سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در قرآن است خبر آنچه پیش از شما بود ، و خبر آنچه پس از شماست ، و حکم آنکه چگونه بایدتان زندگى نمود . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :20
بازدید دیروز :483
کل بازدید :2163725
تعداد کل یاداشته ها : 1987
04/3/18
12:57 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

عوامل بسیاری در ساخت شخصیت موثر است. از جمله این عوامل می توان به تجریبات هر کسی اشاره کرد. البته تجربیات دوران مختلف زندگی تاثیرات متفاوتی به جا می گذارند و سطح تاثیرگذاری هر دوره با دوره ای دیگر متفاوت است. به عنوان نمونه تجریبات کودکی قوی تر از نوجوانی، و نوجوانی قوی تر از جوانی است. در روایات اسلامی آمده که تجربیات کودکی از دیگر تجربیات بعدی بسیار قوی تر، مهم تر و اساسی تر است؛ زیرا رفتارهای اساسی ما در کودکی شکل می گیرد.

امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: الْعِلْمُ مِنَ الصِّغَرِ کَالنَّقْشِ فِی الْحَجَر؛ علم در کودکی مانند حکاکی بر روی سنگ است.( بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج‏ 1، ص224.) این در حالی است پیامبر (ص) درباره تجربیات بزرگسالی می فرماید: حفظ الرّجل بعد ما یکبر کالکتاب على الماء؛ یادگیری در بزرگسالی مثل نگارش بر روی آب است.( نهج الفصاحة ، مجموعه کلمات قصار حضرت رسول ص،  ص 445.)

حضرت علی (ع) هم چنین به امام حسن (ع) می فرمایند: إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ کَالْأَرْضِ الْخَالِیَةِ مَا أُلْقِیَ فِیهَا مِنْ شَیْ‏ءٍ قَبِلَتْهُ فَبَادَرْتُکَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ یَقْسُوَ قَلْبُکَ وَ یَشْتَغِلَ لُبُّکَ؛ قلب نوجوان چونان زمین کاشته نشده، آماده پذیرش هر بذرى است که در آن پاشیده شود. پس در تربیت تو شتاب کردم، پیش از آن که دل تو سخت شود، و عقل تو به چیز دیگرى مشغول گردد.( نهج البلاغة ، نامه 31    .    )

از این دسته روایات به دست می آید که تجربیات در یک سطح نیست. انسان در سن چهل سالگی به سطح بالای رشد عقلی می رسد و شخصیت او کامل می شود و تغییر در این سن می تواند دشوار و نشدنی باشد.(احقاف، آیه 15)

البته این بدان معنا نیست که افکار و رفتار را نمی توان در بزرگ سالی تغییر داد؛ زیرا آن چه در کودکی آموخته شده می تواند تغییر کند؛ چرا که در هر سنی می توان رفتار و افکار تازه ای کسب کرد؛ ولی نقشی که در کودکی زده می شود به سادگی قابل تغییر نیست و همان تجربیات است که رفتار ما را مدیریت و مهار می کند.

نکته دیگر آن که افکار و رفتار انسان تحت تاثیر یادگیری قرار دارد و رفتارها و افکار هماره با یادگیری شکل می گیرد. از این روست که در آیات قرآنی بر تعلیم و تزکیه و تربیت تاکید شده از عقل و نقل بهره گیرند.(ملک، آیه 10)

البته از نظر قرآن، هر انسانی شخصیتی بی هتما است؛ زیرا یادگیری و تجربیات هر کسی بی همتا است و هر انسانی خودش یک نوع منحصر به فرد است.

برخی از عوامل موثر در شخصیت چون وراثت و فطرت و غرایز غیر قابل تغییر و دست کاری است و همین عوامل در حکم عوامل جبری عمل می کند و ما را محدود می کند؛ اما عوامل موثر دیگری در ایجاد و تغییر شخصیت دخیل هستند که عوامل قابل دستکاری است. پس انسان در میان جبر و تفویض در حال زیست است. عوامل محیطی بیرونی چون فرهنگ هر چند به سادگی قابل تغییر نیست، ولی این گونه نیست که اصلا قابل تغییر نباشد؛ چنان که آموزش ها و تجربیات کودکی چنین است.

انسان ها یادگیری را از طریق مختلف انجام می دهند. مهم ترین روش یادگیری، سرمشق قرار دادن «دیگران مهم» است که اسوه های نیک آنان به شمار می آید؛ زیرا هر کسی از ورود به دنیای ناشناخته  ها می هراسد و اگر بداند با خطری کم تر یا بی خطر می تواند موفقیت بهتر و آسان تری را تجربه کند، آن را مبنای خویش قرار می دهد.

بنابراین، اسوه و سرمشق، الگویی عینی و تضمین شده برای موفقیت با کم ترین هزینه است. قرآن بر اسوه های چون پیامبران(ممتحنه، آیات 4 و 6) به ویژه اسوه نیک مطلق یعنی پیامبر(ص) تاکید دارد.(احزاب، آیه 21)

سنت و سیره آنان، یادگیری را آسان می کند. البته انسان ها به الگوهای مستقیم و قابل مشاهده ، بیش تر توجه دارند و تحت تاثیر مستقیم مشاهدات، یادگیری و رفتار را تقویت کرده و گاه به تغییر آن اقدام می کنند. از این روست که مجالست علما و سنت و سیره علمی و عملی آنان در آیات و روایات برای استماع و تعقل و یادگیری و تعلیم و تزکیه و تربیت مورد تاکید و تشویق است. این بدان معناست که انسان ها تحت تاثیر تقلید مستقیم از الگوها و سرمشق های خوب و بد قرار دارند؛ ولی این بدان معنا نیست که تقلید، جبر را تقویت کند و انسان را مجبور به رفتار بی فکرانه نماید؛ بلکه قرآن با تاکید بر استماع و تعقل، بر مسئولیت هر کسی نسبت به فکر و رفتارش تاکید داشته  وخواهان تقلید آگاهانه می شود. در حقیقت سرمشق و الگوگیری باید آگاهانه و مسئولانه باشد.

پذیرش فرهنگ جامعه و گفتمان حاکم نیز باید در همین چارچوب باشد و اگر با تعقل و نقل در تضاد و تقابل باشد، باید با امر به معروف و نهی از منکر و توجیه حق محوری و نیک رفتاری، گفتمان را تغییر و جهت گیری مثبت دهد و سرمشق ها و اسوه ها را جا به جا کنند.


95/7/3::: 7:42 ع
نظر()
  
  

 

خداوند بر این نکته تاکید دارد که عوامل بسیاری اندیشه و رفتار ما را مدیریت و مهار می کند. از جمله مهم ترین عوامل موثر ، فرهنگ ها و گفتمان ها است که از عوامل بیرونی و محیطی به شمار می آید.(نوح، آیه 27 و آیات دیگر)

به سخن دیگر، انسان ها با فرهنگ ها و گفتمان حاکم بر اجتماع، مهار و مدیریت می شوند و همان کاری را انجام می دهند که سنت شفاهی و سیره کتبی اجتماع بر افکار و رفتار شهروندان تحمیل می کند. انسان ها با آن که خود فرهنگ ها و گفتمان ها را می سازند؛ ولی خودشان اسیر این فرهنگ ها و گفتمان ها می شوند.

انسان ها نمی توانند، این فشارها را حذف کنند و از میان بردارند و از آن رها شوند، بلکه تنها کاری که می توانند بکنند تغییر این گفتمان ها و فرهنگ ها است. بنابراین برای تغییر در رفتار و برداشتن فشار بیرونی و محیطی فرهنگ و گفتمان بر افکار و رفتار و عملکردهای خودمان و قرار گرفتن در مسیر تعالی و رشد جمعی، باید گفتمان ها  و فرهنگ های حاکم را تغییر دهیم تا این گونه از فشارهای آن به نفع رشد و شکوفایی و کمال سود بریم و از سقوط و خسران و نیز نابهنجاری ها و گناه رها شویم.

خداوند با توجه به این حقیقت حاکم بر جوامع بشری، در آیات قرآنی از جمله آیات سوره عصر، تنها راه رهایی از خسران و زیان ابدی را نه حذف فشار گفتمانی و فرهنگی، بلکه تغییر در آن دانسته است؛ زیرا فشار گفتمانی و فرهنگی قابل حذف نیست و باید با آن کنار آمد. پس به جای تلاش برای حذف فشار محیطی فرهنگ و گفتمان، باید گفتمان و فرهنگ حاکم بر جامعه را تغییر داد و آن را در مسیر درست و راست جهت دهی و سمت و سو داد. بر همین اساس، خواهان تغییر و جهت دهی گفتمان و فرهنگ جاهلی باطل محور و زشت کردار و هنجارشکن، به گفتمانی حق محور و نیک رفتار شده و توصیه جمعی به آن را در قالب امر به معروف و نهی از منکر همراه با اعتقاد و عمل بدان ها می شود. این گونه است که امر به معروف و نهی از منکر، در راستای تغییر فشاری محیطی فرهنگ و گفتمان حاکم بر جامعه، در دستور کار قرار می گیرد و به عنوان یک فرضیه بسیار مهم و اساسی مورد تاکید قرار می گیرد و امام حسین(ع) نیز جانش را در سر این راه می گذارد؛ چنان که همه تلاش های پیامبران (ع) در همین راستای اصلاح و تغییر گفتمان و فرهنگ حاکم در حد استطاعت انجام گرفته است. این گونه است که به جای حذف فشار محیطی و فرار از مسئولیت فشار گفتمانی و پاسخ گویی در برابر خدا و خلق، باید جهت گیری فشار محیطی و فرهنگ گفتمانی را به سوی حق محوری و نیک رفتاری قرار داد و برای تحقق یک جامعه با فرهنگ گفتمانی مثبت و حق و عدالت محور و صالح کردار تلاش کرد و از مسئولیت نگریخت و به توجیه اعمال بد به عنوان تحت فشار بودن نپرداخت؛ زیرا چنین توجیهاتی پذیرفتنی نیست و انسان را از مسئولیت پذیری معاف نمی کند.

 


95/7/2::: 8:18 ع
نظر()
  
  

قرآن بیان می کند هر کسی بر اساس شخصیت و شاکله وجودی اش عمل می کند.(اسراء، آیه 84) در حقیقت هر کسی بر اساس فلسفه و هستی شناختی و جهان بینی خودش، تفسیر و تحلیلی از جهان بیرون و واقعی دارد و بر اساس آن جهان بینی و فلسفه، توصیه هایی را ارایه می دهد و کنش ها و واکنش هایش مدیریت می شود. در حقیقت این درون است که برون را مدیریت می کند. درون انسان، شامل هوشیار و ناهشیار و عوامل غریزی و فطری و مجموعه سایق ها و انگیزه ها و بینش ها و نگرش ها می شود.

شاکله و شخصیت هر انسانی، در تضاد عناصری چون جبر و تفویض، طبعیت و تربیت، تجربیات گذشته و تجریبات کنونی، عمومیت و فردیت(بی همتایی)، رشد و تعادل، بدبینی و خوش بینی و مانند آن ها ساخته می شود؛ البته باید توجه داشت که همه این عناصر یکسان تاثیر نمی گذارد و تفاوت هایی دارند. میزان تاثیر هر یک و باور به هر دو گانه متقابل و متضاد درون، شخصیت هر کسی را تحت تاثیر خود قرار می دهد.

انسان ها با توجه به شخصیت و شاکله وجودی خود که بر اساس این عناصر و عوامل و فلسفه و هستی شناختی و باورها شکل گرفته است، کنش و واکنش نشان می دهند. آنان تلاش دارند تا از مجموعه قطعاتی که در زندگی با آن مواجه می شوند، همانند بازی جورچین، این قطعات متضاد، ناهماهنگ، به ظاهر متقابل و نامتوازن را در کنار هم قرار داده و یک تصویر کامل و مسنجم به دست آورند و در قالب این تصویر کامل، کنش و واکنش ها را ساماندهی کنند. آنان از پراکنده و اغتشاش و نانظمی به شدت هراسان و بیمناک هستند؛ زیرا چنین پراکندگی و نابسامانی قطعات و بی نظمی در آن، آنان را به اضطراب و تشویق می افکند؛ از این رو، تلاش می کنند تا با فرضیه سازی و سپس تجربه کردن به اثبات رساندن آن را در قالب نظریه ای جامع و مانع برای واکنش ها و کنش های خود در موارد مشابه و همانند سود برند.

به سخن دیگر، هر کسی بر اساس شناخت، بینش و نگرش خود، یک فرضیه درباره هر چیزی که با آن مواجه می شود، می سازد تا بر اساس آن ، به توضیح و تعبیر و تفسیر آن بپردازد و توصیه های مناسب برای خود ارایه دهد و بر پایه آن عمل کند.

ما انتظار داریم تا این فرضیه ای که برای مجموعه ای قطعات و قضایای جزیی و شخصی ساخته ایم ، تفسیری درست از واقعیت دنیا پیرامونی به ما بدهد و کنش ها و واکنش های ما را توجیه منطقی کند و ما را برای رسیدن به هدف و خواسته خودمان یاری رساند. این فرضیه، انتظارات، بیم ها و امیدهای ما را نیز در بر می گیرد. ما بر اساس این فرضیه رفتار می کنیم و انتظار هم داریم تا پاسخ مورد انتظار را از آن دریافت کنیم. اگر این رفتار برآمده از فرضیه نتواند پاسخ مورد انتظار ما را بر آورده سازد، از آن دست می کشیم و دنبال فرضیه های دیگر و گاه حتی رقیب و مخالف و متضاد با آن می رویم. اگر با مهربانی نتوانستیم به هدف مورد انتظار دست یابیم و آن را برآورده سازیم، گاه حتی به خشونت به عنوان یک رویکرد رفتاری درست برآوردسازننده هدف رو می آوریم. در حقیقت از آن فرضیه دست می کشیم و به عنوان یک نظریه اثبات شده با آن تعامل نمی کنیم، بلکه دنبال فرضیه های دیگر می رویم تا بتوانیم هدف خویش را برآورده سازیم.

اما اگر این فرضیه بتواند انتظار ما را بر آورده سازد، آن را تکرار می کنیم و در قالب نظریه آن را در موارد دیگر و مشابه به کار می گیریم. پس کنش ها و واکنش های ما هماره در چارچوب فرضیه های غیر اثباتی انجام می گیرد که از شاکله و شخصیت ما نشات می گیرد. پس اگر شاکله ما گرایش به خشونت داشته باشد، اولین فرضیه ای که می سازیم در همین چارچوب بوده و رفتار خود را در همین ساختار خشونتی سامان می دهیم؛ اما اگر شاکله ما رویکردی احسانی، مودتی و محبتی باشد، رفتار ما نیز این گونه خواهد بود.

تکرار یک رفتار برخاسته از شاکله و شخصیت هر کسی، به عنوان فرضیه موفق می تواند نظریه ای بسازد که شخص هماره بر اساس آن رفتار خواهد کرد. از این روست که خداوند می فرماید : کل یعمل علی شاکلته؛ هر کسی بر اساس شخصیت و شاکله وجودی اش رفتار و عمل می کند.(اسراء، آیه 84)


95/7/2::: 7:39 ع
نظر()
  
  

بر اساس آموزه های وحیانی اسلام، عناصر چندی در ساختار شخصیت دخالت دارند. از جمله این عناصر می توان به وراثت، محیط، زمانه، ابزارهای شناختی، نگرش ها، کنش ها و مانند آن ها اشاره کرد. البته نمی بایست از عناصری چون مشیت الهی، اراده الهی و مانند آن ها غافل ماند؛ زیرا همه چیز در ام الکتاب الهی ثبت شده (حدید، آیات 22 و 23) و فرشتگان آن را استنساخ و از روی آن اصل در نفس هر کسی رونویسی می کنند(جاثیه، آیه 29)؛ هر چند که این ام الکتاب با کارهای خوب و بد هر کسی، از جمله نیایش و توسل و بلکه شفاعت دیگری همانند استغفار پیامبر(ص) و کسانی که خداوند از آنان در مقام اطمینان(فجر، آیات 27 تا 30) رضایت داشته و مرتضی هستند(انبیاء، آیه 28)، قابل تغییر است؛ زیرا ام الکتاب به دست خداوند قابل محو و اثبات است؛ چنان که در قرآن آمده است: یمحو الله ما تشاء ویثبت و عنده ام الکتاب(رعد، آیه 39)؛ زیرا نظام هستی میان اراده الهی و اراده انسانی در ساختار و چارچوب «لاجبر و لاتفویض بل امر بین الامرین» سامان یافته است تا نقش انسانی هم چنان در تغییرات نقشی دارای تاثیر باشد.

در روان شناسی غربی، در تبیین عناصر موثر در شخصیت سازی، به این امور توجهی نشده است؛ اما در روان شناسی قرآنی و اسلامی، نقش عناصر دیده و مورد تاکید قرار گرفته است. پس از نظر اسلام در شخصیت سازی، مثلا عنصر محیط و فشارهای اجتماعی بیرونی دیده شده است؛ چنان که نقش وراثت نیز مورد ملاحظه قرار گرفته است.(نوح، آیه 27)

البته قرآن به این مهم توجه داده که نقش این عناصر با هم فرق می کند و همه آن ها در یک سطح از تاثیرگذاری نیست؛ چنان که نقش عنصر شناخت و آگاهی قوی تر از نقش محیط یا زمانه است؛ بر این اساس، در درمان روان رنجوران یا روان پریشان نباید تنها به تغییر محیط تاکید یا بسنده کرد و آنان را در محیط مناسب و بهتری قرار داد؛ بلکه تاکید بیش تر باید بر عنصر شناخت، خودآگاهی و مسئولیت شخصی باشد. از این روست که پیامبر(ص) هر چند از مکه به مدینه می رود و حضرت موسی(ع)، مردمش را از مصر بیرون می برد و در یک دوره زمانی چهل ساله در بیابان و جدا از دیگر مردمان تربیت می کند، اما با توجه به گزارش های قرآنی، این تغییر محیطی تنها یک بخش کوچک از برنامه تغییر شخصیت بوده است؛ چرا که پیامبران بر محور تعلیم و تزکیه تاکید داشته و بر عنصر شناختی وتربیتی درونی به عنوان عنصر اصلی توجه داشتند.(بقره، آیه 129؛ آل عمران، آیه 164؛ جمعه، آیه 2؛ و آیات دیگر)

فلسفه و جهان بینی هر کسی همانند یک عینک عمل می کند. هر انسانی فلسفه ای دارد که رنگ به خصوصی به شیشه عینک می دهد و شخص از دریچه این عینک هستی و جهان پیرامونی و بیرونی خویش را می بیند، تجزیه و تحلیل کرده و بر پایه آن رفتاری را انجام یا توصیه ای را ارایه می دهد.

در اصطلاح قرآنی، هر نفسی یک رب و پروردگار خاص دارد که از روزنه و دریچه آن با رب العالمین ارتباط برقرار می کند. پروردگار خاص هر کسی همانند شعاعی از رب العالمین عمل می کند و هر کسی از طریق این شعاع با رب العالمین ارتباط برقرار کرده و از آن بهره می برد. رب العالمین از صفات فعلی خداوند بوده و مسئولیت پرورش را به عهده دارد. در هر نفسی این شعاع رب العالمین کلی و مطلق، با توجه به ظرفیت شخص عمل می کند. بنابراین، میان شخصی با شخصی دیگر، رب و پروردگارش فرق می کند. به تعداد حقایق هستی، رب العالمین ظهور دارد. این گونه است که شناخت پروردگار شخصی یک حقیقت به معنای شناخت پروردگار دیگری نیست؛ چه رسد که به معنای شناخت رب العالمین مطلق و کلی باشد.

البته برخی از حقایق هستی، همانند رسول الله (ص) و جان و نفس ایشان؛ یعنی امیرمومنان امام علی علیه السلام(آل عمران، آیه 61) به اعتبار یکتایی و یگانگی، دارای پروردگاری هستند که مظهر تمام و کامل رب العالمین است و شناخت آن پروردگار به معنا و مفهوم شناخت الله و خداوند است؛ نه شناخت خدایی که در روزنه خاص پروردگاری به کسی تجلی کرده و تابیده است.

از نظر آموزه های وحیانی اسلام، هر کسی از دریچه و روزنه نفس خویش با حقیقت اصلی وجود خویش ارتباط برقرار می کند؛ یعنی با همان خدایی ارتباط برقرار می کند که فقر هویتی و وجودی به او دارد.(فاطر، آیه 15) از آن جایی که این ارتباط و علم حاصل از آن، علم حضوری و شهودی است، به طور طبیعی علم جزمی و یقینی بدون هیچ شک و ریبه است. پس هر انسانی با پروردگار خاص خود ارتباط و شناخت حضوری پیدا می کند و از طریق آن با الله و خالق و معبود هستی ارتباط و شناخت پیدا می کند. از این روست که امیرمومنان امام علی(ع) از پیامبر(ص) نقل می کند که ایشان فرموده است: من عرف نفسه فقد عرفه ربه؛ هر کسی نفس و روان خویش را شناخت، پس به تحقیق پروردگار خاص خودش را شناخت.

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، خداوندی که پروردگار او است، بر هستی هر شخصی مقدم تر است؛ زیرا فقر هویتی انسان به این خدا و پروردگار اجازه نمی دهد تا بدون آن حقیقت وجود و هستی داشته باشد. هم چنین این حقیقت الهی، همه وجود شخص را پر کرده است؛ چنان که به عنوان صمد همه هستی را پر کرده است. از این روست که خداوند حایل میان انسان و حقیقت او است: ان الله یحول بین المرء و قلبه.(انفال، آیه 24) از همین روست که امیرمومنان (ع) و دیگر معصومان(ع) نه تنها در باره انسان بلکه همه چیزها به این نکته توجه می دهد که پیش از شناخت هر چیزی خداوند را قبل و بعد و همراه با آن می بیند؛ زیرا خداوند همه هستی هر چیزی را پر کرده و همه چیز مظاهر همان پروردگاری است که رب العالمین و صفت فعلی الله و خدا است: ما رَاَیْتُ شَیْئاً اِلاّ وَ رَاَیْتُ اللهَ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ وَ مَعَهُ؛ من چیزی را ندیدم، مگر این که خدا را پیش از او و با او و بعد از او دیدم.

به هر حال، هر کسی می تواند با پروردگار خاص خود ارتباط و شناخت حضوری پیدا کند و از طریق این روزنه ارتباطی در حد و اندازه روزنه خویش با رب العالمین و الله ارتباط و شناخت پیدا کند. این پروردگار خاص هر چند تمام حقیقت نیست، ولی بخشی از حقیقت است؛ البته نه بخش تجزیه پذیر، بلکه چون آن حقیقت بسیط و غیر مرکب است، هر کسی آن حقیقت تمام را در سطح و مرتبه خود می یابد و به آن باور داشته و بر اساس آن هستی را تحلیل و با آن تحلیل رفتار کرده و توصیه ای ارایه می دهد.

این پروردگار خاص، همانند نور است که دارای مراتب تشکیکی است. همین تشکیکی بودن ممکن است انسان را به سبب فرق و تمایز بسیار سطوح عالی و دانی به شک اندازد و گمان شود هر یک حقیقتی غیر از دیگری است که تنها در اسم مشترک بوده و با هم تنها اشتراک لفظی دارد؛ در حالی که اشتراک آن ها معنوی است و همه در حقیقت نور هیچ فرقی با هم ندارند، بلکه به سبب تمایز سطوح نور است که چنین گمانی پیش می آید.

انسان با شناختی که از هستی از طریق شناخت پروردگار خاص خود به دست می آورد، بینش و نگرشی را برای خود می سازد که فلسفه زندگی او را ساخته و سبک زندگی او را مدیریت و مهار می کند و جهت می بخشد. هر کسی بر اساس این فلسفه ، دنیا و هستی را تفسیر و تحلیل کرده و بر پایه آن رفتار می کند.

این فلسفه زندگی هر کسی همانند فرضیه و نظریه ای است که انسان در چارچوب آن قضایای شخصی و جزیی را در یک تصویر کلی و جامع ساماندهی می کند.

پروردگار و رب هر کسی که مایه و خاستگاه شناخت وی از هستی و خدا  و موجب فلسفه زندگی و سبک زیستی او را می سازد، هماره در تغییر است و ثابت نیست؛ زیرا هر زمانی شناخت جدید و نوینی در نفس انسانی نسبت به این پروردگار خاص پدید می آید که تاثیرگذار در شناخت هستی و تغییر فلسفه و سبک زندگی اوست. از این رو، هیچ کسی را خدایی ثابت نیست، بلکه «هر لحظه مرا تازه خدایی دیگرستی». این همان رشد درونی است که به پرورش پروردگارش در حال انجام است. از این روست که خدایی که هر کسی می شناسد و حتی آن را به عنوان مالوه و معبود می پرستد، خدایی رب العالمین و الله محمدی(ص) و علوی(ع) نیست، بلکه تنها تجلی و جلوه ای از آن خدای رب العالمین کلی و مطلق است. از این روست که امام باقر(ع) به همگان هشدار می دهد که این خدایی که از طریق شناخت پروردگار خاص به او شناخت و ارتباط برقرار می کنید و او را می پرستید، همان الله رب العالمین نیست: کُلَّمَا مَیَّزْتُمُوهُ بِأَوْهَامِکُمْ فِی أَدَقِّ الْمَعَانِی فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُکُمْ مَرْدُودٌ إِلَیْکُمْ؛ هر چه در ذهن شما بیاید و آن را تصور کنید،در دقیق ‏ترین جلوه‏ها و مفهوم‏هایش، خدا نیست، بلکه او هم مخلوقی مثل شماست، که در وجودش محتاج است و برگشت وجود او به شما است. (بحارالانوار، ج66 ص293.)

اکنون که حقیقت تاثیر شناخت را در شخصیت آدمی دانستیم باید به این نکته توجه کنیم که مهم ترین عامل تاثیرگذار در شخصیت انسانی، تعلیم و سپس تزکیه است. بر این اساس برای درمان روان رنجوران باید به عامل شناختی و راهبرد آن توجه و اهتمام شود و در همان حال که به تغییر محیطی توجه می شود، اهتمام به تغییر شناختی شود و شخص را با تعلیم و تزکیه به تغییر شناخت و رفتار وادار کنیم.


95/7/2::: 9:50 ص
نظر()
  
  

دو فرشته هستند که هر یک مسئولیت نگارش اقوال و اعمال خوب و بد انسان را به عهده دارد. خداوند می فرماید: مَا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلاّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ؛ چیزی از گفتار به لفظ نمی آورند مگر آن که در نزد آنان رقیب عتید است.(ق، 18)

این دو متلقیان که تلقی می کنند، هر یک دو صفت دارند: سرکش و آماده اند: یعنی الملک رقیب عتید. پس فرشته ای که خوبی ها را می نویسد، سرکشی کرده و آماده است؛ هم چنین فرشته ای که بدی ها را می نویسد سرکشی کرده و آماده است.

مراد از قول همه افکار و رفتار است؛ زیرا وقتی می گوییم قول فلانی این است؛ یعنی اعتقاد و روش و منش او چنین است. پس مراد تنها حرف ها و گفتارها نیست، بلکه مراد گفتن، خوردن، نوشیدن، پوشیدن، ایستادن ، نشستن و مانند آن ها نیز می شود.

رقیب از رقبه به معنای گردن است. کسی که مراقب جایی است، سرکشی می کند و گردن خودش را بالا می آورد تا به دقت بنگرد و ببیند. عتید هم از واژه عتد و عتاد به معنای آماده بودن است. البته این ها شاهد اعمال ما هستند و آماده نوشتن، اما گاه خداوند نمی گذارد این ها چیزهایی را بنویسند؛ زیرا خداوند بر همه چیز یک سرکشی و مراقب کامل دارد. همین خداوند که حائل بین انسان و حقیقت اوست: یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ(انفال، آیه 24)، گاه اجازه نمی دهد تا خود شخص چیزی از امور نهان و مخفی خودش را بداند و بشناسد؛ چه رسد که اجازه دهد تا آن دو فرشته بدانند؛ از این روست که در دعای ماثور آمده است: کُنْتَ‌ أَنْتَ‌ الرَّقِیبَ‌ عَلَیَ‌ وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِیَ عَنْهُمْ وَ بِرَحْمَتِکَ أَخْفَیْتَهُ وَ بِفَضْلِکَ سَتَرْتَه‌؛ تو تنها بر من مراقبی و سرکشی می کنی و گواه بر چیزی هایی هستی که بر آنان نهان و مخفی است و به رحمت خودت آن را مخفی و نهان کردی و به فضل خودت آن را پوشاندی.(مصباح المتجهد، شیخ طوسی، ج 1، ص 849)

پس برخی از چیزها بر فرشتگان نگارش اعمال نیز مخفی و نهان است و برای آنان آشکار نیست تا بنویسند؛ زیرا خدا نمی خواهد چنین اتفاقی بیافتد.


95/6/31::: 3:33 ع
نظر()
  
  

انسان با نیازهای غریزی – فطری به دنیا می آید که مجموعه آنها در چارچوب قوه عاقله (= قلب) ، قوه جاذبه و قوه دافعه، به رشد و شکوفایی و صلاحیت برای خلافت الهی بسیار مهم و سازنده است؛ البته نیازهای غریزی – فطری آدمی در یک سطح نیست و دارای سلسله مراتب طولی است که البته دارای ساختاری بسیار شکننده و انعطاف پذیر است و این گونه نیست که این سلسله مراتب در هم فرو نریزد؛ بلکه هماره همانند برزخی است که گوشه های و کرانه های هر یک از دو سو در دیگری همانند زمان فجر و گرگ و میش هوا، در هم ولوج کرده و فرورفته است.

نیازهای اصلی انسان را می توان به دو دسته اصلی غریزی و فطری دسته بندی کرد. البته این نیازها در توزیع می تواند به زیر مجموعه هایی دسته بندی شود که یکی از آن ها دسته بندی سه گانه زیر است:

1. نیازهای آسایشی و جسمی؛ مانند نیاز به آب، غذا، میل جنسی که در حقیقت در چارچوب قوه جاذبه عمل و رفتار می کند؛

2. نیازهای آرامشی و ایمنی که شامل امنیت، نظم و ثبات و مانند آن ها است. این ها نیز در چارچوب قوه دافعه عمل می کنند و خشم و غضب در همین چارچوب یک رفتار طبیعی و غریزی است؛

3. نیازهای عاطفی که شامل دانستن، فهمیدن، محبت، مودت، عفت و حرمت نفس و عرض و آبرو، عزت نفس و تکریم آن می شود. این ها نیز در چارچوب قوه عاقله به معنای قوه قلبی عمل و رفتار می کنند؛ زیرا مراد از قلب در آموزه های قرآنی مرتبه ای از نفس است که کارکردهای فراتر از عقل در مفهوم ارسطویی دارد و تنها به فهم و درک محدود نمی شود، بلکه شامل همه جنبه های رشد و کمالی انسان می شود که انسان را سزاوار خلافت الهی می سازد.

اگر به این سه نیاز نفس به درستی پاسخ مثبت داده شود، انسان به مرتبه ای می رسد که از آن به مقام اطمینان یاد می شود.(فجر، آیه 27) در این مرتبه نفس از فقر هویتی محض به استغنای می رسد که در ساختار مظهریت از غنی حمید(فاطر، آیه 15) تجلی می یابد.

بازتاب مقام استغنای مظهری – نه استغنای استقلالی که نادرست و ناروا است- که از طریق اطمینان نفس به دست می آید، احساس خوشبختی و رضایت مندی است که در آیات قرآنی از آن به «راضیه مرضیه» دوسویه خدا و خلق یاد شده است.(فجر، آیات 27 تا 30)

نکته مهم این که این نیازهای سه گانه نفس انسانی، در ساختار وراثتی و دراستی است؛ به این معنا که با آن که زیستی و وراثتی است ولی اکتسابی و قابل یادگیری است و تقویت و تضعیف است. از خصوصیات و ویژگی های مهم آن ها باید به این نکات نیز توجه داد: 1. اگر نیازهای غریزی – فطری، پایین تر ارضا نشود انسان به نیازهای بالاتر بی توجه یا کم توجه است؛ 2. نیازهای پایین تر، قوی تر و نیرومندتر و هم چنین مقدم هستند؛ 3. تقویت پایین تر موجب تضعیف بالاتر می شود؛ 4. نیازهای بالاتر دیرتر خودنمایی می کند؛ 5. نیازهای پایین تر برای زنده ماندن ضروری است، در حالی که نیازهای بالاتر و برتر این چنین نیست؛ 6. عدم ارضای نیازهای پایین تر موجب نارسایی و کمبود در فرد می شود؛ 7. نیازهای برتر برای سلامت روانی و احساس خوشبختی و رضایتمندی از زندگی بسیار مهم و اساسی است؛ 8. ارضای نیازهای برتر به بهبود شرایط بیرونی اجتماعی و اقتصادی و امنیتی و مانند آن ها بستگی بیش تری دارد؛ 9. ارضای کامل نیازهای پایین ضروری نیست، بلکه تامین بخشی از آن کفایت می کند؛ 10. اگر کسی نتواند نیازهای ایمنی و آرامشی خود را تامین کند و از قوه دافعه به درستی استفاده نماید، هماره از نظر هیجانی بیمار بوده و به جای آرامش و اطمینان گرفتار ترس، اضطراب، بی نظمی و بی ثباتی است.

چنان که گفته شد این مراتب نسبت به اکثریت مردم است و هماره استثناهایی نیز دارد. در روایت است که انسان کامل و عاقل کسی است که مال و حتی جانش را برای عزت نفس و عرض و آبرو می دهد؛ پس در شرایط عالی، انسان کامل به نیازهای جسمی کم توجه تر می شود و به ایثار و احسان و اکرام گرایش می یابد.(انسان، آیات 5 تا 12) هم چنین انسان در سنین بالاتر به نیازهای قلبی و عاطفی خویش بیش تر توجه و اهتمام می ورزد و برای دانستن و سپس در مرحله بعد فهمیدن تلاش بیش تری کرده و بر آن است تا جزم اندیشه ای را به عزم ارادی و ایمان تبدیل کند و با به خطر افکندن جان برای کسب دانش و فهمیدن و رشد و شکوفایی و رسیدن به استغنای مظهری تلاش کند و به مرزهای خطر وارد شود و با پناه آوری به خطر کسب علم و دانشی کند که سرنوشت او را رقم زده و تغییر می دهد.(انشقاق، آیه 6؛ توبه، آیه 6 و آیات دیگر)

ویژگی انسان در مرتبه اطمینان و رضایت مندی عبارت است از: 1. درک روشن از واقعیت به سبب کشف الغطاء و رویت ملکوت یا نظر در ملکوت(ق، آیه 20؛ انعام، آیه 75؛ اعراف، آیه 185)؛ 2. واقعیت بینی و حقیقت گرایی؛ 3. احساس تعهد به دیگران و همه هستی(شعراء، آیه 3؛ توبه، آیه 128؛ و آیات دیگر)؛ 4. علاقه اجتماعی(همان)؛ 5. روابط عمیق انسانی(همان)؛ 6. تحمل پذیری و پذیرش دیگران (فرقان، آیات 63 و 72؛ توبه، آیه 61؛ احقاف، آیه 35)؛ 7. خلاقیت و نوآوری(زخرف، آیه 22؛ لقمان، آیه) ؛ 8. مقاومت در برابر فشارهای اجتماعی و فرهنگ پذیری(کافرون، آیه 2؛ ممتحنه، آیه 4) ؛ 9. ایثارگری و اکرام (انسان، آیات 5 تا 12)؛ 10. تجربیات شهودی و عرفانی(تکاثر، آیات 5 و 7؛ انعام، آیه 75 و آیات دیگر)؛ 11. تواضع  وفروتنی(لقمان ، آیه 18)؛ 12. آزادمنشی (اعراف، آیه 157 و آیات دیگر)

باید توجه داشت که قرآن هر چند برای صفات منفی بسیاری بیان کرده ؛ ولی نظر مثبتی به انسان داشته و او را شایسته خلافت و جانشینی دانسته  است. این رویکرد و نگاه به انسان بسیار مهم و اساسی در روان شناسی قرآنی است؛ زیرا بسیاری از روان شناسان با رویکرد منفی به انسان ، نفس انسانی را در جایگاهی قرار می دهند که به نظر می رسد که جنبه منقی آن قوی تر است و انسان را شروری هم چون شیطان دانسته اند و همین رویکرد در تحلیل شخصیت انسانی و راهبردهای درمان شناختی و رفتاری که ارایه می دهند نیز تاثیر منفی به جا گذاشته است.


95/6/30::: 7:8 ع
نظر()
  
  

در ترجمه های عربی، واژه ارهاب را برابر نهاد تروریسم قرار داده اند، در حالی که با نگاهی گذرا به فرق مفهومی دو واژه در دو فرهنگ می توان گفت این برابر نهاد نه تنها نادرست، بلکه از نظر ارزشی ناروا است؛ زیرا زمینه برای تفسیرهای غلط و نادرست از قرآن را فراهم آورده و این گمانه در برخی از خوانندگان قرآن ایجاد می شود که قرآن طرفدار تروریسم است؛ زیرا در آیه 60 سوره انفال ، خداوند از ارهاب طرفداری کرده و آن را یک واجب و وظیفه اسلامی برای امت و دولت اسلامی برشمرده است؛ در حالی که واقعیت و حقیقت غیر از آن چیزی است که تصور و بلکه از سوی معاندان و دشمنان اسلام و قرآن، ترسیم شده است.

واژه تِروریسم که در فارسی از آن با عنوان دهشت‌افکنی یا هراس‌افگنی نام برده شده‌است، به استفاده از خشونت و یا تهدید به استفاده از خشونت برای دستیابی به اهداف سیاسی، مذهبی و یا ایدولوژیکی گفته می‌شود. ترور در زبان فرانسوی، به معنای دهشت و دهشت افکنی است. اولین کاربرد واژه ترور در جهان مدرن، از انقلاب فرانسه نشات می‌گیرد. در لغت‌نامه دهخدا آمده‌است: «ترور مأخوذ از Terreur  و به معنای قتل سیاسی به وسیله اسلحه در فارسی متداول شده‌است و تازیان معاصر إهراق را به جای ترور به کار می‌برند و این کلمه در فرانسه به معنای وحشت و خوف آمده و حکومت ترور هم اصول حکومت انقلابی است که پس از سقوط ژیروندن‌ها (از 31 مه 1973 تا 1974م) در فرانسه مستقر گردید و اعدام‌های سیاسی فراوانی را متضمّن بود.»

اما واژه عربی و قرآنی، ارهاب که از ثلاثی مجرد، رهب، گرفته شده، به معنای ترساندن با زور و تهدید است. خداوند می فرماید: وَأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ وَمِن رِباطِ الخَیلِ تُرهِبونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُم وَآخَرینَ مِن دونِهِم لا تَعلَمونَهُمُ اللَّهُ یَعلَمُهُم ? وَما تُنفِقوا مِن شَیءٍ فی سَبیلِ اللَّهِ یُوَفَّ إِلَیکُم وَأَنتُم لا تُظلَمونَ؛ هر قوت و نیرویی در توان و استطاعت دارید، برای مقابله با آنها [= دشمنان‌]، آماده سازید! و (همچنین) اسبهای ورزیده (برای میدان نبرد)، تا به وسیله آن، دشمن خدا و دشمن خویش را بترسانید! و (همچنین) گروه دیگری غیر از اینها را، که شما نمی‌شناسید و خدا آنها را می‌شناسد! و هر چه در راه خدا (و تقویت بنیه دفاعی اسلام) انفاق کنید، بطور کامل به شما بازگردانده می‌شود، و به شما ستم نخواهد شد!

از این آیه دانسته می شود که ارهاب : 1. در برابر دشمن است؛ 2. تهدید و ترساندن است؛ 3. به عنوان بازدارنده و دفع است تا دشمن خیال حمله به ذهنش نزند؛ 4. قوت معنوی و مادی است؛ 5. در حد استطاعت و توان دولت و امت است؛ 6. تجهیزات و نفرات است و مانند آن ها؛

مهم ترین ویژگی ارهاب در فرهنگ قرآنی، نقش بازدارندگی آن است تا دشمن خیال حمله به امت و دولت اسلامی را از سر خود بیرون کند؛ دیگر آن که اصلا با خشونت هیچ ارتباطی ندارد؛ زیرا داشتن آمادگی نظامی و تجهیزات و نفرات (عُدّه و عِدّه) به معنای اعمال خشونت و زور نیست. از سوی دیگر، اسلام هرگز آغاز کننده جنگ نبوده و نیست و هماره به دفاع پرداخته است؛ یعنی زمانی که دشمنان هجوم آورده به دفاع می پردازد؛ زیرا هدف اسلام نجات انسان است و براساس آیات قرآنی نجات هر انسانی به معنای نجات همه انسان ها است. بنابراین، با فراهم آوری قوت در حد استطاعت بر آن نیست تا خشونت ورزد و انسان ها را نابود سازد بلکه زمینه صلح و امنیت را برای همگان فراهم آورده و دشمنان انسان و انسانیت که مدعیان دروغین آزادی و حقوق انسان است را رسوا و در صورت حمله به مستضعفان و مظلومان(نساء، آیه 79) دفع کند. بنابراین نقش بازدارندگی در مفهوم قرآنی ارهاب بسیار مهم و اساسی و از شاخص های و مقومات اصلی آن است. از این رو، اسلام به وزارت دفاع توجه دارد نه وزارت جنگ.

بنابراین، اصطلاح قرآنی ارهاب هیچ ارتباطی با واژه تروریسم غربی ندارد و نمی توان آن را برابر نهاد این واژه در فرهنگ های غربی قرارداد.

از سوی دیگر، فتوای امام خمینی(ره) برای قتل سلمان رشدی، نیز از مصادیق ارهاب و یا تروریسم نیست؛ بلکه حکم شرعی و قانونی نسبت به یک شخص جنایتکار بر اساس موازین قانونی اسلامی است که یک شهروند مسلمان جرمی را مرتکب شده و باید به سزای عمل مجرمانه خود برسد. همان طوری که دادگاه جنایت جنگی و دیگر دادگاه های بین المللی بر اساس موازین قانونی – البته غربی خود- احکامی را صادر می کنند و شخص یا اشخاص را به مجازات می رسانند، در این موارد نیز حکم دادگاه اسلامی که توسط ولی فقیه و حاکم شرع اسلامی اعلام می شود در قالب ترور و تروریسم نمی گنجد؛ زیرا ترورسیم خصوصیاتی دارد که دراین احکام جاری و ساری نمی شود. اصولا احکام قانونی صادره درباره یک شخص به عنوان ترورسیم مصداقیت ندارد، بلکه زمانی مصداق خواهد داشت که اعمال خشونت غیر قانونی به قصد ایجاد رهب و ترس اجتماعی باشد. البته در جای خود ادله قانونی برای حکم امام خمینی (ره) مطرح شده که در این جا به آن پرداخته نمی شود.


95/6/30::: 5:18 ع
نظر()
  
  

روان شناسی غربی بیش تر ناظر به روان شناسی بیماران است تا روان شناسی سالمان؛ در حالی که روان شناسی قرآنی، از جامعیت برخوردار بوده و روشنگر همه ابعاد وجودی نفس و روان انسان است. از این روست که به ظرفیت ها و ناتوانی های ذاتی و سرشتی نفس توجه می دهد. این گونه است که صفات مثبت و منفی نفس در آیات قرآنی مطرح شده است. این نگاه واقع بینانه به نفس و روان آدمی موجب می شود تا انسان از توانایی ها و ناتوانی های خود آگاه باشد و گرفتار اعتماد به نفس کاذب و یا نومید و یاس نشود. انسان در روان شناسی قرآنی، نه موجودی شرور محض و نه خیر مطلق است؛ بلکه خداوند نفس انسانی را در حالتی از تعادل و تسویه آفریده که گرایش به هر دو سو به یکسان فراهم است. در فطرت انسانی، گرایش به تقوا و فجور، یعنی خیر و شر برابر و در حالت یکسانی است.(شمس، آیات 10-7؛ اعلی، آیه 3؛ انفطار، آیه 7؛ ص، آیه 72؛ حجر، آیه 29؛ سجده، آیه 9)

از نظر قرآن، روان شناسی زمانی می تواند یک روان شناسی واقع بینانه و حقیقت محور و حقیقت گرا باشد که بتواند شاخص ها و معیارهای انسان کامل و متعادل را در اختیار داشته و از توان هایی و ناتوانی های نفس به درستی و راستی آگاه باشد؛ شاخص های انسان کامل، بهترین میزان و ترازوی سنجش افراد است تا هر شخصی با این ترازو سنجیده و مقایسه شده و نسبت به سلامت و بیماری وی داوری و قضاوت انجام شود. این شخص تا چه اندازه توانسته در صیرورت و شدن هایی که در طول زندگی تحقق می یابد، به کمال انسانی نفس نزدیک و از نواقص رها شده است؟

از آن جایی که بر اساس آموزه های وحیانی اسلام و تاییدات عقل و نقل، آفریدگار انسان، شاخص های انسان کامل را با مصادیق واقعی در عرصه میدانی در قرآن تبیین و در سیر و سلوک و سبک زندگی ایشان به نمایش گذاشته و اسوه ها و سرمشق های عینی را معرفی کرده است، بنابراین، باید به این شاخص ها به عنوان یک روان شناسی واقع بینانه و حق گرایانه توجه و اهتمام شود.

در آموزه های وحیانی قرآن و روایات اسلامی ، اطلاعات و دانشی کامل از سوی آفریدگار و پروردگار انسان، در اختیار بشر قرار گرفته تا بتواند بر اساس آن یک روان شناسی دقیق و کاملی داشته باشد. در این آموزه های وحیانی، انواع و اقسام بیماری های روانی – اعتقادی و رفتاری – بیان شده است.

در روان شناسی قرآنی، از سه دسته اصلی سخن به میان آمده که بیانگر حالات اصلی نفس انسانی نیز است. این سه دسته شامل: 1. انسان های کامل و نمونه و شاخص؛ 2. انسان های کاملا بیمار؛ 3. انسان های با اختلالات فکری و رفتاری هستند.

دسته اول، همان پیامبر(ص) و امیرمومنان امام علی(ع) و دیگر معصومان از اهل بیت عصمت و طهارت هستند که نفس ایشان از هر گونه پلیدی و بیماری پاک و مطهر و مبرا است(احزاب، آیه 33 ؛ واقعه، آیه 79؛ انسان، آیات 5 تا 12؛ و آیات دیگر) و همانند پیامبر(ص) به عنوان نفس وی (آل عمران، آیه 61) سرمشق و اسوه حسنه از نظر وجود شناختی و رفتارشناختی هستند(احزاب، آیه 21) و می توانند به عنوان «میزان الانسان و میزان الاعمال» قرار گرفته و نفوس دیگران بدان سنجیده و ارزیابی شود.

در مرحله دوم، پیامبران دیگر قرار می گیرند که افکار و اعمال آنان در آیات قرآنی مورد تایید قرار گرفته و فلسفه و سبک زندگی آنان امضا شده است. در آیات قرآنی چون هدف معرفی برترین های فکری و رفتاری است، بخشی از افکار و رفتاری که در سطح میانی و نازل تر بوده، مورد تایید قرار نگرفته و نقد شده است. از این روست که در آیات قرآنی، به عنوان اسوه مطلق همانند پیامبر(ص) و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) معرفی نمی شود؛ زیرا برخی از افکار و رفتارهای پیامبران در آن سطح عالی و برتر نیست که اوج یابی کامل و تمام نفس انسانی است. این گونه است که در رفتار حضرت آدم(ع) از فقدان عزم ایشان سخن به میان آمده (طه، آیه 115) و یا درباره یونس(ع) و یعقوب(ع) و یوسف(ع) اما و اگرهایی مطرح شده است.(یوسف، آیه 42؛ انبیاء، آیه 87؛ صافات، آیات 139 تا 148) هم چنین خداوند درباره ابراهیم (ع) می فرماید که او در همه امور اسوه است مگر در یک مورد.(ممتحنه، آیات 6-4)

دسته دوم  شامل کافران و منافقان است که از بیماری اعتقادی و رفتاری رنج می برند. اینان خود دارای مراتب متعددی هستند که برخی از آنان گرفتار ختم و طبع قلب شده و همه امور را وارونه می یابند و رفتار می کنند.(بقره، آیات 7 تا 12و آیات بسیار دیگر)

دسته سوم شامل سست ایمان ها و فاسقان از مسلمانان است که گرفتار اختلالاتی در ذهن و فکر و رفتار بود و از آن رنج می برند. از نظر قرآنی بیماردلان از مسلمانان، که اکثریت مسلمانان را تشکیل می دهند، هنوز تا زمانی که به مقام اطمینان از نفس نرسند، از بیماری روانی فکری و رفتاری رنج برده و آثار آن در افکار و رفتار ایشان خودنمایی می کند. این دسته هماره در نوسانات بوده و از تعادل شخصیت و رفتاری رنج می برند. اینان باید بر اساس شاخص های بیان شده در دسته اول خود را درمان کرده و رشد فکری و رفتاری را تجربه کنند. باید توجه داشت که عبارت «فی قلوبهم مرض» می تواند شامل کافران و منافقان و مسلمانان گرفتار نفس اماره و حتی نفس لوامه باشد که به مقام نفس مطمئن نرسیده اند؛ از این روست که در آیه 60سوره احزاب این گروه از مسلمانان سست ایمان در کنار منافقان مطرح شده اند. به سخن دیگر، اگر این عنوان در کنار عنوان منافقان و کافران مطرح شود، مراد همان سست ایمان ها و بیماردلان مسلمان است و اگر تنها به کار رود، مراد هر سه گروهی است که به مقام اطمینان نرسیده اند؛ پس شامل کافران و منافقان و مسلمانان سست ایمان می شود.(نگاه کنید: بقره، آیه 10؛ احزاب، آیه  12؛ مائده ، آیه 52 و آیات دیگر)


95/6/30::: 4:9 ع
نظر()
  
  

کسی که کافر باشد و کفر ورزد، یک واکنشی نسبت به حق از خود بروز می دهد که شامل اتهام زنی و افتراگویی، جنون خوانی، سحرخوانی و مانند آن می شود. ریشه کفر، به جهالت علمی باز می گردد و باید این جهالت علمی برداشته شود که قرآن در بسیاری از آیات تلاش می کند تا این جهالت را به علم تبدیل کنند و با استدلال و برهان حقیقت را روشن نماید.

اما مستکبر بر اساس خوی استکباری در مقام عمل، کنش و واکنش هایی دارد که با کافر جاهل فرق اساسی دارد. برخی از کنش ها و واکنش های مستکبران عبارتند از:

  1. طبقاتی سازی و امتیازبندی حق بر اساس معیارهای مادی دنیوی: یکی از مهم ترین کنش ها و واکنش های مستکبران در برابر حق این گونه رفتار است؛ زیرا آنان ثروت و مادیات را منشای هر کمالی می دانند و چون خود سرمایه دار هستند، خود را صاحبان هر کمال و فضلیتی می دانند و انسان ها را بر اساس همین معیار و ملاک دسته بندی کرده و طبقاتی سازی می کنند. بر اساس این معیار، حق تنها در دست صاحبان ثروت و قدرت است؛ زیرا دارندگان کمال و فضلیت هستند. از این روست که حاضر نیستند حقی را بر اساس مدل تعمیم بپذیرند و بر این باورند که حق در چارچوب و مدار طبقاتی سامان می یابد. پس کسی که ثروت دارد با فقیر در یک طبقه نیست و بر این اساس، باید فقیران از گرایش به ایمان و حق برحذر داشته شوند و آنان تنها به عنوان مومنان پذیرفته شوند. بر همین اساس این مستکبران ثروتمند و قدرتمند، خواهان طرد مومنان فقیر از سوی نوح (ع) هستند(انعام، آیه 52)؛ زیرا اگر بخواهند ایمان را به عنوان یک حق و امر خیر و فضلیت و کمال بپذیرند، باید اختصاص به آنان داشته باشد؛ نه آن که دیگرانی از طبقات فقیر جامعه و ندار با آنان در این امر مشترک باشند؛

  2. ناروا دانستن حق و ایمان به عنوان خیر و فضلیت: از نظر مستکبران، اموری چون ایمان به خدا و قیامت و نبوت و مانند آن ها، نمی تواند خیر باشد؛ زیرا اگر خیر باشد، به جای فقیران این ثروتمندان باید بدان ایمان بیاورند؛ پس وقتی به جای سرمایه داران، بینوایان به آن ایمان می آورند این خود گواه و شاهدی است که ایمان اصلا خیر نیست؛ زیرا خیر همانند مال و ثروت، به ثروتمندان می رسد. پس ایمان، مصداقی از مصادیق خیر نیست. از این روست که به تمسخر و استهزا می گفتند: أَ هؤُلاَءِ مَنَّ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِن بَیْنِنَا؛ آیا خداوند از میان ما بر این گروه بینوا و فقیر منت نهاده و آنان را به ایمان برتری داده است؟!(همان)؛ از نظر آنان اگر فضلیتی برای ایمان باشد، باید سرمایه داران به آن تقدم بجویند نه بینوایان. پس اگر بینوایان به ایمان سبقت و تقدم جستند و سرمایه داران بدان گرایش نیافتند، این خود گواه آن است که ایمان فضلیتی نیست، و گرنه سرمایه داران پیشگام در آن بودند:لَوْ کَانَ خَیْراً مَا سَبَقُونَا إِلَیْهِ؛

  3. ارزش گذاری بر اساس مادیات: در نظام ارزشی مستکبران، آن چه مبنای ارزشی می شود، همان مال و ثروت و دارایی های دیگر از جمله فرزندان است که این ها موجبات تقرب حتی به خدا می شود(سباء، آیات 35 و 37)، در حالی که در نظام ارزشی اسلام، این امور اصولا مبنای ارزش گذاری نیست، بلکه تقوا و ایمان و مانند آن ها است.

با نگاهی به رفتارهای دیروز و امروز مستکبران در میان مسلمانان و جامعه بشری می توان دریافت که روان شناسی رفتاری قرآن بیانگر بسیاری از واقعیت ها و حقایق است که درس آموز و عبرت آموز است و باید آن را در رفتارشناسی و روان شناسی اجتماعی مورد بررسی قرار داد و بر اساس آموزه های وحیانی قرآن به روان درمانی افراد جامعه پرداخت و این جهالت علمی و سفاهت عملی را درمان کرد.


95/6/29::: 5:13 ع
نظر()
  
  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، علم دارای اقسامی است. از جمله این اقسام می توان به تقسیم علم به علم تکلیف آور و علم غیر تکلیف آور اشاره کرد. برخی از علوم برای انسان تکالیف و وظایفی را موجب می شوند، مانند علم انسان به مسایل شریعت که موجب می شود تا شخص بر اساس مفاد آن عمل کند؛ اما علم غیب از جمله علومی است که تکلیف آو نیست و عالم به غیب مکلف نیست تا بر اساس مفاد آن عمل کند. علم غیب پیامبران و معصومان(ع) که به تعلیم الهی عالم به غیب می شوند، تکلیف آور نیست. از این روست که آنان با آن که حقیقت را می دانند، نمی توانند بر اساس مفاد آن در محکمه و قضاوت از آن بهره گیرند. برهمین اساس پیامبر(ص) می فرماید: إِنَّمَا أَقْضِی‌ بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ؛ من بر اساس شاهد و سوگند در میان شما قضاوت می کنم.(کافی، ج 7، ص 414)

این علم غیبی نه تنها تکلیف آور نیست، بلکه نمی تواند سند فقهی قرار گیرد و در صدور احکام شرعی از آن بهره برد.

آنان بر اساس مفاد علم غیب عمل نمی کنند؛ زیرا مکلف به آن نیستند. از این روست که اگر بدانند شهید می شوند یا نمی شوند، به تکلیف الهی عمل می کنند؛ چنان که امیرمومنان امام علی(ع) در لیله المبیت برای حفظ جان پیامبر(ص) در بسترش خوابید و یا در شب نوزدهم به مسجد برای اقامه نماز جماعت رفت؛ زیرا آنان عبد محض در برابر معبود هستند و به هر چه فرمان باشد عمل و اطاعت می کنند.

باید توجه داشت که پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) دارای حضرات هستند و در هر حضرتی از حضرات مامور به ملاحظه محدودیت های آن هستند. مثلا آنان در قوس نزول به اعتبار مظهر اول و صادر اول(نگاه کنید: بحارالانوار، ج 15، ص 28)، همه چیز را می دانند؛ ولی وقتی در اسفل سافلین دنیا و در این حضرت قرار گرفته اند در قوس صعود باید بگویند: رب زدنی علما؛ خداوند بر علم ما بیافزا.(طه، آیه 114) این گونه است که در این حضرت دنیا جبرئیل واسطه فیض و تکلیف می شود؛ و در حضرتی دیگر، جبرئیل به فیض محمدی(ص) نیازمند است: فَسَبَّحْنَا فَسَبَّحَتِ‌ الْمَلَائِکَةُ بِتَسْبِیحِنَا وَ قَدَّسْنَا فَقَدَّسَتِ الْمَلَائِکَةُ بِتَقْدِیسِنَا؛ پس ما تسبیح گفتم پس فرشتگان به تسبیح ما تسبیح کردند و ما تقدیس کردیم و فرشتگان به تقدیس ما تقدیس کردند.(عوالی اللئالی، الاحسائی، ج 4، ص 122)

به عنوان نمونه همین حضرت آدم(ع) که همه اسمای الهی را در حضرتی می دانست و همه فرشتگان حتی قدرت بهره مندی از آن تعلیمات را نداشته، بلکه تنها به انبا و اطلاع شدن رسیده اند، در حضرت دنیا، نیازمند تعلیماتی بود که از طریق فرشته وحی می رسید.(بقره، آیات 31 و 38 و آیات دیگر) این علوم لدنی که به جعل الهی به آدم(ع) یا به پیامبر(ص) داده شد، می تواند به ارث از به دیگری برسد که از آن به علم الوارثه در برابر علم الدراسه تعبیر می شود.(نگاه کنید: صحیفه سجادیه، دعای ختم قرآن)

علم آنان به امور غیبی، ذاتی نیست، بلکه به تبع تعلیم الهی است. بنابراین، وقتی می گویند: مَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَ لاَ بِکُمْ؛ نمی دانم با من و شما چه می کنند؟(احقاف، آیه 9) مراد همان علم غیبی ذاتی است نه علم غیبی تبعی .


95/6/28::: 5:5 ع
نظر()
  
  
<   <<   71   72   73   74   75   >>   >