سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و در دعا هنگام باران خواستن گفت : ] خدایا ما را سیراب ساز به ابرهاى رام به فرمان ، نه ابرهاى سرکش خروشان [ و این از گفتار فصیح عجیب است ، چه او ابرهاى با رعد و برق همراه با بادها و آذرخشها را به شتران سرسخت همانند فرموده است ، که بار از پشت بیفکنند و در سوارى دادن سرکشى کنند ، و ابرهاى تهى از رعد و برق ترسناک را به شتران رام تشبیه کرده است که شیرشان را به آرامى مى‏دوشند و به آسانى بر پشتشان نشینند . ] [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :241
بازدید دیروز :483
کل بازدید :2163946
تعداد کل یاداشته ها : 1987
04/3/18
3:33 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

خداوند در قرآن بر آن است تا نظام های هستی را به شکلی بیان کند که درک و فهم همگانی باشد. به عنوان نمونه درباره سه نظام فاعلی، داخلی و غایی آفرینش هر چیزی می فرماید:رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی(طه، آیه 50)

می دانیم که صورت و ماده در نظام داخلی است و فاعل و غایت در نظام خارجی است. در این آیه 1. درباره نظام فاعلی گفته است که این که خالقی است که پروردگار است ، یعنی هم آفریده و هم پرورش می دهد؛ 2. درباره نظام داخلی می فرماید: هر چه مورد نیاز بود به وی بخشیده تا آفریده کمبودی نداشته باشد؛ 3. در باره نظام غایی نیز فرموده است؛ هدایت می کند تا به کمال مقصدش برسد.

در صیرورت انسانی به سوی خداوند و انقلاب الی الله و الی ربنا، آن چه اتفاق می افتد، رویت وجه الله و نظر به وجه الله است و تجلیات اوست نه ذات خداوند که قابل رویت و نظر نیست. از این رو، انسان مکلف به فهم بر اساس علم حصولی و مفهوم آن است نه رویت و دیدن آن. خداوند می فرماید: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ  إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ(قیامت، آیات 22 و 23)؛ پس این وجوه ناظر به پروردگار وجوه دارند نه ذات خداوندی. چنان که حضرت ابراهیم نیز توجه اش به وجه الله است: وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماوَاتِ(انعام، آیه 79)

 


  
  

خداوند در آیات قرآنی در سطوح گوناگون برهان و حکمت تجریدی ، موعظه حسنه و مجادله احسن سخن می گوید تا حقیقتی را به انسان در همه سطوح بفهماند.

در یک سطح می گوید: انسان دارای حقیقتی است به نام نفس که همان روح دمیده ما است.(حجر، آیه 12؛ ص، آیه 72) این نفس از کالبد و در کالبدی رشد می کند تا جایی که موجودی دیگر می شود(مومنون، آیه 14) و وقتی به بلوغ کامل رسید در مقام اجل معلق برای کسانی که با خرابکاری پیش از موعد مرگ را چشیدند، یا در مقام اجل مسمی برای کسانی که پیمانه را پر کردند، مرگ را می چشند. پس چشیدن مرگ، دیگر انتقال طبیعی و خاکی که از نطفه شروع و آغاز شده بود، پایان می یابد و نفس انسانی همانند میوه درخت که به کمال رسیده به عالم برزخ و سپس آخرت منتقل می شود. از آن جایی که این میوه یک درختی است نمی تواند به درخت دیگری بچسبد و به حیات مادی و طبیعی دنیوی خود ادامه دهد، خواه درختی برتر یا پست تر. از این رو، تناسخ باطل است. از این روست که سخن از ذوق و چشیدن مرگ توسط نفس انسانی در مقام اجل معلق یا اجل مسمی است:کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ.(انبیاء، آیه 35؛ عنکبوت، آیه 57)

بر اساس این حقیقت قرآنی، بازگشت انسانی به این دنیای مادی عبث و باطل و بیهوده است؛ زیرا به هر شکلی شده میوه رسیده یا کال از درخت جدا شده و دیگر با چسبیدن به این درخت، تغییر وضعیتی رخ نخواهد داد. این زمانی است که این دنیا هنوز باقی و برقرار است؛ اما اگر این دنیا تبدیل یافته و آخرت شده باشد: یَوْمَ تُبَدَّلُ الأَرْضُ غَیْرَ الأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ؛ روزى که زمین به غیر این زمین، و آسمانها مبدل گردد.(ابراهیم، آیه 48) دیگر جایی برای بازگشت نمی ماند؛ زیرا این دنیا با این نوع ساختار تبدیل به ساختار دیگری شده است. پس معاد و بازگشت به این دنیا معنایی ندارد. البته از این آیه به دست می آید که زمین و آسمان ها روی هم رفته به زمینی دیگر تبدیل می شود و آسمان قیامتی اصولا در این آیه مطرح نیست؛ زیرا ممکن است نوع ساختار آخرت به گونه ای باشد که نتوان از آسمان در آن ساختار سخن گفت یا آن که در ساختار آخرت، این زمین و آسمان ها روی هم رفته زمین شده و آسمان دیگری آفریده می شود؛ اما به نظر می رسد که نظر نخست درست است؛ زیرا آخرت زمینی دارد که نیازی به آسمان به مفهوم موجود کنونی نیاز ندارد و همه این موجود کنونی به زمین اخروی تبدیل می شود.

به هر حال، در این تبیین قرآنی از حقیقت مرگ و معاد این معنا به دست می آید که اصولا معاد چیزی جز بازگشت به سوی خداوند و ساختار و نظام تبدیل یافته دیگر، چیزی نیست و نباید آخرت را بر اساس همین نظام درک و فهم کرد، هر چند از نظر مَثل می توان آن را امثالی از این دنیا دانست؛ زیرا نشئاتی که انسان می پیماید ، مِثل و مَثل است: عَلَى أَن نُّبَدِّلَ أَمْثَالَکُمْ وَنُنشِئَکُمْ فِی مَا لَا تَعْلَمُونَ؛ بر آن چیزی که امثال شما است شما را تبدیل کرده و در نشئاتی که نمی دانید شما را انشاء و ایجاد می کنیم.(واقعه، آیه 61) پس انسان هماره در حال صیرورت و شدن (شوری، آیه 53) و انقلاب و دگرگونی(اعراف، آیه 125؛ شعراء، آیه 50) تا به خداوند بازگردد (بقره، آیه 156) و او را ملاقات کند.(انشقاق، آیه 6) پس انسان مردنی نیست تا نیازمند معاد به معنای بازگشت به همین دنیا باشد، بلکه در عوالم و نشئات گوناگون در حال انتقال و جا به جایی است؛ همان طوری که از نطفه تبدیل های گوناگونی داشته است.(مومنون، آیه 14)

این سطح عالی از مفاهیم مرگ و معاد است؛ اما در یک سطح پایین تر خداوند از باب مثال ، معاد و رستاخیز را به مرگ و میر گیاهان و زمین مثال می زند و می گوید معاد و رستاخیز انسان همانند همین رستاخیز طبیعت است که دو دسته موجود خوابیده و مرده را بیدار می کنیم؛ درختانی که خواب هستند و با بهار هم چون اجل معلقی ها بیدار می شوند، دانه های مرده ای که چون اجل مسماها زنده می شوند.(فاطر، آیه 9؛ ق، آیه 11) این مرگ و زندگی که در این آیات و نیز روایاتی چون «اِذَا رَأَیتُمُ الرَّبِیع فَاکثرُوا ذِکر النُّشُور؛ هر گاه بهار را دیدید زیاد یاد رستاخیز کنید(تفسیر کبیر، فخررازی، ج 17، ص 194) درباره رستاخیز طبیعت و بدن است نه نفس و روان آدمی؛ زیرا برای روان و نفس آدمی، نه مرگ است و نه خواب؛ بلکه این مرگ و خواب برای بدن آدمی است؛ زیرا روان آدمی از روح است که خواب و مرگ برای آن معنایی ندارد. از این روست که بدن می خوابد نه روان و بدن می میرد نه روان. پس انسان را باید ابن سبیل و مسافر دایمی دانست که از صفر جماد و نبات و حیوان شروع کرده و تا فرشته و برتر از فرشته و روح بالا می رود؛ هر چند همه به مقام «قاب قوسین او ادنی در تدلی و دنو» نمی رسند.(نجم، آیات 8 و 9) پس همه به لقاء الله نمی رسند ، بلکه هر یک به مرتبه ای از مراتب اسم الهی می رسد. برخی چون ابلیس در مرتبه جلال الهی با خداوند منتقم قهار جبار مواجه می شوند و برخی دیگر با نام های دیگر و تنها برخی هستند که با الله که دربردارنده و جامع همه نام های الهی است مواجه شده و به آن تقرب می جویند و ملاقات دارند.

پس آن کس که معاد را در جسم و طبیعت و بدن می داند، می تواند معاد و رستاخیز را در همین رستاخیز طبیعت و گیاهان و زمین ملاحظه کند و عبرت گیرد؛ و کسی که حقیقت معاد را درک کرده و می داند که آن رجعت و بازگشت به سوی خداوند و صیرورت و انقلاب به سوی اوست، می داند که این بازگشت برای روان و نفس آدمی است که هر چه کامل تر باشد، به همان نام های جمالی باز می گردد و هر چه ناقص تر باشد به نام های جلالی و با آن نام ها ملاقات خواهد داشت.


95/2/19::: 3:54 ع
نظر()
  
  

بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، دو نوع تفویض وجود دارد: 1. تفویض حق: تفویضی که انسان خود و امورش را به خداوند واگذار می کند. خداوند می فرماید: وَأُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ؛ و کارم را به خدا مى‏سپارم خداست که به حال‏ بندگان خود بیناست.»(غافر، آیه 44)

2.تفویض باطل: تفویضی که خداوند امور را به انسان بسپارد و واگذار کند؛ به طوری که گفته شود دست خداوند بسته است. به عنوان نمونه کسی که می گوید: یَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ ؛ دستان خدا بسته است.(مائده، آیه 64) قایل به تفویض باطل است؛ زیرا چنین شخصی معتقد است که دستان خدا پس از خلقت چیزی بسته است و کارها و امور آن چیز را به خلق خویش به ویژه انسان سپرده است. پس کاری به کار انسان ندارد و این انسان است که خودش مسئول وضع قوانین خود است. بر همین اساس نیز از تشریع و شریعت الهی پیروی نکرده و بر خلاف رفتار می کند؛ چنان که یهودیان بر اساس همان اعتقاد تفویض باطل بر خلاف شریعت عمل می کردند: کَانُواْ لاَ یَتَنَاهَوْنَ عَن مُّنکَرٍ فَعَلُوهُ از کار زشتی که می کردند باز نمی ایستادند(مائده، آیه 79)؛ زیرا آنان اعتقادی به دستان باز خداوند ندارد، در حالی که بر اساس همین آیه دستان خداوند باز و مبسوط است. هم چنین کسی که می گوید قوانین و سنت های الهی حاکم بر خداست است او نیز به نوعی قایل به تفویض باطل است؛ یعنی کسی که می گوید: بر خدا واجب است؛ یجب علیه، قایل به تفویض باطل است؛ بلکه اگر بگوید: یجب عنه؛ از خدا جز آن سزاوار نیست، این از تفویض باطل گریخته و رهیده است.


95/2/19::: 3:53 ع
نظر()
  
  

یکی از اصطلاحات قرآنی، واژه روح است. روح و ریح و راح از نظر اشتقاق به هم نزدیک است. باد و گردیدن دو معنای اصلی این واژگان هستند. به نظر می رسد که اگر آن امر الهی که از آن به روح یاد می شود، در عالم ماده ظهوری داشته باشد، همین باد نزدیک ظهور آن است، بلکه باید گفت باد رقیقه همان حقیقت است. پس در فهم روح باید به مظهر مادی آن توجه داشت.

از همین روست که در آیات قرآنی از نفخ روح در حضرت آدم(حجر، آیه 29؛ ص ، آیه 72) و فرزندان آدم(سجده، آیه 9) سخن به میان آمده است که همان دمیدن همانند دمیدن باد در چیزی است. نفخ صور اسرافیل نیز با دمیدن اتفاق می افتد که نوعی خلق و ایجاد اعادی و رستاخیزی است.(حاقه، آیه 13؛ انعام، آیه 73؛ کهف، آیه 99؛ طه، آیه 102؛ مومنون، آیه 101؛ نمل، آیه 87 و آیات دیگر)

به نظر می رسد که روح که امر الهی است(اسراء، آیه 85) غیر از فرشتگان است. از این روست که جداگانه ذکر می شود و نباید گمان کرد که آوردن روح پس فرشتگان و ملائکه از باب ذکر خاص بعد از عام باشد.

خداوند درباره روح می فرماید: یُنَزِّلُ الْمَلآئِکَةَ بِالْرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن یَشَاء مِنْ عِبَادِهِ؛ فرشتگان را با «روح»، به فرمان خود، بر هر کس از بندگانش که بخواهد نازل مى‏کند.(نحل، آیه 2)  هم چنین می فرماید: تَعْرُجُ الْمَلَائِکَةُ وَالرُّوحُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ ؛ فرشتگان و روح، در روزى که مقدارش پنجاه هزار سال است به سوى «او» بالا مى‏روند. (معارج، آیه 4) در این آیه و آیات دیگر بیان شده که فرشتگان غیر از روح و روح غیر از فرشتگان است.(نباء، آیه 38؛ قدر، آیه 4)

این روح از چنان شرافتی برخوردار است که فرشتگان به پای او نمی رسند. اوست که به هر چیزی جان می دهد و فرشتگان پس از آن مامور هستند تا بقای او را در قالب تعلیم و تزکیه و تربیت و ارزاق و مانند آن حفظ کنند و او را ابدی دارند هر چند که ازلی نیست.  


95/2/19::: 3:50 ع
نظر()
  
  

انسانها همه در یک سطح نیستند. از این روست که خداوند فرمان می دهد تا بر اساس سطح فهم آدم ها حقایق بیان شود. این گونه است که خداوند می دهد: ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ؛ با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به شیوه‏اى‏ که نیکوتر است مجادله نماى. در حقیقت، پروردگار تو به حال‏ کسى که از راه او منحرف شده داناتر، و او به حال‏ راه‏یافتگان نیز داناتر است.(نحل، ایه 125)

دست کم سه درجه و مرتبه فهم است که شامل: 1. خردمندان که برهانی ـ ریاضی - منطقی در سطح تجریدی مطالب را درک می کنند ؛ 2. متوسطان که مطالب را در قالب تمثیلی و تشبیهی درک و فهم می کنند؛ 3. مخالفان که تنها با نقیض و مجادله بر اساس اصول مقبول آنان که منطقی است می توان آنان را به حق راهنمایی کرد. این سه سطح در قرآن بیان شده و آثار آن نیز مطرح شده همان طوری که مراتب تقوا و یقین نیز سه مرتبه علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین است.

پیامبران مامور بودند تا بر اساس سطح فهم مخاطب با آنان سخن گفته و آنان را دعوت کنند. این گونه است که حرف حقی را با توجه به مخاطب تنزل داده و بیان می کنند.

در روایت است وقتی عَبْدَ اللَّهِ الدَّیَصَانِیَّ از هِشَامَ بْنَ الْحَکَمِ می پرسد : خدای تو قادر است؟ او می گوید: آری! وی می گوید: آیا می تواند دنیا در تخمی قرار دهد بدون آن که دنیا کوچک یا تخم بزرگ نشود؟ هشام درمانده نزد امام صادق(ع) می آید. امام می فرماید: إِنَّ الَّذِی قَدَرَ أَنْ یُدْخِلَ الَّذِی تَرَاهُ الْعَدَسَةَ أَوْ أَقَلَّ مِنْهَا قَادِرٌ أَنْ یُدْخِلَ الدُّنْیَا کُلَّهَا الْبَیْضَةَ لَا یُصَغِّرُ الدُّنْیَا وَ لَا یُکَبِّرُ الْبَیْضَةَ؛ خداوندی که قادر است تا هر چیزی را که می بینی در عدسی چشم یا کم تر از آن قرار دهد، قادر است تا دنیا را در تخم قرار داده بی آن که دنیا کوچک و تخم بزرگ نشود.(توحید، صدوق، ص 120 تا 130)

امام صادق(ع) همین مطلب را به عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ این گونه جواب می دهد: قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَا یُنْسَبُ إِلَی الْعَجْزِ وَ الَّذِی سَأَلْتَنِی لَا یَکُونُ؛ به خدا نسبت عجز و ناتوانی داده نمی شود؛ اما آن چه پرسیدی شدنی نیست و محال است.(نگاه کنید: همان ، حدیث 5 و 6 و 9 و 10)

در حقیقت اصل تناقض می گوید: خداوند قادر بر کل «شی» است؛ نه آن که قادر بر «لاشی» باشد. به سخن دیگر، عدم «بِما أنَّهُ عَدَم» بخواهد موجود شود، به معنای اجتماع نقیضین است که این امری ممتنع و محال است.

در روایات موارد بسیاری است که امامان(ع) با توجه به سطح فهم مخاطبان پاسخ داده اند. به عنوان نمونه به هشام می گوید: اگر در باره خداوند بگویید سمیع بصیر، هَذِهِ‌ صِفَةٌ یَشْتَرِکُ‌ فِیهَا الْمَخْلُوقُونَ‌؛ این صفتی که مخلوق هم در آن شریک است؛ زیراغیر خدا هم «سمیع» است، غیر خدا هم «علیم» است، بلکه در توصیف خدا باید گفت: هُوَ نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِیهِ وَ حَیَاةٌ لَا مَوْتَ فِیهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیهِ؛ خداوند نوری است که در آن ظلمتی نیست و حیاتی است که مرگ در آن نیست و علمی است که در آن جهل نیست.»(همان، ص 146)

در روایت دیگر آمده است: رواه الکلینی بإسناده عن عبد الله بن سنان عن ذریح قال : قلت لأبی عبد الله (ع) إن الله أمرنی فی کتابه بأمر فأحب أن أعلمه. قال : و ما ذاک؟ قلت: قول الله عز وجل : ( ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْیُوفُوا نُذُورَهُمْ ) قال: ( لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ ) لقاء الإمام ( وَلْیُوفُوا نُذُورَهُمْ ) تلک المناسک. قال عبد الله بن سنان: فأتیت أبا عبد الله (ع) فقلت: جعلت فداک قول الله عز وجل : ( ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْیُوفُوا نُذُورَهُمْ ) قال (ع): أخذ الشارب وقص الأظفار وما أشبه ذلک. قال: قلت: جعلت فداک إن ذریحا المحاربی حدثنی عنک بأنک قلت له ( لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ ) لقاء الإمام ( وَلْیُوفُوا نُذُورَهُمْ ) تلک المناسک؟! قال: صدق ذریح و صدقت. إن للقرآن ظاهرا و باطنا و من یحتمل مثل ما یحتمل ذریح ؛ به امام صادق(ع) گفتم: خداوند در کتابش ما را به امری فرمان داد پس دوست دارم آن را بدانم. حضرت (ع) فرمود: آن چیست؟ گفتم: خداوند عز و جل فرموده است: ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْیُوفُوا نُذُورَهُمْ؛ یعنی باید خود را از آلودگی پاک کنند و نذرهایشان را وفا کنند و ادا نمایند. (حج، آیه 29) حضرت (ع) فرمود: این که گفت باید از آلودگی پاک کنند، مراد لقای امام است و این که باید نذرهایشان را وفا کنند، انجام آن مناسک است. عبدالله بن سنان می گوید: نزد امام صادق(ع) آمده و گفتم: فدایت شوم درباره سخن خداوند عز و جل که فرمود:  ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْیُوفُوا نُذُورَهُمْ  پرسش دارم؟ حضرت(ع) فرمود: حضرت فرمود: گرفتن سبیل و کوتاه کردن ناخن ها و مانند آن است. عبدالله بن سنان می گوید: به حضرت (ع) گفتم: فدایت شوم! ذریح محاربی می گوید به این که شما فرمودی مراد از پاک کردن لقای امام و وفای به نذرها، آن مناسک است؟!: حضرت فرمود: ذریح راست گفت و تو هم راست گفتی. بریا قرآن ظاهری و باطنی است و چه کسی می تواند مثل ذریح حمل کند آن چه او حمل می کند. (فروع کافی، ج 1، ص 315؛ بحارالانوار، ج 24، ص 360، 84)


95/2/19::: 12:39 ع
نظر()
  
  

در دعای جوشن کبیر آمده است: یَا مَنْ خَلَقَ الْأَشْیَاءَ مِنَ الْعَدَم‌؛ ای خدایی که از چیزها را از عدم آفریده ای!

این جمله نمی گوید که خداوند چیزها را از عدم آفریده است، بلکه می گوید: چیزها را از سابقه عدم آفریده و همه حادث هستند؛ به سخن دیگر، قبل از آفریدن چیزی نبود و سابقه ای نداشت و خداوند آن را به حق آفریده و ابتداع و ابداع کرده است.

حضرت فاطمه(س) در خطبه خویش می فرماید: ابْتَدَعَ الْأَشْیَاءَ لَا مِنْ شَیْ‌ءٍ کَانَ قَبْلَهَا وَ أَنْشَأَهَا بِلَا احْتِذَاءِ أَمْثِلَةٍ امْتَثَلَهَا ؛ چیزها را نو آفرید نه از چیزی که قبل آن باشد؛ و آنها را ایجاد کرد بدون آن که از الگویی بهره گیرد.( دلایل الامامه، محمد بن جریر الطبری الشیعی، ص 111)

می دانیم نقیض «مِن شیء» هم «لا مِن شیء» است، نه «مِن لا شیء»! پس اشیاء بر خلاف دیدگاه باطل ثنویون از چیزی آفریده شده تا ازلی بودن در عرض خداوند برای آن اثبات شود؛ و نه از «مِن لا شیء»! آفریده شده باشد که عدم قابل ایجاد نیست؛ بلکه اشیاء از «لا مِن شیء» آفریده است؛ یعنی بدون وجود سابقه آفریده شده است.

به سخن دیگر، خداوند بدیع و مبدع هستی را بی آن که از چیزی یا از عدم چیزی بیافریند، بلکه چیزها را بدون داشتن هیچ گونه سابقه آفریده است.(بقره، آیه 117)

همین سخن حضرت فاطمه (س) را امیرمومنان امام علی(ع) در هنگام عزیمت به جنگ بیان کرده است.(نگاه کنید: توحید، صدوق، ص 136)

وقتی خداوند با «کن فیکون» ابداع و خلق می کند،(یس، آیه 82) معلوم عندالله را موجود خارجی می کند، نه آن که عدم را موجود کند؛ زیرا خداوند «عَالِمٌ قَبْلَ أَنْ یُخْلَقَ»؛ دانااست پیش از آن که بیافریند. آن چیز معلوم عندالله است و با کن فیکون آن معلوم موجود خارجی می شود؛ البته از آن جایی که ساختار جهان را فرآیندی و تطور است، خداوند این گونه عمل کرده که اول دخان(فصلت، آیه11) باشد و سپس در ایام آن را به آسمان و زمین و ستارگان در آورد.


95/2/19::: 12:37 ع
نظر()
  
  

جبر و تفویض دو مکتب اعتقادی تاثیرگذار در رفتار انسان است. این دو مکتب فکری هماره در طول تاریخ با انسان بوده و زیان های بسیاری بر جامعه بشری وارد کرده است.

جبرگرایی بر این باور است که دست انسان در افعال و کارهایش بسته است. این دروغی بزرگ است؛ زیرا مومنان به این باور کارهای زشت و بد خود را به خدا نسبت می دهد؛ چنان که یزید و ابن مرجانه در قتل امام حسین(ع) گفتند: خدا او را کشت؛

این در حالی است که خداوند با تشریع احکام و مکلف کردن انسان به تکالیف شرعی عملا در چارچوب واجبات و محرمات، این قول را باطل دانسته است؛ زیرا اگر براساس آموزه های وحیانی قرآن و دیگر کتب آسمانی از تورات و انجیل تکالیفی برای انسان است و پاداش بر اساس آن سامان یافته است؛ پس باید گفت که جبرگرایی باطل است و انسان در کارهایش دارای اختیار بوده و قدرت ترک و انجام آن را داشته و باید پاسخ گویی اعمالش باشد.

تفویض گرایان بر این باورند که خداوند خلق را به خودشان واگذار کرده و کاری به کار آنان ندارد. یهودیان این گونه می گفتند و عمل می کردند. خداوند می فرماید: وَ قَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ؛ و یهود گفت: دست خداوند بسته است.(مائده ، آیه 64) در حقیقت آنان خداوند را پس از خلقت خلق ناتوان می دانستند؛ و بر این باور بودند که خداوند پس از خلقت خلق را به حال خودش  رها کرده و آزاد گذاشته است. بر همین اساس آنان خود به وضع قوانین پرداخته و بر خلاف آموزه های وحیانی تورات و انجیل، به هر کار منکر و زشتی رو می آوردند و فسق و فجور کرده و از گناه اجتناب نمی کردند. خداوند می فرماید: کَانُوا لاَ یَتَنَاهُوْنَ عَن مُنکَرٍ فَعَلُوهُ؛ آنان از هیچ کار زشتی که انجام می دادند، اجتناب نمی کردند.(مائده، آیه 79)

پس بر اساس این آیه باید گفت پذیرش دیدگاه تفویض نیز موجب می شود تا انسان به فسق و فجور رو آورده و اعتقادی به قوانین شریعت نداشته باشد و بر خلاف آن عمل و رفتار کند و همان طوری که اهل شبهه به قیامت و معاد برای شهوت عملی و فجور به این شبهه پرداخته و بدان دامن می زنند(قیامت? آیات 4 و 5) اینان نیز این گونه دست خویش را برای گناه آزاد گذاشته و دستان خداوند را بستند.

البته امروز همین دیدگاه در جامعه غربی در قالب اومانیستی از سوی یهودیان به عنوان یک فلسفه درباره هستی مطرح شده و انسان گرایی یهودی و مسیحی شکل گرفته است تا جایی که هر چه امروز در جوامع بشری رخ می دهد بر اساس همین اصل تفویض گرایی یهودی است. بر اساس این دیدگاه خداوند دست بسته کنار گذاشته شد و خود انسان ها به وضع قوانین بر اساس اصالت لذت پرداختند. این گونه است که امروز در جوامع بشری به ویژه جوامع غربی هر گونه منکری در قالب اصالت لذت به عنوان قانون در می آید و هم جنس گرایی و مانند آن قانونی می شود.

اصولا یهودیان از سوی خداوند و پیامبرانشان به سبب این گونه تفکرات و رفتارها لعن شده اند.(مائده، آیه 78)


  
  

بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، همه هستی بر اساس نظام حکمت و مشیت الهی سامان یافته و برای هر چیزی مقدر و اندازه ای است که نمی تواند از آن خارج شود. مقدرات الهی به دو دسته تقسیم می شود: 1. مقدراتی که بر اساس حکمت کلی آفرینش سامان یافته و ثابت و تغییر ناپذیر است؛ زیرا تغییر در آن خلاف حکمت و فلسفه آفرینش است؛ 2. مقدراتی که قابل تغییر است؛ زیرا تغییر در آن خلاف حکمت نیست.

به عنوان نمونه خداوند برای هر انسان و امتی دو اجل معلق و مسمی در نظر گرفته است. اجل مسمی، اجلی است که در آن تغییری راه نمی یابد؛ اما اجل معلق در اختیار ما است. به این معنا که رفتار ما در کوتاهی و بلندی عمر ما تاثیر دارد. در آیات و روایات بیان شده که صله رحم و قطع آن موجب افزایش و کاهش عمر انسان می شود. این کاهش بر اساس ساختار اجل معلق است.

پس انسان می تواند مقدرات خویش را تغییر دهد. خداوند در آیات 38 و 39 سوره رعد از محو و اثبات مقدرات سخن به میان می آورد و در آیات 21 تا 26 سوره مائده بیان می کند که چگونه یهودیان مقدرات خویش را تغییر دادند.

یکی از راه های تغییر در مقدرات دعا و نیایش خود انسان یا کسانی است که اهل شفاعت هستند.(ابراهیم، آیه 10؛ نوح، آیات 2 تا 4)

خداوند در آیه 11 سوره رعد به صراحت از امکان تغییر در سرنوشت فرد و جامعه با تغییر رفتار و افکار سخن به میان آورده و در آیه 96 سوره اعراف روشن می سازد که انسان و جامعه انسانی می تواند با عملکرد مثبت و منفی خود چون ایمان و تقوا یا کفر و فجور برکات را زندگی خود افزایش یا کاهش داده و حتی از میان ببرد. پس بیاییم با شناختی از وسایل و اسباب تغییر سرنوشت و تقدیر، مقدرات خود را قبل از امضا و قضا تغییر دهیم.


95/2/18::: 12:41 ع
نظر()
  
  

تاکنون دیده اید که چگونه مرده را مرده شور می شوید و کفن می کند. مرده روی تخت افتاده و این مرده شور است که او را هر طوری می خواهد می گرداند و جا به جا می کند. دستهایش را بالا می آورد، پایش را باز و بسته می کند. مرده را به پشت و پهلو می گرداند. سرش را به سر سمتی می چرخاند. مرده هم راحت و راحت خوابیده و کاری نمی کند.

اگر انسان بخواهد در زندگی اش موفق باشد، باید خودش را این گونه به مرده شور بسپارد. قرآن درباره سپردن و واگذار کردن خود به خدا می فرماید: وَأُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ؛ امرم را به خدا می سپارم و واگذار می کنم؛ زیرا خداوند بصیر و بینا به بندگان است.(غافر، آیه 44)

اگر کسی این گونه خودش را به خدا بسپارد و واگذار کند، خداوند او را مرده ای می بیند و خودش اموراتش را انجام می دهد.

اصولا مومن باید این گونه باشد. از این روست که پیامبر گرامی (ص) فرموده است: «موتوا قبل ان تموتوا؛ بمیرید پیش از آن که به مرگ طبیعی بمیرید؟» (بحارالانوار، ج 72، ص 59)

اگر در همین دنیا بمیریم و خودمان را در دستان خدا قرار دهیم، اوست که امور ما را به عهده می گیرد. این همان مقام فنایی است که هر کسی دوست دارد به آن برسد. در این مقام فناء که در سایه خداوندی خواهیم بود، هر کاری که انسان انجام می دهد، کاری است که خداوند مانند مرده شور انجام می دهد. پس اگر شخص می گیرد، این خداست که می گیرد نه خودش؛ زیرا مرده که نمی تواند چیزی را بگیرد. سخن و نطقش، نطق خدا است(نجم، آیات 3 و 4) و وقتی تیر می اندازد، خداست که تیر می اندازد(انفال، آیه 17) و وقتی مایوس می شود خداست که مایوس می شود.(زخرف، آیه 55)

مومن وقتی در به مرگ اختیاری می میرد و خودش را در دستان خدا قرار می دهد؛ دیگر اختیاری ندارد و هر کاری که خدا خواست و اراده کرد به وسیله قلب و بدن و اعضای این مومن مرده به مرگ اختیاری انجام می گیرد.

عبد الله بن عمر از پیامبر(ص) نقل کرد: أنه قال سمعت النبی(ص) یقول‏: «إن‏ قلوب‏ بنی‏ آدم‏ کلها بین إصبعین من أصابع الرحمن یصرفها کیف شاء ثم یقول رسول الله ص عند ذلک اللهم مصرف القلوب اصرف‏ قلوبنا إلى طاعتک؛ همانا تمامی قلب­های آدمیان میان دو انگشت از انگشت رحمان(خداوند) است و آن‌را به هر سو که بخواهد می‌کشاند سپس رسول خدا(ص) بعد از نقل این سخن فرمود: خدایا! ای گرداننده قلب‌ها! قلب‌های ما را به سوی فرمان‌برداری از خود رهنمون ساز».(علم الهدی، علی بن حسین، أمالی المرتضی (غرر الفوائد و درر القلائد)، محقق و مصحح: ابراهیم، محمد ابوالفضل، ج 1، ص 318، دار الفکر العربی، قاهره، چاپ اول، 1998م. )

هم چنین أنَس بن مالک گوید: قال رسول الله(ص‏): «ما من قلب آدمی إلا و هو بین إصبعین من أصابع الله تعالى فإذا شاء أن یثبته ثبته و إذا شاء أن یقلبه قلبه؛ هیچ قلبی از قلب‌های آدمیان نیست مگر این‌که در میان دو انگشت از انگشتان خداوند قرار دارد، پس اگر خداوند بخواهد، آن‌را ثابت نگه‌دارد و اگر بخواهد آن‌را تغییر دهد».(همان ؛ و نیز نگاه کنید: فروزانفر، احادیث مثنوی ص 6؛ گوهرین ، فرهنگ مثنوی ج 1 ص 227؛ دهخدا، لغت نامه، ذیل واژه بین اصبعین)

ابن اثیر گوید: «انگشت از صفات اجسام است و خداوند منزّه و برتر از اثبات صفات اجسام برای او است و استعمال انگشت برای پروردگار به صورت مجاز است؛ مانند اطلاق دست و چشم و گوش برای خداوند که به منزله تمثیل و کنایه از سرعت دگرگونی قلوب توسط خداوند است و این امر به مشیت خداوند وابسته است و اختصاص بیان انگشتان کنایه از اجزای قدرت و گرفتن با شدّت است؛ زیرا گرفتن با دست، با اجزای آن‌که انگشتان است، محقق می‌شود».(جزرى، ابن اثیر، مبارک بن محمد، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج 3، ص 9، مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان، قم، چاپ اول، 1367ش.)

گرفتن سر انگشتان و انگشت به این جهت توجه دادن به لطافت قلب است که نمی توان با دست گرفت بلکه باید با انگشت و سرانگشتان آن را گرفت و چرخاند و گرداند.

به هر حال، انسان پیش از آن که به مرگ طبیعی بمیرد و اختیار خودش را از دست دهد، باید به مرگ اختیاری بمیرد و اختیارش را به دست خدا بسپارد تا خداوند با سرانگشتان حکمت و قدرت و علم خویش او را به سر منزل مقصد و مقصود برساند. پس بیاییم خودمان را به مرده شور بسپاریم و به دست خدا واگذار کنیم و به اختیار تحت مقام بی اختیاری در اختیار خدا قرار گیریم.


95/2/15::: 11:13 ص
نظر()
  
  

یکی از اصطلاح اسلامی، غیرت است. امام صادق(ع) می فرماید: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى غَیُورٌ یُحِبُّ کُلَّ غَیُورٍ وَ لِغَیْرَتِهِ حَرَّم‏ الْفَوَاحِشَ ظَاهِرَهَا وَ بَاطِنَهَا؛ همانا خداوند تبارک و تعالی با غیرت است و مردان غیور را دوست دارد و از همین رو، زشتى ها را چه آشکار و چه پنهان حرام کرده است.(کافى، الاسلامیه، ج5، ص 535 و 536 ، ح1) پس باید گفت که غیرت مومن ریشه در غیرت الهی دارد؛ چنان که امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: غَیرَةُ المُؤمِنِ بِاللّه سُبحانَهُ؛ غیرت مؤمن به خاطر خداوند سبحان است.(تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص 91 ، ح 1563)

برای تحقق غیرت باید سه مولفه و عنصر تامین شود:

1. حرم و حریم شناسی ؛ زیرا تا حرم و حرمت ها را نشاشند و غیر شناس نباشد نمی تواند غیرزدایی داشته باشد؛ بر همین اساس است که پیامبر(ص) می فرماید: أَلَا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ الْحَرَامَ وَ حَدَّ الْحُدُودَ وَ مَا أَحَدٌ أَغْیَرَ مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ غَیْرَتِهِ حَرَّمَ الْفَوَاحِش‏؛ بدانید که خدا حرام را ممنوع فرموده و حدود را مشخص کرده است و احدى غیرتمندتر از خدا نیست و از غیرت اوست که زشتى ها را حرام فرموده است.(امالى، صدوق، ص 427)

2. غیرزدایی از حرم و حریم خویش؛ این هم بستگی به حمیت شخص دارد. امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: عَلى قَدرِ الحَمِیَّةِ تَکونُ الغَیرَةُ؛ غیرت به اندازه تعصّب و ننگ داشتن بستگى دارد.(تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص 259 ، ح 5533) انسان غیرتمند شجاعانه از حریم و حرم خویش دفاع می کند. آن حضرت (ع) می فرماید: ثَمَرَةُ الشَّجاعَةِ الغیرَةُ؛ غیرت میوه شجاعت است.(تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص 259 ، ح 5527)

3. غیرگریزی از حرم و حریم دیگری؛ یعنی همان طوری که به کسی را به حریم و حرم خود راه نمی دهد؛ خودش نیز به حرم و حریم دیگری وارد نمی شود؛ یعنی نه ظالم است نه مظلوم. از این روست که در روایت آمده است: «مَا زَنَی غَیُورٌ قَطُّ؛ غیور هرگز زنا نمی کند».(شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 19، ص 211).

از نظر اسلام چنین غیرتی از ایمان است. پیامبر(ص) می فرماید: اَلغَیرَةُ مِنَ الایمانِ وَ المِذاءُ مِنَ النِّفاقِ؛ غیرت از ایمان است و بى بند و بارى از نفاق.( نهج الفصاحه ص 587 ، ح 2045) پس باید چنین غیرتی را شناخت و آن را پاسداشت و در زندگی اسلامی و قرآنی عمل کرد.


95/2/14::: 2:25 ع
نظر()
  
  
<   <<   81   82   83   84   85   >>   >