در تمثیل گفته می شود: آفتاب آمد دلیل آفتاب؛ یعنی خود آفتاب دلیل روشنی بر حقیقت آفتاب است. البته از آن جایی که هماره تمثیل و تشبیه یک خصوصیت دارد که باید مد نظر داشت تا در دام تمثیل و تشبیه گرفتار نشویم و از آن عبور کنیم، باید در این مثل و تمثیل نیز عبور کنیم تا حقیقت وارونه نشود. در ادبیات گفته می شود: التمثیل یقربک من وجه و یبعدک من وجوه؛ مثال از یک جهت شما را به مطلب نزدیک و از جهات گوناگون دور می سازد. این خاصیت تمثیل و تشبیه است.
البته همین مثال آفتاب می تواند گوشه ای از حقیقت خداوند را بر ما آشکار سازد. آن چه ما می بینیم آفتاب و نور خورشید و تابش آن است؛ زیرا خود خورشید دیدنی نیست و حتی در صورتی که خورشیدگرفتگی رخ می دهد نگاه به خورشید شدنی نیست و انسان را کور می کند.
خداوند نیز این گونه است. آن چه برای ما قابل رویت است و همان نیز تکلیف و وظیفه ما است، مقام فعل است یعنی ظهور اسماء و صفات الهی؛ زیرا الله همان ظهور اسماء و صفات الهی است بر هستی می تابد و آن را وجود نوری می بخشد: الله نور السموات و الارض؛ خداوند همان نور آسمان ها و زمین است.(نور، آیه 35)
اما حقیقت خداوندی در مرحله ذات قابل دیدن نیست چنان که در مرتبه صفات عین ذات این گونه است. از این رو، آن دو منطقه ممنوع و شناخت آن ها نه شدنی است و نه تکلیف و وظیفه ای برای مردم.
هم چنین باید دانست که خداوند غیر متناهی است و انسان متناهی است و اصولا نمی تواند متناهی آن را احاطه کند؛ پس هماره بیرون از درک انسانی خواهد بود و آن چه مدرک است همین بخش فعلی و نوری خدا است که به عنوان الله ظهور یافته است.
به سخن دیگر، خداوند بسیط است و جزء ندارد، کُلّ آن بسیط هم که نامتناهی و غیر قابل إکتناه است. انسان حتی اگر به مقام فنا برسد، آن چه به دست می آورد وحدت شهود، نه وحدت وجود! پس در مقام فنا اگر غیر خود را نبینی و بخواهی خدا را ببینی، چون محدود هستی، شهود شما هم در مقام فنا ، شهود محدود خواهد بود، و شهود محدود هم فقط میتواند به ظهور حق، فیض حق و تجلّی حق راه پیدا کند، نه خود حق!
هم چنین باید توجه داشت انسان در هر مرتبه ای باشد و کلیم الله و یا حبیب الله و مظهر اول و صادر اول نیز باشد، در طبیعت و ماده اگر آن غیر متناهی ظهوری داشته باشد موجب مدهوشی می شود؛ هر چند در معراج چنین چیزی رخ نمی دهد؛ ولی در دنیا چنین چیزی رخ می دهد همان طوری که برای حضرت موسی رخ داد.(اعراف، آیه 143)
برخی امور هماره ارزشی هستند مانند اصلاحات که هماره ارزشی است؛ زیرا اصلاح به معنای بازسازی و صالح سازی امری است که فاسد شده است؛ اما برخی چیزها دو چهره دارند و ارزش و ضد ارزش شدن آن ها به اعتبار متعلق است، مانند تغییر که اگر به سمت اصلاح و خیر باشد، ارزشی است و گرنه اگر نعمتی به نقمت تبدیل شود ، هرگز آن تغییر ارزشی نیست.(انفال، آیه 53)
نزاع هم از واژگانی است که ارزش و ضد ارزشی بودنش را متعلق آن تعیین می کند. نزع به معنای کندن و جدا کردن است. یک وقت این کندن و جدا کردن و نزاع و تنازع میان دو گروه برای اثبات حق و باطل است؛ یعنی یکی حق و دیگری باطل یا دو گروه باطل است که این نزاعی که انجام می گیرد به سبب گرایش به باطل ضد ارزشی است.(کهف، آیه 21)
اما اگر یک نزاع از قبیل رقابت و مسابقه باشد، چنین نزاعی ضد ارزشی نیست، همان طوری که در بهشت میان اهل بهشت یک مسابقه در قالب نزاعی نرم و محبوب انجام می گیرد که موجب شادی و نشاط آنان می شود. خداوند می فرماید: یَتَنَازَعُونَ فِیهَا کَأْسًا لَّا لَغْوٌ فِیهَا وَلَا تَأْثِیمٌ؛ در آنجا جامى از دست هم مىرُبایند که در آن نه یاوهگویى است و نه گناه.(طور، آیه 23)
اقتصاد سالم نیازمند مانع زدایی و فراهم آوری مقتضیاتی است که از جمله آن ها برداشتن مانع جدی به نام اندیشه ثروت اندوزی است. اگر مردمی بخواهند تنها در اندیشه ثروت اندوزی باشند هرگز به اقتصاد سالم نمی رسند؛ زیرا میان اقتصاد سالم و ثروت اندوزی تقابل جدی است.
اگر ملت و دولتی بخواهند به هر شکلی ثروت اندوزی کنند و بر دارایی و ثروت خود بیافزایند، همت عالی ایشان از حرکت در مسیر اقتصاد سالم به سمت اقتصاد و کسب ثروت و سرمایه به هر شکلی تغییر می یابد؛ این گونه است که هدف وسیله را توجیه می کند و دولت و ملت برای کسب ثروت به انواع رفتارهایی دست می یازند که گاه خلاف شرع و عقل است چنان که گرایش به اقتصاد ربوی در همین راستا انجام می گیرد و یا به سمت اختلاس و دزدی می روند یا گاه دیگر برای کسب ثروت خود را خوار و خفیف کرده و دست به سوی هر کس و ناکسی داراز می کنند.
در اسلام کسب ثروت برای اهداف متعالی چون خود خوردن و به دیگری نیازمند بخشیدن در قالب انفاق و احسان امری مثبت است؛ اما کسب ثروت برای ثروت همانند هنر برای هنر یک دروغ بزرگ و انحراف خطرناک است.
کسی که هماره در این اندیشه است که جمع کند و تکاثر داشته باشد، هم چنین اهل انفاق نیست و حتی ممکن است از بخل به خساست برسد و حتی برای خودش نیز هزینه نکند. این گونه است که ثروت جامعه و نقدینگی آن به جای حرکت در تولید و پیشرفت به سمت رکود و تورم و مانند آن سوق داده می شود.
در آیات قرآنی از جمله آیات 33 و 34 سوره توبه و نیز آیه 7 سوره حشر نسبت به بینش ونگرش باطل زراندوزی و کسب ثروت ها به هر شکل هشدار داده شده و ثروت اندوزی بر خلاف جریان سالم اقتصاد در جامعه به عنوان یک تهدید در قابل با اصول شریعت و اخلاق اسلامی دانسته شده است.
در حقیقت همان طوری که رباخواری در تقابل با اقتصاد سالم اسلامی است، ثروت اندوزی و کسب ثروت به هر شکل نیز در تقابل با آن است. ثروت بی مورد و بی جا که هیچ مصرف عقلایی و عقلانی نداشته باشد ، چه فایده ای جز بدبختی دنیوی و اخروی در قالب تکاثر و تفاخر و مانند آن دارد؟
آدمی با آن که دارای محدودیت بر پایه اصل مقدرات است؛ زیرا هر چیزی به میزان مقدری نزول می یابد، اما مقدر شده تا از ظرفیت بی پایانی برخوردار باشد. از این روست که تجاوز از حدود و ظلوم بودن جزو خصوصیات آدمی دانسته شده است.(احزاب، آیه 72)
با آن که همه اسماء و صفات الهی ظهور نیافته است؛ زیرا بی نهایت اسم و صفت برای خداوند است که از آن به اسم مستاثر یاد می شود؛ اما همه اسماء و صفاتی که فعلیت و ظهور یافته در آدمی سرشته و به ودیعت گذاشته شده است. دارد. اگر انسانی بتواند با عبادت تقوازا، این اسما و صفات را ظهور و فعلیت بخشد، می تواند به اسما و صفاتی دیگر که در ایام ظهور می یابد دسترسی داشته باشد؛ زیرا ظهورات فعلی خداوند در آدمی است و آدمی به عنوان عرش الله اولین بازتاب دهنده ظهورات اسمایی و صفاتی است.
در روایات است که «اوّل مَا خَلَقَ الله نُورُ نَبِینَا» ؛ نخستین چیزی را که خدا آفریده نور پیامبر ما است.(مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، موسسه الوفاء، بیروت، 1404 هـ ق،ج 35، ص 99، حدیث 33) این نور در بردارنده نور اهل بیت عصمت و طهارت است(همان، ج 25، ص 4) که در آیه 61 سوره آل عمران به صراحت از امیرمومنان امام علی(ع) به عنوان نفس پیامبر(ص) یاد می شود. در روایت است: خداوند علی را به صورت نوری از نور من آفرید، مرا نیز به صورت نوری از نور او آفرید و هر دوی ما را به صورت نور واحدی از نور خودش آفرید.(بحار الانوار، ج 1، ص 97)
خداوند با هر ظهوری که در یوم دارد(کُلَّ یَوْم هُوَ فِى شَأْن. الرحمن، آیه 29)، بی گمان این ظهور در مرحله نخست در نخستین آفریده بروز و ظهور می کند که همان پیامبر(ص) است؛ چرا که بر اساس نظام دوری« انا لله و انا الیه راجعون» اگر بازگشت و نیز منتهای حرکت بازگشتی به سوی پروردگار پیامبر(ص) و به یک معنا خود پیامبر(ص) است(علق، ایه 8؛ نجم، آیه 42)؛ زیرا هیچ کسی را نرسد به منطقه ممنوع ذات یا صفات عین ذات برسد، بلکه به مقام فعل می رسد که نخستین آن همان پیامبر(ص) به عنوان مظهر اتم و اکمل همه اسمای ظهوری و فعلی الهی است، پس در چنین حالتی باید گفت آغازگاه همان پیامبر(ص) است ، چنان که بازگشتنگاه پیامبر(ص) است.
از آن چه بیان شده معلوم می شود که ظرفیت آدمی بی پایان برای ظهور اسمای بی پایان خدایی است که هر روز ظهوری از صفت و اسم مستاثری دارد. در این ظهور صفات جدید، نخستین کسی که از آن بهره مند می شود، پیامبر(ص) و انفس ایشان یعنی اهل بیت(ع) و به ویژه امیرمومنان امام علی(ع) هستند و دیگران در سایه مودت و محبت این حبیب الله و ظهور اول است که از اسما و صفات الهی بهره مند می شوند. پس باید خود را به ایشان نزدیک ساخت و با توسل و تشفع و مودت و محبت و اطاعت ، مظاهر اسمای الهی شد که بی نهایت است.
شاید انسان تنها موجودی باشد که خواب نما می شود و در هنگام خوابیدن رویا می بیند. در آیات قرآنی برای خواب نما شدن انسان واژگان و تعابیری بیان شده که توجه به آن ها برای فهم و اهمیت و ارزش آن می تواند بسیار مفید و کارساز باشد. از جمله واژگانی که در این باره در قرآن به کار رفته عبارتند از:
1. رویا: خداوند می فرماید: وَإِذْ قُلْنَا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤیَا الَّتِی أَرَیْنَاکَ إِلاَّ فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی القُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا یَزِیدُهُمْ إِلاَّ طُغْیَانًا کَبِیرًا؛ و [یاد کن] هنگامى را که به تو گفتیم: «به راستى پروردگارت بر مردم احاطه دارد.» و آن رؤیایى را که به تو نمایاندیم، و [نیز] آن درخت لعنت شده در قرآن را جز براى آزمایش مردم قرار ندادیم و ما آنان را بیم مىدهیم، ولى جز بر طغیان بیشتر آنها نمىافزاید.(اسراء، آیه 60) و نیز می فرماید: قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ؛ رؤیا [ى خود] را حقیقت بخشیدى. ما نیکوکاران را چنین پاداش مىدهیم.(صافات، آیه 105) و نیز می فرماید: لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاء اللَّهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُؤُوسَکُمْ وَمُقَصِّرِینَ لَا تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِن دُونِ ذَلِکَ فَتْحًا قَرِیبًا؛ حقّاً خدا رؤیاى پیامبر خود را تحقّق بخشید [که دیده بود:] شما بدون شک، به خواست خدا در حالى که سر تراشیده و موى [و ناخن] کوتاه کردهاید، با خاطرى آسوده در مسجد الحرام درخواهید آمد. خدا آنچه را که نمىدانستید دانست، و غیر از این، پیروزى نزدیکى [براى شما] قرار داد.(فتح، آیه 27) و نیز می فرماید: قَالَ یَا بُنَیَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْیَاکَ عَلَى إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُواْ لَکَ کَیْدًا إِنَّ الشَّیْطَانَ لِلإِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِینٌ؛ [یعقوب] گفت: «اى پسرک من، خوابت را براى برادرانت حکایت مکن که براى تو نیرنگى مىاندیشند، زیرا شیطان براى آدمى دشمنى آشکار است.(یوسف، آیه 5) و نیز می فرماید: وَقَالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنبُلاَتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ یَابِسَاتٍ یَا أَیُّهَا الْمَلأُ أَفْتُونِی فِی رُؤْیَایَ إِن کُنتُمْ لِلرُّؤْیَا تَعْبُرُونَ؛ و پادشاه [مصر] گفت: «من [در خواب] دیدم هفت گاو فربه است که هفت [گاو] لاغر آنها را مىخورند، و هفت خوشه سبز و [هفت خوشه] خشگیده دیگر. اى سران قوم، اگر خواب تعبیر مىکنید، در باره خواب من، به من نظر دهید.»(یوسف، آیه 43) و نیز می فرماید: وَرَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّواْ لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ یَا أَبَتِ هَـذَا تَأْوِیلُ رُؤْیَایَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّی حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بَی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ وَجَاء بِکُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزغَ الشَّیْطَانُ بَیْنِی وَبَیْنَ إِخْوَتِی إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِّمَا یَشَاء إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ؛ و پدر و مادرش را به تخت برنشانید، و [همه آنان] پیش او به سجده درافتادند، و [یوسف] گفت: «اى پدر، این است تعبیر خواب پیشین من، به یقین، پروردگارم آن را راست گردانید و به من احسان کرد آن گاه که مرا از زندان خارج ساخت و شما را از بیابان [کنعان به مصر] باز آورد- پس از آنکه شیطان میان من و برادرانم را به هم زد- بىگمان، پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد صاحب لطف است، زیرا که او داناى حکیم است.»(یوسف، آیه 100)
2. رویت و دیدن در خواب: در قرآن برای خواب نما شدن تعبیر «أَرَى فِی الْمَنَامِ» رویت و دیدن در خواب آمده است: فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ؛ و وقتى با او به جایگاه «سَعْى» رسید، گفت: «اى پسرک من! من در خواب [چنین] مىبینم که تو را سر مىبُرَم، پس ببین چه به نظرت مىآید؟» گفت: «اى پدر من! آنچه را مأمورى بکن. ان شاء اللَّه مرا از شکیبایان خواهى یافت.»(صافات، آیه 102)
3. دیدن و رویت: إِذْ قَالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یَا أَبتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ؛ [یاد کن] زمانى را که یوسف به پدرش گفت: «اى پدر، من [در خواب] یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم. دیدم [آنها] براى من سجده مىکنند.»(یوسف، آیه 4) ولی با استفاده از آیه 5 معلوم می شود که مراد از دیدن همان خواب دیدن و رویا است. همین عبارت در آیه 43 سوره یوسف بیان می شود ولی در همان آیه با تعبیر از رویا معلوم می شود که مراد از دیدن همان رویا است. در آیه 31 سوره یوسف از رویت با عنوان ارانی تعبیر شده که به معنای نمایاندن است.
4. الاحلام: قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الأَحْلاَمِ بِعَالِمِینَ؛ گفتند: «خوابهایى است پریشان و دسته دسته، و ما به تاویل و تعبیر خوابهاى آشفته دانا نیستیم.»(یوسف، آیه 44) واژه الاحلام جمع حلم است. این واژه در عربی به چیزی برآمده از پوست مانند نوک پستان و کرم بر آمده از پوست اطلاق می شود. سپس به بردباری و تحمل شدید در برابر فشار بر محور عقلانیت اطلاق شد ؛ زیرا می تواند دردهای شدید را تحمل کند و هیجانات او را به کارهای عاطفی و غیر عقلانی سوق ندهد؛ فردی که خواب می بیند ؛ نیز به سبب فشاری که بر بدن او وارد می شود، حلیم می گویند و متحلم آن است که در خواب جنب شود و چیزی از وی خارج شود همان گونه که کرم از زیر پوست خارج می شود. پس به هر خواب و رویایی حلم و احلام گفته نمی شود، بلکه خواب و رویایی است که آثار آن در بدن آشکار شود و موجب ترس یا شادی و یا جنابت و آنان شود و آثاری به جا گذارد. از همین روست که در آیات قرآنی ، از خواب پیامبران به رویا و رویت یاد شده است که تعبیر از دیدن و رویت است.
5. احادیث: وَیُعَلِّمُکَ مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ؛ و از تاویل و تعبیر خوابها به تو مىآموزد.(یوسف، آیه 6 و نیز یوسف، آیه 21) امین الاسلام طبرسی می نویسد: «احادیث»: این واژه جمع حدیث مىباشد که به مفهوم بیان یک رویداد و یا ماجراست، و از آنجایى که انسان خواب خویشتن را براى دیگران باز مىگوید، به طور کنایه در مورد خواب به کار مىرود.(مجمع البیان، ذیل آیه)
با نگاهی به این آیات دانسته می شود که برای خواب نما شدن و خواب دیدن دو اصطلاح و تعبیر اصلی وجود دارد که همان رویا و رویت در خواب است. واژه رویا از ریشه رویت و دیدن است. پس از نظر آموزه های قرآنی، آن چه انسان در خواب می بیند از مصادیق دیدن و رویت است که البته با چشم ظاهری چنین دیدن و رویتی انجام نمی گیرد؛ بلکه باید آن را از مصادیق رویت باطنی با چشم دل و باطن دانست؛ همان طوری که عوالم غیب را انسان با چشم باطنی می بیند و در آیات قرآنی از آن به رویت تعبیر شده است.(تکاثر، آیات 5 و 7) خداوند درباره رویت ملکوت از سوی ابراهیم(ع) که به ارایه و نمایاندن خداوند شدنی شده است می فرماید: وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ؛ و این گونه، ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقینکنندگان باشد.(انعام، آیه 75)
از نظر قرآن، این دیدن و رویت که در خواب اتفاق می افتد بر خلاف رویت در بیداری که برای حضرت ابراهیم (ع) نسبت به ملکوت اتفاق افتاده، نیازمند تعبیر و تصدیق و تاویل است.
در حقیقت تعابیری در قرآن نسبت به رویا و رویت در خواب بیان شده که باید به آن ها نیز توجه شود تا درک درستی از حقیقت خواب داشته باشیم. این تعابیر عبارتند از:
1. عبور و تعبیر: أَفْتُونِی فِی رُؤْیَایَ إِن کُنتُمْ لِلرُّؤْیَا تَعْبُرُونَ؛ اگر برای خواب عبور مىکنید، در باره خواب من، به من نظر دهید.»(یوسف، آیه 43) واژه عبور به معنای گذر کردن از ظاهر است. به کلام روشن، اشک و سرشک و پند نیز عبرت می گویند؛ چنان که مکان کم عمق رود که قابل گذر است، معبر می گویند. فتوا و افتا به معنای نظر جدید و تازه و تازه جوانه زده است. در عربی و فارسی تعبیر خواب و رویا به معنای عبور از ظاهر خواب و تبیین و روشن کردن حقیقتی است که باطن آن را شکل می دهد.
2. تاویل: وَقَالَ یَا أَبَتِ هَـذَا تَأْوِیلُ رُؤْیَایَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّی حَقًّا؛ گفت: «اى پدر، این است تعبیر خواب پیشین من، به یقین، پروردگارم آن را راست گردانید. (یوسف، آیه 100؛ و نگاه کنید: یوسف، آیه 44) واژه تاویل از اول به معنای بازگردان است. در حقیقت کسی که تاویل رویا می کند، آن ظاهر را به حقیقت آن باز می گرداند، چنان که راسخون در علم متشابهات را به محکمات و ام الکتاب باز می گردند و حقیقت را آشکار می سازند. امین الاسلام طبرسی می نویسد: این واژه در اصل به مفهوم باز گرداندن چیزى به معناى نهانى آن است و هر کار یا سخن و یا خوابى که به هدف نهایى برسد، به آن تأویل مىگویند.(مجمع البیان، ذیل آیه 6 سوره یوسف)
3. علم تاویل: قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الأَحْلاَمِ بِعَالِمِینَ؛ گفتند: «خوابهایى است پریشان و دسته دسته، و ما به تاویل و تعبیر خوابهاى آشفته دانا نیستیم.»(یوسف، آیه 44) در این آیه سخن از علم تاویل احلام است. پس باید آن را دانشی دانست که زمینه تاویل را فراهم می آورد.
4. صدق: لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیَا بِالْحَقِّ؛ حقّاً خدا رؤیاى پیامبر خود را صادق و راست کرد. (فتح، آیه 27) واژه صدق در برابر کذب به معنای راست در برابر دروغ است. از همین جا اصطلاح رویای صادق و رویای کاذب مطرح شده است. البته مراد از صدق در این آیه تحقق بخشیدن خارجی دیده ها در رویا در عالم واقع و خارج است چنان که ادامه آیه بر آن دلالت دارد و در ترجمه ها نیز به معنای تحقق بخشیدن آمده است. پس صدق الهی نسبت به رویا به معنای تحقق بخشیدن آن و وقوع خارجی رویا است.
5. تصدیق: قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ؛ بدرستى که آن خواب را راست کردى. همانا ما نیکوکاران را چنین پاداش مىدهیم.(صافات، آیه 105) تصدیق از واژه صدق در برابر تکذیب است. تصدیق به معنایی صادق و راست دانستن سخن یا کاری است؛ چنان که تکذیب به معنای دروغ دانستن آن است. پیامبران هماره یک دیگر را تصدیق می کردند و هر کتابی از آن تصدیق کتاب دیگر بوده است.(بقره، آیات 41 و 89 و 91 و 97 و 101 و آیات بسیار دیگر) تصدیق به معنای تحقق بخشیدن و عمل بر اساس مفاد و محتوای رویا است. این دیگر به معنای تاویل نیست؛
6. فتوا: فتوا از واژه فتی به معنای جوان است. نظر و رای جدید را فتوا می گویند چون از ذهن و قلب شخص جوانه می زند و سخنی تازه و جوان بی پیشینه و سابقه است. در آیات قرآنی تعبیر و تاویل خواب به عنوان فتوا دادن یاد شده است.(یوسف، آیات 43 و 41 و 46) حضرت یوسف(ع) تعبیر خواب به عنوان فتوا یاد کرده و فرموده است: یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُکُمَا فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْرًا وَأَمَّا الآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِن رَّأْسِهِ قُضِیَ الأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیَانِ؛ اى دو رفیق زندانیم، اما یکى از شما به آقاى خود باده مىنوشاند، و اما دیگرى به دار آویخته مىشود و پرندگان از [مغز] سرش مىخورند. امرى که شما دو تن از من جویا شدید و طلب فتوا کردید، تحقق یافت.(یوسف، آیه 41)
7. نباء و انباء: وَقَالَ الَّذِی نَجَا مِنْهُمَا وَادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَاْ أُنَبِّئُکُم بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ ؛ و آن کس از آن دو [زندانى] که نجات یافته و پس از چندى [یوسف را] به خاطر آورده بود گفت: «مرا به [زندان] بفرستید تا شما را از تعبیر آن خبر دهم.» (یوسف، آیه 46) در حقیقت دیده ها در خواب به عنوان خبری عظیم است که باید عناصر اصلی آن با تاویل و بازگردان به اصول آن معلوم و دانسته شود.
8. اضغاث الاحلام: قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الأَحْلاَمِ بِعَالِمِینَ؛ گفتند: «خوابهایى است پریشان و دسته دسته، و ما به تاویل و تعبیر خوابهاى آشفته دانا نیستیم.»(یوسف، آیه 44) به نظر می رسد که خواب ها دارای انواعی است که از جمله آن ها خوابهای اضغاث است. ضغث در لغت دسته ای مخلوط از گیاه سبز و خشک است. از همین رو، به سخن صادق و کاذب، راست و دروغ و نیز بیهوده ، ضغث می گویند. پس خواب های اضغاث می تواند شامل خواب ها و رویاهایی باشد که مخلوط از صدق و کذب باشد یا مخلوطی از امور باشد که نتوان از هم تفکیک کرد. به نظر می رسد معنای دوم درست باشد؛ زیرا رویا در هر حال صادق است و انسان چیزی را در رویا می بیند ولی ممکن است بیرون از نظم منطقی باشد که برای هر کسی قابل تفکیک و سپس تاویل و تعبیر نباشد.
از آن چه بیان شده می توان نتیجه گرفت:
1. خواب و رویا، دیدن حقایقی صادق در هنگام خواب است و ما چیزی به نام خواب دروغ و رویای کاذب نداریم؛
2. خواب ها به دو دسته: الف: الاحلام: دارای آثار ظاهری در بدن ؛ ب: الرویا و خواب دیدن بدون آثار ظاهری در بدن تقسیم می شود؛
3. خواب های احلامی را می توان تاویل و تعبیر کرد و ظاهر را به باطنی بازگرداند و از ظاهر عبور داد. پس نباید به ظاهر این دسته از خوابها بسنده کرد؛ چنان که حضرت یوسف(ع) خواب شاه مصر را تاویل و تعبیر کرد؛
4. خواب های رویایی را نیز می توان تاویل کرد و از ظاهر آن عبور کرد؛ چنان که حضرت یوسف(ع) تاویل کرد و سجده ستارگان و خورشید و ماه را به سجده برادران و پدر و مادر تاویل نمود؛(یوسف، آیات 4 و 100)
5. خواب های رویایی قابل تحقق خارجی و صدق یابی است؛(فتح، آیه 27)
6. خواب های رویایی را می توان تصدیق کرد و بر اساس ظاهر آن عمل کرد؛ چنان که حضرت ابراهیم (ع) بر اساس ظاهر آن عمل کرد؛ زیرا رویت است.(صافات، آیه 105)
7. خواب های پیامبران ، حقایقی است که خداوند در خواب به آنان نشان می دهد.(اسراء، آیه 60)
انسان تلاش می کند تا در جهاد اصغر موانع بیرونی را دفع و رفع کند. از این روست که نیازمند سلاح های مختلف و عُدّه و عِدّه است تا دشمن را ارهاب کرده و بترساند و مرزهایش را در امنیت و آرامش نگه دارد.(انفال، آیه 60)
در جهاد اوسط علمی بر آن است تا بفهمد و شبهات را برطرف نماید و متشابهات را به محکمات ارجاع دهد.(آل عمران، آیه 7) در این جهاد اوسط علمی قرآن مهم ترین ابزار فهمیدن است.(فرقان، آیه 52)
در جهاد اوسط عملی انسان می خواهد حقوق همه رعایت شود و نگذارد شهوت و غضب طغیان کرده و همه فضای قلب و افئده پر از هواها و خواهش ها و حظوظ نفسانی شود، بلکه می خواهد تا با عبادت تقوایی را به دست آورد که مدیریت نفس او با روح الهی و نفس خدایی باشد که از آن به عقل یاد می کنند.(بقره، آیه 21 و آیات دیگر)
در حقیقت در جهاد اوسط علمی و عملی، که به تعبیر قرآن جهاد کبیر است، دعوا درونی است نه بیرونی، و دشمنی به نام هواهای نفسانی در این مقطع حضور دارد که دشمن ترین دشمنان است.
البته نوعی از جهاد اوسط علمی است که آن نیز همانند جهاد اصغر با دشمن بیرونی ولی از نوع جهاد علمی به جای نظامی است. اما همین نوع جهاد علمی تا در درون حل نشود نمی تواند در بیرون آثاری داشته باشد.(رعد آیه 11)
اما در جهاد اکبر ، دعوا میان دیدن و فهمیدن است. انسانی می خواهد با بهره گیری از تقوا خود را بالا بکشد و از تقوای عام و خاص به تقوای اخص برسد تا این گونه به جای میوه چینی از گفته ها و شنیده های دیگری در مرتبه علم الیقین و عین الیقین حتی در مرتبه حق الیقین بنشیند و ببیند.
در جهاد اکبر که پس از عبور از جهاد اوسط کبیر علمی و به ویژه جهاد کبیر عملی شروع می شود، انسان به سبب تقوا از علم تعلیمی مستقیم الهی برخوردار می شود؛ چون این علم الهی لدنی است، به حوزه بصر و بصیرت مرتبط است؛ زیرا علم الهی علمی دیدنی است نه دانستنی. از این رو، وقتی می گوییم خداوند عالم است یعنی بصیر و بینا است. پس چنین علمی که خداوند به تقوا به شخص متقی تعلیم می دهد(بقره، آیه 282) از مصادیق دیدنی های است نه دانستنی ها و شیندنی هایی که در علم حصولی است. این گونه است که علم حضوری شروع می شود. در اوج این دیدن ها و علم حضوری، مرتبه حق الیقین است که در آیه 95 سوره واقعه مطرح است.
در این مرحله دیدن ها است که امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآها فَهُمْ فِیها مُنَعَّمُونَ، وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآها فَهُمْ فِیها مُعَذَّبُونَ ؛ با بهشت چنان اند که گویى مى بینندش و غرق نعمتهایش هستند، و با دوزخ چنانند که گویى مى بینندش و به عذاب آن گرفتارند.(نهج البلاغه، خطبه متقین؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 10، ص 133) شخص متقی از مرحله? «کأنّ» شروع کرده و تا بالاترین مرحله «أنّ» پیش می رود چنان که خود حضرت فرمود: «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ؛ پروردگاری که نبینم نمی پرسم».(کافی، ج 1، ص 98)
بر اساس آموزه های قرآنی، کتاب نورانی قرآن در «لیله? قدر» و در ماه رمضان جمله واحده و یک دفعه بر قلب پیامبر(ص) نازل شده است.(بقره، آیه 185)
اما پرسش این است که بر اساس آموزه های قرآنی، «لیله? قدر» لیله? تفریق است و نه لیله? دفعی و جمع ، چنان که خداوند می فرماید: فِیهَا یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ ؛ در شب هر امر حکیمی جدا می شود(دخان، آیه 4)، حال چگونه می شود که در شبی که اصل آن بر تفریق و تفصیل است، قرآن به شکل جمع و دفعی انزال یافته و سپس در مدت 23 سال به صورت تدریجی تنزیل یافته است؛ زیرا قرآن چندین بار نازل شده که دست کم دو بار آن به شکل انزال و تنزیل ثابت است.
در پاسخ باید گفت: قرآن در «لیله? قدر» به طور دفعی نازل شده است و از آن جایی که این شب قدر، شب تفریق و تفصیل است؛ چنان که آیه 4 سوره مبارکه «دخان» و هم چنین سوره مبارکه? «قدر» مشخص کرده است، باید گفت که این نزول قرآن به شکل انزالی و دفعی ، حاوی تفصیل و تفریق بوده ولی از نوعی خاص از تفصیل و تفریق؛ زیرا تفصیل و تفریق می تواند: 1. علمی؛ 2. عملی و عینی باشد.
پس در شب قدر و «لیله? قدر» که شب تفریق و تفصیل است؛ قرآن کریم دفعتاً به شکل علمی آن نازل شده است. در این مرحله و مرتبه از انزال که مقام تفریق و تفصیل علمی است، در همان انزال وقت همه آن حقیقت یک جا برای حضرت(ص) روشن شد و ایشان همه حقیقت قرآن را به شکل اجمالی بدون هیچ ابهامی دریافت کردند.
در حقیقت آن چه برای تثبیت قلب پیامبر(ص) در طول 23 سال به شکل تدریجی نازل می شود، همان مقام تفصیل عینی و خارجی آن است نه تفصیل علمی آن.
همین مساله در باره مقدراتی که در شب قدر نازل می شود نیز مطرح است؛ زیرا بر اساس آیات سوره قدر فرشتگان مقدرات را در شب قدر به نزد ولی الله (ع) می برند و سپس همین مقدرات در طول سال هر شب نازل می شود تا آن چه مقدر و سپس امضا و به شکل قضا در آمده تحقق خارجی و عینی یابد.
به سخن دیگر، در هر سال و در «لیله? قدر» مقدرات در قالب تفصیل علمی نازل می شود و فرشتگان آن را به محضرِ ولیّ آن عصر میآورند و سپس یک تفصیل عینی دارد که در طول سال مشخص میشود.
پس آن چه بر اساس سوره قدر انجام می گیرید، انزال دفعی تفصیلی و اجمال علمی است و آن چه بر اساس آیات نخست سوره دخان انجام می گیرد، تنزیل تدریجی براساس تفصیل و تفریق خارجی و عینی است. پس تفصیل خارجی و تفریق خارجی جزء مقدّرات سالانه است که در طی سال باید حاصل شود.
بر این اساس 1. «اجمال» به معنای دفعی است؛ 2. «تفصیل» و تفریق علمی در شب قدر است؛ 3. تفصیل و تفریق عینی و خارجی در طول 23 سال است؛ 4. در «لیله? قدر» قرآن به طور اجمال و تفصیل علمی نازل می شود چنان که مقدرات این گونه نازل می شود و اجمالاً و دفعتاً خطوط کلّی نازل شده و در اختیار ولی عصر قرار می گیرد؛ ولی همان طوری که تنزیل تدریجی و تفصیل عینی و خارجی آن در طول 23 سال بوده هم چنین تفصیل عینی و تفریق عینی مقدرات در طول کلّ سال است.
پس باید گفت: شب قدر، شب تفصیل علمی و انزال دفعی و اجمالی است؛ چه نسبت به قرآن یا مقدرات، اما طول 23 سال زمان تفصیل عینی و خارجی برای قرآن است همان طوری که طول یک سال زمان تفصیل عینی مقدرات هستی است.
بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، دشمنان تا زمانی که تغییر گفتمانی انجام نگیرد، دست از دشمنی بر نمی دارند.
دشمن بر آن است تا ببیند مومنان تا چه اندازه پای بند به اصول خودشان هستند؟ آنان اگر استقامت و صبر را در مومنان بیابند هرگز طمع نمی کنند، اما اگر کمی ملاحظات سیاسی و مصحلت اندیشی را در مومنان بیابند از همان جا امید در دلشان جوانه زده و زنده می شود و برنامه ریزی برای نفوذ را انجام می دهند.
خداوند در آیه 20 سوره کهف به مومنان هشدار می دهد تا استقامت ورزند و دست از اصول خود بر ندارند وگرنه باید منتظر تبعات و پیامدهای عقب نشینی خود از اصول باشند. خدا می فرماید: إِنَّهُمْ إِن یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا؛ چرا که اگر آنان بر شما دست یابند، سنگسارتان مىکنند یا شما را به کیش خود بازمىگردانند، و در آن صورت هرگز روى رستگارى نخواهید دید.»
این عقب نشینی ها هرگز آنان را سیر نمی کند بلکه طمع آنان را افزایش می دهد تا جایی که دیگر نه گفتمان اسلامی بماند و نه نام و نشانی از مسلمان و مسلمانی. خداوند می فرماید: وَلَن تَرْضَى عَنکَ الْیَهُودُ وَلاَ النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءهُم بَعدَ الَّذِی جَاءکَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَکَ مِنَ اللّهِ مِن وَلِیٍّ وَلاَ نَصِیرٍ؛ یهودان و ترسایان از تو خشنود نمی شوند ، تا به آیینشان گردن نهی بگو:، هدایت ، هدایتی است که از جانب خدا باشد اگر از آن پس که خدا تورا آگاه کرده است از خواسته آنها پیروی کنی ، هیچ یاور و مددکاری از جانب او نخواهی داشت.(بقره، ایه 120)
از این آیه دانسته می شود که اگر مومنان دست از اصول بردارند حمایت الهی را نیز از دست می دهند و خداوند نگاهی ولایتی و نصرتی خود را از این مردمان بر می دارد.
با نگاهی به بیانیه کشورهای اسلامی در استانبول ترکیه به خوبی روشن می شود که نتیجه عقب نشینی در برجام چنین پسا برجام است و امروز باید از این هراس داشت که عنایت و حمایت الهی را از دست داده یا خواهیم داد اگر استغفار نکنیم و توبه ننماییم. وضعیت آن چنان اسف بار است که حتی کشورهای اسلامی نه تنها به ما نگاه عزت مدارانه ندارند بلکه چنان خوار و خفیف شده ایم که همه آنانی که صادر کننده تروریست و جنگ و سلاخی مردم به نام دین هستند امت اسلام و شیعیان امام علی(ع) را متهم به تروریست کرده و به طور رسمی از مجامع رسمی ایران اسلامی را تروریست و صادر کننده آن معرفی می کنند. اینان جز نابودی ایران اسلامی و گفتمان انقلاب اسلامی هدفی ندارند. باید از برجام درس گرفت و توبه کرد.
هر روز با کسانی مواجه می شویم که مدعی هستند کسی را دیده یا از کسی شنیده اند با آدم غیب دانی مواجه شده و آن غیب دان گفته است: طالع شما باز یا بسته شده است؛ و یا می گویند: در آینده بدبخت یا خوشبختی می شوی؛ و یا می گویند: کسی بخت شما را بسته است؟ شما طلسم شده اید. حالا اگر می خواهی از این بدبختی و طلسم و مانند آن رها شوی باید فلان کار را انجام دهی که شامل ادعیه عجیب و غریب، ترکیبات و معجون های شگفت از پوست موش و گوش خر گرفته تا موی آهو و خوک سیاه و خر ماده بچه زا و تا شربت دعاخوانده و آب از چشمه فلان.
البته این غیب دانان پولی نمی خواهند ولی اگر بخواهید بخت شما باز شود بهتر است که مبلغی را در اختیارشان قرار دهید تا برای شما قربانی کند؛ برخی هم انگشتری را می گیرند و جلوی شما در پارچه بسته و وردی می خوانند و انگشتری غیب می شود. بروید دهه روزی بمانید تا در یک پارچه سبز این انگشتری به طریقی به دست شما برسد به شرط آن که این راز را بر کسی نگفته باشی. این رازهای مگو باید دفن شود تا حاجت بر آورده شود. حال بروید تا زیر پایتان علف سبز شود که ممکن است علف سبز شود ولی انگشتری در پارچه سبز هرگز به دستان نرسد.
باید گفت : برخی هم از حقایق و واقعیت هایی خبر دهند که واقعا شخص با آن در گذشته رو به رو بوده است. برخی هم می روند در مستراح و می آیند و اخباری می دهند که جز از اخبار شیاطین جنی نمی تواند باشد.
حالا پرسش بیش تر مردم این است که واقعا اینان غیب می دانند؟ آیا موکل جنی دارند؟ آیا از آینده خبر دارند؟ اگر به تعهدات ایشان عمل شود خوب است یا نه؟
در آیات قرآنی بیان شده که تنها خداوند علم غیب می داند و دیگران اگر غیب می دانند در این امر مستقل نیستند، بلکه این علم تنها برای کسانی است که خداوند به آنان یاد می دهد؛ چون اینان پیامبری و امامی و فرشته ای هستند که ماموریتی دارند.(اعراف، آیه 188، جن ، آیات 26 و 27 ؛ دخان، آیات 1 تا 4 و آیات دیگر) پس دانش و دانایی آنان نسبت به علم غیب نیز محدود به دایره ماموریت آنان است.
خداوند از زبان پیامبر(ص) نقل می کند که اگر غیب می دانستم خیر را برای خود بیش تر می کردم ؛ اما چون غیب ایشان استقلالی نیست خداوند چیزی از غیب در اختیار ایشان می گذارد که مناسب ماموریت است نه آن چیزی که دل پیامبر(ص) می خواهد. خداوند می فرماید: قُل لاَّ أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعًا وَلاَ ضَرًّا إِلاَّ مَا شَاء اللّهُ وَلَوْ کُنتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَاْ إِلاَّ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ ؛ بگو : من مالک سود و زیان خود نیستم ، مگر آنچه خدا بخواهد و اگر، علم غیب می دانستم بر خیر خود بسی می افزودم و هیچ شری به من نمی رسید من کسی جز بیم دهنده و مژده دهنده ای برای مؤمنان نیستم.(اعراف، آیه 188)
پس حتی پیامبرش نیز غیب استقلالی ندارد تا برای خودش کارهایی انجام دهد که مفید و خیر باشد یا شر و بدی را از خودش دفع کند؛ چه رسد دیگران. این علم غیب دانها اگر می توانستند وضع مالی خودشان را خوب می کردند و مشکلات اخلاقی و خانوادگی و مصیبت ها را از خود دور می نمودند. پس چرا هماره در بدبختی و فلاکت روزگار می گذارنند و یا نیازهای مالی به دیگری دارند؟
البته قرآن بیان می کند که برخی از جنیان اسراری را می دزدند که مربوط به همان روز یا یک دو روز آینده است(صافات، آیات 6 تا 8؛ جن، آیات 6 تا 9) نه آینده دور و نه این که بگویند بدبخت یا خوشبخت می شوید. پس نباید به این سخنان مدعیان گوش فرا داد و بر اساس بگوید طالع ما این یا آن است.
نفس انسانی یک حقیقت بسیط است ولی با این همه مراتب ظهوری دارد که هر مرتبه از ظهور دارای نام و اسم خاصی است. از نخستین مرتبه ظهوری نفس باید از نفس شهوانی سخن گفت که موجب جذب هر چیزی است که برای انسان نیاز است. گیاهان ابتدایی تنها از قوه شهوانی و جاذبه برخوردارند؛ مرتبه دوم مرتبه غضبانی است که قوه دافعه بشر است و حیواناتی که در راس هرم غذایی هستند از این ویژگی بیش تر برخوردارند.
مرتبه سوم ظهوری نفس انسانی ، مرتبه عاقله خاص است که بستر تعقل و تفکر و استنتاج است.
البته برخی قوه عاقله و تعقل انسانی را همان قلب و فواد دانسته اند. در آیات قرآنی، در یک آیه قلب و فواد در کنار هم ذکر شده است. خداوند می فرماید: وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِن کَادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْلَا أَن رَّبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ؛ و دل مادر موسى [از هر چیز، جز از فکر فرزند] تهى گشت. اگر قلبش را استوار نساخته بودیم تا از ایمان آورندگان باشد، چیزى نمانده بود که آن [راز] را افشا کند. (قصص، آیه 10)
ریشه فواد به معنای دل را باید در واژه معنای دیگرش یافت؛ زیرا مُفْتَأد : [ فأد ]: به معنای اجاق و آتش دان و مِفْأَد : ج مَفَائِد [ فأد ]: انبر ، چوب یا آهنى که با آن آتش را بهم زنند و سیخ کباب است. پس باید ارتباط فواد به معنای دل را در همین معنای اجاق و آتش دان دانست؛ زیرا دلی که پر از شراره عشق و محبت شعله می کشد فواد نامیده می شود همان طور دلی که در حال تقلب و دگرگونی است، به معنای قلب نامیده می شود.
از همین روست که خداوند از شراره آتشین عشق مادر به فرزند به فواد و به سبب دگرگونی و قلب احوال آن به قلب تعبیر کرده است.
در آیات قرآنی گاه از حالت شورانگیز پیامبر(ص) برای هدایت مردم و آتش درونی ایشان به این امر، به فواد تعبیر شده است.(هود، آیه 120؛ فرقان ، آیه 32)
هم چنین دیداری که در قاب قوسین او ادنی میان حبیب و محبوب انجام گرفته، به فواد تعبیر شده است. (نجم، آیه 11)
البته چون حقیقت این مرتبه از نفس یعنی حقیقت ادراکی نفس حالات مختلفی دارد، گاه از آن به فواد و گاه دیگر قلب تعبیر می کند که ناظر به تاثیر پذیری نفس از ادارکی است که رخ می دهد.(اسراء، آیه 36؛ نحل، آیه 78؛ مومنون، آیه 78؛ احقاف، آیه 26؛ ملک، آیه 23؛ انعام، آیه 46)
به هر حال، فواد و قلب نیز مراتبی از ظهور یک حقیقت بسیط به نام نفس است.