) بودند و خودشان را مقدم می داشتند،(لسان العرب، ج1، صص 70-71) و شاهانه استبداد می ورزیدند(؛ چرا که «مَن ملَک استاثرَ؛ هر که حاکم شود استیثار و استبداد کند.نهج البلاغه، حکمت 160) به جایی برسند که دیگران را مقدم دارند و به جای مستاثر بودن به مقام ایثارگری برسند و موثر باشند؛ یعنی دیگران را مقدم دارند و لقمه از دهان خود بردارند و در دهان گرسنه بگذارند.
اسلام کاری کرد که عرب جاهلی خودخواه، خودپسند ، خودبین و «مُستأثِر» غارتگر را به جایی رسانید که خودش «مُوثِر» شد و از خود گذشت و به فکر دیگری شد، به طوری که خداوند در آیه 9 سوره حشر در حق آنان می فرماید: وَ یُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ؛ آنان دیگران را بر خودشان مقدم می داشتند در حالی که آنان به آن چیز نیازمند بوده اند و آن چیز هم اندک و خاص بود؛ یعنی در جایی ایثار می کنند که آن چیز انحصاری است و اگر این آب را خودشان نخورند ممکن است تلف شوند ولی همان آب حیات بخش را به دیگر می دهند. آن چیز محبوب آنان است و نیازمند بدان هستند، ولی همین محبوب و امر اختصاصی و مورد نیاز را می بخشند.
این هایی که تا دیروز دنبال انحصارطلبی بودند و می خواستند همه چیز در انحصار آنان باشد امروز دیگران را به چیزی می رسانند خودشان به شدت به آن نیاز دارند. این فرهنگی است که اسلام بر آن است تا مردم را از خود متوجه خدا کند و این گونه از خود بگذرد و برای رضای خدا به دیگران عنایت و بذل و بخشش داشته باشند.
از اعجازهای قرآنی آن است که میان حال و مقال در انتخاب صفت و اسم برای خدا، تناسب را مراعات کرده است. از جمله آن که وقتی از کارهای مهم و قدرت و قوت سخن به میان می آید، از صفت یدالله بهره می برد و می گوید: یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ؛ دست خداوند بالای دست های آنان است.(فتح، آیه 10) در مساله روزی رسانی که نیاز به قدرت و قوت است نیز به یدالله بودن اشاره می کند و می فرماید: لِئَلَّا یَعْلَمَ أَهْلُ الْکِتَابِ أَلَّا یَقْدِرُونَ عَلَى شَیْءٍ مِّن فَضْلِ اللَّهِ وَأَنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاء وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ؛ تا اهل کتاب بدانند که به هیچ وجه فزونبخشى خدا در حیطه قدرت آنان نیست و فضل [و عنایت، تنها] در دست خداست: به هر کس بخواهد آن را عطا مىکند، و خدا داراى کَرَم بسیار است.(حدید، آیه 29) و یا می فرماید: قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ؛ بگو: «این تفضل به دست خداست آن را به هر کس که بخواهد مىدهد، و خداوند، گشایشگر داناست.(آل عمران، آیه 73) و یا می فرماید: وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ یُنفِقُ کَیْفَ یَشَاء؛ یهود گفتند: «دست خدا بسته است.» دستهاى خودشان بسته باد. و به سزاى آنچه گفتند، از رحمت خدا دور شوند، بلکه هر دو دست او گشاده است، هر گونه بخواهد مىبخشد.(مائده، آیه 64)
اما در جاهایی که کارهای مهم ولی با ظرافت تمام باید انجام آن جا به جای یدالله از انگشت و سرانگشت سخن به میان می آورد؛ زیرا کارهای ظریف و لطیف را باید با سرانگشت انجام داد. از این روست می فرماید: لاَّ تُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ؛ چشمها او را درنمىیابند و اوست که دیدگان را درمىیابد، و او لطیفِ آگاه است.(انعام، آیه 103) خداوند خبیر است و چشم ها را در می یابد، ولی چون لطیف است چشم های ظاهر او را در نمی یابد و تنها بصیرت و چشم قلب است که او را در می یابد.
در این موارد دیگر سخن از چشم ظاهر نیست؛ بلکه چشم باطن است؛ چون لطیف را تنها لطیفی چون قلب در می یابد.
در روایت برای همین است که وقتی درباره تقلب و زیر و رو کردن قلب سخن به میان می آید به جای یدالله از تعبیر اصابع و انگشت استفاده می شود: قلب المؤمن بین اصبعین من أصابع؛ قلب مومن میان دو انگشت از انگشتان است.(عوالی اللئالی ، محمد بن علی بن ابراهیم ابن ابی جمهور الأحسائی، ج 1 ، ص 48)
بنابراین لطافت آنجایی است که ظریفکاری، ریزکاری و دقیقکاری است؛ یعنی کارِ تجرّد و غیب است، اما قوت و قدرت در جایی است که دیگر نیاز به ظریف کاری نیست.
در آیات قرآنی در انتخاب اسم و صفت برای خداوند به این نکات توجه شده و تناسب حال و مقال مراعات می شود.
از نظر اسلام عقل بسیار مهم و اساسی است و از جایگاه بسیار برتری بهره می برد؛ چرا که در اثبات اصول دین و اصل پذیرش اسلام، این عقل است که به انسان کمک می کند تا حقیقت را چنان که هست دریابد و با قلب آن یافته را بپذیرد و بدان اعتقاد پیدا کند.
از نظر آموزه های اسلامی در شرایط تکلیف نیز عقل مطرح است؛ به این معنا که شخص باید چهار شرط بلوغ، اختیار، عقل و توان را دارا باشد تا کاری که تکلیف شده را انجام دهد و با فقدان هر یک دیگر آن تکلیف بر او نخواهد بود. پس کسی که بالغ نشده یا اختیاری ندارد و گرفتار اضطرار است یا گرفتار جنون و دیوانگی است یا استطاعت و توان انجام کاری را ندارد، تکلیفی بر عهده او نخواهد بود.
اما باید توجه داشت که در اسلام عقل با همه ارزش و جایگاه نمی تواند حکم شرعی داشته باشد؛ زیرا تنها خداوند است که حکم می کند و ما تنها باید بر اساس حکم الهی عمل کنیم.
البته برخی گمان کرده اند که نقل برتر از عقل است، در حالی که چنین نیست؛ زیرا نقل همانند عقل کاشف حکم است. به این معنا که ما با استفاده از چراغ عقل و نقل، راه را پیدا می کنیم، نه این که این عقل و نقل راه را می سازند؛ پس آن کسی که راه را می سازد همان حاکم یعنی شارع و خداوند است؛ و عقل و نقل دو چراغی است که ما با کمک آن ها این راه یعنی حکم شرعی را پیدا کرده و بر اساس آن عمل می کنیم.
این بدان معنا خواهد بود نمی توان گفت: کل ما حکم به العقل حکم به الشرع و کل ما حکم به الشرع حکم به العقل؛ هر آن چه را عقل حکم کند شرع بدان حکم کرده و هر آن چه را شرع به آن حکم کند عقل حکم می کند؛ زیرا اصولا عقل و نقل حکم نمی کنند، بلکه فقط حکم را کشف می کنند و حاکم تنها خداوند است.(شوری، آیه 21)
یکی از معروف ترین و مشهورترین راه هایی که بشر برای خداشناسی می پیماید، بهره گیری از برهان انی یعنی حرکت از معلول به علت است. در آیات قرآنی نیز این راه بارها بیان و مورد تاکید قرار گرفته است؛ زیرا چه در آیات آفاقی چون آسمان و زمین و درخت و دریا و آب و هوا و چه در آیات انفسی چون ویژگی هایی انسانی خودمان، دلایل و شواهد بسیاری است که نشان می دهد خدایی است و این که این خدا باید چه خصوصیات و صفاتی داشته باشد؛ زیرا اگر این امور در ماست و از خداست باید خدایی دارنده همه صفات کمالی باشد؛ زیرا کسی می تواند چیز کمالی را به دیگری ببخشد که خودش آن را دارا باشد. از همین روست که خداوند از انسان ها می خواهد در آیات آفاقی و انفسی با دقت نظر و تامل کنند تا خدا را بشناشند.(اعراف، آیه 185؛ یوسف، آیه 109؛ روم، آیه 9 و ایات بسیار دیگر) بر همین اساس است که در روایت آمده است: من عرف نفسه فقد عرف ربه؛ هر کسی خودش را شناخت همان اندازه نسبت به پروردگار خود شناخت می یابد.
اما یک راه دیگری است که از آن به برهان لمی اشاره می شود که از علت به معلول رسیدن است. این علم و دانش تنها از طریق علم لدنی و علم تعلیمی الهی و فضل خداوندی حاصل می شود و می تواند نتیجه تقوای الهی شخص باشد که در آیاتی از جمله آیه 282 سوره بقره نیز به آن اشاره شده است.
در این راهی که اختصاصی است دیگر اما و اگر و شاید و مانند آن را نمی یابد. در این راه انسان می تواند به حقایقی دست یابد که از راه انی شاید به درستی نمی توان به آن رسید. زراره از امام صادق(ع) نقل می کند که آن حضرت(ع) در دعا و نیایش خویش می فرمود: «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی؛ خدایا خودت را به من بشناسان؛ چون اگر خودت را به من نشناسانی پیامبرت را نخواهم شناخت. خدایا پیامبرت را به من بشناسان؛ چون اگر پیامبرت را نشناسم حجت تو را نخواهم شناخت؛ خدایا حجت خودت را به من بشناسان چون اگر حجت تو را نشناسم از دینم جدا شده و گمراه می شوم.»(الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص337، ط اسلامی)
در حقیقت شناخت تمام و کمال از حقیقت وجودی خداوند است که ما می توانیم مفهوم خلیفه الهی را به درستی بشناسیم و جایگاهش را درک کنیم؛ زیرا این خلیفه جانشین همان مستخلف عنه است و می خواهد به جانشینی از او کاری را انجام دهد. بنابراین، اگر بخواهیم به شناخت واقعی راه و راهنما برسیم باید حقیقت خدا وجانشینی او را به علم لدنی و تقوایی به دست آوریم.
ممکن است دو عمل از نظر ظاهری مثل هم باشد، ولی اموری چون حسن فاعلی و نیت و معرفت و مانند آن می توانند ماهیت عمل را دگرگون سازد. زناشویی و زنا از نظر رفتار جنسی همانند است، ولی میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است.
بنابراین، تفاوت در کیفیت عمل با اشتراک در ظاهر و کمیت شدنی است. ممکن است دو نفر از بام تا شام چیزی نخورند، ولی یکی روزه دارد و عبادت می کند و آن دیگری گرسنگی می کشد مزدی از این جهت نمی برد.
حتی ممکن است دو نفر در کنار هم نماز گذارند و همه حرکات و سکنات همانند باشد، اما تفاوت ماهوی میان آن دو از نظر خداوند است؛ زیرا یکی حضور قلب و نیت خالص دارد و آن دیگری بی حضور قلب یا با نیت ریاورزی نماز می گذارد.
دو نفری دست ناتوانی را گرفته از خیابان عبور می دهند؛ یکی بی چشم داشتی می آید و این کار را می کند و می گوید: لاَ نُرِیدُ مِنکُمْ جَزَاءً وَ لاَ شُکُوراً؛ از شما مزد و تشکر خشک و خالی هم نمی خواهیم؛(انسان، آیه 9) و آن دیگری به مزد و شکر و یا ریاورزی و مانند آن این کار را انجام می دهد. دو نفر به تبلیغ دین می روند یکی برای مزدش می رود و آن دیگری برای حکم اسلامی دعوت و ابلاغ حکم الهی.
دو نفر بندگی می کنند، یکی از ترس آتش و یا اشتیاق بهشت:«خَوْفاً مِنَ النَّارِ» یا «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّةِ»(علل الشرائع، الشیخ الصدوق، ج1، ص57) این کار را می کند، و آن دیگری لوجه الله (انسان، آیه 8) آن را انجام می دهد؛ چنان که حضرت ابراهیم(ع) می فرماید: وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ؛ به سوی خدایی رو آورده ام که فاطر و خالق آسمان و زمین است.(انعام، آیه 79)
دو کس قربانی می کند، یکی برای گوشت آن و آن دیگری برای رضایت خداوندی؛ البته می داند که خداوند غنی و بی نیاز است و نیازی به عبادت و قربانی ما ندارد و آن چه خداوند از بنده اش می خواهد تقوای الهی و حفظ خود از عظمت و جلال الهی است؛ چرا که: لَن یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَ لاَ دِمَاؤُهَا وَ لکِن یَنَالُهُ التَّقْوَی مِنکُمْ؛ گوشت و خون قربانی به خدا نمی رسد بلکه آن چه می رسد و مراد است همان امر باطنی است که تقوای الهی از سوی شماست.(حج، آیه 37)
جالب این که در دوره جاهلیت وقتی قربانی می کردند خونش را به کعبه می مالیدند تا این گونه قربانی به خدا برسد و خداوند در این آیه این روش و رویه را نهی می کند؛ زیرا آن که مایه عمل و عبادت قربانی است، خون نیست بلکه نیت و حسن فاعلی است که برخاسته از شناخت و معرفت به جلال و جمال الهی است. از این رو، می فرماید: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ؛ آن چه به سوی خداوند بالا می رود همان کلام پاک و عمل صالح است.(فاطر، آیه 10) البته وقتی این کلام پاک و عمل نیک بالا می رود به طور طبیعی خود عامل را نیز با خود بالا می رود، این صعود چون معنوی است در آخرت دیده می شود؛ از این رو، گفته شده مومن صابر است؛ زیرا مزد عمل خودش را در صعود معنوی در آخرت درو می کند که فرشتگان می فرمایند: سَلاَمٌ عَلَیْکُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ؛ و به آنان مىگویند: «درود بر شما به پاداش آنچه صبر کردید. راستى چه نیکوست فرجام آن سراى!»(رعد، آیه 24)
بر اساس آموزه های قرآنی آخرت روز جمع است نه اجتماع همان طوری که دنیا روز اجتماع است که به طور طبیعی روز جمع نیز خواهد بود.
جمع به معنای گردهمآیی و اضافه شدن افراد با حفظ هویت و شخصیت خودشان است. در حالت جمع ممکن است شخص در میان دیگران باشد، ولی در همان حال تنها باشد. به قول معروف، من در میان جمع و دلم جای دیگر است.
افرادی که در جمع و جمعیتی هستند، ممکن است با هم ارتباط داشته باشند و ممکن است نداشته باشند. اگر این ارتباط باشد، اجتماع حاصل می شود وگرنه همان جمعیت خواهد بود. در خیابان شما جمعیت را می بییند که هر کسی دنبال کار خودش است، اما در یک زمین فوتبال و مستطیل سبز شما جمعی را می بینید که با هم همکاری می کنند تا بر حریف و گروه دیگر غلبه کنند.
اصولا انسان در دنیا به سبب آن که نیازمند است تا نیازهای خودش را به کمک دیگری برآورده سازد، به اجتماع و همکاری گروهی نیاز دارد. اصولا تسخیر و فضل یابی برخی بر برخی در دنیا در ساختار این نظام اجتماعی معنا و مفهوم یافته است. خداوند می فرماید: أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَّعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِیًّا وَرَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِّمَّا یَجْمَعُونَ؛ آیا آنانند که رحمت پروردگارت را تقسیم مىکنند؟ ما [وسایل] معاشِ آنان را در زندگى دنیا میانشان تقسیم کردهایم، و برخى از آنان را از [نظر] درجات، بالاتر از بعضى [دیگر] قرار دادهایم تا بعضى از آنها بعضى [دیگر] را در خدمت گیرند، و رحمت پروردگار تو از آنچه آنان مىاندوزند بهتر است.(زخرف، آیه 32)
اما در آخرت هیچ کسی به دیگری از انسان و جن نیازی ندارد؛ زیرا هر کسی در آن چه از کشت خودش بهره می برد که در دنیا اندوخته است همراه با فضل و زیادتی از سوی خداوند.(شوری، آیه 20)
خداوند درباره جمعیت نه اجتماع در آن می فرماید: یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ ذَلِکَ یَوْمُ التَّغَابُنِ وَمَن یُؤْمِن بِاللَّهِ وَیَعْمَلْ صَالِحًا یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئَاتِهِ وَیُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ؛ روزى که شما را براى روز گردآورى، گرد مىآورد، آن [روز]، روز حسرت [خوردن] است، و هر کس به خدا ایمان آورده، و کار شایستهاى کرده باشد، بدیهایش را از او بسترد، و او را در بهشتهایى که از زیر [درختان] آن جویبارها روان است درآورد. در آنجا بمانند. این است همان کامیابى بزرگ.(تغابن، آیه 9)
پس هر کسی در آن جا با آن که در میان مردم و جمعیت است ، تنها خواهد بود و هر چه دارد از خودش است، حتی نوری که می بیند از خودش است نه از خورشید یا چیز دیگر.(حدید، آیه 13)
در قیامت هر کسی بدن جسمانی اخروی اش را از همان زمین آخرت دارد نه از نطفه و پدر و مادر و آن جا از مرقد و خوابگاه زمین بر می خیزد و مثل گیاه می روید و جسم اخروی به دست می آورد.(یس، آیه 52 و ایات دیگر) از این روست که دیگر خویشی و خویشاوندی معنایی ندارد: فَإِذَا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلَا أَنسَابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَلَا یَتَسَاءلُونَ؛ پس آن گاه که در صور دمیده شود، [دیگر] آن روز میانشان نسبت خویشاوندى وجود ندارد، و از [حال] یکدیگر نمىپرسند.(مومنون، آیه 101)
اگر هم سخنی از نسبت و خویشی است به اعتبار گذشته و دنیا است نه آن جا؛ یعنی اگر از الحاق زن و فرزند و خویش سخن به میان آمده این به اعتبار خویشی و همسری دنیا است؛ و گرنه آن جا چنین نسبت هایی دیگر نیست.(رعد، آیه 23؛ غافر، آیه 8)
در آن جا هر کسی از کشت های خویش بهره می برد و حتی همسری که دارد از جنس اعمال همراه با فضل الهی است. از این روست که از حورالعین سخن به میان می آید که ساخته خود بشر است. چنین جهانی ملک خود شخص است و چون انسانی به انسانی کمک نمی کند و رابطه و ضابطه یعنی خویشی و دوستی و داد و ستدی نیست(یَأْتِیَ یَوْمٌ لاَّ بَیْعٌ فِیهِ وَلاَ خِلاَلٌ ، ابراهیم، آیه 31؛ أَن یَأْتِیَ یَوْمٌ لاَّ بَیْعٌ فِیهِ وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ؛ بقره، آیه 254) از این رو، دیگر نیازی به کسی نیست تا اجتماعی حاصل شود.
البته شفاعت مقوله ای دیگر است که در جایی خودش باید پرداخته شود؛ زیرا شفاعت آن جا نیست، اما از این جا برده می شود و خداوند به کسانی که این اجازه شفاعت را می دهد که در جایی خودش مطرح است.(بقره، آیه 255؛ انبیاء، آیه 28)
به هر حال، آخرت جای جمع و جمعیت است، ولی جای اجتماع نیست. پس هر کسی در همین دنیا برای آخرتش کار کند تا اگر شفاعت به طور خاصی است از همین جا با خودش برده باشد. از این روست که فرموده است: وَتُنذِرَ یَوْمَ الْجَمْعِ؛ و از آن روز جمع بترسانی.(شوری، آیه 7)