سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستان تو سه کسند و دشمنانت سه کس . امّا دوستان تو . دوست تو و دوست دوست تو و دشمن دشمن توست ، و دشمنانت : دشمن تو و دشمن دوست تو و دوست دشمن توست . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :234
بازدید دیروز :592
کل بازدید :2164915
تعداد کل یاداشته ها : 1987
04/3/20
8:35 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

اسلام دین اجتماعی است. جنبه اجتماعی دین آن چنان قوی است که جهات دیگر آن گاه مغفول افتاده است. البته برخی تلاش می کنند با نگاهی گزینشی به آیات و روایات، تنها به جنبه عرفانی و شخصی آن بها دهند و دین را از حالت اجتماعی آن بیرون کنند. با این همه، از نظر آموزه های قرانی دست یابی به کمال مطلق و انسان کامل تنها در سایه توجه به همه جنبه های آموزه های اسلامی است و اگر انسانی در حوزه تزکیه و سیر و سلوک به کمالی رسید و از طریق عبودیت و شریعت به حقیقت دست یافت تنها زمانی انسان کامل و متاله خواهد بود که به جنبه اجتماعی دین خود رجوع کرده و دستگیر دیگران گردد.

از دعوت تا ولایت

این دستگیری دیگران به دو شکل دعوت و ولایت انجام می گیرد. به این معنا که هر انسانی نسبت به آن چه آموخته مکلف است تا خود بدان عمل کرده و دیگران را نیز به آن بخواند و دعوت نماید. هر چند که جنبه دعوت نوعی نگره اجتماعی را برای دین اسلام تبیین می کند؛ چرا که اصولا دعوت و خواندن دیگران به کاری خود یک عمل اجتماعی است؛ اما اسلام به این بسنده نکرده و فراتر از دعوت بر ولایت تاکید دارد.

ولایت به این معناست که هر شخصی نسبت به دیگران وظیفه و تکلیفی دارد که می بایست آن را انجام دهد. به این معنا که هر مسلمانی مکلف است تا دیگران را به کاری تکلیف نماید. این تکلیف کردن به شکلی مبتنی بر حکومت و دستور از عالی به دانی است.

امر و نهی، نشانه های ولایت

برای تبیین این معنا می بایست به این نکته توجه داشت که در اسلام و آموزه های قرآنی سخن از امر به معروف و نهی از منکر است. امر و نهی همواره از سوی کسی انجام می گیرد که دارای ولایت و حاکمیت باشد. تنها شخصی که دارای ولایت و حکومت است می تواند به دیگری امر کند. بنابراین به شکلی امر کننده و نهی کننده، در مقام برتر و عالی تر قرار دارد که این برتری می تواند حقیقی یا اعتباری باشد.

خداوند در آیاتی چند رابطه میان مومنان و امت اسلام را رابطه اخوت و ولایت دانسته است. به این معنا که رابطه ای برادرانه و محبت آمیزی است که همراه با نوعی ولایت و حکومت همراه است. هر مومنی نسبت به مومن دیگر ولایت دارد و می بایست او را به مسیر خیر و هدایت دعوت بلکه فرمان دهد و از مسیر گمراهی و ضلالت پرهیز و نهی کند.

همین ولایت میان مومنان است که مجوز امر به معروف و نهی از منکر می شود. پس هر مومنی موظف است تا معروف یعنی کارهای پسندیده عقلی و شرعی را بشناسد و منکر یعنی کارهای ناپسند عقلی و شرعی را بشناسد و ضمن این که به معروف عمل می کند دیگران را بدان دعوت و حتی امر و فرمان دهد و نسبت به منکر نیز ترک و دیگران را به ترک آن فرمان دهد.

البته در ساختار نظام سیاسی کشور نیز می بایست سازمان و تشکیلاتی دیده شود که به این مهم اقدام کرده و ولایت کامل تری را در حد تنبیه و مجازات دارا بوده و بدان عمل کند. از این روست که خداوند فرمان می دهد که از بخشی از امت می بایست این مسئولیت را طور رسمی به عهده گرفته و سازمان امر به معروف و نهی از منکر تشکیل دهند: ولتکن منکم امة تدعون الی الخیر وتأمرون بالمعروف وتنهون عن المنکر؛ باید از شما بخشی باشد که به خیر دعوت و به معروف امر و از منکر نهی می کند.(اعراف، ایه 165)

در این آیه دو عنوان دعوت و فرمان آمده است. به این معنا که دعوت به کارهای خیر وظیفه ای است و امر و نهی کردن وظیفه دیگری است. تفاوت دعوت و فرمان را می توان در عمل اجتماعی به خوبی ردگیری و شناسایی کرد.

به عنوان نمونه در بسیاری از مکاتب انسانی مانند بودایی دعوت دیگران به کارهای خیر و  فضایل اخلاقی و آداب اجتماعی وجود دارد. در فرهنگ بودایی دعوت به اصول اخلاقی هشت گانه ای چون ترک زنا، مستی، دروغ و بدگویی و مانند مطرح می باشد، ولی هرگز این دعوت به شکل ولایت مطرح نیست. به این معنا که نه مانک و روحانی بودایی تارکان این اصول را تنبیه و مجازات می کند و نه حکومت و حاکمیتی برای مومنان به بودایی وجود دارد تا اعمال ولایت کنند. بر این اساس، آموزش های بودایی تنها خواهان دعوت به ترک زنا و بی عفتی یا مستی می باشد و اگر کسی شراب خوری کرده و مست نماید و یا بر خلاف اصول اخلاقی بودایی زنا کند، مجازات و تنبیه نمی شود؛ زیرا این اصول اخلاقی تنها به عنوان هنجارها شناسایی و تشویق می شوند و  اگر کسی مرتکب خلاف آن شود، مجازات نمی شود. این در حالی که در آموزه های اسلامی، مثلا در همین دو امر پیش گفته نه تنها شخص به عنوان گناهکار شناخته می شود ، بلکه به عنوان مجرم نیز شناخته و تنبیهاتی برای او در نظر شده که نسبت به آن اعمال می شود.

اگر مثلا عفت و حیا امری اخلاقی است،‌ بی عفتی و بی حیایی به عنوان بزه شناخته می شود و تنبیه دنیوی و اخروی به دنبال دارد. به این معنا که در دنیا مجازات و کیفر شده و در آخرت به همین جرم و گناه نیز عذاب می شود.

آموزه های اسلامی از مردم می خواهد تا خیر را بشناسند و بدان دعوت کنند. از جمله کارهای خیر می توان به ایثار و احسان و انفاق اشاره کرد. دعوت به این امور عملی پسندیده است. در کارهای خیر اگر کسی تخطی کرد و مثلا احسان و ایثار و انفاق نکرد، مجازات و تنبیه نیست؛ اما در کارهایی که با عنوان معروف و منکر شناخته می شود، نه تنها سخن از دعوت نیست بلکه سخن از امر و نهی است. به این معنا که شکل عمل اجتماعی به خود گرفته و در حکم ولایت می باشد.

هر شخص مومن نه تنها می بایست دیگران را به دعوت کند، بلکه می بایست در یک گام بالاتر  در معروف و منکر اعمال ولایت نماید؛ زیرا معروف و منکر ارتباط تنگاتنگی با عمل اجتماعی دارد و لازم است تا همگان در عمل اجتماعی نظارت و حاکمیت مثبت اعمال کنند.

به هر حال، حوزه معروف و منکر، حوزه عمل سیاسی و ولایت است و فراتر از حوزه خیر می بایست افزون بر دعوت اعمال ولایت در آن اجرا شود.


  
  

عصمت به معنای حفاظت نفس از پلیدی، نوعی پاکی و طهارت است. از این روست که در قرآن عصمت را با طهارت و تطهیر آمیخته است.

راه دست یابی به عصمت و طهارت، مسیر تقواست. انسانی که خود را از پلیدی و زشتی گناه حفظ می کند، خود را در وقایه و حفاظی قرار می دهد که تعرضات بیرونی و درونی در امان نگه می دارد و دژ استواری برای خود می سازد که از خشم و غضب الهی و تجلیات آن یعنی آتش دوزخ دور می کند.

عصمت هم چنین با علم ارتباط تنگاتنگی دارد؛ زیرا شناخت و آگاهی از زشتی ها و قبایح مهم ترین عامل از نگه داشت انسان از آن هاست. از این روست که علم و دانش به عنوان یکی از مقتضیات تحقق عصمت مطرح شده است.

اگر عصمت ملکه ای نفسانی است که فرد را از گناه و خطا منع می کند، می بایست پذیرفت که عصمت بدون علم محال است؛ بلکه انسانی به عصمت کامل می رسد که حتی از علم غیب نیز بهره مند باشد و بتواند از هر گونه منشای گناه از جمله جهل به دور بماند. اگر انسان معصوم، انسان مصون از خطاست، علم مطلق است که او را از هر گونه خطایی باز می دارد. از این روست که خداوند در خداوند در آیه 28 سوره مبارکه «فاطر» می‌فرماید: «انما یخشی‌الله من عباده العلماء؛ به درستی تنها بندگان عالم خداوند هستند که از خداوند خشیت دارند. این خشیت به معنای ترس از عظمت خداوند و پرهیز از هر گونه خطا و گناه می باشد. به این معنا که شخص چون عظمت الهی را می یابد، هر خطا و گناهی خرد خود را بزرگ می یابد و از این که مرتکب آن شود، ترس و خشیت دارد. عالمان، عاقلان و خردمندانی هستند که از ابزار خرد و عقل به درستی برای شناخت حقیقت هستی و حقیقت کل یعنی خداوند بهره برده و فلسفه وجودی آفرینش از جمله آفرینش انسان را دریافته اند. از این روست که اهل خشیت می باشند و هر گونه خطا و اشتباهی را بر خود نمی بخشند.

از نظر قرآن، انسان متقی در گام نخست، انسان عاقل و عالمی است که با استفاده علم و دانش عقلانی و بهره مندی از احکام عقلانی، مسیر درست را می شناسد. آن گاه است که درهای قلب وی به سوی جلوه های نور الهی گشوده می شود و نور هدایت در آن جا می گیرد و اهل ایمان می شود.

این که عقل انسان قادر به شناسایی قبایح و زشتی هاست، به انسان عاقل و خردمند کمک می کند تا واقعیت زشتی ها را بشناسد و به حکم عقل پای بند شود و از زشتی ها اجتناب ورزد. عقل انسانی، مهم ترین ابزار شناختی و تشخیص حق و باطل و خوب و زشت است. وقتی عقل دریافت که اموری چون عدالت و وفای به عهد و عقد خوب و نیک است و در برابر ظلم و پیمان شکنی قبیح و زشت می باشد، از این علم و دانش بهره می گیرد و از آن ها اجتناب می ورزد.

این گونه است که تقوای عقلانی در شخص پدید می آید و گام های درستی برای نزول نورانیت الهی در دل بر می دارد.‌ آن گاه است که وحی و الهامات تقوایی به مدد شخص می آید و او را نسبت به اموری از نیکی ها و زشتی ها آگاه می کند که عقل به سادگی ره بدان نمی برد. این گونه است که علم غیبی به مدد آدمی می آید و او را نسبت به اموری از خوبی ها و زشتی ها آگاه می سازد و کمک می کند تا گام های بعدی را به درستی و استواری بیش تر بردارد و مصادیقی تازه از بد و خوب به او نشان می دهد تا از خطا و اشتباه و گناه در امان ماند.

پس تقوای عقلانی گام نخست رسیدن به تقوای وحیانی است. این تقواهای موجود در انسان است که به انسان مصونیت می بخشد و اجازه نمی دهد تا خلاف حق و حقیقت و عدالت گام بردارد و راه باطل و ظلم را در پیش گیرد. از این روست که گفته اند تقوا مهم ترین عامل مصونیت انسان از گناه و خطا و ظلم و بی عدالتی است. اگر انسان دارای تقوای کامل باشد، هرگز راه خطا و اشتباه را بر نمی گزیند و در پی زشتی و پلیدی نمی رود؛ زیرا نفس او چنان تربیت شده است که این امور را به عنوان نقص می شناسد و به طور طبیعی از آن بیزاری می جوید و تنها به سوی کارهای نیک و خوب می رود و گرایش به آن می یابد؛ زیرا آن ها را کمال می یابد.

خداوند به صراحت به نقش علم و شناخت عقلانی در تحقق ایمان در آیات بسیاری اشاره کرده است و در آیه 105 سوره مائده مصونیت انسان از گناه و خطا را در گرو تقوای برخاسته از عقل، علم و ایمان می داند. در حقیقت این تقوای الهی است که به انسان مصونیت می بخشد.

امیرمومنان علی(ع) بر اساس آموزه های قرآنی، تقوا را عامل مصونیت نه محدودیت می شمارد می فرماید:

بندگان خدا بدانید که تقوا حصار و بارویی بلند و غیرقابل تسلط است و بی تقوایی و هرزگی حصار و بارویی پست است که مانع و حافظ ساکنان خود نیست و آن کس را که به آن پناه ببرد، حفظ نمی کند. همانا با نیرویی تقوا نیش گزنده خطاکاری ها بریده می شود. (خطبه، 157)

علامه شهید مرتضی مطهری نیز تقوا را عامل مصونیت دانسته می فرماید: تقوا نیرویی است روحی، نیرویی مقدس و متعالی که منشا کششها و گریزهایی می گردد؛ کشش به سوی ارزشهای معنوی و فوق حیوانی و گریز از پستیها و آلودگیهای مادی. از نظر نهج البلاغه تقوا حالتی است که به روح انسان شخصیت و قدرت می دهد و آدمی را مسلط بر خویشتن و مالک (خود) می نماید.

در نهج البلاغه بر این معنی تاکید شده که تقوا حفاظ و پناهگاه است، نه زنجیر و زندان و محدودیت. بسیارند کسانی که میان مصونیت و محدودیت فرق نمی نهند و با نام آزادی و رهایی از قید و بند به خرابی حصار تقوا فتوا می دهند. قدر مشترک پناهگاه و زندان (مانعیت) است، اما پناهگاه مانع خطرها است و زندان مانع بهره برداری از موهبتها و استعدادها.(سیری در نهج البلاغه؛مرتضی مطهری)


  
  

یکی از سنت های الهی، قانون امتحان است. خداوند به صراحت در آیات قرآنی بر این معنا تاکید دارد که همه انسان ها مورد آزمایش و آزمون الهی قرار می گیرند. واژگان و اصطلاحاتی که خداوند برای این سنت به کار برده،‌ شامل واژگانی چون امتحان(حجرات، ایه 4)، بلا(دخان، آیه 33 و بقره ، ایه 49)،‌ ابتلاء(بقره، آیه 124 واحزاب، آیه 11)، فتنه(قمر،‌آیه 27 و عنکبوت، آیه 2) و مانند آن است.

خداوند در آیات 2 و 3 سوره عنکبوت می فرماید: اَحَسِبَ الناسُ اَنْ یُتْرَکوُا اَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لایُفْتَنُونَ، وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ، آیا مردمان گمان کرده اند چون بگویند ایمان آورده ایم،‌ رها می شوند و هرگز مورد آزمایش و آزمون قرار نمی گیرند. ما امت‌هایی را که پیش از آنان بودند، آزمایش کردیم، خدا راستگویان و دروغ گویان را کاملاً می‌شناسد.

بنابراین، همگان حتی مدعیان ایمان، مورد آزمون قرار می گیرند تا دست کم صدق و کذب ایشان را خود آنان روشن شود؛ هر چند که انسان بر نفس خود بصیر است: بَلِ الْاِنسَانُ عَلَی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ  وَلَوْ اَلْقَی مَعَاذِیرَهُ؛ بلکه انسان بر نفس خویش بصیرت دارد،‌ و هر چند عذر تراشی کرده و توجیه کند.(قیامت، ایات 14 و 15) این گونه است که خداوند با آزمون و فتنه، بر مدعیان ایمان اتمام حجت می کند تا عذرتراشی و بهانه جویی و توجیه گری را کنار بگذارند.

در این میان، آزمون های برای مدعیان ایمان سخت تر و دشوارتر خواهد بود؛‌ زیرا ادعای امری بزرگ چون ایمان را دارند، و این می بایست در بوته آزمون مشخص شود که شخص تا چه اندازه پای بند باورهایش است. مثلا اگر کسی به خداوند ایمان داشته و ولایت او را پذیرفته باشد، می بایست در تکوین و تشریع خداوند را بر خود مقدم دارد، و در همین راستا ولایت پیامبر(ص) و چهارده معصوم(ع) را به عنوان ولایت مظهری بپذیرد و ایشان را برخود مقدم دارد: النَّبِیُّ اَوْلَی بِالْمُوْمِنِینَ مِنْ اَنفُسِهِمْ(احزاب، ایه 6)؛ چرا که ولایت اولوالامر معصوم که متاله و خدایی شده هستند،‌ مظهر ولایت خداوندی و خلیفه او بر هستی است.

این آزمون در اشکال گوناگونی بروز و ظهور می کند که از آزمون های معمولی چون امساک در خوردن و آشامیدن، و مبارزه با لشکر بزرگ دشمن (بقره، آیات 245 ـ 262) تا محدودیت سازی در بهره مندی از مواهب دنیا(قمر، ایه 27) و تا فتنه به فرزند و مال (انفال، ایه 28)، یا ترس و گرسنگی، زیان‌های مالی و جانی و کمبود مواد غذایی یعنی فقدان آرامش و آسایش(آل عمران، آیه 186) را شامل می شود.

 از آیات قرآنی این معنا به دست می آید که آزمون ارتباط تنگاتنگی با خواسته های نفسانی بشر و غرایز طبیعی او دارد. به این معنا که محدودیت هایی را در آرامش و آسایش انسان پدید می آورد تا این گونه هر کسی شاکله وجودی و شخصیت حقیقی خویش را چنان که هست به نمایش گذارد و حقیقت باطن هر چند که بر خود شخص روشن است ،‌ به هویدا رسد و آشکار گردد تا چیزی نهان نماند و مدعی امری در خفا و سر نشود.

به سخن دیگر،‌ آزمون های الهی به گونه ای است که در کوزه هر آن چه هست برون تراود و آشکار گردد.

در این میان، ابزارهایی را خداوند برای آزمون انسان قرار داده است که از آن جمله هواهای نفسانی درونی و وسوسه های شیطانی بیرونی است. ابلیس بارها انسان را فریفته است و با وعده های دروغین گمراه نموده است. خداوند درباره ابلیس می فرماید: وَمَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلاَّ غُرُورًا؛ شیطان جز غرور به ایشان وعده ای نمی دهد.(اسراء، آیه 65) این گونه است که با وعده های دروغین و باطل ابلیس انسان گمراه می شود. بنابراین یکی از ابزارهای امتحان و آزمون الهی،‌ ابلیس و وعده های پوچ و دروغین اوست.

امام زمان(عج) و کشتن ابلیس

ابلیس پس از آن که در مقام قدس در آمد، با یک آزمون الهی هبوط کرد و در نهایت به عناد و استکبار و خودبزرگ بینی اش سقوط کرد. در آن زمان از خداوند خواست تا او را تا روز قیامت مهلت دهد؛ ولی خداوند نمی پذیرد تا او را تا روز قیامت مهلت دهد،‌بلکه به او مهلت می دهدتا وقت معلوم در دنیا باشد و به عنوان ابزار آزمون الهی عمل کند: فانک من المنظرین الى یوم الوقت المعلوم(حجر، ایات 37 و 38)

در قرآن و نهج البلاغه ، آمده است پس از آن که شیطان مهلت خواست خداوند به او مهلت داد تا «یوم الوقت المعلوم» امّا در این که منظور از «یوم الوقت المعلوم» چیست در میان مفسّران قرآن و نهج البلاغه گفتگوست.

بعضى گفته اند: منظور پایان جهان و برچیده شدن دوران تکلیف است. در این صورت تنها با مقدارى از درخواست ابلیس موافقت شده زیرا او درخواست حیات تا روز قیامت داشت ولى تا پایان دنیا موافقت شد.

احتمال دیگر این که منظور زمان معینى است که پایان عمر ابلیس است و تنها خدا مى‌داند و جز او از آن آگاه نیست؛ چرا که اگر آن زمان را آشکار مى‌ساخت ابلیس تشویق به گناه و سرکشى بیشتر مى‌شد.

بعضى نیز احتمال داده‌اند که منظور روز قیامت است، زیرا تعبیر به یوم معلوم در آیه پنجاه سوره واقعه درباره روز قیامت است که مى فرماید: «قُلْ اِنَّ الاَوَّلینَ وَ الآخِرینَ لَمَجْمُوعُونَ اِلى میقاتِ یَوْم مَعْلُوم».

ولى این احتمال بسیار بعید به نظر مى‌رسد زیرا بنابراین تفسیر، با تمام خواسته او موافقت شده، در حالى که ظاهر آیات قرآن این است که با درخواست او به طور کامل موافقت نشده است، اضافه بر این در آیه مورد بحث «یوم الوقت المعلوم» است و در سوره واقعه «یوم معلوم» مى‌باشد و این دو با هم متفاوت است، بنابراین تفسیر صحیح یکى از دو تفسیر اول و دوم است.

در حدیثى نیز آمده است که منظور از «یوم الوقت المعلوم» زمان قیام حضرت مهدى( عج) است که به عمر ابلیس پایان داده مى‌شود.

در بعضی روایات آمده که شیطان به مرگ طبیعی از دنیا نمی رود، بلکه او را می کشند و در آخر الزمان کشته می شود. در بعضی از روایات گفته می شود: امام زمان (عج) وقتی ظهور کند آن ملعون را می کشد. امام صادق (ع) فرمودند: وقتی قائم ما قیام کند، در مسجد کوفه می آید و شیطان هم می آید و به زانو در مقابل آن حضرت قرار می گیرد و می گوید: وای از این روزِ سختی که در کمین من است. در این موقع امام زمان (عج) موهای جلوی پیشانی او را می گیرد و آن ملعون را گردن می زند.

در بعضی از روایات وارد شده که حضرت رسول (ع) کشنده شیطان است. امام صادق (ع) فرمود: «شیطان در زمان رجعت روی صخره بیت المقدس به دست حضرت رسول (ع) کشته و ذبح می شود».(نقل از کتاب شیطان در کمین گاه؛ نوشته نعمت الله صالحی حاجی ابادی؛ و نیز نهج البلاغه خوئی، ج2، ص65و64)

بقای سنت امتحان پس از مرگ ابلیس و شیطان

با مرگ و کشته شدن ابلیس، جهان رنگ آرامش را به خود می بیند. از این رو در آخرالزمان و در حکومت معصومان(ع) که حکومت جهانی و عدالت محور است،‌کم ترین زد و خورد وجود دارد؛‌ولی این بدان معنا نیست که همه در آن زمان به کمال بایسته و شایسته می رسند و متاله و خدایی می شوند، بلکه در آن زمان نیز گروه های انسانی بر مسیحیت باقی می مانند و همان را راه را می روند، چنان که در عصر حکومت جهانی معصومان(ع) سنت امتحان و آزمون بر قرار است؛ زیرا نفس انسانی نمرده و هواهای نفسانی هم چنان زنده است و می خواهد تا الهه باشد و معبود انسان گردد. از این روست که هنوز نیز خطاها و گناهانی از سوی انسان سر می زند. اما شرایط از نظر حملات بیرونی و وسوسه های ابلیسی و شیاطینی کاهش می یابد ولی این بدان معنا نیست که ارامش و اسایش پایداری چون بهشت ایجاد می شود؛ زیرا به هر حال،‌ هر انسانی می بایست در امتحان و ابتلاء‌ سربلند شود و حقیقت خویش را بنشاسد و دریابد.

بنابراین، کشته شدن ابلیس سبب نخواهد شد که عوامل گناه به طور کلى از جهان ریشه کن شود و مسأله اطاعت و آزمایش الهى منتفى گردد؛ چرا که عامل اصلى که هواى نفس است به قوّت خود باقى است.


  
  

انسان همواره برخوردار از فیض الهی است. این فیض الهی دایمی و بی انقطاع است. هر کسی خود را در معرض فیض الهی قرار دهد، از نفحات آن بهره مند خواهد شد. فیض الهی همان خورشید همواره در تابش است و اگر کسی خود را از آن دور سازد یا بپوشاند کم تر بی بهره خواهد شد هر چند که خواسته و ناخواسته از آثار مستقیم و غیر مستقیم آن بهره مند خواهد گشت.

اما اگر کسی خود را در معرض این تابش قرار دهد، از فیض مستقیم آن بهره مند خواهد شد؛ ولی بسیاری از مردم این گونه نیستند و از معرض خورشید و تابش آن خود را دور می سازند و یا می پوشانند.

بنابراین، فیض الهی همانند خورشید دایمی و بی پایان است. آن خورشید هستی به تمام و کمال فیض می فرستد و هرگز تابش آن پایان نمی یابد. از این روست می توان گفت که فاعل، در فیض خود تمام است.

اما قابل یعنی انسان، این گونه خود را به تمام و کمال در برابر تابش فیض الهی قرار نمی دهد. از این روست که فیض به شکل تمام و کمال به او نمی رسد. برای دریافت هر فیض کامل و تمامی، همان اندازه که کمال و تمامیت فاعل، شرط است؛ تمام و کمالیت قابل نیز شرط می باشد.

خورشید حقیقت در آسمان فیض هم چنان ثابت فیض می فرستد، ولی همان گونه که زمین گاه خود را با گردش به سمت و سویی دیگر، از فیض خورشید محروم می دارد، انسان نیز خود را با پشت کردن، از فیض الهی محروم می سازد. از این روست که خداوند خواهان آن است که همواره انسان به یک سو و جهت رو کند و این گونه تذبذب و نوسان نداشته باشد. سمت و سویی که فیض دایم به انسان می رسد، سمت وجه الله است: فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ( بقره، آیه 115)

البته چنان که خداوند خود می فرماید، انسان به هر سمت و سو رو کند، وجه الله است، ولی مشکل این است که انسان با غفلت متوجه آن وجه الله نیست تا خود را در معرض تابش مستقیم فیض الله قرار دهد و دانسته از آن فیض بهره برد. این جاست که نقش معرفت الله برای کمال یابی خود را نشان می دهد و خداوند خواهان آگاهی از این مساله از طریق ذکر الله می شود تا دل از غفلت دور دارد و وجه خداوندی را در برابر قلب نگه دارد.

البته خداوند به همه انسان ها عنایت خاصی دارد و به سبب کرامت و شرافت وجودی ایشان، خواسته و ناخواسته ایشان را در برابر وجه الله قرار می دهد. به این معنا که دل و قلب ایشان را هر از گاهی به سمت و سوی خورشید می گرداند تا متعرض تابش مستقیم فیض الهی شود.

از این روست که ایشان را گاه به روز می رساند و در استوا قرار می دهد تا از شب ظلمانی بیرون آید و در بهترین مکان در استوا مستقیم در معرض تابش خورشید فیض قرار گیرد.

بعضی از زمان ها و مکان ها، همان زمان اوج گیری خورشید و مکان تابش مستقیم آن است. این جاست که آدمی در معرض فیض قرار می گیرد و امکان بهره گیری خواسته و ناخواسته وجود دارد.

البته اگر انسان در این زمان، به معرفت در زمان و مکان درست قرار گیرد، از قابلیت تمام و کمالی سود خواهد برد.

اگر فیض خورشید همشیگی و دایمی است و روز و شب یا استوا و قطب و مانند آن برایش نیست،‌ ولی زمین دل و قلب آدمی به گونه ای است که گرفتار زمان و مکان است. پس انسان ها پیش از رسیدن به کمال و قرارگرفتن دایمی در برابر وجه الله و وجه الشمس، می بایست بهترین زمان ها و مکان ها را شناسایی کنند و خود را به آن زمان و مکان برسانند تا بهره بیش تر و مستقیم و کامل تری از تابش فیض شمس الهی ببرند. این گونه است که سحرها و جمعه ها بهترین زمان و مکه، مشاهد مشرفه و مساجد بهترین مکان برای بهره مندی از فیض الهی است.

خداوند در باره بهترین زمان ها می فرماید: وبالاسحار هم یستغفرون(ذاریات ، آیه 18) و درباره بهترین مکان ها می فرماید: فی بیوت اذن الله ان ترفع؛ در خانه هایی که خداوند اذن و اجازه داده تا برتری یابد.(نور، آیه 36)

بنابراین، زمان و مکان برای انسانی در دنیای محدودیت ها نقش اساسی دارد و انسان می بایست به درستی از آن بهره گیرد، هر چند که برای فیاض صمد،‌ تفاوتی میان زمان و مکان نیست و خود خالق زمان و مکان است.

درحقیقت محدودیت انسان در کالبد ماده و دنیاست که او را مجبور می کند تا به یک جهت و سمت چون کعبه رو کند تا از طریق آن به وحدت وجه الله برسد.(بقره ، آیات 142 تا 150)

بر این اساس، معراج انسانی نیز در زمان و مکان های خاص آسان تر و بهتر است؛ زیرا این زمان ها و مکان ها همان منافذ اقطار آسمان و زمین است که می توان از آن عبور کرد و به عوالم دیگر به طی الارض و طی الزمان رفت و زمان و مکان را از پیش رو برداشت تا در هم پیچید و کوتاه کرد و میلیاردها سال نوری را از مکان و زمان را در آنی در نوردید.

شیاطین جن می کوشند تا از این فرصت زمان و مکانی در آسمان بهره گیرند و اطلاعات کسب نمایند و یا به مقام قدس در آیند و سوء‌استفاده کنند،‌ اما شهاب های ثاقب ایشان را می راند،‌ولی این راه برای انسان باز است و فرشتگان به یاری و مدد وی می شتابند تا او را از زمان و مکان عبور دهند و از اقطار آسمان و زمین به عوالم قدس برسانند. این معراج حقیقی برای انسان شدنی به ویژه در شب ظاهری دنیا شدنی است؛‌چنان که پیامبر(ص)‌معراج خویش را در شب ها از مساجدی چون مسجد الحرام و مسجد الاقصی آغاز می کرد(اسراء، ایه 1) و تا قاب قوسین او ادنی(نجم، ایه 9) به قدرت تسبیح سبحان الله و تنزیه خداوندی بر براق حقیقت می رفت.


90/4/20::: 10:19 ص
نظر()
  
  

ایمان چیزی جز محبت نیست؛ البته کمال ایمان در نفی و اثبات است. این راه به سادگی می توان از لا اله الا الله به دست آورد که راه رستگاری را تبیین می کند. از این روست که در برخی از روایات به دو بعدی بودن ایمان در نفی و اثبات اشاره شده و آمده است: هل الایمان الا الحب و البغض؛‌ ایمان جز حب و بغض نیست. بر این اساس یکی از مسائل کلیدی در فرهنگ اسلامی تولی و تبری است.

به سخن دیگر، انسان همان اندازه که به چیزی محبت و مهر می ورزد به همان اندازه از ضد آن نفرت و بیزاری دارد و نمی توان مهر و محبت به چیزی را با محبت به ضد آن جمع کرد. اگر انسان به کمال گرایش داشته و کمالات محبوب اوست، به همان اندازه نسبت به نواقص بیزاری و نفرت دارد و هیچ گونه گرایشی نسبت به آن در خود نمی بیند.

محبت پیامبر(ص) محور ایمان

پیامبر (ص) تجسم اسمای الهی و صورت کاملی از آن است. اگر خداوند بخواهد به شکل و صورتی در آید، پیامبر گرامی(ص) همان صورت کامل است. اگر در آینه خلقت و آفریده ها خداوند تجلی کند،‌ پیامبر(ص) همان آینه تمام نمای خداوندی و صورت و وجه الله می باشد. این گونه است که تمام حقیقت ذات (هو) در الله بروز و ظهور می کند و پیامبر(ص) صورت و وجه الله همان می شود.

در این صورت سجده بر انسان کامل، به معنای سجده بر وجه الله و صورت مجسم خداوند است. چگونه جایز شده تا انسان ها بر کعبه سجده برند و آن را به عنوان نمادی وجه الله بپذیرند؟ اما انسان کامل را مسجود نشود، در حالی که در وجه الله بودن انسان هیچ شک و شبهه ای نیست، زیرا صورت کاملی از حقیقت الله است. می گویند: علت سجده به سوی خانه آن است که باطن آن توجه به ولی الله است که صورت کامل و وجه الله تمام است. پس همان گونه که همه هستی بر انسان کامل سجده برده و به فرمان الهی تحت تسخیر او قرار گرفته تا به کمال شایسته و بایسته خودشان دست یابند،‌ همه انسان ها می بایست حقیقت و باطن کعبه یعنی انسان کامل را مسجود خویش قرار دهند.

اما از آن جایی که انسان سخت به گمراهی تمایل می یابد، لازم است تا بر این حقیقت، پوششی چون کعبه نهاده شود تا حقیقت نه گم شود و نه مورد سوء استفاده قرار گیرد. با این همه حکم الهی بر این قرار گرفت تا هر که اطاعت خداوندی می خواهد می بایست بر انسان کامل اطاعت برد؛ چنان که هر آفریده ای دیگر می بایست در مسیر کمال خویش و رسیدن به خداوندی از مسیر انسان کامل به این حقیقت دست یابد.

خداوند در اشکال گوناگون و عبارات مختلف و متنوع، این حقیقت را بیان داشته است. از جمله در آیه 31 سوره آل عمران از زبان وجه الله و صورت کامل الهی ، حضرت ختمی مرتبت (ص) می فرماید: ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله ، اگر خداوند را دوست می دارید و او محبوب شما، از من اتباع و پیروی کنید تا شما نیز محبوب خداوند گردید.

پس راه دست یابی به حقیقت کمالی و متاله شدن تنها از راه محبت پیامبر(ص) می گذرد. از این روست که خداوند او را مسیر رسیدن به هر کمالی و راه بازگشت به خود معرفی می کند که مقام فناء الله و لقاء الله است: الی ربک الرجعی؛ چنان که آن حضرت پایان مسیر کمالی هر موجودی از جمله بشریت است؛ زیرا کسی نمی تواند برتر از پیامبر(ص) باشد و وجه الله را تحقق بخشد: الی ربک المنتهی.

این محبت می بایست دایمی و همیشگی باشد و عروج پیامبر(ص) و رحلت ایشان هیچ تاثیری در آن نداشته باشد؛ زیرا حقیقت محمدی و نور ایشان در نفس آن حضرت، ‌یعنی در امیرمومنان علی(ع) ادامه دارد(ال عمران، آیه 61) و آن نیز اکنون در شکل مهدوی(عج) بروز و ظهور یافته است.

کسانی که رفیق و هم سفر محبت می شوند، هماره حضرت(ص) در اشکال گوناگون با ایشان رفیق و همراه است تا ایشان را به مقام منتهای رجعت و سفر برساند.(نساء، ایه 69) پس هر که محبت خدا را دارد ، محبت پیامبر(ص) را دارد و از طریق اتباع و اطاعت این محبت را بروز و ظهور می دهد و کسی که محبت و اطاعت پیامبر(ص) را پذیرفته،‌ پس از هجران و رفتن ظاهری آن حضرت(ص) به اهل بیت نور (ع) توسل می جوید(بحار الانوار، ج 8، ص 188) و همان مسیر کمالی شدن را می پیماید. در این راه کمالی می بایست نخست از خود و اهل بیت خویش بگذرد تا اهل بیت پیامبر(ص) و پیامبر(ص) از خودش و اهل بیت خودش محبوب تر باشد و جان خویش و خاندان خویش را فدای آنان سازد. اگر کسی فنای خود و اهل بیت خویش را در پیامبر(ص) و اهل بیت پیامبر(ص) تجربه نکند، چگونه می تواند مدعی فنای در ذات الهی شود؟ زیرا گام نخست رجعت فنای در پیامبر(ص)‌و اهل بیت اوست که منتهای سیر آدمی است.

از این روست که پیامبر(ص) می فرماید:  لایومن عبد حتی اکون احب الیه من نفسه و یکون عترتی احب الیه من عترته و یکون اهلی احب الیه من اهله و یکون ذاتی احب الیه من ذاتی ؛ ایمان بنده ای کامل نمی شود ؛ مگر این که من نزد او از خودش محبوب تر باشم و عترت من نزد او محبوت تر از عترت خودش باشد و اهل بیت من پیش او از اهل بیت خودش و ذات من پیش او محبوب تر از ذات خودش باشد.(بحارالانوار، مجلسی، ج 17، ص 13)

این حدیث در حقیقت ترجمه این آیه است که می فرماید: النبی اولی بالمومنین من انفسهم؛ پیامبر اولی از مومنین به جان های خودشان است.(احزاب، آیه 6) پس اگر کسی محبت ایشان را بر محبت به خود و خاندانش ترجیح ندهد بویی از حقیقت ایمان نبرده است. پس هیچ کس حق ندارد جان را برتر و بالاتر از جان جانان بداند؛ چرا که ایمان واقعی در این است که جان خویش را فدای جان جانان نماید که پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) ایشان است.

 


90/4/16::: 6:17 ع
نظر()
  
  

حج یکی از واجبات و مناسک مهم اسلام است. خداوند در آیاتی از جمله سوره حج به این واجب اشاره داشته و خواهان انجام آن از سوی همه مردمانی شده است که استطاعت انجام آن را دارند؛ زیرا حج همانند نماز، نشانه ای از اسلام و تسلیم در برابر خداوند و رد هر گونه کفری است. این گونه است که واژه حجه الاسلام به معنای حجی که هر مسلمان می بایست به جا آورد، در اصطلاحات فقهی پدید آمد.

به ظاهر حج که در لغت به معنای قصد است، قصد بیت الله الحرام و خانه خدا در ماه های شوال، ذی قعده و ذی حجه، با مراسم و مناسکی چون عمره و حج اکبر است که اوج آن در روزهای نخست ماه ذی حجه در کعبه با طواف و نماز و عرفات و مشعر الحرام و منی با قربانی و وقوف انجام می گیرد، اما در باطن حج جز قصد حجت خداوند معنای درستی نمی یابد؛ زیرا قصد خانه زمانی معنا می یابد که صاحب خانه در آن باشد و صاحب خانه در دنیای مادی نمی تواند جز مظهر اتم و اکمل خداوندی یعنی انسان کامل باشد.

خداوند به اشکال گوناگون و به عبارات مختلف این حقیقت را روشن کرده است که انسان کامل مظهر خداوندی و خلیفه اوست و همگان می بایست در برابرش به سجده افتد و تسلیم او گردند؛ زیرا این انسان کامل به سبب متاله بودن و خدایی شدن، مظهر وجه الله است و هیچ عبادتی بی وجه الله معنا درستی نمی یابد.

این که هستی به یک سمت و یک جهت می باشد و می رود، به معنای آن است که جز یک وجه و جهت و سمت وجود ندارد و این همان معنا و حقیقت توحید است. وجه هر چیزی، همان حقیقت همان چیز است. از آن جایی که چهره و صورت، گویاترین نماد حقیقت انسانی است، به آن وجه می گویند. خداوند حقیقت نهانی است که به مظاهر ظهور یافته است و انسان کامل، ظهور تمامی اسمای الهی است. از این روست که او را متاله و وجه الله نامید اند.

حضرت ختمی مرتبت(ص) همان مظهریت الله است که به شکل نور بر عالم هستی تابید و آسمان و زمین و آفریده های ظهور یافتند. از این روست که ایشان را تعین اول هستی گفته اند.

هر زمانی این حقیقت کامل، به جلوه هایی در میان انسان ها بروز و ظهور کرد که گاه آدم(ع) و گاه نوح(ع) و گاه دیگرابراهیم(ع) شد و یا موسی (ع) و یا عیسی (ع) گشت. از این روست که حقیقت همه انسان های کامل به همان تعین اول، و حقیقت محمدی باز می گردد.

از آن جایی که همه هستی محاط به حقیقت تعین اول است، تعین اول محیط بر همه هستی است. این گونه است که به هر سمت و جهت رو کنی، فثم وجه الله؛ وجه الله است. اما در جهان ماده، نیاز است که جهت گیری مستقیمی وجود داشته باشد تا همگان از همه اکناف دور و نزدیک عالم متوجه یک حقیقت شوند. این جاست که خانه خدا،‌ قبله شد تا جهت واحد توحیدی در جهان ماده نمادی یابد.

اما اگر به درون خانه خدا روی، همه جا کعبه و خانه خداست و همه جهات یک جهت خواهد بود، این معنا برای انسان موحدی که همه جهان را کعبه می یابد و در درون آن خود را محاط می یابد، یک جهت است و همه هستی برای او، وجه الله می شود. اما برای دیگرانی که این گونه نیستند و دور از خانه می باشند و یا نزدیک آن نشده اند، می تواند سراب گمراهی شود و جهات همان جهات بماند و تکثر به وحدت نرسد.

دیگر این که خداوند ، انسان کاملی چون نفس پیامبر و جان و باطن محمدی(ص) را از درون خانه بیرون آورد، تا مردمان بدانند که حقیقت خانه، ولایت انسان کامل است و وجه الله واقعی که مردمان می بایست قصد آن نمایند، نمادهای آن انسان کامل است.

همه پیامبران، مامورند تا مردمان را به سوی خانه خدا بخوانند تا حقیقت وجه الله و زیارت آن را دریابند و از سبب میان زمین و اسمان بهره مند شوند. این که خداوند به صراحت فرمان می دهد: وَأَذِّن فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجَالاً وَعَلَى کُلِّ ضَامِرٍ یَأْتِینَ مِن کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ ؛ و مردم را دعوت عمومى به حج کن‏؛ تا پیاده و سواره بر مرکبهاى لاغر از هر راه دورى به سوى تو بیایند.(حج،آیه 27) به این معناست که همه می بایست قصد انسان کامل کنند تا اخلاص در عمل و عبادت برای ایشان حاصل شود. این که حضرت ابراهیم(ع) به عنوان انسان کامل مامور می شود تا مردمان را به حج بخواند تا ایشان به سوی او بروند، به این معناست که مقصد حج جز انسان کامل نیست: یاتوک به معنای آن است که به سوی تو می آیند که انسان کامل و خلیفه الهی و وجه الله می باشی.

از این روست که در هر زمانی حج به قصد زیارت صاحب خانه خواهد بود نه خودخانه. از این روست که در روایات چندی به اشکال گوناگون تمامیت و کمال هر عبادی را قصد ولی الله دانسته اند که وجه الله می باشد؛ زیرا اکمال دین و اتمام نعمت، همان ولایت است که وجه الله را بر می تاباند. اگر خداوند در آیه 3 سوره مائده ولایت را اتمام و اکمال دین و نعمت می شمارد، در تفاسیر به اشکال گوناگون صحت و کمال و تمامیت هر عمل عبادی و خالص را، لقاء الامام بر شمرده اند. از این روست که گفته شده که صحت نماز و روزه و حج به ولایت است و یا این که : من تمام الحج لقاء‌الامام و من تمام الصلاه لقاء الامام.

بنابراین، کسی که قصد وجه الله یعنی امام زمان(عج) را در حج نکند، حاجی نیست و زیارت خانه ای کرده است که حتی می تواند عامل گمراهی یا دست کم توقف از حرکت خالصانه به سوی خدا و متاله شدن گردد. آن ریسمان آویخته میان حق تعالی و بندگان ، همان ولی الله است که وجه الله است و انسان می بایست خود هم چون او کند؛ زیرا او اسوه کامل و حسنه است و به قصد و همانند شدن به اوست که حقیقت عبادت فهمیده و درک می شود.

حج واقعی، زیارت و دیدار امام زمان (عج ) است و هر کسی چنین قصدی را از خانه نداشته باشد، بویی از حقیقت حج نبرده و راه به جایی نمی برد.

حقیقت بعثت پیامبر(ص) رستن انسان از دام تکثراتی است که وجه الله را می پوشاند؛ زیرا انسان ها در قرب الهی نیستند و یا متاله نشده اند، تا همه جا و همه چیز را وجه الله بیابند ، چنان که قریب به کعبه و یا درون آن این گونه است. انسان ها با بعثت پیامبر(ص) درک کردند که حقیقت در همه هستی یکی است و توحید محض جز عبادت به سوی وجه الله نیست، که آن هم یک جهت بیش نیست و همان وجه الله می باشد که انسان کامل است.


  
  

امروز، روز بعثت است. بعثت تنها یک واژه نیست، بلکه هدیه خداوند به همه هستی است. هنگامی که زمین در تاریکی شد، مهر خداوند در خانه دل محمد(ص) درخشید و آذرخشی از "الله نور السموات و الارض" در حرا جهید و آفرینش را به نور آفتاب شاد کرد و از تاریکی درآورد. امروز تنها انسان از بخشش خداوندی بهره مند نشد، بلکه همه هستی از تاریکی گمراهی و نقص در آمد و در پرورشگاه محمدی(ص) به کمال برسد و مکارم و بزرگوارهای را در کلاس بزرگ معلم هستی آموخت.

امروز را مبعث خواندند، چون رستاخیز در زمین آغاز شد و مردگان از نور احمدی به دم و نفحات الهی زنده شدند و آفرینش جان دوباره گرفت.

محمد(ص) چهل سال به غار حرا می شتافت و چشم به عرش می دوخت. در این معراج های تا "قاب قوسین او ادنی"، در انتظار یک فرمان بود: اقرء؛ بخوان ای محمد!

پس از چهل سال، امروز این انتظار به پایان رسید و قول ثقیل و سدید بر قلب محمد نازل شد که و فرمان از مصدر حیات و زندگی رسید:ای محمد! تو بخوان حقیقت نور را، بازگو معنای عشق را، بپاش بذر زندگی را، بنواز آهنگ شیرین آرامش جاودانه و آسایش بی پایان را.

و اینک! محمد (ص) از سدره المنتهی فرود آمد، در حالی که آسمان را در قلب داشت و دستان پر مهرش، خوی بزرگواران را نثار آفرینش می کرد و نسیم سحرگان را بر مردگان می وزید و وارش عرشیان چون نم نم شنبم بر چهره خاکیان، سرود زندگی می نواخت.

امروز آهنگ زندگی دوباره در هستی نواخته شد و باران رحمت از آسمان عرش تا فرش بارید و خاک و خاکیان را رستاخیزی دوباره بخشید. امروز عرش بر هستی هدیه زندگی را بخشید تا هبوط کردگان را به سوی آسمان راه بگشاید.

امروز، راه آسمان به سوی آفریده ها باز شد و انتظارها به پایان رسید. امروز آفریده ها از تاریکی و تیرگی در آمدند و آذرخشی که بر قلب محمد از آسمان همراه آمد، نوری شد که هستی را روشن کرد.

اگر محمد(ص) نبود، هستی در تاریکی و تیرگی تا ابد گرفتار بود و دروازه های آسمانی هم چنان بسته می ماند. امروز پریان در آسمان جشن گرفتند و پریوشان در شگفت شدند. هیاهوی پریوشان به آسمان رفت. هر کسی می پرسید: امروز آسمان را چه شده است؟ آیا خیری به خاکیان رسیده یا شری در راه است. این انفجار نور و درخشش آذرخش برای چیست؟ آیا همان گونه که ما را به آذرخشی شکار می کنند، امروز پریان و آسمانیان ، خاکیان را می سوزانند؟

آنانی که به تجسس آسمان می رفتند، سخت گوشمال شدند و شهاب ثاقب ایشان را بسوخت و پریوشان دانستند که چه ناتوانند از درک حقیقت و دسترسی به آن؟ امروز پریوشان در گوش دوستان خاکوش خویش زمزمه هراس خواندند و سرود نیستی نواختند و پیشوای زشتیان با شیونی سخت بگریخت.

امروز! ابلیس در بند شد و شیاطین پریوش خاک بر سر. مدعیان دروغین خلافت، به کجا گریختند هنگامی که خورشید حقیقت از پس تیرگی ها و تاریکی های جاهلیت، بر آمد و ابلیس رسوا شد و به گزینی خداوند آشکار گشت و نور خاک، درخشش دروغین نار را خاموش کرد. آن مارج من النار، مدعی انا خیر منه، چگونه می توانست در برابر عظمت نور السموات و الارض تاب آورد و کرمک شتاب را چگونه توان است که چیرگی نور خویش را بر خورشید جهان تاب دعوی کند؟

امروز! روز بعثت است. روز رستاخیز انسان و روز خلافت آدمی و روز رسوایی شیطان!

امروز پریان باز به سجده در افتادند و دست از مجادله برداشته و سروده سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا  را بر گوش هستی نواختند؛ و ملکوت خاک را دیدند و شاگردی انسان را پذیرفتند و سایه ربوبیت او را بر سر خویش کشیدند و در مکتب محمدی(ص) زانو تلمذ بر زمین زدند و از عرش فرود آمدند و در بیوت اذن الله ان ترفع در آمدند و خاک آستان احمدی(ص) را بر دیدگان مالیدند تا حقیقت تعلیم الهی، تاله انسان و ربوبیت او را به عیان مشاهده کنند.

فرشتگان امروز! با طهارت توبه به خانه آدم در آمدند و از مطهرون اذن دخول خواستند تا خلیفه الهی ایشان را به شاگردی بپذیرد و ایشان را به کمال بایسته و شایسته ایشان برساند.

امروز، روز بعثت است. روز رستاخیز هستی است.امروز نور السموات و الارض بر هستی تابید و زندگی و حیات طیب آغاز شد. امروز، آغاز رستاخیز و قیامت واقعی هستی است؛ چرا که روز واقعه است.


  
  

انسان ها همان اندازه که عقلانی هستند موجوداتی عاطفی می باشند؛ هر چند که میان دو جنس تفاوت هایی از نظر شدت و ضعف دیده می شود، ولی جنبه عاطفی و احساسی انسان است که روابط ایشان را رنگ و بویی دیگر می بخشد و از دایره بده و بستان بیرون می برد و در دایره رحمت و مهر می افکند.

اگر ما روابط انسانی به ویژه روابط خانوادگی را در چارچوب عاطفه و احساس سامان دهی کنیم، بسیاری از مشکلاتی که در خانواده ها و به تبع آن در جامعه پدید می آید، بر طرف می کردیم و آرامش و آسایش از خانواده بر همه جامعه کشیده می شد و گستره آن تنها چاردیواری خانه را در بر نمی گرفت؛ اما مشکل ما این است که روابط در چارچوب عقلانیت خشک و بی روحی سامان می یابد که قرارداد و بده و بستان محور اصلی آن است.

به نظر می رسد که مفهوم هدیه در دو نگرش روابط عاطفی و روابط عقلانی، متفاوت است. در نگرش خشک و بی روح پیوندهای مبتنی بر قرارداد و عقود، لازم است تا هدیه نیز شکلی خاص به خود گیرد. این گونه است که هدیه های مادی حتی در شکل گل و گیاه ، جلوه ای از محبت است.

این نوع محبت ، بی گمان کم ترین جلوه و مظهر آن چیزی است که می بایست دیده شود؛ چرا که حقیقت محبت را می بایست در مهر و صفا و عشق و مودت جست که نتیجه آن آرامش و آسایش است. این که انسان، بخواهد نمادهایی را برای عشق و محبت برگزیند، می بایست این نمادها به گونه ای انتخاب شود که بیانگر ابعاد عاطفی باشد؛ در این میان گل شاید زیباترین نماد باشد؛ زیرا جنبه عاطفی و احساسی آن قوی تر است.

اما نماد زیباتری نیز می توان حتی در جهان ماده برای احساسات و عواطف باطنی و نهان آدمی یافت. اگر ما در دل سرور داریم، آیا لبخند و تبسمی زیبا، نماد این سرور باطنی ما نیست؟

بی گمان، می توان نمادهای زیباتری در جهان ماده و عالم دنیا برای عشق و محبت باطنی خود بیابیم. اگر شاخه گلی را بدهیم که خاری از اخم و توقع و انتظار در کنار آن باشد، این گل با همه زیبایی اش، نمی تواند آن احساسات پاک و عواطف زیبای درونی ما را نشان دهد.

به جای این که هدیه هایی از مادیات از کالاها و خدمات به یک دیگر به شکل بده و بستان بدهیم، بهتر و زیباتر آن است که هدیه هایی از جنس عشق و مهر و محبت به یک دیگر بدهیم.

روزهای پدر و مادر و مرد و زن ، چنین رقم خورده که در مدت ماهی به هم می رسد. اگر روز زن، مرد در اندیشه کالاست چه از جنس زر و سیم، و یا در روز مرد، زن در اندیشه کالایی چه از جنس جوراب، به جای همه این ها بهتر است، احساسی را در قالب نمادی چون تبسم و عشق به یک دیگر هدیه کنیم.

آن چه پایایی و مانایی یک عشق را سبب می شود، محبت است که از جنس آسمان است. اگر عواطف و احساسات از جنس آسمان و قلب است، نمادهای آسمانی را برای آن برگزنیم و به یک دیگر هدیه دهیم. و شاید شاخه ای از گل.

در هر چیزی می بایست به عوامل پیوندی آن توجه کنیم و از جنس مناسب آن برگزنیم، هرگز نمی تواند دل شکسته را مالی به هم پیوند زد. همان گونه که شمشیرتند و تیز زبان قلب می شکافد، شیرینdی زبان برآمده از کام نیز قلب ها را به هم پیوند می دهد.

اگر رابطه های انسانی از جنس آسمان و قلب است، پس می بایست از پیوندهایی بهره بریم که از جنس آسمان و قلب است. ‌آخر چگونه می توان با جنسی از خاک، قلب های آسمانی از جنس افلاک را به هم پیوند داد؟!

آن چه راز زندگی خانوادگی است،‌ عشق و محبت است، آن چه هدف از زندگی است،‌آرامش و آسایش است. این آرامش و آسایش را می بایست در همان جنس اسمان و معنویت یافت و نمادهایی که آن را نشان می دهند.

البته پیش از هر تحلیه ای می بایست تخلیه ای انجام داد. اگر در این آسمان صاف عشق و محبت، ابری تیره و تار سکونت یافته است، می بایست با باد محبت آن را از آسمان دل بیرون برد تا خورشید مهربان به تمام شفافیت و نورانیت خودش در دل جا گیرد. بیاییم دراین روزها عشق و محبت، در این دنیا و عوالم روابط انسانی ، پیوندهای خود را با نمادهایی از عشق و محبت و اسمان به یک دیگر ابراز کنیم و به جای همه تیرگی های اخم و تخم و خارهای گل محبت، گلبرگ های آسمانی عشق و محبت را جدا کنیم و در لطافت لبخند و تبسمی به یک دیگر هدیه دهیم.


90/3/25::: 12:53 ع
نظر()
  
  

فتنه به سبب پیچیدگی های آن، آزمون سختی برای همگان است. آمیختگی شگفت حق و باطل در زمان فتنه، هر گونه شناخت، داوری، ارزیابی و در نتیجه موضع گیری را سخت تر می کند. از این رو حتی برای کسانی که رشید و اهل رشد هستند،‌ موضع گیری دشوار می شود.

یکی از مهم ترین راهکارهای قرآن در هنگام بروز فتنه، درنگ و تامل پیش از موضع گیری و عمل است. در هیاهو و جنگ زرگری فتنه می بایست انسان بسیار هوشیار باشد و به سادگی در وارد عمل نشود،‌ بلکه بکوشد تا غبار غوغاسالاری و هیاهو را به کنار زند و با شناخت از حق و باطل، موضع گیری نماید؛ زیرا هر گونه اقدام بی شناخت کامل حق و باطل می تواند موجبات ظلم و ستم به خود و دیگری را فراهم آورد و انسان سخنی را برزبان آورد و یا کاری دیگر را انجام دهد که عمل در خدمت باطل باشد؛ هر چند که نیت خیر داشته و به نظرش در خدمت حق عمل کرده باشد. به سخن دیگر، انسان در هنگام فتنه در بسیاری از مواقع به سبب ظاهر گیرا و چهره حق به جانب باطل، به نیت خیرخواهانه، حسن فاعلی دارد ولی مراعات حسن فعلی را نمی کند و کاری را انجام می دهد که جز باطل یا به نفع باطل نیست.

خداوند در داستان حضرت موسی(ع) به خوبی نشان می دهد که حتی انسان های رشید در مقام و منزلت حضرت موسی(ع) پیش از دست یابی به مقام پیامبری و عصمت، ممکن است تا در مقام فتنه، به درستی از تشخیص حق از باطل بر نیاید و بر خلاف نیت خیر و حسن فاعلی، عمل و کارش حسن فعلی نداشته باشد.

خداوند در آیات 15 به بعد سوره طه داستان افتادن حضرت موسی(ع) در فتنه ای را بیان می کند که درس های آموزنده ای برای ما دارد. در این آیات گزارش شده که حضرت موسی(ع) از دربار فرعون بی آن که کسی را آگاه سازد، بی خبر وارد شهر می شود. در آن جا دو نفر را می بیند که به قصد کشت یک دیگر را می زنند. یکی از آنان از شیعیان و پیروان آن حضرت(ع) و به احتمال قوی یهودی بوده و دیگری از دشمنان به احتمال قوی قبطی بوده است. دراین میان، یهودی آن حضرت(ع) را به کمک خواهی می خواند و آن حضرت(ع) بی توجه به حقیقت ماجرا تنها به حکم ظاهر حق خواهانه یهودی، وارد معرکه می شود و با مشتی قبطی را می کشد و پس از عمل متوجه می شود که اشتباه کرده و در دام شیطان افتاده و بر خلاف نیت خیرخواهانه و حسن فاعلی، فعل او شیطانی بوده و از حسن فعلی برخوردار نبوده است.

در این داستان به خوبی بیان شده است که ظاهر فریبنده یهودی موجب شده است حضرت موسی(ع) تا به همان ظاهر بسنده کند و به قصد کار خوب و خیرخواهانه دفاع از حق وارد معرکه شود و عملی را انجام دهد که در حقیقت خلاف حق و حقیقت بوده است.

اگر آن حضرت(ع) در هنگام بروز فتنه، پیش از اقدام عملی، درنگ می کرد، هرگز در دام فتنه نمی افتاد. اما ایشان به ظاهر حق طلبانه بسنده کرد و اقدام عملی کرد. این اقدام عملی در هر سطحی از سخن تا کشتن می بایست پس از بررسی و شناخت حق از باطل انجام می شد؛ در حالی که ایشان به همان ظاهر بسنده کرده و به قصد و نیت خیرخواهانه دفاع از حق وارد میدان عمل می شود. این گونه است که نیت خیرخواهانه او تنها موجب نجات وی می شود، ولی در عمل در خدمت باطل گام بر می دارد. از این روست که آن حضرت(ع) این عمل خویش را به شیطان نسبت می دهد؛ چرا که حسن فاعلی او به تنهایی کفایت نمی کند، بلکه می بایست حسن فعلی هم داشت. این فقدان حسن فعلی به سبب این بود که  ایشان در فتنه قرار گرفته و نتوانسته بود تشخیص درستی داشته باشد و در عمل به جای دفاع از حق،  در مقام دفاع ازباطل قرار گرفت. این مطلب بعدها در درگیری دوباره همان یهودی با فردی دیگر آشکار شد و برای آن حضرت (ع) معلوم می شود که یهودی فردی باطل گرا بوده و بر خلاف ظاهری شیعه و مظلوم واقع شدن، انسانی ظالم بوده است که حتی انسان رشیدی چون موسی (ع)  را به اشتباه می افکند.

البته ناگفته نماند که این عمل حضرت موسی(ع) پیش از رسیدن به مقام نبوت و بهره مندی از مقام عصمت از طریق برهان پروردگارش می باشد و نمی تواند مبنای قضاوت برای عدم عصمت آن حضرت (ع) باشد.  با این همه این معنا را می توان از آیات به دست آورد که کسانی که به مقام رشد و بالندگی رسیده اند در موارد فتنه نیز ممکن است دچار اشتباه شوند. بر این اساس از انسان ها خواسته شده تا در چنین موارد تنها به خدا پناه برند و از مغفرت و رحمت الهی بخواهند تا ایشان را از اشتباه حفظ کند و با درنگ و صبر ، نسبت به تحقیق و تفحص در موضوع اقدام نمایند. چنان که خداوند در آیه 6 سوره حجرات به صراحت از مردمان می خواهد تا در هنگام فتنه ها با تحقیق و تفحص موضع گیری کنند و به ظاهر حق طلبانه بسنده نکنند؛ چرا که باطل همواره در جلوه گیری و تزیین و تسویل استاد است و نمی توان با یک نگاه حق را شناخت و عمل کرد؛ بلکه لازم است تا با درنگ و تحقیق و تفحص حق را از باطل شناخت و آن گاه موضع گیری و در نهایت عمل کرد.

 


  
  

وقتی می خواهیم کار خوب انجام دهیم، می بایست خیلی دقت کنیم تا همه اسباب و لوازم به درستی دانسته و فراهم آید، اما وقتی می خواهیم کاری بد انجام دهیم، تنها نیاز است یکی از اسباب و معدات را به هم زنیم تا بدی تحقق یابد.
کسانی هستند که از سخت بودن کارهای خوب گلایه مند هستند و می گویند تا می خواهیم کار خوبی انجام دهیم، با چندین مشکل و مانع روبه رو هستیم ولی وقتی می خواهیم کار بد و زشتی را مرتکب شویم همه چیز به سادگی و آسانی تحقق می یابد. گاه چنان کار خوب انجام دادن سخت می شود که آدم از فکر آن هم پیشمان می شود.
از قدیم گفته اند راهی که به بهشت می رود پر از سنگلاخ است و آدمی را می هراساند، ولی راه دوزخ پر از گل و گیاه می باشد که آدمی را مجذوب خود می کند.
اصولا انجام یک کار خوب افزون بر این که حسن فاعلی و نیت پسندیده و پاک و بی منت می خواهد، نیازمند اموری است که این حسن فعل تحقق یابد و کار نیک به سرانجام برسد. مثلا برای این که نماز بخوانید می بایست چندین شرط و جزء را فراهم آورید تا ماشین تکاملی نماز ساخته و سر هم بندی شود؛ پس می بایست نیت تقرب به خدا را داشته باشید، وضویی بسازید و جامه ظاهر و باطن را از آلودگی ها و نجاسات پاکسازی کنید و رو به قبله ارکان نماز را به جا آورید و "قنترس" یعنی قیام ، نیت و تکبیره الاحرام و رکوع و سجود را بی کم و بیش عمدی و سهوی به جا آورید تا نمازی تحقق یابد و دستگیره و سبب و وسیله ای برای کمال فراهم آید.
اما برای خراب کردن همین نماز نیاز نیست تا کاری کنید، همین که ریا آمد ، نماز پرید. این گونه است که با کوچک ترین اراده ای می توان کار خوبی را خراب کرد و خوب را بد تبدیل نمود.
اصلاح رابطه  و تفویض و واگذاری
اکنون این پرسش مطرح می شود که چگونه خود را از این مشکل و معضل نجات دهیم و بتوانیم کار سخت و دشوار خوب بودن و نیک کردن را به سادگی و آسانی انجام دهیم؟
بر اساس آموزه های قرآنی، برای حل این مشکل می توان راهی یافت که از آن به راه میان بر یاد می شود که همه امور سخت و دشوار را آسان می کند و همان گونه که کارهای بد به آسانی انجام می شود، کارهای خوب نیز آسان شده و در برابر انجام کارهای بد دشوار می شود. این راه همان واگذاری و تفویض امور به خداوند است تا خداوند در مقام تزکیه انسان بنشیند و خود عامل انجام کارها شود. البته این نیازمند این است که انسان خود سازی کند و به عنوان یک اعداد و فراهم کننده مقدماتی را فراهم آورد تا خداوند او را تزکیه یعنی پاکسازی کند و خود در مقام عامل و فاعل قرار گیرد.
برای رسیدن به این مهم لازم است تا انسان صداقت را در پیش گیرد و بداند که خداوند مالک و رب اوست و خود را واگذار به خدا کند تا خداوند کارهای او را به عهده گیرد و انجام دهد. این صداقت انسانی موجب می شود تا میان خدا و بنده اصلاحاتی انجام پذیرد و رابطه خدا و بنده از حالت معمولی خارج شود و به یک رابطه دیگری تبدیل شود به گونه ای که خداوند فاعل کار شود، چنان که در آیه 17 سوره انفال درباره تیرانداختن پیامبر(ص) آمده است.
امیرمومنان علی (ع) می فرماید: من اصلح ما بینه و بین الله اصلح الله ما بینه و بین الناس ، و من اصلح امر آخرته اصلح الله له امر دنیاه ، و من کان له من نفسه واعظ کان علیه من الله حافظ؛  کسی که میان خود و خدا را اصلاح کند، خداوند میان او و مردم را اصلاح خواهد نمود؛ و کسی که امر آخرتش را اصلاح کند، خدا امر دنیایش را اصلاح خواهد کرد ؛ و کسی که از درون جانش واعظی داشته باشد، خداوند حافظی برای او قرار خواهد داد.(نهج البلاغه، کلمه86) 
بنابراین، کوتاه ترین و ساده ترین راه برای این که خوبی و نیکی کردن برای آدمی آسان و بدی و زشتی کردن برای او سخت و دشوار شود، این است رابطه خود با خدا را بر اساس صداقت اصلاح نماید و خود را به خدا واگذار کند و او را وکیل خویش قرار دهد.


  
  
<   <<   126   127   128   129   130   >>   >