سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چشم زخم راست است و افسون راست ، و جادوگرى حق است و فال نیک درست و فال بد نه راست ، و بیمارى از یکى به دیگرى نرسد و بوى خوش بیمارى را بهبود دهد ، و عسل درمان بود . و سوارى و نگریستن به سبزه درمان بیمارى . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :275
بازدید دیروز :483
کل بازدید :2163980
تعداد کل یاداشته ها : 1987
04/3/18
7:40 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

هر کسی دوست دارد بر ثروت خودش بیافزاید. به نظر می رسد که راه ربوی باعث افزایش می شود ؛ در حالی از نظر خداوند این راه باعث کاهش ثروت و از دست رفتن اصل سرمایه می شود و رباخوار و نزولخوار در نهایت چون به جنگ خدا رفته همه چیزش را از دست می دهد.
اما بر خلاف تصور که صدقه دادن و وام نیک دادن به معنای از دست دادن دارایی و ثروت است، از نظر قرآن موجب افزایش ثروت است. از نظر قرآن این کارها دو کارکرد اساسی دارد: 1. افزایش ثروت در دنیا و برکت در مال و زندگی؛ 2. اجر اخروی کریمانه الهی.
خداوند می فرماید:  إِنَّ الْمُصَّدِّقِینَ وَالْمُصَّدِّقَاتِ وَأَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا یُضَاعَفُ لَهُمْ وَلَهُمْ أَجْرٌ کَرِیمٌ ؛در  حقیقت، مردان و زنان صدقه‏ دهنده و [آنان که‏] به خدا وامى نیکو داده‏ اند، ایشان را [پاداش‏] دوچندان گردد، و اجرى نیکو خواهند داشت. (حدید، آیه 18)


  
  

بر اساس آموزه های وحیانی قرآن همه انسان ها در ظلماتی هستند که خاصیت دنیا و حضور در اسفل سافلین (سوره تین) است. البته انسان ها در این ظلمات ، هماره در خسران  و زیان هستند و سرمایه های وجودی خویش را از دست می دهند.(همان و نیز سوره عصر)
بنابراین، خروج از ظلمات و رسیدن به نور امری است که باید انسان در حرکت صعودی و عروجی خود در دنیا انجام دهد و از ظلمات بیرون آید. به نظر می رسد که کار آسانی است که با چهار عمل اصلی ایمان به غیب و عمل صالح و دعوت دیگران به حق و صبر بتوان از این ظلمات عبور کرد.
اما بر اساس آیات قرآنی  انسان ها چون گرفتار وهم و خیال و هواهای نفسانی و وسوسه های شیطانی هستند از اصل غافل می شوند و به این ظلمات خو می گیرند و در آن مشغول می شوند؛ این گونه است که نه تنها احساس ظلمت نمی کنند بلکه به آن دل خوش بوده و ازهمین رو، اراده ای هم برای خروج از ظلمات ندارند.
خداوند قرآن و آیات بینات را برای پیامبر(ص) می فرستد تا پیامبر(ص) با بهره گیری از آن ها مردم را از ظلمات بیرون برد. خداوند می فرماید:هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ عَلَى عَبْدِهِ آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ لِیُخْرِجَکُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَإِنَّ اللَّهَ بِکُمْ لَرَؤُوفٌ رَّحِیمٌ ؛او همان کسى است که بر بنده خود آیات روشنى فرو مى‏فرستد، تا شما را از تاریکی ها به سوى نور بیرون کشاند. و در حقیقت، خدا [نسبت‏] به شما سخت رؤوف و مهربان است. (حدید، آیه 9)
از این آیه فهمیده می شود که  اخراج کننده اول خدا و مظهرش پیامبر(ص) است. از این روست که «یخرج » می آورد نه «تخرج».
امروز امام زمان(عج) این مسئولیت اخراج مردم از ظلمات به سوی نور را به عهده دارد.
البته از آیه 43 سوره احزاب بر می آید که در این میان صلوات الهی و فرشتگان نیز نقش اساسی دارد. خداوند می فرماید:هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَمَلَائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَکَانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیمًا ؛اوست کسى که با فرشتگان خود بر شما درود مى‏ فرستد تا شما را از تاریکی ها به سوى روشنایى برآورد، و به مؤمنان همواره مهربان است.


94/10/30::: 7:9 ع
نظر()
  
  

از نظر قرآن عوالم تنها عالم شهادت و محسوس نیست که از آن به عالم مُلک و ناسوت یاد می شود، بلکه عالم غیب هم است (بقره، آیه 3). این عالم غیب خودش به چند عالم تقسیم می شود: 1. عالم ملکوت، 2. عالم جبروت؛ 3. عالم لاهوت ؛ 4. عالم هاهوت(عالم هوهو)
عالم ملک را عالم ناسوت نیز می گویند چون عالم نسیان است؛ زیرا انسان چیزهایی را که در عوالم بالا قبل از نزول معرفت داشت و به آن ایمان و تعهد سپرده بود با آمدن به این عالم ملک از یاد می برد و فراموش می کند و به گونه ای عمل می کند که اصلا عوالم بالا را طی نکرده و تعهداتی نداشته و نپذیرفته است. در اصطلاح قرآنی از این عوالم بالا که با نزول فراموش کرده ایم، الست می گویند : یعنی الست بربکم، قالوا بلی؛ در آن عالم خداوند پرسید : آیا پروردگارشما نیستم؛ گفتند: بلی. اما وقتی نزول کردند این تعهد و این ایمان و قول و پذیرش را فراموش کرد.خداوند می فرماید:  وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ؛ و هنگامى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذریّه آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: «چرا، گواهى دادیم» تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این [امر] غافل بودیم. (اعراف، آیه 172)

البته عالم ملکوت همانند اصطلاح عالم غیب یک معنای عام هم دارد که شامل همه عوامل می شود که عالم برزخ تا دیگر عوالم می شود.
از نظر قرآن اگر عالم ملک و ناسوت عالم ظاهر است، عالم ملکوت باطن این عالم است؛ یعنی بر هر چیز مادی یک حقیقتی است که همان ملکوت آن است و این ملک و ناسوت مثلا رقیقه همان حقیقت است. از نظر قرآن ملکوت قابل نظر و نگاه کردن است و اگر انسان با تقوا باشد از نظر عبور کرده و حتی می تواند ببیند. ولی در هر حال با نظر و نگاه دقیق این امکان است که ملکوت را دید. خداوند می فرماید: أَوَلَمْ یَنظُرُواْ فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا خَلَقَ اللّهُ مِن شَیْءٍ وَأَنْ عَسَى أَن یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ ؛ آیا در ملکوت آسمانها و زمین و هر چیزى که خدا آفریده است ننگریسته ‏اند و اینکه شاید هنگام مرگشان نزدیک شده باشد؟ پس به کدام سخن، بعد از قرآن ایمان مى‏ آورند؟ (اعراف، آیه 185)


94/10/29::: 7:36 ع
نظر()
  
  

«تدبر»: نگرش دقیق به فرجام کارها؛ و «تدابر» به مفهوم دشمنى و گسستن پیوندهاست. تدبر از واژه دبر به معنای دنباله و پشت است.  دبر در آیه 16 سوره انفال و 25 و 27 و  28 سوره یوسف به معنای پشت کردن است. مدبرین پشت کنندگان در عرصه جنگ است که در آیه 25 سوره توبه بیان شده است. شب هم پس از روز می آید و این گونه روز را پشت سر می گذارد.(مدثر، آیه 33) از این روست که از مدبراللیل و النهار یعنی کسی که روز را پشت شب و شب را پشت سر روز می آورد.
تدبر از باب تفعل به معنای نوعی فرجام نگری است به گونه ای که آن امر به منش و رویه شخص تبدیل شده باشد. خداوند از   تدبیر الامور سخن می گوید ، یعنی پیامدها و دنباله های هر کاری را در نظر می گیرد.(سجده ، آیه 5؛ یونس، آیه 3)
فرشتگانی هم هستند که مدبرات امور هستند که چهار فرشته مقرب معروف هستند. اینان نیز تدبیر امور می کنند. اما تدبیر امور و یا تدبر چیست؟
اگر دبر پشت و پیامد و لوازم هر چیزی است که پس از عمل و کاری به دنبال آن می آید، تدبر القرآن نمی تواند تدبر در قرآن باشد، وگرنه می فرمود: افلایتدبرون فی القرآن، در حالی که فرموده افلایتدبرون القرآن؛ پس باید دید که دبر قرآن چیست؟ شکی نیست که قرآن یک دنباله ای دارد که همان اهل بیت(ع) هستند؛ قرآن اگر ثقل اکبر است، اهل بیت(ع ثقل اصغر است و این دو در کنار هم تار و پود یک حقیقت به عنوان حبل الله را تشکیل می دهند. پس تدبر قرآن به معنای جست و جوی دبر قرآن و دنباله آن است که همان قرآن های ناطق است که باید  با هم باشد. این که چرا دنباله های قرآن را مورد توجه قرار نمی دهند. اگر چنین اتفاقی بیافتد آنان به عنوان مفسران و تبیین کنندگان قرآن شبهات را برطرف می کنند و  به محکمات ارجاع می دهند و این گونه آن اختلاف ظاهری بر طرف می شود. اختلاف یعنی آمد و شد یعنی چیزی پشت سر چیز دیگری بیاید مانند آمد و شد شب و روز، شبهاتی که می آیند و می روند و موجب بگو و مگو میان دو طرف می شوند، با ارجاع به دبر قرآن یعنی اهل بیت(ع) حل می شود؛ این همان معنای مراجعه به راسخون و اهل ذکر در آیات دیگر قرآن از جمله آیه 7 سوره آل عمران است که می گوید با چنین مراجعه و تاویل آنان مشکل حل می شود. پس این که خداوند می فرماید:  أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلاَفًا کَثِیرًا ؛ پس چرا دبر قرآن را به دست نمی آورند و اگر قرآن از غیر خدا بود در آن اختلاف زیاد بود که یک حرف نمی زد و حرف های متضادی داشت.(نساء، آیه 82) هم چنین می فرماید: أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا ؛ آیا پس تدبر قرآن ندارند یا آن که قلب های آنان قفل شده است(محمد، آیه 24) قلب های مهر  و بسته شده ، نمی تواند تدبر کند و پیامدها و دنباله های آن را بیان به دست آورد؛ از این روست که نمی تواند با اهل بیت(ع) ارتباط برقرار کند و به ثقل اصغری که هماره با ثقل اکبر است چنگ بزند تا گمراه نشود. این که بدون اهل بیت(ع) نمی توان اختلاف قرآن را حل کرد شکی در آن نیست؛ زیرا راسخون در علم می توانند این ارجاع به محکم را حل کنند و ما را از ظاهر به باطن و تاویل قرآن رهنمون باشند.


94/10/28::: 9:39 ع
نظر()
  
  

نسبت میان دو چیز می تواند چند گونه باشد:1. یکی فاعل و دیگری منفعل باشد؛ مانند رابطه علیّ و معلولی مانند رابطه خدا و مخلوق؛ 2. هر دو در یک دیگر تاثیر متقابل داشته باشند؛ از این حالت به تفاعل یاد می شود؛ 3. هردو تحت تاثیر یک علت دیگر باشند و منفعل؛ مانند دو قسیم یک مقسم که فاعل عامل سومی است؛ اما این ارتباط تنگاتنگ نیست و تنها وجه مشابهت آن در پذیرش و انفعال از یک فاعل سوم آن دو را به هم مربوط می کند.
در آموزه های اسلامی و قرآنی، رابطه برخی از امور یک رابطه و نسبت تفاعل و متقابل است و این گونه نیست که یکی فاعل و دیگری منفعل باشد، بلکه هر دو متاثر از دیگری هستند و تاثیر و تاثر متقابل دارند. به عنوان نمونه بر اساس آیات قرآنی و روایی رابطه میان علم و عمل این گونه است. هم چنین بیان شده که رابطه «اقرء فارق و ارق فاقرء؛ بخوان بالا برو و بالا برو و بخوان» یعنی قرآن بخوانید تا ترقی کنید و ترقی کنید و قرآن بخوانید؛ پس خواندن قرآن موجب می شود که انسان رشد و ترقی کند و با هر ترقی که صورت می گیرد خواندنی دیگر رخ می دهد که به طور طبیعی آثارآن نیز متفاوت از خواندن پیشین نیست.
رابطه و نسبت تقوا و ایمان نیز این گونه است؛ یعنی یک رابطه تفاعلی است. اگر تقوا موجب می شود تا ایمان ایجاد شود؛ چنان که تقوای فطری موجب می شود تا انسان ظرفیت پذیرش ایمان به غیب را پیدا کند(بقره، آیات 2  و 3) هم چنین این ایمان خود موجب تقوای دیگری می شود و تقوا نیز موجب ایمان دیگری که برتر از پیشین است. خداوند می فرماید: «لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُواْ وَ عَمِلُواْالصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِیمَا طَعِمُواْ إِذَا مَا اتَّقَواْ وَّ آمَنُواْ وَ عَمِلُواْالصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّ آمَنُواْ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّأَحْسَنُواْ وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ؛ بر  کسانی که ایمان آورده اند و عمل شایسته کرده اند، گناهی نیست درآنچه که قبلا از محرمات خورده اند ،البته وقتی که پرهیز کرده و ایمان آورده ،وعمل صالح کنند، آنگاه پرهیز کرده و ایمان آورند، پس پرهیزکرده و نیکوئی کنندو خداوند نیکوکاران را دوست می دارد»(مائده، آیه 93)
در این آیه به خوبی ارتباط میان سه مرتبه تقوای شرعی با ایمان به خوبی روشن شده است. مرتبه سوم از ایمان همان مقام محسنین است که مقام رویت است؛ چنان که پیامبر(ص) می فرماید: قال:صدقت. قال:فأخبرنی عن الإحسان؟ قال:أن تعبد الله کأنک تراه،فإن لم تکن تراه فإنه یراک.؛ احسان یعنی خداوند را عبادت کنی گویی خدا را می بینی پس اگر خدا را نمی بینی پس یقین بدان که خدا تو را می بیند. پس مرحله نخست احسان آن است که خود را در محضر خدا بدانی و در مرحله بعدی خدا را ببینی و این حضور را رویت به چشم دل داشته باشی. این همان مراحل سه گانه علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین است که برآیند ایمان و تقوای سه گانه است.


94/10/27::: 6:53 ع
نظر()
  
  

امروز ابزارهای رسانه ای به سبب تنوع و تعدد بسیار و فن آوری های بسیار پیشرفته هر دم و لحظه اطلاعات و اخباری را به سمع و نظر ما می رسانند. این رسانه های دیداری و شنیداری ما را بمباران اطلاعاتی و خبری می کنند و ما گاه سرگردان می شویم؛ زیرا بسیاری از این اخبار و اطلاعات یا از منابع غیر موثق نقل می شود یا مفاد آن حتی از منابع موثق در شک و تردید قرار می گیرد. آیا خبر و اطلاعاتی را رد کنیم یا دوباره از منابع دیگر استفاده کنیم؟ مشکل این است که تواتر سازی امر عادی شده است و با کپی و تکرار از سوی رسانه ها و منابع دیگر گویی خبر واقعی است که این همه تکرار می شود و از سوی رسانه ها و منابع و خبرگزاری های گوناگون نقل می شود. بنابراین به این تواترها نیز نمی توان اعتماد کرد؛ زیرا شاید از مصادیق تواتر سازی باشد.
با آن که عقل و نقل پذیرش خبر از ثقه و افراد قابل اعتمادی که حتی عادل نیستند را تجویز می کند و عقلا نیز همین رویه را دارند و در زندگی به کار می برند، با این همه  به نظر می رسد که گاه باید در این اخبار ثقه حتی متواتر شک و تردید کرد و به سادگی نپذیرفت مگر آن که ثقه خودش آن را دیده و از منبع اولی شنیده باشد نه از دیگران.
حضرت سلیمان به خبر هدهد که پرنده ای است بسنده می کند و آن را می پذیرد؛ زیرا هدهد را ثقه می داند و انگیزه ای جز اطلاع رسانی در وی نمی یاید؛ زیرا هیچ غرض دیگری در خبر رسانی هدهد متصور نیست؛ اما با این همه ایشان در مفاد تحلیلی خبر تردید می کند؛ زیرا هدهد می گوید که قوم سبا که خورشیدپرست و گمراه و مشرک هستند؛ قابلیت ایمان را ندارند؛ ایشان بخش اول خبر را می پذیرد که گزارش و توصیفی از واقعیتی است که دیده و شنیده است ولی بخش دوم که توصیه مبتنی بر تحلیل هدهد است را نمی پذیرد و آن را متوقف بر کسب اطلاعات دقیق تر می داند. از این روست که مخبر یعنی هدهد را مامور می کند تا ببیند آیا قوم سبا قابلیت اسلام آوری را دارند یا نه؟ اسلامی که در این جا مطرح می شود به معنای تسلیم در برابر قدرت نبوی حضرت سلیمان و پذیرش اسلام به معنای دین است؛ یعنی هر دو معنا برای واژه متصور است و می تواند کاربرد دو معنا را در قالب کنایی و موضوع له لفظ داشته باشد.
در قرآن آمده است: فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُکَ مِن سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ ؛درنگش به درازا نکشید بیامد و گفت : به چیزی دست یافته ام که تو دست نیافته بودی و از سبا برایت خبری درست آورده ام.(نمل ، آیه 22) سپس هدهد می گوید که این قوم هدایت ناپذیرند. اما حضرت سلیمان می فرماید: قَالَ سَنَنظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ کُنتَ مِنَ الْکَاذِبِینَ ؛گفت : اکنون ، بنگریم که راست گفته ای یا در شمار دروغگویانی.(نمل، آیه 27) این کذب نسبت به تحلیل اوست نه اصل خبر که قوم خورشیدپرست هستند. در حقیقت این که گفتی هدایت ناپذیرند سخن راستی یا دروغ ، نه آن که خبر شما بدون تحلیل دروغ است وگرنه نیازی به واکنش و فرستان نامه نبود:  اذْهَب بِّکِتَابِی هَذَا فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانظُرْ مَاذَا یَرْجِعُونَ ؛این نامه مرا ببر و بر آنها افکن ، سپس به یکسو شو و بنگر که چه جواب می دهند.
در ادامه آیات بیان می کند که دست کم ملکه سبا قابلیت داشت که هدایت شود و از ظاهر امور به باطن برسد و آیات را نشانه ای برای صاحب آیات بداند که در آخر می فرماید: قَالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ؛ گفت: «پروردگارا، من به خود ستم کردم و [اینک‏] با سلیمان در برابر خدا، پروردگار جهانیان، اسلام آورده و تسلیم شدم.» (نمل آیه 44)


94/10/26::: 7:2 ع
نظر()
  
  

در مستندهایی که تلویزیون پخش می کند عبارت هایی چون: «این گونه گیاهی و جانوری با توجه به شرایط و تغییرات محیطی پدید آمده در کره زمین، واکنش نشان داده و خود را به ابزار فلان و بهمان مهجز کرده است. این گونه است مثل برگ ها و ساقه و ریشه های فلان گیاه به این شکل در آمده و فلان و بهمان جانور ، بال یا سم یا کوهان و مانند آن در آورده و خود را با شرایط جدید برای بقا و ادامه حیات در کره خاکی وفق داده است.»

وقتی انسان این عبارت ها را که ترجمه و برگردانی از متن نویسنده غربی است، می شنود، به این نتیجه می رسد که نه تنها حیات و زندگی اتفاقی و تصادفی به وجود آمده، بلکه خود شعور از یک بی شعوری بر می آید و حیات و زندگی از مرگ و نیستی پدید می آید. در حقیقت ذات نایافته از هستی بخش، خودش هستی بخش است؛ زیرا در تمامی این تعلیل ها ، تفسیرها ، تحلیل ها و تبیین ها، نقشی برای خداوند به عنوان خالق هستی و آفریدگار آن دیده نمی شود، چه رسد که به نقش پروردگاری او توجه و این تغییرات به خدا نسبت داده شود.

در همه این علت یابی ها و تفسیرها و تحلیل ها هماره از آفریده های الهی به عنوان پدیده ها یاد می شود؛ زیرا پدیده می تواند اتفاقی باشد، اما وقتی سخن از آفریده ها شد، یعنی آفریدگاری برای این چیز است و پروردگاری که با توجه به فلسفه و اهداف آفرینش بر آن است تا این پدیده به کمال بایسته و شایسته خودش برسد و شرایط و تغییرات محیطی را بر تابد و با توجه به آن با عنایت و فضل الهی تغییراتی در آن پدید آید.

در آموزه های قرآنی از دو نگره به هستی سخن به میان آمده است:

1.       نگرشی که بر نگره و نظریه ، انسلاخ آیات و آفریده های تکوینی الهی به عنوان یک پدیده سخن به میان می آورد و آیات و کلمات تکوینی الهی را به دهر نسبت می دهد. در این صورت آن چه در هستی و از جمله کره خاکی زمین تحقق می یابد، یک فرآیندی است که به طور طبیعی انجام می گیرد بی آن که شعوری آن را مدیریت و ربوبیت نماید. پس همان طوری که خالق و آفریدگاری نیست، پروردگاری نیز برای هستی و از جمله پدیده های هستی نیست. از این روست که بر نام و عنوان «پدیده» تاکید می شود و مجموعه هستی در قالب«پدیده شناسی» و «پدیدارشناسی» مورد تعلیل و تحلیل و تبیین و توصیف قرار می گیرد؛

2.      نگرشی دیگر که در برابر و مقابل این نظریه و نگره قرار می گیرد، از انسلاخ پرهیز می کند و همه هستی را آفریده الهی می داند. البته این آفریدگار و خالق به سبب آن که دارای سه ویژگی برجسته، علم = حکمت، قدرت و رحمت است، هر چیزی را به سبب علم به هدف و حکمتی آفریده و چون توانای مطلق است ، چیزی بیرون از قدرت وی نبوده و نسبت به آن عجز و ناتوانایی ندارد و چون اهل رحمت است و بخلی ندارد همه نیازها و خواسته ذاتی هر چیزی را برآورده می سازد بی آن که از غنای خودش کم شود. چنین خدایی هماره در حال خلق جدید است و مخلوقات جدیدی را می آفریند هم چنان که مخلوقات موجود را نیز کمال بایسته و شایسته آنها می رساند و در مقام ربوبیت به پروردگاری آنان می پردازد.

کسانی که به انسلاخ آفریده ها می پردازند، آیت و نشانه بودن آفریده ها را از آنها سلب می کنند و این گونه است که از هر آفریده به عنوان یک پدیده سخن به میان می آورند و همانند بلعم باعورا سخن و عمل می کنند که به ظاهر عالمانه است، ولی در باطن الحادانه است. خداوند در آیات 175 و 176 سوره اعراف می فرماید: واتل علیهم نبأ الذی آتیناه آیاتنا فانسلخ منها ؛ تلاوت کن بر آنان خبر کسی که ما به او آیات خود را دادیم. پس او جامه آیات بودن را از آن کند و انسلاخ کرد و این گونه به سمت زمین کشیده و خلود در آن یافت و پیرو هواها و خواهش نفسانی شد.

در این آیات به روشنی بیان می شود که چنین نگرش انسلاخی موجب می شود تا انسان گرفتارهای خواهش های نفسانی شود و امور هستی را مادیگرایانه تحلیل کرده و نگره مادیگرایانه پیدا کند. این افراد به تعبیر آیه 179 سوره اعراف دارای قلب هستند ولی این قلب کارایی تفقه و فهم ژرف و عمیق ندارد و ظاهر بین و حواس گرا است و هر چیز محسوسی را می پذیرد و قبول دارد و به باطن و ملکوت آن راه نمی یابد. پس چشم دارد ولی اهل بینایی و بصیرت نیست، گوش دارد، ولی نمی شنود و به جای آن که از منظر انسان به امور هستی بنگرد، در حد یک چارپا پایین آمده و از منظر یک چارپا به هستی می نگرد و از حقایقی که در برابرش هست غافل می شود و همه هستی که از اسمای الهی است را به گونه ای تحلیل می کند که دست کم آن الحاد است و رفتارش را نیز بر همین پایه قرار می دهد(اعراف، آیه 180) در حالی که اگر تفکر می کردند و با همین ابزارهایی که در اختیار انسان است خوب نگاه می کردند و می نگریستند، در پس همین محسوسات و ظواهر هستی، ملکوت را می دیدند که خداوند در همه این امور نقش اساسی دارد و همه این هستی نشانه ها و آیات الهی هستند و آفریده ها را واقعا آفریده می دیدند نه پدیده.(اعراف، آیه 185)


94/10/25::: 10:46 ص
نظر()
  
  

یکی از اصطلاحات قرآنی، صفح است. خداوند در آیه 14 سوره تغابن می فرماید: و ان تعفوا و تصفحوا و تغفروا فان الله غفور رحیم؛ و اگر عفو کنید و صفحه کنید و ببخشید و غفران داشته باشد، آن بهتر است؛ زیرا خداوند غفور و رحیم است.
در این آیه سخن از این است که از خطای دیگران نه تنها عفو داشته باشیم بلکه صفح داشته و برای غفران داشته باشیم تا خودمان نیز مورد مغفرت و رحمت خاص الهی قرار گیریم؛ یعنی ارحم ترحم، رحم کنید تا رحم شوید.
صفحه به معنای ورق زدن است به گونه ای که شخص از گناه دیگری نه تنها می گذرد بلکه ورق می زند و یک صفحه دیگر  را باز می کند که به طور طبیعی سفید است . پس به گونه ای عمل می شود که اصلا گناه و خطایی از شخص ندیده است. یک صفحه جدیدی در زندگی باز می کند.
صفح از خطای دیگران در آیات دیگری چون 109 سوره بقره و 13 سوره مائده و 85 سوره حجر و 22 سوره نور  و 89 سوره زخرف بیان شده است.


  
  

خداوند در آیات قرآنی از جمله آیه 7 سوره آل عمران می فرماید: هُوَ الَّذِیَ أَنزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ؛ اوست کسى که این کتاب [قرآن‏] را بر تو فرو فرستاد. پاره‏اى از آن، آیات محکم [صریح و روشن‏] است. آنها اساس کتابند و [پاره‏اى‏] دیگر متشابهاتند [که تأویل‏پذیرند]. اما کسانى که در دلهایشان انحراف است براى فتنه‏جویى و طلب تأویل آن [به دلخواه خود،] از متشابه آن پیروى مى‏کنند، با آنکه تأویلش را جز خدا و ریشه‏داران در دانش کسى نمى‏داند. [آنان که‏] مى‏گویند: «ما بدان ایمان آوردیم، همه [چه محکم و چه متشابه‏] از جانب پروردگار ماست»، و جز خردمندان کسى متذکر نمى‏شود.

از این آیه به دست می آید قرآن دارای دو دسته از آیات است: 1. محکم؛ 2. متشابه؛ دیگر این که این متشابه را باید به محکم برگرداند که ام الکتاب و مرجع تاویلی آن آیات متشابه است.

از سوی دیگر خداوند می فرماید: اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَابًا مُّتَشَابِهًا مَّثَانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ ذَلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشَاء وَمَن یُضْلِلْ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ؛ خداوند بهترین گفتار را فرو فرستاده (به صورت) کتابى (که تمام آیات آن در فصاحت لفظ و متانت بیان و عمق محتوى) شبیه یکدیگر که هر یک از آیاتش معطوف به دیگرى و روشنگر و مفسّر دیگرى است از (شنیدن) آن پوست‏هاى (بدن) کسانى که از پروردگارشان مى‏ترسند به لرزه مى‏افتد، سپس پوست‏ها و دل‏هایشان نرم شده و آرامش و اطمینان به خدا پیدا مى‏کنند. این (حالت) هدایت خداوند است که هر که را بخواهد بدان راهنمایى مى‏ کند، و هر که را خدا در گمراهى واگذارد (توفیقاتش را از او سلب کند) هرگز او را راهنمایى نخواهد بود.(زمر، آیه 23)

پس آیات قرآن نگاه متناظر و معطوف به هم دارند و گویی یک دیگر را تفسیر می کنند: «القُرآن یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»؛ همان طوری که روایات معصومان(ع) نسبت به یک دیگر چنین نسبتی دارند.

اما آن چه مراد از تفسیر قرآن به قرآن است، ناظر به تفسیر لفظی نیست، هر چند که آن بخشی از ابزارهای تفسیر قرآن به قرآن است، بلکه مراد همان تفسیر مفهومی است؛ از همین روست که در تفسیر این که قرآن دارای مراتب است و تنزیل و انزال قرآن یک تنزیل و انزال انداختنی نیست بلکه آویختنی است، تنها به همین واژگان انزال و نزول و تنزیل بسنده نمی شود، بلکه با مراجعه به آیات قرآنی دیگر این مفهوم به دست می آید و ثابت می شود که نزول قرآن همانند نزول تجافی باران نیست که وقتی بالا است پایین نیست و یا وقتی پایین در زمین است در آسمان نیست، بلکه از باب تجلیات است. از این روست که خداوند از آن به حبل الله آویخته تعبیر می کند که بر اساس حدیث غدیر از پیامبر(ص) یک طرف آن حبل الله در دست خدا و طرف دیگرش دست بشر است:«أَحَدُ طَرَفَیهِ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَیدِیکُم»(نفحات القرآن، الشیخ ناصرمکارم الشیرازی، ج9، ص141)

بر همین اساس برای تفسیر قرآن به قرآن و فهم این مفهوم آویختگی قرآن به آیاتی چون : لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ(زخرف، آیه 4)،فی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ(بروج، آیه 22?،لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ  فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ(واقعه، آیات 77 و 78? ،  وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ(آل عمران، آیه 103? و مانند آن ها استدلال می شود؛ چون از مجموعه این آیات می‌فهمیم که این «حَبل» ریسمان الهی «حَبل» خداوند نیانداخته، بلکه آن را آویزان کرده تا ما به کمک آن بالا برویم؛ از همین رو، تعبیر «لدی الله» و لوح محفوظ  و مانند آن می کند تا بیان کند قرآن در مقام «لدی الله» و «عَلیّ حَکِیم» است و این نزول همانند نزول قطرات باران نیست که از آسمان به پایین می افتد؛ بلکه این قرآن در کتاب مَکنون و  لدی «عَلیّ حَکِیم»  است و هم چنان آویخته است. چنین تفسیر مفهومی را تفسیر قرآن به قرآن می گویند.


94/10/20::: 2:12 ع
نظر()
  
  

مفهوم شناسی پرهیزگاری در فارسی

واژه پرهیز و پرهیزگار را در فارسی معادل تقوا و متقی گرفته اند. در فارسی امروز واژه پرهیز بیش تر در معنای اجتناب به کار می رود و نمی تواند معادل واژه عربی تقوا باشد؛ زیرا تقوا از ریشه وقی به معنای نگه داشت و حفظ است. از همین روست که به سپر گرفتن در برابر دشمن، وقایه می گویند؛ زیرا انسان را از بلا و شمشیر و تیر و مانند آن حفظ می کند و از آسیب خوردن دور نگه می دارد.

پس واژه پرهیز به معنای امروزی آن نمی توان بیانگر تمام معنای واژه عربی تقوا باشد بلکه تنها گوشه ای از این معنا و مفهوم عربی را بر می تاباند.

اما با نگاهی به معنا و مفهومی که فارسی میانه برای این واژه مطرح است می توان گفت که در صدر نخست، این واژه به درستی انتخاب و به عنوان معادل واژه عربی تقوا قرار داده شده است؛ زیرا واژه فارسی پرهیز در لغت فارسی میانه به معنای محافظت و نگه داشتن و مواظبت کردن است. به عنوان نمونه در دو متن قدیمی فارسی این معانی برای پرهیز و پرهیزگاری بیان شده است:

الف: در واژه نامه گزیده زاد سپرم: parhez :«حفظ، نگهداری، دوری جستن،»

ب:درواژه نامه ارتای ویرا زنامک: parhextan آمده است :«توجه و مواظبت کردن، اجتناب کردن، احترام داشتن .».

با توجه به معانی فوق در متون فارسی میانه چنین به نظر می آید که از کلمه‌ی «پرهیزگار» در قرن اولیه اسلام بیش از معنای «اجتناب»، معنای «توجه و مواظبت» مورد نظر بوده است؛ اما در زمان ما این معنی تا حدی فراموش شده است ولی باز در جمله هایی همین معنای «توجه و مواظبت» دیده می شود؛ به عنوان نمونه وقتی گفته می شود: در غذایتان پرهیز کنید یعنی در غذا خوردنتان مواظب باشید، از چیزی هایی که برایتان خوب است بخورید و از چیزهایی که برایتان بد است نخورید.

حال این لغت در طول بیش از ده قرن، معانی «توجه و مواظبت» را از دست داده و بیشتر معنای «دوری و اجتناب» از آن فهمیده می‌شود. در این صورت این واژه کنونی نمی تواند به معنا و مفهوم تقوا و متقی عربی باشد.

توضیح این که، کلمه متقی اسم فاعل از مصدر اتقاء از باب افتعال به معنی (وقایه گرفتن)‌است و خود‌کلمه‌ی «وقایه» به معنی وسیله نگهداری است که در ترجمه‌ی‌فارسی آن را پرهیزکار معنی کرده اند که این لغت «پرهیزکار» در زمان حاضر بیشتر معنای «دوری کننده» از آن فهمیده می‌شود و همین مطلب را استاد شهید مطهری در کتاب «ده گفتار» اشاره کرده و به جای آن کلمه‌ی‌ «خود نگهدار» را جایگزین کرده و همچنین مرحوم طالقانی در تفسیر «پرتوی از قرآن»‌ به جای کلمه‌ی «پرهیزگار» کلمه‌ی «پرواپیشه» را پیشنهاد کرده است، که به طور کلی از کلمه‌ی «متّقی» این بر می‌آید که انسان متقی به کارهای خود توجه ومواظبت دارد.

پس اگر ما می خواهیم «متقی» را پرهیزگار معنی کنیم باید معنای «خود نگهداری» و «پروا پیشگی» را در نظر داشته باشیم که تقوی حفظ و نگهداری و توجه و مواظبت است نه دوری و اجتناب کردن…

بنابراین معنای «ترسیدن» اصلاً برای این فعل مناسب نیست و ترجمه به «پرواپیشگان» در این متقین، دقیق‌تر و جامع است.


94/10/20::: 11:55 ص
نظر()
  
  
<   <<   91   92   93   94   95   >>   >