سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بر [شمار] برادران خود بیفزایید ؛ زیرا هرمؤمنی را در روز قیامت، شفاعتی است . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :393
بازدید دیروز :296
کل بازدید :2163615
تعداد کل یاداشته ها : 1987
04/3/17
9:16 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

از خودبیگانگی یک حالتی در نفس انسانی است که بسیار خطرناک است. نفس انسانی که نفس دمیده از روح الهی است، دارای برنامه بنیادین و سیستم عاملی هم چون رایانه است که قدرت تشخیص حق و باطل در حوزه اندیشه و گرایش به خوب و بد در حوزه انگیزه را دارد.

این نفس همان نفس ملهمه است.(شمس، آیات 7 و 8) اگر کسی طبق این الهامات و برنامه بنیادین در عقل نظر و عقل عمل رفت، به نفس مطمئن می رسد که حقایق را نه تنها می داند به علم حصولی، بلکه می داند به علم حضوری یعنی دانش او شهودی و رویتی و از مصادیق دیدن است. پس علمش به بصیر بر می گردد نه بصیر به علم. این نفس به مقامی می رسد که خدا از او راضی و او از خدا راضی است. در این صورت دیگر نیازی نیست که برود بلکه او را می برند و ارجاع می دهند نه آن که رجوع کند.(فجر، آیات 27 تا 30)

اما اگر نفس ملهمه زیر پا گذاشته شود و انسان عمل مخلوط از خوب و بد داشته باشد.(توبه، آیه 102) آن گاه است که نفس گرفتار تسویل می شود و حق را درست نمی شناسد و گرایش به خوب آن چنان باید پیدا نمی کند. این نفس مسوله می شود(طه، آیه 96) که البته نفس لوامه و سرزنشگر هرازگاهی سر بر می آورد و سرزنش می کند تا ادامه ندهد.(قیامت، آیات 2)

اگر این نفس لوامه سرکوب شود، دیگر نوبت می رسد به نفس اماره به بدی که دیگر کاری از دست آدم بر نمی آید.(یوسف، آیه 53)

قرآن می فرماید باید مواظب این نفس بود که اگر در مسیر الهامی حرکت نکند، همین نفس آشنا، بیگانه و دشمن می شود: وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ؛ و ما می دانیم آن چه را بدان نفسش او را وسوسه می کند.(ق، آیه 16) این حالت همان حالت از خودبیگانگی است که نفس آدمی بدان گرفتار می شود.


  
  

 

علم حضوری دارای اقسامی چون علم شهودی و علم لدنی است. علم لدنی در مقام فنا رخ می دهد. در این مقام که مقام قرب فرائض است، شخص از علم لدنی برخوردار می شود که همان علم لدن الله است؛ نه علم عندالله. عند به معنای نزدی است که می تواند مثل کتاب در کتابخانه خانه باشد یا مثل کتابی که الان در دست است؛ اما علم لدن، نزدی است که کتاب الان در دست باشد.

علم لدنی برای کسی دست می دهد که در مقام فنا و قرب فرائض باشد. این علم به شکل مستقیم به شخصی که در مقام فنا است القا می شود. از همین روست که در قرآن، از صاحب علم لدنی بدون نام و نشان یاد می کند و می فرماید: فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا؛ پس موسی و همراهش بنده ای از بندگان ما را یافتند که از رحمتی به او از عندنا و نزد ما دادیم و به او از لدن ما علمی تعلیم داده ایم.( کهف، آیه 65)

در حقیقت دارنده علم لدنی در مقام هیچ کس است؛ چنان که ابوسعید ابوالخیر مدعی این مقام است و در پیام فیل و پشه می گوید من همان پشه هم نیستم. همان ابوسعیدی که پس از دیدار ابوعلی سینا می گوید: هر چه را می بینم او می داند؛ در حالی که ابوعلی سینا می گوید: هر چه را می دانم او می بیند.

 


  
  

جهاد از نظر کمیت، کیفیت، ابزار و اهداف دارای اقسام و انواع گوناگونی است. از نظر بزرگی و کوچکی به جهاد اصغر مالی و جانی، جهاد اوسط نفس لوامه و نفس اماره ، جهاد علمی درباره شبهات و شناخت حق و باطل یا جهاد کبیر و نیز جهاد اکبر عقل و قلب تقسیم می شود.

اگر جهاد اوسط میان نفس لوامه و نفس اماره درباره حاکمیت و مدیریت قوای نفسانی است و هر یک می کوشد تا قوای خیالی و وهمانی را در حوزه اندیشه ای و عقل نظری و امور جزم و قوای شهوانی و غضبانی را در حوزه انگیزه ای و عقل عملی و امور عزمی در اختیار بگیرد و سلطه و ولایت خویش را اعمال کند؛ اما جهاد اکبر یک مرتبه بالاتر است؛ زیرا وقتی نفس لوامه بتواند سلطه خویش را بر نفس اماره بالسوء تثبیت می کند و نگذارد شیطان از وهم و خیال بهره گیرد و امور را وارونه جلوه دهد و یا نگذارد تا شهوت و غضب شخص را به هر سوی بکشد و برده و بنده خویش کند؛ آن هنگام است که نفس از شک در مقام اندیشه بیرون می آید و به جزم یقینی حقیقی می رسد؛ و یا نفس از تردید در مقام انگیزه و عمل و عزم بیرون می آید و در کارها با جزم و توکل بر خدا وارد می شود، در این هنگام نفس به آرامش و اطمینان دست می یابد و از اضطراب فکری و عملی بیرون می آید.

پس از رسیدن به اطمینان و مسلط شدن نفس مطمئن بر اوضاع مملکت وجود انسانی، تازه جنگ درونی واقعی شروع می شود؛ زیرا پیش از آن اصولا عقل و قلب به سبب آن که در مراتب بالای وجودی هستند، امکان بروز و ظهور نداشتند. وقتی انسان از حس و خیال و وهم بالاتر رفت و کودکش به بلوغ عقلی رسید و قلب نیز بر اوضاع مملکت مسلط شد؛ یعنی وقتی عقل مدیریت اندیشه و جزم را به دست گرفت و اجازه نداد تا حس و خیال و وهم مسئولیت اصلی امور کشور نظر را در دست گیرد و خود مدیریت اصلی را به چنگ آورد و سلطان نظر و اندیشه شد؛ و وقتی قلب نیز مدیریت انگیزه و عزم را به دست گرفت و اجازه نداد تا نفس اماره به بدی فرمانروایی کند و در چارچوب شهوت و غضب رفتار نماید، در این هنگام که قلب سلطان انگیزه ها و عمل و عزم شد، تازه جنگ درونی میان خودی ها شروع می شود.

در جهاد اکبر، جنگ میان دو شاه اندیشه و انگیزه است؛ اکنون که دشمنان از مملکت وجود بیرون رانده شد و ظلمت به نور تبدیل و منافقان و ستون پنجم دشمن تسلیم شوکت و شاهی عقل و قلب شدند؛ عقل و قلب به نبرد هم برخیزند؛ زیرا دو شاه در یک ممکلت نگنجد. این جاست که جهاد اکبر در نفس انسانی آغاز می شود و هر کسی می خواهد تا شاه دیگر را از تخت فرود آورد و به زیر کشد.

عقل می گوید: من می خواهم بر اساس فهم و ادراکی عقلی جهان وجود را مدیریت و فرمانروایی کنم؛ قلب می گوید: من می خواهم با رویت علم حضور جهان وجود را مدیریت کنم.

دعوای عقل و قلب دعوای علم حصول و علم حضور است؛ یکی می گوید می خواهم بفهمم و آن دیگری می گوید می خواهم ببینم. یکی می خواهد سمیع و بصیر را به علیم بازگرداند و آن دیگری می خواهد علیم را به سمیع و بصیر عودت دهد. یکی می گوید حقیقت را باید بدانم، آن دیگری می گوید: حقیقت را می خواهم ببینم. پیامبران تلاش می کردند تا حقایق را به علم حضوری و شهودی ببیند و از خداوند می خواست در این راه یاری کند. پیامبر(ص) می فرماید: اللهم ارنی الاشیاء کماهی؛ خدایا هر چیزی را هم چنان که هست برایم بنما و نشان ده! پس اگر پیامبر(ص) می فرماید: رب زدنی علما، یعنی علم لدنی و علم حضوری ام را بیافزا و همان طوری که ملکوت آسمان ها و زمین را به حضرت ابراهیم(ع) نشان دادی، به من بنمایان. پس آنان دنبال رویت و ارایه از سوی خداوند هستند. می خواهند حاکمیت از آن قلب باشد نه عقل؛ زیرا می خواهند علم حصولی را به علم حضوری تبدیل کنند و علیم را به بصیر و سمیع تبدیل کنند و از مقام شهید و شهود به حقایق بنگرند؛ نه آن مانند کودکان دبستان زندگی بخواهند بصیر و سمیع و بینایی و شنوایی را به علم حصولی تبدیل کنند. این جهاد اکبری است که در مقام نوری رخ می دهد و این درگیری بالاتر از جهادهای سه گانه ای است که در ظلمات رخ می دهد. پس از عبور و موفقیت از ظلمات و جهادهای در آن مراتب است که تازه جهاد اکبر در مقام نوری میان دو نور قلب و عقل رخ می دهد و باید کاری کرد که قلب نوری حاکمیت یابد و عقل نوری نیز به نور رویت و بصیرت که همان علم لدنی و علم شهودی و علم حضوری است دست یابد.


95/11/15::: 9:7 ص
نظر()
  
  

یکی از مهم ترین و بزرگ ترین مشکل حوزه های علمیه امروز و بلکه دیروز، جدایی ادبیات و فرهنگ آموزشی و پرورشی آن از فرهنگ و ادبیات قرآنی است. نظام علمی حوزه های علمیه به گونه ای سامان یافته است که فرهنگ و نظام آموزشی غیر قرآنی در طول تاریخ سامان یافته است. به سخنی دیگر، نوعی نظام و فرهنگ سکولار بر فرهنگ آموزشی و پرورشی حوزه ها همانند دانشگاه ها حاکم است؛ از این روست که حوزه ها همانند دانشگاه و مدارس غیر قرآنی، خروجی جز دانشمند ندارد و فاقد افراد مومن عالم و مزکی و متقی است که علم ایشان بر خاسته و برگرفته از تقوای الهی باشد؛ یعنی روش و شیوه آموزشی حوزه های علمیه روشی است که در غیر حوزه ها نیز به کار می رود.

اگر باور داریم که ایمان به معنای رفتن در مامن امنیت الهی و دژ خداوندی با قول و اعتقاد قلبی «لااله الاالله» است و این که علم حقیقی به تعلیم الهی است که بستر آن را تقوایی عبادی شریعت محور سامان می دهد.(بقره، آیات 21 و 282؛ کهف، آیه 65؛ تکاثر، آیات 5 و 7 و آیات دیگر) باید بپذیریم که شیوه و روش آموزشی حوزه ها در تضاد و تقابل کامل با این روش الهی است.

در حوزه های علمیه، در فقه و اصول ، فلسفه اسلامی، عرفان اسلامی و حتی تفسیر و علوم دیگر، وقتی از برهان سخن گفته می شود، هیچ ارتباطی با محبت و عواطف و احساسات ندارد؛ زیرا می گویند علوم عقلی چون فلسفه و منطق با عقل کار دارد و عقل با عواطف و احساسات اصلا جمع نمی شود؛ وقتی هم از اصول فقه سخن به میان می آید، از حجت ظواهر و خبر واحد و مباحث اصول علمیه و عملیه سخن می آید که مباحث عرفی و عقلایی با رنگ و بویی از عقلانیت است که می گویند هیچ ارتباطی با تقوا و عواطف و احساسات و ایمان ندارد؛

در فقه نیز وقتی وارد می شوند به «اوفوا بالعقود» و مانند آن ها تمسک می جویند تا وفای به عقد و لزوم آن را اثبات کنند. پس کاری به تقوای الهی ندارند.

این در حالی است که نظام آموزشی در فرهنگ و ادبیات قرآنی، این گونه جدایی و تفکیک را نمی پذیرد؛ از همین روست که حضرت ابراهیم(ع) در اوج استدلال عقلی و برهانی برای ربوبیت خدا، می فرماید: قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ؛ گفت غروب ‏کنندگان را دوست ندارم.(انعام، آیه 76) یعنی به جایی آن که در نتیجه گیری قیاس خود بگوید: غروب کننده رب و پروردگار نیست، می گوید من دوست ندارم. پس عقل را با قلب و برهان و قیاس را با عواطف و احساسات انسانی پیوند می زند؛ زیرا تنها به حوزه جزم اندیشه ای کاری ندارد، بلکه به عزم ارادی و عمل خارجی نیز کار دارد و می خواهد انسان درست کند نه دانشمند فقط.

هم چنین قرآن وقتی از وفای به عقود سخن به میان می آورد و احکام فقهی را بیان می کند، آن را با تقوای الهی پیوند می زند به دنبال «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»(مائده، آیه 1)، «وَ اتَّقُوا اللَّه»(مائده، آیه 2) را می آورد تا انسان ساز باشد.

آن چه امروز در حوزه های علمیه و روش آموزشی آن اجرا می شود، در تقابل آشکار با روش آموزشی در ادبیات و فرهنگ قرآنی است و از همین روست که خروجی بر اساس فرهنگ قرآنی ندارد و اگر شما می بیند کسانی چون امام خمینی(ره) و علامه طباطبایی(ره) و آیت الله بهجت(ره) و مانند آن ها از حوزه ها خارج شده اند، هیچ ارتباطی با فرهنگ و ادبیات آموزشی حوزه ندارد، بلکه آنان همان راه قرآنی راه رفته اند و با تزکیه و تقوای الهی در چارچوب شریعت و عبادت شرعی توانستند به حقایق دست یابند و ضمن این که خودشان انسان متقی و مزکی شدند جامعه پیرامونی خویش را تحت تاثیر انوار الهی خویش قرار دادند؛ زیرا در آموزش و پرورش خویش، نور ایمان را زینت بخش وجود خویش با تقوای عبادی شرعی کرده اند و در فرهنگ قرآنی رشد نموده و اکرم شده اند.(حجرات، آیات7 و  12 تا 14)


95/11/14::: 12:0 ع
نظر()
  
  

ذکر امیرمومنان امام علی(ع) هنگام شخم زدن در باغ بیانگر یک نکته کلیدی است. این که ایشان در هیچ کاری یاد آخرت را فراموش نمی کند و در کارهای دنیوی هدف و حکمت را در نظر می گیرد که همان آخرت گرایی است.

در روایتی بلند درباره قضاوت های امیرمومنان امام علی(ع) آمده است: فوجدناه فی حائط له یرکل فیه على مسحاة و یقرأ «أَ یَحْسَبُ الْإِنْس?انُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً» و یبکی؛ پس او را در باغی محاط و محدود یافتیم که مال ایشان بود و در آن باغ بر بیلی ضربه می زد و زمین را شخم می کرد و این آیه را تکرار می نمود: آیا انسان گمان می کند که بیهوده رها شده است؟(قیامت آیه 36) و ایشان با خواندن آن آیه می گریست.(سفینه البحار شیخ عباس قمی ج 7 ص 322)

این روایت سبک زندگی امیرمومنان امام علی(ع) را در کارهای دنیوی و اشتغالاتی چون کشاورزی نشان می دهد. ایشان به ما می آموزد آدمی در هر حال باید در فکر آخرت و حکمت اصلی زندگی بشر در دنیا باشد که گذرگاهی برای آخرت است. پس انسان باید هماره حتی در کارهای دنیوی به فکر آخرت باشد که هدف اصلی خلقت است ؛‌ پس شخم زدن و کشاورزی خوب است به شرط آن که دنیا و مادیات آن، هدف اصل نشود و انسان گرفتار غفلت از آخرت نگردد؛ ‌بلکه این امور دنیوی باید بستری برای آخرت باشد؛ چنان که امیرمومنان(ع) با خواندن این آیه می فرماید: من سرگرم دنیا نیستم؛ بلکه در دنیا مشغول به آخرت هستم و تمام فکر و ذهنم درگیر آخرت است. پس من در دنیا سرگرم آخرت هستم؛ چرا که «نحن ابناء‌الاخره» هستیم.


95/11/13::: 4:25 ع
نظر()
  
  

خداوند در قرآن به باستان شناسان توجه می دهد و آنان را به عنوان کسانی که می توانند بخشی از حقایق قرآنی و آیات الهی را روشن کنند، یاد می کند. خداوند در داستان قوم لوط به سرگذشت آن قوم بدطینت که لواط می کردند، اشاره کرده و می فرماید: فَجَعَلْنَا عَالِیَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهِمْ حِجَارَةً مِنْ سِجِّیلٍ؛ و آن شهر را زیر و زبر کردیم؛ و بر آنان سنگهایى از «سنگ گل» باراندیم.(حجر، آیه 74)

سپس به باستان شناسان اشاره می کند و می فرماید: إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ؛ به یقین در این کیفر براى باستان شناسان هوشیار عبرتهاست.(حجر، آیه 75)

واژه مُتوَسِّم از ریشه وسم و سمه، یعنی وَسمِه‌شناس، سِمِه‌شناس، سیماشناس، موسوم‌شناس، علامت‌شناس و میراث باستانی‌شناس؛ یعنی کسانی که با علامت ها و شناخت آن ها به حقیقت آثار پی می برند و نشان می دهند که در چه تاریخی و چگونه این شهر یا اثر ایجاد یا ویران شده و چه عللی موجب این ویرانی شده است. این گونه است که شما می توانید از تاریخ و سرگذشت مردمان پیشین عبرت بگیرید.

پس کاوش های باستان شناسی می تواند عبرت آموز باشد و نقش باستان شناسان در این حوزه نباید کم اهمیت جلوه داده شود.


  
  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، هر چند که برخی از قوانین و مسایل اخلاقی دارای پشتوانه های حقوقی و کیفری است و تخلف از آن موجب حد و تعزیر می شود؛ ولی مهم ترین ضامن و اصلی ترین آن، چیزی جز معاد نیست. در حقیقت اعتقاد و ایمان به معاد است که جلوی بداخلاقی و قانون گریزی را می گیرد و شخص و جامعه را قانون مدار و اخلاق محور می کند.

خداوند به صراحت در آیات 1 تا 5 سوره قیامت بیان می کند که تا چه اندازه ایمان به معاد در عمل به اخلاق و قانون نقش دارد؛ زیرا وقتی انسان بداند باید پاسخ گوی همه اعمال خود در آخرت باشد، به طور طبیعی کاری نمی کند که بر خلاف اخلاق و قانون شرعی الهی باشد. پس هر گاه خلافی انجام دهد نفس لوامه و سرزنشگر او را بازخواست می کند که چرا بر خلاف آن رفتار کرد که باید پاسخ گو در قیامت باشی؟

خداوند می فرماید: لَا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ  وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ أَیَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ بَلَى قَادِرِینَ عَلَى أَنْ نُسَوِّیَ بَنَانَهُ بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ؛ سوگند به روز قیامت ؛ و سوگند به نفس لوامه و وجدان بیدار و ملامتگر که رستاخیز حق است ؛ آیا انسان مى ‏پندارد که هرگز استخوانهاى او را جمع نخواهیم کرد و قیامتی نیست؟  آرى قادریم که حتى خطوط سر انگشتان او را موزون و مرتب کنیم؛ انسان شک در معاد ندارد بلکه او مى‏ خواهد آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قیامت در تمام عمر گناه کند.(قیامت، آیات 1 تا 5)

پس شبهه پردازی برای شهوت رانی و آزادی بی بند و باری است که می خواهد داشته باشد؛ زیرا اگر معادی باشد باید پاسخ گو باشد و نمی توان گفت که شریعت و قانون و اخلاقی نیست؛ پس اگر اخلاق و شریعت و قانون است باید مطابق محدودیت های آن عمل و رفتار کند و سبک زندگی خاصی را در پیش گیرد.

این گونه است که ایمان به معاد ضامن اجرایی اخلاق و قانون و شریعت است؛ و بدون آن نمی توان از یک پشتوانه اجرایی محکم و استواری سخن گفت؛ زیرا اگر تنها به مجازات های حقوقی و کیفری دنیا بسنده شود، می توان آن را دور زد یا نهان و مخفی کاری کرد که دیده نشود و مجازات و کیفری نباشد؛ اما اگر آخرت باشد، حتی اگر چشم و گوش قانون کور و کر باشد، این نفس لوامه درونی دست بردار نیست و اجازه خطا و گناه و جرم و خلاف اخلاق و شرع و قانون نمی دهد.

البته باید توجه داشت که معاد با بازگشت به همین دنیا نیست ؛ زیرا این از مصادیق رجعت یا تناسخ است که رجعت عمومی نیست و تناسخ به این معنا نیز باطل است؛ بلکه جمع شدن این نظام هستی از آسمان و زمین و ایجاد نظام دیگری است که همه آسمان ها زمین آن خواهد بود.

پس این معاد است که مانع مهم در سر راه مخالفت با اخلاق و قانون است و آدمی را در خلوت و جلوت مجبور می سازد تا خلاف آن عمل نکند و از لذت های زودگذر و ستم و بی عدالتی پرهیز کند.

البته برخی برای نظم اجتماعی، یا محبوبیت یا امور دنیوی در ظاهر مخالفت با قانون و اخلاق را کنار می گذارند، ولی اگر مخالفت به شکلی باشد که محبوبیت حفظ شود یا نظم اجتماعی و مانند آن ها به هم نریزد قانون و اخلاق را دور می زنند. پس تنها ضامن واقعی همان معاد و نفس لوامه ای است که نسبت به پاسخگویی در آخرت هشدار می دهد.


95/11/12::: 3:40 ع
نظر()
  
  

در طول تاریخ هماره جریانی در کنار شرایع اسلامی به وجود آمده که به سبب تندرویی و کندرویی از جاده راست دور شده اند. برخی برای خودشان مسلک رهبانیت را بدعت گذاشتند که بر اساس آموزه های شرایع اسلامی نبوده است؛ ولی همان که خود وضع کرده بودند، مراعات نکردند و بیراهه رفتند؛ زیرا سرکوب فطرت معنوی و بدنی هر دو موجب می شود که سالک راه به جایی نبرد. خداوند می فرماید: وَرَهْبَانِیَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا کَتَبْنَاهَا عَلَیْهِمْ إِلَّا ابْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَایَتِهَا؛ ترک دنیایى که از پیش خود درآوردند ما آن را بر ایشان مقرر نکردیم مگر براى آنکه کسب خشنودى خدا کنند با این حال آن را چنانکه حق رعایت آن بود منظور نداشتند.(حدید، آیه 27)

 این در حالی است که وسطیت امت(بقره، آیه 143) و تشیع نسبت به اولیای الهی(صافات، آیه 83؛ احزاب، آیه 21) موجب می شود تا از این راه انحرافی مصون بماند. امام سجاد در دعای شعبانیه می فرماید: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ شَجَرَةِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعِ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفِ الْمَلائِکَةِ وَ مَعْدِنِ الْعِلْمِ وَ أَهْلِ بَیْتِ الْوَحْیِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الْفُلْکِ الْجَارِیَةِ فِی اللُّجَجِ الْغَامِرَةِ یَأْمَنُ مَنْ رَکِبَهَا وَ یَغْرَقُ مَنْ تَرَکَهَا الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مَارِقٌ وَ الْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زَاهِقٌ وَ اللازِمُ لَهُمْ لاحِقٌ؛ خدایا! بر محمّد و مخاندان محمد درود فرست، درخت نبوت، و جایگاه رسالت، و محل آمد و شد فرشتگان، و معدن دانش، و خانواده وحى، خدایا! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست، کشتى روان در اقیانوس هاى عمیق، هرکه به آن توسّل جوید ایمنى یابد، و هرکه آن را رها کند غرق شود، پیش افتاده از آنها از دین خارج است و عقب مانده از آنان نابود است، و همراه آنان ملحق به حق است.

اسلام و آموزه های وحیانی آن در قالب شریعت پیامبر(ص) در سنت و سیره تنها راهی است که سالک می تواند مطابق با فطرت و بدون سرکوب معنویت یا مادیت و بهره گیری از حسنات دنیا و آخرت مسیر کمال را بپیماید.

اما در طول تاریخ برخی از پشت بام دنیاگریزی افتادند و برخی دیگر از پشت بام دنیاگرایی سقوط کردند. امام محمد غزالی در باره اهل تصوف در دوران خویش می نویسد: دسته ای صوفیان مغرور به هیات و سخنان صوفیانه اند که نفس های بلند می کشند؛ دسته ای دیگر، بر سجاده های رنگین می نشینند و از تصوف به رنگ و جامه بسنده کرده اند؛ و دسته ای دیگر حلال و حرام را طلاق داده اند و به تفقد احوال قلب مشتغل شده اند و ادعای رسیدن به مقامات زهد و توکل و رضا و حب می کنند؛ و فرقه دیگر، چندان در طلب قوت حلال خالص دویده اند که از تفقد قلب و جوارح بازمانده اند؛ و دسته دیگر، متکبرانه اظهار تواضع و ریاکارانه خدمت صوفیان می کنند؛ و فرقه دیگر به جای مجاهده عملی با نفس و تطهیر آن به بحث و فحص لفظی و علمی از عیوب و آفات نفس مشغول شده اند.(نگاه کنید: احیاء علوم الدین، ج 3؛ ربع مهلکات ، کتاب ذم الغرور، صص 404 تا 407)


  
  

از نظر قرآن، هر چیزی غیر از خدا از حیات غیر ذاتی برخوردار است. در حقیقت وجود و حیات آنها تحت حیات و وجود الهی معنای می یابد و تنها اوست که مرگ ندارد. پس خدا تنها حیات محض است و نمی میرد: الْحَیِّ الَّذِی لَا یَمُوتُ.(فرقان، آیه 58)

بر این اساس، نه تنها «کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ؛ هر دارای نفسی چشنده مرگ است.»(آل عمران، آیه 185)؛ بلکه حتی مجردات از فرشتگان و مانند آن ها نیز چشنده مرگ هستند و می میرند؛ اما مرگ هر چیزی مناسب با آن چیز است: «مُوت کُلّ شَیْ‌ءٍ بِحَسَبه».

در قرآن از مرگی سخن به میان آمده که در اصطلاح قرآنی، خمود و خاموشی است. خداوند می فرماید: إِنْ کَانَتْ إِلَّا صَیْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ؛ تنها یک صیحه و فریاد است. پس در آن هنگام آنان به خاموشان گرایان هستند.(یس، آیه 29) پس همه موجوداتی که دارای حیات هستند، مثل شعله آتش به خاموش گرایش می یابند و فسرده و سرد می شوند  و مرگ خودشان را تجربه می کنند.

واژه خمود به معنای فرونشستن آتش به گونه ای است که سرد و فسرده می شود، ولی خاموش کامل نمی شود و کسی که تب کرده نیز وقتی تب خمود می یابد یعنی از حرارت می افتد و از آن کاسته می شود، به حالت غش نیز از همین رو خمود می گویند.

پس برای همه آن هستی مرگی است که از آن به خمود تعبیر شده است. در آن حالت تنها خدای واحد قهار می ماند و خود پاسخ گویی پرسش خود است؛ زیرا همگان مرگ و خمود را تجربه می کنند: «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ»(غافر، آیه 16) در روایت است که حتی عزرائیل ملک الموت نیز می میرد و مرگ مناسب خودش را تجربه می کند.


95/11/10::: 4:22 ع
نظر()
  
  

در اسلام بر عفو و احسان تاکید شده است. خداوند بارها از مردم خواسته تا خطاها و اشتباهات دیگران را ببخشند و حتی از قاتل در شرایط بگذرند و عفو کنند.(بقره، آیه 109؛ آل عمران، آیه 134 اعراف، آیه 199؛ و آیات دیگر) خداوند می فرماید: فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخیهِ شَیْ ءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسانٍ؛ پس هر کس که از جانب برادر خود عفو گردد باید که با خشنودی از پی ادای خونبها رود وآن را به وجهی نیکو بدو پردازد.(بقره، آیه 178) خداوند نیز خود نیز اهل عفو است.(آل عمران، آیه 152)

اما از نظر قرآن عفو در شرایط نیک و در شرایط ناروا و بد است. اما دو مورد از مواردی که عفو نیک و لازم است:

1.       عفو خطاکار نادم و عذرخواه: در جایی که شخص خطاکار نادم و پیشمان شد و عذرخواهی کرد، باید عفو کرد و او را بخشید. اگر کسی این عفو نکند و عذر تقصیرش را نپذیرد خود گناه کرده است؛

2.       عفو خطای مورد و شخصی: هر گاه خطاکار، در موردی مرتکب خطا و گناه شده و پیشینه ای ندارد باید از خطای وی گذشت. در مسایل شخصی نیز بهتر است که گذشت کرد حتی اگر قتل باشد.

اما مواردی که عفو و گذشت جایز نیست:

1.       گناهکار مُصرّ و غیر نادم: اگر کسی گناهی کرد و پشیمان نشد و اصرار بر گناه داشت، جایز نیست؛ زیرا این شخص دوباره همان خطا و گناه را انجام می دهد؛ پس لازم است تا تنبیه و مجازات شود

2.       گناه اجتماعی: گناهی که امنیتی و دارای آثار اجتماعی باشد، غیر قابل عفو و گذشت است و حتی اگر شخص مظلوم ببخشد دولت نمی تواند وی را مجازات نکند؛ مانند گناهانی که موجب ایجاد رعب و وحشت در جامعه می شود.


  
  
<   <<   66   67   68   69   70   >>   >