سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکس دانش را بجوید، [کوشش او [کفّاره گذشته اش باشد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :278
بازدید دیروز :483
کل بازدید :2163983
تعداد کل یاداشته ها : 1987
04/3/18
7:53 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

تغیر مرجعیت به این معنا است که یک جامعه به جای آن که از انسان های صادق و عاقل و عالم و ذاکر خدا و امین و متعهد و مانند آن مراجعه کنند، به دروغگویان، فریبکاران و مانند آن مراجعه می کنند و حتی به دشمنان خویش اعتماد می کنند با آن که می دانند که آنان دشمنان ایشان هستند و هدف ایشان جز تحقیر آنان نیست. درآیات قرآنی درباره چگونگی انتقال به مراجع ضد ارزشی و تغییر مرجعیت عوامل و زمینه هایی بیان شده که عبارتند از:

1.       1. شبهه افکنی و شبهه سازی: شبهه افکنی و شبهه سازی در مقام اندیشه انجام می گیرد. مثلا درباره حقانیت قیامت شبهه افکنی انجام می گیرد و شخص باور و اعتقاد خودش را نسبت به قیامت و حساب و کتاب آن از دست می دهد. به طور طبیعی وقتی کسی به قیامت اعتقاد نداشته باشد، ارزش هایش تغییر می کند و ارزش های مادی همانند قدرت و ثروت جایگزین ارزش های معنوی و اخروی می گردد. این گونه مرجعیت شخص نیز تغییر کرده و اشخاصی دیگر به عنوان مرجع فکر و اندیشه و ارزش مطرح شده و آنان سرمشق و الگوی شخص می شوند. در آیات قرآنی به این شبهه افکنی توجه داده شده است؛ از جمله در آیات 3 تا 5 سوره قیامت.

2.      2. تردید افکنی : تردید افکنی در مقام عزم و عمل است. ابلیس برای آن که بتواند مرجعیت خود را تثبیت کند و مرجعیت خداوند را از حضرت آدم(ع) بگیرد، با تردید افکنی از طریق وسوسه ، رفتار و اراده حضرت آدم(ع) را سست کرد، به طوری که حضرت آدم(ع) در مقام عمل نتوانست در برابر وسوسه های تردید افکنانه ابلیس مقاومت کند و از میوه درخت ممنوع چشید یا خورد. خداوند از این رو، درباره حضرت آدم(ع) می فرماید: لم نجد له عزما؛ ما در او عزم ندیدیم. (طه، آیه 115) پس اگر هدف عالی و بلند است نه تنها عزم بلکه عزم جدی و همت عالی را می طلبد که تا آخر کار استقامت داشته باشد و بتواند از وسوسه های دیگران در امان مانده و در هنگام عمل گام پیش و پس نگذارد بلکه مستقیم تا آخر برود و به هدف برسد.

3.      3. بهره گیری از مقدسات: از دیگر شیوه های که دشمنان استفاده می کنند، بهره گیری از مقدسات آدمی است. ابلیس برای همین از سوگند به خداوند استفاده کرد؛ زیرا خداوند در نزد حضرت آدم(ع) مقدس بود و ابلیس با سوگند به خدا تغییر در ارزش ها و مرجعیت را موجب می شود و خودش را مرجع آدم می سازد. خداوند می فرماید: وَقَاسَمَهُمَا إِنِّی لَکُمَا لَمِنَ النَّاصِحِینَ ؛ و براى آن دو سوگند یاد کرد که: من قطعاً از خیرخواهان شما هستم. (اعراف، آیه 21)

4.      4. فریبکاری: از دیگر شیوه ها برای انتقال به مراجع ضد ارزشی، فریبکاری است. ابلیس به آدم(ع ) می گوید برای آن که فرشته باشی و مالک خود و تقدیرت و زندگی و بهشت و سعادت تو دستخوش تغییر نشود باید از میوه درخت ممنوع بخوری. خداوند می فرماید: فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطَانُ قَالَ یَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْکٍ لَّا یَبْلَى؛ پس شیطان او را وسوسه کرد، گفت: «اى آدم، آیا تو را به درخت جاودانگى و ملکى که زایل نمى‏شود، راه نمایم؟»(طه ، آیه 120)

5.     5. تبلیغات دروغین: از دیگر شیوه هایی که ابلیس برای تغییر مرجعیت استفاده کرد همین تبلیغات دروغین است. دروغی چون رسیدن به مقامات از راهی نادرست و باطل که خداوند از آن نهی کرده ، یکی از شیوه های ابلیس است که موجب تغییر مرجعیت شده است.(طه، آیه 120)


94/12/9::: 7:29 ع
نظر()
  
  

بر اساس آیات قرآنی، معادپذیری خاستگاه و ریشه اخلاق مداری و قانون مداری است. از این رو، در آیات بسیاری وقتی از رفتار اخلاقی مومنان و قانون مداری آنان سخن به میان می آید، با عناوینی چون تصدیق معاد، حساب و کتاب معاد، خوف و ترس از دوزخ، طمع و گرایش به بهشت، محبت خداوند و شکر و سپاس نسبت به خداوند یاد می شود تا معلوم شود که اصولا اخلاق مداری و قانون مداری با پذیرش اصل جهان غیب و به ویژه رستاخیز و معاد ارتباط علیّ و معلولی دارد.

خداوند در آیات نخست سوره بقره می فرماید: الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ والَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِکَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ ؛ پرهیزگارانی که ایمان به غیب دارند و نماز را به پا می دارند و از آن چه روزیشان کرده ایم انفاق می کنند و کسانی که به آن چه به سوی تو و پیش از تو فرو فرستاده شده، ایمان می آورند و به آخرت آنان یقین می آورند.(بقره، آیات 3 و 4)

پس یقین به آخرت نقش کلیدی در تعیین و تغییر رفتار آدمی دارد. خداوند در آیات 30 و  33 سوره فصلت به اصل رستاخیرباوری توجه داده و در آیه 33 نتیجه آن باور را این گونه در رفتار خیر و نیک آنان یادآور شده و می فرماید: وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِّمَّن دَعَا إِلَى اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحًا وَقَالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ؛ و کیست خوشگفتارتر از آن کس که به سوى خدا دعوت نماید و کار نیک کند و گوید: «من [در برابر خدا] از تسلیم‏شدگانم»؟

در آیات 19 تا 24 سوره معارج به نقش انکار و اثبات معاد در تعیین و تغییر رفتار انسان اشاره کرده و می فرماید که انکار معاد موجب منع خیر شده در حالی که اثبات و پذیرش آن موجب می شود تا حقوقی را در مال خود برای سائلان و محرومان پذیرفته و به آن عمل کند.

در آیات 6 و 7 سوره فصلت درباره عدم باور به قیامت و تاثیر آن در رفتار اجتماعی می فرماید: لِّلْمُشْرِکِینَ  الَّذِینَ لَا یُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ کَافِرُونَ؛ برای مشرکان همان کسانى که زکات نمى‏دهند و آنان که به آخرت ناباورند.

اصولا از نظر قرآن، کسی که قیامت و رستاخیر و حساب و کتاب آن را قبول ندارد به طور طبیعی اهل فسق و فجور است (قیامت، آیات 3 تا 5) و از قوانین و اصول اخلاقی تعدی و تجاوز می کند مگر آن که شرایط را برای دور زدن یا کسب لذت مناسب نبیند و ناچار آن را اجرا می کند و اگر ببیند که می تواند خلاف اصول اخلاقی و قانون عمل کند بی هیچ شک و تردیدی آن را دور می زندو بر خلاف آن عمل می کند؛ زیرا برای او اصالت همان اصل لذت جویی در دنیا است.

اما کسی که قیامت را قبول و از حساب و کتاب آن هراسان باشد یک پلیس و پاسبان درونی هماره همراه اوست و اجازه تعدی و تخطی و دور زدن قانون و مخالفت با اصول اخلاقی را نمی دهد. پس باید قانون و اخلاق مداری را در مومنان به حساب و کتاب آخرت جست. بنابراین اگر کسی این گونه نبود باید در ایمان او شک و تردید روا داشت؛ زیرا نشانه باور به قیامت و حساب آن ، ترس از دوزخ و مواخذه و کیفر الهی است.


  
  

از نظر قرآن انسان موجودی مرکب از روح الهی و کالبد جسمانی خاکی است. خداوند در آیات قرآنی بیان می کند که وقتی جسم و کالبد انسان به تمام و کامل ساخته شده و به حد استواء و اعتدال رسید، آن گاه خداوند روح را در چنین کالبدی می دمد. این روح دمیده شده در کالبد را نفس می گویند. فرق روح و با نفس در این است که نفس در انجام کارهایش نیازی به کالبد و ابزار جسم ندارد، اما نفس نیازمند ابزار و کالبد جسمانی است. از این روست که حتی پس از مرگ نیز از کالبد مثالی و در قیامت از کالبد اخروی و جسم اخروی بهره مند می شود.
به هر حال، انسان ترکیبی از نفس  و  جسم است:فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی؛ پس هر گاه آن را تسویه کردم و از روحم در آن دمیدم(حجر، آیه 29، ص ، آیه 72) و نیز می فرماید: ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِیهِ مِن رُّوحِهِ؛ پس وقتی آن کالبد را تسویه کرد و در آن از روحش دمید.(سجده، آیه 9)
از نظر قرآن، انسان نسبت را بر اساس همین کالبد می برند و این که فردی پدر و مادر کسی دیگر می شود به سبب همین کالبد است ، نه به سبب نفس و روح الهی. در حقیقت نقش انسان تنها در حوزه کالبد و جسم انسان است نه روح و نفس انسانی.
از آن جایی که در قیامت انسان همانند گیاه از خاک می رویند و دیگر نیازی نیست تا والد و والده داشته باشند و نیازی به پدر و مادر در ساخت کالبد اخروی و جسم اخروی ندارند، از همین روست که خداوند می فرماید:  فَإِذَا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلَا أَنسَابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَلَا یَتَسَاءلُونَ ؛پس چون در صور دمیده شود، آن روز نسبت و خویشاوندى میانشان نماند، و از حال یکدیگر نپرسند- یا از یکدیگر درخواست نتوانند کرد-. (مومنون، آیه 101) زیرا علت این که نسبت میان آدمی باشد به سبب نقش موثر در ساخت کالبد و جسم است؛ و وقتی در قیامت کالبد و جسم قیامتی هیچ ارتباطی با دیگری ندارد، و هر کسی از خاک می روید دیگر نسبت  و خویشاوندی نیز معنایی ندارد؛ زیرا روح و نفس آدمی هیچ ارتباط با انسان دیگر ندارد و نفخ الهی است و کالبد اخروی نیز که دیگر ارتباطی با انسانی ندارد، پس در آخرت هیچ گونه نسبتی مانند پدر و فرزند و مادر و فرزند و برادر و خواهر و مانند آن نخواهد بود.


94/12/4::: 9:9 ع
نظر()
  
  

 بر اساس آموزه های قرآنی  مردان و زنان از یک نفس واحده آفریده شده اند(نساء، آیه 1) و حقیقت و هویت همه مردان و زنان در روح و نفس یکسان است و تنها تفاوتی که میان دو جنس وجود دارد، تفاوت هایی است که کالبد و بدن بر آنان تحمیل می کند، ولی باید توجه داشت که عوامل مهم تری غیر از کالبد نیز تفاوت هایی را ایجاد می کند که از مهم ترین آن ها محیط اجتماعی و تربیتی است. خداوند به صراحت در باره نقش اجتماع در ایجاد تفاوت میان جنس زن و مرد می فرماید: أَوَمَن یُنَشَّأُ فِی الْحِلْیَةِ وَهُوَ فِی الْخِصَامِ غَیْرُ مُبِینٍ ؛ آیا کسى از جنس زن را شریک خدا مى‏کنند که در زر و زیور پرورش یافته و در هنگام‏ مجادله، بیانش غیر روشن است؟ (زخرف، آیه 18)

خداوند در این آیه به صراحت از نقش محیط و شرایط تربیت و پرورشی زن سخن به میان آورده و درباره چرایی رفتارهایش از جمله ناتوانی در دفاع از خود در مجادلات کلامی و پرت و پلا گفتن می فرماید که چون زن در محیطی آرام و نرم و در زر و زیور پرورش می یابد، به طور طبیعی از کودکی با خصم و خصومت زندگی نمی کند و تربیت و محیط پرورشی او اجازه نمی دهد تا درگیری کلامی داشته و این گونه بتواند مهارت سخن گفتن را به خوبی کسب کند و روشن و با بیان واضح و شفات سخن خود را بگوید و در هنگام درگیری کلامی به شدت ناتوان از استدلال می شود و خودش را می بازد. پس اگر محیط پرورشی و تربیتی زنان تغییر کند و آنان نیز همانند مردان از کودکی در محیطی پر جدل و جدال زندگی کنند و درشت بشنوند و درشت بگویند به طور طبیعی آنان نیز در مجادلات و مباحث کلامی در برابر دشمن و خصم استدلالی می تواند بیانی روشن و شفاف داشته باشند.

به سخن دیگر، نوع تربیت و محیط پرورشی است که زنان را ناتوان و بی خرد و یا کم خرد می سازد؛ زیرا بخش اعظم از خردورزی از طریق تجربیات اجتماعی و قرار گرفتن در مشکلات و معضلات و سختی ها به دست می آید و عقل کامل می شود؛ اما وقتی هر یک از دو جنس را در محیطی قرار دهیم که به دور از مشکلات و تجربه آموزی باشد، به طور طبیعی ریاضتی نمی کشد و ورزش علمی و عقلی نخواهد داشت و عقلش به کمال نمی رسد.

به نظر می رسد که زنان به سبب نوع آموزش و پرورشی که می بینند با کمبود تجربیات مواجه می شوند و عقلانیت آنان به ظهور و بروز کامل نمی رسد. بر همین اساس است که از مشاوره با زنان نه به علت مشکل ذاتی و فطری بلکه به سبب مشکل آموزشی و پرورشی بر حذر داشته می شود.

بر این اساس همه روایاتی که به مشکل عقل و کمبود و ضعف آن در زنان اشاره دارد برخاسته از ضعفی است که محیط اجتماعی و آموزشی و پرورشی بر آنان تحمیل کرده است، زیرا روح و نفس زن و مرد یکی است و هیچ تفاوتی در فطرت الهی مرد و زن نیست(شمس، آیات 7 تا 10؛ روم، آیه 30؛ نساء، آیه 1 و آیات بسیار دیگر) و آن چه موجب تفاوت می شود، بخشی اندکی به کالبد و ساختار بدنی زن و مرد و بخش اعظم آن به محیط اجتماعی و آموزشی و پرورشی و تربیتی آنان پیوند می خورد. از همین روست که حضرت فاطمه (س) چنان که در خطبه فدکیه و حضرت زینب کبری و صغری (علیها السلام ) در خطب و سخنرانی و استدلال خود در کوفه و شام نشان دادند، اگر محیط اجتماعی و خانوادگی و آموزشی و پرورشی و تربیتی هم چون محیط سالم خانه پیامبر(ص) و امیرمومنان علی(ع) داشته باشند، دیگر نمی توان از کمبود عقل و تجربیات عقلانی زن سخن به میان آورد و آنان را ناقص العقل دانست؛ زیرا این نقصان ذاتی نسبت بلکه تحمیل اجتماع و محیط تربیتی و پرورشی و آموزشی آنان است.

اگر کودک چه پسر و دختر را در محیطی یکسان پرورش دهیم چه بسا زنان از مردان بیش تر و بهتر استعداد خودشان را نمایان سازند ؛ البته این چه بسا از باب غلو است؛ زیرا چنان که گفته شد نفس انسانی در کلیت در کف یکسان هستند و به سبب وراثت و کالبد و محیط آموزشی و پرورشی تفاوت هایی بر آنان تحمیل می شود.

پس این که امام علی(ع) می فرماید: إیّاکَ و مُشاوَرَةَ النِّساءِ إلاّ مَن جُرِّبَتْ بکَمالِ عَقلٍ ؛ فإنّ رَأیَهُنَّ یَجُرُّ إلَى الأفَنِ، و عَزمَهُنَّ إلى وَهَنٍ؛ از مشورت کردن با زنان بپرهیز مگر آن که زنى به کمالِ عقل آزموده شده باشد ؛ چرا که رأى زنان به کاستى مى کشاند و عزمشان به سستى.( بحار الأنوار : 103 ،253 ،56) به خوبی روشن می شود که مراد ایشان همان تفاوت های تحمیلی است که به ویژه شرایط و محیط اجتماعی بر زنان بار کرده است. از این روست که بر کاستی رای و سستی عزم آنان تاکید شده است؛ زیرا کاستی و سستی در زیان به سبب و علت خارجی و نه ذاتی و هویتی، هم چون عدم کسب تجربیات میدانی و قرار گرفتن در شرایط سخت و مشکلات و معضلات اجتماعی است.

پس اگر آنان نیز در این محیط قرار گیرند به طور طبیعی تجربیات اجتماعی و میدانی کسب کرده و توانایی بیانی و عزم و رای آنان افزایش می یابد و دست کم در سطح مردان و برابر آن خواهد بود؛ هر چند که بر اساس تفاوت هایی که وراثت ایجاد می کند و معادن زر و سیم و مس می سازد، ممکن است زنان و مردانی کانی زر و زنان و مردانی کانی مس یا سیم باشند.

به هر حال، این تفاوت ها میان زن و مرد تحمیلی است و با توجه به این تحمیل باید حکم کرد و اگر شرایط دگرگون شوند باید گفت هیچ تفاوت جنسیتی برای مشاوره گرفتن از زنان وجود نخواهد داشت.

 


  
  

از نظر قرآن ، دوزخ همانند کوره می ماند. در یک کوره سه چیز لازم است:

  1. آتش زنه  که در عربی به آن وقود می گویند؛ وقود یعنی «ما تُوْقَدُ به النارُ» که گاه آتش‌زنه و گاه  آتش‌گیره است؛
  2. سوخت: یعنی چیزی که با آتش زنه آن سوخت را به آتش تبدیل می کنند. سوخت شامل هیزم، نفت و بنزین و مانند آن ها می شود؛
  3. ماده ای که می خواهیم آن را تغییر دهیم مانند سنگ آهن و سنگ های دیگر فلزات. هدف از آتش آن است که این سومی تحت فتنه و آتش کوره تغییر کند و به شکل مورد نظر و دلخواه در آید.

خداوند گروه های را که در دوزخ وارد می شوند به سه دسته اصلی تقسیم کرده است:

1. گروه نخست: کسانی که به عنوان آتش زنه هستند و همانند آن عمل می کنند. اینان شامل کسانی هستند که در درک اسفل از آتش دوزخ قرار می گیرند و ابلیس و فرعون از آن گروه هستند. خداوند درباره آنان می فرماید: وَقُودُ النَّارِ  کَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ؛ سوخت آتش دوزخ همانند آل فرعون.(آل عمران، آیات 10 و 11) در ادبیات امروز عربی وقود به سوخت اطلاق می شود؛ اما در اصل همان آتش زنه همانند کبریت و ماده انفجاری مانند سنگ جخماق و آتش اخگر و سرخی است که برای برافروختن اصل آتش استفاده می شود.

2. گروه دوم: کسانی هستند که به عنوان سوخت مورد استفاده قرار می گیرند. خداوند قاسطین را از این دسته دانسته است. قاسطین همانند معاویه و یزید که پیامبر(ص) بیان کرده بود که آنان علیه امیرمومنان امام علی(ع) می ایستادند و یکی از سه گروه مخالف آن حضرت خواهند بود که فتنه گری می کنند. قاسط کسی است که خودش با عدالت مخالف است و حتی اجازه نمی دهد تا عدالتی اجرا شود و به عنوان مانع عدالت عمل می کند. البته بیش تر مراد همان عدالت قسطی و سهمیه ای است که خداوند برای مردم در زندگی در نظر گرفته ولی قاسطین آن را می خورند. خداوند می فرماید: وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً؛ و اما قاسطین پس برای دوزخ هیزم هستند. (جن، آیه 15)

گروه سوم: کسانی هستند که باید مانند سنگ آهن و سنگ های دیگر فلزی بسوزند تا ناخالصی آنان گرفته شود؛ اینان کسانی هستند که اصل ایمان را دارا هستند ولی اهل فسق و فجور بوده و به تعبیر قرآن عمل خودشان را مخلوط کرده اند که برخی از آن اعمال نیک و برخی بد است: وَآخَرُونَ اعْتَرَفُواْ بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُواْ عَمَلاً صَالِحًا وَآخَرَ سَیِّئًا عَسَى اللّهُ أَن یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ ؛ و گروهى دیگر به گناهان خود اعتراف کرده و کارى نیک و شایسته را با کارى بد و ناشایست آمیخته‏ اند امید است که خداوند [به بخشایش خویش‏] بر آنان بازگردد و توبه آنان را بپذیرد، که خدا آمرزگار و مهربان است. (توبه، آیه102 )

از نظر قرآن این گروه سوم همانند سنگ های فلزی هستند که باید در کوره فتنه دوزخ ناخالصی ها آنان گرفته شود و سپس وارد بهشت شوند. اکثریت مردم اهل اسلام و ایمان این گونه هستند. خداوند درباره گروه سوم می فرماید: فِی الْحَمِیمِ ثُمَّ فِی النَّارِ یُسْجَرُونَ ؛در آب جوشان، سپس در آتش سوخته و بریان شوند. (غافر، آیه 72)

بر اساس روایات تنها گروهی از دوزخیان به صورت مخلد و جاویدان در دوزخ می مانند که طبقات پایین دوزخ است ولی گروه های دیگر از طبقات بالایی به شفاعت الهی آزاد شده و به بهشت های پایین فرستاده می شوند. این ها چون در دنیا اصل ایمان را داشته ولی در عمل فسق و فجور و گناه کرده اند اگر در مراحل شفاعت نتوانستند از دوزخ برهند در نهایت پس از پاک شدن با آتش دوزخ به بهشت می روند که البته علامت ها و نشانه هایی را نیز با خود از دوزخ به همراه دارند.


94/12/1::: 10:27 ع
نظر()
  
  

در آموزه های قرآنی بر تزکیه نفس تاکید شده و اصولا فلاح و رستگاری را در تزکیه نفس دانسته است.(اعلی، آیه 14؛ شمس، آیه 9)

اما همین قرآن با آن که این همه بر تزکیه نفس تاکید دارد، از تزکیه نفس عملی تاکید داشته نه بر تزکیه نفس قولی.

در حقیقت دو نوع تزکیه از نظر قرآن وجود دارد که یکی ارزشی و دیگری ضد ارزشی است: 1. تزکیه عملی نفس که ارزشی است؛ 2. تزکیه قولی نفس که ضد ارزشی است.

خداوند درباره تزکیه ضد ارزشی می فرماید: فَلَا تُزَکُّوا أَنفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى؛ پس خودتان را مستاید و پاک مشمارید؛ چرا که او به حال‏ کسى که پرهیزگارى نموده داناتر است. (نجم، آیه 32)

همین ممنوعیت از تزکیه قولی و گفتاری از خود و خودستایی در گفتار موجب شده است تا امامان معصوم(ع) از بیان مقامات و منزلت خود دست بردارند؛ از این روست که امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: نَهَی اللَّهُ عَنْهُ مِنْ تَزْکِیَةِ الْمَرْءِ نَفْسَهُ؛ خداوند از این که مرد خودش را بستاید نهی کرده است.(شرح نهج البلاغه، ابن حدید معتزلی، ج 15، ص 182) البته انسان در مواردی مانند دفع تهمت یا تعلیم و تربیت یا امر به معروف و نهی از منکر می تواند به مصحلتی اهم به دور از تفاخر و غرور و مانند آن مواردی را البته آشکار است بیان کند. هر چند احتیاط ترک آن بهتر است.


94/12/1::: 4:0 ع
نظر()
  
  

انسان خودش را برای ابدیت می سازد. هر عقیده ای که پیدا می کند که حسن فاعلی داشته باشد چه قبح فاعلی ؛ و نیز هر کاری که می کند حال چه حسن فعلی داشته باشد و چه قبح فعلی ؛ یعنی پندار نیک و کردار نیک داشته باشد یا پند بد و کردار بد داشته باشد، این اقوال (عقاید) و افعال شخص را می سازد.

به سخن دیگر، انسان با عقاید و رفتار خودش است که خود شخصیتی و هویتی خودش را می سازد. در گام اول کاری را موردی انجام می دهد حالا این کار خوب یا بد کم کم اثر می گذارد، بعد در گام دوم این کار به شکل عادت در او خودش را نشان می دهد و ملکه و منش شخص می شود. این همان حالتی است که در اصطلاح عربی به آن صفت می گویند؛ در گام سوم به جایی می رسد که آن چیز به صورت مقوم ذات در می آید و اصولا آن صفت نه تنها به شکل صفت مشبهه در ذاتش جاگیر می شود، بلکه فراتر همانند فصل مقوم جزوی از ذات هویتی او می شود. این گونه است که با حفظ انسان بودن، فرشته می شود و با حفظ انسان بودن سگ و گاو و بلکه گیاه و سنگ می شود. اگر این ماهیت تغییر کند و سگ و گیاه و سنگ شود، هرگز ناراحتی و ناخشنودی پدید نمی آید؛ زیرا سگ و گیاه و سنگ از این که چنین ماهیتی دارند ناخشنود نیستند، بلکه وقتی ناراحتی و ناخشنودی و نارضایتی پدید می آید که انسان سگ ، یا انسان درخت یا انسان سنگ شود؛ یعنی می داند انسانی است که هویت مسخ شده ای چون سنگ و سرو و سگ یافته است.

خداوند می فرماید کسی که در دنیا رب العالمین و پروردگار جهانیان بودن خدا را قبول نمی کند، در آخرت با همین فصل مقوم انکاری در آن جا می رود. اگر در دنیا به پیامبری چون حضرت موسی (ع) می گوید: یَا أَیُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنَا رَبَّکَ؛ ای ساحر به نفع ما پروردگارت را بخوان! (زخرف، آیه 49) و حاضر نمی شود بگوید: ربنا و پروردگار ما! در قیامت نیز به مالک دوزخ می گوید: مَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ؛  ای مالک پروردگارت را بگو ضد ما حکم کند و مرگ ما را برساند.(زخرف، آیه 77)

پس انسان هر طوری که این جا خودش را می سازد و اموری ملکه یا مقوم ذات وی می شود، در قیامت با همین ملکات و مقومات ظهور می کند و افکار و رفتارش تجسم می یابد.


94/11/28::: 1:40 ع
نظر()
  
  

بر اساس آموزه های قرآنی هر چیز دنیوی دارای ملک و ملکوت است. خداوند می فرماید: تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ؛ مبارک خدایی است که ملک در دستش است(ملک، آیه 1)؛ و نیز می فرماید: فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ؛ پس پاک و منزه خدایی است که به دستش ملکوت هر چیزی است(یس، آیه 83). پس نباید تنها به ظاهر هر چیزی بسنده کرد، بلکه باید از ظاهر گذشت و به باطن آن رسید.
از نظر قرآن هر چیزی امر و خلقی دارد؛ امر همان باطن و ملکوت چیز است و خلق همان ظاهر و ملک آن است.
بر این اساس باید گفت که تنها راه معرفت شناسی و شناخت چیزی نمی تواند راه حسی باشد ؛ بلکه برای شناخت چیزی که از آن به امر و ملکوت و باطن گفته می شود، باید از راه دیگری بهره برد. این جا است که راه معرفت شناختی تجریدی عقلی خودش را به عنوان یک ضرورت تحمیل می کند.
از نظر قرآن همان طوری که آیات آفاقی و تکوینی دارای ملک و ملکوت و ظاهر و باطن است؛ هم چنین آیات تدوینی نیز دارای ملک و ملکوت است. بنابراین نمی بایست تنها به ظواهر آیات بسنده کرد بلکه با تدبر که نوعی تفکر و تعقل ویژه این دسته از آیات است، باید باطن و ملکوت هر آیه ای از آیات کتاب الله تدوینی را فهمید.
از نظر قرآن هم چنین کسی که گرفتار ملک شده و ملکوت را نمی پذیرد و تنها راه شناخت را حس می داند و منکر راه تعقل و تجرید عقلی است، در نظام ارزشی برای او زر و سیم مبنا و ملاک است و چون عقل را نمی پذیرد و راه آن را نمی شناسد اهل تقلید کورکورانه است و منکر قیامت و آخرت خواهد بود.(زخرف، آیات 22 و 23؛ مومنون، آیه 24)


94/11/26::: 5:44 ع
نظر()
  
  

از نظر قرآن علم دو قسم است: 1. علم تذکری ؛ 2. علم آموختنی .
علم تذکری به این معنا است که لوح قلب آدمی خالی  و سپید نیست، بلکه خودش همانند سیستم عامل رایانه و تلفن همراه یک برنامه های اصلی را دارد . از این روست که خداوند می فرماید وقتی خداوند نفس آدمی را آفریده است به او حق و باطل و نیز گرایش به خیر و شر و فجور و تقوا را آموخته و در نهاد وی سرشته است. (شمس، آیات 7 تا 10) از این روست که پیامبر(ص) می فرماید : کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَی الْفِطْرَة؛ هر فرزندی بر فطرت زاده می شود  و این فطرت توحیدی است. از آیات دیگر قرآن از جمله عهد الست می توان دریافت که این ذات سرشته بر فطرت توحیدی  هماره می گوید غیر از خدا خدایی نیست.
نوع دوم علم آموختنی است که البته بر اساس همان علم تذکری سامان می یابد ؛ زیرا اگر چنین علم تذکری نباشد نمی توان دانش و علمی دیگر بر آن افزود. اینجاست که در آیات قرآنی سخن تفکر در آیات و آفاق است تا انسان با تفکر و بهره گیری از عقل و معلومات تذکری، علوم بیش تری را به دست آورد و در سیر صعود رب زدنی علما گوید تا رشد کمالی را نسبت به اسمای مستاثر دیگر به دست آورد که ظهوری می یابد که پیش از آن ظهوری نداشته است.


94/11/26::: 5:43 ع
نظر()
  
  

در آیات قرآنی سخن از ترازو و میزان است که بدان آدمی سنجیده می شود. بر اساس آیات قرآنی انسان ها در قیامت سه دسته هستند:
1. کسانی که وزن کشی نمی شوند؛ این خودش به دو گروه دسته بندی می شوند: الف: مومنان صالح، چون دارای حسن فاعلی و حسن فعلی هستند؛ یعنی چون این افراد مومن صالح بوده اند به طوری که ایمان و عمل صالح جزو سرشت و سیره و ملکه وجودی آنان شده و ایمان و عمل صالح در آنان قیام کرده و مقوم ذات وجودی آنان شده است، چنین افرادی در روز قیامت بی آن که حساب و کتابی بشوند و بدون ترازو و میزان به بهشت می روند. خداوند می فرماید: وَمَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فِیهَا بِغَیْرِ حِسَابٍ؛ و هر که کار شایسته کند- چه مرد باشد یا زن- در حالى که ایمان داشته باشد، در نتیجه آنان داخل بهشت مى‏شوند و در آنجا بى‏حساب روزى مى‏یابند.(غافر، آیه 40) یعنی همان طوری به حساب وارد می شوند و روزی بی حساب نیز می خورند. در حقیقت دخول ایشان در بهشت و بهره مندی آنان دیگر نیازی به ترازو ندارد تا میزان آن سنجیده شود، بلکه چنان هستند که همه درجات و مراتب بهشت برای آنان است نه درجه ای بهشت؛ چنان که خداوند درباره مومن عالم فرموده است: یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ؛ تا خدا [رتبه‏] کسانى از شما را که گرویده و ایمان آورده درجه ای و کسانى را که دانشمندند به درجات بلند گرداند، و خدا به آنچه مى‏کنید آگاه است.(مجادله، آیه 11) ب: کسانی که کافر بوده اند و هیچ اندوخته و توشه ای برای آخرت نیاندوخته اند؛ زیرا آن چه به عمل صالح و حسن فعلی ارزش می دهد همان نیت و حسن فاعلی است که ایمان است. کسی که مومن نیست، اگر عمل صالح داشته باشد، خداوند در همین دنیا پاداش عمل صالح و نیک وی را می دهد و در آخرت برای او چیزی نیست.(بقره، آیات 120 و 200؛ آل عمران، آیه 77؛ زخرف، آیات 33 تا 35 و آیات دیگر) خداوند درباره این گروه و دسته دوم می فرماید: أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا؛ آرى، آنان کسانى‏اند که آیات پروردگارشان و لقاى او را انکار کردند، در نتیجه اعمالشان تباه گردید، و روز قیامت براى آنها قدر و ارزشى نخواهیم نهاد و میزانى براى سنجش اعمالشان برپا نمى‏کنیم.(کهف، آیه 105)
2. گروه سوم کسانی هستند که باید وزن کشی شوند. اینان کسانی هستند که ایمان و عمل صالح دارند، ولی مخلوط عمل کرده اند. خداوند می فرماید: وَآخَرُونَ اعْتَرَفُواْ بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُواْ عَمَلاً صَالِحًا وَآخَرَ سَیِّئًا؛ و دیگرانى هستند که به گناهان خود اعتراف کرده و کار شایسته را با کارى‏ دیگر که بد است درآمیخته‏اند.(توبه، آیه 102) این افراد هر چند در نهایت رستگار می شوند ولی باید درجات آنان در بهشت تعیین و معلوم شود و به همان میزان که در ترازو برایشان مشخص می شود درجه گرفته و بهره مند از بهشت می شوند. البته ممکن است دورانی را نیز در دوزخ برای پاکسازی بگذرانند. به هر حال، این افراد هستند که باید وزن کشی شوند و ترازویی که برای آنان نهاده می شود، چیز جز حق نیست. خداوند می فرماید: وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ فَأُوْلَـئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛ و سنجش کردارها در آن روز- رستاخیز- حق است پس هر که کردارهاى سنجیده او گران و سنگین باشد، ایشانند رستگاران.(اعراف، آیه 8)
در روایتی از پیامبر(ص) سه گروه برای امت اسلام معرفی شده است که بیش تر به جزئیات پرداخته است. در این تقسیم بندی گروه کفار اصولا مطرح نیستند. در روایت معراجی این گونه بیان شده است: إن رضوان خازن الجنة یقول: إن الله قسم الجنة لامتک أثلاثا: فثلث یدخلون الجنة بغیر حساب، وثلث یحاسبون حسابا یسیرا، وثلث تشفع لهم فتشفع فیهم؛ به راستی خازن بهشت می گوید: خداوند بهشت را برای امت اسلام سه قسم کرده است: 1. یک سوم بدون حساب وارد بهشت می شوند؛ 2. یک سوم با حسابی اندک وارد بهشت می شوند؛  3. یک سوم  با شفاعت وارد می شوند.( الخرائج والجرائح ، ابن هبة الله الرّاوندی، ج 1 ، ص 35)


94/11/26::: 4:22 ع
نظر()
  
  
<   <<   86   87   88   89   90   >>   >