سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه دو مسلمان یکدیگر را ببینند و یکی از آنان به دیگری سلام کند و با او دست دهد، محبوب ترین آنان نزد خداوند، خوش روترین آنان نسبت به دیگری است . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :244
بازدید دیروز :483
کل بازدید :2163949
تعداد کل یاداشته ها : 1987
04/3/18
3:47 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

در ادبیات قرآنی دو نوع ارث مطرح است: 1. ارث تشریعی که همان ارث بردی طبقات ارث از خویشاوندان از یک دیگر است؛ مانند فرزند و همسر از پدر و همسر که این به سبب خویشاوندی نسبی و یا سببی پدید آمده است.(نساء، آیات 11 و 12)

2.ارث تکوینی: این ارثی است که هیچ ارتباطی با خویشاوندی ندارد. مثلا خداوند در آیه 128 سوره اعراف می فرماید: إِنَّ الأرْضَ لِلّهِ یُورِثُهَا مَنْ یَشَاءُ؛ به راستی که زمین ملک خداوند است و خداوند به هر کسی بخواهد زمین را به ارث واگذار می کند. هم چنین در جایی دیگر می فرماید: یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ؛ زمین را بندگان صالح به ارث می برند.(انبیاء، آیه 105) به نظر می رسد که از مصادیق ارث تکوینی این حدیث باشد که فرموده است: الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاء؛ عالمان وارثان پیامبران هستند.(کافی، ج 1، ص 32؛ اسلامیه)


  
  

در داستان موسی(ع) سه داستان است که با غرق شدن ارتباط دارد: 1. داستان کودکی در نیل: أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّی وَعَدُوٌّ لَّهُ وَأَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِّنِّی وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَیْنِی؛ که او را در تابود و صندوقچه‏اى بگذار، سپس در دریایش افکن تا دریا [رود نیل‏] او را به کرانه اندازد [و] دشمن من و دشمن وى، او را برگیرد. و مهرى از خودم بر تو افکندم تا زیر نظر من پرورش یابى.(طه، آیه 39) و نیز می فرماید: وَأَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَلَا تَخَافِی وَلَا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ؛ و به مادر موسى وحى کردیم که: «او را شیر ده، و چون بر او بیمناک شدى او را در نیل بینداز، و مترس و اندوه مدار که ما او را به تو بازمى‏گردانیم و از زمره پیمبرانش قرار مى‏دهیم.»(قصص، آیه 7)

2. عبور از دریا و غرق شدن فرعونیان: فَأَوْحَیْنَا إِلَى مُوسَى أَنِ اضْرِب بِّعَصَاکَ الْبَحْرَ فَانفَلَقَ فَکَانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ... وَأَنجَیْنَا مُوسَى وَمَن مَّعَهُ أَجْمَعِینَ و موسى و همه کسانى را که با او بودند رهانیدیم. ؛ پس به موسى وحى کردیم که عصاى خود را بر دریا بزن پس [دریا] بشکافت و هر پاره‏اى چون کوهى بزرگ گشت...و موسى و همه کسانى را که با او بودند رهانیدیم.سپس آن دیگران را غرق ساختیم. (شعراء، آیات 63 تا 66؛ و نیز ذاریات، آیه 40؛ قصص، آیه 40 و آیات دیگر)

3. داستان سوراخ کردن کشتی: فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَکِبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَیْئًا إِمْرًا؛ پس رهسپار گردیدند، تا وقتى که سوار کشتى شدند، [وى‏] آن را سوراخ کرد. [موسى‏] گفت: «آیا کشتى را سوراخ کردى تا سرنشینانش را غرق کنى؟ واقعاً به کار ناروایى مبادرت ورزیدى.»(کهف، آیه 71) در این داستان حضرت موسی(ع) به عالم ربانی دارای علم لدنی اعتراض می کند که چرا کشتی را سوراخ کردی که اهل آن غرق می شوند. یعنی همین سوار بر کشتی غرق می شوند که شامل خودش نیز می شد؛ زیرا این سوراخ کردن در دریا و هنگام مسافرت اتفاق افتاده بود و کشتی به گونه ای سوراخ شد که احتمال غرق مسافران از جمله موسی(ع) بود. این که سوراخ بزرگ بود، به سبب آن که دیگر تا مدتی قابل استفاده نبود؛ از این رو شاه غاضب نمی توانست از این کشتی استفاده کند ؛ و گرنه اگر سالم بود و یا سوراخ کوچک بود که شاه آن را می گرفت و با مختصر تعمیراتی آن را به کار می برد.

آن چه در این داستان مهم است، پاسخی است که عالم ربانی می دهد. او می فرماید: أَمَّا السَّفِینَةُ فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَاءهُم مَّلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْبًا؛ اما کشتى، از آنِ بینوایانى بود که در دریا کار مى‏کردند، خواستم آن را معیوب کنم، چرا که‏ پیشاپیش آنان پادشاهى بود که هر کشتى درستى‏ را به زور مى‏گرفت.(کهف، آیه 79)

اگر با دقت به این اعتراض و پاسخ اعتراض توجه شود، معلوم می شود، این پاسخ اصلا ربطی به اعتراض ندارد؛ زیرا حضرت موسی(ع) ترس از غرق شدن کشتی و هم چنین غرق شدن خود و دیگرانی را داشت که در آن کشتی بودند؛ اما آن عالم ربانی به نکته ای دیگر اشاره می کند.

اما پرسش این است که چرا حضرت موسی(ع) پس از اعتراض و پاسخ به ظاهر بی ربط عالم ربانی سکوت می کند و نمی گوید: این پاسخ پرسشم نیست؛ من می گویم : چرا کاری می کنید که سرنشینان کشتی از جمله من و تو غرق شویم؟ و تو می گویی: کشتی ما کسی است که شاهی می خواهد آن را بگیرد. اعتراض من این است که ما ترس از غرق شدن داریم. به سخن دیگر، من از بهر حسین در اضطرابم/ تو از عباس می گویی جوابم!؟

علت سکوت و خاموشی موسی(ع) را باید در جایی دیگر جست و جو کرد؛ زیرا سکوت معنا دار آن عالم ربانی ، پاسخی دندان شکن به حضرت موسی(ع) بود؛ چرا که دست کم موسی(ع) دوبار در شرایطی بدتر از این قرار داشت و خداوند او را از غرق شدن حفظ کرد و نجات داد. این دو بار همانی است که در آیات دسته اول و دوم بیان شده است. پس اگر در دو مرتبه پیشین این خداوند بود که در شرایطی بدتر و بحرانی تر جانت را حفظ کرد، اکنون در این کشتی نیز حفظ می کند. در حقیقت این کشتی نیست که جانت را حفظ می کند بلکه خداوند است که حافظ جان تو است. تو خدا را رها کرده ای به اسباب چسبیده ای؟! خداوند می فرماید: لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِّن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّهِ؛ براى او فرشتگانى است که پى در پى او را به فرمان خدا از پیش رو و از پشت سرش پاسدارى مى‏کنند.(رعد، آیه 11) پس تا امر الهی بر بقای کسی است و اجل مسمی نرسیده هیچ چیزی نمی تواند مرگ وی را موجب شود و اگر مرگ رسید چیزی آن را نمی تواند بر طرف کند. اجل مسمی یعنی همان امر الهی بهترین حافظ انسان است. پس ترس موسی(ع) از غرق شدن بی مورد بود و این مطلب را در این آزمون الهی به دست آورد. سه آزمونی که با سه سابقه در گذشته زندگی او آمیخته بود و ایشان در هر سه مورد شکست خورد.


95/2/13::: 4:30 ع
نظر()
  
  

بر پایه آموزه های وحیانی قرآن، همه هستی از جماد و نبات و حیوان در حال تسبیح خداوند هستند.(اسراء، آیه 44 ؛ حدید، آیه 1؛ جمعه، آیه 1 و آیات دیگر) البته تسبیح هر چیزی به حسب خودش است. بنابراین، تسبیح اختصاص به ذکر زبانی ندارد، بلکه به اشکال گوناگونی انجام می گیرد.

آن چه از اصل تسبیح گویی به دست می آید، شعور هستی است. به این معنا که هستی از شعور به نسبت خود برخوردار است؛ زیرا بدون شعور و ادارک نمی توان از تسبیح سخن گفت؛ چرا که تسبیح به معنای نفی نواقص و کمبودها از خدای سبحان است؛ پس اگر چیزی دارای شعور نباشد، نمی تواند به مقایسه بپردازد و در مقام مقایسه بگوید این دارای کمبود و نقص و آن دیگری دارای کمال و غنا و عدم نقص است.

بر همین اساس است که سنگریزه برای پیامبری گواهی می دهد(مناقب آل أبی طالب، ابن شهرآشوب، ج‌1، ص90) یا زمین در قیامت می تواند شهادت دهد؛ زیرا این ها شعور دارند و  می توانند مقایسه و ارزیابی نیز داشته باشند. البته شکی نیست که ادای شهادت پس تحمل شهادت از روی حس و عن حس است تا بتوانند در قیامت گواهی دهند: یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا؛ آن روز اخبارش را می گوید.(زلزال، آیه 4)

از آن جایی که مومنان واقعی با حق تبارک و تعالی در ارتباط کامل هستند ، به طوری که گفتار و رفتار ایشان به رضایت الهی است تا جایی که خداوند گفتار و رفتار ایشان را به خود نسبت می دهد(انفال، آیه 17؛ نجم، آیه 4) می توان گفت هستی نیز متاثر از رفتار و گفتار مومنان است. بر همین اساس، این که آسمان بر کسی بگرید و نگرید، دور از انتظار نیست. خداوند درباره کافران فرعونی می فرماید: فَمَا بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الأرْضُ؛ پس آسمان و زمین بر ایشان نگریست و اشکی نریخت.(دخان، آیه 29)

امام صادق(علیه السلام) می فرماید: «بَکَتِ السَّماءُ عَلى یَحْیَى بْنِ زَکَرِیّا وَ عَلَى الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِىِّ(علیهما السلام)اَرْبَعِیْنَ صَباحاً وَ لَمْ تَبْکِ اِلاّ عَلَیْهِما، قُلْتُ وَ ما بُکایُها، قالَ کانِتْ تَطْلُعُ حَمْراءَ; وَ تَغِیْبُ حَمْراءَ»؛ (آسمان بر «یحیى بن زکریا»[که از سوىِ طاغوتِ زمان خود به طرز بسیار رقت بارى شهید شد] و بر «حسین بن على»(علیهما السلام) چهلروز گریه کرد و بر کس دیگرى جز آن دو گریه نکرده است راوى مى گوید: سوال کردم گریه آسمان چه بود؟ فرمود: به هنگامِ طلوع و غروب، سرخىِ مخصوصى در آسمان ظاهر مى شد). (مجمع البیان، جلد 9، صفحه 65)

گروهی از فرشتگان وقتی در روز عاشورا فرود آمدند، امام حسین(ع) قبض روح شده بود و در آن جا مانده و گریان هستند. در روایت است: وابکوا علیه وعلى ما فاتکم مِن نصرته ، وإنّکم خصّصتم بنصرته والبکاء علیه ، فبکتِ الملائکة حُزناً وجَزَعاً على ما فاتهم مِن نصرة الحسین ع ، فإذا خرج ع یکونون أنصاره؛ آنان بر امام حسین(ع) گریستند و بر آن چه از یاری ایشان از دستشان رفته بود. به راستی که شما به نصرت و گریه بر او اختصاص یافته اید. پس فرشتگان از حزن و جزع بر آن چه از نصرت امام حسین(ع) فوت شده بود، گریستند. پس هنگامی که آن حضرت خارج می شود در هنگام رجعت، ایشان از یاران آن حضرت(ع) خواهند بود.(کامل الزیارات، ابن قولویه القمی، ص92)

درباره فاطمه زهراء(س) نیز آمده است: فلا یبقى فی السّماوات ملک إلاّ بکى رحمةً لصوتها ، وما تسکن حتّى یأتیها النَّبیُّ (ص) فیقول : یابُنَیّة قد أبکیتِ أهل السَّماوات وشَغَلْتِهم عن التَّسبیح والتَّقدیس فکُفّی حتّى یقدّسوا ...؛ پس باقی نماند در آسمان فرشته ای مگر آن که از روی ترحم به آواز فاطمه (س) و ناله اش گریست و آن حضرت آرام نشد تا زمانی که پیامبر(ص) نزد آمد و فرمود: ای دخترکم! اهل آسمان بر تو گریست و احوالت تو آنان را از تسبیح و تقدیس باز داشت.(همان)

پیامبر(ص) هم چنین به ابوذر می فرماید: یا أباذر ، إن الأرض لتبکی على المؤمن إذا مات أربعین صباحا؛ ای ابوذر ! به راستی که زمین بر مومن تا چهل صبح گریه می کند.(الامالی، ابی جعفرمحمدبن الحسن بن علی بن الحسن الطوسی(الشیخ الطائفه)، ص535)

پیامبر(صلى الله علیه وآله) می فرماید: «ما مِنْ مُوْمِن اِلاّ وَ لَهُ بابٌ یَصْعَدُ مِنْهُ عَمَلُهُ وَ بابٌ یَنْزِلُ مِنْهُ رِزْقُهُ فَاِذا ماتَ بَکَیا عَلَیْهِ»؛ هیچ مومنى نیست، مگر این که درى در آسمان دارد که عملش از آن بالا مى رود، و درى که روزیش از آن نازل مى شود، هنگامى که مى میرد، این دو بر او گریه مى کنند. (همان)

آرى، براى مرگ تبهکاران، «نه چشم فلک گریان و نى خاطر خورشید پژمان» گشت، آنها موجوداتِ خبیثى بودند که گویى هیچ ارتباطى با عالم هستى و جهان بشریت نداشته اند هنگامى که این بیگانگان از عالم طرد شدند، کسى جاى خالى آنها را احساس نکرد، نه در صحنه زمین، نه بر پهنه آسمان و نه در اعماق قلوب انسان ها و به همین دلیل هیچ کس قطره اشکى بر مرگ آنها فرونریخت. (نگاه کنید:تفسیر نمونه، ج 21، ص 191)  

البته گریه و خنده هر چیزی مناسب با آن چیز است. همه چیز تسبیح می گوید و گریه و خنده دارد، اما کو گوش شنوا؟! معجزه پیامبر(ص) این نیست که سنگریزه را به سخن می آورد، بلکه پرده از گوش بر می دارد، چنان که در هنگام مرگ و در قیامت پرده ها کنار می رود.(ق، آیه 22)


95/2/13::: 2:17 ع
نظر()
  
  

در آیات قرآنی به مسایل روان شناسی بسیار پرداخته شده است. اگر مجموعه این گزاره های روان شناسی قرآن گردآوری شود، می توان از آن نظریه های علمی روان شناسی را استنباط کرد و بر پایه آن، رفتارها را تحلیل علمی کرد و توصیه هایی مناسب با آن ارایه نمود.

یکی از گزاره های روان شناسی قرآن، مربوط به چگونگی اطاعت پذیری است. به این معنا که چگونه می توان افراد و اشخاص را مطیع خود کرد تا آن چه فرمان داده می شود انجام دهند. به سخن دیگر، چگونگی می توان مردمی را فرمانبر کرد تا مطیع شوند؟

از جمله راه هایی که قرآن مطرح می کند، به حوزه روان شناسی ارتباط دارد. قرآن می فرماید: «اگر مردمی را خوار و خفیف کنید، از شما اطاعت می کنند.» پس خوار و خفیف سازی به عنوان یک متغیر اصلی نقش اساسی در فرمانبری افراد و اشخاص دارد.

البته قرآن، این گزاره را چنان که گفته شده بیان نکرده است، بلکه با اشاره به رفتاری که فرعون و فرعونیان در پیش گرفته بودند، به تحلیل علمی آن پرداخته و در تبیین تعلیل و چرایی اطاعت قوم از فرعون و فرمانبرداری ایشان می فرماید: فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ؛ پس فرعون قوم خویش را خفیف و سبک و خوار کرد ، پس آنان او را اطاعت کردند.(زخرف، آیه 54)

پس یکی از راه های فرمانبرسازی دیگران، آن است که ایشان را خفیف و خوار و سبک ساخت. این که به او بگویید: بی سواد! چیزی سرت نمی شود! تو کجا و فهم این مطلب! تو را چه رسد کار درست انجام دهی!

البته این زمانی تاثیر می گذارد که ظرفیت در شخص باشد و زمینه های روحی و روانی اش را داشته باشد؛ از این روست که قرآن در تعلیل و چرایی تاثیرگذاری این استخفاف برای فرمانبرداری و فرمانبری می فرماید: فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ؛ پس فرعون قوم خویش را خفیف و سبک و خوار کرد، پس آنان او را اطاعت کردند؛ چرا که آن مردمان، مردمی فاسق و بدکار بودند. پس از نظر قرآن، مردمی به دنبال سبک و خوار شدن، به اطاعت می پردازند که خودشان فاسق باشند. از این رو، با خوار و خفیف کردن افراد با ایمان و ثابت قدم که صبر جمیل الهی و استقامت را دارا هستند، نمی توان آنان را مطیع خود ساخت.(فصلت آیه 30؛ احقاف آیه 13؛ جن آیه 16)

از این جا یک قاعده در روان شناسی اجتماعی نیز به دست می آید. در حقیقت قرآن می فرماید با نگاهی به افراد و جامعه ای که فاسق است می توان دریافت  اینان با خوار شدن مطیع می شوند. امروز با نگاهی به جامعه اسلامی به سادگی می توان دریافت  مومنان با خوار و خفیف شدن، مطیع مستکبران و ظالمان نمی شوند بلکه به مبارزه خود ادامه می دهند، اما گروه های فاسق اجتماعی با خوار شدن خودشان را تسلیم مستکبران و ظالمان جهانی می کنند.

هم چنین بر اساس این آیه می توان دریافت اگر جامعه ای مطیع مستکبران و ظالمان شده است ، از این جا باید دانست که به سبب فسق و فجوری است که در آنان است؛ زیرا اگر فسق و فجور نبود، به خوار و سبک شدن مطیع نمی شدند. پس از معلول به علت و از علت به معلول می رسیم. از جامعه ای که با خوار شدن مطیع مستکبران و ظالمان است دانسته می شود که جامعه ای فاسق است و از جامعه ای که با خوار شدن مطیع مستکبران نمی شود می توان دریافت که آنان فاسق نیستند بلکه مومنانی هستند که به نصرت و ولایت الهی دلخوش بوده و در کارشان موفق هستند.

نسبت تحقیر و اطاعت


95/2/12::: 4:36 ع
نظر()
  
  

حضرت موسی(ع) در هنگام دیدار نخست با خداوند از کارکردهای عصای خویش این گونه سخن می گوید: قَالَ هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّأُ عَلَیْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِی وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَى؛ گفت: «این عصاى من است، بر آن تکیه مى‏دهم و با آن براى گوسفندانم برگ مى‏تکانم، و کارهاى دیگرى هم براى من از آن برمى‏آید.»(طه، آیه 18)

خداوند برای این عصا کارکردهای دیگری در نظر گرفت که در آیات بیان شده است. برخی از این کارکردهای عصای موسوی عبارتند از:

  1. مار جنبان و خیزان: فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعَى؛ پس آن را انداخت و ناگاه مارى شد که به سرعت مى‏خزید.(طه، آیه 20) و نیز می فرماید: أَلْقِ عَصَاکَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ کَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا؛ عصایت را بیافکن. پس چون آن را همچون مارى دید سبک خیز و شتابان که مى‏جنبد، پشت گردانید و به عقب بازنگشت.(نمل، آیه 10؛ قصص، آیه 31)اژدها: فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ ثُعْبَانٌ مُّبِینٌ؛ پس [موسى‏] عصایش را افکند و بناگاه اژدهایى آشکار شد.(اعراف، آیه 107؛ شعراء، آیه 32)

  2. خورنده افک و صنایع ساحری: وَأَوْحَیْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَإِذَا هِیَ تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُونَ؛ و به موسى وحى کردیم که: «عصایت را بیانداز» پس ناگهان آنچه را به دروغ ساخته بودند فرو بلعید.(اعراف، آیه 117؛ شعراء، آیه 45) خداوند می فرماید: وَأَلْقِ مَا فِی یَمِینِکَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا ؛ و آنچه در دست راست دارى بینداز، تا هر چه را ساخته‏اند ببلعد.(طه، آیه 69)

  3. خشک کردن دریا: وَلَقَدْ أَوْحَیْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقًا فِی الْبَحْرِ یَبَسًا لَّا تَخَافُ دَرَکًا وَلَا تَخْشَى؛ و هر آینه به موسى وحى کردیم که بندگان مرا شبانگاه ببر، پس براى آنان راهى خشک در دریا فرا گیر- با زدن عصا به آب دریا و خشک شدن آن- که نه از دست‏یافتن [فرعونیان‏] بترسى و نه [از غرق‏گشتن‏] بیم دارى.(طه، آیه 77)

  4. فلق و شکافتن دریا: فَأَوْحَیْنَا إِلَى مُوسَى أَنِ اضْرِب بِّعَصَاکَ الْبَحْرَ فَانفَلَقَ فَکَانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ؛ پس به موسى وحى کردیم که عصاى خود را بر دریا بزن پس [دریا] بشکافت و هر پاره‏اى چون کوهى بزرگ گشت.(شعراء، آیه 63)

  5. انفجار و روان شدن چشمه از سنگ: وَإِذِ اسْتَسْقَى مُوسَى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِب بِّعَصَاکَ الْحَجَرَ فَانفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَیْناً ؛ و هنگامى که موسى براى قوم خود در پى آب برآمد، گفتیم: «با عصایت بر آن تخته‏سنگ بزن.» پس دوازده چشمه از آن شکافت آن، جوشیدن گرفت(بقره، آیه 60) و نیز می فرماید: أَنِ اضْرِب بِّعَصَاکَ الْحَجَرَ فَانبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَیْنًا ؛ وحى کردیم که با عصایت بر آن تخته سنگ بزن. پس، از آن، دوازده چشمه جوشید و روان شد.(اعراف، آیه 160)


95/2/11::: 5:38 ع
نظر()
  
  

از نظر آموزه های قرآنی اسلامی، نماز ستون اصلی خیمه اسلام است. از این رو، «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ»(المحاسن، احمدبن محمدبن خالدالبرقی، ج1، ص44) به این معنا که نماز است که ستون دین را نگه می دارد و برپا می سازد.

اما اسلام ستون های دیگری نیز دارد. از جمله مهم ترین ستون های دین اسلام، امت اسلام و توده های مسلمان است. امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: «إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّینِ‌ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّة، جز این نیست که ستون دین و اجتماع مسلمانان و نفرات انسانی در برابر دشمن، همین توده های از امت اسلام است.» (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج17، ص35)

پس اگر همین توده های مردم مسلمان نباشد، حکومت و دولتی نیست. بنابراین، باید به توده های مردم توجه ویژه و خاصی مبذول شود.

البته باید توجه داشت که توده های مردم، امانت های الهی در دست مردمان هستند و نباید مسئولان با این امانت های الهی بدرفتاری کنند و در امانت الهی افراط و تفریط داشته باشند.

هم چنین دولت اسلامی باید با تکیه بر این توده های مردمی در برابر دشمن قرار گیرد و کارهایش را پیش برد. البته تکیه بر مردم منافاتی با اعتماد و توکل بر خدا ندارد؛ زیرا همان خدایی که پایگاه اصلی است و باید به آن پناه برد، فرمان می دهد تا به عنوان اسباب از این مردم توجه داشت؛ زیرا دنیا بر اساس اسباب اداره و مدیریت می شود. پس همان طوری که گفته می شود: وَ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ أَن تَرْجُمُونِ؛ به پروردگار خودم و پروردگار خودتان پناه می برم که مرا سنگسار کنید(دخان، آیه 20) هم چنین باید با تکیه مردم به عنوان اسباب در برابر دشمنان ایستاد و مقاومت مردمی را ایجاد کرد.

پس جایگاه توده های مردم در همه بخش های دین از اهمیت بالایی برخوردار است و نباید به توده های مردم مسلمان بی توجه بود و نقش آنان را نادیده گرفت و یا کم اهمیت دانست یا کم اهمیت جلوه داد.


  
  

وقتی انسان گناه می کند همانند آب گندیده و لجن ، بوی متعفی از وی بر می خیزد که دیگران را می آزارد. البته بسیاری از مردم نفهمند ؛ زیرا چشم و گوش و دیگر حواس باطنی آنان بسته است   و یا مانند کسانی هستند که در بازار دباغان آن قدر به بوی تند و آزاردهنده پوست دباغی عادت کرده اند که دیگر بوی بد را متوجه نمی شوند.
اما بسیاری از مردم متوسط جامعه اگر مستقیم متوجه بوی گند گناه نمی شوند، ولی احساسی غریبی به آنان دست می دهد و  دوست ندارند با کسانی که گناه کبیره ای انجام داده نزدیک شوند  وبا او گرم بگیرند؛ زیرا بوی گناه قلب نیمه پاک آنان را می آزارد، هر چند همین مردم نسبت به گناهان صغیره دیگران واکنشی نشان نمی دهند؛ زیرا دلشان آن قدر صاف و پاک نیست تا این بوها را ببویند و نسبت به آن واکنش نشان دهند.
با این همه باید توجه داشت برخی از مردم در همین جامعه زندگی می کنند که فطرت خودشان را پاک و سالم نگه داشته اند و وقتی با گناهکار مواجه می شوند بوی بد گناه آنان را می آزارد. اینان وقتی سر سفره ای با پول ربوی  و نزولخواری می نشنید، شامه آنان کاری می کند که از غذا بدشان می آید  و احساس می کنند سیر هستند  علاقه ای به این غذا ندارند. بنابراین یا نمی خورند و اگر در درجه پایین تر باشند، پس از خوردن حالت تهوع به ایشان دست می دهد و معده آنان آن غذا را پس می زند.
به هر حال، هر گناهی بوی دارد و میزان گندیدگی آن بو بستگی به میزان و درجه گناه دارد ؛ همان طوری که فهم و درک این بو نیز بسته به افراد فرق دارد.
اما در قیامت این بو را همه استشمام می کنند همان طوری که حواس دیگر نیز آثار گناه را در شخص و تغییر چهره و مانند آن می ببند. رباخواری که خوک شده و تهمت زنی که زبانش دراز شده و مانند آن ها.
برای این که در دنیا و آخرت از آثار  و تبعات گناه در امان بمانیم و دست کم بوی ما دیگران را در دنیا اذیت و آزار نرساند و رسوا نشویم، بهتر است که بسیار استغفار کنیم؛ زیرا استغفار و گفتن استغفر الله ربی و اتوب الیه موجب می شود تا خوشبو شویم و خودمان را به عطر استغفار خوشبو نماییم. امیرمومنان امام علی(ع) از پیامبر (ص) نقل می کند که ایشان می فرماید: تعطروا بالاستغفار لا تفضحنّکم روائح الذنوب؛خودتان را با استغفار و توبه معطّر کنید، تا بوی بد گناه شما را رسوا نکند.(بحارالانوار، ج 6، ص 22؛ و نیز ج 7، ص 278؛ الکافی: ج 2 ، ص 504 ، حدیث 3. )


95/2/9::: 8:29 ص
نظر()
  
  

مسئولان نباید بگویند: ما کاری به دین مردم نداریم و کسی را به زور به بهشت نمی بریم؛ بلکه باید مردم را به زور هم شده به سوی بهشت برند. از این روست که امر به معروف و نهی از منکر در اسلام واجب شده است. همانطوری که انسان نسبت به اعضا و جوارح خود مسئول است و اعضا و جوارح انسان نیز پاسخگوی اعمال خود باشند(اسراء، آیه 36) هم چنین هر انسانی نسبت به دیگری مسئول است؛ زیرا راه نجات شخص و عبور از خسران از ایمان و عمل صالح و توصیه دیگران به حق و صبر می گذرد که به معنای رهایی از طریق امر به معروف و نهی از منکر است.(سوره عصر)

خداوند مردم را امانت های الهی در دست رهبران و مسئولان دانسته است و مسئولان حق ندارند در امانت خیانت کنند.

البته مراد از این مسئولان و رهبران کسانی هستند که تحت ولایت الهی قرار گرفته اند؛ زیرا ولایت اختصاصی خداوند و منحصر برای اوست؛ و کسانی دیگر تنها مظاهر ولایت الهی خواهند بود که آن نیز به نصب الهی است.(مائده، آیه 55) در طول ولایت الهی هر کسی قرار می گیرد، به عنوان امین الله شناخته می شود. این ها همان معصومان(ع) از پیامبران و امامان هستند که به عنوان امنای الهی مسئولیت دارند تا مردم را به عنوان امانت الهی تحویل بگیرند. دیگرانی که این جایگاه را غصب کرده اند به عنوان طاغوت هستند.

رهبران الهی باید مردم را به عنوان امانت های الهی از طواغیت بگیرند و آنان را تعلیم و تربیت داده و به سوی بهشت سوق دهند. پس باید به فرعونیان و طواغیت زمان خود بگویند: أَنْ أَدُّوا إِلَیَّ عِبَادَ اللَّهِ إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ؛ بندگان خدا را به ما باز ده ؛ زیرا من برای شما رسول امین الهی هستم.(دخان، آیه 18)

رهبران چون امنای الهی هستند می توانند این مسئولیت را به عهده گیرند و امانت های را تحویل گرفته و براساس آموزه های وحیانی تعلیم و تربیت کرده و تزکیه و پاک نمایند و به مقصد رسانند. از همین رو، سخن از آزاد کردن بندگان خدا نیست که در دست طواغیت فرعونی گرفتار هستند، بلکه سخن از ادا و تادیه است؛ یعنی امانت های الهی را باز پس دهید!

پس بندگان خدا به عنوان عبادالله باید به امین الله سپرده شود تا تربیت شده و به مقصد رسانیده شوند و این مسئولیتی است که مسئولان مدعی ولایت پذیری باید انجام دهند. اگر مسئولیت جامعه اسلامی امانتی است، مردم نیز امانتی است که باید تربیت شوند نه آن که رها و آزاد شوند تا هر کاری بکنند. پس آزاد گذاشتن مردم و آزاد کردن بندگان خدا، به این مفهومی که لیبرالیزم می گوید و در ایران اسلامی نیز واگویه می شود، دروغی بزرگ است؛ مردم باید به دست امنای الهی سپرده شوند تا تربیت شده و به مقصد رسانیده شوند. اگر کسی خلاف این اصول رفت در حقیقت چون طاغوت فرعونی تعالی بر خدا و رسول کرده و علو جسته  است. پس به این دسته باید گفت: وَ أَن لاَ تَعْلُوا عَلَی اللَّهِ؛ علو بر خدا نجویید.(دخان، آیه 19)


95/2/6::: 4:5 ع
نظر()
  
  

کرامت از واژگانی است که معادل فارسی ندارد هر چند که به معنای گرامی ترین ترجمه می شود ولی ترجمه ای نارسا است. از نظر قرآن ، کرامت بر دو قسم است:

1. کرامت دانشی: این کرامت به حوزه حکمت نظری باز می گردد. از این رو، به موجود مجرد و شریف، اطلاق کریم می شود، مثل: رَسُولٌ کَرِیمٌ (دخان، آیه 17) و «احجار کریمه»؛ و یا گفته می شود : خداوند کریم، یعنی خداوندی که از نظر وجود اهل انعام و احسان و مانند آن هاست؛ نه این که اخلاق خوبی دارد. هم چنین : إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ (واقعه، آیه 77) نیز به معنای وجود با کرامت است؛ یعنی درجه و مرتبه وجودی آنها بالا است و آن ها دارای وجودی غنی و قوی هستند. این همان کرامت دانشی و وجودی است که به حکمت نظری باز می گردد؛

2.کرامت ارزشی: این کرامت به حوزه حکمت عملی باز می گردد. وقتی می گویند: انسان کریم؛ یعنی انسانی که از نظر اخلاقی خوب است. از همین روست که اهل تقوا که اهل اخلاق عملی هستند، کریم می شوند و هر که با تقواتر با کرامت تر: ان اکرمکم عند الله اتقاکم؛ کریم ترین شما در نزد خدا با تقواترین شماست.

البته باید توجه داشت که رسول الله، هم از نظر وجودی در درجه و مرتبه بالاتر و قوی تر و غنی تری است و از کرامت دانشی برخوردار، و هم از نظر ارزشی موجودی اخلاقی تر است که خداوند وی را به خلق عظیم ستوده است. اصولا پیامبران الهی از جنس انسان ها این گونه هستند از این روست که به حضرت موسی(ع) نیز رسول کریم اطلاق می شود که از نظر مرتبت وجودی و اخلاقی بالاتر و برتر است و کریم.


95/2/6::: 3:46 ع
نظر()
  
  

قرآن در قالب نماز به مسلمان و مومن ، فلسفه و سبک زندگی قرآنی را ارایه می دهد. از آن جایی که در دنیا انسان با افکار و عقاید گوناگونی احاطه می شود که از سوی دوست و دشمن القا می شود، اگر قدرت تشخیص نداشته باشد در دام افکار پلید و ناروا و نادرست می افتد.

خداوند به انسان ها هشدار می دهد که دشمنان به ویژه شیاطین جنی و انسی در اطراف انسان طواف می کنند تا راهی به درون قلب آدمی بیابند.(اعراف، آیه 201) برای رهایی از این دسته از دشمنان باید انسان همراه متذکر خداوند باشد تا خداوند به او بصیرت بخشد.(همان)

پس از آن جایی که دشمنان در کمین انسان هستند تا رخنه و راه نفوذی یابند، باید انسان هماره هوشیار و بیدار باشد و با استعاذه و پناه بردن به پناهگاه الهی خود را از تیرهای سمی دشمن در امان نگه دارد.

هر چه فشار دشمن از جایی بیش تر باشد نشان می دهد که آن مکان بستری را برای نفوذ است و انسان باید مواظب و مراقب باشد تا از آن جا ضربه نخورد و در دام دشمن نیافتد.

البته به میزان فشاری که دشمن بر انسان وارد می کند، خداوند فضایی را برای انسان فراهم آورد تا بتواند حملات و ضربات دشمن را دفع کند و اجازه نفوذ و رخنه ندهد.

این که در شبانه روز از انسان خواسته شده تا برخی از جملات و عبارت را به عنوان اصول اعتقادی تکرار کند، برای این است که انسان از این منطقه بیش تر در معرض حمله و خطر است. از جمله مناطق خطر و رخنه و نفوذ دشمن، مساله عبادت و استعانت است. انسان موجودی پرستشگر و ستایشگر است. از این رو، دشمن با شناخت کاملی که از انسان دارد و ضعف ها و نقاط ضعف را می شناسد، از همین پرستش گری وارد می شود و خود یا خدایانی را به عنوان معبود معرفی می کند. این جاست که خداوند به انسان روزانه این عقیده را تلقین می کند که تنها خداوند را باید بپرسد: ایاک نعبد؛ تنها و فقط تو را می پرستم.

در مقام عمل انسان وقتی به دنیا و دارالاسباب می نگرد می بیند هر چیزی سببی نیازی دارد و بی سبب نمی توان مسببی را به دست آورد یا ایجاد کرد. این گونه است که اسباب خود دامی برای آدمی می شود و انسان به کسانی دل می بندند که سبب ناقص هستند یا اصلا سبب نیستند. استعانت و یاری جویی به این اسباب مانند پزشک ودارو و مانند آن ها موجب می شود تا خدا کنار گذاشته شود و دست استعانت و یاری به این افراد و اشخاص دراز کند.

خداوند به انسان هشدار می دهد که تنها باید خدا را برای استعانت بخوانند و بشناسند و از او یاری و استعانت بجویند: ایاک نستعین؛ فقط و تنها از تو یاری و استعانت می جویم.

این هشدارها از آن جایی صادر می شود که هر دم انسان در دام این کسانی می افتند که اصولا یا به استقلال کاره ای نیستند یا اصلا کاره ای نیستند. کسانی را انسان به عنوان خدا می گیرد که کدخدا هم نیستند و یا اگر کدخدا هستند، بی اذن و اجازه و مشیت و حکمت او کاری را انجام نمی توان انجام دهد.

امروز برخی برای حل مشکلات اقتصادی به جای آن که به خدا تکیه کنند به کدخدا رو آورده و از او استعانت می جویند که البته هیچ مشکلی حل نمی شود و روز به روز بر مشکلات افزوده می شود. اقتصاد مقاومتی بر پایه اقتصاد سالم اسلامی تنها راهی است که می تواند انسان را رها کند و کشور را از مشکلات اقتصادی و بحران نجات دهد.

از نظر قرآن کسانی به کدخدا دل می بندند که یا اعتقادی به ایاک نعبد و ایاک نستعین ندارند یا اگر دارند در مقام عزم و عمل سست بنیاد هستند و در مقام عمل تردید دارند. پس یا شک دارند یا تردید.


95/2/6::: 2:26 ع
نظر()
  
  
<   <<   81   82   83   84   85   >>   >