سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هیچ یک از نیازهای کوچک خود را حقیرمشمارید ؛ زیرا محبوب ترین مؤمنان نزد خداوند متعال ، کسی است که بیشتر از همه از او درخواست می کند . [امام باقر علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :282
بازدید دیروز :483
کل بازدید :2163987
تعداد کل یاداشته ها : 1987
04/3/18
8:4 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

دشمنان اسلام و مسلمین برای رسیدن به اهداف خویش از هر ابزار و سازوکاری بهره می گیرند و بر اساس قاعده «هدف وسیله را توجیه می کند» رفتار می کنند.

مجموعه اتهامات و افتراهایی که در طول تاریخ بشریت از سوی دشمنان اسلام و مسلمین علیه آنان به کار رفته شامل اتهام هایی در عرصه هایی مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و جنسی و غیر آن ها بوده است. این اتهام عبارتند از :

1.اتهام سیاسی : دشمنان با آن که خود اهل استکبار و تکبر و کبریا هستند، ولی پبامبران و مومنان را به این امر متهم می کنند؛ یعنی چیزی که خود شایسته این عناوین هستند به پیامبران نسبت می دهند در حالی که پیامبران بر این باورند که کبر  و کبریایی تنها شایسته خداوند است و هیچ موجود و مخلوقی نباید صفت کبر و کبریایی را برای خود بپذیرد؛ یعنی تنها صفت و فضلیتی است که برای غیر خدا زشت و بد است(جاثیه ، آیه 37) و هر کسی که این صفت را بجوید خود را خوار و ذلیل کرده است. به هر حال، دشمنان در مقام افترا و اتهام زنی در حوزه سیاسی پیامبران را به بزرگ طلبی متهم می کنند و می گویند که اینان می خواهند در حوزه اجتماعی و سیاسی بر دیگران بزرگی کنند و تکبر و کبریایی را دنبال می کند. خداوند درباره این اتهام می فرماید: قَالُواْ أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءنَا وَتَکُونَ لَکُمَا الْکِبْرِیَاء فِی الأَرْضِ وَمَا نَحْنُ لَکُمَا بِمُؤْمِنِینَ؛ گفتند: «آیا به سوى ما آمده‏اى تا ما را از شیوه‏اى که پدرانمان را بر آن یافته‏ایم بازگردانى، و بزرگى در این سرزمین براى شما دو تن باشد؟ ما به شما دو تن ایمان نداریم.»(یونس، آیه 78) فرعون مستکبر درباره حضرت موسی(ع) یک افترا و اتهام سیاسی را این گونه مطرح می کند: قَالُوا إِنْ هَذَانِ لَسَاحِرَانِ یُرِیدَانِ أَن یُخْرِجَاکُم مِّنْ أَرْضِکُم بِسِحْرِهِمَا وَیَذْهَبَا بِطَرِیقَتِکُمُ الْمُثْلَى؛ فرعونیان‏ گفتند: «قطعاً این دو تن ساحرند [و] مى‏خواهند شما را با سحر خود از سرزمینتان بیرون کنند، و آیین والاىِ شما را براندازند.»(طه، آیه 63) در این آیه مطرح می شود که هدف حضرت موسی(ع) اشغالگری سرزمینی و سلطه و چیره شدن بر مصر و حکومت و حاکمیت آن است.

2. اتهام اقتصادی: از جمله اتهاماتی که پیامبران می زنند، اهداف اقتصادی در پس دعوت و ادعای رسالت است. دشمنان می گویند که پیامبران برای آن فعالیت می کنند تا از مردم پولی بگیرند و وضعیت اقتصادی خود را بهبود بخشند. از این روست که خداوند بر اساس آیات قرآنی از پیامبران نقل می کند که هرگز اجر و مزدی در ازای انجام رسالت نمی خواهند. از این روست که این جمله از سوی پیامبران بارها تکرار می شود: وَمَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِینَ، و بر این [پیامبرى‏] از شما مزدى نمى‏خواهم، مزد من جز بر پروردگار جهانیان نیست.(شعراء، آیات 109 و 127 و 145 و 164 و 180 و نیز نگاه کنید: انعام، آیه 90؛ هود،آیات 29 و 51؛ فرقان، آیه 57؛ ص ، آیه 86؛ شوری، آیه 23) با این همه حتی به پیامبران از جمله پیامبر(ص) اتهام خیانت در مسائل اقتصادی را مطرح می کنند . از این روست که خداوند در دفاع از پیامبرش می فرماید: وَمَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَغُلَّ وَمَن یَغْلُلْ یَأْتِ بِمَا غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ثُمَّ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ مَّا کَسَبَتْ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ؛ و هیچ پیامبرى را نَسِزَد که خیانت ورزد، و هر کس خیانت ورزد، روز قیامت با آنچه در آن خیانت کرده بیاید آن گاه به هر کس [پاداش‏] آنچه کسب کرده، به تمامى داده مى‏شود، و بر آنان ستم نرود.(آل عمران، آیه 161)

3.اتهام جنسی: این اتهام جنسی نسبت به حضرت سلیمان(ع) مطرح شده است و هم چنین درباره یکی از همسران پیامبر(ص) نیز از سوی منافقان و دشمنان طرح می شود که خداوند به آن پاسخ می دهد: إِنَّ الَّذِینَ جَاؤُوا بِالْإِفْکِ عُصْبَةٌ مِّنکُمْ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّکُم بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ لِکُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُم مَّا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَالَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِیمٌ؛ در حقیقت، کسانى که آن بهتان [داستان افک‏] را [در میان‏] آوردند، دسته‏اى از شما بودند. آن [تهمت‏] را شرّى براى خود تصوّر مکنید بلکه براى شما در آن مصلحتى [بوده‏] است. براى هر مردى از آنان [که در این کار دست داشته‏] همان گناهى است که مرتکب شده است، و آن کس از ایشان که قسمت عمده آن را به گردن گرفته است عذابى سخت خواهد داشت.(نور، آیه 11؛ و نیز نگاه کنید تا آیات 19 و روایات تفسیری) این اتهامات در کتبی هم چون آیات شیطانی سلمان رشدی مرتد و ملعون تکرار شده است.


4.اتهام روانی: از دیگر اتهاماتی که به پیامبران زده می شود، اتهام روانی است؛ به این معنا که آنان تحت سلطه جنیان بوده و مجنون و روانی هستند از تعادل روانی برخوردار نیستند. خداوند نقل می کند: وَقَالُواْ یَا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ؛ و گفتند: «اى کسى که قرآن بر او نازل شده است، به یقین تو دیوانه‏اى.(حجر، ایه 6؛ و نیز نگاه کنید: شعراء، آیه 27؛ صافات، آیه 36؛ دخان، آیه 14؛ ذاریات، آیه 39؛ طور، آیه 29؛ قمر، آیه 9؛ قلم، ایه 51)

خداوند در آیات قرآنی بیان می کند که هدف از این اتهام زنی متفاوت و متنوع است؛ اما هدف کلی آنان شامل:

1. دور کردن مردم از پیرامون پیامبران و مومنان؛ 2. حفظ سنت ها و آداب باطل؛ 3. تغییر آیین و گفتمان اسلامی و مخدوش کردن آن؛ 4. بازگرداندن پیامبران و مومنان به آیین گذشتگان: خداوند می فرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوَاْ إِن تُطِیعُواْ فَرِیقًا مِّنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ یَرُدُّوکُم بَعْدَ إِیمَانِکُمْ کَافِرِینَ؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید، اگر از فرقه‏اى از اهل کتاب فرمان برید، شما را پس از ایمانتان به حال کفر برمى‏گردانند.(آل عمران، آیه 100 ) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوَاْ إِن تُطِیعُواْ الَّذِینَ کَفَرُواْ یَرُدُّوکُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ فَتَنقَلِبُواْ خَاسِرِینَ ؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید، اگر از کسانى که کفر ورزیده‏اند اطاعت کنید، شما را از عقیده‏تان بازمى‏گردانند و زیانکار خواهید گشت. (آل عمران، آیه 149) از این دو آیه به دست می آید که اهل کتاب نیز همانند کافران و مشرکان چنین آرزوی دارند که مسلمانان دست از دین بردارند. از این روست که حتی شرک مشرکان را اهل کتاب بهتر از اسلام مسلمانان می دانند و می گویند: أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُواْ نَصِیبًا مِّنَ الْکِتَابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَیَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُواْ هَؤُلاء أَهْدَى مِنَ الَّذِینَ آمَنُواْ سَبِیلاً؛ آیا کسانى را که از کتابِ [آسمانى‏] نصیبى یافته‏اند ندیده‏اى؟ که به «جِبت» و «طاغوت» ایمان دارند، و در باره کسانى که کفر ورزیده‏اند مى‏گویند: «اینان از کسانى که ایمان آورده‏اند راه‏یافته‏ترند.»(نساء، آیه 51) از همین روست که هدف و فلسفه تمام اتهام زنی و تلاش های اهل کتاب و کافران بازگرداندن مومنان به آیین گمراه پیشین است: وَلَن تَرْضَى عَنکَ الْیَهُودُ وَلاَ النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءهُم بَعدَ الَّذِی جَاءکَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَکَ مِنَ اللّهِ مِن وَلِیٍّ وَلاَ نَصِیرٍ؛ و هرگز یهودیان و ترسایان از تو راضى نمى‏شوند، مگر آنکه از کیش آنان پیروى کنى. بگو: «در حقیقت، تنها هدایتِ خداست که هدایت [واقعى‏] است.» و چنانچه پس از آن علمى که تو را حاصل شد، باز از هوسهاى آنان پیروى کنى، در برابر خدا سرور و یاورى نخواهى داشت.(بقره، آیه 120)

هم چنین خداوند در آیه 20 سوره کهف می فرماید: إِنَّهُمْ إِن یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا؛ چرا که اگر آنان بر شما دست یابند، سنگسارتان مى‏کنند یا شما را به کیش خود بازمى‏گردانند، و در آن صورت هرگز روى رستگارى نخواهید دید.»


94/11/10::: 1:44 ع
نظر()
  
  

بلی در زبان عربی، به معنای آری گفتن است. بلا به معنای گرفتاری و ابتلائات است.
خداوند در قرآن از عهد ازلی انسان به خود سخن گفته است و فرموده است:وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ ؛ و هنگامى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذریّه آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: «چرا، گواهى دادیم» تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این [امر] غافل بودیم. (اعراف، آیه 172)
از نظر این آیه همه انسان ها در روز الست با خداوند عهد بسته اند که ربوبیت خداوند را پذیرفته و بر مدار پروردگاری خدا رفتار کنند. خداوند در این عهد کسی  جز  خود انسان را شاهد و گواه نگرفته است. این بدان معناست که انسان اگر به خودش مراجعه کند و در فطرت خود فکرت نماید، رابطه ربوبیت خدا با خود را می یابد  و دیگر نیازی نیست تا برای خداشناسی و بندگی به غیر خود مراجعه کند و در آفاق بگردد، زیرا خدا با همه صفات خود در انسان تجلی یافته است و اگر خود را به دقت ببیند خدا و پروردگاری اش را می یابد؛ چرا که : من عرف نفسه فقد عرف ربه؛ هر کسی خود را شناخت به حقیقت پروردگارش را شناخت.
خداوند در آیه 172 سوره اعراف فرموده است که انسان در روز الست عهد خود را با بلی(بله) با خدا بسته است. هر چند که اکثریت در فضای تزیینی طبیعت دنیا فریب می خورند و غافل می شوند و گرفتار نسیان و فراموشی شده و  آن عهد را زیر پا می گذارند.
اما انسان باید بداند با همین بلی گفتن در روز الست و پذیرش امانت الهی خود را دچار بلا کرده است.(احزاب، آیه 72) بنابراین هر انسانی تا زمانی که در دنیا است گرفتار انواع و اقسام بلایا و ابتلائات خواهد بود. این گونه است که سنت الهی حاکم بر جان و جامعه انسانی، سنت ابتلاء است.(انفال، آیه 17؛ بقره، آیه 47؛عنکبوت، آیات 2 و 3 و  آیات بسیار دیگر)
از آیات قرآنی به دست می آید که وقتی کسی بلی می گوید و تعهدی را با آری گفتن و بلی گفتن می پذیرد باید خود را آماده بلا و ابتلاء نماید. پس از نظر قرآن همان طوری که با هر بلی و آری تعهدات و مشکلاتی پدید می آید، با بلی انسان به خدا ، این اسنان خود را برای بلا آماده کرده است. پس میان بلی (بله) و بلا ارتباط تنگاتنگی است.


94/11/9::: 7:59 ع
نظر()
  
  

خداوند در قرآن به سه روش مهم برای تبیین حق و راهنمایی دیگران به آن اشاره می کند. در حقیقت اگر پیام حقی را می خواهیم به دیگری برسانیم که گیرنده پیام است، باید فرستنده پیام ، پیام را در یکی از سه قالب ارایه دهد تا گیرنده آن را به درستی درک کند، حتی اگر نپذیرد.
این سه روش عبارتند از : 1. حکمت، 2. جدال احسن، 3. موعظه حسنه.
این سه روش با توجه به تفاوت فهم و ادراک و نیز نوع موضع گیری مخاطب بستگی دارد و فرستده باید آن را انتخاب کند؛ زیرا مخاطب پیام 1. ممکن است از برهان چیزی نفهمند، 2. برهان را بفهمد ولی به هر برهانی تن ندهد.
اگر فرد شخصی باشد که برهان را نمی فهمد، باید از روش موعظه استفاده کرد که با استفاده از تمثیل و قصه های واقعی زندگی، گزارشی از زندگی پیشینان و مانند آن استفاده کرد. البته ظاهر موعظه برهان نیست، ولی باطن موعظه برهان است، با این تفاوت که جنبه قصه و داستان و تمثیل و تشبیه در آن قوی تر است و شخص را با سنت های الهی از راه تمثیل و قصه و مانند آن آشنا می کند. در موعظه نیک و حسن، عنصر نیک و حسنه ملحوظ شده تا به این نکته توجه دهد که باید موعظه از نظر محتوا و پیام نیک باشد و هم پیام و روشی که به کار گرفته می شود نیک و حسن باشد. شکی نیست که این زیبایی و نیکی زمانی تحقق می یابد که سخن پاک  و پاکیزه باشد و این حسن و نیکی و زیبایی جز در حق قابل تحقق نیست. پس هرگز استفاده از موعظه به معنای مخالفت آن با برهان و حکمت نیست؛ بلکه به سبب نهان بودن برهان در قصه و موعظه و تمثیل و مانند آن است.
اما اگر شخصی که مخاطب و گیرنده پیام شما است، اهل برهان است، دو حالت دارد:
1. وقتی برهان و حکمتی عقلی ارایه شود، پس از جزم اندیشه در مقام تعقل ، قلب با آن موافقت و همراهی می کند و به آن چیز ایمان آورده و عزم عمل را نیز بر اساس آن برهان و حکمت سامان می دهد؛ زیرا حکمت برهانی است که در فلسفه و سبک زندگی انسان تاثیر مستقیم دارد؛
2. وقتی برهان و حکمت عقلی ارایه می شود، آن را نمی پذیرد؛ زیرا موضع گیری منفی نسبت به گوینده و فرستنده پیام دارد و اصلا اعتقادی به شخص پیام دهنده ندارد و همین موضع گیری منفی اجازه نمی دهد تا برهان عقلی او را بپذیرد.(نمل، آیه 14)
در این مورد دوم است که مساله جدال احسن مطرح می شود. به این معنا که در میان ادله برهانی دنبال آن برهان حکمیانه ای می رود که مخاطب آن را می پذیرد؛ زیرا موضع گیری مخاطب نسبت به یک دلیل عقلی و برهان حکمیانه دو گونه باشد:
1. معقول مقبول؛ 2. معقول غیر مقبول؛ یعنی گاهی برهان عقلی قطعی و جزمی را می داند ولی قبول نمی کند؛ و گاه دیگر همان برهان معقول را می پذیرد و قبول می کند. استفاده از برهان معقول مقبول را جدال احسن می گویند؛ زیرا جدل یعنی بگو مگو یعنی یکی سخنی را می گوید و آن دیگری در برابر سخن مقابل آن را می گوید. این می گوید الان شب است و دیگری می گوید الان روز است. در این جا می توان از دو شیوه جدلی استفاده کرد:1. ادله معقول را بگوییم حتی اگر مخاطب نپذیرد؛ 2. ادله مقعولی را بگوییم که مقبول مخاطب است. اگر این ادله معقول مقبول را در ادامه گفت و گو و جدال استفاده کنیم ، این روش همان جدال احسن است که خداوند به پیامبران در برابر مخالفان فرمان می دهد از آن استفاده کنند؛ چنان که حضرت ابراهیم(ع) در برابر  ستاره و خورشید و ماه پرستان و نیز علیه نمرود به کار برد. خداوند به پیامبر(ص) نیز می فرماید:  ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ ؛با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به [شیوه‏اى‏] که نیکوتر است مجادله نماى. در حقیقت، پروردگار تو به [حال‏] کسى که از راه او منحرف شده داناتر، و او به [حال‏] راه‏یافتگان [نیز] داناتر است. (نحل، آیه 125)


94/11/9::: 1:50 ع
نظر()
  
  

هر انسانی چیزی را دوست دارد. این علاقه و دوست داشتن نسبت به سه چیز است:
1. چیزهای موجود که در اختیار دارد؛
2. چیزهای موجود که در اختیار ندارد؛
3. چیزهایی که موجود نیست ولی دوست دارد آن ها را داشته باشد.
حالا این چیزها خودش به دو دسته تقسیم می شود:
1. امور مادی مانند ثروت و همسر و فرزند و مانند آن ها؛
2. امور معنوی مانند قدرت ، اعتبار و ارزش اجتماعی، علم و دانش.
شکی نیست که انسانی وقتی چیزی را دارد که محبوب اوست و به آن علاقه دارد، این تعلق همراه با متعلق است؛ یعنی تعلق به متعلقی است که دارد؛ مثلا ثروت و قدرتی دارد که محبوب اوست و الان تمام تلاشش این است که این متعلق را هم چنان داشته باشد؛
اما گاهی تعلق است ولی متعلق نیست؛ یعنی در دلش دوست دارد که مال و ثروت و یا قدرت و اعتباری داشته باشد، ولی ندارد. پس تمام تلاشش وی این است که این ها را به دست آورد.
پس انسان هماره در تلاش هستند، یا تلاش دارند متعلقی که بدان تعلق دارند را هم چنان حفظ کنند و داشته باشند؛ یا آن که تلاش می کند تا متعلقی که بدان تعلق دارد به دست آورد.
قرآن می فرماید مهم ترین مشکل انسان همین تعلقات است. از همین روست که وقتی می میرد با یک فشار درونی مواجه می شود که درد و رنجش را بسیار زیاد می کند؛ زیرا متعلقاتی داشته که الان از او گرفته شده و انسان نتوانسته آن را حفظ کند. از این روست که تعلق و تعلقات است، ولی متعلق و متعلقات نیست. آن کسی که هم تلاش داشته تا این تعلقات را جزو متعلقات زندگی خود کند آن نیز در رنج است چون می بیند تعلق است ولی دسترسی به متعلق نیست.
این یک فشار بسیاری قوی است که پس از مرگ انسان های دارای تعلقات بدان گرفتارند.
اما در این میان تنها یک دسته از این فشار بسیار سهمگین در امان هستند و آن کسانی هستند که تعلق ایشان تنها به خدا بوده است . از این رو، چه در دنیا چون خود را در محضر خدا می بینند  و متعلق ایشان هماره با ایشان است و در درون آنان و به شکل اقرب من حبل الورید و نزدیک تر از رنگ های اصلی گردنش است، بلکه حتی حایل میان خودش و قلب یعنی حقیقت شخصیت و وجودش است؛ در این صورت چون هماره این تعلق به متعلقی است که به خود شخص از خودش نزدیک تر است، وقتی می میرد همین متعلق با اوست و تعلق وی او را اذیت نمی کند چون چیزی را از دست نداده و نمی دهد و ترسی هم از دست دادن آن ندارد. این گونه است که کسی که خود را از هر گونه متعلق بلکه تعلق نجات داد و تنها رنگ خدایی بگیرد و تعلق او به خدا باشد، چنین شخصی هیچ فشاری در دنیا و قبر و پس از آن متحمل نخواهد کرد. ازاین روست که خداوند در آیه 50 سوره ذاریات فرمان می دهد که به سوی خداوند فرار کنید و هر غیر خدا را از دل خود دور کنید تا از هر گونه فشاری در امان باشید.
از همین روست که مولوی از هر چیزی که رنگ تعلق گیرد بیزار است و می خواهد خود را از تعلقات نجات دهد مگر تعلق خدایی.


94/11/9::: 11:35 ص
نظر()
  
  

خداوند می فرماید: إِنَّ الْمُصَّدِّقِینَ وَالْمُصَّدِّقَاتِ وَأَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا یُضَاعَفُ لَهُمْ وَلَهُمْ أَجْرٌ کَرِیمٌ ؛در حقیقت، مردان و زنان صدقه‏دهنده و [آنان که‏] به خدا وامى نیکو داده‏اند، ایشان را [پاداش‏] دوچندان گردد، و اجرى نیکو خواهند داشت.(حدید، آیه 18)
در این آیه خداوند بیان می کند که دو روش برای افزایش سرمایه در دنیا و بهره مندی از ثواب و اجر اخروی وجود دارد:
1. صدقه دادن؛
2. وام نیک دادن و قرض الحسنه.
به ظاهر کسی که صدقه می دهد، پول  و سرمایه اش می رود و جز اجر اخروی معنایی ندارد که از افزایش سرمایه سخن گفت؛ زیرا سرمایه را به دیگری داده و دیگر سرمایه ای نمانده تا دو برابر شود؛ هم چنین وقتی وامی داده می شود، آن مال تا زمانی در اختیار او نیست، پس چگونه این سرمایه در دست دیگری ، در دست وام دهنده موجب افزایش دو چندان سرمایه برای وام دهنده دهنده می شود. به نظر می رسد که سرمایه در دست وام گیرنده افزایش می یابد نه در دست وام دهنده، زیرا وام نیک داده و نه وام ربوی که از نظر قرآن هم جنگ با خدا است و هم آن که بر خلاف ظاهرش که باید رشد دهنده و افزایش سرمایه باشد موجب نابودی سرمایه نیز می شود.
اما از نظر قرآن ، این دو عمل موجب افزایش سرمایه دو گروه صدقه دهنده  و وام نیک دهنده می شود.
جالب این که از نظر قرآن، تاثیر صدقه و وام نیک در افزایش سرمایه یکسان است؛ اما با این تفاوت که وام نیک یک برتری دارد که صدقه ندارد.
توضیح این که خداوند در تبیین صدقه از اسم (متصدق) استفاده کرده در حالی که در باره وام از فعل استفاده کرده است؛ زیرا اولا باید شخص آن قدر این کار صدقه را تکرار کند که به او صدقه دهنده به عنوان اسمی صدق کند همانند کسی که عالم و دانشمند  و پزشک و قاضی می شود؛ اما در قرض نیازی نیست که این کار تکرار شود، بلکه یک بار هم کفایت می کند ؛ زیرا با انجام یک بار فعلی آن فعل تحقق یافته و می توان گفت که امری اگر بوده تقحق پیدا کرده و همان یک بار مجزی است و دیگر تکرار نمی خواهد؛ ثانیا، در انجام صدقه باید شخص خودش اقدام کند ؛ اما در وام باید انتظار کسی را بکشد تا وامی درخواست کند؛ ثالثا، کسی که صدقه می گیرد حتما نیاز ندارد، اما کسی که وامی را درخواست می کند در صورت نیاز است که درخواست وام می کند و در حقیقت وام گیرنده در حالت اضطرار است و کمک به مضطر خیلی مفید است. از همین روست که در روایات ثواب قرض الحسنه بیش تر از ثواب صدقه دانسته شده است.


94/11/7::: 8:0 ع
نظر()
  
  

بر اساس آموزه های قرآنی هر کسی را فطرتی است که بر اساس آن فطرت هر کسی در یک اعتدالی قرار دارد به گونه ای حق و باطل را از هم باز می شناسد و به سوی حق گرایش و از باطل گریزش دارد.(شمس، آیات 7 تا 10)
اسلام به عنوان تشریع الهی و شریعت خداوندی ، مطابق همین فطرت است؛ از این روست که انسان های با فطرت سالم و الهی، به سوی اسلام گرایش دارند و فلسفه و سبک زندگی خود را بر اساس آن سامان می دهند.(روم، آیه 30)
اما هستند کسانی که از این فطرت دور می شوند. از همین روست که از آموزه های وحیانی اسلام نیز گریزش دارند و گرایشی به آن ندارند. این افراد به چند دسته بخش می شوند؛ برخی از آن ها کسانی هستند با گرایش به خواهش های نفسانی، این تعادل الهی را به هم می ریزند و با دفن و دسیسه ، فطرت الهی ، قابلیت های فطرت را از میان می برند. دفن فطرت به سبب افراط و زیاده روی در پاسخ گویی به هواهای نفسانی تحقق می یابد که از آن به گناه یاد می شود.(شمس، آیات 7 تا 10)
البته علت دیگر، محیط زیست  و محیط اجتماعی که در آن پرورش می یابند؛ خداوند در آیه 27 سوره نوح بیان می کند که برخی از محیط های اجتماعی چنان است که شخص از همان آغاز فطرتش تباه و دفن و دسیسه می شود. از این روست که کودک در یک محیط اجتماعی رشد می کند که از نظر اعتقادی کافر و از نظر رفتاری فاجر می شود.
البته از این آیه هم چنین به دست می آید که می تواند وراثت نیز این نقش را داشته باشد و  پدران با گناهان و رفتارهایی که دارند، کودکی جز کافر و فاجر به دنیا نمی آورند و اصولا فطرت آنان را از همان آغاز تباه می سازند.


94/11/5::: 9:35 ع
نظر()
  
  

قرآن یک کتاب معمولی آموزشی و پرورشی نیست، بلکه کتابی است که بر اساس فطرت الهی انسان به آدمی می آموزد چگونه فکر و عمل کند و فلسفه و سبک زندگی خود را مطابق فطرتی قرار دهد که به هر دلیل بر او نهان شده و می کوشد با شخم زدن در عقول آدمی و شیار کردن، دانه های نهفته را بر انگیزد و زمینه رشد و نمو آن ها را فراهم آورد.

آموزه های وحیانی قرآن هرگز عقل و قلب را از هم جدا ندیده است و همانند یک کتاب فلسفی با انسان سخن نگفته و برهان و استدلال نیاورده است؛ هم چنین همانند یک کتاب رمانی و عاشقانه روی عواطف و احساسات انسان ها کار نکرده تا به گونه ای شخص با هم ذات پنداری خود را در جای شخصیتی قرار دهد و رفتارهای آن شخصیت را سرمشق خود قرار دهد و متاثر از عواطف و احساسات کورکورانه رفتار و عمل کند؛ بلکه به گونه است که در یک گزاره مقدمه و بخش اول و ابتدایی اش را با عقل و برهان شروع کرده و بخش دوم و خبری اش را با عشق و عواطف پایان برده و نتیجه ای بر اساس ترکیب عقل و قلب گرفته است. اگر یک قضیه ای را مطرح می کند صغری آن را عقل یا قلب و کبرای آن را قلب یا عقل قرار می دهد. پس اگر صغری عقلانی بود کبرای آن عاطفی است و اگر صغری ، عاطفی است بی گمان کبرای آن عقلانی است.

به عنوان نمونه حضرت ابراهیم(ع) وقتی با ستاره پرستان و ماه و خورشید پرستان سخن می گوید، در بیان استدلال خودش عقل و قلب را چنان به هم می آمیزد که فیلسوف نمی تواند منکر استدلالی و برهانی آن شود، ولی نمی فهمد چرا با اصطلاحات عاطفی و احساسی جملات را بیان می کند؟ اگر در مقام استدلال برهانی و عقلی است، چه اصطلاحات و واژگان عاطفی و احساسی را به کار می برد و اگر در جایی با عواطف و احساسات انسانی کار دارد، چرا عبارت و اصطلاحات علمی و برهانی را به کار می گیرد؟

خداوند می فرماید که حضرت ابراهیم(ع) در استدلال خود بر نفی ستاره پرستی فرمود: فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَى کَوْکَبًا قَالَ هَـذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِینَ؛ پس چون شب بر او پرده افکند، ستاره ‏اى دید گفت: «این پروردگار من است.» و آن گاه چون غروب کرد، گفت: «غروب‏ کنندگان را دوست ندارم.»(انعام، آیه 76)

این که در استدلال در نفی ربوبیت و پروردگاری ماه و خورشید بگوید: انی لا احب الآفلین، من افول کنندگان را دوست ندارم؛ این خلاف اصول و روش های استدلالی و برهانی است؛ زیرا در استدلال جایی برای دوست داشتن و نداشتن نیست؛ اگر سخن از این است که افول کنندگان شایسته پرستش و عبودیت نیستند؛ زیرا یک رب و پروردگار باید در همه حالات در کنار مربوب باشد تا او را به درستی ربوبیت و پروردگاری کند و چون ماه و خورشید افول می کنند و در دسترس نیستند نمی توانند پاسخ گو باشند ، پس شایسته عنوان ربوبیت و پروردگاری نیستند، چرا باید این استدلال را با کلماتی عاطفی  و احساسی که برخاسته از قلب است به کار گیرد در حالی که باید کلمات و اصطلاحاتی را به کار گیرد که مربوط به حوزه اندیشه و عقل است.

در حقیقت قرآن با این روش ویژه خود بیان می کند که نمی توان روش تعلیم و تزکیه ای جز ترکیب عقل  و قلب داشت؛ زیرا ایمانی که مطلوب قرآن و خداوند است، اقرار به زبان، اذعان به قلب و عمل به جوارح است؛ یعنی تا عقل اندیشه ای جزم نکند و قلب ارادی نپذیرید و عزم نداشته باشد، ایمان حقیقی شکل نمی گیرد و موتور حرکتی انسان برای زندگی بر مدار حقیقت قرآنی روشن نمی شود. پس باید عقل  و قلب یعنی جزم اندیشه ای و عزم قلبی و ارادی در کنار هم باشند تا حقیقت حرکت درست تحقق یابد. باید عقل و معرفت ذهنی با قلب و عشق و شوق عمل درکنار هم تحقق یابد تا ایمان واقعی شکل گیرد.


94/11/4::: 10:0 ع
نظر()
  
  

خداوند خودش را به دو نام و صفت می نامد و می ستاید: گاه می فرماید: مالک یوم الدین؛ مالک حقیقی روز جزا و پاداش در قیامت. این مالکیت خداوند حقیقی است و مانند مالکیت ما اعتباری نیست؛ ما انسان ها حتی مالک جان خود نیستم؛ از این روست که می میریم؛ زیرا اگر مالک بودیم دیگری در ما تصرف نمی کرد و مرگ و زندگی ما دست خودمان بود؛ در حالی چنین نیست. خداوند به ما می گوید: مالک حقیقی روز جزا و قیامت و آخرت خداست. این مطلب را زمانی می گوید که نخست می فرماید: الحمدلله رب العالمین؛ حمد و ستایش تنها از آن خداوندی است که پروردگار جهانیان است. تاکید بر دو عنوان رب العالمین و مالک یوم الدین؛ از آن روست که این دو عنوان مهم ترین اثر را در فلسفه  و سبک زندگی ما دارد؛ زیرا آفریدگاری هر چند در نظام هستی بسیار مهم است؛ ولی تاثیر تربیتی و تغییر سبک زندگی انسان تاثیر چندانی ندارد؛ آن چه بسیار تاثیر گذار است، همین ربوبیت و پروردگاری است که به معنای آن که خداوند هیچ چیز را به حال خودش رها نکرده و پس از آفرینش، به پرورش آنان پرداخته و برای هر چیزی کمالی در نظر گرفته که با پروردگاری خداوند آن چیز به کمالش می رسد. پس جهان بیهوده و عبث و بی هدف و حکمت آفریده نشده است و انسان و جهان به حال خود رها نشده اند که انسان محور برای تشریع و قانونگذاری بشود، بلکه خداوند خودش برنامه و راهی دارد که باید از آن بگذرد و به کمالش برسد. از سوی دیگر چون انسان دارای اراده و اختیار و انتخاب است، باید خودش یکی از راه های صعود و سقوط را انتخاب کند؛ پس اگر با اراده خود بر خلاف تشریع الهی حرکت کند، سقوط می کند و این سقوط بدون مجازات نخواهد بود. پس اگر انسان سبک زندگی خود را بر اساس آموزه های الهی انجام ندهد در قیامت مجازات خواهد شد. از این روست که خداوند بر دو اصل مهم تربیتی در مورد انسان یعنی رب العالمین و پروردگار دو سرای دنیا و آخرت و مالک یوم الدین تاکید دارد.
نام و صفت دیگری که خداوند بر آن تاکید دارد، عنوان  و صفت مَلِک الناس است؛ یعنی خداوند افزون بر مالکیت ، ملک و شاه مردمان نیز است. ملک کسی است که مالک همه هستی کسی است. پس خداوند مالک جسم و جان و روح و روان مردم است و چه بخواهند و چه نخواهند در ملک خداوند هستند و هرگز با همه آزادی خودشان آزادی مطلق ندارند : این همان بین الامرین میان جبر و اختیار است.
هر کسی بخواهد بر چیزی مسلط شود باید نخست ملک شود. حتی اگر انسانی بخواهد بر مردم چیره شود باید ملک و مالک شود تا بی آن که فشاری به خودش بیاورد دیگران در خدمتش باشند. از همین روست که چون خدا مالک و ملک مردم است، همه هستی خواسته و ناخواسته جنود و لشکر خداوند می شوند. این شیطان از جنیان نیز همین گونه است و او نیز خواسته و ناخواسته در خدمت حکمت و فلسفه الهی در آفرینش است.


94/11/3::: 9:5 ع
نظر()
  
  

انسان باید هماره مراقب خودش باشد. مراقبتی که در آیه به عنوان : قوا انفسکم و اهلیکم ، بیان شده نشان می دهد که انسان اگر مراقب خودش و خانواده اش نباشد، در دوزخ خشم الهی می افتد. این  مراقبت باید نسبت به هواهای نفسانی باشد که  شامل خشم و غضب و خواهش های نفسانی از شهوت غذایی  و جنسی و مقامی و  منصبی و مانند آن ها می شود.  اگر کسی بتواند خودش مراقب نفس باشد، آن نفس الهی راه پیشرفت خودش را پیدا می کند و پیش می رود؛ بنابراین باید هر روز یا بهتر بگوییم پس از هر دو راهی انتخاب میان بالا و پست و زشت و زیبا و خیر و شر، بنگریم کجا هستیم؟
اصولا از نظر قرآن اگر کسی خودش را از هواهای نفسانی نگه دارد و به جای خود ، خدا را بگذارد، دیگر نیازی است کاری مهم انجام دهد؛ چون  خدا خودش او را بالا می برد. به سخن دیگر، خود شخص باید خودش را از هواهای نفسانی خود نجات دهد تا این گونه زمینه برای موتور محرکه پیشرانه  فراهم آید و صعود انجام گیرد.
امام کاظم علیه السّلام فرمودند  : لَیسَ مِنّا مَن لَم یُحاسِبْ نفسَهُ فی کُلِّ یَومٍ ، فَإن عَمِلَ حَسَنا استَزادَ اللّه َ ، وإن عَمِلَ سَیِّئا استَغفَرَ اللّه َ مِنهُ وتابَ إلَیهِ ؛ از ما نیست کسى که هر روز به حساب نفس خود رسیدگى نکند . اگر کار خوبى کرده باشد از خداوند فزونتر بخواهد و اگر کار بدى کرده باشد از خداوند آمرزش بخواهد و به درگاه او توبه کند .( الکافی : ج 2، ص  453، حدیث 2)


94/11/3::: 7:13 ع
نظر()
  
  

یکی از آیات مهم قرآن، آیه 33 سوره توبه است که بشارت از ظهور تمام و کامل دین اسلام در آخر زمان بر همه ادیان دیگر است. خدا می فرماید: هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون؛  او کسی است که رسولش را با هدایت و دین الحق فرستاده تا آن را بر همه دین اظهار کند حتی اگر مشرکان کراهت داشته باشند.
در حقیقت اسلام به عنوان دین توحیدی همه شرایع الهی از آدم(ع) تا خاتم(ص) بر شرک و کفر و ادیان مشرکانه برتری می یابد و اکثریت مردم جهان اهل توحید می شوند. البته می تواند این ظهور به معنای پیروزی باشد، ولی حتی موجب نابودی ادیان شرک نشود، دست کم آن است که اکثریت مردم جهان مسلمان به شرایع توحیدی خواهند بود. به طور طبیعی از میان شرایع توحیدی، شریعت پیامبر(ص) بیش تر از دیگر شرایع خودنمایی خواهد کرد. این بدان معناست که بقیه شرایع اسلامی از صائبی و کلیمی و نصرانی باقی خواهد ماند ، ولی ادیان شرک و کفر ظهوری ندارد چنان که امروز ندارد؛ زیرا شرایع اسلامی در قالب شرایع پیش گفته بر همه ادیان دیگر  ظاهر تر است و  ظهور آن بیش از ادیان دیگر چون بودایی و هندویی و شینتو و مانند آن است.
از نظر قرآن دین خدا هماره در طول تاریخ بشر یکی بوده که از آن به اسلام تعبیر می کند.(آل عمران، آیه 19)  این دین اسلام تنها مورد قبول خداوند است.(آل عمران، آیه 85) پس شرایع اسلامی مورد قبول خداوند است؛ این شرایع بر اساس آیه  13 سوره شوری همان شرایع از  شریعت نوح(ع)، ابراهیم(ع)، موسی(ع)، عیسی(ع) و حضرت محمد(ص) است. پس در آخر زمان همین دین اسلام جهانی می شود چنان که شد.
البته از آن جایی که گفته شد: چون که صد آمد نود هم پیش ما است، شریعت محمد(ص) کامل تر است و ظهور این بیش از شرایع دیگر خواهد بود.


94/11/2::: 1:59 ع
نظر()
  
  
<   <<   86   87   88   89   90   >>   >