سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستی افسرده دل، کمتر می پاید . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :2
بازدید دیروز :384
کل بازدید :2164091
تعداد کل یاداشته ها : 1987
04/3/19
12:4 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

خداوند در آیه 25 سوره حدید، هدف و فلسفه بعثت پیامبران و انزال کتب آسمانی از تورات و انجیل و قرآن را ، تعلیم مردم به حقوق خود و روشنگری و ایجاد بستر مطالبه خواهی است تا با قیام همراه با شمشیر و قدرت، عدالت قسطی را بخواهند و برای آن قیام کنند: لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ.
همان طوری که در این آیه آمده هدف قیام مردم به عدالت قسطی است. از این روست که بر واژه ناس یعنی مردم تاکید شده است. این بدان معناست که تفاوتی در این قیام میان مومن و غیر مومن و مرد و زن و کودک و بزرگ و سیاه و سفید نیست، بلکه هر کسی از انسانیت و بشریت نامی و بهره ای برده اند باید برای این امر عدالت قسطی قیام کنند.
با این همه انتظار از مومن بیش تر از مردم عادی است. از این روست که از مردم اگر قیام برای عدالت قسطی خواسته می شود، از مومنان خواسته شده در این امر بسیار محکم و استوار و قوی وارد شوند و از پا ننشیند. از این روست که می فرماید: قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ؛ باید به عنوان گواهان الهی و الگوهای خداوندگاری با تمام استواری قیام به قسط کنید(نساء، آیه 135)؛ زیرا مسئولیت مومنان بیش تر از مردم عادی است. قوامین بالقسط، کسانی هستند که با هم قیام می کنند و این قیام همیشگی و دایمی است ؛ زیرا صفت مشبهه و مبالغه دلالت بر پایایی و مانایی یک امر دارد. پس باید هماره و با تمام قدرت قیام به قسط کنند و دمی از آن غافل نشوند.


94/10/19::: 8:28 ع
نظر()
  
  

 إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ  فِی کِتَابٍ مَّکْنُونٍ لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ؛ هر آینه ، این قرآنی است گرامی قدر کریم، در کتابی مکنون و نهفته در لوح محفوظ که جز پاک‏شدگان بر آن دست نزنند.(واقعه، آیات 77 تا 79)

مراد و منظور از این مسّ نمی توانند مسّ و لمس ظاهری باشد ؛ زیرا سخن از کتاب مکنون در لوح محفوظ است که در مراتب عالی قبل از نزول قرار دارد و سخن از این نیست که تنها کسانی که طهارت می گیرند می توانند آن را دست بزنند، بلکه سخن از تطهیر شدگان است همان طوری که در آیه 33 سوره احزاب از اهل عصمت وطهارت (ع) به عنوان تطهیرشدگان یاد کرده است. پس مراد از این مسّ چیست و چگونه می توان مسّ انجام داد. در هنگام تماس چه اتفافی می افتد؟

در پاسخ باید گفت خداوند برای قرآنی مراتبی بیان می کند که شامل کتاب مکنون، لوح محفوظ، ام الکتاب، کتاب مبین، قرآن عربی و مانند آن می شود. خداوند هم چنین بیان می کند که برخی از این مراتب حقیقت برای برخی مراتب دیگر آن است؛ به این معنا که آن مرتبه عالی تر نسبت به پایین که از آن به رقیقه و مرتبه نازله تعبیر می شود، مرتبه حقیقت آن است.

خداوند هم چنین بیان می کندکه مراتب نازل و پایین آن همانند مرتبه قرآن عربی، قابل تعقل و تفکر است؛ اما مراتب عالی تر آن، قابل تعقل و تدبر نیست، اما قابل مسّ است.

پرسش این است که مراد از مسّ چیست؟ و چگونه می توان به آن مراتب دسترسی داشت و آن مراتب را مسّ کرد؟

مراد از مسّ نوعی خاص از لمس است. به نظر می رسد که لمس با حواس ظاهری امکان پذیر است ؛ یعنی با استفاده از قوه لامسه می توان چیزی را لمس کرد. بر این اساس باید آن چیزی که لمس می شود، مادی و محسوس باشد؛ زیرا قوه لامسه مادی و ظاهری است؛ اما مسّ می تواند نسبت به چیز مادی و غیر مادی باشد؛ از این روست که در غیر مادی واژه مسّ و مشتقات آن از جمله تماس مطرح می شود.

برخی در بیان فرق لمس و مسّ گفته اند: مسّ، تماس پیدا کردن است گرچه در آن طلب نباشد، ولی لمس، تماسی را گویند که در آن طلب و ادراک است؛ مثلاً در بهم رسیدن و برخورد دو جسم بی شعور مانند دو کتاب چون در آن طلب نیست، این اتصال را تماس و مسّ گویند؛ ولی اگر شما با دست خود چیزی را لمس کنی و بخواهی بدانی این چیز، سرد است یا گرم، زبر است یا نرم، این اتصال و برخورد را لمس می گویند؛ زیرا شما طلب ادراک کرده اید. پس لمس در حقیقت یک نحوه شعور است. دو اتومبیل که به هم می‌خورند تماس پیدا می کنند؛ اما لمس نیست؛ زیرا طلب ادراک در آن نیست.

به عبارت دیگر: لمس مختص است به موجوداتی است که احساس دارند؛ در حالی تماس به موجوداتی است که احساسی ندارند. هم چنین در لمس ادراک شرط است در حالی که در مس چنین شرطی نیست.

راغب اصفهانی در مفردات الفاظ قرآن می نویسد: اللمس: إدراک بظاهر البشرة کالمسّ و یعبر به عن الطلب، والمسّ یقال فیما یکون معه إدراک بحاسة اللمس؛ لمس درک چیزی با ظاهر پوست است همانند مسّ و بیانگر طلب از چیزی است؛ در حالی که مسّ در جایی به کار می رود که آن درک با قوه حسی لامسه انجام گیرد.

برخی از جمله ابی هلال عسکری در فروق اللغه و زمخشری در اساس اللغه می نویسند: مسّ در جمادات کاربرد دارد ، در حالی که لمس در موجودات جاندار به کار می رود.

به نظر می رسد که این تعریف نادرست باشد، چون در آیات قرآنی سخن از مسّ شیطان آمده است.(اعراف، آیه 201) هم چنین خداوند در آیه 257 سوره بقره می فرماید: یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ؛ شیطان از راه مسّ او را به خبط و جنون می کشاند. شکی نیست که شیطان از جنیان آن نیز از موجودات مادی و محسوس هستند، هر چند که با حواس ظاهری ما در حالت عادی غیر قابل رویت هستند. پس این موجودات دارای حیات و جاندار نیز انسان را مسّ می کند.

هم چنین خداوند در آیه 237 سوره بقره می فرماید: وَإِن طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ؛ و اگر زنان را قبل از مسّ طلاق داده باشید. شکی نیست که این تماس میان مرد و زن است که هر دو جاندار و ذو حیات هستند.

برخی دیگر گفته اند: مسّ با باطن دست است، در حالی لمس این گونه نیست. این نیز نادرست است؛ زیرا وقتی سخن از مسّ زنان است، به معنای دخول در فرج زن است که موجب می شود تا صداق و مهریه ای خاص یعنی کامل تعلق بگیرد و پیش از آن مهریه کامل پرداخت نخواهد شد. پس در این عمل سخن از باطن کف دست نیست، بلکه آلت مردانگی است که دخول را انجام می دهد. هم چنین مراد این نیست که تنها با تماس کف دست مهریه کامل تعلق خواهد گرفت.

در قرآن همان طوری که مسّ به عنوان کنایه از دخول جنسی و جماع و نکاح مطرح شده، هم چنین واژه لمس به همین معنا به کار رفته است. خداوند می فرماید: أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء(نساء، آیه 43)

ابن منظور در کتاب لسان العرب خود می نویسد: یُقال: مَسَست الشَّیء أمَسّه إذَا لَمَستَه بِیَدک؛ مسّ کردن چیزی به معنای لمس آن با دست است.

برخی گفته اند: مس مطلق تماس است؛ اما لمس یک تماس خاص است. این گروه توضیح نداده اند که مراد از تماس خاص چیست و چگونه است؟

برای حل مساله، با نگاهی به کاربردهای قرآنی می توان فرق را تشخیص داد؛ زیرا هیچ شکی نیست که میان واژگان عربی هر چند به ظاهر مترادف هستند، نوعی فرق چیزی و لطیف است که باید ملاحظه شود.

بیشترین کاربردهای واژه مسّ و مشتقات آن، درباره شرور و ضرر و بدی و سوء است.(بقره، آیات 80 و 214 و 275؛ آل عمران، آیات 24 و 140 و 174؛مائده، آیه 73؛  انعام، آیه 49؛ اعراف، آیات 73 و 95 و 188و 201؛ انفال، آیه 68؛ مائده، آیه 73؛ یونس، آیات 12 و 21 و 107؛ هود، آیات 10 و  48 و 64 و 113؛ یوسف، ایه 88 حجر، آیه 48  و 54؛ نحل، آیه 53؛  اسراء، آیات 67 و  83؛ طه، آیه 97؛ انبیاء، آیه 46 و 83؛ نور، آیه 14؛ روم، آیه 33؛ فاطر، آیه 35؛ ص، آیه 41؛ زمر، آیات 8 و 49 و 61؛ فصلت، آیات 49 و 50 و 51؛ قمر، آیه 48؛ معارج، آیات 20 و 21)

اما این واژه در آیه 79 سوره واقعه درباره مسّ کتاب مکنون سخن به میان آورده که ارتباطی به شرور و بدی ندارد؛ هم چنین در آیه 120 سوره آل عمران سخن از مسّ نیکی و حسنه است؛ و نیز در آیه 35 سوره نور، از نور الهی سخن به میان آمده است؛ هم چنین در آیات 23 و  237 سوره بقره و 74 سوره آل عمران و آیه 20 سوره و 49 سوره احزاب که به یک ارتباط جنسی و جماع و نکاح اشاره دارد که جنبه منفی و شرآمیز ندارد، مگر آن که گفته شود که این مسّ به اعتباری برای زن مطلقه شرّ است.

واژه دیگری که نزدیک به لمس و مسّ است، واژه مسح است که آن نیز نوعی ارتباط لمسی همراه با حرکت است.(ص، آیه 33؛ نساء، آیه 43؛ مائده، آیه 6)

به نظر می رسد که مسّ و تماس اعم از لمس است؛ زیرا لمس تنها با حواس ظاهری اتفاق می افتد در حالی که مسّ با حواس غیر ظاهری نیز شدنی است؛ و دیگر آن که در لمس، حرکت مطرح نیست، در حالی که در مسح حرکت مطرح است. به نظر می رسد که چنین حرکتی در تحقق معنا و مفهوم مسّ مد نظر نیست ولی به دلیل این که در جماع این حرکت لازمه جماع و دخول است، باید گفت که مسّ با حرکت تحقق می یابد؛ این در حالی که در لمس صرف قرار گرفتن چیزی بر چیزی بدون حرکت، مفهوم لمس تحقق می یابد.

پس می توان چند فرق اساسی میان لمس و مسّ بیان کرد: 1. لمس تنها با حواس ظاهری همانند قوه لامسه شدنی است؛ در حالی که مسّ بدون آن نیز شدنی است و نیازی نیست که حواس ظاهری از جمله قوه لامسه در کار باشد، مانند مسّ شیطان که موجب جنون ممسوس می شود و این تماس حسی و ظاهری نیست؛ 2. لمس تنها با برخورد تحقق می یابد و برای تحقق مفهوم آن نیازی به حرکت و تحرک نیست، در حالی که مسّ زمانی تحقق می یابد که تحرک و حرکتی وجود داشته باشد؛ 3. لمس تنها میان دو چیزی مادی و محسوس است؛ در حالی مسّ می تواند میان دو چیز معنوی و غیر مادی و غیر محسوس اتفاق نیز تحقق یابد؛ مانند مسّ روح انسان و شیطان؛ و یا روح انسان با حقیقت کتاب مکنون. البته در آیه 8 سوره جن از لمس آسمان توسط جنیان سخن به میان آمده است که باید گفت که این به سبب همان وجود مادی آنان است که از آتش هستند و این آسمان نیز به اعتبار تبدل امثالکم حقایق به تمثل برزخی آن است. جنیان در این آیه می گویند که با شهاب سنگ ها و نگهبانان مواجه شده ایم، که به معنای یک لمس مادی است؛ زیرا شهاب سنگ ها از جنس مادی است.

از نظر قرآن مراتب عالی قرآن که غیر قابل تعقل و تفکر است، تنها با حرکت طهارتی روح انسان دست یافتنی است و انسان با طهارتی که از راه عبادت تقوایی به دست می آورد می تواند با آن مرتبه عالی تماسّ برقرار کرده و آن را مسّ کند.

البته از آن جایی که می فرماید: لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ؛ شکی نیست که این طهارت باید از سوی خداوند به شخص داده شود؛ یعنی همان طوری که اهل بیت عصمت و طهارت(ع) با اراده و مشیت الهی تطهیر و مطهر شده اند، باید چنین تطهیری نسبت به هر کسی دیگر انجام گیرد تا تماس شدنی شود.

پس اگر اهل بیت عصمت و طهارت (ع) بر اساس آیه 33 سوره احزاب تطهیر شده از هر گونه رجس و پلیدی هستند و چنین تماسی را با مرتبه عالی قرآن در کتاب مکنون دارند، کسانی دیگر نیز می توانند با تمسک به این حبل الله متین الهی به آن دست یابند؛ زیرا کسی که به مودت و محبت اهل بیت(ع) به اطاعت آنان پرداخته(آل عمران، آیات 31 و 32) و گام در گام آنان نهاده و شیعه و محبوب خدا شده است، براساس تعلیم و تزکیه آنان(بقره، آیه 129 و 151؛ آل عمران، آیه 164؛ جمعه، آیه 2) به پاکی و طهارتی می رسد که آنان از آن بهره مند هستند و این گونه چون در مقام «سلمان منا اهل البیت، سلمان از ما اهل بیت است» می توانند با آن مرتبه عالی قرآن در مقام «لدینا علی حکیم»(زخرف، آیات 3 و 4) ارتباط برقرار کرده و متصل شده و تماس پیدا کنند.

با توجه به آن چه گفته شد مسّ به معنای نوعی ارتباط خاص میان تطهیرشدگان با کتاب مکنون است که در این ارتباط نوعی پیوند شگفت رخ می دهد، همان پیوندی که میان ثقل اکبر و ثقل اصغر به عنوان حبل الله المتین مطرح است. این مطلب در جایی خود بحث شده است.


94/10/17::: 2:42 ع
نظر()
  
  

قرآن دارای مراتبی است که در آیات قرآنی بیان شده است. از مراتب قرآنی، مرتبه کتاب مکنون(واقعه، آیه 78)، ام الکتاب(زخرف، آیه 4؛ آل عمران، آیه 7)، لوح محفوظ (بروج، آیه 22)، کتاب مبین و مانند آن ها است که در مراتب غیر لفظی است و اصولا در آن مراتب در علم الله است و به همین اعتبار از آن به «لدینا» تعبیر می شود.(زخرف، آیه 4) و به همین اعتبار عربی یا غیر عربی نیست؛ چون اصلا لفظ نیست.

از دیگر مراتب دیگر قرآن، مرتبه لفظ است که پس از نزول مطرح است. از آیه 3 سوره زخرف به دست می آید که این مرتبه قابل تعقل است. خداوند می فرماید: إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ؛ ما به راستی آن کتاب مبین، را قرآنی عربی قرار دادیم شاید تعقل کنید.

از این آیه به دست می آید که مراتب برتر آن غیر قابل تعقل است؛ زیرا حقیقتی در دسترس عموم نیست، بلکه در مرتبه ای است که « إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ  فِی کِتَابٍ مَّکْنُونٍ لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ ، جز مطهران آن را مسّ نمی کنند.»(واقعه، آیات 77تا 79) این بدان معناست که در آن مرتبه قرآن، قابل تعقل نیست، بلکه قابل مسّ است. این بدان معناست که مراتب پایین که همان رقیقه ای از حقیقت ملکوتی هر چیزی از جمله قرآن است، قابل تعقل و تدبّر است، اما مراتب عالی آن ، به تعقل قابل دسترسی نیست؛ بلکه تنها راه دسترسی آن همان طهارتی است که از راه عبادت به دست می آید؛ زیرا عبادت موجب تقوا می شود و تقوا نیز چشم ملکوت انسان را باز می کند و انسان را به مراتب عالی می رساند و حقایقی که غیر قابل تعقل است با رویت یا مس به دست می آید. البته مسّ بالاتر از رویت است و باید آن را مرتبه عالی رویت یقینی دانست که یا مرتبه چشیدن است یا مرتبه شدن. به نظر می رسد که مرتبه دوم از یقین یعنی همان مرتبه عین الیقین که همراه با چشیدن است مراد و منظور است. پس کسی که بخواهد به مراتب عالی قرآن در ام الکتاب و لوح محفوظ برسد باید با عبادت تقوایی به مرتبه عین الیقین برسد تا تماسی میان او و حقیقت قرآن برقرار شود.

گفتنی است که قرآن در مرتبه نازله آن، قابل تعقل و تفکر است. از این روست که خداوند بارها تفکر در آیات قرآنی را مطرح می کند. می دانیم که اموری قابل تفکر هستند که در دسترس عقل است و عقل می تواند با تفکر در آن امور، علوم را در قالب علم حصولی درک کرده و با تفقه در آن با ابزارهای حسی و قلبی، حقایق را در مرتبه رقیقه به دست آورد. می دانیم که تفکر فرآیندی در عقل و ذهن است. از جمله مصادیق تفکر، کشف و درک مجهولی با معلوم است که پس از کشف و درک آن مجهول و تبدیل به معلوم، امکان کشف مجهول و درک آن فراهم می آید.

به هر حال، انسان دارای عقلی است که با تعقل و خردورزی می تواند با استفاده از ابزارهای حسی هم چون گوش و چشم و بهره مندی از قلب ، کلیاتی را نخست در مرحله خیال و سپس وهم و سپس در کلیات عقلی - انتزاعی به دست آورد و استنباط کند. این تعقل و تفکر می تواند در امور تکوینی هم چون آسمان و زمین و امور محسوس و مشهود خارجی باشد(آل عمران، آیه 191؛ یونس، آیه 24؛ رعد، آیه 3؛ نحل، آیات 11 و 69؛ روم، آیه 21؛ زمر، آیه 42؛ جاثیه، آیه 13) و یا در امور تدوینی و آیات تدوینی هم چون آیات قرآنی و قصص آن باشد.(نحل، آیه 44؛ اعراف، آیه 167)  

اما این همه، در رقیقه آن حقیقت شدنی است؛ اما در حقیقت عالی آن، چنین تعقل و تفکر شدنی نیست؛ زیرا وقتی در «کنون» و «مکنون» است، دسترسی و کشف مکنون جز با روش خاص آن شدنی نیست؛ این روش خاص بر اساس آیات قرآنی از جمله آیات 77 تا 79 سوره واقعه جز با طهارت شدنی نیست که از راه عبودیت تقوایی به دست می آید. در این زمان، خداوند است که خود تعلیم می دهد(بقره، آیه 282) و علم لدنی را به شخص می دهد که فراتر از ظواهر امور است.(کهف، آیه 65 تا 75) این گونه است که ملکوت یعنی همان حقیقت این رقیقه ظاهری عربی قرآن، قابل رویت است؛ زیرا ارایه الهی در این زمان امکان می پذیرد و به تعبیر قرآن، حقایق در قالب رویت دیده می شود: لترون(تکاثر، آیات 5 تا 7 و آیات دیگر)


94/10/16::: 9:53 ع
نظر()
  
  

خداوند حقیقی است که جز از راه جلوه هایش غیر قابل شناخت و دسترسی است. در حقیقت خداوند را می توان از راه فعل خداوند شناخت؛ زیرا در مرتبه ذات و هم چنین صفاتی که عین ذات است، منطقه ممنوع است و کسی را نرسد به آن مقام برسد و تنها مقامی که انسان می تواند بدان خدا را بشناسد همان مقام فعل خدا است.

از آن جایی که هستی مظاهر اسما و صفات الهی و تجلیات اوست، می توان از راه آیات آفاق و انفسی خدا را شناخت.(فصلت، آیه 53) از این روست که خداوند همه هستی را آیات و نشانه های خداوند دانسته است.

البته در میان افعال و مظاهر و تجلیات الهی، برخی از آن ها آیات عظما و آیات کبرای الهی است. از جمله پیامبر(ص) که آیت الله العظمی الهی است.

پس برای خداوند دو نوع جلوه و تجلیات است که شامل تجلیات عام و خاص یعنی صغری و کبری است؛ زیرا برخی تنها وجهی از وجوه و صفتی از صفات الهی یا چند صفت را نشان می دهد و برخی دیگر تمام صفات الهی را نشان می دهد.

خداوند در تجلیات خویش برای معرفی خود، دو نوع تجلی تکوینی و تدوینی دارد.

تجلیات تکوینی که همان مخلوقات الهی است که شامل تجلیات صغری و کبری است. امام علی(ع) می فرماید: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه‌؛ حمد و سپاس برای خداوندی است که برای خلقش به سبب خلقش تجلی کرد.»( شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج7، ص181)

تجلیات تدوینی همین تجلی خداوند در قرآن است. امیرمومنان امام علی(ع) در نهج البلاغه می فرماید:«فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ‌ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْهُ‌؛ پس خداوند سبحان برای مردم در کتابش قرآن بدون این که دیده شود تجلی کرد.»( شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج9، ص103)

پس همه هستی تجلی عام خداوند و قرآن تجلی خاص اوست.


94/10/15::: 9:59 ع
نظر()
  
  

خداوند در آیاتی از قرآن سخن از تنزل و انزال و تنزیل قرآن سخن به میان آورده است. حال انزال به معنای نزول دفعی در قلب پیامبر(ص) باشد و تنزیل به معنای نزول تدریجی در مدت بیست و سه سال باشد. این پرسش مطرح است که خود پیامبر(ص) حقیقت قرآن را در چه مرتبه تلقی کرده است؟ آیا تلقی ایشان نیز در همین مرتبه نزولی است که ما آن را تلقی می کنیم یا آن که در مرتبه دیگری تلقی می کند؟

از آیات قرآنی فهمیده می شود که قرآن در مراتب گوناگون همان طوری که نام خاصی دارد، تلقی قرآن برای پیامبر(ص) با مردم فرق دارد. قرآن در مرتبه ای ام الکتاب و در مرتبه ای کتاب مبین و در مرتبه ای قرآن است.(نگاه کنید : زخرف، آیات 2 تا 4)

پیامبر(ص) بر اساس آیه 6 سوره نمل می فرماید: وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیم؛ و به راستی که تو قرآن را از لدن خدای حکیم و علیم تلقی می کنی.

پس حضرت رسول الله (ص) بر خلاف ما که در مرتبه پایین قرآن را دریافت می کنیم، ایشان دریافت خود را در مراتب عالی دریافت می کند. در حقیقت آن حضرت(ع) بالا می رود و دریافت او در «قاب قوسین او ادنی»(نجم، آیه 8) و در نزدیک ترین حالت یعنی دو سر کمان که به هم برآمده و نزدیک شده یا نزدیک تر از آن است. از این روست سخن «لدن» است که در مقام «علیّ» است؛ یعنی از این مرتبه که در آیات سوره زخرف آمده دریافت می کند: وَ الْکِتَابِ الْمُبِینِ  إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ.(زخرف، آیات 2 تا 4) پس آن حضرت (ص) قرآن در مقام ام الکتاب دریافت می کند که همان «لدن علی حکیم » است. پس پیامبر(ص) بالا می رود و قرآن را از آن بالا دریافت می کند، در حالی که ما قرآنی که ایشان دریافت کرده و در قالب عربی مبین است را در حالت تنزل آن در سطح پایین دریافت می کنیم؛ چون بالا نرفته ایم. البته اگر با تقوا خودمان را بالا بریم  و براساس «اقرء فَارقِ و فَارقِ اقرء؛ یعنی بخوان بالا برو و بالا برو و بخوان» عمل کنیم می توانیم از همان بالا و لدن علی حکیم تلقی کنیم؛ چنان که امام صادق(ع) می فرماید آن قدر تکرار کردم تا ایاک نعبد و ایاک نستعین را از قائل آن یعنی خدا شنیدم.


94/10/15::: 9:58 ع
نظر()
  
  

هر کسی را به اخلاق خوش می شناسند. خلق و خوی انسان می تواند نیک و خوب و خوش یا بد و ناخوش باشد؛ بهترین خوی انسانی همان است که نیک و خوش و خوب باشد. اصولا انسانیت انسان به عقلی است که تجلی آن در اخلاق نیک و خوش و دین (قانونمندی) است،(کافی، ج 1، کتاب عقل و جهل) و پیامبر(ص) نیز دین را چیزی جز همان اخلاق نیک و خوش نمی داند و ماموریت خویش را نیز اتمام مکارم اخلاقی دانسته است. بر همین اساس است که پیامبر(ص) می فرماید انسان بد اخلاق به بهشت نمی رود؛ زیرا اصولا چنین شخصی دین ندارد؛ چرا که دین اسلام همان چیزی است که با فطرت الهامی و تکوینی الهی در تطبیق است.(روم، آیه 30)
اما اگر بخواهیم به سرآمد اخلاق نیک برسیم ، باید آن را در تقوا در هر مرتبه ای جست و جو کنیم؛ امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: «التُّقَی?‌ رَئِیسُ‌ الْأَخْلَاق؛ تقوا سرآمد و رییس تقوا است».(شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج20، ص47) از این روست که خداوند در آیات 2 و3 سوره بقره، دست یابی به هدایت تشریعی الهی متوقف بر تقوای تکوینی می داند؛ زیرا با چنین شرایطی است که انسان گام دیگری را برای خودسازی و اخلاق نیک بر می دارد و دست از فجور بر می دارد و خود را در محدوده باید و نبایدها و شایدها و نشایدها قرار می دهد و خطوط قرمز تقوای تشریعی را افزون بر تقوا و محدودیت های فطری می پذیرد.
پس هر کسی می خواهد به همه نیکی های اخلاقی برسد باید از تقوای فطری آغاز کند و سپس با تقوای تشریعی عام و خاص و اخص به مکارم اخلاقی و دین کامل دست یابد.


94/10/15::: 9:57 ع
نظر()
  
  

پیامبر(ص) و قرآن از یک وحدت حقیقی برخوردارند. البته از آن جایی که پیامبر(ص) و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) یک نور واحد هستند(کُلُّهُم نورٌ واحِد: کتاب الغیبة، محمدبن ابراهیم النعمانی، ص93، این وحدت نسبت به آنان نیز صدق می کند. به این معنا که در مقام نوری یکتا هستند، یعنی در مرتبه ای که از آن به مظهریت نخست یاد می شود و در روایت است: «اَوّل مَا خَلَقَ اللَّهُ نُورَ نَبِیِّنَا؛ نخستین چیزی که خداوند آفرید نور پیامبر ما است.»(بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج15، ص28)

بنابراین، این نور هنگامی که برای ماموریتی نازل می شود، همراه اش قرآن مجید که در مقام مجد و شکوه است از لوح محفوظ نازل می شود.(ق، آیه 1) از این روست که در تفسیر ضمیر هاء در آیه نخست سوره قدر سخن از انزال پیامبر(ص) و قرآن است. آن حقیقت همان طوری که در مراتب عالی در «لدن علی حکیم» نور و در ام الکتاب و مرجعیت کتاب دارد: وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ(زخرف، آیه 4) وقتی نزول می یابد، با هم هستند حتی اگر در قالب عرب و عربی مبین در آید.(زخرف، آیه 3) تا این گونه بتواند قالب تعقل و درک شود و قومی آن را به زبان و لسان خود بشناسند و بگیرند. این نزول قرآن و صاحب آن با هم صورت گرفته است.

البته این نزول همانند نزول باران نیست که با تجافی است یعنی آن جا را خالی می کند و در این جا و زمین جا را پر می کند، بلکه حقیقت محمدی و قرآنش، همانند حبل الله آویخته است؛ یعنی قرآن ناطق که همان وجود پیامبر(ص) و سپس نفس آن حضرت یعنی امام علی(ع) بر اساس آیه 61 سوره آل عمران است، از آسمان آویخته شده است. از این روست که یک طرف حقیقت قرآن در دست خدا و طرف دیگر در دستان مردمان است تا از آن استفاده کرده و خودشان را از این ریسمان و طناب همانند کوهنوردان بالا کشند.

کسانی که به این حبل الله آویخته اند ، در یک وحدتی قرار می گیرند که تفرقه در آن راه ندارد: وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ؛ و همگى به ریسمان خدا چنگ زنید، و پراکنده نشوید.(آل عمران، آیه 103)

پیامبر(ص) در بیان آویختگی حبل الله و قرآن می فرماید: قال رسول الله (ص) فی حدیث الغدیر: أمّا الثقل الأکبر فهو کتاب اللَّه حبل ممدود من اللَّه إلیکم، طرفه بید اللَّه والطرف الآخر بأیدیکم، فلا تدعوه، وأمّا الثقل الأصغر فهم عترتی وقد أخبرنی اللطیف الخبیر أنّهما لن یفترقا حتى‌ یردا علی الحوض، فلا تتقدموهما فتهلکوا ولا تتأخروا عنهما فتهلکوا؛ اما ثقل اکبر که همان کتاب الله است ریسمانی کشیده شده از سوی خدا به سوی شماست ، طرفی از آن در دست خدا و طرف دیگرش در دستان شماست؛ پس آن را رها نکنید؛ اما ثقل اصغر پس آن عترتم هستند و به تحقیق خداوند لطیف خبیر به من خبر داده که آن دو از هم جدایی ندارند تا هر دو بر من در سر حوض در آیند. پس از آن دو پیشی نگیرد که هلاک شوید و از آن پس نیافتید که نابود شوید.(نفحات القران ، الشیخ ناصر مکارم الشیرازی، ج 9، ص141)

البته از آن جایی که حقیقت کتاب الله و عترت محمد(ص) یکی است نمی تواند در باطن از هم جدا باشد؛ زیرا این دو همانند تار و پود یک حقیقت هستند؛ یعنی ظاهر و باطن یک امر هستند. از این روست که هرگز جدایی ندارند و همان طوری که پیامبر(ص) قرآن ناطق است و هر چه می گوید وحی و قرآن است(وَ مَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَی  إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَی: نجم، آیات 3 و 4) هم چنین نفس پیامبر(ص) یعنی امام علی(ع) قرآن ناطق است؛ چنان که خود آن حضرت (ع) می فرماید: امام علی علیه السلام خود فرمود: «انا القران الناطق ؛ من قرآن ناطقم (سلیمان قندوزی حنفی، ینابیع المودة (مؤسسة الاعلمی، چاپ اول)، ج 1، ص 214، ح 20 ) ، انا کلام الله الناطق ؛ من سخن خدای ناطقم (محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج 82، ص 199 ) ، انا علم الله ... و لسان الله الناطق؛ من دانش خدا وزبان خدای ناطقم .» (شیخ صدوق، التوحید، مؤسسه نشر اسلامی، ص 164، ح 1) 

از همین روست که قرآن صامت و قرآن ناطق یعنی کتاب الله و عترت رسول الله(ص)، همان صراط مستقم و صراط اقوم(الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص216) و حبل الله هستند. بر همین اساس که از امام زمان(عج) به عنوان سبب متصل و ریسمان اتصال میان زمین و خدا یاد می شود: أَیْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَیْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاء‌؛ کجاست آن ریسمان و سبب اتصال میان زمین و آسمان؟!(المزار الکبیر، الشیخ ابوعبدالله محمدبن جعفر المشهدی، ص579) و پیامبر(ص) از این حبال و ریسمان میان خود و مردم سخن به میان می آورد(إِنَّ بَیْنَنَا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ حِبَالاً: تفسیر جوامع الجامع، الشیخ الطبرسی، ج‌1، ص34) و خواهان آن می شود تا به این آویخته و خودشان را بالا کشند و صعود کنند(فاطر، آیه 10)؛ زیرا تنها راه نجات و محبوبیت در نزد خداوند اتصال به این حبل الله و پیروی و اطاعت و مودت و محبت قلبی و عملی از آنان است: قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ؛ قُلْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَالرَّسُولَ فإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبُّ الْکَافِرِینَ بگو: «اگر خدا را دوست دارید، از من پیروى کنید تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشاید، و خداوند آمرزنده مهربان است.»بگو: «خدا و پیامبر [او] را اطاعت کنید.» پس اگر رویگردان شدند، قطعاً خداوند کافران را دوست ندارد(آل عمران، آیات 31 و 32) و می فرماید:ذَلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ؛ این همان [پاداشى‏] است که خدا بندگان خود را که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده‏اند [بدان‏] مژده داده است. بگو: «به ازاى آن [رسالت‏] پاداشى از شما خواستار نیستم، مگر دوستى درباره خویشاوندان.» و هر کس نیکى به جاى آورد [و طاعتى اندوزد]، براى او در ثواب آن خواهیم افزود. قطعاً خدا آمرزنده و قدرشناس است.(شوری، آیه 23)


94/10/15::: 3:56 ع
نظر()
  
  

بر اساس آیه « انا لله و انا الیه راجعون؛ از آن خداییم وبه سویش باز می گردیم»، یک سفر از اویی به سوی اویی داریم. این سفر پس از آن آغاز شد که ما را از «احسن تقویم» به سوی «اسفل سافلین» فرو فرستاد(تین، آیات 4 و 5) و سپس از ما خواست تا این پست ترین جا و مکان به سوی برترین مکانت و منزلت حرکت کنیم؛ و گرنه اگر بخواهیم در همین جا بمانیم جز خسران و زیان چیزی نصیب ما نمی شود. این حرکت بازگشت و رجعت به سوی خدا، تنها با ایمان و عمل صالح شدنی است. در یک کلمه با عبادت شرعی است که انسان می تواند از خسران و زیان رهایی یابد.(تین، آیه 6؛ عصر، آیات 1 تا 3) نتیجه این عبادت شرعی بر اساس آیات قرآنی از جمله آیه 21 سوره بقره «تقوا» است.

به هر حال، انسان در مسیر بازگشت و رجعت است: إِنَّکَ کادِحٌ إِلى‌ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ؛ به راستی که تو ای انسان در تلاش و کوششی سخت به سوی خداوندی هستی تا با او ملاقات کنی.(انشقاق، آیه 6)

این حرکت هماره با «صیرورت» و شدن و «انقلاب» و دگرگونی همراه است: الی ربنا منقلبون؛ و الیه المصیر. برای چنین سفری سخت، باید هم مرکب خوب و رهواری داشت و هم ره توشه ای مناسب اندوخت. خداوند در آیه می فرماید: تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوی؛ ره توشه فراهم آورید؛ چون که بهترین ره توشه، تقوا است.(بقره، آیه 197)

این تقوا همانی است که معیار کرامت انسان شریف می شود: ان اکرمکم عندالله اتقاکم؛ با کرامت ترین شما نزد خدا با تقواترین شماست.(حجرات، آیه 13)

اما غیر از ره توشه سفر، نیازمند مرکب رهواری هم هستیم که در آیات قرآنی از آن به عبادت یعنی همان ایمان و عمل صالح معرفی شده است. اما مهم ترین آن، از نظر امام حسن عسگری(ع) نماز شب است. امام (ع) می فرماید: إِنَّ الْوُصُولَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا یُدْرَکُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّیْلِ؛ به راستی وصول به خدای عزّ و جلّ جز به سوار شدن مرکب رهوار نماز شب شدنی نیست.(بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج75، ص380) مطیّه همان وسیله و ابزار پیمودن است؛ زیرا این واژه از ریشه طیّ به معنای پیمودن است. امتطاء به معنای سوار شدن بر مرکبی است که با آن بتوان طی طریق کرد.


94/10/14::: 5:52 ع
نظر()
  
  

یکی از اصطلاحات قرآنی« الدین القیم» است. دین در اصطلاحات قرآنی به معنای روز حساب و جزا همانند آیه 4 سوره حمد : مالک یوم الدین، و مجموعه آموزه های وحیانی مانند آیه 19 سوره آل عمران: إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ (و نیز آیه 85 سوره آل عمران؛ آیه 3 سوره مائده) آمده است.

در تفسیر مجمع البیان آمده است: واژه «دین» در آیه شریفه را بدان دلیل به «حساب» تفسیر کردیم که مى‏گویند: «الکیسّ من دان نفسه؛ انسان زیرک و هوشمند کسى است که حساب خود را برسد. » و دین را نیز از آن روى «حساب» نامیده‏اند که در دین باورى و دیندارى پاى‏بند بودن به حساب و نظم و برنامه و قانون‏گرایى ضرورى است، درست همان گونه که پاى‏بند بودن به عبادت و بندگى خدا لازم است.(مجمع البیان، ذیل آیه 36 سوره توبه)

واژه «قیم» به معنای راست و پایدار و درست معنا شده است. این واژه در پنج آیه به همراه دین به کار رفته است.(توبه، آیه 36؛ یوسف، آیه 40؛ روم، آیه 30؛ روم، آیه 43؛ بینه، آیه 5)

با نگاهی به این آیات به دست می آید که دین قیم در فرهنگ قرآنی به همه قوانین و سنت های تکوینی و تشریعی الهی اطلاق می شود و اختصاص به دین به معنای تشریعی آن ندارد که همان اسلام است.(آل عمران، آیه 19) از این روست که در آیات قرآنی از جمله در آیه 36 سوره توبه از سنت تکوینی دوازده ماه در کنار حرمت چهار ماه از سال سخن به میان آمده است که بیانگر مجموعه قوانین و سنت های الهی در تکوین و تشریع است.

در آیات دیگر نیز به این رابطه و نسبت دین قیم با مجموعه قوانین و سنت های الهی در تکوین و تشریع توجه داده شده است.

از آن جایی که این نسبت میان تکوین و تشریع یک نسبت مبتنی بر حق و عدالت و ارتباط و پیوستگی تنگاتنگ است، هر آن چه که در تکوین به عنوان سنت مطرح است در تشریع نیز تاثیر گذار است و هم چنین سنت های تشریعی بی تاثیر از سنت های تکوینی نبوده بلکه تاثیر و تاثر متقابل در هم دارند. از همین روست که به صراحت در آیه 30 سوره روم می فرماید: فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ؛ پس روى خود را با گرایش تمام به حقّ، به سوى این دین کن، با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خداى تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار، ولى بیشتر مردم نمى‏دانند.

پس در نگره قرآنی، تکوین در تشریع و تشریع در تکوین تاثیر متقابل دارد و بر همین اساس، ایمان و تقوا در افزایش روزی و برکات در زمین و جامعه اثر می گذارد(اعراف، آیه 96) و دعا و نیایش و نماز موجب رزق و روزی و ترک زکات و تقوا و مانند آن موجب خشکسالی و قحطی و زلزله می شود.

پس دین قیم در اصطلاح قرآنی مجموعه سنت ها و قوانین پایدار، راست و درست الهی است که بر هستی از تکوین و تشریع حاکم است و محدود به تکوین و یا تشریع نمی شود.


94/10/14::: 1:16 ع
نظر()
  
  

راه رسیدن به باطن قرآن در روایات آمده است که قرآن هفت یا هفتاد بطن دارد که دلیل بر کثرت است. به این معنا که نباید تنها به ظاهر قرآن بسنده کرد؛ بلکه باید دانست که قرآن همانند پیازی لایه لایه است و همان طوری که همه آن لایه ها پیاز است همه بطون قرآن، همان قرآن است .

پس کسی اگر لایه ظاهری را کنار نزند به لایه دوم نمی رسد، هم چنین اگر لایه ظاهری را کنار نزند به لایه دوم و بطن نخست نمی رسد.

البته وقتی لایه اول کنار زده شد، و درک و عمل شد، به لایه دوم که می رسد این لایه برایش ظاهر و لایه بعدی بطن قرآن می شود. از این روست که در روایت آمده که امام می فرماید: «اقْرَأْ وَ ارْق»،( الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج2، ص606) «ارْقَأْ وَ اقْرَأ»،؛ یعنی بخوان و بالا بیا و بالا بیا و قرائتی جدید داشته باش!( بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج89، ص22)

البته قرآن یک ام الکتاب دارد که در قالب محکمات خود را نشان می دهد و یک متشابهاتی دارد که خود را در قالب تاویلات نشان می دهد. کسی که لایه محکم را درک کرد و با تدبر در آن به عروه و دستاویز محکم آویخت(«أَحَدُ طَرَفَیهِ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَیدِیکُم»؛ نفحات القرآن، الشیخ ناصرمکارم الشیرازی، ج9، ص141) ازاین حبل الله بالا می رود و طوری مسلط می شود که آن متشابه برایش محکم می شود. این گونه است که ام الکتاب با هر قرائت تدبری برایش در حکم محکمات ظهور می کند.

نکته دیگر، آن که این قرآن به عنوان کتاب مبین (زخرف، آیه 1)، ام الکتاب در مقام «لدن الله» است، نه در مقام «عندالله»؛ و از آن جایی که آن جا علو دارد، باید انسان بالا برود؛ زیرا آن امر لدنی تنزل بردار نیست، بلکه آن ظاهرش تنزل می یابد: إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ؛ به راستی ما قرآن را عربی قرار دادی تا شاید تعقل کنید.(زخرف، آیه 2) پس انسان باید بخواند و بالا برود تا جایی که دیگر لفظ نیست؛ یعنی اگر دراین مرتبه پایین در قالب عربی است در آن مراتب بالا، بی زبان است. بنابراین باید آن را با بالا رفتن به دست آورد؛ چون خدا می فرماید: وَ إِنَّهُ فىِ أُمّ‌ِ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلیٌّ‌ٌّ‌ٌّ حَکِیمٌ؛ قرآن در ام الکتاب در نزد خداوند علی حکیم است.(زخرف، آیه 3) راه دست یابی نیز تقرب وجودی انسان است. به این معنا که وجود و هویت او بالا برود و صعود و عروج کند تا جایی که در مقام «قاب قوسین او ادنی» (نجم ، آیه 8) که مرتبه محمدی (ص) است. رسیدن به این مرتبه تنها با تدبر و عمل و تقوا قابل دسترسی است که از راه پیروی از پبامبر(ص) شدنی است که صراط مستقیم است و ربوبیت اوست که راه بازگشت به سوی خداوند را نشان می دهد و منتهای سیر بشر را بیان می کند.(نجم، آیه 42)

پس اگر می خواهی به جایی برسی باید این ظاهر را خوانده و عمل کرد و به شریعت پای بند بود ؛ زیرا که طریقت رسیدن به حقیقت تنها از طریق شریعت محمدی و خوانش قرآن شدنی است و می توان با خوانش واقعی صعود کرد که همراه با تدبر و عمل است؛ زیرا خداوند می فرماید عمل صالح آن را رفعت می دهد و بالا می برد و این رفعت هماره با بالا بردن آن عامل خواهد بود و این گونه است که می تواند به مرتبه ای برسد که علم لدنی به علم الکتاب و ام الکتاب پیدا کرده و بطون قرآن را دریابد.


94/10/13::: 6:11 ع
نظر()
  
  
<   <<   91   92   93   94   95   >>   >