سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به مردى که از او خواست تا پندش دهد فرمود : ] از آنان مباش که به آخرت امیدوار است بى آنکه کارى سازد ، و به آرزوى دراز توبه را واپس اندازد . در باره دنیا چون زاهدان سخن گوید ، و در کار دنیا راه جویندگان دنیا را پوید . اگر از دنیا بدو دهند سیر نشود ، و اگر از آن بازش دارند خرسند نگردد . در سپاس آنچه بدان داده‏اند ناتوان است ، و از آنچه مانده فزونى را خواهان . از کار بد باز مى‏دارد ، و خود باز نمى‏ایستد ، و بدانچه خود نمى‏کند فرمان مى‏دهد . نیکوان را دوست مى‏دارد ، و کار او کار آنان نیست و گناهکاران را دشمن مى‏دارد ، و خود از آنان یکى است . مرگ را خوش نمى‏دارد ، چون گناهانش بسیار است و بدانچه به خاطر آن از مردن مى‏ترسد در کارست . اگر بیمار شود پیوسته در پشیمانى است ، و اگر تندرست باشد سرگرم خوشگذرانى . چون عافیت یابد به خود بالان است ، و چون گرفتار بلا شود نومید و نالان . اگر بلایى بدو رسد ، به زارى خدا را خواند ، و اگر امیدى یابد مغرور روى برگرداند . در آنچه در باره آن به گمان است ، هواى نفس خویش را به فرمان است ، و در باره آنچه یقین دارد در چیرگى بر نفس ناتوان . از کمتر گناه خود بر دیگرى ترسان است ، و بیشتر از پاداش کرده او را براى خود بیوسان . اگر بى نیاز شود سرمست گردد و مغرور ، و اگر مستمند شود مأیوس و سست و رنجور ، چون کار کند در کار کوتاه است و چون بخواهد بسیار خواه است . چون شهوت بر او دست یابد گناه را مقدّم سازد ، و توبه را واپس اندازد و چون رنجى بدو رسد از راه شرع و ملّت برون تازد . آنچه را مایه عبرت است وصف کند و خود عبرت نگیرد ، و در اندرز دادن مبالغه کند و خود اندرز نپذیرد . در گفتن ، بسیار گفتار ، و در عمل اندک کردار در آنچه ناماندنى است خود را بر دیگرى پیش دارد ، و آنچه را ماندنى است آسان شمارد . غنیمت را غرامت پندارد و غرامت را غنیمت انگارد . از مرگ بیم دارد و فرصت را وامى‏گذارد . گناه جز خود را بزرگ مى‏انگارد و بیشتر از آن را که خود کرده ، خرد به حساب مى‏آرد ، و از طاعت خود آن را بسیار مى‏داند که مانندش را از جز خود ناچیز مى‏پندارد . پس او بر مردم طعنه زند و با خود کار به ریا و خیانت کند با توانگران به بازى نشستن را دوست‏تر دارد تا با مستمندان در یاد خدا پیوستن . به سود خود بر دیگرى حکم کند و براى دیگرى به زیان خود رأى ندهد ، و دیگران را راه نماید و خود را گمراه نماید . پس فرمان او را مى‏برند و او نافرمانى مى‏کند . و حق خود را به کمال مى‏ستاند و حق دیگرى را به کمال نمى‏دهد . از مردم مى‏ترسد ، نه در راه طاعت خدا و از خدا نمى‏ترسد در راه طاعت بنده‏ها . [ و اگر در این کتاب جز این گفتار نبود ، براى اندرز بجا و حکمت رسا ، و بینایى بیننده و پند دادن نگرنده اندیشنده بس مى‏نمود . ] [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :530
بازدید دیروز :384
کل بازدید :2164619
تعداد کل یاداشته ها : 1987
04/3/19
10:4 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

فرق تصدیق ایمانی و تصدیق منطقی

تصدیق ایمانی غیر از تصدیق منطقی است. در علم منطق گاه از تصور و گاه از تصدیق سخن به میان می آید، مثلا می گویند: چهار عدد زوج است. در این جا زوجیت برای چهار اثبات و حکم می شود. در این جا عقل نظری حکم می دهد و تصدیقی انجام می شود؛ اما بر اساس آموزه های قرآنی، بسیاری از این تصدیق ها که یقین انسان می شود، به شکل تصدیق ایمانی و عقیده قلبی در نمی آید. از همین روست که با آن که افرادی به حقانیت چیزی چون توحید یقین دارند، ولی آن را انکار می کنند.(نمل، آیه 14)

اما وقتی انسان به چیزی عقیده پیدا کرد و ایمان آورد، این همان تصدیق ایمانی است؛ زیرا وقتی می گوید: من عقیده پیدا کردم، یعنی میان علم و جان خودم گره زدم. البته این گره به دست عقل عملی صورت می گیرد است، نه به دست عقل نظری؛ زیرا آنکه اندیشه را رهبری می‌کند، و بین موضوع و محمول گره می‌زند، عقل نظری است؛ و آن که انگیزه آدمی را هدایت می‌کند، و علم را با جانش گره می‌زند، عقل عملی است که در این صورت چنین شخصی مؤمن می شود و اهل اعتقاد و باور است.

در آیات قرآنی بیان شده که دنیا جای عمل صالح از جمله ایمان آوری است و انسان تنها در جهان می تواند عمل صالح داشته باشد و عقل عملی او به چیزی باور و اعتقاد پیدا کند و این گونه در درجات تعالی بالا رود؛ اما پس از مرگ دیگر جای عمل نیست و انسان نمی تواند باور و اعتقادی پیدا کند هر چند که عقل نظری چنان برایش حکم کند که علم شهودی باشد؛ زیرا وقتی پرده ها کنار می رود و کشف الغطا صورت می گیرد(ق، ایه 22) علم شهودی و عیانی فراهم است ولی دست اراده و عقل عملی و عزم بسته است؛ از این روست که نمی توان ایمان بیاورد و بالا رود و از دوزخ رها شود. این جاست که خواهان بازگشت به دنیایی می شود که دیگر راه بازگشت بسته یا اصولا پس از قیامت جمع شده و سرایی دیگر برپا شده و نظام دیگر آمده است.

خداوند در این باره در آیه 12 سوره سجده می فرماید: وَلَوْ تَرَى إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاکِسُو رُؤُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صَالِحًا إِنَّا مُوقِنُونَ ؛ و کاش هنگامى را که مجرمان پیش پروردگارشان سرهاشان را به زیر افکنده‏اند مى‏دیدى [که مى‏گویند:] «پروردگارا، دیدیم و شنیدیم ما را بازگردان تا کار شایسته کنیم، چرا که ما یقین داریم.» .

اینان زمانی به یقین از نوع علم الیقین بلکه عین الیقین و حق الیقین رسیده اند که دیگر جایی برای عمل صالح و عقل عملی نیست و دنیا و نظامات آن جمع و طی شده است و نظام دیگر برقرار شده است.  پس ایمان آوری و تصدیق ایمانی و عقل عملی و عمل صالح تنها در دنیاست نه جا دیگر و وقتی آخرت آمده دیگر راه ایمان و عمل صالح بسته و کسی بالاتر و پایین تر یعنی صعود در درجات و هبوط و سقوط در درکات براساس نظام آخرتی ندارد؛ زیرا هر چه کرده در دنیا کرده و در آن جا حساب آن را پس می دهد؛ چنان که امیرمومنان علی(ع) می فرماید: الیوم عمل بلاحساب و غدا حساب بلاعمل؛ امروز روز عمل و فردا روز حسابرسی است.


  
  

خداوند در آیه 125 سوره نحل می فرماید: ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ ؛ با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به شیوه‏اى‏ که نیکوتر است مجادله نماى. در حقیقت، پروردگار تو به حال‏ کسى که از راه او منحرف شده داناتر، و او به حال‏ راه‏یافتگان نیز داناتر است.

جدال که در زبان های فرنگی دیالتیک نیز گفته می شود، نوعی از مباحثه و گفت و گوی دو طرف است که به طور طبیعی یکی تزی دارد و آن دیگری آنتی تز؛ یعنی دقیقا خلاف یک دیگر سخن می گویند که در بسیاری از موارد دو طرف مقابل هم نه تنها ضد هم بلکه سلب و ایجابی سخن می گویند و حرف دو طرف متناقص است.

در اسلام جدل و مجادله که هدف اسکات دیگری و دهن طرف مقابل را بستن انجام می گیرد، نهی شده است. اصولا دو طرف در جدال علیه یک دیگر شمشیر می کشند و هیچ یک تا غلبه و چیره شدن بر دیگری دست از بحث و جدل بر نمی دارد و کاری ندارد که طرف حق بگوید یا نه ؟ و اصولا دنبال این نیست که حقی را بگوید و حقی را اثبات کند بلکه تنها می خواهد حرف خودش را به کرسی بنشاند. از همین رو، از همه مقدماتی که بتواند غلبه کند بهره می برد.

اما در جدال احسن که اسلام تجویز کرده دو خصوصیت است که با جدال از انواع دیگر فرق دارد. در جدال أحسن چند شرط است: 1. هدف اقناع طرف و احقاق حق است؛ 2.  مقدمات باید معقول باشد؛ 3. مقدمات افزون بر معقولیت، باید مقبول طرف هم باشد. پس اگر یکی از این شروط نباشد این جدال احسن نیست. پس اگر مقدماتی که در جدال استفاده می شود، معقول نباشد بلکه فقط مقبول باشد، این جدال، دیگر جدال أحسن نیست.


  
  

خداوند در آیات قرآنی بیان می کند که هیچ تفاوتی در تکوین و خلقت نیست: الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَّا تَرَى فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ؛ همان که هفت آسمان را طبقه طبقه بیافرید. در آفرینشِ آن خداى‏] بخشایشگر هیچ گونه تفاوتى‏ نمى‏بینى. باز بنگر، آیا خلل و نقصانى‏ مى‏بینى؟

واژه تفاوت از «فوت» گرفته شده است. بر این اساس باید گفت که در آفرینش و خلقت خداوندی فوتی نیست و هر چیزی در سلسله در جایی خودش قرار دارد و کم و کسر و نقصانی در آن راه نیافته است.

تفاوت به معنای آن است که در سلسله‌ای مثل سلسله تسبیح بعضی از دانه‌هایش فوت شده باشد. وقتی در میان یک رشته و سلسله و حلقات زنجیر حلقه‌ای در این وسط فوت شده باشد، این رابطه آینده از گذشته و بالا و پایین ا زهم قطع می‌شود، و دیگر در آن نظمی نیست و آن مجموعه فاقد نظم می شود و دیگر منظم نیست.

اما خداوند می فرماید که در عالم هستی و آفرینش فوتی نیست و هر چیز در جایی خودش است و همه حلقات  این سلسله سر جایش محفوظ است.

البته تفاوت غیر از اختلاف است، چنان که تفاوت غیر از تفضیل و تبعیض است. در نظام آفرینش اختلاف و تفضیل وجود دارد؛ چنان که خداوند از اختلاف شب و روز سخن به میان می آورد(بقره، آیه 146؛ آل عمران، آیه 190)  و هم چنین از اختلاف زبان، رنگ ها، نژادها و فرهنگ ها سخن به میان آورده است.(روم، آیه 22؛ حجرات، آیه 13)

هم چنین در نظام آفرینش تفضیل وجود دارد؛ خداوند می فرماید: انظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَلَلآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجَاتٍ وَأَکْبَرُ تَفْضِیلاً؛ ببین چگونه بعضى از آنان را بر بعضى دیگر برترى داده‏ایم، و قطعاً درجات آخرت و برترى آن بزرگتر و بیشتر است.(اسراء، آیه 21)

خداوند هم چنین در باره فضلیت انسان بر دیگر موجودات می فرماید: وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً؛ و به راستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم، و آنان را در خشکى و دریا بر مرکبها برنشاندیم، و از چیزهاى پاکیزه به ایشان روزى دادیم، و آنها را بر بسیارى از آفریده‏هاى خود برترى آشکار دادیم.(اسراء، آیه 70)

هم چنین برخی از اقوام را بر برخی دیگر برتری داده که در آیه 16 سوره جاثیه به نمونه ای از آن اشاره دارد. هم چنین خداوند پیامبران را بر بسیاری از موجودات و حتی بر مومنان برتری داده (نمل، آیه 15؛ انعام، آیه 86) و حتی در میان پیامبران نیز این تفضیل مراعات شده است. (اسراء، آیه 55؛ بقره، آیه 253)

هر چند در نظام آفرینش اختلاف است مانند اختلاف شب و روز، اما در نظام تدوین و کتاب الله اختلافی نیست. از این روست که خداوند می فرماید: أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلاَفًا کَثِیرًا؛ آیا در ‏ قرآن نمى‏اندیشند؟ اگر از جانب غیر خدا بود قطعاً در آن اختلاف بسیارى مى‏یافتند.(نساء، آیه 82)

اما آن چه نواقص در جهان آفرینش مانند ناقص خلق های بشری یافت می شود، ربطی به نظام احسن آفرینش ندارد؛ زیرا خداوند به عنوان فاعل تام نه علت تام عمل می کند. خداوند فیض خود را بر هستی افاضه می کند ولی قوابل خود دارای نقص هستند و نمی توانند از همه فیض الهی برخوردار شوند. به عنوان نمونه در نقص خلقت آمیزاد نقش والدین و مانند آن ها باید ملاحظه شود که ربطی به فاعل تام ندارد. وقتی والدین سوء تغذیه داشته یا غذای حرام خورده باشند، این تاثیرات خودش را خواهد داشت؛ چرا که شیطان و ابلیس را شریک جنسی خود قرار داده و او در مال و فرزندان مشارکت داشته است: شارِکْهُمْ فِی اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ(اسراَء، آیه 64)


  
  

بر اساس آموزه های قرآنی مسئولیت انسان ، استعمار و آبادانی زمین است.(هود، آیه 61) یکی از مسئولیت های انسانی در ارتباط با خلافت بر زمین، کشت گیاهان و نباتات است. در این زمینه انسان تنها مسئولیتی که بر عهده دارد، شخم زدن و دانه پاشیدن است که از آن در عربی به «حَرث»  تعبیر می شود. خداوند در آیه 63 سوره واقعه می فرماید: أَفَرَأَیْتُم مَّا تَحْرُثُونَ؛ آیا آن چه را کشت می کنید، دیده اید؟

پس کار انسان همان کشت کردن است؛ اما کشاورزی کار خداوند است؛ زیرا این خداوند است که این کشت و دانه بی جان و بی حیات را جان و حیات می بخشد و آن را به شکل زراعت در می آورد. از همین روست که خداوند انسان را «حارث » و«کشتکار» و خود را «زارع» و «کشاورز» معرفی می کند و می فرماید: ءَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ؛ آیا شما آن را مى‏رویانید یا ما رویاننده‏ایم؟

در حقیقت مسئولیت انسان تنها انتقال جمادی به نام دانه و کشت آن در زمین است و آن کسی که به آن حیات می دهد و زنده می کند، خداوند است. پس حیات بخشی و ورز آوردن این دانه و تبدیل جماد به نبات و گیاه کار خداوند است.(واقعه، آیه 64)


93/9/8::: 2:6 ع
نظر()
  
  

خوف بر دو قسم است: 1 خوف نفسی مانند خوف از عذاب و قیامت؛ چنان که خداوند از اهل بیت عصمت و طهارت نقل می کند که فرمودند: إِنَّا نَخَافُ مِن رَّبِّنَا یَوْمًا عَبُوسًا قَمْطَرِیرًا ؛ ما از پروردگارمان از روز عبوسى سخت، هراسناکیم.» (انسان، آیه 10)؛ 2. خوف عقلی مانند خوف هجران، خوف برخاسته از جلال و عظمت الهی. خداوند در این باره می فرماید: وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ ؛ و برای هر کسی از مقام پروردگارش هراسان باشد دو بهشت است.(رحمن، آیه 46)

خوف عقلی برای اولیای الهی است. البته کسی که خوف عقلی دارد، ممکن است خوف نفسی نیز داشته باشد، چنان که خداوند به پیامبر(ص) می فرماید که بگوید: قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ؛ بگو به راستی من از عذاب روز عظیم قیامت  می ترسم اگر پروردگارم را عصیان کنم.(انعام، آیه 15)

خوفی که امیرمومنان علی(ع) در دعای معروف به کمیل می فرماید: هَبنِی صَبَرتُ عَلَی حَرّ نَارِکَ فَکَیفَ أَصبِرُ علی فراقک؛ فرض کن که بر سوزش آتش دوزخ تو صبر کردم پس چگونه بر فراق تو صبر کنم»، این خوف هجران یک خوف عقلی است.

برخی در زمانی که با بزرگی مواجه می شوند، گرفتار یک خوف می شوند که خوف عظمت و جلال و جبروت است که عقلی است. این خوف از عظمت الهی یک خوف مثبت و ارزشی است. حریم گرفتن از عظیم برای عظمت نیز خوف عقلی است.

البته باید توجه داشت که کسی که در مرتبه خوف عقلی است، مرتبه پایین یعنی خوف نفسی را نیز می تواند داشته باشد، هر چند که بر عکس نیست؛ زیرا کسی که خوف نفسی دارد دلیل نیست که دارای خوف عقلی باشد؛ زیرا به آن مرتبه نرسیده است.

در روایات عبادت انسان ها را به سه دسته عبادت عشاق و محبان، عبادت تجار و بازرگانان و عبادت بردگان تقسیم کرده اند. حضرت صادق علیه السلام می فرماید: ان العباد ثلاثه : قوم عبدوا الله عزوجل خوفا فتلک عباده العبید ، و قوم عبدوا الله تبارک و تعالی طلب الثواب فتلک عباده الأجراء ، و قوم عبدوا الله عزوجل حبا فتلک عباده الأحرار ، و هی أفضل العباده ؛ به تحقیق عبادت کنندگان سه دسته اند: بعضی انگیزه ی عبادتشان ترس است ؛ این ، عبادت بردگان است و برخی انگیزه ی عبادتشان رسیدن به پاداش است ؛ این ، عبادت تجار و کارگران است [ که برای مزد کار می کنند] و عده ای انگیزه ی عبادتشان محبت به خداوند است و این ، عبادت آزاد مردان است که برترین عبادت است .( اصول کافی ، ج 2 ، باب العباده )

حضرت امام حسین علیه السلام می فرماید : ان قوما عبدوالله رغبه فتلک عباده التجار ، و ان قوما عبدوا الله رهبه فتلک عباده العبید ، و ان قوما عبدوه شکرا فتلک عباده الأحرار ؛ به تحقیق بعضی عبادتشان به خاطر طمع به پاداش های خداوند است ، این عبادت تجار است و بعضی عبادتشان به خاطر ترس از عذاب های خداوند است ، این عبادت بردگان است و گروهی عبادتشان برای تشکر از الطاف الهی است که این ، عبادت آزادگان است.(میزان الحکمه ، ج 6 ، ص 17 )

امیرمومنان علی(ع) خود را این گونه توصیف می کند: الهی ما عبدتک خوفا من عقابک ، و لا طعما فی ثوابک و لکن وجدتک أهلا للعباده فعبدتک ؛ خدایا تو را به خاطر ترس از عذابت عبادت نمی کنم و هم چنین برای چشم داشت از ثواب ، عبادت نمی کنم تو را عبادت می کنم چون شایسته عبادت یافتمت . (بحارالانوار ، ج 41 ، ص 14 )

پس کسی که خدا را «حبا لله » عبادت می کند یقین دو مقام دیگر یعنی «خوفاً من النار» و «شوقاً الی الجنة» را داراست، اما بر عکس نیست.


  
  

در روایت است که امام (ع) می فرماید: قُلُوبُنَا أَوْعِیَةٌ لِمَشِیئَةِ اللَّهِ فَإِذَا شَاءَ اللَّهُ شَیْئاً شِئْنَا وَ اللَّهُ یَقُولُ‏ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ؛ قلوب ما ظرف و وعاءِ مشیت الهی است. پس هنگامی که خدا چیزی را بخواهد ما خواسته ایم. و این قول خداوند است که می فرماید: نمی خواهید مگر آنچه را که خدا می خواهد.(الهدایة الکبری:359؛ دلائل الامامة: ص506؛ الغیبة طوسی: ص247؛ تفسیر الصافی: ج5، ص206 )

در جایی دیگر می فرماید: إِنَّ الْإِمَامَ وَکْرٌ لِإِرَادَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَا یَشَاءُ إِلَّا مَنْ‏ یَشَاءُ اللَّهُ؛ همانا قلب امام آشیانه اراده الهی است. نمی خواهد جز آن را که خدا بخواهد.(بحارالانوار: ج25، ص 385)

آن چه در این جا مطرح است مشیت و اراده ذاتی خدا نیست، بلکه مشیت و اراده فعلی خداست. چنان که بارها گفته شد فعل خدا مخلوق و ممکن است، و یک مظهری را می‌خواهد. در این روایت  فرموده است: اگر خدا بخواهد مشیت و اراده کند، این اراده الهی مثل پرنده‌ای است که آشیانه می‌خواهد. پس آشیانهِ پرندهِ ارادهِ و مشیت الهی، دل اهل بیت (ع)است. این مطلب این معنا نیز به دست می آید که اول آنها باخبر و عالم هستند که در جهان چه می‌گذرد، بعد موجودات دیگر آن را می فهمند حتی اگر آن موجودات دیگر فرشتگان مقرب باشند.

بر همین اساس آنان می فرمایند: و نحن إذا شئنا شاء اللّه، و إذا کرهنا کره اللّه، فالویل کلّ الویل لمن أنکر فضلنا و خصوصیّتنا و ما أعطانا اللّه ربّنا، لأنّ من أنکر شیئا ممّا أعطانا اللّه فقد أنکر قدرة اللّه و مشیّته فینا؛ ما هر گاه بخواهیم خدا خواسته است و هنگامی که نخواهیم خدا نخواسته است. پس ویل کل ویل (منطقه ای در جهنم) برای کسی که انکار فضیلت ما و خصوصیات ما را بکند. و انکار کند آنچه را که خدا به ما عطا کرده است؛ زیرا هر کس انکار کند چیزی از آنچه را که خدا به ما عطا کرده است؛ همانا که قدرت خدا و مشیت او را در مورد ما منکر شده است.(بحار الأنوار: ج‏26، ص7 وج‏26، ص: 7؛ إلزام الناصب : ج‏1، ص40؛ المناقب (للعلوی) :ص126? بدین مضمون در: مشارق أنوار الیقین: ص287?)

و دیگر جایی دیگر می فرمایند: إِرَادَةُ الرَّبِ‏ فِی‏ مَقَادِیرِ أُمُورِهِ‏ تَهْبِطُ إِلَیْکُمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُیُوتِکُم‏؛  اراده خداوند در تقدیر امورش به سوی شما هبوط و از بیوت شما صادر می شود.(الکافی: ج4، ص577؛ کامل الزیارات: 200؛ تهذیب الاحکام: ج6، ص55?)

 


  
  

اسما و اوصاف الهی دو قسم است:
1. اسم ذات، مانند حیات،
2. اسم فعل، مانند رزاق.
البته برخی از اسمای الهی مختص ذات یا فعل ولی برخی دیگر مشترک میان آن دو هستند. از این رو می توان گفت که اسمای خدا بر دو قسم هستند:
1. اسم مختص: اسم مختص یعنی اسمی که یا مختص به ذات است یا مختص به فعل است، مثلاً «حیات» اسم مختص به مقام ذات است، چرا که فعل حق تعالی اِحیاست. پس حیات اسم مختص ذات و احیا اسم مختص فعل است، چنان که گذشت؛
2. اسم مشترک:  اسم مشترک اسمی است که مشترک میان ذات و فعل است. از اسمایی که این گونه هستند می توان به علم اشاره کرد؛ زیرا گاه علمی که مقابل ندارد و گاه علمی است که منوط به معلوم است.
به هر حال علم هم صفت ذات الهی و هم صفت فعل الهی است؛ یعنی ذات اقدس الهی در مقام ذات علم دارد و کارهای او هم عالمانه است. عزّت و حکمت نیز می‌تواند هم وصف ذات باشد و هم وصف فعل، یعنی از سنخ علم است که لفظ مشترک بین صفت ذات و صفت فعل است ، اما حکم آنها کاملا فرق می‌کند.
باید توجه داشت که علم ذاتی با علم فعلی در بسیاری از احکام فرق می‌کند، اما هر دو علم هستند، عزت ذاتی و عزت فعلی، حکمت ذاتی و حکمت فعلی خیلی فرق می‌کند؛ ولی هر دو به نام عزت و حکمت است. خداوند در باره نزول قرآن می فرماید که این قران از سوی خدای عزیز و حکیم نازل شده است. این دو صفت ناظر به اوصاف و اسمای فعلی خداست، چرا که کار خدا  انزال و تنزیل و مانند آن هاست.


93/7/26::: 3:17 ع
نظر()
  
  

در کتاب های منطق گفته شده که فرق میان حق و صدق به اعتبار است؛ یعنی اگر گزارش و خبری را به واقع نسبت بدهند و آن خبر مطابق با واقع باشد، این خبر صادق است و این صدق می‌شود؛ و اگر واقع را با این گزارش بسنجند و واقع با این خیر و گزارش مطابق باشد این می‌شود حق، یا همان واقع می‌شود حق.

پس فرق میان حق و صدق در این‌گونه از مسائل به اعتبار است. از همین رو، همه قرآن حق است؛ چه آن جا که حقایق معرفتی را با برهان بیان می کند، و چه آنجا که حرف کافران و منافقان را نقل می‌کند؛ زیرا این نقل حق است، و چه وقتی که حرف اهل نفاق و کفر را ابطال می‌کند، آن هم حق است؛ پس در قرآن کریم چیزی غیر از حق نخواهد بود؛ زیرا گوهر قرآن حق است. از همین رو خداوند می فرماید: إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ.(زمر، آیه 2) این «باء» به معنای مصاحبه و ملابسه نیست، بلکه گوهر و ذات قرآن با حق است که بالاتر از مصاحبت است و برتر از ملابسه است.

قرآنی که معلم آن اکرم است: اقْرَأْ وَ رَبُّکَ اْلأَکْرَمُ(سوره علق) وقتی تعلیم می دهد، تعلیم کرامت می دهد؛ زیرا تعلیق حکم به وصف مشعر علیت است؛ چنان که وقتی می گویم فقیه درس داد یعنی درس فقه داد و وقتی می گویم حکیم درس داد درس حکمت داد. پس خداوند اکرم درس کرامت می دهد و شاگرد قرآن عزیز و حکیم می شود؛ چرا که خداوند عزیز و حکیم آن را فرستاده و پیام آن حکمت است.(زمر، آیات 1 تا 3)


93/7/26::: 3:15 ع
نظر()
  
  

حق بر دو قسم است: 1. حق از باب نقیضین ؛ 2. حق از باب عدم و ملکه.

وقتی که خداوند می فرماید: ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبیرُ ؛ (حج، آیه 62) مراد از این حق قسم اول است؛ یعنی همان حقی که مقابل ندارد و از مصادیق سلب و ایجاب است؛ پس آن باطلی که در برابر آن حق قرار می گیرد ، به معنای عدم است.

اما وقتی گفته می شود: خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ؛ آسمانها و زمین را به حق آفرید، این حق که در حقیقت فعل الهی است و خداوند می فرماید: الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ؛ حق از پروردگارت است.(بقره، آیه 147)، چنین حقی مقابل دارد که همان باطل است.

پس این نوع از حق که مقابلی به نام باطل دارد، از باب عدم و ملکه است؛ چرا که باطل به معنای فقدان حق است؛ چنان که کوری به معنای فقدان بینایی است.

به سخن دیگر، وقتی ما از حقانیت هستی و مخلوقات سخن می گویم، مدعی آن هستیم که این چیزها از حق تعالی برآمده و دارای مقصد و هدفی است وبیهوده نیست؛ زیرا باطل به معنای بی هدف و بی مقصد و بیهوده است.

به هر حال، وقتی از حق بودن خدا سخن گفته می شود؛ چنین حقی مقابل ندارد، چرا که مقابل خدا، شیء باطل نیست، بلکه مقابل خدا، عدم محض است، و عدم محض هم که لاشیء است. پس در برابر هستی محض چیزی جز نیستی نیست. بنابراین تقابل آن ها از باب تقابل عدم و ملکه نیست، بلکه تقابل آن از باب تناقض و سلب و ایجاب است؛ و اگر گفته می‌شود باطل است، باطل به معنای معدوم است، نه باطل به معنای بی مقصد یا چیز بی هدف.


  
  

بر اساس آموزه های قرآنی سه نوع مشرک داریم:

1 . مشرکان تقلیدی، اینان کسانی هستند که به تقلید شرک می ورزند و بت پرست می شوند و وقتی از آنان دلیل می خواهیم می گویند : إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلی آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ؛ گفتند: «ما پدران خود را بر آیینى [و راهى‏] یافته‏ایم و ما از پى ایشان راهسپریم.»(زخرف، آیه 23)

و وقتی بر توحید دلیل می آوریم می گویند: ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا اْلأَوَّلینَ؛ در میان پدران پیشین خود چنین چیزی را نشنیده‏ایم.(مومنون، آیه 24)

2. مشرکان استدلالی: مشرکانی هستند که اهل استدلال هستند و برای شرک خود دلیل و برهان اقامه می کنند. خداوند از آنان درباره علت شرک آنان نقل می کند که آنان می گویند: لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَکْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَیْ‏ءٍ؛ کسانى که شرک آوردند به زودى خواهند گفت: «اگر خدا مى‏خواست، نه ما و نه پدرانمان شرک نمى‏آوردیم، و چیزى را [خودسرانه‏] تحریم نمى‏کردیم.»(انعام، آیه 148)

در حقیقت اینان می گویند خداوند می داند که ما بت یا به فرشتگان و قدیسان و عیسی بن مریم (ع)و عزیر(ع) را به عنوان شریک خدا می پرستیم، و خدا نیز می‌تواند جلوی ما را بگیرد، و از آن جایی که می داند و می تواند ولی جلوی ما را نگرفت و نمی گیرد، معلوم می‌شود کار ما حق است. پس نتیجه این که شرک حق است و ما به آن عمل می کنیم.

اینان میان تکوین و تشریع خلط کرده اند؛ زیرا خداوند انسان را در مقام تکوین دارای اراده و حق انتخاب و اختیار آفریده است. از این روست که می فرماید: لا اکراه فی الدین؛ اکراهی در دین نیست؛ (بقره، آیه 256)  یا می فرماید: وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ ، او را به دو راه هدایت کردیم(بلد، آیه 10)، اما در مقام تشریع انسان دارای تکلیف است و نمی تواند از آن فرار کند. از همین روست که مخالف با احکام الهی مجازات می شود و خداوند می فرماید: خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ ؛ گویند: «بگیرید او را و در غُل کشید. آن گاه میان آتشش اندازید.(حاقه، آیات 30 و 31)

به سخن دیگر، «لا اکراه فی الدین» یک بحث کلامی است و هیچ ارتباطی به بحث فقهی و تشریعی ندارد. در حالی که آنان میان دو مقام تشریع و تکوین خلط کرده اند؛ در حالی که باید بدانند اگر اکراهی در تکوین نیست، ولی در تشریع اکراه و اجبار است؛ پس اگر بر خلاف احکام وحیانی الهی عمل شود، شخص را به سبب مخالفت مجازات می کنند. در حقیقت همین مجازات نشان می دهد که در مقام تشریع انسان آزاد نیست و باید مطیع باشد و اطاعت امر الهی و رسولش کند.(آل عمران، آیات 32 و 132 و آیات دیگر)

3. شرک تحلیلی: گروه سوم مشرکانی هستند که می گویند خدای سبحان یک حقیقت نامتناهی است که ما به او دسترسی نداریم؛ و از آن جایی که به این حقیقت نامتناهی دسترسی نداریم نمی‌توانیم او را عبادت کنیم، پس بین ما و خدا حتماً باید اربابی باشد که اینها اسباب  و وسائط فیض هستند.

در حقیقت این گروه  مبادی فیض را که مدبّرات امر هستند به عنوان معبود پنداشتند؛ چون گفتند خدا حقیقت نامتناهی و درک پذیر نیست، و ما نمی‌توانیم او را عبادت کنیم؛ پس یک عده ای را باید بپرستیم که آنها را بفهمیم. این همان ارباب و مدبرات امر هستند که شامل فرشتگان یا یا قدیسین از بشر هستند. سپس برای احترام آن مدبرات امر و وسائط فیض، تندیسی، تمثلی و تجسُّمی درست کردند و توده مردم گمان کردند که اینها واقعا خدا و معبود است در حالی که از نظر مشرکان تحلیلی مانند مشرکان هندو این ها تمثل است ولی توده مردم این مجسمه‌ها را به اشتباه عبادت کردند.

خداوند درباره این گروه از مشرکان می فرماید که آنان شرک می ورزند تا واسطه تقرب خود را داشته باشند: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی؛ ما آنها را جز براى اینکه ما را هر چه بیشتر به خدا نزدیک گردانند، نمى‏پرستیم.(زمر، آیه 3)

نقد شرک های سه گانه

اما حقیقت این است که این سه نوع شرک باطل است؛ اول و دومی که مشخص است؛ اما سومی به دلیل این که خداوند که در قرآن معرفی شده است اولا: «أَلدَّانِی فی عُلُوِّهِ وَ العَالِی فی دُنُوِّهِ؛ در همان حال که نزدیک است دور و در همان حال که دور است نزدیک است؛ یعنی اگر «رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ ذُوالعَرش؛ دارای درجات رفیع و صاحب عرش است،(غافر، آیه 15) در همان حال در پایین است؛ اگر در آسمان است در زمین هم هست.  از همین روست که از خود موجود به خودش نزدیک است:نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ؛ ما از رگهای گردن به او نزدیک تر هستیم(ق، آیه 16)؛ بلکه حتی پیش و بیش از خود موجود به آن موجود نزدیک است: یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِه، خداوند حایل میان مرد و قلبش است.(انفا، آیه 24) ثانیا: او صمد است(توحید، آیه 2) و همه جا را پر کرده و جایی را خالی و اجوف نگذاشته است. از همین روست که محیط است: بِکِلِّ شَیءٍ مِحِیطٌ. (فصلت، آیه 54) پس خدا همان طوری که دور از دسترس است در نزدیک است و این گونه نیست که جایی برای کسی و چیزی خالی گذاشته باشد. از همین رو، اگر سخن از واسطه است، سخن از عدم واسطه هم است؛ چرا که خداوند«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ»(حدید، آیه 3) است.


93/7/22::: 3:46 ع
نظر()
  
  
<   <<   121   122   123   124   125   >>   >