اختلاس دولتمردان نه تنها زمینه مشروعیت زدایی از نظام اسلامی را فراهم می آورد؛ زیرا اختلاس های کلان و بی پایان، نشان از سامان یافتگی آن در نظام جمهوری اسلامی دارد و نیز نشان دهنده ناکارآمدی قوانین قانونگذار و ناتوانی قانونگزار در بخش اجرا را می رساند، هم چنین موجب ناکارآمدی و در نهایت مقبولیت زدایی از نظام جمهوری اسلامی می شود.
از این مهم تر، اختلاس و رفتارهایی از این دست در نظام جمهوری اسلامی ، ضربه اساسی تر نیز به نظام وارد می کند که آن تغییر هنجارها و ارزش ها در میان توده های مردم مسلمان و غیر مسلمان خواهد بود. وقتی در یک نظامی علم و عالم ارزشمند می شود، مردم به طور طبیعی ، به علم و عالم گرایش می یابند و هر کسی می خواهد عالم شده و از مواهب ارزشی و اجتماعی و اقتصادی علم بهره مند شود. در اروپای قرن هیجدهم به ویژه انگلستان، هنرمندان به عنوان دلقک مطرح بودند ولی با ارزش یافتن ایشان تا جایی که لقب سر می گرفتند، جامعه گرایشی شگفت به این قشر اجتماعی پیدا کردند و محبوبیت و ارزش یابی آنان موجب گرایش طیف گسترده ای از مردم برای همانند شدن یا همانند سازی با ایشان شد. دیگر هنرمند و هنرمندی یک ضد ارزش اجتماعی نبود بلکه افزون بر ارزش اجتماعی تبعات اقتصادی و سیاسی نیز داشته است.
در نظام اسلامی، تصرف در بیت المال به سبب آن که تصرف در حق الناس دانسته می شود بسیار ضد ارزشی است؛ زیرا افزون بر گناه ، جرم نیز شمرده می شود. هر چند معاویه خواست تا بیت المال را بیت الله کند، ولی اضافه مال به المسلمین بیانگر آن بود که این مال مردم است نه مال الله تا بگویند: «مال خداست و هیچ ربطی به مردم ندارد. اگر مجازات است در حق الناس است نه حق الله و خداوند از حق خودش می گذرد نه از حق مردم.»
اینک که معلوم شد بیت المال در حقیقت بیت مال المسلمین است، دیگر نمی توان از مجازات دنیوی متصرفان در بیت المال گذشت و باید دست ایشان به عنوان دزد در مرتبه اول قطع و در مراتب بعد با تشدید مجازات تا قتل و حکم اعدام ترس به جان دزدان از بیت المال انداخت و به ایشان رحم نکرد.
اما در نظام جمهوری اسلامی با رافت اسلامی و با تغییر عناوین این اختلاس ها به معوقات ، اجازه تصرف به دزدان از بیت المال داده می شود. نتیجه خطرناک این رفتار در برابر دزدان و اختلاس کنندگان، تغییر رفتار در جامعه است؛ زیرا در روایت است: «الناس علی دین ملوکهم؛ مردم بر دین و آیین رهبران و شاهان خود هستند.» پس وقتی رهبران، یک امر ضد ارزشی را نادیده می گیرند و با وهن و سستی خود و تسامح و تساهل ناروا آن را تقویت می کنند، جامعه آن را آیین و سبک زندگی خود قرار می دهد. این گونه است که رانندگان تاکسی به عنوان مثال به گونه ای دیگر اختلاس می کنند و مثلا در روز بارانی قیمت ها را دوبرابر می کنند و یا در تابستان گرم برای روشن نگه داشتن وسایل سرمایشی و کولر پول اضافی درخواست می کنند. هر کسی در جایی که هست و قدرتی که دارد به اختلاس رو می آورد و از حق الناس می دزد و حقوق مردم را نادیده می گیرد؛ زیرا این تغییر رفتار و تبدیل ضد ارزش به یک ارزش در فرآیندی از دولتمردان به توده های مردم سرایت کرده است. هر چه بگندد نمکش می زنند، وای به روزی که بگندد نمک.
بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، مشروعیت و مقبولیت نظام اسلامی، رفتار بر اساس فلسفه وجودی آن است؛ بنابراین هر گاه بر خلاف فلسفه وجودی، رفتاری داشته باشد از مشروعیت و مقبولیت سیاسی و اسلامی می افتد. خداوند در آیه 25 سوره حدید، ضمن تبیین فلسفه وجودی نظام سیاسی و اجتماعی در اسلام، به اصل قیام قسطی اشاره می کند. بر اساس این آیه، رسالت همه پیامبران ایجاد نظامی بر پایه فلسفه اسلام در چارچوب قوانین و احکام مکتوب الهی است. رسالت پیامبران به یک اصل عمومی توجه می دهد که همان اصل گرفتن سهمیه و قسط هر کسی بی توجه به نژاد و رنگ و جنس و مذهب است؛ زیرا هر کسی سهمی از دنیا دارد که باید از آن بهره مند شود. بنابراین، اگر در جایی سهمی پرداخت نشده باید گفت ظالم و مستکبری سد راه آن شده است. در این جاست که توده های مردم باید قیام کنند و سهم خواهی و مطالبه گری داشته باشند.
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، عناوینی چون امیرالمومنین، خلیفه الله، خلیفه المسلمین، خادم الحرمین الشریفین، دولت اسلامی و مانند آن ها، به معنای حقانیت نیست، بلکه حقانیت در عملکرد آنان نمودار می شود؛ پس اگر کسی دارای این عناوین باشد ولی عملکرد وی خلاف آن، باید علیه آن قیام کرد؛ چنان که سنت و سیره امام حسین(ع) قیام علیه این عناوین و صاحبان زر و زور و تزویری بود که با این عناوین توده های مردم را فریب می دادند.
از نظر قرآن، اصل قیام توده های در چارچوب واجب و فریضه اسلامی «امر به معروف و نهی از منکر» انجام می گیرد. بنابراین، اگر هر کسی با عناوین زیبایی و جذابی چون امیرالمومنین و خلیفه الله بخواهد بر خلاف معروف انسانی - اسلامی عمل کند و به منکر بپردازد، از مشروعیت و مقبولیت خارج می شود و بر مردم است تا علیه او قیام کنند و او را از قدرت ساقط نمایند و از اریکه حکومت پایین کشند و به زباله دان تاریخ بفرستند.
از نظر قرآن، چنین افرادی از انسانیت خودشان مسخ شده اند و باید به عنوان «کالانعام بل هم اضل» از قدرت و حاکمیت کنار گذاشته شوند؛ زیرا آنانی که می خورند خوکان هستند و آنانی که سکوت می کنند و با سکوت خویش حمایت می کنند، بوزینگان. پس جرم و گناه ساکتان و بی طرفان کم تر از خوکان نیست که از بیت المال می چرند و در کثافت وجودی خودشان می لولند.(اعراف، آیات 165 تا 167 و 179 ؛ مائده، آیه 60)
کسانی که با انحصارطلبی و استیثار به جای ایثار، بیت المال مسلمانان را در قالب «اختلاس» می خورند خوکان و مردمی که سکوت یا دفاع می کنند، بوزینگان و میمون هایی هستند که خلاف آنان را تایید می کنند. هر دو به سبب گرایش جناحی و حزبی مسخ شده و به نسبت به اعمال خود فرحناک و سرمست و سرخوش هستند.(مومنون، آیه 53)
دولت اسلامی زمانی مشروعیت و مقبولیت دارد که قسط و سهم مردم را از بیت المال بدهد، و دولت «مسکن ساز » باشد نه آن که با اجازه اختلاس در بیت المال در قالب معوقات، «دولت مسکین ساز» باشد و مردم را به فقر و فلاکت بکشاند و برای خود و دوستانش از بیت المال کیسه بدوزد. بر اساس فرمان امام خمینی(ره) در وصیت نامه اش، مردم باید علیه چنین رفتاری سکوت نکنند و اگر دیدند به سمت دیوان سالاری نظام آمریکایی و استکباری می روند و حقوق مردم را از سهم ایشان نمی پردازند باید مردم به واجب دینی و فریضه اسلامی امر به معروف و نهی از منکر قیام کنند و آنان را از اریکه قدرت و ثروت چپاول شده به زیر کشند و چون امام حسین(ع) مشروعیت آنان را زیر سوال برند؛ یعنی همان طوری که امام حسین(ع) علیه عناوینی چون خلیفه المسلمین، امیرالمومنین یزید و مانند آن ها قیام کرد و براساس عنوان فریبا و زیبا به داوری و قضاوت ننشست بلکه بر اساس عملکرد دولت مردان و حکومت به قضاوت نشست و آنان را فاقد مشروعیت سیاسی اسلامی دانست؛ زیرا که این عناوین بی مسما بوده و یزید و یزیدیان بیت المال را بیت الحال کرده و از اسلام چیزی جز پوست نمانده بود و آن عناوین مانع از قیام نمی شود و از همین رو قیام کرد و آن همه مصیبت را تحمل کرد تا این پیام قرآن در طول و عرض تاریخ زنده بماند و کسی فریب ظاهر و عنوان را نخورد و برای امر به معروف و نهی از منکر قیام کند. به راستی اگر امام حسین(ع) این کار را نمی کرد؛ چه کسی می توانست علیه عناوینی چون دولت اسلامی و نظام اسلامی و امیرمومنان و خلیفه الله قیام کند و حق خواهی و سهم طلبی کند و بخواهد امت را به راه آورد و در مسیر درست قرار دهد؟ بی گمان هیچ کسی چنین ظرفیتی را نداشت و برای چنین عملی بزرگ نمی توانست وارد صحنه سیاستی شود که مردم را به جرم تکفیر می کشتند و به ارتداد به دار مجازات می آویختند. این حسین (ع) است که بستر تاریخی برای قیام علیه حتی عناوینی چون خلیفه الله فراهم آورده است.
بنابراین، اگر از دولت اسلامی جز اختلاس و دزدی، همکاری با مستکبران و ظالمان، اصلاحات منافقانه(بقره، آیات 7 تا 12) چیزی نمانده باشد، فریضه آن است که علیه آنان قیام کرد و این قیام می تواند در قالب و اشکالی چون انتخابات، و رای دادن و ندادن، پشت کردن به جایگاه سخنران در اجتماعات رسمی، مبارزه منفی، مبارزه در فضای مجازی یا اشکال دیگر که بیانگر اعتراض و مخالفت است. بر اساس آیه 25 سوره حدید حتی می تواند قیام توده ای برای مطالبه گری از قسط و سهم خویش از قدرت و ثروت صورت گیرد؛ زیرا نباید فریب فتنه ای خورد که در آن باطل لباس حق پوشیده باشد و با عناوین زیبایی چون صلح خواهی و حقوق بشر و روحانیت و اسلام و خدا مردم فریبی می کند.
اگر قلبی به سبب گناه از توان افتاد و دیگر نتواند چراغ فروزانی باشد، آن زمان، انسان توان شناختی خود را به طور کامل از دست می دهد؛ زیرا تا زمانی که قلب بر فطرت خود باشد، به کار اساسی شناختی خود می پردازد. پس هر آن چه که در فطرت است بازتاب می دهد؛ زیرا فطرت همانند نظام عامل اصلی است که در رایانه است. این نظام عامل اصلی حقیقت انسان که نامش فطرت است، به آدمی این امکان را می دهد تا برنامه جدیدی را بپذیرد و نصب کند. عقل به عنوان چراغ قلب این محیط را روشن می کند و انسان این بازتاب را در قالب تفکر تعقلی می بیند. الهامات قلبی در ادامه همین بهره مندی از فطرت است؛ البته وقتی از طریق ابزارهای حسی چون گوش و چشم مواد شنیداری و دیداری وارد انسان شد، این قلب است که آن را دریافت و فهم و ادراک می کند. این حالت ادراکی در قرآن به عنوان افئده است.
به سخن دیگر، نفس انسانی دارای حالتی چند است که با توجه به حالات آن نامگذاری می شود. گاه از آن به قلب تعبیر می شود؛ زیرا در مقام قوه ادارکی و فهم عمل می کند(اعراف، آیه 179)؛ گاه از آن به عقل تعبیر می شود(حج، آیه 46) که در مقام روشنایی بخشی به امور دریافتی و داده های درونی و بیرونی و آیات آفاقی و انفسی است(بقره ، آیه 164 و آیات دیگر)؛ گاه دیگر از آن به افئده تعبیر می شود که در زمان دریافت داده های آیات آفاقی از طریق ابزارهای حسی به فعالیت می پردازد خداوند می فرماید: وَهُوَ الَّذِی أَنْشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِیلًا مَا تَشْکُرُونَ؛ و اوست آن کس که براى شما (ابزار)شنیدنی و دیدنی ها و افئده پدید آورد چه اندک سپاسگزارید.(مومنون، آیه 23) و همین فواد است که حالات احساسی به خود می گیرد و عواطف و احساسات مثبت و منفی و هیجانی و غیر هیجانی را بروز و ظهور می دهد. پس گاه متاثر از خواسته های نفسانی، گرفتار افراط هواهای نفسانی قوای شهوت و غضب می شود و تهی همانند هوا شده و گرایش به هوی و سقوط می یابد: وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ؛ فواد آنان تهى و گرایش به هوی و سقوط دارد.(ابراهیم، آیه 43)
و گاه دیگر همین فواد، بازتاب دهنده عواطف و گرایش های احساسی مثبت می شود: رَبَّنَا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِیُقِیمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ؛ پروردگارا من [یکى از] فرزندانم را در دره اى بى کشت نزد خانه محترم تو سکونت دادم پروردگارا تا نماز را به پا دارند پس افئده برخى از مردم را به سوى آنان گرایش ده و آنان را از محصولات [مورد نیازشان] روزى ده باشد که سپاسگزارى کنند.(ابراهیم، آیه 37)
وقتی قلب به گناه زنگار گرفت: کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم؛ (مطففین، آیه 14) و دارای قساوت و سنگدلی شد : قَسَتْ قُلُوبُهُمْ(انعام، آیه 43) و مختوم شد: خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ(بقره، آیه 7) در این زمان دیگر، این قلب قادر نیست تا داده های درونی و بیرونی را به درستی دریافت و فهم و ادراک کند: أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا؛ یا گمان دارى که بیشترشان مى شنوند یا مى اندیشند آنان جز مانند ستوران نیستند بلکه گمراه ترند.(فرقان، آیه 44) چرا که این قلب کور شده و چراغی ندارد و نوری را بازتاب نمی دهد: أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ؛ آیا در زمین گردش نکرده اند تا قلوبى داشته باشند که با آن بیندیشند یا گوشهایى که با آن بشنوند در حقیقت چشمها کور نیست لیکن قلوبی که در سینه هاست کور است.(حج، آیه 46)
این گونه است که شخص دوزخی می شود؛ زیرا توانایی بهره مندی از داده های بیرونی - که بیش تر آن ها شنیداری است- و نیز داده های درونی تعقلی و تفکری را ندارد و خود را در دوزخ می یابد و می گوید: لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ؛ اگر می شنیدیم یا تعقل می کردیم چنین گرفتار دوزخ نبودیم.(ملک، آیه 10)
از نظر قرآن، آن چیزی که به عنوان قوه ادراکی در انسان و جنیان عمل می کند، قلب است. خداوند می فرماید: وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ؛ و در حقیقت بسیارى از جنیان و آدمیان را براى دوزخ آفریده ایم [چرا که] دلهایى دارند که با آن [حقایق را] دریافت نمى کنند و چشمانى دارند که با آنها نمى بینند و گوشهایى دارند که با آنها نمى شنوند آنان همانند چهارپایان بلکه گمراه ترند [آرى] آنها همان غافلماندگانند.(اعراف، آیه 179) زیرا خداوند می فرماید که بسیاری از جنیان و انسان ها گرفتار دوزخ شدند چون با قلوب خویش فقه و فهم نکردند. پس فهم و ادراک انسان با قلب است؛ هم چنان که چشم برای بینایی و گوش برای شنوایی است. از این آیه هم چنین به دست می آید که جنیان نیز دارای قلب و گوش و چشم هستند.
با توجه به این آیه نمی توان گفت که واژه قلب مساوق با واژه عقل است و نباید عقل و قلب را یکی دانست، بلکه عقل بخشی از حقیقت قلب موجوداتی چون انسان و جن را تشکیل می دهد. این مطلب از تشبیه پیامبر(ص) به خوبی کشف و روشن می شود. پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: مَثَلُ الْعَقْلِ فِى الْقَلْبِ کَمَثَلِ السِّراجِ فى وَسَطِ الْبَیْتِ؛ عقل در دل، همانند چراغ در میان خانه است. (علل الشرایع، ص 98، ح 1)
این چراغ فروزان در خانه قلب آدمی، ابزار شناختی انسان است؛ و انسان با استفاده از این چراغ می تواند حقایق هستی را بشناسند و زمینه برای عزم عملی در وی فراهم آید. کسی که این چراغ را در اختیار دارد و به کار می گیرد، اهل دین و اخلاق خواهد بود. ا زاین روست که ارتباط تنگاتنگی میان سعادت آدمی و عقل مطرح می شود، به شرطی که این عقل مورد استفاده قرار گیرد. پیامبر(ص) این باره می فرماید: یا عَلىُّ! اَلْعَقْلُ مَا اکْتُسِبَتْ بِهِ الْجَنَّةُ وَ طُلِبَ بِهِ رِضَى الرَّحْمنِ؛ اى على! عقل چیزى است که با آن، بهشت و خشنودى خداوند مهربان به دست مى آید. (من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 369،ح 5762) و هم چنین می فرماید: اِنَّما یُدْرَکُ الْخَیْرُ کُلُّهُ بِالْعَقْلِ، وَ لا دینَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ؛ همه خوبى ها با عقل شناخته مى شوند و کسى که عقل ندارد، دین ندارد. (تحف العقول، ص 54)
خداوند در آیات قرآنی بر اهمیت و ارزش استغفار بسیار تاکید کرده است. در اهمیت استغفار همین بس که استغفار پیامبر(ص) می تواند بلا را دفع و رفع کند و نعمت را بشر ارزانی دارد؛ البته خداوند به پیامبر(ص) هشدار داده که تاثیر این استغفار درباره کافران و مشرکان لجوج نیست؛ زیرا اگر هفتاد بار ایشان استغفار برای آنان داشته باشد، تاثیری نخواهد داشت. خداوند می فرماید: اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لَا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ؛ چه براى آنان آمرزش بخواهى یا برایشان آمرزش نخواهى یکسان است حتى اگر هفتاد بار برایشان آمرزش طلب کنى هرگز خدا آنان را نخواهد آمرزید چرا که آنان به خدا و فرستاده اش کفر ورزیدند و خدا گروه فاسقان را هدایت نمى کند.(توبه، آیه 80)
از این آیه به دست می آید که هفتاد بار استغفار پیامبر(ص) نقش به سزایی دارد. از همین روست که عدد هفتاد برای استغفار روزانه معروف و مورد عمل است؛ چنان که استغفار هفتاد مرتبه در نماز شب نیز آمده است.
خداوند درباره تاثیر استغفار مردم در دفع و رفع عذاب می فرماید: وَمَا کَانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِیهِمْ وَمَا کَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ یَسْتَغْفِرُونَ؛ و تا تو در میان آنان هستى خدا بر آن نیست که ایشان را عذاب کند و تا آنان طلب آمرزش مى کنند خدا عذاب کننده ایشان نخواهد بود.(انفال، آیه 33)
از این آیه هم چنین فهمیده می شود که پیامبر(ص) نقش کلیدی در دفع عذاب و رفع آن دارد و می توان با صلوات و توسل از این حضور ایشان در قالب امام زمان(عج) هم چنان بهره مند شد؛ زیرا امروز اوست که دافعه عذاب از مردمان است؛ چرا که نفس ایشان است.(آل عمران، آیه 61) هم چنین از آیه فهمیده می شود که استغفار مردم باید دایمی باشد؛ زیرا فعل مستقبل و مضارع آمده که دلالت بر استمرار در حال و آینده دارد.
البته خداوند به پیامبر(ص) فرمان داده که برای خودش نیز استغفار کند: وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ؛ و براى دنب آمرزش بخواه.(غافر، آیه 55) البته از آن جایی که پیامبر(ص) از ذنب به معنای گناه مبرا و پاک است، مراد از این استغفار به قصد دفع است نه رفع؛ یعنی پیش از آن که بلایی بیاید آن را با استغفار دفع کن!
هم چنین باید توجه داشت که ذنب غیر از گناه است، بلکه تبعات و پیامدها و دنباله های عمل است. در حقیقت به پیامبر(ص) هشدار می دهد که هر کاری دنباله و پیامدهای مثبت و منفی دارد، برای رهایی از دنباله های منفی عمل و کار، بهتر است که استغفار کنی تا این ها از تو دفع شود. در آیات آغاز سوره فتح نیز از غفران ذنب سخن به میان آمده است؛ زیرا جهادهای پیامبر(ص) موجب قتل و کشته شدن مشرکان شده بود و به طور طبیعی آنان پیامبر(ص) را مذنب و قاتل می دانستند، با استغفار چنین روحیه ای دفع و آثار و تبعات منفی فتح مکه دفع می شود.
هم چنین در آیات دیگر از قرآن بیان شده که برای کسب منفعت و جلب آن نیز می توان به استغفار پناه برد تا از برکات آن بهره مند شد.
خداوند در آیه 33 از سوره 33 یعنی سوره احزاب می فرماید: إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا؛ جز این نیست که خدا فقط مى خواهد آلودگى را از شما اهل بیت و خاندان پیامبر بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند.
باید توجه داشت که این تطهیر همان خلافت حضرت آدم(ع) در همان خلقت ایشان انجام شده است، نه آن که پس از خلقت ایشان را تطهیر کرده باشد.
به سخن دیگر، خداوند آدم(ع) را برای خلافت آفرید و منظور از جعل خلافت این نیست که اول آدم را خلق کرد و سپس ارتقای درجه داد و او را خلیفه کرد. این امر در امور دیگر نیز است. مثلا رفعت آسمان، تطهیر اهل بیت(ع)، عس مصفی در بهشت و مانند آن ها از مصادیق آن است؛ زیرا این طور نیست که نخست آسمان در پایین خلق شده و سپس رفعت یافته باشد، یا اهل بیت (ع) نخست ناپاک بودند و سپس تطهیر شده باشند، و یا عسل بهشتی نخست با موم بود و سپس خالص و صاف از موم شده باشد؛ زیرا عسل بهشتی را زنبور عسل تولید نمی کند تا با موم همراه باشد و نیاز به تصفیه داشته باشد؛ از همان اول که جاری می شود، صاف و مصفی است.
هم چنین اهل بیت(ع) از همان آغاز خلقتشان، پاک و مطهر بودند ؛ چنان که آسمان در همان خلقتش، بالا و رفیع خلق شده است.
به سخن دیگر، اهل بیت(ع) در آفرینش الهی پاک و طاهر خلق شده اند، نه آن که پس از خلقت، ایشان را از رجس و ناپاکی پاک کرده و تطهیر نموده باشند.
دانش به عنوان یک ارزش مطرح است و از همین رو، به عنوان یک واجب نفسی دارای ارزش اسلامی و پاداش خاص است. اما کدام دانش برتر و کدام یک برترین است؟
از نظر ناظر درونی، وقتی به افراد عالم مراجعه می کنیم هر صاحب علمی، دانش و علم خود را برتر بلکه برترین می داند؛ زیرا بر پایه «کل حزب بما لدیهم فرحون؛ هر حزبی به داشته هایش سرخوش و سرمست است.» بنابراین، جز خودش را نمی بیند و جز دانش خودش نمی شناسد. این گونه است که در نزد هر دانشمندی دانشی که در آن تخصص دارد، اشرف علوم و برترین دانش ها است.
از نظر ناظر بیرونی، شاید قضاوت و داوری در حوزه ارزش گذاری سخت و دشوار باشد؛ زیرا شخص یا اصلا در باره علوم چیزی نمی داند، یا با محدودیت دانشی مواجه است و نمی تواند همه علوم را در ترازو قرار دهد و به سبک و سنگین کردن وزانت و ارزش آن بپردازد و داوری کند. بنابراین، لازم است تا به کسی مراجعه شود که همه علوم را می داند و می شناسد و ارزش و قدر و منزلت هر یک را می داند.
از جمله کسانی که به علم الهی به علوم آگاهی دارند، امام معصوم(ع) از جمله امام صادق(ع) فرزند و وارث باقر علوم الانبیاء و الاولیاء است. ایشان برترین علوم و دانش ها را «علم عملی» دانسته و می فرماید: مَن تَعَلَّمَ العِلمَ وَعَمِلَ بِهِ وَعَلَّمَ لِلّهِ دُعِىَ فى مَلَکُوتِ السَّماواتِ عَظیما فَقیلَ: تَعَلَّمَ لِلّهِ وَعَمِلَ لِلّهِ وَعَلَّمَ لِلّهِ؛ هر کس براى خدا دانش بیاموزد و به آن عمل کند و به دیگران آموزش دهد، در ملکوت آسمانها به بزرگى یاد شود و گویند: براى خدا آموخت و براى خدا عمل کرد و براى خدا آموزش داد. (الذریعه الی حافظ الشریعه، شرح اصول کافی، ج1،ص56)
پس علم و دانشی که تغییر در فکر و رفتار ما ایجاد نکند، هر چند ارزشمند باشد، هیچ ارزشی ندارد، بلکه علمی خوب است که دانش آن در فلسفه ما به هستی و سبک زندگی و رفتار ما تغییر مثبت ایجاد کند. چنین علمی که همان علم عملی است، برترین دانش ها و علوم است.
وقتی پیامی از سوی گوینده داده و یا فرستاده می شود، مردم به عنوان شنونده سه گونه واکنش از خود نشان می دهند:
یادگیری و بهره گیری: خوب گوش می دهند و استماع می کنند تا حقیقت پیام را دریابند و در صورت عقلانی بودن آن را می پذیرند و بدان عمل می کنند: وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ أَیُّکُمْ زَادَتْهُ هَذِهِ إِیمَانًا فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَهُمْ یَسْتَبْشِرُونَ ؛ مؤمنان همان کسانى اند که چون خدا یاد شود دلهایشان بترسد و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید و بر پروردگار خود توکل مى کنند.(انفال، ایه 2) و نیز می فرماید: وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ أَیُّکُمْ زَادَتْهُ هَذِهِ إِیمَانًا فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَهُمْ یَسْتَبْشِرُونَ؛ و چون سوره اى نازل شود از میان آنان کسى است که مى گوید این [سوره] ایمان کدام یک از شما را افزود اما کسانى که ایمان آورده اند بر ایمانشان مى افزاید و آنان شادمانى مى کنند.(توبه، آیه 124)
تحقیر و اهانت : برخی گوش می دهند تا تحقیر و اهانت کنند و وقتی از مجلس بیرون می روند، می گویند: ما که نفهمیدم چه گفت ، شما چیزی فهمیدید؟! وَ مِنْهُم مَن یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ حَتَّی إِذَا خَرَجُوا مِنْ عِندِکَ قَالُوا لِلَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ آنِفاً ...؛ از میان [منافقان] کسانى اند که [در ظاهر] به [سخنان] تو گوش مى دهند ولى چون از نزد تو بیرون مى روند به دانش یافتگان مى گویند هم اکنون چه گفت اینان همانانند که خدا بر دلهایشان مهر نهاده است و از هوسهاى خود پیروى کرده اند (محمد، آیه 16)
مجادله و بحث بیهوده: برخی می آیند و گوش می دهند تا بتوانند به مجادلات بیهوده بپردازند: مِنْهُم مَن یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَ جَعَلْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذَانِهِمْ وَقْراً وَ إِن یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لاَ یُؤْمِنُوا بِهَا حَتَّی إِذَا جَاءُوکَ یُجَادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذَا إِلاّ أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ؛ برخى از آنان به تو گوش فرا مى دهند و[لى] ما بر دلهایشان پرده ها افکنده ایم تا آن را نفهمند و در گوشهایشان سنگینى [قرار داده ایم] و اگر هر معجزه اى را ببینند به آن ایمان نمى آورند تا آنجا که وقتى نزد تو مى آیند و با تو جدال مى کنند کسانى که کفر ورزیدند مى گویند این [کتاب] چیزى جز افسانه هاى پیشینیان نیست .(انعام، آیه 25)
یکی از بیماری های روانی، جنون و دیوانگی است. مجنون کسی است که جن به اشکال گوناگون بر افکار و رفتارش مسلط شده است. البته برخی تنها جن را می بینند و از ایشان وحشت می کنند؛ برخی دیگر جن زده شده و رفتارها و نشانه های جنون را نشان می دهند؛ برخی دیگر، با آنان ارتباط داشته و موکلانی در اختیار دارند و بده و بستان مالی و اطلاعاتی دارند و پیش بینی ها را از آینده بیان می کنند که راست است. نویسنده در این مطلب با مراجعه به قرآن بر آن است تا علل و عوامل، نشانه ها و راه های درمان و رهایی از جنون و جن زدگی را تبیین کند.
نشانه های جنون و دیوانگی
جنون و دیوانگی دارای شدت و ضعف بسیار و انواع و اقسام چندی است؛ اما ویژگی مشترک آنان این است که شخص واقعیت مربوط به دنیا و خود را به صورت شدید آشفته تجربه می کند. آنان مشکل فکر کردن و صحبت کردن به صورت منسجم دارند و دچار هذیان گویی بوده و ممکن است تصاویر یا صداهای واضحی توجه آنان را منحرف کند و در عالم مثال منفصل (در برابر مثال متصل همانند تصاویر ذهنی و رویاها در خواب) چیزهایی را می بینند که مردم عادی نمی بینند؛ چون قوه خیال ایشان قوی است. جنون از جمله مخوف ترین و آزارنده ترین تجربیات انسان است؛ اما شاید از آن مخوف تر و غیر قابل مهار بودن ظاهری آنان، ترس و اجتنابی باشد که این رفتارهای جنون آمیز در دیگران ایجاد می کند؛ این امر پریشانی افرادی که به دوره های جنون مبتلا می شوند، وخیم تر می کند. برای یک فرد عادی خیلی سخت است که از رفتارهای عجیب و غریب و حرف های درهم و برهم افراد در حالت جنون آشفته نشود؛ چون افراد مبتلا به جنون معمولا از سوی دیگران طرد می شوند و اغلب جن زده ها، مردمی منزوی هستند و فرصت کمی برای تعامل اجتماعی دارند.
ادامه مطلب را در درگاه سماموس به نشانی زیر بخوانید:
http://www.samamos.com/?p=10096
این که چه چیزی خوب و بد است، جز از عهده شریعت بر نمی آید؟ به سخن دیگر، ارزشی یا ضدارزشی بودن کاری یا هنجاری و نابهنجار بودن رفتاری، را جز شریعت نمی تواند بگوید؛ زیرا اگر از عهده غیر آن بر می آمد، دیگر نیازی نبود تا خداوند شریعت بفرستد. پس می توان گفت که ارزش گذاری از توان عقل خارج است؛ از این روست که خداوند می فرماید: «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَ عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ؛ بر شما جهاد نوشته شده و در حالی که آن را ناخوش می دارید و چه بسا که از چیزی کراهت داشته باشید و در حالی که آن برای شما خیر است و چه بسا چیزی را دوست بدارید و آن برای شما بد و شر است؛ و خداوند می داند و شما نمی دانید.»
پس علم انسانی به جایی نمی رسد تا حقیقت امور را چنان که هست بداند و بشناسد. هنگامی که نمی داند نمی تواند بگویید که این خیر یا شر و خوب یا بد است؟؛ زیرا خیر آن چیزی است که در چارچوب کمال فردی و اجتماعی برای انسان مفید و سازنده و سازگار است و شر و بدی این گونه نیست. این که خداوند به عنوان یک مثال می فرماید شما جنگ را بد و شر می دانید در حالی که برای شما خیر و خوب است، از همین باب است؛ زیرا انسان گمان می کند که جنگ در همه حال بد و شر و صلح در همه حال خیر و خوب است؛ در حالی که چنین نیست و اقتضائات زندگی دنیوی با توجه به حضور قوی ظالم و مستکبر و وسوسه های شیطانی، قتال و جهاد با ظالم و مستکبر و شیاطین است.
البته عقل به عنوان یک چراغ قوی و نورافکن می تواند کمک کند تا این حقیقت دیده شود، ولی اگر تعلیمات الهی نبود، این انسان نمی توانست به این حقیقت برسد. عقل و نقل دو چراغ برای دیدن این حقیقت است. در حقیقت عقل ، همانند نقل پیامبر، حجت است(وسائلالشیعه، ج 15، ص 207)؛ اما حاکم به خیر و شر و مانند آن نیست؛ بلکه حاکم تنها خداوند است.(یوسف، آیات 40 و 67؛ انعام، آیه 57) پس شریعت معیار ارزش گذاری هر چیزی از جمله فضایل اخلاقی، رفتارهای هنجاری و مانند آن است؛ و عقل و نقل دو چراغ برای شناخت آن و هم چنین عرف عقلایی ابزار شناخت مصداقی و تعیین موضوع است؛ نه تعیین کننده اخلاقی یا ضد اخلاقی یا هنجاری و ضد هنجاری یا ارزشی و ضد ارزشی آن. عقل و نقل کمک می کند تا حکم الهی دانسته شود. همین و بس.
به سخن دیگر، عقل لازم است ولی به تنهایی کافی نیست؛ زیرا عقل و نقل کاشف از حکم الهی هستند که در آن خیر و شر و خوب و بد هر چیزی بیان شده است. خداوند می فرماید:وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَکْلیماً، رُسُلًا مُّبَشرِّینَ وَ مُنذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلىَ اللَّهِ حُجَّةُ بَعْدَ الرُّسُل؛ پیامبرانى را فرستادیم که در حقیقت ماجراى آنان را قبلا بر تو حکایت نمودیم و پیامبرانى را نیز برانگیخته ایم که سرگذشت ایشان را بر تو بازگو نکرده ایم و خدا با موسى آشکارا سخن گفت ؛پیامبرانى که بشارتگر و هشداردهنده بودند تا براى مردم پس از فرستادن پیامبران در مقابل خدا بهانه و حجتى نباشد و خدا توانا و حکیم است.»(نساء، آیات 164 و 165) بر اساس این آیه اگر عقل کافی بود، خدا نمیفرمود ما برای اتمام حجت، انبیاء را فرستادیم. از آیه به دست می آید که عقل کار وحی را نمیکند، هر چند عقل در اوج باشد. پس انسان پیش از نزول اسلام، دین و پیامبران میتوانند احتجاج کنند، بگویند خدایا! چرا پیامبر نفرستادی تا ما گرفتار خواری و ذلت نشویم: «لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیاتِکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى?»(ط?ه، آیه 134)