به انسان از دو زاویه می توان نگریست و ارزش گذاری کرد: 1. زاویه مادی دنیوی؛ 2. زاویه معنوی اخروی.
بر اساس نگره نخست ، انسان همانند یکی از چیزهایی است که در دنیا قرار دارد. با این تفاوت که نسبت به جماد و نبات و حیوان، انسان یک درجه برتر و بالاتر است؛ زیرا توانایی زندگی مسالمت آمیزتری را نسبت به دیگر موجودات دنیا دارد. البته برخی در همین توانمندی تشکیک کرده و گفته اند در میان جانداران روی زمین، میکروب ها و ویروس ها و باکتری های از قدرت سازواری و سازگاری بیش تری برخوردارند و بهتر می توانند از تغییر موقعیت و وضعیت بهره برند و با سازواری خود را برای شرایط جدید آماده سازند.
به هر حال، بر اساس نگرش مادیگرایانه، انسان موجودی است که بهتر می تواند از زندگی دنیوی بهره برد. ارزش چنین انسانی بر اساس زینت های دنیوی سنجیده می شود و هر کسی که بیش تر از مادیات بهره مند می شود، بزرگ تر، عظیم تر، ارزشمندتر و به یک معنا انسان تر است. پس کرامت انسانی در همین مادیات است. از آن جایی که در جهان چیزی با ارزش تر از زر و سیم نیست، انسان با زر و سیم سنجیده و ارزش گذاری می شود و شخص و شخصیت هر کسی بر پایه آن کرامت و شرافت می یابد. این گونه است که انسان با جماد مقایسه و سنجیده می شود. شاید این اصطلاح را بارها شنیده اید که وقت برتر و بالاتر از طلا است. مراد این است که وقت یک انسان با طلا و زر مقایسه می شود؛ ولی چرا بالاتر است؛ چون می بایست برای بیش تر جمع کردن زر و سیم تلاش کند و فرصت و وقت ارزشمند خود را به کاری جز زر و سیم اندوزی هدر ندهد؛ نه این که برتر از آن است و برود برای آخرت تلاش کند؛ زیرا در چنین نگره و نگرشی اصولا آخرت جزو موهومات است و هیچ معنا و مفهوم ندارد و فاقد حقیقت و واقعیت است.
نگرش دیگر نگرشی الهی و توحید است که به جهان غیب از جمله خدا و فرشتگان و قیامت و آخرت اعتقاد دارد. در این جهان بینی ، ارزش انسان به اموری دیگر از جمله خلافت الهی و کرامت و شرافت اکتسابی برخاسته از عبادت و تقوا و اخلاق است. این گونه است که انسان زمانی ارزشی پیدا می کند که تقوای الهی را کسب کند و اهل اخلاق الهی شود و خدایی و متاله گردد.
در نگاه اول، انسان نه تنها از مقام حیوان و چارپایان فروتر است بلکه حتی از گیاه و نبات نیز فروتر بوده و در مقام جماد است؛ زیرا ارزش انسان به سنگ و فلزات سنجیده می شود که مثلا زر و سیم است.
سفاهت به معنای بی خردی و سبک مغزی است. گاه به کسی بی خرد گفته می شود که اصلا قوه عاقله ندارد، و گاه به کسی گفته می شود که از این قوه عاقله برخوردار است ولی از آن بهره ای نمی برد. از آن جایی که سفاهت در جایی به کار می رود که طرف عقل دارد ولی از آن استفاده نمی کند، پس باید گفت از باب عدم و ملکه است؛ یعنی در چیزی که شانیت عقل به عنوان ملکه وجود دارد، آن شان نیست؛ مثلا وقتی به چیزی نسبت کور و کوری را می دهیم که شانیت بینایی را داشته باشد و هرگز مثلا به سنگی نمی گوییم کور است، بلکه به انسان و حیوانی آن را نسبت می دهیم که شانیت بینایی را دارد.
بنابراین، سفیه کسی است که شانیت آن را دارد که با خرد و با عقل به هر دو معنای پیش گفته باشد؛ اما فعلا به هر دلیلی آن را ندارد.
سفیه یعنی احمق و ابله و به کسی گفته می شود که درصدی از عقلانیت و خرد را دارد، ولی ناقص و ناتمام دارد. از این رو، برخی آن را به کم خرد و سبک مغزی معنا کرده اند، و آن کسی است که میان سودمند و زیان آور نمی تواند تفاوت و فرقی بگذارد.
پس در برابر سفیه ، عاقل است که دنبال امر نافع و سودمند می رود و قدرت تشخیص میان آن دو را دارد.
خداوند می فرماید: وَمَن یَرْغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلاَّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ؛ و چه کسى- جز آنکه به سبک مغزى گراید- از آیین ابراهیم روى برمىتابد؟(بقره، آیه 130)
پس عاقل آن است که به دین ابراهیم (ع) رو می آورد؛ چرا که آن را مفید و سازنده برای دین و دنیای خود می یابد. از همین روست که امام صادق(ع) در تعریف عقل می فرماید: قال رجل له - علیه السلام - ما العقل ؟ قال : ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان ؛ آن چه بدان خداوند رحمان بندگی و پرستش شود و بهشت بدان به دست آید. (اصول کافی ، ج 1 ، ص 11)
عاقل با استفاده از روش تفکر و بهره مندی از عقل مجهولات خود را با معلوماتی که دارد روشن می کند و به دانش خویش می افزاید. از این روست که پذیرش و واذرش وی بر اساس تعقل و تفکر است نه تقلید.
این در حالی است که سفیه و سبک مغز پذیرش و واذرش وی بر اساس تقلید کورکورانه است. پس وقتی که میخواهد چیزی را بپذیرد، میگوید: إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ؛ این سنتی است که در زندگی پدران خود یافتیم(زخرف، آیه 22؛ و نیز آیه 23 ) و وقتی میخواهند چیزی را رد کنند، میگویند: مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِی آبَائِنَا الأوَّلِینَ؛ چنین چیزی از پدران پیشین خود نشیندیم.(مومنون، آیه 24)
از نظر قرآن، در دنیا چیزهایی است که زینت دنیا است و انسان به توهم و تخیل گمان می کند که زینت او است. زینت زمانی زینت انسان خواهد بود که در وجودش تغییراتی را موجب شود که آن زینت جزو ذاتی یا ذاتیات او شود. زینت عاریه ای نباشد، بلکه زینتی باشد که ملک او است.
خداوند در آیات قرآنی بیان می کند که برخی از مردم اموری را چون محبت زن و مال و فرزند زینت خود گرفته اند؛ در حالی که زینت انسان نیست. این گونه برای انسان زینت داده شده است و یک نوع تخیل و توهم برای انسان پدید آمده است.(آل عمران، آیه 14)
اصولا آن چه در دنیا است، زینت دنیا است. خداوند می فرماید: إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ؛ در حقیقت، ما آنچه را که بر زمین است، زیورى براى آن قرار دادیم، تا آنان را بیازماییم که کدام یک از ایشان نیکوکارترند.(کهف، آیه 7)
پس آن چه در دنیا و زندگی دنیوی است، زینت دنیا و زندگی دنیوی است نه زینت انسان. از همین روست که خداوند چارپایان به ویژه اسب و فرزند و ثروت و مانند آن ها را به عنوان زینت دنیا و یا زندگی دنیوی دانسته است که بر اساس همین آیه و آیات دیگر به عنوان ابزار فتنه و آزمون الهی به کار می رود.(نحل، آیه 8؛ کهف، آیه 46؛ قصص، آیه 60)
اما آن چه واقعا زینت انسان می شود، از نظر قرآن عبادت و آن هم در قالب سجده به خدا است. خداوند می فرماید: یَا بَنِی آدَمَ خُذُواْ زِینَتَکُمْ عِندَ کُلِّ مَسْجِدٍ ؛ ای فرزند آدم ! در نزد هر مسجدی زینت هایتان را برگیرد.(اعراف، آیه 31)
ظاهر این آیه آن است که شما جامه و زیورهای نیک را به تن کنید و خود را به آن بیارایید؛ ولی در حقیقت خداوند می فرماید آن که موجب می شود تا شما خود را به چیزی زیبا بیارایید همان سجده و عبادت در مسجد است که موجب تحول و انقلاب و صیرورت مثبت در انسان می شود و انسان را زیبا می کند؛ زیرا حتی مال و ثروت و جامه و زر و سیم اگر مورد استفاده قرار گیرد و انسان به نوعی مالک اعتباری آن شود، مالک حقیقی آن نخواهد شد. پس آن چه موجب می شود تا انسان واقعا زیبا شود همان سجده عبادتی است که انسان در مسجد انجام می دهد و این گونه خود را به زیور عبادت و سجده می آراید. خداوند به صراحت در آیه 6 سوره حجرات می فرماید: وَلَکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ ؛ لیکن خدا ایمان را براى شما دوستداشتنى گردانید و آن را در دلهاى شما بیاراست . پس آن چه آرایه واقعی و زینت حقیقی بشر است همان ایمان و مانند آن است که در حقیقت انسان ظهور پیدا می کند؛ زیرا چنان که بارها گفته شده در اصطلاح قرآنی قلب همان حقیقت هویتی و وجودی انسان است.
عقل آن است که این زانوی سرکش شهوت و غضب را در بخش عمل و زانوی جَموح و چَموش وَهم و خیال را در بخش نظر عقِال کند. خدای سبحان این قدرت را به آدم داد! آن وسیلهای که زانوبند است یعنی همان طوری که با عِقال زانوهای شتر چَموش و جَموح را میبندند خداوند عقل را به آدمی داد تا سرکشی وهم و خیال و شهوت و غضب را بدان بنندد. از این رو، گفته شده است:«اعْقِلْهَا وَ تَوَکَّل؛ زانوی شتر را بندد و توکل کن».(مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار، ابوالفضل علی الطبرسی، ص320.)
به قول مولوی در مثنوی: با توکل زانوی اشتر را ببند»؛ یعنی هم پای بند و عقال را به زانوی شتر بندد و هم توکل داشته باش!(مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش 45)
البته انسان باید رشد کند و مسیر رشد عقل به این است که هر چه بیش تر زندگی از عقل بهره گیرد و همانند کودک در خیال و یا نوجوان در وهم نماند، بلکه به مرتبه عقل و فراتر از عقل برسد.
انسان با تفکر در آیات آفاقی و انفسی با بهره گیری از عقل و به اصطلاح قرآنی قلب، تعقل در امور می کند و نسبت به هستی و خود شناخت و نسبت به حق و باطل و خیر و شر پس از شناخت گرایش پیدا می کند. چنین فرآیندی را تعقل و خردورزی می گویند و چنین شخصی را عاقل دانسته که از سفاهت و بی خردی رسته و از جهل در برابر عقل جسته است. از نظر قرآن یک مرتبه از عقلانیت است که به شخص عاقل و متعقل می گوییم.
مرتبه بالاتر در عقلانیت آن است که شخص قایم به عقل باشد؛ یعنی زندگی اش بر عقلانیت مطلق استوار باشد و به کار گیری عقل موردی نباشد بلکه همیشگی ودایمی باشد و این صفت برایش صفت مشبه شده باشد.
در آیات قرآنی دو اصطلاح وجود دارد: 1. یعقلون، عقل را به کار می گیرند و عاقل هستند؛ 2. قوم یعقلون؛ قیام به عقل دارند و از قبیله عقل هستند.
باید توجه داشت که قوم در عربی به معنای قبیله است و هر انسانی خانواده و عشیره و قبیله ای دارد؛ مانند قومِ عاد، قومِ ثمود، قومِ مَدیَن، یا قومِ ابراهیم، قومِ اسماعیل و نژاد فارس و ترک و مانند آن.
اما در قرآن یک اصطلاح دیگری برای قوم است که با اصطلاح قوم به معنای قبیله و نژاد ارتباطی پیدا نمی کند. خداوند می فرماید: لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ(انعام، آیه 99?، یا می فرماید: لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ(بقره، ایه 164? و یا می فرماید: لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ(بقره، آیه 230?
در این موارد، مراد از قوم به معنای قبیله و نژاد نیست؛ زیرا ما قومی نداریم که قوم عاقل باشند یا قوم عالم باشند؛ بلکه مراد از آن کسانی است که قائم به این صفات هستند و آنان قیام به ایمان و عقل و علم دارند؛ یعنی این ها صفت دایمی و همیشگی آنان است.
پس وقتی در جایی می گوید: یَعْلَمُونَ(بقره، آیه 75? با وقتی که می گوید: لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ(بقره، آیه 230? خیلی تفاوت است؛ زیرا برخی از کارها است که با علم ساخته است؛ ولی برخی از کارها با عالم و علم ساخته نیست؛ بلکه تنها از دست کسانی بر می آید که قایم به علم باشند.
هم چنین برخی از کارها است که با عاقل پیش می رود، ولی برخی دیگر کارها از عاقل ساخته نیست بلکه کسی را می خواهد که قائم «بالعقل» باشد. از این روست که در شرایط قاضی مثلا کمال العقل آمده است.(شرائع الاسلام فی المسائل الحلال و الحرام، اسماعیلیان، المحقق الحلی، ج4، ص59) این کمال عقل همان قیام بالعقل است؛ یعنی کسی که رویه و روش او عقلانی است.
در قرآن برخی از کارها را خداوند بر عهده کسانی گذاشته است که فراتر از قیام به عقل و یا قیام به قسط و عدالت داشته باشند. مثلا در آیه 25 سوره حدید، می فرماید اجرای قسط در جامعه نیازمند قیام به قسط از سوی توده های مردم و ناس است؛ اما در آیات دیگری می فرماید این قیام به تنهایی نیز کفایت نمی کند، بلکه باید افرادی باشند که قوامین بالقسط باشند. خداوند این قوامین بالقسط را از صفات مومنانی دانسته است که می خواهند جامعه قرآنی را بر پا دارند.
خداوند می فرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاء لِلّهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِکُمْ أَوِ الْوَالِدَیْنِ وَالأَقْرَبِینَ إِن یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقَیرًا فَاللّهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلاَ تَتَّبِعُواْ الْهَوَى أَن تَعْدِلُواْ وَإِن تَلْوُواْ أَوْ تُعْرِضُواْ فَإِنَّ اللّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید، پیوسته به عدالت قیام کنید و براى خدا گواهى دهید، هر چند به زیان خودتان یا به زیان پدر و مادر و خویشاوندان شما باشد. اگر یکى از دو طرفِ دعوا توانگر یا نیازمند باشد، باز خدا به آن دو از شما سزاوارتر است پس، از پىِ هوس نروید که در نتیجه از حق عدول کنید. و اگر به انحراف گرایید یا اعراض نمایید، قطعاً خدا به آنچه انجام مىدهید آگاه است.(نساء، آیه 135)
و نیز می فرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید، براى خدا به داد برخیزید و به عدالت شهادت دهید، و البتّه نباید دشمنىِ گروهى شما را بر آن دارد که عدالت نکنید. عدالت کنید که آن به تقوا نزدیکتر است، و از خدا پروا دارید، که خدا به آنچه انجام مىدهید آگاه است.(مائده، آیه 8)
بنابر این دو آیه جامعه قرآنی با کسانی به دست می آید که چند شرط اصلی را دارا هستند: 1. همیشه قوامین بالقسط هستند؛ 2. خداوند را ناظر و حاضر و شاهد دانسته و این که در محضر او هستند؛ 3. رویه آنان اجرای قسط است حتی در شرایطی که علیه خود و خویشان است؛ 4. تابع هواها و هوس ها نیستند و سفیهانه رفتار نمی کنند؛ 5. اهل عدالت فراگیر هستند؛ 6. اهل تقوای الهی بوده و خداترس هستند؛ 7. نسبت به دشمنان خود نیز عدالت را مبنا قرار می دهند.
پس هر مسلمان و مومنی باید این گونه باشد و هم چنین در انتخاب مسئول و کارگزار و نماینده و وکیل باید کسانی را انتخاب کرد که قیام به ایمان و علم و عقل داشته باشند و در حوزه قسط ، نیز قوامین بالقسط و عدالت فراگیر باشند.
جامعه قرآنی جامعه تعلیلی است. به این معنا که هر چیزی که تعلیم داده و گفته می شود، با تبیین تعلیلی همراه است. این گونه است که در آیات قرآنی برای هر حکم و آموزه ای، علل و چرایی آن بیان می شود و حکمت ها و اهداف و فلسفه احکام تبیین می گردد؛ زیرا برای ایجاد انگیزه در انجام کاری باید با بیان علت و حکمت و فلسفه، شخص را برای انجام آن آماده کرد. این گونه است که در آیات و روایات هماره علل و فلسفه احکام گفته می شود و کتاب هایی از جمله علل الشرایع مرحوم شیخ صدوق در این باره نوشته شده که روایات و آیات مربوط به علل و فلسفه احکام را توضیح می دهد و حکمت و هدف هر حکمی را بیان می کند.
اگر بخواهیم یک جامعه قرآنی داشته باشیم، باید جامعه عقلانی داشته باشیم. از این روست که حتی در مساله تقلید و پذیرش اسوه ، به این نکته توجه می دهد که این تقلید و الگوگیری باید بر اساس مبانی عقلانی و سازوار و سازگار با آن باشد. اگر حضرت ابراهیم(ع) یا حضرت محمد(ص) به عنوان اسوه و سرمشق معرفی می شود، به دلیل مبانی عقلانی است که پشت سر این فرمان و حکم به وجوب تقلید و الگوپذیری از آنان وجود دارد.(احزاب، آیه 21 و آیات دیگر)
خداوند در آیه 10 سوره ملک از دوزخیان علت و چرایی دوزخ شدنشان را این گونه نقل می کند: وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ؛ و گویند: «اگر شنیده بودیم یا تعقّل کرده بودیم در میان دوزخیان نبودیم.»
در این آیه با تاخیر در کاربرد تعقل پس از استماع به این نکته و لطیفه نیز توجه می دهد که حتی شنیده ها را باید تعقل کرد و در محتوا و مفاد آن اندیشه کرد. این راهی است که جامعه قرآنی نشان می دهد. پس بر اساس این آیه و آیات بسیار دیگری که در قرآن بر تعقل و تفکر تاکید دارد(رعد، آیه 4؛ نحل، آیات 12 و 67 و آیات بسیار دیگر)، جامعه قرآنی یک جامعه عقلانی و تفکری و تعقلی است. شکی نیست که جامعه عقلانی هماره در هر مطلب و کاری و چیزی به علل و چرایی و فلسفه آن توجه دارد و به تقلید کورکورانه و تکرار و تواترسازی در دام نمی افتد.
اما یک جامعه غیر قرآنی به جای آن که تعقل و تفکر را اصالت بخشد و مردم را به تعقل و تفکر وادار سازد و به او بیاموزد تا برای هر کاری علت جویی و علت خواهی کند و ادله و برهان ارایه نماید، به تبلیغ و تکرار یک مطلب رو می آورد.
به عنوان نمونه در مسایل تغذیه به جای آن که علل و چرایی مطلوب بودن یک ماده غذایی بیان شود، با تکرار و تواترسازی و افکارسازی به جای تفکر گرایی، مردم را به خرید یک کالا یا ماده غذایی تشویق و ترغیب می کنند. در حقیقت ابزار تبلیغ، ابزار تحمیق جامعه است. مردم با تبلیغ رسانه ها و ابزارهای رسانه ای گمراه می شوند و به جای تعقل و تفکر، تقلید می نشیند و این گونه است که سفاهت و بی خردی بر جامعه حاکم می شود و مردم گوسفندوار دنبال بزی می روند که سردسته قرار گرفته است و در نهایت به چاه و دره فرو می افتند و سقوط می کنند.
در مسائل سیاسی نیز تکرار مکرر عناوین از طریق بازی رسانه ای غرقه سازی ، مردم را به تصمیماتی سوق می دهند که اهداف تبلیغ گران را بر آورده می سازند. گفتمان سازی دروغین انجام می دهند و به جای تفکر به مردم فکر و اندیشه آماده ای می دهند. دقیقا همان کاری را می کنند که در غذافروشی های آماده انجام می گیرد. مردم نه تنها ماهی گیری یاد نمی گیرند و آشپزی نمی آموزند، بلکه هر ماهی مرده و بیمار و غذای نامطلوبی را در دست مشتری می گذارند و مشتری را چون نمی داند به همین رضایت می دهد.
در مسایل آموزشی، نیز به جای تعلیم چگونه فکر کردن و تفکر و تعقل، در مدارس و دانشگاه به دانش آموز و دانشجو فکر و اندیشه می دهند که ای کاش فکر و اندیشه بود، بلکه چیزی را به جای فکر و اندیشه می دهند. حتی اگر فکر و اندیشه بدهند، دردی را درمان نمی کند؛ زیرا جامعه را عقلانی نمی سازد و راه تفکر و تعقل را نمی آموزد. این گونه است که دانشجویان ما به جای تفکر و تعقل دنبال اندیشه ها می روند.
بر اساس آموزه های قرآنی، عمل برای عامل است ؛ به این معنا که عمل انسانی با وجودش آمیخته می شود و در جان و هویت و وجودش تاثیر مستقیم می گذارد. از این روست که انسان خودش را می سازد. به این معنا که افکار و رفتاری که دارد حقیقت وجودی و هویت وجودی اش را می سازد و این گونه است که انسانی که در قیامت وارد صحنه می شود همان انسانی است که خود شخص خودش را ساخته است.
به سخن دیگر، انسان قیامتی سازه انسان دنیوی است؛ همان طوری که بهشت و دوزخ هر انسانی اختصاصی اوست، زیرا حورالعین و درخت و کاخ و قصور و آب و نهر و چمن و مانند آن ها، سازه هایی انسانی است که هر کسی با اعمالش ساخته است. از این روست که پیامبر(ص) می فرماید: الجنه قیعان؛ بهشت بیابان و دشتی است که هیچ چیزی در آن نیست و انسان با اعمال صالح خودش از تسبیحات و مانند آن ، آن بهشتش را می سازد. این گونه است که بهشت هر انسانی مطابق اعمال اوست و نوعی جزاء وفاق میان عمل و جزاء وجود دارد.(نباء، آیه 26)
خداوند بر اساس همین قاعده و اصل می فرماید: إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا؛ اگر نیکى کنید، به خود نیکى کردهاید، و اگر بدى کنید، به خود بد نمودهاید.(اسراء، آیه 7)
این لام که در «لانفسکم و فلها» تکرار شده است، لام اختصاص است. به این معنا که عمل عامل را می سازد و هر عملی از خوب و بد برای خود عامل است. پس نباید لام اول را لام نفع دانست و گفت لام دوم از باب مشاکله آمده است وگرنه باید علیها می آمد که بیانگر ضرر و زیان است.
از آیات قرآنی به دست می آید که عمل آدمی هرگز عامل را رها نمی کند؛ چون جزو ذات او می شود. از همین روست که در این آیه لام تکرار می شود تا این اختصاص عمل با عامل را بگوید.
برخی این پرسش را مطرح می کنند که خداوند مگر نمی داند که ما کفر می ورزیم یا گناه می کنیم؟ اگر می داند که می داند مگر نمی تواند جلوی ما را بگیرد تا این کارها را انجام ندهیم؟
خداوند این دیدگاه و بینش و نگرش را بیان می کند و می فرماید: سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُواْ لَوْ شَاء اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَ آبَاؤُنَا وَلاَ حَرَّمْنَا مِن شَیْءٍ کَذَلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِم حَتَّى ذَاقُواْ بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِندَکُم مِّنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِن تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ أَنتُمْ إَلاَّ تَخْرُصُونَ؛ کسانى که شرک آوردند به زودى خواهند گفت: «اگر خدا مىخواست، نه ما و نه پدرانمان شرک نمىآوردیم، و چیزى را [خودسرانه] تحریم نمىکردیم.» کسانى هم که پیش از آنان بودند، همین گونه [پیامبران خود را] تکذیب کردند، تا عقوبت ما را چشیدند. بگو: «آیا نزد شما دانشى هست که آن را براى ما آشکار کنید؟ شما جز از گمان پیروى نمىکنید، و جز دروغ نمىگویید.»(انعام، آیه 148)
و نیز می فرماید: وَقَالُوا لَوْ شَاء الرَّحْمَنُ مَا عَبَدْنَاهُم مَّا لَهُم بِذَلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ؛ و مىگویند: «اگر [خداى] رحمان مىخواست، آنها را نمىپرستیدیم.» آنان به این [دعوى] دانشى ندارند [و] جز حدس نمىزنند.(زخرف، آیه 20)
این نوعی شبهه افکنی است که از سوی بیماردلان مطرح می شود تا سست ایمان ها را نیز به جرگه خودشان بکشانند و یا زمینه را برای ادامه کفر و بی بند و باری خود فراهم نمایند. از این رو، چنین شبهاتی را مطرح می کنند و می گویند: خداوند می داند و می تواند که اینان کافر و مشرک و گناهکار هستند، و می تواند جلوی کفر و شرک و گناه ایشان را بگیرد. پس چون خداوند با دانایی و توانایی که دارد جلوگیری آنان را نمی گیرد، پس مشکلی ندارند و از نظر خداوند عیبی و گناهی نیست؛ زیرا وقتی کسی مخالفتی را می بیند و می داند و می تواند جلوی آن را بگیرد، پس اگر نمی گیرد یعنی با آن موافق است.
در پاسخ اینان باید گفت: اینان میان تکوین و تشریع خلط کرده اند؛ زیرا خداوند سنت و قانون خود را در باره این انسان و جنیان این گونه قرار داده است که دارای اراده و اختیار و حق انتخاب باشند و میان کفر و ایمان و تقوا و فجور به اراده و اختیار یکی را انتخاب کنند.(شمش، آیات 7 تا 10 ؛ انسان، آیه 3)
این همان مشیت الهی است که قانون حاکم بر هستی و جان و جامعه و جهان است؛ اما خداوند یک تشریع و قانون دیگری نیز دارد که خاص انسان و جن است. به این معنا که از او خواسته است با اراده و انتخاب خود صراط مستقیم را برود و بندگی و عبادت خداوند کند.(ذاریات، آیه 56 و آیات دیگر) به طوری که با انتخاب خودش این مسیر عبودیت و بندگی را انتخاب نکند و به جای تقوا فجور نماید، باید پاسخ گوی افکار و رفتار خود در دنیا و آخرت باشد. از این روست که در آیه 29 سوره کهف می فرماید: وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّکُمْ فَمَن شَاء فَلْیُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن یَسْتَغِیثُوا یُغَاثُوا بِمَاء کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءتْ مُرْتَفَقًا؛ و بگو: «حق از پروردگارتان [رسیده] است. پس هر که بخواهد بگرود و هر که بخواهد انکار کند، که ما براى ستمگران آتشى آماده کردهایم که سراپردههایش آنان را در بر مىگیرد، و اگر فریادرسى جویند، به آبى چون مس گداخته که چهرهها را بریان مىکند یارى مىشوند. وه! چه بد شرابى و چه زشت جایگاهى است.»
پس انسان ها با آن که در مقام تکوین آزاد و دارای اراده و حق انتخاب قرار داده شده اند و مشیت الهی این گونه سامان یافته است؛ ولی به برهان عقلی و نقلی اثبات شده است که انسان باید انتخابی درست داشته باشد و مسئول انتخاب های خود است.
نفوذی بر اساس آموزه های وحیانی قرآن به چند گروه و دسته بخش می شوند. هم چنین اهداف متفاوت و متنوعی را برای نفوذ در نظر می گیرند که شامل تخریب، تغییر و تهدید و مانند آن است.
یکی از علل غایی و اهدافی که در فلسفه نفوذ بر اساس آیات قرآنی بیان شده ، نفوذ برای گریز است. به این معنا که کسی در چیزی یا فردی رخنه و نفوذ می کند تا گذرگاهی برای گریز و گریزگاهی برای فرار بیابد.
خداوند در قرآن می فرماید در قیامت برخی تلاش می کنند تا از صحرای محشر برای فرار از پاسخ گویی نسبت به اعمال خود، راه نفوذی بیابند و بگریزند. این گونه است که به همه اقطار و گوشه های آسمان و زمین نظر می کنند تا راهی از آن جا برای فرار از حکومت و ملک و فرمانروایی خداوند بیابند.
از نظر قرآن نفوذی طلبان تنها دو دسته از موجودات یعنی جن و انس هستند؛ زیرا اینان بر اساس آیات قرآنی از جمله آیه 50 سوره ذاریات موجودات دارای اراده و اختیاری هستند که تکلیف بر عهده آنان گذاشته شده و باید در چارچوب اختیار و اراده تکوینی ولی بر اساس وظایف و تکالیف الهی تشریعی عمل کنند. به سخن دیگر، خداوند انسان و جن را دارای اراده و اختیار تکوینی آفریده است ولی آنان را رها نکرده بلکه بر عهده آنان تکالیف و وظایفی در چارچوب دین اسلام گذاشته است که باید آن را انجام دهد و اگر بر خلاف این تکالیف عمل کنند باید در دنیا و آخرت پاسخ گو باشند.
البته از آن جایی که همه هستی تحت عرش الهی و حاکمیت و فرمانروایی اوست و خداوند ملک و شاه به عنوان مالک دنیا و دین عمل می کند ، کسی نمی تواند از محدود فرمانروایی و شاهی خداوند بیرون رود. از این روست که خداوند با زبانی طنز و تلخ می فرماید که اگر می توانید از حکومت الهی راه فراری بیابید و راه نفوذی برای فرار پیدا کنید که البته نمی توانید: یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَن تَنفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ فَانفُذُوا لَا تَنفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَانٍ؛ اى گروه جنّیان و انسیان، اگر مىتوانید از کرانههاى آسمانها و زمین به بیرون رخنه کنید، پس رخنه کنید. [ولى] جز با [به دست آوردن] تسلّطى رخنه نمىکنید.(الرحمن، ایه 33)
به نظر علامه طباطبایی در ذیل آیه، تقدم جن بر انس برای آن است که جنیان در راه نفوذ یافتن و نفوذ کردن سریع تر و تندتر از انسان حرکت می کنند و از همین روست که مقدم داشته شده است. اصولا جنیان در همین دنیا نیز برای کسب خبر و اطلاعات آسمان مثال و برزخ به آسمان های نزدیک صعود می کنند اما با شهاب ثاقب فراری داده می شوند؛ از همین رو، به سبب همین ظرافت و طبیعت گمان می رودکه اگر انسان نتواند راه نفوذ بیابد آنان می توانند ولی خداوند هر گونه امکان نفوذ را نفی می کند.
در آیات قرآنی سه مرحله از زندگی بسیار مهم و با اهمیت است: 1. سلامت در هنگام تولد ؛ 2. سلامت هنگام مردن؛ 3. سلامت در هنگام بعثت و رستاخیز در قیامت.
در قرآن آمده است: وَسَلَامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَیَوْمَ یَمُوتُ وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا ؛ و سلام بر ا روزی که متولد شد و روزی که می میرد و روزی که زنده بر انگیخته می شود.(مریم، آیه 15)
این سلامت هم سلامت جسمی است و هم سلامت اعتقادی و روحی.
البته آن چه مهم است همان سلامت اعتقادی است؛ زیرا سلامت دین و اعتقاد بسیار مهم و اساسی است و سرنوشت آدمی به آن بستگی دارد. از این روست که خداوند از قلب سلیم سخن به میان می آورد که مرتبط با سلامت اعتقادی است.(شعراء، آیه 89)
شاید به نظر برسد که سلامت جسمی زمان مرگ معنایی ندارد؛ زیرا مرگ زمانی اتفاق می افتد که جسم سلامت خود را از دست داده باشد؛ اما باید توجه داشت که یکی از دعاهای امام حسین(ع) در ضمن دعای عرفه این است : خدایا ، مرا از تمام اعضا و جوارحم بهره مند فرما و چشم و گوش مرا وارث من قرار ده ، یعنی تا موقع مرگ مرا از کوری و کری و نقص عضو محفوظ بدار. (الحدیث جلد 2 صفحه 26) این یعنی سلامت اعضا بسیار مهم است حتی برای کسی که در حال مرگ است.
پس انسان باید در سه زمان اصلی در سلامت جسم و جان و اعتقاد باشد؛ زیرا اگر انسان از سلامت جسم در هنگام تولد برخوردار نباشد نمی تواند آن چنان که باید و شاید مسئولیت خود را انجام دهد؛ انسان با سلامت جسم است که می تواند کارهای مهمی را انجام دهد و به قول معروف : اللهم اجعل قوتی فی طاعتک و نشاطی فی عبادتک. این قوت برای اطاعت و دست یابی به کمالات لازم است. انسان تا هنگام مرگ باید از سلامت جسم و روح و سلامت تن و روان و اعتقاد برخوردار باشد و با همین سلامت در قیامت حضور یابد.
از نظر اسلام و آموزه های قرآنی نوع انسان یک حقیقت دارد که همان روح است. روحی که خداوند در کالبد انسان دمیده ، نه مذکر است و نه مونث ؛ یعنی روح زن و مرد ندارد؛ اما وقتی این روح در کالبد انسانی دمیده می شود، با توجه به ماموریتی که برای دو جنس است، یک خصوصیاتی را به عنوان مقتضیات زندگی با این تن به خود می گیرد که ما از آن به تفاوت زن و مرد یاد می کنیم؛ یعنی خشونت و قهر و غلبه برای خصوصیت مرد است؛ زیرا باید کارهای سخت کند و از حریم خود و خانه در برابر انواع خطرات دفاع کند. از این روست که باید عقلانی فکر و عمل کند؛ اما زن باید کارهای را انجام دهد که با لطافت و مهربانی ارتباط دارد. از این رو در محیطی رشد می کند که نرم و لطیف است و همانند گلبرگ ها باید با لطافت و نرمی با آن رفتار کرد. این گونه است که در حلیه ای از لطافت و نرمی رشد می کند تا مسئولیت مادری را به عهده گیرد.
این زن نمی تواند در درگیری ها و جدال های کلامی و خصومت های رفتاری مشارکتی داشته باشد؛ زیرا این صنف از انسان برای کاری دیگری آفریده شده است. از این روست که وقتی بحث و جدل کلامی داشته باشد نمی تواند مستدل بحث کند و سخنان وی آن چنان باید و شاید روشن گر نیست؛ زیرا اصولا برای بحث و کلام جدلی ساخته نشده است. خداوند می فرماید: مَن یُنَشَّأُ فِی الْحِلْیَةِ وَ هُوَ فِی الْخِصَامِ غَیْرُ مُبِینٍ ؛ زن کسی است که در حلیه و زیور رشد کرده و او کسی است که در خصومت بیان روشنی ندارد.(زخرف، آیه 18)