حق هر چیزی ثابت برای انسان است که به دو دسته حق تکوینی و حق تشریعی تقسیم می شود.
حق تکوینی همان حقوق طبیعی است که خداوند به عنوان انسان برای هر فردی قرار داده است. این حق در میان همه انسان ها در همه جهان ثابت است و مردم به طور طبیعی آن را می شناسند و آن را حفظ می کنند و متجاوزان به این حقوق را محکوم می کنند. عقل انسانی این حق را کشف می کند و می شناسد.
حق تشریعی ، می تواند شامل حق طبیعی و فراتر از آن باشد؛ زیرا گاه نقل همان کشفیات عقل را تایید و امضا می کند و به این نوع احکام به عنوان احکام امضایی یاد می شود؛ اما گاه دیگر نقل حقوق را در قالب احکام بیان می کند که عقل عادی مردم نمی تواند آن را کشف کند و این نقل است که آن را آشکار می کند و مردم را با این دسته از حقوق آشنا می کند. این حقوق تشریعی نیز مطابق فطرت انسان است.(روم، آیه 30)
از نظر قرآن، انسان می تواند برخی از حقوق خویش را نادیده بگیرد و برای دست یابی به یک جامعه آرمانی از حق خویش ایثار کند. ایثار مقام بلندی است که انسان های کریم آن را بروز می دهند؛ زیرا ایثار از کرامت های انسانی است.(انسان، آیات 5 تا 12)
اما از نظر قرآن، برخی از حقوق تکوینی و تشریعی را نمی توان نادیده گرفت و از حق خویش گذشت. از جمله حقوق انسانی که غیر قابل واگذاری است، حق حریت و آزادی است و کسی نمی تواند خودش را برده دیگری سازد.
هم چنین از حقوق غیر قابل واگذاری ، عزت نفس است که انسان نمی تواند آن را به کسی واگذارد و خود را ذلیل و خوار کند و آبرو و عرض خویش را ببرد. بنابراین ، رویه ملامتیه رویه غیر اسلامی است که کسی خودش را خوار و خفیف سازد؛ زیرا تواضع که ضد و نقیض تکبر است، به معنای فروتنی همراه با حفظ عزت نفس است نه خواری و ذلت. تذلل تنها در برابر خداوند جایز است.
امیرمومنان امام علی(ع) درباره حق عزت نفس غیر قابل واگذاری و خوار کردن خود می فرماید: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَی الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ کُلَّهَا وَ لَمْ یُفَوِّضْ إِلَیْهِ أَنْ یُذِلَّ نَفْسَه؛ به راستی که خدای عز و جل همه امور مومن را به خودش واگذار کرده است ولی به او خوار و ذلیل کردن خودش را واگذار نکرده است.(کافی، ج 5، ص 63، چاپ اسلامیه)
خداوند نیز درباره این عدم جواز خوار و ذلیل کردن خویشتن می فرماید: وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ؛ خودتان را عیب نزنید.(حجرات، آیه 11)
این لمز و عیب نزدن به خودتان می تواند دو معنا داشته باشد: 1. کاری نکنید که عیب خودتان را آشکار کنید و یا عیبی به خودتان نسبت بدهید و به خودتان فحش بدهید بگویید من خر و خرفت هستم و مانند آن؛ 2. این که به دیگران که آنان به عنوان برادر دینی همانند خودتان هستند، عیب بزنید و عیبش را آشکار کنید.
پس انسان نباید کاری کنددعیبش را آشکار کند و خودش را خوار کند و فحش و ناسزایی به خودش باشد ؛ همان طوری که نباید به دیگری عیب بزند و عیب حقی را آشکار کند. این عیب زدن به خود یعنی عیبی در خود یا دیگری است آشکار کردن. این حرکت از نظر اسلام حرام و گناه است؛ همان طوری که آشکار کردن عیب واقعی کسی جایز نیست و حرام و گناه است.
علت این که شخص چنین حقی ندارد، چون ملک او نیست و شخص تنها امین امانتی است. از این رو، ظلم به خود یعنی ظلم امین در امانت ؛ زیرا یک بخش از حقیقت نفس انسانی ملک و یک بخش و مرتبه از آن امانت الهی است و شخص حق ندارد در امانت خیانت کند.
از نظر قرآن افراد انسانی دارای احترام هستند. هر کسی از یک شرافت ذاتی و یک کرامت خدادادی برخوردار است. خداوند می فرماید: وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ؛ و هر آینه ما بنی آدم را تکریم کردیم.(اسراء، آیه 70) البته این کرامت ذاتی اگر به کرامت اکتسابی با تقوا پیوند بخورد انسان گرامی تر و کریم تر می شود: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ؛ کریم ترین شما نزد خدا با تقواترین شما است.(حجرات، آیه 13)
به هرحال؛ از نظر قرآن هر انسانی دارای کرامتی است که اهانت به وی ناروا و حرام و گناه است. از جمله کارهایی که موجب اهانت می شود، گفتن عیب دیگران به گفتار و رفتار و اشاره و ایما است که از آن به لمز یاد می شود؛ از دیگر کارهای زشت و اهانت آمیز آن است که به یک دیگر القاب بد چون خر و گاو و مانند آن بدهید. خداوند می فرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَى أَنْ یَکُونُوا خَیْرًا مِنْهُمْ وَلَا نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ عَسَى أَنْ یَکُنَّ خَیْرًا مِنْهُنَّ وَلَا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمَانِ وَمَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ؛ اى کسانى که ایمان آورده اید نباید قومى قوم دیگر را ریشخند کند شاید آنها از اینها بهتر باشند و نباید زنانى زنان دیگر را ریشخند کنند شاید آنها از اینها بهتر باشند و از یکدیگر عیب مگیرید و به همدیگر لقبهاى زشت مدهید چه ناپسندیده است نام زشت پس از ایمان و هر که توبه نکرد آنان خود ستمکارند.(حجرات، آیه 11)
این که در آیه لمز به شکل ثلاثی آمده ولی «تنابز» از باب تفاعل از آن روست که «لمز» عیبی است که در شخص است و چون به رویش آورده می شود او جوابی ندارد تا بدهد؛ اما وقتی به شخصی لقب زشتی می دهند او در جا پاسخ می دهد و یک لقب زشت به آن دیگری می دهد و این گونه «تو بگو، مو بگو» و جواب «قیل ، قال» و «قیل و قال» می شود.
اسلام بر عدالت به ویژه در قالب عدالت قسطی به عنوان یک هدف متعالی برای کل تعلیمات و آموزه های اسلام از آدم(ع) تا خاتم(ص) تاکید دارد.(حدید، آیه 25)
عدالت قسطی به معنای دادن ، سهم و قسط هر کسی از نعمت های الهی است؛ زیرا هر انسانی جدا از مسلمان و غیر مسلمان بودن، دارای حقی از نعمت های الهی است. (همان)
اما در این میان قسط خوران یعنی قاسطین اجازه نمی دهند تا هر کسی از نعمت های الهی در دنیا بهره مند شود و قسط خودش را بردارد.
بنابراین، بر مقسطین یعنی قسط خواهان و عدالت خواهان است تا از ظالم و مستکبر حتی با جنگ(نساء، آیه 75) سهمیه قسط مظلوم و مستضعف را درخواست کنند و مطالبه نمایند.
این روشی است تا فقر از جوامع بشری به شکل عقلی و شرعی زدوده شود؛ اما این که ما بیاییم یک کار عاطفی انجام دهیم و به فقیر از روی دلسوزی کمک کنیم، فقرزدایی نیست، بلکه فقیر را زنده نگه داشتن و فقر را حفظ کردن است. حتی ظالمان و مستکبران نیز نهادهایی در جهان ایجاد کرده اند که فقیر را زنده نگه دارند، اما هیچ تلاشی برای فقرزدایی نمی کنند؛ زیرا اگر بخواهند این کار را بکنند باید دست از ظلم و بی عدالتی و قسط خوری بردارند.
امیرمومنان(ع) می فرماید:لَو تَمَثَّلَ لِیَ الفَقرُ رَجُلاً لَقَتَلتُهُ؛ اگر فقر به شکل مردی برایم تمثل می یافت آن را می کشتم.(احقاق الحق، شوشتری، ج 32، ص 217)
بنابراین درست کردن نهادی چون کمیته امداد خوب است تا فقیر نمیرد، ولی مهم تر آن است با مبارزه با قاسطین، فقر را از میان برد، یعنی باید به جنگ اختلاس کنندگان رفت و ریشه آنان را زد و با کسانی که حقوق های نجومی به ظاهر قانونی می گیرند، جنگید و گردنشان را زد تا دیگر قاسطین نباشند. این گونه است که می توان فقر را گردن زد و فقیر را به غنا رساند تا دیگر نیازی نباشد کمیته امدادی داشته باشیم.
در علم اصول و کلام ، اصطلاحی است که می گوید: حسن و قبح حکم عقلی است و عقل و شرع هر دو به این مطلب حکم می کنند.
به سخن دیگر، این که گفته می شود، عدل حسن و ظلم قبیح است و این حکم عقل و شرع است، سخنی ناتمام و نارسا است؛ زیرا عقل تنها کاشف حسن و قبح است؛ نه حاکم بر حسن و قبح.
از نظر قرآن تنها خدا است که به عنوان حاکم شرع مطرح است و او چیزی را حکم می کند که حق و باطل، خوب و بد و خیر و شر است و بر اساس آن احکام خمسه حلال و حرام و مستحب و مکروه و مباح را صادر می کند؛ کاری که عقل انجام می دهد، کشف این احکام الهی است.
اصولا انسان دو راه برای کشف یک حقیقت دارد: یکی همان عقل است که از آن به حجت باطنی یاد می شود؛ و دیگری نقل است که از آن به حجت ظاهری یاد می شود.
انسان با عقل یا نقل حقایق را کشف می کند و احکام را می شناسد. اما این که خود عقل حکم کند این نادرست است ؛ چنان که روایت به عنوان نقل نیز حکم نمی کند، بلکه کاشف از حکم الهی است.
نقش عقل همان نقش چراغ است. بنابراین ، آن که مهندسی می کند و راه را می سازد و خوب و بد را مشخص تعیین می کند، خدا است؛ آن گاه انسان با چراغ عقل و چراغ نقل آن را می بیند و کشف می کند و بر اساس آن عمل می کند.
به سخن دیگر، هرگز عقل در برابر شرع نیست، بلکه عقل و نقل در برابر هم قرار می گیرند و می گوییم که آن چه عقل کشف کرده نقل نیز تایید و امضا کرده است.
ما خالقی داریم که ذات اقدس الهی است و کلّ نظام را زیبا آفرید و نیز شارع و حاکمی داریم که همان ذات اقدس الهی است که قوانین خوب را تصویب کرده است. کار شارع خلقت و مهندسی است، چنان که کار عقل کشف و فهمیدن است.
بنابراین تعبیر به این که حُسن و قبح، عقلی است و شرعی! تعبیری نارسا و ناتمام است؛ زیرا شرع مقابل عقل نیست؛ بلکه حسن و قبح را عقل یا نقل کشف می کند. پس اگر گفته می شود که حسن و قبح عقلی یا نقلی است، مراد این نیست که حاکم بر آن عقل و نقل است، بلکه مراد این است که این حسن و قبح یا با عقل یا با نقل کشف شده است.
آن که حاکم هست همان شرع است که خداوند است؛ زیرا خداوند به عنوان مهندس در ذات ما حسن عدالت و امانت و صداقت و وفا را قرار داده و آن را محبوب ما کرده است؛ چنان که قبح ظلم و خیانت و کذب و جفا را قرار داده است.
البته این که گفته شد، خداوند حکم می کند که چیزی حسن و یا قبیح باشد، باید توجه داشت که این حکم مانند حکم اعتباری نیست، بلکه چیزی فراتر از آن است؛ زیرا وقتی گفته می شود: حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ؛ در شما ایمان محبوب قرار داده شد، به این معنا نیست که خداوند تنها حکم اعتباری کرده که این امر خوب و نیک است، پس تفسیر این عبارت قرآنی این نیست که «حَکَم بأنّ الإیمانَ محبوبٌ»! ، بلکه فراتر از این، خداوند مهندسی کرده و در ذات و سرشت ما این را قرار داده است؛ یعنی همان طوری که گُل و عسل را او آفرید، دین و ایمان را در جان ما آفریده و محبوب ساخت.
پس باید توجه داشت : اولا : عقل در برابر نقل است نه شرع؛ ثانیا، حسن و قبح عقلی به معنای کشف آن چیزی است که در خارج خداوند آن را نیک و بد قرار داده است و عقل همانند نقل کاشف این حقیقت است؛ ثالثا، وقتی می گوییم خداوند در مقام شارع حکم به حسن و قبح کرده ، مراد آن است که آن را این گونه خلق کرده است. پس اگر در کلام یا اصول گفته می شود حُسن و قبح این مطلبِ ، هم عقلی است و هم شرعی، تعبیری نارسا و ناتمام است و راه علمی را طی نشده است.
از نظر قرآن، همسران و فرزندان، زر و سیم ، اسب و گاو، گندم و جو و مانند آن ها، زینت انسان نیست، بلکه زینت زندگی دنیا است و کارآیی و کاربردهایش محدود به همین زندگی است و نباید بدان دلبسته شد و محبت آن در دل آدمی برود و او را کر و کور کند.(آل عمران، آیه 14)
اگر انسان آن را زینت می شمارد، زینت عاریه ای بلکه حتی زینت انسان نیست و توهم زینت است؛ مانند آن که کسی پدرش عالم عامل است و شخص خودش را آقا بداند ؛ چون آقا زاده است، بلکه بدتر از باب: من آنم که رستم بود پهلوان. حال این چیزی که زینت آسمان و زمین است ، آدم به خودش ببالد.
از نظر قرآن زینت واقعی انسان، ایمان است. خداوند می فرماید: حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ؛ خداوند به سوی شما ایمان را محبوب کرده و آن را در قلب های شما زینت داده و آراسته و به سوی شما کفر و فسوق و عصیان را ناپسند و زشت و مکروه قرار داده است. (حجرات، آیه 7)
این ایمان که در بردارنده همه خصوصیات خوب و نیک اخلاقی و از محاسن و مکارم آن است و انسان را به پسندیده ها فرمان می دهد و از ناپسندها دور می کند و در فکر و رفتار، اندیشه و انگیزه ، برترین ها و بهترین ها را می شناسد و بدان عمل می کند و در عقل نظر و عقل عمل و در جزم و عزم با یقین قطعی و اراده قوی رفتار می کند.
خداوند به انسان عقل داده تا بیاندیشد و اراده داده تا بر اساس اندیشه عمل کند.
از نظر قرآن انسان برای رد و قبول هر چیزی باید بداند و اگر نمی داند نه آن را بپذیرد و نه آن را رد کند.
خداوند عقل داده تا با تفکر و اندیشه ، حقیقت را بیابد و به او اراده تا آن حقیقت را که شناخت بدان با کار و عمل برسد.
البته در هر انسانی، به طور فطری، اموری قرار داده شده است. از این رو، هر کودکی دارایی هایی دارد که بر اساس آن می اندیشد و عمل می کند.(روم، آیه 30؛ شمس، آیات 7 تا 10) هم چنین در هر کودکی گرایش به خوبی وجود دارد.(همان)
البته همان طوری که خداوند از نظر اندیشه ای و انگیزه ای الهامات تقوایی دارد و در علم و عمل انسان را به خیر و خوبی سوق می دهد؛ ابلیس و شیاطین از نظر اندیشه و انگیزه کاری می کند تا خلاف خیر و خوبی فکر و عمل کند. این گونه است که شیاطین باطل را وحی می کنند: إِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ؛ شیاطین به دوستان و اهل ولایت خویش وحی می کنند تا بدان مجادله کنند.(انعام، آیه 121) هم چنین برای ایجاد انگیزه باطل ، امور باطل را زینت می دهند: لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ؛ هر آینه برای مردمان آن چه در زمین است زینت می دهم و اغوا می کنم.(حجر، آیه 39) این تزیین گری به گونه ای است که محبت شهوانی به هم جنس از زنان و فرزندان پسر، از جمادات به زر و سیم، از جانوران به اسب و چارپا و به گیاهان از کشت و کار علاقه شدید پیدا کرده و سرگرم آن شده و از خدا و آخرت غافل می شود.(آل عمران، آیه 14)
از نظر قرآن هم باید انسان اندیشه حق داشته باشد و هم انگیزه حق؛ البته این طور نیست که هر که عالم شد عامل هم خواهد بود؛ زیرا بخش انگیزه از بخش اندیشه جدا است هر چند که اندیشه و علم مقدمه انگیزه و عمل است.
یک جامعه مبتنی بر سبک زندگی قرآنی، جامعه ای مبتنی بر عقل و علم است؛ زیرا اگر چنین نباشد، از نظر قرآن، جامعه جاهلی است. این جاهلیت می تواند به سبب فقدان علم یا عقل در آن جامعه و عدم به کاری گیری آن باشد؛ زیرا در قرآن، گاه جهل در برابر عقل و گاه جهل در برابر علم به کار رفته است؛ پس جامعه جاهلی یا نمی داند و بر اساس ظن و گمان می کند، یا آن که اصلا اهل فکر و تعقل نیست تا با تعقل حقیقت را روشن کند و بر اساس آن عمل کند.
از ویژگی های جامعه جاهلی این است که مردم آن بر خلاف اصول اخلاقی عمل می کنند و اصول اساسی چون صداقت، امانت، وفاداری و مانند آن را مراعات نمی کنند. این گونه است که جامعه جاهلی روی بی اعتمادی بنا می شود. بازتاب این بی اعتمادی را می توان در اموری چون گرو و رهن گرفتن در آن جامعه دید.
اما یک جامعه قرآنی بر اساس علم و عقل، همه اصول اخلاقی بلکه اصول شرعی که بایدها و نبایدهای سخت گیرانه تری دارد، عمل می کند. این گونه است که معاملات آنان بر اساس اعتماد متقابل است و هر کسی به قول و قراری که داده عمل می کند و با صفقه یعنی دست دادن معامله تمام می شود و هیچ کس رهن و گرو نمی گیرد.
البته برخی ممکن است بگویند عقل می گوید: رهن و گرو بگیریم و به قول و قرار اکتفا نکنیم؛ در پاسخ باید گفت: اگر کس یا جامعه ای واقعا عاقل و اخلاقی باشد، چون دروغ و خیانت و مانند آنها در میان ایشان نیست، به هر چه می گویند عمل می کنند و سرشان برود قولشان نمی رود. امام صادق(ع) درباره جامعه ای که اعتماد ایشان به سخن و قول و قرارشان نیست و باید گرو و رهن بگیرند، می فرماید: مَنْ کَانَ الرَّهْنُ عِنْدَهُ أَوْثَقَ مِنْ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ فَأَنَا مِنْهُ بَرِیء؛ هر کس رهن در نزدش از قول برادر مسلمانش محکم تر و استوارتر باشد، من از آن شخص برائت می جویم.(المحاسن، البرقی، ج 1، ص 102)
پس اعتماد مهم ترین سرمایه هر جامعه است و نباید آن را از میان برداریم و با دروغ و خیانت و بی وفایی زمینه بحران و فقدان اعتماد اجتماعی را در جامعه دامن زنیم.
علم انسان در بسیاری از موارد حصولی است. بنابراین، تصاویر ذهنی در گام اول و سپس مفاهیم در گام دوم در ذهن ما شکل می گیرد و ما از طریق این تصاویر ذهنی و مفاهیم به اموری علم و آگاهی پیدا می کنیم.
البته ما علم حضوری نیز داریم؛ مانند علم به این که من هستم و من درد دارم یا خوشحال هستم. این را با تمام وجود خودمان بدان علم داریم.
وقتی ما از علم خدا سخن می گوییم، مراد از آن همان دیدن و رویت است. از این رو، وقتی از صفت علیم برای خدا سخن می گوییم، مراد همان بصیر است؛ پس وقتی می گوییم خدا می داند یعنی خدا می بیند.
خدا در آیات بسیاری از بینایی و بصیرت خود نسبت به اعمال ما سخن گفته و می فرماید: وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ ؛ و خداوند به آن چه می کنید بینا است.(بقره، آیه 96؛ آل عمران، آیه 163)
هم چنین خدا نه تنها نسبت به هر آن چه در ظاهر می کنیم، چنین علم و دانشی دارد و می بیند؛ بلکه به چیزهایی که در دل ما می گذرد و بلکه ضمیر ناخودآگاه ما نیز بینایی دارد و آن را می داند یعنی می بیند.
خدا درباره دیدن و رویت هر کاری که می کنیم می فرماید: أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَى ؛ آیا نمی داند که خدا می بیند.(علق ، آیه 14) و یا در جایی دیگر می فرماید: سَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ؛ به تحقیق خدا عمل شما را می بیند.(توبه، آیه 94)
از آن جایی که خداوند میان خود ما و حقیقت ما قرار گرفته و حایل است: وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ ؛ و بدانید که خدا میان آدمى و دلش حایل می شود.(انفال، آیه 24) پس خداوند اسرار و خفیات بلکه اخفی را می بیند: فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى؛ پس به راستی که او سر و اخفی و نهان و نهان تر را می داند.(طه، آیه 7) پس چون علم الهی به دیدن است ، هر آن چه در نهان و ضمیر ناخودآگاه ما می گذرد را می بیند.
البته از آیاتی از جمله آیه 105 سوره توبه به دست می آید که پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) نیز این گونه همه چیز حتی اسرار وخفیات و اخفی ما را می بینند و رویت می کنند: وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ؛ و بگو [هر کارى مى خواهید] بکنید که به تحقیق هم اینک خدا و پیامبر او و مؤمنان کردار شما را می بینند و به تحقیق هنگامی که به سوى داناى نهان و آشکار بازگردانیده مى شوید پس شما را به آنچه انجام مى دادید آگاه خواهد کرد.
پس با آن که پیامبر(ص) و معصومان(ع) جز امام زمان(عج) در دنیا به ظاهر نیستند؛ ولی می بینند و گزارش می کنند. از این روست که بر اساس این آیه و آیات دیگر می توان از توسل سخن گفت؛ زیرا آنان مرده نیستند چنان که دیگران می میرند، بلکه همانند شهیدان شاهد و زنده هستند.
در قرآن بارها از واژه شهوت و هم خانواده های آن مانند متشهیات و اشتهت استفاده شده است.
شهوت در لغت هر آن چیزی است که انسان بدان نیاز دارد و باید بر آورده شود؛ زیرا انسان موجودی نیازمند است و اگر آب و غذا نخورد می میرد و برای بقای خودش به وسایل آسایشی نیاز دارد، چنان که نیاز به وسایل آرامشی دارد که موجب تامین امنیت اوست.
از نظر قرآن، قوه شهوت در آدمی یک قوه جاذبه است که هر چیز مورد نیاز انسان را جذب می کند و به دنبال آن می رود. شهوت جنسی نیز یک بخشی از آن است؛ زیرا برای بقای خود و نسلش به آن نیاز دارد. همان طوری که ریشه گیاه آب و غذا را به گیاه می رساند، شهوت نیز این گونه عمل می کند.
البته یک قوه غضب نیز در انسان است که مانند قوه دافعه عمل می کند و هر خطری که حیات و زندگی انسان را تهدید می کند، دفع می کند. این قوه غضب همانند خارهای گیاه عمل می کند.
این دو قوه باید تحت حاکمیت قوه عقل و قلب باشد تا تعادل را میان آن دو و حتی در خود قوه شهوت و غضب ایجاد کند و در مقام دفاع ، بی خودی حمله نکند و تجاوزگری نداشته باشد و یا در مقام جذب ، غذایی بیش تر نخورد که موجب بیماری و چاقی و مانند آن ها شده و به حیات و زندگی آسیب می رساند.
خداوند در آیه 14 سوره آل عمران می فرماید که نباید شهوت ها به شکلی در آید که محبوب شود ؛ زیرا وقتی محبوب شود، انسان را کور و کر می کند: الحب اعمی و اصم.
واژه شهوت اعم از لذت است؛ زیرا شهوت شامل جسمی و روانی می شود؛ اما لذت تنها جسمی است.
خداوند می فرماید در دنیا شما باید شهوت را مدیریت کنید؛ ولی در بهشت دیگر نیاز نیست؛ زیرا هر چه بخواهید و به هر میزان می توانید از چیزهای اشتهاآور و شهوت انگیز استفاده کنید(انبیاء، آیه 102)؛ زیرا نظام بهشت با نظام دنیا فرق می کند (ابراهیم، آیه 48) و هر چیزی که در آن است بی ضرر و زیان است و حتی شراب آن نیز پاک و طهور است (انسان، آیه 21) و مستی عقل نمی آورد هر چند که آن خمر لذتی بی پایان را موجب می شود (صافات، آیه 46) و عقل آدمی مانند ماهی خواهد بود که تحت شعاع خورشید دیده نمی شود بی آن که هستی اش در معرض خطر باشد؛ اما شراب دنیوی موجب می شود که عقل مانند ماه در خسوف برود و بی فایده و بی کارکرد شود.
اگر در قرآن ، به شراب طاهر بهشتی ، خمر گفته می شود و عقل و قلب را در پرده می برد، این در خمار و پرده بردن مانند خسوف نیست بلکه رفتن در شعاع خورشید حقیقت و شهودی است که شخص با خوردن آن به آن می رسد. در حقیقت خمر و شراب بهشتی موجب می شود تا انسان به مقام شهود برسد و حقایق را ببیند و مانند روانگردان توهم زا نیست که عقل در حجاب برود، بلکه عقل در حجاب شهود و حقیقت و واقعیت روشن می رود چنان که ماه شب چهاردهم در روز چهاردهم به سبب شعاع قوی نور خورشید در حجاب می رود.
انسان دوست می دارد آرامش و آسایش را به طور پایدار در اختیار داشته باشد. با آن که می داند آرامش و آسایش دنیا و خوشبختی که در سایه آن به دست می آید، ناپایدار است، با این همه دنبال آن می رود.
از نظر قرآن، مردم سه دسته هستند: 1. کسانی که تنها خوشبختی دنیا را می خواهند؛ 2. کسانی که تنها خوشبختی آخرت را می خواهند، مانند ترسایان و راهبان مسیحی(حدید، آیه 27)؛ 3. کسانی که خوشبختی دنیا و آخرت را می خواهند.
خداوند در قالب نیایش و دعا به مردم یاد می دهد تا خوشبختی هر دو سرا را بخواهند. در آیه 201 سوره بقره آمده است: رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ؛ پروردگارا ! به ما در دنیا نیکى و و در آخرت نیکی بده! و ما را از عذاب آتش دوزخ نگه دار و حفظ کن!
بهترین سرمشق نیکی که بتواند نیکی دنیا و آخرت را تامین کند، پیامبر اکرم و اعظم (ع) است که خداوند او را به خلق عظیم(قلم، آیه 4) ستوده است. از این رو، ایشان را به عنوان نمونه کامل انسانی که با داشتن عناصر بشری(کهف، آیه 110) چون شهوت جنسی و مالی و غذایی و مانند آن(فرقان، آیات 7 تا 10) سعادت و خوشبختی دنیا و آخرت را به دست آورده اشاره می کند و می فرماید: لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ؛ هر آینه برای شما در رسول الله سرمشق نیک برای کسانی است که امید وبه خدا و روز آخرت دارند.(احزاب، آیه 21)
پس اگر می خواهیم خوشبختی دنیا و آخرت را با هم داشته باشیم، باید فلسفه و سبک زندگی خودمان را از پیامبر(ص) بیاموزیم و به ایشان اقتدا کنیم. به عنوان نمونه از آیات و روایات بر می آید کسی که دنیا و آخرت می خواهد باید به نماز به ویژه اول وقت اهتمام ورزد و نماز برای حاجت بخواند؛ زیرا نماز مهم ترین ابزار و وسیله برای کسب آرامش و آسایش است. اگر از نظر روانی دچار اضطراب و ترس و اندوه هستید، نماز بهترین مایه آرامش است و اگر مشکلات مالی دارید و دچار بی برکتی هستید، نماز بخوانید؛ زیرا نماز مهم ترین عبادتی است که تقوا را موجب می شود و تقوا تامین کننده سعادت دنیا و آخرت است.(بقره، آیه 21؛ حجرات، آیه 14 و آیات بسیار دیگر)