سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش یاری می رساند، حکمت ره می نماید . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :29
بازدید دیروز :592
کل بازدید :2164710
تعداد کل یاداشته ها : 1987
04/3/20
12:51 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

تبدیل آن است که این سنّت را بردارند به جای آن و بدلِ آن سنّت دیگر بگذارند؛ اما تحویل آن است که این سنّت را از این قوم بردارند به قوم دیگر بدهند. خداوند می فرماید که سنت های الهی تبدیل و تحویل بردار نیست:  فَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً  وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلاً.(فاطر، آیه 43)

 

اما بَدا جزء اموری است که در قضا و قَدر پیش‌بینی شده است که فلان حادثه در فلان صحنه رخ می‌دهد و بعد در فلان صحنه باید عوض بشود؛ خود این تغییر و تبدیل زیرمجموعه عالَم قضاست و جزء سنّت الهی است؛ یعنی وقتی مردم اوضاعشان عوض می‌شود ذات اقدس الهی هم آثار خودش را عوض می‌کند. خود این مجموعه زیر پوشش سنّت الهی است.

 

این دو اصلی که در تحویل و تحوّل عالَم است از زیرمجموعه های آن سنّت کلّی الهی است. یعنی اگر مردم برگردند، لطف الهی برمی‌گردد؛ و اگر مردم استکبار و مکرشان را ادامه بدهند لطف الهی سلب می‌شود.

 

همه اینها بخشی از بَدا و زیرمجموعه لوح محفوظ و امری تثبیت‌شده است که کجا جای بداست و کجا جای بدا نیست؛ یا کجا جای تغییر است و کجا جای تحویل است و مانند آن.

 

در حقیقت اگر حکم عوض می‌شود به سبب آن است که موضوع عوض شده است؛ یعنی وقتی این شخص توبه کرده و طیّب و طاهر شد جا برای عوض شدن حکم نیست؛ چون آن حکمی که برای تبهکار بود همچنان باقی است و این‌طور نیست که این حکم تبهکار از تبهکار گرفته شود، این شخص یعنی موضوع عوض شد و این شخص خودش را از زیر پوشش این عذاب به در آورده و وارد پوشش رحمت شده است. بنابراین در سنّت الهی تبدیل و تحویلی نیست.


  
  

خداوند انسان را خلیفه خود معرفی کرده است.(بقره، آیه 30؛ فاطر، آیه 39 و آیات دیگر) اما باید توجه داشت که این خلافت انسان از خدا نمی تواند حقیقی باشد بلکه تشویقی و تکریمی است؛ زیرا خداوند همه جا با ما و مصاحب ماست؛ از این رو ست که می فرماید:هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ؛ او با شما هر جا که باشید. (حدید، آیه 4)

 

در حالی که خلافت و جانشینی اگر مراد همان خلافت حقیقی باشد، معنایش این است که خلیفه در غیاب مستخلَف‌عنه کارِ او را انجام بدهد؛ اما اگر خدای سبحان «عَلَی کُلِّ شَی‏ءٍ شَهِیدٌ؛ بر هر چیزی شاهد مطلق و کل است»(مائده، آیه 113) و یا  اگر «مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ»(حدید، آیه 4) باشد و یا «بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحِیطٌ ؛ و بر هر چیزی احاطه کامل دارد» دیگر خلافت معنایی ندارد، مگر این که تعبیر تشویقی باشد نظیر بیع و شراء که در برخی دیگر از آیات بیان شده است و خداوند در آیه 111 سوره توبه می فرماید: إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم؛ خداوند از مومنان جانها و اموالشان را می خرد. این خرید و فروش هم تشویقی است؛ زیرا انسان مالک چیزی نیست تا خداوند آن را بخرد. خداوند خود مالک است و اگر می گوید می خرم و شما فروشنده هستید، این تشویق است.

 

در دعای نورانی امیرمومنان (ع) به زیبایی حقیقت خلافت انسان بیان شده است. ایشان در دعای سفر می فرماید: «اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِی السَّفَرِ وَ أَنْتَ الْخَلِیفَةُ فِی الْأَهْلِ وَ لاَ یَجْمَعُهُما غَیْرُکَ لِأَنَّ الْمُسْتَخْلَفَ لا یَکُونُ مُسْتَصْحَباً وَ الْمُسْتَصْحَبَ لاَ یَکُونُ مُسْتَخْلَفاً؛ خدایا تو صاحب در سفر و خلیفه در میان اهل هستی و غیر تو نمی تواند میان خلافت و مصاحبت جمع کند؛ زیرا مستخلف نمی تواند مصاحب باشد و مصاحب خلیفه باشد.»( بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج32، ص417)


  
  

گاهی «لام» در برابر «علی» و «علی» در برابر «لام» است که مفید نفع و ضرر است. مانند این آیه که خداوند می فرماید: فَمَنِ اهْتَدَی فَلِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا یضِلُّ عَلَیهَا؛ پس هر کسی اهتدا یافت پس برای خودش است و هر کسی گمراه شد پس جز بر علیه خودش گمراه نمی شود.(زمر، آیه 41) در این جا معنای این «لام» و «علی» همان نفع و ضرر است؛

 

اما خداوند گاهی درصدد بیان این است که عمل مختصّ به عامل است و از عامل جدا نمی‌شود. پس در این موارد آن «لام» برای اختصاص است. از جمله در عناوینی چون ایمان و کفر که هر دو جا «لام» به کار برده می‌شود و مراد اختصاص است؛ نظیر آیه 7 سوره مبارکه «اسراء» که فرمود: إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا؛ هر کسی احسان کند به خودش کرده و اگر بدی کند به خود کرده است.

 

برخلاف آن چه بری گفته اند که این «لام» به «علی» است و برای مشاکله «لام» به کار رفته است؛ چون جمله قبل با لام آمده جمله بعد هم با لام آمده است، بلکه باید گفت که این «لام» از سنخ مشاکله نیست؛ و«لام» برای اختصاص است یعنی عمل،  عامل را رها نمی‌کند و همیشه ملازم او خواهد بود.


  
  

خداوند در آیه 39 سوره فاطر می فرماید:هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلاَئِفَ فِی الْأَرْضِ؛ آن خدایی است که شما را در زمین خلائف قرار داد.

 

در این آیه خداوند فرموده که ذات اقدس الهی شما را جانشین قرار داد. این می تواند به معنای این باشد که خداوند شما را هم جانشین خودش قرار داد و هم اینکه یکی پس از دیگری می‌آیید و شما جانشین مردمان دیگر شده اید.

 

البته در ادبیات گفته شده که «خلائف» جمع «خلیفه» است و «خلفاء» جمع «خَلیف» است؛ هر چند که «خلیف» و «خلیفه» هر دو یکی است منتها «تاء» خلیفه «تاء» مبالغه است «تاء» تأنیث نیست و اینکه درباره حضرت آدم (ع) فرمود: إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً؛ به راستی که جعل کننده خلافت در زمین هستم.(بقره، آیه 30) و نفرموده است: «خلیفاً» برای این که انسان کامل مقام والایی را داراست که کاملاً می‌تواند دستورهای الهی را مدبّرانه اجرا کند. از این روست که به آن خَلیفه گفته  است؛ اما برخی‌ها خلیف یعنی بدون «تاء» مبالغه هستند یعنی در اموری جانشین هستند نه در همه امور.


  
  

فرشتگان از موجودات مجرد هستند و این که جسم لطیف داشته باشند نیست. خداوند می فرماید: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ ? عَلَی قَلْبِکَ؛ روح امین این قرآن را در نزول بر قلب تو همراه کرد و آورد.(شعراء، آیه 193) در روایت است که هفتاد هزار فرشته این سوره انعام را بدرقه کردند تا قلب پیغمبر آمده است. (الکافی, ج2, ص622) از این ها معلوم می شود که اینان مجرد هستند.

 

این که خداوند فرمود: جَاعِلِ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً أُوْلِی أَجْنِحَةٍ مَّثْنَی، یعنی به آنان بال داده شده به معنای قوت است. تعدد بال ها به معنای تعدد قوای آنان است. بال هم مانند هر چیز دیگری مادی، ملکوتی و جبروتی و مانند آن دارد. این بال های قوت دو به دو ، سه به سه ، چهار به چهار و مانند آن است. در روایت است که جبرئیل ششصد بال دارد.

 

تمثل در عالم مثال منفصل اتفاق می افتد که خارج از ذهن است ؛ چنان که در مراتب دیگر در خارج واقعیت دارد که عوالم منفصل از انسان است. از این روست که گفته اند تمثل یک واقعیت خارجی است؛ زیرا در عالم مثال منفصل است. همن چنین جریان «إِنِّی أَرَی فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ» در عالم مثال منفصل و خارج است.


  
  

برخی گمان کرده اند که اموری بر خداوند واجب است مانند این که ظلم نکند و عدالت ورزد. این نوع بیان مساله غلط است؛ زیرا چیز حاکم بر خدا نیست و همه چیز محکوم خداست. اگر چیزی بر خدا حاکم باشد در حقیقت او مجبور است؛ در حالی که خدا مجبور نیست.

 

نکته دیگر این که خداوند حق است(فصلت، آیه 53) و هر حقی نیز از او برآمده است. بنابراین اگر اموری به عنوان سنت و قانون حق بر جهان حاکم است، از او نشات گرفته است. از جمله این قوانین ، همان احکام عقلی و حسن و قبح عقلی مانند عدل و ظلم است.

 

باید توجه داشت که میان «یجب علیه» و «یجب منه و عنه» فرق است. «یجب علیه » یعنی بر او واجب است؛ اما «یجب منه و عنه» یعنی از او این واجب نشات می گیرد. به این معنا که از خدا بر جز عدالت بر نمی آید، نه این که بر خدا عدالت واجب باشد؛ این که خداوند می فرماید بر هیچ بنده ای ظلم نمی کند، یعنی ظلم از خداوند بر نمی آید.

 

به سخن دیگر، از چنین ذاتی که منبع همه کمالات است، یقیناً رحمت تنزل می‌کند . پس «یَجبُ عنه الرحمة» است،  نه «علی ذاته الرحمه» ؛ چرا که چیزی بر ذات خدا حاکم نیست. پس آنجا که وحدت است یعنی ذات خدا ، در این مقام چیزی بر او حاکم نیست؛ و آنجا که جای کثرت است یعنی اسمای حسنای الهی است، اسمی بر اسم دیگر حاکم است. این که آمده :کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ؛ منظور از این کتابت هم کتابت تکوینی خواهد بود و از غیر خدا چیزی بر خدا تحمیل نخواهد شد، بلکه اسمای اعظم خدا و اسم عظیم خدا اقتضایی دارد که برابر آن اسم دیگر امتثال می‌کند و انجام می‌دهد و آن‌گاه رحمت از خدا ضروری است.

 

چه اینکه وفای به وعده از خدا ضروری است؛ یعنی خداوند یقیناً به وعده عمل می‌کند نه یقیناً باید به وعده عمل کند که یک قانونی بیرون از آفرینش و نظام تکوینی خدا بر خدا حاکم باشد؛ چون بیرون از حیطه? قدرت او و خلقت او چیزی نیست، روی اساس توحید هرچه در جهان امکان یافت می‌شود فعل خداست. فعل خدا که قاهر بر او نیست. غیر فعل خدا هم که چیزی نیست؛ پس نه میدان برای اراده جزاف و گزاف باز است که اشعری می‌پندارد و نه سخن از وجوب «علی الله» است که معتزله خیال می‌کند، بلکه وجوب «عن الله» است. یقیناً خدا رحیم است ؛ و وقتی یقیناً خدا رحیم شد مستعدها را به کمال لایقشان می‌رساند. اینها که در دنیا به کمالشان نرسیدند یک چیز روشنی است همه افراد صالح محروماً از بین رفتند یا اکثریشان محروماً از بین رفتند و اینها هم از دنیا فاصله برای معارف برتر گرفتند. حال اگر این ها با مرگ نابود شوند این دیگر با رحمت خدا سازگار نیست.(جوادی آملی ، درس تفسیر ، آیات 12 و 13 سوره انعام)

 

ایشان در ذیل آیات 52 تا 56 سوره قصص نیز می فرماید: برهان اساسی در وجوب لطف که در حکمت عملی مطرح است همان عدل است. این که عدل واجب است، اما «مِن الله» نه «علی الله».

 

آن‌هایی که منکر حُسن و قبح عقلی‌اند مثل اشاعره فتوا به وجوب نمی‌دهند. آن‌ها که قائل به حُسن و قبح عقلی‌اند فتوا به وجوب می‌دهند مثل معتزله، منتها آن‌ها نمی‌دانند که چیزی بر خدا واجب نیست، ولی اینها صریحاً می‌گویند: «یَجب علی الله» که این کار را بکند؛ یعنی بر خدا واجب است که انبیا و اولیا و مؤمنین را به بهشت ببرد.

 

اما امامیه طبق رهنمود عقلی و نقلی ائمه (علیهم السلام) می‌فرمایند: خدا محکومِ هیچ حکمی نیست. اینکه مؤمنین را خدا به بهشت می‌برد یقینی است؛ و اینکه خدا به وعده خود عمل می‌کند یقینی است و نیز اینکه انبیا و دین و مکتب خود را حفظ می‌کند یقینی است؛ اما آیا «یَجب علی الله» است یا «یَجب عن الله»؟ آیا معاذ الله چیزی بر خدا واجب است که ما قانون پیش‌نوشته داشته باشیم پیش‌فرض از خارج داشته باشیم که آن قانون بر خدا حکم کند؟ چنین چیزی نیست.

 

 خدایی که عالِم و قدیر و مختار و دارای قدرت ذاتی است یقیناً این کار را می‌کند: این همان «یجب عن الله» است نه «یجب علی الله». ما یقین داریم خدا به وعده‌اش وفا می‌کند؛ و نیز یقین داریم خدا عادلانه رفتار می‌کند، نه این که خدا باید عادلانه رفتار کند؛ چون آن قانون، جدای از فعل خدا نیست. ما چیزی در خارج جدای از فعل خدا به نام قانون داشته باشیم که آن قانون بر خدا حکم کند این طور نیست؛ چرا که کلّ جهان معدومِ محض بود و خدا نقشه کشید و به نظام احسن جهان را آفرید و چیزی در جهان جدای از فعل خدا نیست که بر فعل خدا حاکم باشد؛ لذا در سوره? مبارکه? «انبیاء» گذشت که اصلاً خدا زیر سؤال نمی‌رود : لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ؛ یعنی از چه چیزی می‌خواهید سؤال کنید؟!

 

1.      یک وقت است از فاعلی سؤال می‌کنید: آقا چه کسی تو را وادار کرده که این کار را بکنی؟ این سؤال معقول است و او هم جواب می‌دهد.

 

2.      یا سؤال می‌کنند که برای چه این کار را کردی؟ این سؤال معقول است و این جواب می‌دهد که من به فلان مطلب نیاز داشتم و این کار را کردم که به مقصد برسم.

 

3.      یک وقت دیگر سؤال می‌کنند: مبدأ مادی‌اش چه بود؟ از چه چیزی این کار را ساختی؟ این جواب می‌دهد که از فلان مصالح.

 

4.      یا وقت دیگر سوال می کنند: به چه صورت ساختی؟ می گوید: به فلان صورتی که قبلاً در ذهنم بود.

 

سؤال در همین چهار محور است و این سوال و جواب ها معقول است؛ اما درباره ذات اقدس الهی که خداست و لاغیر،  در باره این ذات نمی‌شود گفت: چه کسی تو را وادار کرد؟ چه کسی؟ یا برای چه این کار را کردی؟ این ها در کار نیست؛ چون خودش هدفِ محض است،همان طوری که سوال از این که با چه چیزی عالَم را ساختی؟ این هم لغو است، چون پیش از خلقت چیزی نبود؟ این که پرسش شود: بر اساس کدام الگو و مدل ساختی؟ این هم باطل است؛ چرا که اصلا الگو و مدلی نبود. این خدا فرمود: ?لاَ یُسْئَلُ? یعنی ?لاَ یُسْئَلُ? یعنی اصلاً سؤال فرض ندارد.


  
  

آزادی و به تعبیر عربی حریت، آزادی از تعلقات و تعینات و رسیدن به مقام بندگی است. از نظر قرآن کسی آزاد است که از بند تعلق و تعین رهیده باشد.

 

یکی از تحریفات معنوی که صورت گرفته دگرگونی مفهومی این واژه است. در حقیقت معنای عبد و برده تعلق و تعین را به حر و آزاده گذاشته اند؛ یعنی کسی که گرفتار انواع تعلقات و تعینات است، او را آزاده و حر دانسته و کسی که از همه این ها آزاد است به عنوان برده و بنده معرفی کرده اند. این همان از مصادیق« یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ ؛ تحریف کلمات از مواضع و موضوع له لفظ و معنای آن است» که در گذشته و حال و آینده انجام گرفته و خواهد گرفت.(نساء، آیه 46؛ مائده ، آیات 13و 14)

 

به نظر می رسد که تنها یک اشتراک لفظی میان مفهوم قرآنی با مفهوم متعارف وجود دارد؛ زیرا آزادی در فرهنگ قرآن نقیض آزادی در مفهوم متعارف در زبان عربی و فارسی است.

 

واژه حریت یک بار در قرآن آمده است. خداوند می فرماید: إِذْ قَالَتِ امْرَأَةُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ مَا فِی بَطْنِی مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّکَ أَنتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ؛ چون زنِ عمران گفت: «پروردگارا، آنچه در شکم خود دارم نذر تو کردم تا آزاد شده [از مشاغل دنیا و پرستشگر تو] باشد پس، از من بپذیر که تو خود شنواى دانایى.»(آل عمران، آیه 35)

 

مرحوم طبرسی در مجمع البیان درباره معنا و مفهوم آزادی و حریت می نویسد: برخى از واژه‏شناسان کلمه و واژه «محرّراً» در آیه را از «حریّت» گرفته و به‏معناى «آزادشده» دانسته‏اند؛ و بعضى نیز آن را از «تحریر» به معناى «کتابت» گرفته و آن را به «خالص و پاک‏کردن کتاب و نوشته از تباهى» معنا کرده‏اند.

 

وی در ادامه می نویسد: در مفهوم واژه «محرّراً» نظرهایى ارائه شده است:

 

1. پاره‏اى آن را «خدمتگزار معبد» معنا کرده‏اند.

 

2. و برخى آن را به‏معناى «آزادشده و خالص براى پرستش و بندگى خدا» گرفته‏اند.

 

3. پاره‏اى دیگر مى‏گویند: «محرّراً»، یعنى کسى که آزاد و خالص براى فرمانبردارى خداست و از پى کارى دیگر نمى‏رود.

 

4. و پاره‏اى نیز برآنند که درمیانِ بنى‏اسرائیل، به کودکى که براى خدمت به معبد گماشته مى‏شد، «محرّر» مى‏گفتند؛ و او هماره در نیایش و خدمت به معبد بود تا بزرگ شود و به دوران بلوغ فکرى برسد، آنگاه خود آزاد بود که تصمیم بگیرد آیا تا پایان عمر در خدمت معبد بماند، یا از پى راه خویش گام سپارد... واژه «مریم» در فرهنگ عبرانى، به‏معناى «بانوى عابده و خدمتگزار دین و آیین خداست. و راستى که مریم، بهترین و برترین بانوى عصر و نسل خویش بود. (مجمع البیان، ذیل آیه)

 

علامه طباطبایی نیز در این باره می نویسد: کلمه" تحریر" که مصدر کلمه اسم مفعول" محرر" است، به معناى آزاد کردن از قید و زنجیر است، و به همین جهت آزاد کردن برده را هم تحریر مى‏گویند، و نیز نوشتن کتاب را هم تحریر مى‏گویند، چون با این عمل مفاهیم و آن معانى که در محفظه ذهن و فکر زندانى است آزاد مى‏شود.. و اینکه فرمود:" قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ ما فِی بَطْنِی" دلالت دارد بر اینکه این مناجات را وقتى کرده که به فرزندش حامله بوده است، و حملش از عمران بوده، و این مناجات خالى از اشاره به این نکته نیست که همسر وى عمران در آن روزها زنده نبوده،  گرنه او حق نداشت فرزند در شکم خود را مستقلا تحریر کند.

 

هم چنان که آیه شریفه:" وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ"  که سخن از این دارد که براى تعیین کفیلى براى مریم قرعه‏کشى کردند، نیز به بیانى که در تفسیرش مى‏آید دلالت دارد بر اینکه همسر وى در آن روز زنده نبوده.( سوره آل عمران آیه 44)

 

این نکته هم روشن است که تحریر فرزند چه به وسیله پدر باشد یا مادر، تحریر از بردگى نیست و دختر عمران برده نبوده، تا مادرش او را آزاد کند، پس تحریر در این آیه آزاد کردن از قید ولایتى است که والدین بر فرزند خود دارند، و با داشتن آن ولایت، او را تربیت مى‏کنند، و در مقاصد خود به کار مى‏برند و اطاعتشان بر فرزند واجب است.

 

پس با تحریر، فرزند از تسلطى که پدر و مادر بر او دارند خارج مى‏شود، دیگر پدر و مادر، او را بخدمت نمى‏گیرند، و اگر این تحریر به وسیله نذر و بخاطر خدا انجام شود، معنایش این مى‏شود که این فرزند در ولایت خدا داخل شود، تنها او را بپرستد و خدمت کند و خدمت خدا کردن به این است که در مسجد و کلیسا و اماکن مقدسه‏اى که مختص عبادت خدا است خدمت کند، در حالى که اگر این نذر نبود، فرزند مى‏بایست پدر و مادر خود را خدمت مى‏کرد.

 

بعضى هم گفته‏اند: رسم این بوده که پدران و مادران فرزند خود را براى خدا تحریر مى‏کردند، و بعد از این تحریر دیگر فرزند خود را در منافع شخصى خود بکار نمى‏گرفتند، و در حوائج خود استخدام نمى‏نمودند، بلکه او را در کنیسه مى‏بردند، تا آنجا را آب و جاروب کند، و خادم آنجا باشد و این فرزند هم چنان به خدمت خود ادامه مى‏داد، تا به حد بلوغ مى‏رسید، در آن موقع دیگر اختیار با خودش بود، مى‏توانست به خدمت خود در معبد ادامه دهد، و مى‏توانست از آنجا بیرون شود... کلمه" مریم" در لغت آن شهر، بطورى که گفته‏اند به معناى زن عابد است، و نیز زن خدمتکار است، از همین جا معلوم مى‏شود که چرا این مادر دختر خود را بلافاصله بعد از وضع حمل مریم نامید، و چرا خداى تعالى این عمل او را حکایت کرد، خواست تا بعد از نومیدى از زاییدن پسرى که محرر براى عبادت و خدمت باشد بلادرنگ همین دختر را براى این کار محرر کند، پس این که گفت:" سمیتها مریم"، به منزله این است که گفته باشد:" من این دختر را براى تو محرر زاییدم" (المیزان، ذیل آیه)

 

مفسران تفسیر نمونه نیز نوشته اند: واژه «محررا» از ماده تحریر گرفته شده که به معنى آزاد ساختن است ؛ و در اصطلاح آن زمان به فرزندانى گفته مى شد که به خدمت معبد و خانه خدا در مى آمدند، تا نظافت و سایر خدمات را بر عهده گیرند و به هنگام فراغت مشغول عبادت پروردگار شوند، و از آنجا که آنها از هر گونه خدمت به پدر و مادر آزاد بودند، به آنها محرر گفته مى شد، و یا از این جهت که خالص از هر گونه تلاش و کوشش دنیوى بوده اند، به آنها محرر مى گفتند.

 

بعضى گفته اند که این دسته از کودکان از موقعى که توانائى بر این خدمات داشتند تا سن بلوغ ، وظایف خود را زیر نظر پدران و مادران انجام میدادند و پس از رسیدن به سن بلوغ ، تعیین سرنوشتشان به دست خودشان بود، اگر میخواستند به کار در معبد پایان داده و بیرون میرفتند و اگر تمایل داشتند بمانند مى ماندند.

 

بعضى گفته اند: اقدام همسر عمران به نذر، دلیل بر آن است ، که عمران در همان حال باردارى او از دنیا رفته بود، و گر نه بعید بود او مستقلا چنین نذرى کند. سپس مى افزاید: هنگامى که فرزند خود را به دنیا آورد (و او را دختر یافت ) گفت : پروردگارا! من او را دختر آوردم. (تفسیر نمونه، ذیل آیه )

 

از مجموعه این مطالب به دست می آید که تحریر انسان به معنای آزاد کردن او از کارهای دنیا و دنیوی و مشغول داشتن وی به عبودیت و بندگی خداست.

 

پس از نظر قرآن، کسی که به دنیا و متعلقات آن وابسته و رنگ تعلق و تعین به دنیا گرفته، نه تنها آزاده نیست بلکه برده و بنده است و عنوان آزاده و آزادگی سزاوار و زیبنده او نیست. در حالی که اکنون و در عرف متعارف زبان فارسی و عربی، حریت و آزادگی به این است که شخص نه تنها از هر گونه تکالیف و وظایف آزاد باشد بلکه هر چه بیش تر در بند تعلقات دنیا و هواهای نفسانی باشد و به آن ها پاسخ دهد و در این راه از افراط بگذرد آزاد است.

 

مفهوم و اصطلاح آزادی امروز به معنای بی بند و باری، رهایی از قیود و تکالیف فردی  واجتماعی، رها شدن از قید و بند وظایف و تکالیف، پاسخ گفتن به هواهای نفسانی و خواسته های آن به شکل افراط و مانند آن است.

 

به سخن دیگر، هر چه انسان بیش تر در بند هواهای نفسانی باشد و بیش ترین تعلق و تعین را پذیرفته باشد، او آزاد است؛ زیرا توانسته است از هر وظیفه و تکلیفی فردی و اجتماعی رها شود و تنها به حقوق نفسانی و خواسته های آن پاسخ دهد و آزاد و رهاست که هر کاری را برای ارضای هواهای نفسانی انجام دهد. این مفهوم آزادی است که امروز متداول است. البته برخی یک محدودیت هایی برای آن بیان کرده اند که از جمله آن است که این پاسخ گویی به هواهای نفسانی در حد و اندازه ای نباشد که مانع آزادی دیگری شود و شخص دیگر نتواند به هواهای نفسانی اش برسد.

 

در حالی از نظر اسلام هدف پیامبران در طول تاریخ بشر این بوده است که مردم را از هر گونه تعلق فردی و اجتماعی به دنیا و خواسته های نفسانی رهایی بخشد و زنجیرهای پیمان ها و سنت ها و قوانین ضد فطری که مانع از رهایی روح و روان آدمی می شود و او را اسیر خاک و زمین و زمان کرده رهایی بخشد و زمینه رهایی از تعلقات و تعینات را فراهم آورد. از این روست که خداوند می فرماید: الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِندَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَآئِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُواْ بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِیَ أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَـئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛ همانان که از این فرستاده، پیامبر درس نخوانده- که [نام‏] او را نزد خود، در تورات و انجیل نوشته مى‏یابند- پیروى مى‏کنند [همان پیامبرى که‏] آنان را به کار پسندیده فرمان مى‏دهد، و از کار ناپسند باز مى‏دارد، و براى آنان چیزهاى پاکیزه را حلال و چیزهاى ناپاک را بر ایشان حرام مى‏گرداند، و از [دوش‏] آنان قید و بندهایى را که بر ایشان بوده است برمى‏دارد. پس کسانى که به او ایمان آوردند و بزرگش داشتند و یاریش کردند و نورى را که با او نازل شده است پیروى کردند، آنان همان رستگارانند.(اعراف، آیه 157)

 

امیرمومنان علی(ع) با تفسیر بندگی مومنان در برابر خدا تفسیر روشنی از مفهوم آزادی در قرآن بیان کرده است. ایشان می فرماید: إنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَغْبَةً فَتِلْکَ عِبادَةُ التُّجارِ، وَ إنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَهْبَةً فَتِلْکَ عِبادَةُ الْعَبْیدِ، وَ إنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ شُکْراً فَتِلْکَ عِبادَةٌ الْأحْرارِ، وَ هِیَ أفْضَلُ الْعِبادَةِ؛ 1- همانا عدّه اى خداوند متعال را به جهت طمع و آرزوى بهشت عبادت مى کنند که آن یک معامله و تجارت خواهد بود و عدّه اى دیگر از روى ترس، خداوند را عبادت و ستایش مى کنند که همانند عبادت و اطاعت نوکر از ارباب باشد؛ و طائفه اى هم به عنوان شکر و سپاس، از روى معرفت، خداوند متعال را عبادت و ستایش مى نمایند؛ و این ، عبادت آزادگان است که بهترین عبادات مى باشد.( نهج البلاغه، حکمت 237)

 

پس از نظر مفهوم قرآنی آزادی و حریت آن است که انسان از "زهرچه رنگ تعلّق پذیرد" بلکه از این بالاتر، «ز هر چه رنگ تعیّن پذیرد»، آزاد شود و در بند و برده تعلقات و تعینات نباشد و تنها به خدا بپردازد و بندگی خدا نماید نه بندگی هواهای نفسانی، مال و ثروت و مقام و مانند آن ها. از این روست که خداوند در تفسیری روشن از بندگی خدا و آزادی و آزادگی واقعی در آیه 50 سوره ذاریات می فرماید: فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ ؛ پس به سوی خدا فرار کنید و بگریزید؛ یعنی رهایی از هر چیزی و فرار و گریز از آن به سوی خدا عین آزادگی و رهایی و حریت است. در این آیه خداوند فقط غایت و مقصد و مقصود را مشخص می کند که همان الله است ولی این که از چه چیزی باید به سوی خداوند فرار کرده مشخص نمی سازد؛ زیرا هر چه رنگ تعلق و تعین  پذیرد عامل بندگی و بردگی بشر است خواه به نام آزادی هواهای نفسانی باشد یا پیمان های اجتماعی، یا سنت ها و قوانین حاکم یا مادیات و دیگر عناوین اعتباری؛ زیرا همه آن ها اغلال و زنجیرهایی است که دست و پای آدمی را می بندد و او را از آزادی و حریت واقعی دور می کند و برده و بنده تعلق و تعیین می سازد.

 

به سخن دیگر، آزادی و حریت در قرآن و اسلام، تکلیف مدار است، در حالی که در متعارف و اصطلاح عمومی امروز حقوق مدار است؛ یعنی به جای خدامداری و خدا محوری، خودمحوری نشسته است و این خودمحوری تنها برای احقاق حقوق نفسانی و دنیوی است و به جای آن که آدمی را ازاد و رها کند اسیر نفس و هواهای آن می سازد که نتیجه آن نیز بندگی و بردگی کامل تر است ؛ زیرا برای رسیدن به خواسته های بی پایان نفس و ارضای آن باید تن به هر ذلتی داد که عین بردگی و بندگی واقعی است ؛ یعنی نتیجه عکس می دهد و انسان را به جای رسیدن به آزادی به بردگی می کشاند در حالی بندگی خدا عین آزادگی و رهایی از هر گونه بردگی و بندگی فردی و اجتماعی است.


  
  

در بهشت چهار نهر روان است:

 

1.      نهر آب روان: خداوند در 15 سوره محمد(ص) می فرماید: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتی‏ وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فیها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ؛ بهشتی که به متقیان وعده داده شده در آن نهاریی جاری است که از جمله آن آب روان است؛ زیرا آب آن نهر غیر آسن است. آسن یعنی مانده و متغیر، از این روست که به آب بدبو و گندزده، آب آسن می گویند، ولی این آب بهشتی به جهت آن که روان است، این گونه مانده نیست تا طعم و رنگش تغییر کرده باشد. در این جهت صفت غیر آسن به آب داده شده است. البته ممکن است با زیاد ماندن در یک جا باز هم تغییر مزه ندهد؛ چنان که علامه طباطبایی می گوید: آسن یعنى آبى که با زیاد ماندنش بو و طعم خود را از دست نمى‏دهد. اما به نظر می رسد که مراد همان آب روان است که گندزده و بدبو نمی شود.

 

2.      نهر شیر: نهری که دیگر که در همین آیه از آن یاد شده نهری از شیر است که مزه آن تغییر نمی کند: وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ. در این جا عدم تغییر به طعم نسبت داده شده است که می تواند مرتبط با انسان نیز باشد به این معنا که مزه آن در دهان نوشنده هم تغییر نمی کند. پس هم خودش خوشمزه است و هم برای نوشنده خوشمزگی اش می ماند. پس عوارضى چون ترش شدن و بد رنگ گشتن و دیگر آفت‏ها به آن نمى‏رسد و شخص از این شیر بدون تغییر مزه می نوشد و لذت می برد.

 

3.      نهر خمر پاک بی زیان؛ نهر دیگر از خمر و شراب است که دارای خصوصیاتی چند است که از جمله آن که لذت بخش است. چنان که در همین آیه آمده است: وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبینَ. در آیات 45 تا 47 سوره صافات نیز آمده است: یُطافُ عَلَیْهِمْ بِکَأْسٍ مِنْ مَعینٍ  بَیْضاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبینَ  لا فیها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها یُنْزَفُونَ؛ طواف کنندگان با جام هایی از چشمه سپید به اینان می نوشانند که نوشندگان لذت می برند و در آن فساد و ضعف عقل و غائله نیست و نه آنان از آن مست گردند و گزندی ببیند. «غُول»، «غیل» و «غائله» همه به معنای شرّ و فساد و مانند اینهاست؛ یعنی در این شرّ و فساد، زیان، غائله‌ای نیست، پس لذت می‌برند و از گزند خماری آن هم مصون‌ هستند؛ چرا که «مُنزَف» کسی است که در اثر خُماری، ضعف عقل، ضعف فطرت، ضعف خِرَد گرفتار آثار روانی شود. پس در این خمر بی خردی و آثار روانی فساد و گزند سردرد و درد سری نیست. هم چنین در آیات 18 و 19 واقعه درباره این شراب می فرماید: بِأَکْوَابٍ وَأَبَارِیقَ وَکَأْسٍ مِّن مَّعِینٍ لَا یُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَلَا یُنزِفُونَ ؛ با جامها و آبریزها و پیاله [ها] یى از باده ناب روان [که‏] نه از آن دردسر گیرند و نه بى‏خرد گردند. از این روست که از آن به  «شَراباً طَهُوراً » تعبیر کرده است: وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا ؛ و پروردگارشان باده‏اى پاک به آنان مى‏نوشاند. پس نه تنها خودش پاک و طاهر است، بلکه پاک‌کننده هم است. در این آیات از شربا طهور بهشتی با اوصاف ثبوتی چون لذت و اوصاف سلبی چون غول، نزف و صدع و مانند آن یاد شده است.

 

4.      نهر عسل صاف: نهر چهارم بهشت نهر عسل صاف است. خداوند می فرماید: وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّی. عسل صاف عسلی خالص و ناب است. از این رو، به عسلی که موم آن گرفته شده باشد عسل صاف می گویند.

 

پس خداوند در آیات قرآنی از چهار نهر و رودی سخن می گوید که هر یک خصوصیات خود را دارد. این چهار نهر در آیه 15 سوره محمد (ص) این گونه معرفی شده است: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیهَا أَنْهَارٌ مِّن مَّاء غَیْرِ آسِنٍ وَأَنْهَارٌ مِن لَّبَنٍ لَّمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَأَنْهَارٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّارِبِینَ وَأَنْهَارٌ مِّنْ عَسَلٍ مُّصَفًّى وَلَهُمْ فِیهَا مِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ وَمَغْفِرَةٌ مِّن رَّبِّهِمْ کَمَنْ هُوَ خَالِدٌ فِی النَّارِ وَسُقُوا مَاء حَمِیمًا فَقَطَّعَ أَمْعَاءهُمْ؛ مَثَلِ بهشتى که به پرهیزگاران وعده داده شده [چون باغى است که‏] در آن نهرهایى است از آبى که [رنگ و بو و طعمش‏] برنگشته و جویهایى از شیرى که مزه‏اش دگرگون نشود و رودهایى از باده‏اى که براى نوشندگان لذّتى است و جویبارهایى از انگبینِ ناب. و در آنجا از هر گونه میوه براى آنان [فراهم‏] است و [از همه بالاتر] آمرزش پروردگار آنهاست. [آیا چنین کسى در چنین باغى دل‏انگیز] مانند کسى است که جاودانه در آتش است و آبى جوشان به خوردشان داده مى‏شود [تا] روده‏هایشان را از هم فروپاشد؟


  
  

بر اساس آموزه های قرآنی همه هستی وجه الله است. از این روست که انسان به عنوان بخشی از این هستی و وجه الهی به هر سو رو کند خدا را می یابد(بقره، آیه 115)؛ و تفاوتی ندارد که به خود رو کند و سیر انفس نماید یا آن که سیر آفاق نماید.(فصلت، آیه 53)
از نظر آموزه های قرآنی، آن چه می ماند همین وجه الله است؛ زیرا جوهر و گوهر اصلی هستی است و تار و پود هستی با آن ساخته شده است. پس هر نقشی که در کائنات است و هر ماهیت و آیتی که در هستی است، به اصل آن، معنای هستی یافته است. از این روست که نقش ها می روند، ولی آن اصل وجود می ماند.
داستان وجه الله و به تعبیر فلسفی داستان وجود و ماهیت، داستان یک حقیقتی چون پنبه  و نخی است که با آن انواع و اقسام جامه ها و لباس ها و به تعبیر فلسفی ماهیات دوخته می شود. خداوند وقتی خواست این همه نقش و ماهیت را بیافریند از چیزی شبیه پنبه استفاده کرده تا این همه اشکال و ماهیات را بیافریند و نقش ها را بر آن زند.
پس هنگامی که قیامت می شود همه این نقش ها و ماهیات را می زند و دوباره پنبه می کند.(معارج، آیه 9؛ قارعه، آیه 5) و در آخرت نیز دوباره از همین ماده اصلی وجود که پنبه کرده، نقش ها و ماهیات دیگری می زند که غیر از نقش ها و ماهیات این دنیاست.(ابراهیم، آیه 48)
وجه الله ، نهایت شناخت و سیر آدمی
از نظر آموزه های قرآنی نهایت شناخت آدمی و سیر وجودی اش همین وجه الله است؛ زیرا برای خداوند سه مرتبه وجودی تصور می شود که عبارتند از:
1. ذات یا مرتبه غیب الغیوب: این مرتبه بیرون از تصور اوهام و عقول است چه رسد که محمولی را بر آن بار کند؛ زیرا موضوع آن ناشناخته است و نمی توان محمولی را بر آن بار کرد. هر چند که برخی گفته اند که تنها محمولی که می توان بر آن موضوع حمل کرد، همان تسبیح است که به معنای عدم ادراک حقیقت است. پس این مرتبه از وجود را می بایست مرتبه تسبیح دانست. در آیات قرآنی از این مرتبه به عنوان احدیت سخن به میان آمده است.
2. صفات عین ذات یا مرتبه غیب: این مرتبه نیز بیرون از تصور اوهام و عقول و در منطقه ممنوع قرار دارد که نه شناختی امکان پذیر است و نه حرکتی به سوی آن مرتبه شدنی است تا مقصود و مقصد کسی باشد؛ زیرا وقتی صفات عین ذات باشد،‌ همان احکام ذات بر آن بار می شود. در آیات قرآنی از این مرتبه به عنوان واحدیت سخن به میان آمده است.
3. مرتبه فعل یا صفات فعل: این مرتبه تنها مرتبه ای است که می توانیم خدا را بشناسیم و او را مقصد و مقصود خود قرار دهیم. در آیات قرآنی از این مرتبه با عناوینی چون الله، نور، وجه الله و مانند آن سخن به میان آمده است.
وجه الله مرتبه فعل الهی و فیض خداوندی است. از این روست که خداوند در آیه 115 سوره بقره می فرماید: فَأَیْنَ مّا تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ؛ پس به جا رو کنید پس همان وجه الله است. در این مرتبه خداوند با خلق است و این همراه بودن به شکل معیت قیومی است که در آیاتی بسیار از جمله آیه 4 سوره حدید می فرماید: هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ؛ او با شما هر جا باشید.
در این آیه و آیاتی دیگر از اتحاد میان خالق و مخلوق سخن به میان آمده است؛ ولی این اتحاد که در مقام فعل و فیض و وجه الله است، یک اتحادی است که امیرمومنان علی(ع) درباره آن می فرماید: داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجه؛ داخل در چیزهاست بدون ممزوج شدن.
این که داخل است الله نیست بلکه وجه الله است؛ زیرا محور اتحاد موضوع و محمول را محمول معین می کند. از آن جایی که این اتحاد در مقام فعل و وجه اللهی است نه در مقام ذات و یا صفات عین ذات، به طور طبیعی می تواند تغییر در محمول ایجاد شود؛ اما اگر اتحاد در مقام ذات یا صفات عین ذات بود، تغییر محمول به موضوع یعنی ذات و صفات عین ذات نیز سرایت می کرد؛‌ در حالی که این گونه نیست؛ زیرا وقتی می گوییم خداوند باسط، قابض، محیی ، ممیت، رازق و مانند آن است، مراد در مقام فعل است.
به سخن دیگر خداوند گاهی می دهد و گاهی می گیرد، گاهی بیمار می کند و گاه دیگر شفا می دهد و یا گاهی احیا می کند و گاه دیگر اماته می کند. حال اگر این محمول های متغیر با ذات متحد باشد، باید تغییر در ذات رخ دهد و این مشکل زا خواهد بود؛ چون محمول زوال پذیر است و ذات هم زوال پذیر خواهد بود که چنین نیست.
بنابراین این محمولهای متغیّر و ممکن با تنها با مرتبه سوم یعنی وجه الله متّحد هستند نه با خود ذات یا با صفات ذاتی. پس اگر وجه الله در اشیا و چیزهای هستی است این ناظر به مرتبه سوم است که از معیت قیومی و اتحاد سخن به میان آمده است.
پس شناخت آدمی تنها نسبت به وجه الله و مقام فعل الهی که این مقام هم با هستی اتحاد دارد و هم معیت قیومی؛ و همین نیز نهایت سیر شناختی و وجودی انسان خواهد بود و به عنوان مقصد شناخت و مقصود حرکت بیان شده است. خداوند در آیاتی از جمله آیه 35 سوره نور به روشنی بیان کرده که دو منطقه از مناطق برای این که مقصد شناختی و مقصود حرکتی باشد ممنوع است و تنها انسان و هر موجودی دیگر به این مرتبه سوم که وجه الله و نور السموات و الارض یعنی نور هستی است دسترسی دارد که مقام فعل و فیض الهی است.

 


  
  

هر موجودی از جمله انسان ها که آفریده های خدایند، پرسش هایی را از خداوند دارند که دو قسم آن مجاز و یک قسم آن باطل است. این پرسش ها عبارتند از:

 

1. پرسش استعطاعی: پرسش استعطایی همان پرسش ها و درخواست های است که انسان ها با توجه به فقر ذاتی و امکانی خود از خدای غنی بالذات دارند. البته این پرسش ها از دو طریق زبان ذات و یا زبان ظاهری انجام می گیرد. انسان ها به دلیل نیازهای خود پرسش هایی دارند که به اشکال گوناگون از جمله دعا و نیایش مطرح می کنند. البته بیش تر پرسش ها و درخواست های آنان ذاتی است؛ یعنی وجود آنان این درخواست ها را دارد و خداوند نیز بدان ها پاسخ می دهد. خداوند در آیه 29 سوره رحمن می فرماید: «یَسْأَلُهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ؛ همه موجودات در آسمان و زمین از او سوال و پرسش دارند. از همین روست که خداوند هر لحظه در ظهوری است تا به این خواسته های بی پایان موجودات هستی پاسخ مناسب و درخوری دهد: کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ؛ خداوند در هر ظهور و بروزی در کاری است.(همان) پس درخواست از هستی همگانی و همیشگی است و پاسخ از سوی خداوند نیز این گونه است.

 

2. پرسش استفهامی: نوع دیگر از پرسش ها برای فهم و کسب علم و دانش است و به حوزه معرفتی مربوط می شود. از این روست که پرسش هایی را پیامبران مستقیم و یا مردم از طریق پیامبران مطرح کرده و خداوند به آن ها پاسخ می دهد. مانند پرسش هایی که انسان ها درباره روح (اسراء، آیه 85)، حیض(بقره، آیه 222)، هلال ماه(بقره، آیه 189)، انفاق(بقره، آیه 215)، ماه حرام(217)، خمر و میسر(همان، آیه 219)، یتیمان(همان، آیه 220)، حلال و حرام(مائده،‌آیه 4)، قیامت(اعراف، ایه 187)، انفال(انفال، آیه 1)، و مانند آن پرسیده و خداوند به آن ها با توجه به میزان فهم و درک بشر پاسخ داده است.

 

3. پرسش اعتراضی: یک نوع پرسش هم به نام پرسش استیضاح وجود دارد که اعتراضی است و آن در حق خداوند راه ندارد؛ زیرا از خداوند نسبت به کارهایش بازخواست و پرسش نمی شود. اگر انسان ها در مواقف مختلف در دنیا و آخرت نگه داشته و ایست بازپرسی می گذارند: وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْئُولُونَ؛ نگه داریدشان؛ چرا که آنان پرسش شدگانند.(صافات، ایه 24) اما این گونه پرسش از خداوند روا نیست: لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ؛ خداوند از آن چه می کند بازخواست نمی شود در حالی که آنان مسئول هستند.(انبیاء، آیه 23) از این آیه به دست می آید که همان گونه که از ذات و صفات عین ذات پرسش نمی شود از مرتبه سوم که مقام فعل است نیز پرسش روا نیست. پس این که خدا چیست؟ چه صفاتی دارد و چرا این صفت را دارد، پرسش نمی شود،‌ بلکه از افعال خداوند نیز پرسش روا نیست. پس کسی نمی تواند بگوید که خدایا چرا این فعل تو مطابق فلان قانون نبوده است؛ زیرا خداوند حق مطلقی است که در برابر او مفهوم باطل راه ندارد و همه حقایق از او نشات می گیرد. پس این قانونی که گفته می شود از خداوند نشات گرفته شده است و از او درباره قانونی که او دارد بازخواست نمی شود. از همین روست که گفته شد مراد از واجب بر خدا یعنی همان واجب از خداست. به این معنا که چیزی نیست که حاکم بر خدا باشد و بگوییم که آن قانون بر خداوند حاکم است و او باید مطابق آن باشد؛ بلکه باید گفت که از خداوند چنین قانونی صادر می شود. پس چون خدا هر چه باید بکند می‌کند و هر چه نباید بکند نمی‌کند زیر سؤال نمی‌رود؛ چرا این باید و نباید را اوصاف او رهبری می‌کند که مثلا عادل و حکیم و علیم است. پس اگر از نظر علمی ناسی و فراموش کار نیست(مریم، ایه 64)، از نظر عملی هم ظلم نمی کند(کهف، ایه 49) پس به فرض محال اگر از سوی خداوند ظلمی واقع شود که این طبق قانون خدا، قبیح است و قبیح محال است که از او صادر شود ، در این جا عقل احتجاج می‌کند و می‌گوید خدایا این کار با آن وصفت هماهنگ نیست، ولی با این همه انسان حقّ سؤال ندارد. پس عقل انسانی می‌گوید خدایا تو که خودت را به حکمت و عدل برای ما وصف کردی این کار تو با آن وصف تو هماهنگ نیست و این کار محال است. بنابراین اگر بر فرض محال، خدای سبحان ظلم کند، زیر سؤال می‌رود؛ اما اولا نه سائلی بیرون از حوزه ی خلقت ، و ثانیا نه قانون و ترازویی بیرون از نظام خلقت باشد که کسی به خدا بگوید: خدایا کار تو را با فلان قانون سنجیدیم و این مطابق در نیامد این سخن جای ندارد، بلکه کار خدا را با وصف خدا می‌سنجند و می‌گویند: خدایا تو که دارای وصف حکمتی این کار تو با آن وصف تو مطابق نبود؛ چون خدا فرمود من این‌چنین نمی‌کنم و کار من حکیمانه است. پس در هستی غیر از خداوند حکم و حاکمی نیست(انعام، آیه 57) تا بتواند چنین پرسش اعتراضی داشته باشد. پس ذات اقدس الهی از بیرون محکوم چیزی نیست و این که فرمود: «کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ؛ خداوند بر ذاتش حکم بر رحمت کرده است.(انعام، آیه 54)» به این معنا نیست که چیزی از خارج بر خدا و یا بر فعل خدا و اسمایش حکومت دارد؛‌بلکه این حاتم و قاضی خود خداست. از این روفرموده است: «کَانَ عَلَی رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیّاً؛ این برپروردگارت حتم و قضا شده است. پس از خدا واجب شده نه بر خدا از بیرون واجب شده باشد تا بازخواست و بازپرسش شود.(مریم، آیه 71)


  
  
<   <<   121   122   123   124   125   >>   >