سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آبرویت نریخته ماند تا خواهش آن را بچکاند ، پس بنگر که آن را نزد که مى‏ریزى . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :201
بازدید دیروز :592
کل بازدید :2164882
تعداد کل یاداشته ها : 1987
04/3/20
6:49 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

توحید به معنای یکتاپرستی در همه ابعاد از آموزه های بنیادین شرایع اسلامی از آدم(ع) تا خاتم (ص) است. در آیات قرآنی بارها در باره توحید به ویژه عبادی با عباراتی چون " لاتعبدوا الا الله "(هود، آیات 2 و 26 و آیات دیگر) سخن به میان آمده و همه پیامبران نخستین دعوت خویش را با این جمله بیان می کردند.

توحید در اسماء و صفات و فعل از جمله اقسام و گونه های دیگر توحید است که در آیات و روایات به آن پرداخته شده است. اما آیا برخی از اعمال ما چون بهره گیری از اسباب و توسل به آن ها از مصادیق شرک است؟ مثلا انسان برای درمان درد خویش به پزشک مراجعه نماید و به وسیله دارو درمان شود. آیا این با توحید فعلی خداوند که هو الشافی است در تناقض و تضاد نیست؟ اگر خداوند است که شفا و درمان می دهد؟ پس مراجعه به پزشک و استفاده از دارو مخالف توحید و از مصادیق شرک نیست؟

به نظر می رسد که یک اشتباهی در این جا شده است؛‌ زیرا آن چه که شرک را موجب می شود،‌قرار دادن اسباب و وسایل در عرض خداوند است، نه در طول. هیچ شکی نیست که در عرض خداوند هیچ چیزی قرار نمی گیرد؛ چرا که همه آفریده و مخلوق الهی و از مظاهر و تجلیات خداوندی هستند.

از سنت های الهی و قوانین حاکم بر جهان و هستی این است که خداوند جریان امور هستی را بر مدار اسباب قرار داده است و در روایات است« انما تجری الامور الا باسبابها؛‌ یا لاتجری الامور الا باسبابها؛ یعنی امور هستی از طریق اسباب در جریان است. بنابراین، توسل جستن به پزشک و دارو به معنای نفی توحید نیست؛ چرا که هر کسی که از پزشک و دارو برای درمان دردهایش مراجعه می کند، در راس همه امور خداوند را می ببیند و شافی را خدا می شناسد،‌(شعراء، آیه 80) ولی به حکم قوانین و سنت های الهی ناچار است که از اسباب و وسایل درمان بهره گیرد تا درمان انجام شود.

در درمان تنها لازم نیست که به گیاهان دارویی و یا داروهای شیمیایی مراجعه شود؛ چرا که برخی از راه های دیگر نیز وجود دارد که آنان نیز در حکم اسباب هستند؛ به عنوان نمونه دعا و نیایش از اسباب درمان هستند ولی مادی نیست؛ یا می توان از کرامات افرادی استفاده کرد. به عنوان نمونه پیراهن یوسف(ع) داروی چشمان نابینا یعقوب(ع) می شود و توسل جستن به پیراهن هرگز به معنای شرک نبوده است.(یوسف، آیه 96)

بارها در روایات آمده است که آب دهان پیامبر(ص) به عنوان دارو برای درمان به کار رفته است که داستان درد چشم امیرمومنان علی(ع) در جنگ خیبر در این باره معروف است.

خداوند بارها در آیات فرمان می دهد که حتی برای تقرب و محبوبیت در نزد خدا از وسایل و اسباب بهره گیرید(مائده، آیه 35) این وسایل ممکن است نماز و روزه یا چیز یا شخص باشد. برای این که انسان به خداوند نزدیک شود و محبوب خداوند گردد لازم است که به پیامبر(ص) نزدیک شود و با اطاعت و پیروی از ایشان، محبوب در نزد پروردگارش شود.(آل عمران، آیه 30)

بنابراین، تمسک به اسباب و مظاهر مادی و معنوی الهی هرگز به معنای شرک و خروج از توحید نیست و تنها زمانی شرک معنا می یابد که شخص قایل به استقلال برای اسباب شود یا آن را در عرض خداوند قرار دهد. اما اگر آن را در طول یا به عنوان مظاهر قدرت الهی بشناسد دیگر شرک معنایی نخواهد داشت.

توسل جستن به اولیای الهی چون پیامبران(ع) و امامان معصوم(ع) همانند توسل جستن به پزشک و داروی گیاهی و شیمایی، بلکه یک درجه بالاتر، عین توحید است. کسی که می گوید: انبت الربیع البقل، بهار سبزه رویانید، می داند که در حقیقت انبت الله البقل، خداوند است که سبزه می رویاند و بهار و باران و خورشید و دیگر اسباب تنها ابزاری در دست خداوند است همانند واژه کن که به اراده الهی فیکون می کند.(بقره، آیه 117) چرا که می داند خداوند است که می رویاند نه چیز دیگر و آن ها تنها اسباب و مظاهر قدرت الهی در جهان مادی هستند.(واقعه، آیه 72)

به نظر می رسد که شیطان در درجه توحید از برخی از مدعیان توحید قوی تر باشد؛ زیرا شیطان حاضر نشد که سجده بر انسان برد و تمرد امر الهی کرد و از سجده بر انسان سرباز زد در حالی تمامی عمرش به سجده خداوند مشغول بود.

مشکل شیطان و این مدعیان توحید این است که از پرده و حجاب مظاهر نگذشتند و حقیقت و ملکوت اشیاء را در پس آن ندیدند? چون اگر چشمان بصیرت داشتند، ابلیس در پس کالبد خاکی و بدبوی حضرت آدم(ع) روح الهی و تعلیم اسمایی را می دید.(بقره، آیه 31؛ اعراف، ایه 12؛ حجر، آیه 29)

شگفت این که مدعیان دروغین توحید بر کعبه یعنی خانه خدا که از سنگ و خاک و چوب است سجده می برند ولی به انسان کامل احترام نمی گذارند و آن را تکریم نمی کنند و می کوشند تا قبر پیامبر(ص) را تخریب کنند و قبور اولیای الهی که خداوند ایشان را بارها به اهل بهشت دانسته است،‌(سوره انسان و ایات دیگر) اهانت و تخریب می کنند.

توجیه مدعیان دروغین توحید این است که این قبور و ساختمان سازی و بناها نشانه ای از شرک و خروج از دایره توحید است؛ در حالی که افزون بر این که سیره متشرعه از همان آغاز تاکنون دلیلی بر بهتان و افترای ایشان است بلکه خداوند خود در آیاتی از جمله 21 سوره کهف می فرماید: إِذْ یَتَنَـزَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَیْهِم بُنْیَـنًا رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلَی أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِم مَّسْجِدًا؛ هنگامی که آنان در میان خود در امر اصحاب کهف به تنازع پرداختند. پس گفتند ساختمانی بر ایشان بسازیم چون پروردگارشان به ایشان داناتر است. کسانی که بر امر اصحاب کهف چیره شده و مدیریت آن را به دست گرفتند گفتند: ما بر قبر ایشان مسجدی بسازیم و آن مکان را مسجد قرار می دهیم.

پس مومنان بر بالای قبر اصحاب کهف، مسجدی را ساختند که هم عبادتگاه بود و هم یک بنای یادبود برای تکریم و گرامی داشت اولیای خدا.

اصولا خانه های اولیای الهی می بایست به گونه ای باشد که افزون بر یادبود و گرامی داشت آنان مردمان را به یاد خدا بیاندازد. از این رو، ساخت مسجد به عنوان بهترین مرکز عبادتی برای اهل ایمان، مورد توجه و تایید خداوند قرار گرفته است.

در تفسیر طبری و بلکه در همه تفاسیر اهل سنت در ذیل آیه عبارتی شبیه آن را می توان یافت: و قال المسلمون: بل نحن أحق بهم، هم منا، نَبْنِی علیهم مسجدا نصلی فیه و نعبد الله فیه؛ مسلمانان گفتند: بر روی قبر اصحاب کهف، مسجد بنا می‌کنیم تا در آنجا نماز بخوانیم و خدا را  عبادت کنیم.(جامع البیان للطبری، ج15، ص278، ح17308 و ص281، ح17317ـ هم چنین نگاه کنید: الدر المنثور للسیوطی، ج4، ص217 ـ فتح القدیر للشوکانی، ج3، ص277؛ الکشاف عن حقائق التنزیل و عیون الأقاویل للزمخشری، ج2، شرح ص477، تفسیر النسفی، ج3، ص8)

بی گمان هیچ کس در برتری و فضلیت پیامبر(ص) بر همه پیامبران حتی اولوا العزم شک و تردیدی ندارد؛ حتی اگر امامان معصوم(ع) را در مقام امام نپذیریم و یا خلافت آنان را به عنوان خلفای اوصیا نشناسیم، شکی نیست که ایشان به عنوان اصحاب و پیروان آن حضرت(ص) در فضلیت از پیامبران (ع) برتر هستند. خداوند خانه هایشان را مکان رفیع دانسته است که یاد خداوند در آن جاری است. خداوند می فرماید: فِی بُیُوت أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَ الاْصَالِ؛ در خانه‏هایی که خدا رخصت داده که [قدر و منزلت] آنها رفعت‏ یابد و نامش در آنها یاد شود در آن [خانه]ها هر بامداد و شامگاه او را نیایش می‏کنند.(نور، آیه 36)

در تفسیر ثعلبی از مفسران اهل سنت آمده است: قرأ رسول الله صلی الله علیه وسلم هذه الآیة؛ فقام رجل فقال : أی بیوت هذه یا رسول الله؟ قال: بیوت الأنبیاء. قال: فقام إلیه أبو بکر فقال: یا رسول الله! هذا البیت منها لبیت علی و فاطمة؟ قال: نعم من أفاضلها.

پیامبر(ص) این آیه را قرائت فرمود. پس مردی برخاست و گفت: یا رسول الله ! این خانه ها از آن کیست؟ پیامبر(ص) فرمود: خانه های پیامبران. ابوبکر برخاست و گفت: یا رسول الله! از این خانه ها خانه علی و فاطمه هم هست؟ پیامبر(ص) فرمود: بله! بلکه از برترین این خانه های این خانه علی و فاطمه است.(تفسیر الثعلبی، ج7، ص107 ـ الدر المنثور للسیوطی، ج5، ص50، تفسیر الآلوسی، ج18، ص174)

بنابراین، ساخت بنا و ساختمان بر روی قبور اولیای الهی نه تنها جایز بلکه قرار دادن آن به عنوان مسجد و جایی برای نماز و دعا و ذکر الله بسیار مناسب است چنان که سیره متشرعه در طول تاریخ از سنی و شیعه بوده است و مصداق اتم و اکمل آن همان گنبد و بارگاه رسول الله (ص) در مدینه است.

 


  
  

 

پرواز آرزوی دیرینه انسان است. آدمی دوست می دارد که همیشه بر بلندی باشد. از این که در چاهی یا جای پست باشد می گریزد. گویی در این حالت در زندانی است که روح و روانش را می آزارد. رفتن به چکاد کوه و فتح آن جلوه ای از این زندان است؛ هر چند که در آن نمی تواند بماند؛ چرا که نیازهای مادی او را به سوی پایین می کشاند. این رفت و آمد تن برای از کوه به دشت، تحت فشار و کشش دو عنصر فراز خواه روح و پستی خواه تن است؛ چرا که کالبد انسانی از خاک است که به سرعت بر زمین فرو می آید و در آسمان باقی نمی ماند.

آسمانی شدن خواسته روح و روان آدمی است ولی چه کند که شرایط زیست در دنیای پست اجازه آسمانی شدن را نمی دهد.

اگر انسان بتواند روح خویش را از زندان تن خاکی رها کند می تواند به آسمان بالا رود، حتی اگر در حد توان خود را از خاک بتکاند، می تواند در فضای آسمانی به حالت معلق به پرواز در آید و همانند ذرات خاکی با باد به این سو و آن سو پرواز کند.

اما مشکل عمده ما این است که با همه خواسته ها و عشقی که به پرواز داریم و می خواهیم آسمانی شویم، هیچ تلاشی در خور و شایسته انجام نمی دهیم. به خاک چسبیده ایم و تمام تلاش ما مادیات است ولی می خواهیم از ماده جدا شویم و روح و جانی مجرد شده و در آسمان مجردات به پرواز در آییم.

آموزه های قرآنی به ما یاد می دهد که می توان در همین دنیای مادی به پرواز در آمد و اوج گرفت. هر چند که جان در تن خاکی اسیر است ولی می توان خاک را ندید و  نه با خیال بلکه حقیقی دیگر پرواز را تجربه کرد.

آسمانی شدن به همرنگی با آسمانیان شدنی است. از این روست که قرآن پیشنهاد می کند که انسان برای آسمانی شدن، رنگ خدایی به خود گیرد. این گام نخست است. برای خدایی شدن لازم نیست که از ماده و خاک جدا شویم بلکه جان را از دلبستگی به خاک و ماده بکنیم.

آموزه های آسمانی اسلام، راه راست آسمانی شدن را نشان می دهد. باید از دل و خرد به عنوان بالهای پرواز یاری گیریم. اگر عقل و قلب حاکم شود، پرواز آسمانی شدنی است.

آسمانی ها سرشار از رحمت و عدالت هستند. پس باید همواره این دو عنصر را در خود تقویت کنیم. از هر چه قهر و ظلم است دوری کنیم که اینها پای بندان خاک و خاکیان است. گرایش به مهر و دادگری داشته باشیم و برای دیگران هر کس و هر چیزی باشد، آن را هدیه کنیم.

خشم خویش را نثار ظالمان و بیدادگران کنیم تا جهانی با آسمانی روشن از عدالت داشته باشیم. خداوند در آیاتی قرآنی خدایی و رنگ خدایی گرفتن را مشروط به اموری از جمله ستم ستیزی دانسته است؛ چرا که بی مانع زدایی نمی توان آسمان را روشن کرد و برای پروازی آسمانی آماده شد.(نساء، آیه 75 )

 نیازی نیست که در تحقق این شرایط در همه جا حضور داشته باشیم؛ زیرا چنین امکانی نیست؛ گاه لازم است که در جایی حضور داشته باشیم و علیه ستم بجنگیم و گاه دیگر لازم است که تنها به زبان به جنگ ستم برویم و با آن بستیزیم.(مائده، آیات 78 و 79 و آیات دیگر) و گاه دیگر تنها بر ماست که گام هایی برای حمایت از مظلومان و ستمدیدگان برداریم و شعار دهیم. هر گامی که برای کارهای خیر از جمله تظاهرات و راهپیمایی علیه ستمگران بر می داریم و افکار عمومی را علیه آنان می شورانیم، گامی برای پرواز و آسمانی شدن است.(توبه، آیه 120)

حضور در تظاهرات و راهپیمایی های روز قدس در حمایت از مردم ستمدیده فلسطین علیه اشغالگران ستمگر صهیونیستی و هر گامی که علیه ستمگران و مستکبران برداشته می شود، گام های آسمانی است که بالهای پرواز را باز می کند تا آماده پرواز شویم. (فاطر، آیه 10)


  
  

زهد یکی از واژگان مقدس اسلامی و از فضایل اخلاقی انسانی است که همه انسان ها بدان گرایش عقلانی دارند و آن را به عنوان یک کمال و فضلیت ارزشمند دوست می دارند و نیکو می شمارند. شما در همه ملت های جهان با هر مذهب و مسلک و ملیت می توانی واژه ای معادل را بیابید که دلالت بر فضلیت زهد دارد. در مذاهب شرق دور از کنفوسیوسی گرفته تا جین و سیک و هندویی و بودایی تا مسالک سرخ پوستی تا شرایع ابراهیمی و مسیحی و یهودی و اسلامی،‌ زهد واژه مقدس و فضلیت برتر آدمی است.

اما واقعا زهد چیست؟ از نظر اسلام و آموزه های وحیانی زهدی که فضلیت و مقدس و ارزشمند است، چه معنا و مفهومی دارد؟ حقیقت زهد چیست؟ آیا زهد به معنای دنیاگریزی است یا به معنای بی رغبتی و بی میلی به زخارف دنیوی و جمع آوری و کنزاندوزی و مال اندوزی است؟

به سخنی دیگر که مرتبط با سال تولید ملی  و جهاد اقتصادی باشد، آیا زهد در بخش تولید است یا مصرف است؟ آیا مکاتب انسانی یا الهی از جمله اسلام چه معنایی از زهد را در نظر دارند؟ معنا و مفهوم واقعی و حقیقی این فضلیت چیست؟

دنیاگرایی و دنیاگریزی ناپسند

از نظر آموزه های اسلام همان اندازه که دنیاگرایی مذموم و ناپسند است، دنیاگریزی نیز زشت و ناپسند است؛ زیرا انسان در دنیاست که می تواند با سعی و کار به آن مقام و مرتبی برسد که لایق و شایسته اوست. دنیا بهترین جا برای شدن انسان و رسیدن به کمالات است. انسان در هیچ منزلی چون منزل دنیا نمی توانست حقیقت خلافت الهی خود را کسب کند. از این روست که خداوند انسان را در قرارگاه دنیا قرار داده است تا با استفاده از متاع و مواهب آن خود را برای ابدیت چنان بسازد که شایسته اوست.(بقره، آیه 36؛انعام، آیه 98؛ اعراف، ایه 24)

انسان ها می بایست قدر نعمت دنیا و زندگی در آن را بشناسند و بدانند و به درستی از این فرصت تکرار نشدنی عمر استفاده کنند(مومنون، آیه 100) انسان در زندگی دنیاست که می تواند لقای الهی را درک کند و از طریق عبودیت به کمال برسد و یقین شهودی و صفات الهی را درک و در خود ظهور بخشد (ذاریات، آیه 56؛ حجر، آیه 99) و خدایی و ربانی شود. (آل عمران، آیه 79)

این که انسان در گوشه ای بخزد و به عنوان دنیاگریزی تنبلی کند و تلاش و سعی نداشته باشد، در حقیقت نه تنها به مسئولیت انسانی خود که آبادانی زمین و استعمار آن است،‌ نپرداخته(هود، آیه 61) و خلافت الهی را انجام نداده است(بقره، ایه 30) بلکه مسیر کمالی لقای الهی را به درستی در صراط مستقیم ایمان و عمل صالح نپیموده است.(انشقاق، آیه 6)

آموزه های اسلامی به شدت به مبارزه با دنیاگرایی پرداخته است. از نظر اسلام دنیا گرایی به این است که انسان هدف آفرینش را فراموش کرده و از آن غافل شود و به جای تلاش برای ابدیت خود را به زخارف دنیوی و زینت های آن دلخوش دارد و به گردآوری و جمع مال بیاندیشد و گمان کند که سعادت و جاودانگی در جمع ثروت و مال اندوزی است.(سوره همزه و تکاثر) چنین تفکری از زندگی و سبک زندگی  در دنیا که موجب غفلت از آخرت است،‌ از نظر اسلام و آموزه های آن ناپسند است.

البته باید دانست هرگز در اسلام، کار و تلاش و تولید ثروت و فعالیت های اقتصادی به عنوان دنیاگرایی معنا نشده است؛ بلکه فعالیت های اقتصادی در کنار مسایل اعتقادی و باورهای دینی، به عنوان یک ارزش در دستور کار قرار گرفته است و خداوند از اهل ایمان و تقوا خواسته است که ضمن اخلاص و ایمان و اعتقاد به آفریدگاری و پروردگاری خداوند، کارهای نیک که همان تولید در چارچوب خلافت الهی و عدالت است بپردازند تا این گونه هم ایمان خود را به خدا نشان دهند و هم خلافت الهی و ماموریت و تکلیف خود را انجام دهند.(بقره، ایات 2 و 3)

از نظر اسلام یکی از وظایف و مسئولیت های هر مومنی در قبال دیگران که عقل نیز آن را بیان کرده، انفاق است. بی گمان انفاق بدون تولید شدنی نیست. تا انسان چیزی را تولید نکند و فعالیت اقتصادی نداشته باشد نمی تواند زکات مال که یک وظیفه انسانی و اخلاقی و شرعی است را به جا آورد و انجام دهد. زکات بخشیدن از مالی است که با تولید به دست آمده است. بنابراین، وظیفه انسان این است که تولید کند و بخشی از فرآورده های تولیدی خویش را به دیگران ببخشد و دستگیر بینوایان و فقیران و سائلان باشد.

زهد به معنای قناعت در مصرف

با نگاهی به آموزه های اسلامی که رهبانیت و گوشه نشینی در جهت عبادت محض را نادرست دانسته(حدید، ایه 27) و پیامبر(ص) به صراحت فرموده است: لارهبانیه فی الاسلام،‌در اسلام رهبانیت نیست، می توان دریافت که زهد نمی تواند به معنای اشتغال به نماز و روزه و مانند آن و بی کاری و فرار از فعالیت های اقتصادی باشد که در حکم جهاد و از مصادیق عبادت است؛ چرا که حتی اگر فعالیت اقتصادی و تولید یک عبادت نباشد که هست، دست کم مقدمه عبادات چندی چون زکات و خمس و انفاق و صدقات مالی و اطعام و مانند آن است که به عنوان مقدمه واجب، واجب خواهد شد.

بنابراین، هر گونه تنبلی و بی کاری و عدم توجه به فعالیت های اقتصادی به ویژه تولیدی به معنای امری خلاف شریعت و عقل خواهد بود؛ زیرا شریعت اسلام اموری را به عنوان واجب بیان کرده که متوقف بر تولید و فعالیت های اقتصادی است. از این رو،‌ حتی فعالیت اقتصادی و تولیدی را یک عبادت محض ندانیم که می دانیم به شرط این که نیت و حسن فاعلی و اخلاص در آن رعایت شود، به عنوان مقدمه واجبات مالی دیگر،‌واجب می شود.

اصولا زهد به معنای بی رغبتی به دنیا و مادیات آن است؛ به این که انسان گرایش به دنیا نداشته باشد و حب و دوستی آن در جانش رسوخ نکند و او را به خود مشغول ندارد و از خدا و آخرت باز دارد. حتی می توان زهد را  به معنای انجام واجبات  و ترک محرمات دانست؛ زیرا کسی به واجبات عمل می کند و از محرمات پرهیز می نماید که علاقه ای به دنیا نداشته باشد و بتواند به سادگی از علایق مادی دنیوی بگذرد.

حضرت فاطمه (س) می فرماید: اَزهَدُ الناسِ مَن تَرَکَ الحَرام ، اَشَدُّ الناسِ اِجتهاداً مَن تَرکَ الذُّنوب؛ زاهد ترین مردم کسی است که حرام را وانهد، کوشاترین مردم تارک گناهان است.(تحف العقول،ص519)

امیرمومنان علی(ع) زهد را در آیه 23 سوره حدید می داند و می فرماید: زاهد، همه غمها و شادیهای دنیا را از دل خود بیرون کرده نه به چیزی که از دنیا به او برسد شاد می‏شود و نه از چیزی که از دست او بیرون رود محزون می‏گردد.پس اوهمیشه در استراحت و آرامش است.

بر اساس آموزه های وحیانی قرآن و اسلام، زهد در تولید و فعالیت های اقتصادی نیست؛‌چرا که خداوند انفاق و زکات را به عنوان یک عبادت در کنار نماز قرار داده است(بقره، آیه 3؛ مائده، آیه 55 و آیات دیگر) بلکه زهد در مصرف معنا می یابد. به این که انسان از تولیدات و ثروت و سرمایه و مالی که از طریق فعالیت های اقتصادی به دست می آید به مقدار مورد نیاز مصرف کند و بقیه آن را در راه خدا انفاق کند و فقیران و نیازمندان و بینوایان و مساکین و سائلین بدهد.

بنابراین،‌زهد را می بایست در قناعت و صرفه جویی در مال و بی رغبتی و کم محلی به مادیات دانست نه در حوزه تولید و فعالیت های اقتصادی که اصولا وظیفه انسان در روز است که دنبال فعالیت های اقتصادی باشد و از فضل الهی در رزق و روزی بهره مند شود.(نحل، آیه 14؛ اسراء، آیه 66؛ قصص، ایه 73 و ایات دیگر)

شهید مطهری(ره) در بیان تفاوت های زاهد و راهب می فرماید: «زاهد و راهب هر دو از تنعم و لذت‏گرایی دوری می‏جویند ولی راهب از جامعه و تعهدات و مسؤولیت های اجتماعی می‏گریزد و آنها را جزء امور پست و مادی دنیایی می‏شمارد و به صومعه و دیر و دامن کوه پناه می‏برد، اما زاهد به جامعه و ملاک های آن و ایده‏های آن و مسؤولیت ها و تعهدهای آن رو می‏آورد. زاهد و راهب هر دو آخرت گرایند، اما زاهد آخرت‏گرای جامعه‏گراست و راهب آخرت‏گرای جامعه‏گریز. در لذت‏گریزی نیز ایندو در یک حد نمی‏باشند، راهب سلامت و نظافت و قوت و انتخاب همسر و تولید فرزند را تحقیر می‏کند اما زاهد حفظ سلامت و رعایت نظافت و برخورداری از همسر و فرزند را جزء وظیفه می‏شمارد. زاهد و راهب هر دو تارک دنیایند اما دنیایی که زاهد آن را رها می‏کند سرگرم شدن به تنعم و تجمل و تمتعات و این امور را کمال مطلوب و نهایت آرزو دانستن است، ولی دنیایی که راهب آن را ترک می‏کند کار، فعالیت و تعهد و مسؤولیت اجتماعی است. این است که زهد زاهد بر خلاف رهبانیت راهب در متن زندگی و در بطن روابط اجتماعی است و نه تنها با تعهد و مسؤولیت اجتماعی و جامعه‏گرایی منافات ندارد بلکه وسیله ی بسیار مناسبی است‏ برای خوب از عهده مسؤولیت ها بر آمدن.» (سیری در نهج البلاغه، ص221)

امامان معصوم(ع) مانند امیرمومنان(ع) که زاهدترین ایشان کسی نیست، خود کار می کردند و به تولید اقتصادی می پرداختند. باغداری و کشاورزی و دامداری و تجارت شیوه معصومان (ع) بوده است؛ چنان که گاه به امامان(ع) برخی به اصطلاح اهل تصوف و زهد باطل طعنه می زدند که داستان امام باقر(ع) معروف است.

 

برابر آفتاب سوزان حجاز بیل به دست گرفته ، در مزرعه خود کشاورزی می کرد و می فرمود : اگر در این حال پروردگار خود را ملاقات کنم خوشوقت خواهم بود ، زیرا به کد یمین و عرق جبین آذوقه و معیشت خود و خانواده ام را تأمین می نمایم .

علی بن ابی حمزه گوید: روزی امام موسی بن جعفر(ع) را دیدم که در مزرعه اش کار می کرد و از سختی کار، سر تا پا در عرق فرو رفته بود. عرض کردم: مگر کارگران کجایند که شما خود کار می کنید؟ فرمود: آن کس که از من و از پدرم بهتر بود به دست خویش در مزرعه اش کار می کرد! گفتم: آن که بود؟ فرمود: پیغمبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع)، و نیز همه پدرانم به دست خود کار می کردند، و این روش پیامبران و اوصیای آنان و بندگان شایسته خدا است.

محمد بن منکدر گوید: امام باقر(ع) را دیدم که (از خستگی کار در باغ خود و ضمناً شاید به سبب آن که بدن حضرت هم سنگین بوده است) به دو تن از غلامان خود تکیه زده  و از باغ برمی گشت. بر ایشان سلام کردم. حضرت نفس زنان و عرق ریزان سلام مرا پاسخ داد. عرض کردم: خدا شما را سلامت دارد اگر بدین حال که در طلب مال دنیا می باشید مرگتان فرا رسد چه خواهی کرد؟ حضرت دستش را از دست غلامان به در آورد و تکیه داد و فرمود: اگر در این حال بمیرم در حالی مرده ام که به عبادتی از عبادات خدا مشغولم، زیرا بدین عمل خویشتن را از تو و از مردم بی نیاز می سازم. آری از آن بیم دارم که خداوند مرا در حال معصیتی ببیند. گفتم: خدا تو را رحمت کند. خواستم ترا پندی دهم، ولی تو مرا موعظه نمودی.


  
  

یکی از چالش های ادیان و مذاهب بلکه هر مکتب فکری و فرهنگی که بخواهد جامعه انسانی را رهبری کند و به عنوان فلسفه زندگی او  در آید، گرد زمان است که بر چهره درخشان آن می نشیند و آن را از قابلیت سودی می اندازد. مکتب و آیینی که تا دیروز مهم ترین دغدغه های فلسفی و فکری و عملی مردم را بر طرف می کرد و پندار نیک و  کردار نیک او را سامان می داد، خود به مروز زمان و تحت تاثیرات محیطی و تغییرات زمانی، تبدیل به پندار و کردار بد شده است؛ زیرا دیگر نمی تواند به ویژه نیازهای عملی و رفتاری مردم را به درستی پاسخ گو باشد هر چند که به سبب آن که مثلا آن مکتب بر خاسته از خرد و عقلانیتی بود که بیرون از دایره زمان و مکان و آسیب ها و مقتضیات آن قرار داشت،  از نظر فکری و فلسفی قابلیت خود را هم چنان حفظ کرده باشد؛ ولی نمی تواند در حوزه کرداری و رفتاری پاسخ گوی مناسب و شایسته ای باشد. این جاست که مکتب زنده و پویا و آیین رشدی و عامل تمدنی به یک ضد رشد و بالندگی تبدیل شده و خود آفتی برای جامعه بشری می شود.

در این میان تنها مکتبی می تواند هم چنان زنده و پویا باشد که از عنصر فرازمانی و فرامکانی برخوردار باشد و همانند اصول عقلانی و علوم فلسفی در یک عرصه ای بالاتر از زمان و مکان قرار گیرد. به نظر می رسد که تنها دین اسلام از چنین عنصری بهره مند است، زیرا آموزه های دستوری و کرداری آن همانند آموزه های شناختی و معرفی آن، فراتر از دایره و محدودیت های زمانی و مکانی قرار گرفته است، چرا که ریشه و خاستگاهی دیگری دارد که آن را همانند اصول فلسفی و احکام عقلانی قرار می دهد. خاستگاه وحیانی بودن آموزه های اسلامی در همه ابعاد پندار و کردار یعنی چه در حوزه عقاید، اخلاق و احکام از وحی گرفته شده است که همانند عقل فرازمانی و فرامکانی است و هرگز گرد و غبار محدودیت های زمان و مکان بر آن ننشیند.

البته در آموزه های وحیانی اسلام برخی از مسایل مرتبط و یا مربوط به حوزه فرهنگی یا زمانی و مکانی وجود دارد، که البته این ها شناخته شده و معلوم است. ازاین دسته امور به اصول متغیر یاد می شود که در کنار اصول ثابت اسلامی قرار گرفته است. اصول متغیر به اسلام این اجازه را می دهد که منعطف باشد و در حرکت زمان و تاثیر مکان، بتواند هم چنان سرزندگی و سازندگی و پویایی خود را حفظ کند.

اما آن چه که به عنوان اصول حاکم و ثابت است، اصولی است که هرگز در دام زمان و لحظه و مکان نمی افتد و رنگ و غبار آن ها دامن آن را آلوده نسازد. از این روست که به عنوان جوامع الکلم و روح اصول و قوانین اسلامی مطرح می شود.

جوامع الکلم اسلام در سه حوزه عقاید، اخلاق و فقه هرگز تحت تاثیر زمان و مکان نبوده و نیست و همواره بیرون از مقتضیات آن است. بنابراین بر خلاف مکاتب دیگر هرگز عامل بازدارنده و غیر سازنده تلقی نمی شود هر چند که برخی این توهم را داشته و گمان برده اند که اسلام مثلا در عقایدی چون قضا و قدر،‌شفاعت ، آخرت گرایی به جای دنیا گرایی، یا در فضایل اخلاقی چون صبر، قناعت، زهد ، تسلیم و توکل یا در احکامی چون قوانین قصاص، سنگسار و دیگر قوانین و مقررات جزایی ، می بایست تجدید نظر کند، چرا که این امور از پندار و کردار نیک و پسندیده به پندار و کردار ناپسند و بد تبدیل شده و می بایست کنار گذاشته شود.

علت این که چنین تصوری باطل است این که همه عقاید، اخلاق و فقه اسلامی مبتنی بر عقلانیتی است که نمی توان آن را در زنجیره زمان و مکان و مقتضیات آن محدود کرد؛ هر چند که گاه عقول عادی بشری به همه این محتوا نمی رسد و گاه حتی نمی تواند فلسفه احکام و قوانین آن را درک کند، ولی هر از گاهی پرده ها کنار می رود و حقایقی آشکار می شود؛ زیرا جوامع بشری که مثلا حکم قصاص را برداشته اند، گرفتار بحران های متعددی در حوزه امنیت جانی و عرضی قرار گرفته اند.

البته این بدان معنا نیست که فلسفه احکام و مناط و ملاک های آن آسمانی و بیرون از دایره عقل بشر است؛ بلکه به معنای آن است که همه عقول در یک سطح نیستند تا این حقایق را یکسان درک کنند. با آن که علل واقعی و ملاک و مناط احکام اسلامی وحیانی است ولی عقل بشر می تواند آن را درک کند،‌ به شرط آن که عقل در مسیر کمالی به درستی رشد یافته و بالنده شده باشد. از این روست که برخی از این فلسفه احکام و مناط های آن را قرآن و برخی را امامان معصوم(ع) به عنوان عقول کامل بیان کرده اند و برخی دیگر را بشر در طول سالیان به تجربه و آزمون و خطا دریافته است و برخی هم چنان بر او مخفی است که در نهایت روشن خواهد شد؛ چنان که اسرار هستی و قوانین حاکم بر آن در یک فرآیندی با تراکم دانش و تجربه آدمی در حال راز گشایی است.

بر اساس قانون و قاعده اسلامی: کل ما حکم به الشرع حکم به العقل و بالعکس، دانسته می شود که عقل و شرع موید یک دیگر هستند و هرگز علیه یک دیگر نیستند؛ چرا که الواجبات الشرعیه الطاف فی الواجبات العقلیه، هر چیزی که در شریعت واجب شده یک راهنمایی از سر لطف الهی بوده است تا عقل آن را دریابد. به این معنا که تا عقول بشری به حد کمالی خود برسد نیازمند امدادهای خاص است. این امدادهای خاص و عنایات الهی همان احکام شرعی هستند که خداوند به صورت وحی قرآنی و اسلامی بیان کرده است.

البته انسان مسلمان بر اساس اصول عقلانی اصول دین خویش را بنیانگذاری می کند و بر اساس آن بنیادهای عقلانی است که به سمت عبودیت و تعبد می رود. از این روست که تعبد عقلانی نسبت به اموری پیدا می کند که مصالح و ملاک احکام و فلسفه آن را نمی داند، ولی به حکم این که شرعیت هرگز بر خلاف مصلحت و عقل حکمی نکرده است، موارد مشکوک را نیز به همان میزان قبول دارد و عمل می کند. پس یا به حکم مصلحتی عمل می کند که عقل آن را به دست آورده است یا به حکم عبودیتی رفتار می کند که باز عقل بدان حکم کرده است.

مسلمان معتقد بر بنیادهای عقلانی اسلام خود، حتی در مواردی که فلسفه حکمی نرسیده است بدان عمل می کند چنان که وقتی فلسفه آن را نیز دریافته باشد برای فلسفه آن حکم بدان متعبد نیست بلکه به خاطر تقرب و عبودیت بدان علم می کند؛ چرا که عقل به وی حکم کرده است که خداوند را برای تقرب اطاعت کند . پس تعبدهای او نسبت به احکام و عقاید و اخلاق شرعی از باب تعظیم و اطاعت و تقرب است.

البته بر ماست که فلسفه احکام را به دست آوریم و بدانیم و در این راه عقل نظری و عقل عملی خویش را به کارگیریم؛ چرا که عقل نظری به ما کمک می کند که نسبت به حقایق هستی شناخت درستی داشته باشیم و عقل عملی نیز یاری می رساند تا به درستی رفتار و کردار شایسته و نیک داشته باشیم و از هر گونه بدی و زشتی پرهیز کنیم که در این صورت نیز درهای عقل نظری ما بیش از پیش گشوده می شود، چرا که تقوا و عمل به عقل انسانی کمک می کند تا قدرت تشخیص و بصیرت پیدا کند چنان که خداوند در آیه 29 سوره انفال می فرماید و تعلیم و آموزش نورانی الهی را نیز مبتنی بر آن می داند.(بقره، آیه 282)

اگر به تعقل و خرد دریافتیم که قرآن حق و پیامبر(ص) اسوه حسنه است که می بایست از او پیروی و اطاعت کرد تا خود به جایی که آن حضرت رسیده برسیم، می بایست این راه را بپیماییم. این راه تقوا و تعبد است که علوم شهودی را بر ما می گشاید و حقایق را آشکار می سازد چنان که ملکوت آسمان و حقایق هستی برای حضرت ابراهیم(ع)‌و دیگر انسان های کامل آشکار شد.

به هر حال،‌ اسلام احکام ثابتی دارد که به هیچ وجه تغییرپذیر نیست،‌ البته برخی از مسایل است که قابل تغییر است. این مسایل است که از سوی مجتهدین به احکام ثابت و جوامع الکلم عرضه می شود و بر اساس مقتضیات زمان احکام آن بیان می شود.


  
  

یکی از شاهکارهای بزرگ انقلاب اسلامی آوردن افسانه ها در زندگی مردم است. بسیاری از افسانه ها را مردم ایران به واقعیت تبدیل کردند و نشان دادن که آن ها نه تنها افسانه نبوده بلکه حقایق قابل دسترسی است که می توان آن را به واقعیت تبدیل کرد.

در آیات قرآنی و نیز سیره اسلامی این معنا بارها تکرار شده است که یک بیست در برابر دویست می ایستد و پیروز می شود. خداوند می فرماید: هان ای پیغمبر! تحریض کن مؤمنین را بر کارزار اگر از شما بیست نفر خویشتن دار یافت شوند بر دویست نفر غلبه می یابند و اگر از شما صد نفر باشند بر هزار نفر از کسانی که کافر شدند غالب می شوند، به خاطر اینکه آنان مردمی هستند که نمی فهمند؛ اکنون خداوند سبک کرد از شما، و دانست که در شما ضعفی است، حال اگر از شما صد نفر خویشتن دار یافت شوند بر دویست نفر غلبه پیدا می کنند، و اگر از شما هزار نفر یافت شوند بر دو هزار نفر غالب می آیند به اذن خدا و خدا با خویشتن داران است (انفال، ایات 55 و 56)

هم چنین فرشتگان برای امداد و یاری مومنان در جنگ حاضر می شوند و امدادهای غیبی الهی با حضور فرشتگان موجب می شود تا مومنان در جنگ پیروز شوند.(انفال، ایات 9 و 10 و ایات دیگر)

بسیاری از این گفته ها همانند اساطیر الاولین و افسانه ها بود و کسی نمی توانست این ها را به سادگی باور کند تا این که انقلاب اسلامی مردمان مومنانی را به نمایش گذاشت که جهانیان را مبهوت خود ساختند. در بسیج رزمندگان اسلام کودکانی یافت شدند که با کوله پشتی پر سنگ به جنگ عراقی می رود و او را  می کشد و اسلحه اش را به غنمیت می گیرد و نزد فرمانده می آید و می گوید که اکنون طبق فرمایش شما من خودم را به سلاح آماده کرده و برای جنگ نهایی و حضور در خط مقدم آماده ام.

داستان های بزرگی در دوران دفاع مقدس از افسانه بودن به واقعیت تبدیل شد و بر مردمان معلوم شد که آن چه خداوند بیان کرده یا در داستان های عصر پیامبر(ص) نقل شده است، افسانه نبوده است بلکه حقایقی بود که می توان در هر عصری آن را جامعه به واقعیت تبدیل کرد به شرط آن که ایمان واقعی تحقق یافته باشد و اسلام از لقلقه زبانی و حتی ایمان از قلب به تمام وجود و جوارح جریان یافته باشد.

یکی از مشکلاتی که در دوران دفاع مقدس پیش آمده بود، غروری بود که پس از پیروزی های پیاپی لشکر اسلام پدید آمده بود. این پیروزی ها و افزایش امکانات و منابع مادی و مالی موجب شد تا لشکر اسلام در عملیات بیت المقدس و آزادسازی خرمشهر مدتی کوتاه زمین گیر شود؛ چرا که گمان بر آن رفت که عامل پیروزی عده و عده(نفرات و تجهیزات ) است. در این زمان بود که فرماندهان نزد امام خمینی(ره) مقتدای خویش رفتند و از انفاس قدسی و امام زمانی آن حضرت بهره بردند. ایشان گفت: مشکل شما غرور نفرات و تجهیزات است. شما با نام خدا و با ایمان بسیجی بروید تا فتح ونصرت نصیب شما شود. آن گاه فرماندهان دریافتند که می بایست توکل و توسل را مبنای خویش قرار دهند و گرفتار غرور نفرات و تجهیزات نباشند. این گونه است که می روند و خرمشهر را با وجود چند لشکر مجهز عراقی آزاد و ده ها هزار نفر را اسیر می کنند.

آن گاه امام خمینی این حقیقت را گوشزد می کند که : "خدا خرمشهر را آزاد کرده است" چون ما النصر الا من عند الله ان الله عزیز حکیم(انفال، ایه 10) و  یا ایهاالذین امنوا ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم (محمد، ایه 7) پس هنگامی که یاری خدا کنید نصرت و پیروزی فرا رسد.

جالب این است که بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، تجهیزات و امکانات و نفرات هر چند که مهم و ارزشی باشد هرگز عامل و سبب و علت پیروزی و نصرت نیست. از این روست که در آیه 60 سوره انفال می فرماید: و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوکم و آخرین من دونهم لا تعلمونهم الله یعلمهم و ماتنفقوا من شی ء فی سبیل الله یوف الیکم و انتم لا تظلمون؛ و آماده کنید برای (کار زار با) ایشان هر چه را می توانید از نیرو و از اسبان بسته شده که بترسانید با آن دشمن خدا و دشمن خود را و دیگران را از غیر ایشان که شما آنان را نمی شناسید و خدا می شناسد، و آنچه که در راه خدا خرج کنید به شما پرداخت می شود و به شما ظلم نخواهد شد.

این بدان معناست که تجهیزات و امکانات نظامی و نفرات کارآموزده جنگی تنها عامل ارهاب و ترس دشمنان و عامل بازدارندگی دشمن و مانع از حملات آنان است، ولی هرگز در این آیه سخنی از نصرت و پیروزی نیست؛‌یعنی با تجهیزات و شمار رزمندگان شما به پیروزی نمی رسید بلکه تنها عامل پیروزی بر دشمن همان ایمان به خدا و اطاعت از اوست که همان روحیه بسیجیان امام خمینی بوده است. پس اگر خواهان پیروزی و نصرت بر دشمن هستیم می بایست خود را  عواملی از این دست یعنی اطاعت از خدا و ولایت و ایمان به خدا و نصرت او با انجام اطاعت از خدا و ولی او مجهز کنیم تا پیروز شویم. بنابراین، هر چند که آموزش نیروی انسانی کارآزموده و رزم آور و تجهیزات پیشرفته نظامی خوب است ولی باید دانست که تنها نقش بازدارندگی و ترس و ارهاب را خواهد داشت و تنها عامل همان ایمانی است که در شکل اطاعت از خدا و رسول و ولی او تجسم می یابد.


  
  

خداوند دارای دو دسته صفات جلالی و جمالی است. خداوند صفات جلالی و جمالی خودش را در انسان ودیعت گذاشت تا به عنوان خلیفه الهی بتواند بر ما سوی الله پروردگاری و ربوبیت کند.(بقره، آیات 30 تا 33) بنابراین، انسان دارای همه کمالاتی است که خداوند از آن ها به عنوان اسمای حسنای الهی در قرآن یاد کرده است.(اعراف، ایه 108؛ اسراء، آیه 110؛ طه، آیه 8؛ حشر، آیه 24)

اما هر یک از مرد و زن که زوج انسان را تشکیل می دهند، با همه اشتراکات، تفاوت هایی نیز دارند که از آن ها به تفاوت های جنسیتی یاد می شود. این تفاوت ها هرگز به معنا نقص نیست، بلکه به معنای ظرفیت بخشی به انسان است تا بتوانند زن و مرد در کنار هم به کمال برسند. از این روست که هرگز مرد و زن بی جفت شدن و زوجیت یابی به کمال مطلق نمی رسند و در حقیقت نوعی نقص در هر مرد و زنی که مسیر کمالی را بی زوج پیموده به چشم می آید. این نقص همانند نقصی است که هر انسانی بخواهد با ایمان وعمل شخصی به کمال برسد و راه کمال را از ایمان و عمل اجتماعی جدا کند و مسئولیت اجتماعی خود را در قبال دست کم دیگران به انجام نرساند و آنان را به ایمان و عمل صالح دعوت نکند و توصیه و سفارش ننماید؛ چرا که چنین انسانی از نظر قرآن انسان زیانکاری است که هرگز به مقصد نمی رسد.(سوره عصر)

خداوند همه موجودات هستی را جفت و زوج آفریده است.(ذاریات، آیه 49؛ نجم، آیه 45؛ قیامت، آیه 39؛ زخرف، آیه 12؛ یس، آیه 36) از جمله این آفریده های الهی انسان است که آنان را نیز زوج و جفت آفریده است. هر مرد و زنی کمال را در کنار هم درک و دریافت خواهند کرد و هرگز به تنهایی به کمال مطلق نخواهند رسید. آرامش، آسایش، مودت، محبت و رحمت زمانی نصیب انسان می شود که زوج و جفت در کنار هم باشند و زن و مرد یک دیگر را کامل کنند و نواقص یک دیگر را برطرف نمایند.(روم، آیه 21)

مرد هر چند که همه کمالات الهی را به عنوان صفت و اسم در اختیار دارد ولی فعلیت آن نیازمند بهره مندی از کمالات زن است؛ هم چنین زن اگر چه همه کمالات الهی را داراست ولی او نیز نیازمند مرد است تا او را در اظهار این کمالات یاری رساند.

خداوند تفاوتی را که میان مرد و زن ایجاد کرده است ارتباط تنگاتنگی با جمال و جلال الهی دارد. مرد نمادی از جلال و عظمت الهی است؛ چنان که زن نماد جمال الهی می باشد. جمع میان جلال و جمال است که کمال را شکل و معنا می بخشد.

زن در همه دوران زندگی اش، نمادهای از لطافت و زیبایی است. در دختری نماد پاکی و عصمت و احساس و عواطف است و در دورانی که در نقش مادر ظاهر می شود نماد مهر و عشق و محبت است و زمانی که کودک را در آغوش می گیرد و مادری را تجربه می کند نماد و اوج جلوه فداکاری و ایثار است. همه زیبایی ها را می توان در زن یافت؛ از زیبایی ظاهری تا زیبایی باطنی در زن به اوج خود رسیده است. زن در صورت و سیرت جلوه جمال الهی است و اگر کسی بخواهد جمال الهی را بنگرد در صورت زن بنگرد و هر چه زن به کمال نزدیک تر باشد این زیبایی و جمال الهی در او نمایان تر است؛ چنان که فاطمه زهرا(س) در تمامیت کمال جمال الهی است و زیبایی اش بهشت را معنا و روشنایی خاص می بخشد به گونه ای که همه هستی شگفت زده می شود.


91/2/22::: 6:33 ع
نظر()
  
  

انسان موجودی اخلاقی است. پس اگر خلق و خوی خود را نسازد از دایره انسانیت بیرون است؛ چرا که انسان هم دانایی و هم توانایی تغییر مثبت را داراست و می تواند فضلیت اخلاقی را در خود تحقق بخشد.

اخلاق نیک مجموعه ای از پندار نیک و کردار نیک و گفتار نیک است. کسی که خود را به فضلیت و کرامت انسانی می سازد و تربیت می کند،‌ دارای منش و کنش و واکنش نیک می شود و به عنوان یک انسان اخلاقی شناخته می شود. البته سرچشمه گفتار و کردار نیک، پندار نیک است و همه چیز از آن جا نشات می گیرد؛ چرا که عقل و قلب آدمی است که انسان را به سمت دانایی می برد و گرایش به زیبایی ها و نیکی ها را در وی بر می انگیزد.

البته گفتارنیک و کردار نیک نیز بیانگر درستی و راستی پندار نیک بشر است و کسی که دارای منش نیک باشد و ذات و سرشت خویش را به نیکی پرورانده باشد، دارای پنداری نیک و در نتیجه کردار نیک و گفتار نیک خواهد بود.

شیرینی و شیوای گفتار

ادبیات و آموزش های ادبی و پرورش های آداب، به شخص کمک می کند تا به شیرینی وشیوایی سخن بگوید. در حقیقت علومی از جمله علوم معانی و بیان و بدیع به آدمی می آموزد که چگونه ظاهر سخن و گفتارش را نیک گرداند تا در جامه زیبا سخنی را به نیکی ارایه دهد. فصاحت و بلاغت و شیرین و شیوایی و رسایی سخن امری بسیار پسندیده است؛ زیرا اگر مفهوم و مطلب مهم و ارزش مندی را در جامه و ظاهری ناپسند و زشت ارایه دهیم و در بسته بندی محتوای ارزشی کوتاهی کنیم، از ارزش و اعتبار آن نیز کاسته ایم.

زرناب و سرخ را می بایست در بهترین بسته بندی ارایه داد تا ظاهر و باطن آن با هم موافقت کند و متناسب هم باشد. در پیام های نیک و پندارهای نیک نیز می بایست این گونه سخن ناب و گوهر کلام را در جامه ای زیبا ارایه کرد تا در جذب مخاطب و پذیرش آن بیافزاید.

از این روست که خداوند کلام خویش را در بهترین شکل و زیباترین قالب به فصاحت و بلاغت تمام فروفرستاد و قرآن را هم از نظر شیوایی و رسایی و شیرینی چنان کرد که هیچ ادیب و شاعری را توانایی مقاومت و هماوردی نمانده است و همگان سر تعظیم بر آستانه فصاحت و بلاغت آن فرود آورده اند.

نیک گفتاری از نظر قرآن

خداوند گفتار نیک را به خوبی توصیف کرده است و در آیات چندی نشان داده است که چگونه می بایست ظاهر و باطن گفتار را آراست تا نیکوترین سخن بر زبان جاری شود. در این جا به برخی از ویژگی های گفتارنیک از نظر قرآن اشاره می کنیم.

1.      راستی: سخن نیک، سخنی راست است و در آن دروغ و کذب راه پیدا نمی کند. صدق و راستی کلام و سخن، به مطابقت آن با واقع، عقیده و عمل است. به این معنا که سخنی است که مطابق واقع و خارج و حقیقت است؛ دیگر آن که مخالف عقیده شخص نیست و شخص در اندیشه و پندار چیزی دیگر ندارد و همان چه را اذعان و عقیده دارد بر زبان می راند و در عمل نیز بر خلاف آن رفتار نمی کند. بنابراین، چون منافق نیست که بر زبان چیزی را می راند که در پندار و دل چیزی دیگر است(سوره منافقون، آیه 1) و یا سخنی را نمی گوید که در عمل بر خلاف آن رفتار می کند. در آیات قرآنی بر صداقت در قول و فعل و عمل بسیار تاکید شده و از دروغ و کذب به شدت بیزاری جسته شده است. بنابراین، مهم ترین ویژگی گفتار نیک، راست گفتاری و صداقت و راستی است.

2.      استوارگویی: دومین ویژگی گفتار نیک، استواری در سخن است. به این معنا که چنان از برهان و علم وقطع برخوردار باشد که هیچ خدشه ای بدان وارد نشود و هیچ راه نفوذی برای تخریب آن وجود نداشته باشد. خداوند از این ویژگی به قول سدید  یاد می کند؛(نساء، آیه 9؛ احزاب، آیه 70) زیرا سخنی چنان استوار چون سد محکم است که هیچ راه نفوذی نیست تا سد بشکند و تخریب شود و تخریب گر شود. استواری سخن به منطق قوی و برهان و علم و قطعی بودن آن است. به این که سخنی نگوید که بر پایه ظن و تخمین و گمان و تخرص است.

3.      رساگویی: از دیگر ویژگی های گفتار نیک، رساگویی است. به این معنا که همه مفهوم کلام و سخن درک شود و چیزی بر خلاف ظاهر آن فهمیده نشود. بلاغت و رسایی کلام از جمله ویژگی هایی است که مخاطب را تحت تاثیر قرار می دهد و به او اجازه نمی دهد تا در محتوای آن تردید افکند و گمان به خلاف آن برد و احتمال خلاف بدهد که شاید چیزی دیگر را اراده کرده است. مخاطب تحت تاثیر بلاغت کلام و رسایی آن، قرار گرفته و پیام را به خوبی پذیرا می شود.(نساء، آیه 63)

4.      عرفی و شیوایی: گفتار نیک می بایست عرفی و شیوا باشد. به این معنا که هر کسی به سادگی آن را درک و فهم کند و از پیچیدگی و تعقید برخوردار نباشد. از واژگان و اصطلاحاتی استفاده کند که همه مردم آن را می فهمند و برای آنان معانی و مفاهیم آن روشن است. در حقیقت از حقیقت بیان و روشنی آن خالی نباشد و به زبان مردم خودش سخن گوید نه به زبان گروه یا طبقه ای از مردم یا قشری از ایشان که دارای اصطلاحات خاص هستند. خداوند در آیات بسیاری بر این نکته تاکید کرده است که در گفتار با مردم چنان سخن بگوید که حتی سفیهان و نابخردان نیز آن را درک و فهم کنند و نیازی به مترجم و تفسیر و تشریح نباشد. البته عرفی گفتن و عرفی زندگی کردن و رفتار نمودن و در چارچوب معیارها و ملاک های عمومی جامعه عقلایی و خردمندان زیستن یک اصل اساسی در فرهنگ قرآنی است که اختصاص به گفتار و سخن ندارد ولی با این همه یکی از جلوه ها و نمادهای اساسی عرفی زیستن، سخن معروف و شیوا و رسا بر زبان راندن است؛ چرا که قول عرفی، سخن پسندیده ای است که مردم آن را دوست می دارند و به آن سخن می گویند و در جامعه به سادگی درک و فهم می شود و هیچ زشتی و خلافی و بدی در آن نیست و انسان از شنیدن آن خسته یا اندوهگین و ناخشنود نمی شود.(بقره، آیه 253؛ نساء، آیات 5 و 8 ؛ احزاب، ایه 32؛ و آیات دیگر)

5.      آسان گویی و نرم گفتاری: سخن نیک هم چنین سخن آسان و روان و قابل درک و فهم برای همگان است. کسی که می خواهد دیگران او را درک کنند به جای آن که به دشواری سخن بگوید و درخواست های سخت و ناممکن داشته باشد و خواسته های بی جا را مطرح سازد، کلام و سخن بگوید که قابل درک و فهم و عمل باشد و مردم را به زحمت و رنج نیافکند و از یسر به عسر نکشاند.(اسراء، ایه 28) از این آیه هم چنین فهمیده می شود که انسان می بایست در گفتار نرم و لطیف باشد و سخن به درشتی نگوید و زمینه ای را فراهم نسازد که مردم به درشت گویی از پیرامون وی دور شوند و سخن او را نشنوند چه رسد که عمل کنند.

6.      کریم گویی: گرامی داشتن دیگران در سخن از مهم ترین معیارهای گفتار نیک از نظر قرآن است. برخی عادت کرده اند که کرامت آدمی را را نادیده بگیرند و مراعات حد و اندازه مقام و ارزش ایشان را روا ندارند. از نظر قرآن هر کسی دارای منزلت و مقامی است که می بایست در سخن گفتن با او، مراعات کرد. از آن جایی که جایگاه والدین بسیار بزرگ و مقام ایشان بسیار ارجمند است می بایست در سخن گفتن با ایشان مراعات مقام ارجمند ایشان را نگه داشت و کریمانه با ایشان سخن گفت و ایشان را در سخن گرامی داشت. (اسراء، آیه 23) البته این کریم بودن و گرامی داشتن دیگران اختصاص به والدین ندارد بلکه همگان با توجه به درجه ای که خداوند ایشان را به عقل و علم گرامی داشته و خلافت الهی را برتن ایشان کرده است، کریم و گرامی هستند و می بایست این مقام ایشان را پاس داشت مگر این که خود قدر منزلت خویش را نگه ندارد و به کفر و سفاهت سخنی زشت بر زبان راند که با او نیز می بایست با نرم سخن گفت.

7.      نرم گویی: از دیگر خصوصیات سخن نیک ، نرمی است. به این معنا که درشت گویی را حتی نسبت به دشمنان و تندخویان ترک کرد و به سبب تندخویی و درشت گویی ایشان ، معامله به مثل نکرد بلکه با نرم و احسانی در کلام ایشان را به آرامش دعوت کرد تا سخن فهم و درک شود؛ زیرا هدف از هر سخن و کلامی ایجاد ارتباط کلامی و فراهم آوری تفاهم و درک متقابل است و درشت گویی هیچ گاه امکان تفاهم و درک متقابل را فراهم نمی آورد و بلکه اجازه شنیدن و تدبر و درک و فهم کلام را از مخاطب می گیرد. پس لازم است که نرمی را در گفتار در پیش گرفت تا مخاطب حتی خشمگین و درشت گو را به آرامش رساند و امکان فهم پیام کلام را به او بخشید.(طه ،‌آیه 44)

8.      سنگین گویی: از دیگر خصوصیات کلام نیک و گفتار نیکو آن است که سبک مغز نباشد و مطالبی در آن طرح نشود که هیچ سودی برای مخاطب نداشته باشد. اگر سخن هر چند شیوا و شیرین و رسا باشد و جامه زربافت بر تن داشته باشد ولی از سنگین محتوا و بار معنایی خوب ومناسب برخوردار نباشد، هیچ ارزشی ندارد. بنابراین می بایست کلام دارای محتوای سنگین باشد که به درد مردم بخورد و ایشان را به تفکر و تدبر بخواند و به سوی معارف و حقایق بکشاند.(مزمل،ایه 5) البته این غیر تعقید و پیچیدگی و لغز گویی و چیستان گویی است که در کلام نیک و گفتار نیکو جایی ندارد. لغز گویی هر چند که کلام به ظاهر خوبی است ولی در حقیقت گفتار نیکی و پسندیده ای نیست از این روست که در عرف مردم چنین کلامی رایج نیست و جزو معروف جامعه نمی شود.

9.      برترین گویی و بهترین گویی: اگر هر سخنی نیک و بد دارد وانسان نیک و معروف و پسندیده آن را بر می گزیند و می گوید و خود را چنان به آداب ادبیات نیک تربیت می کند که خوب و پسندیده بگوید، ولی بهتر آن است که در میان ظاهر خوب از بهترین ها و از باطن محکم و سنگین و استوار از کامل ترین ها استفاده کند. پس بهترین سخن ها را در بهترین جامه ها ارایه دهد و در این راه کم نگذارد. خداوند از بندگان خود می خواهد تا بهترین قول و کلام را بشناسند و آن را در علم و علم پیروی کنند. از این روست که بر احسن قول تاکید ویژه ای می کند که بهترین در خوب ها و پسندیده هاست.(فصلت، ایه 33)

اگر بخواهیم دیگر ویژگی ها گفتار نیک را بگوییم شاید نیازمند تحقیق و بررسی بیش تر و کامل تری در قرآن باشد ولی به همین مقدار در این جا بسنده می شود زیرا می دانیم که عمل به این ها خود پاسخ گویی رسیدن به نیکوترین گفتارها خواهد بود.


  
  

بشر نیازمند تعلیم و تربیت است.این بدان معناست که ظرفیت انسانی بی پایان است. البته موجودات دیگری را نیز می شناسیم که قابل تربیت می باشند ولی از قابلیت آموزش و تعلیم برخوردار نمی باشد. تربیت فرایندی است که عمل و رفتاری را می آموزد. البته پرورش به معنای ربوبیت در موجودات دیگر نیز امکان پذیر است؛ چرا که موجوداتی چون گیاهان و جانوران نیز قابلیت پرورش را دارند و می توانند از وضعیت کنونی خود به یک وضعیت بهتر و برتر بروند و رشد و نمو داشته باشند. از این روست که خداوند در این حوزه ربوبیت، انسان را خلیفه خود قرار داده است تا به عنوان مظهر الوهیت، در جامه ربوبیت در آید و دیگر موجوداتی را که امکان پرورش دارند را پروریده و به جایگاه شایسته و بایسته آنها برساند.

به هر حال، انسان تنها موجودی است که قابلیت تعلیم و آموزش را برخوردار است و دیگر موجودات تنها یا تربیت می شوند و رفتاری را با تکرار به شکل عادت ثانوی انجام می دهند و یا در نهایت از استعدادی برای پرورش و ربوبیت برخوردار هستند.

اما این که چرا قابلیت تعلیم و آموزش را ندارند، از آن روست که علم به معنای دانایی حتی در شکل دانش حصولی و تصورات ذهنی از اختصاصات انسان است. این انسان است که توانایی تعلیم و تعلم را داراست و می تواند بیاموزد و بیاموزاند.

در قرآن از علوم حصولی و حضوری سخن به آمده است. علم حضوری که مرتبه حق الیقین آن اختصاص به خداوند دارد، زیرا همه چیز معلوم عین ذات عالم است و اتحاد عالم و معلوم و علم در خداوند حقیقت و در انسان از باب مظهریت است.

انسان به عنوان مظهریت تمام و کامل خداوندی از چنین مرتبه از علم حضوری و شهودی برخوردار است و حق الیقین در انسان نیز تحقق می یابد و انسان هم نسبت به حقایق هستی از چنین علم شهودی می تواند برخوردار باشد؛ اما شکی نیست که دیگر مراتب علم حضوری چون علم الیقین و عین الیقین و نیز علم حصولی و ذهنی برای اوست.

اگر بخواهیم از علم حصولی  تعریف ساده ای داشته باشیم، علم حصولی همان معانی و مفاهیمی است که به شکل صورت های ذهنی تصوری و تصدیقی در انسان تحقق می یابد. وقتی واژه آب را می شنویم تصوری از آب در ذهن ما می آید که همان معلوم ذهنی و علم حصولی ماست. معقولات ثانوی مانند انسان و کلی و جزیی نیز از مصادیق علم حصولی است. البته انسان معقول ثانوی است و کلی و جزیی از معقولات ثالثه است ولی هر چیزی که بعد از معقول نخست مانند آن معنای ذهنی آب انسان می فهمد به عنوان معقول ثانوی خوانده می شود و در اصطلاح معقول ثانوی شامل همه معقولاتی است که در انسان از طریق تفکر به آن دست می یابد؛ چنان که از محمد و احمد و محمود، انسان را می فهمند و از تفکر در انسان به کلیاتی چون نوع در برابر جنس منطقی و جزیی و کلی و مانند آن می رسد و از امکان و امتناع و وجوب آگاهی می یابد. پس معقولات ثانوی و علوم حصولی همه از علوم تفکری و اکتسابی است که از طریق حواس پنج گانه نخست درک و سپس در قلب و عقل، تعقل می شود و تصورات و تصدیقات شکل می گیرد و علوم عقلانی چون منطق و فلسفه از آن زاییده می شود.

همه دانش های ما ارتباط تنگاتنگی با علم حصولی دارد؛ زیرا حتی در علوم آزمایشگاهی و تجربی ما تنها با جزئیاتی آشنا می شویم که لایسمن و لایغنی است و چیزی بر ما نمی افزاید اما انسان با قدرت عقل و تفکر خود از این جزئیات احکام کلی عقلانی استنباط می کند و قواعد و قوانین را به دست می آورد . از این روست که حتی علوم تجربی نیازمند تعقل منطقی و تفکر کلی هستند تا قابل بهره برداری علمی و انتقال باشد.

البته انسان دارای علوم شهودی نیز است. علم شهودی دارای سه مرتبه است. علم الیقین که همان دیدن آتش شمع است که نوعی شهود است. مرتبه پس از آن دست زدن به آتش است که عین الیقین است و انسان معنای آتش و سوختن را به جان ادراک می کند و مرتبه سوم سوختن در آتش و آتش شدن است که حق الیقین از مراتب سه گانه علم شهودی است.

البته هر علم شهودی برای این که به دیگران انتقال یابد می بایست به شکل علم حصولی در آید چنان که هر علم حصولی تا زمانی که به علم شهودی در یکی از سه مرتبه و درجه آن در نیامده باشد، علم واقعی نیست.

خداوند به عنوان اولین معلم بشریت، هم علم حصولی و هم علم شهودی را به انسان آموخت و خداوند به عنوان نخستین معلم و آموزگار بشریت، همه اسماء و صفات خویش را به شکل جعل و شهودی عینی در ذات انسان سرشته است (بقره، ایه 31) از این روست که لایق و شایسته خلافت شد.

از آیات دیگر پس از آیه می توان دریافت که انسان تنها موجودی است که قابلیت تعلیم و تعلم مطلق و کامل را دارا است؛ زیرا حتی فرشتگان نمی توانند بیش از آن که خداوند به آنان آموخته چیزی بیاموزد و این دانسته های آنان بسیار معدود و معلوم است و از همین رو نمی توانند بیش از آن بیاموزند. پس تنها از تعلیم حضرت آدم(ع) می توانند در سطح انباء و اخبار آگاه شوند و هرگز به علم شهودی و حصولی نسبت به آموزش ها و دانسته های انسانی نمی رسند.

به هر حال، خداوند نخستین معلم بشریت و انسان تنها موجود دارای قابلیتی است که همه علوم را می تواند بیاموزد و بیاموزاند. باشد که از این قابلیت به درستی بهره گیریم و به تعلیم و تربیت و ربوبیت و تزکیه خود و دیگران بپردازیم.


  
  

خداوند از انسان خواسته است تا در حد توان و استطاعت خویش کارهای خیر را انجام دهد و تکلیف خود را به جا آورد. انسان اگر توانایی انجام کاری را نداشته باشد هرگز او را مواخذه نمی کند؛ زیرا شرط انجام کارها اموری چون عقل، اختیار، بلوغ، استطاعت و قدرت بر انجام آن است. پس اگر کسی مجنون و سفیه باشد تکلیفی بر او نیست و شخص مجنون ادواری در دوره ای که گرفتار جنون می شود در همان محدوده هم تکلیف از او ساقط می شود.

هم چنین شرط دیگر، اختیار است و اگر کسی مجبور باشد و با اکراه و اجبار از او چیزی را بخواهند و او ناتوان از اختیار و انتخاب باشد، در این محدوده نیز تکلیف از او ساقط است و مواخذه و مجازات نمی شود و اگر عقد و معامله ای این گونه انجام گیرد، چون مختار نبود، آن عقد و معامله فاسد و غیر صحیح است و حکم وضعی آن بطلان و حکم تکلیفی آن با توجه به احکام خمسه مشخص می شود و البته مواخذه ای بر ارتکاب امری اجباری نمی شود. در شرایط اضطرار غیر اختیاری نیز همین حکم جاری می شود و ضرورت موجب می شود تا شخص در آن محدوده اضطرار از قوانین خاص پیروی کند. در اصطلاحات و قواعد فقهی آمده است: الضرورات تبیح المحذورات، ضرورت محذورات و حرمت ها را در محدوده خودش مباح و مجاز می کند؛ البته چنان که گفته شد: الضرورات تبیح المحذورات بقدرها؛ این مباح و مجاز شدن در محدوده مقدرات است و اگر مثلا در زمان هلاکت در بیابان ناچار است از مرداری بخورد به میزان رفع گرسنگی باشد نه آن چنان بخورد که سیر شود یا شراب را به مقداری بخورد که دکتر به هر علتی خاص تجویز کرده است و این حرمت در همین محدوده مجاز می شود.

شرط بلوغ در تعلق تکلیف به شخص امری است که همه با آن آشنا هستند؛ ولی شاید برخی درباره قدرت و استطاعت و شرایط آن کم تر بدانند و حتی گاهی نیز مطالبی بر خلاف این شرط شنیده و گفته می شود.

هر کسی زمانی مکلف به انجام کاری است که استطاعت و توان انجام آن را داشته باشد. کسی که نمی تواند به سبب بیماری نماز را ایستاده بخواند می تواند نشسته بخواند. در شرایط حج واجب که حج اسلام نامیده می شود، شرط استطاعت معنای خاصی دارد که در رسائل و توضیح المسایل عملیه بیان شده است.

اما برخی تفسیر غلطی از هر یک از این شرایط عمومی تکلیف می کنند که برخی از آن جز وسوسه شیطان نیست. از جمله برخی از روان شناسان برای کسانی که مرتکب گناهانی می شوند در اسلام حرام و حکم سنگسار داده اند و مثلا کسانی که گرفتار هم جنس گرایی و زنای محصنه می شوند، با این توجیه که ایشان دچار بیماری هستند و یا گرم مزاج می باشند یا نیاز جنسی آنان از طریق شوهر یا یک نفر برطرف نمی شود، آنان را کسانی دانسته اند که استطاعت ندارند و همان گونه که از برخی از حالات و افراد، حکمی ساقط شده و رفع القلم در باره آنان صادر شده است درباره این افراد و این حالات نیز این حکم جاری است. اینان همان کسانی هستند که به تمثیل منطقی و قیاس حرام اصولی، همانند ابلیس قیاس می کنند و خود و دیگران را به هلاک می افکنند و نفرین خدا را به جان می خرند: قتل الخراصون؛ مرده باد تخمین زنندگان.

از آن جایی که برخی از روان شناسان تنها به دنبال درمان به هر وسیله ای هستند، به قیاس ابلیسی متوسل می شوند و با قیاس و تمثیل امری به امری دیگر، حکم یکی را بر دیگری بار می کنند. کسانی که دچار گناه می شوند به سبب آگاهی از گناه بودن، دچار عذاب وجدان می شوند. این دسته از روان شناسان با بهره گیری از قاعده استطاعت می کوشند بگویند که این افراد گناهکار نیز مصداق کسانی هستند که استطاعت ترک گناه را ندارند، پس باید بگوییم که شما گناهی مرتکب نشده اید تا این گونه از عذاب وجدان، افسردگی و آثار و تبعات آن در امان مانند و خودکشی نکنند.

آن چه درباره استطاعت آمده است این که شخص در انجام عملی ناتوان باشد و این انجام کار(فعل) بیرون از توان عادی او باشد؛ زیرا ان الله لایکلف نفسا الا وسعها؛ خداوند نفسی را جز به توان و وسعتش تکلیف نمی کند.( سوره بقره، آیه 286 ، سوره انعام آیه 152 ، سوره مؤمنون، آیه 62 و سوره اعراف آیه 42) معلوم است که سخن از ناتوان در عمل و فعل است؛ در حالی که ترک گناه مونه زیادی ندارد و آن ترک انجام کاری است.

از سویی دیگر، اینان  با این تمثیل و سخن خویش بر آن هستند که بگویند که خداوند به کارهای بد و زشت و گناه و فحشا فرمان می دهد در حالی که این افترا و اتهامی به خداوند است و هرگز خداوند به فحشاء و بدی و سوء امر نمی کند.(اعراف، آیه 28)

به هر حال، کاری که برخی از روان شناسان برای درمان بیماران خود با از بین بردن عذاب وجدان انجام می دهند و از تخمین و تخرص و گمانه زنی و تمثیل بهره می برند تا به این هدف برسند در حقیقت خود را گرفتار نفرین الهی می کنند و باید در باره ایشان گفت: قتل الخراصون؛ مرده باد و مرگ بر ایشان که گناهان مردم را توجیه می کنند تا دنیای خودشان را آباد کنند.


  
  

دنیا میدان مسابقات گوناگونی است. برگزارکنندگان این مسابقات خداوند است. موضوع مسابقه تقوا و پرهیز از هر پلشتی و  پلیدی است. کسانی که وارد دنیا می شوند در میدانی قرار می گیرند که از هر سو با مشکلات عدیده ای مواجه می شوند. در تعابیر روایی از آن به میدانی پر از سنگلاخ یاد می شود که گام نهادن در آن سخت و دشوار است.

امیرمومنان علی(ع) در نهج البلاغه از پیامبر(ص) نقل می کند که آن حضرت فرمود: فَإِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ ص کَانَ یَقُولُ إِنَّ اَلْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَکَارِهِ وَ إِنَّ اَلنَّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ؛ بهشت با ناخوشایندها و دوزخ با خوشایندها در برگرفته و پیچیده شده است. پس راه رسیدن به دوزخ تنها همراهی با هر تکانی است که هواهای نفسانی و وسوسه های شیطانی می دهند؛ چرا که به سادگی در آتش دوزخ سقوط می کنیم ولی بهشت با سختی به دست می آید چون می بایست مراقب باشیم که تکان ها ما را ساقط نکند. پس انسان در چنین میدان مسابقه ای وارد شده است.

در آیات قرآنی از این میدان مسابقه به دوزخی یاد می شود که همه را فراگرفته است و انسان ها می بایست هر گامی که بر می دارند به دقت مواظب باشند که درست بردارند و مراقب باشند تا در حفره ای از حفره های دوزخ نیافتند.(آل عمران، ایه 103؛ مریم، آیه 71)

در این مسابقه تنها کسانی پیروز و سربلند بیرون می آیند که بتوانند ایمان خود را حفظ کنند و اجازه ندهند تا تکان های درونی وسوسه نفس و تکان های بیرونی شیطان او را در چاهی از چاه های مسیر نیاندازد. تنها کاری که هر انسانی می بایست انجام دهد این است که خود را در روی پل حفظ کند و استقامت ورزد و استوار گام بردارد و از تکان ها خود را نگه دارد. بنابراین، تنها کاری که انسان می بایست انجام بدهد تقوا است که چیزی جز پرهیزگاری نیست.

خداوند به صراحت می فرماید که در مسابقه دنیا تنها کسانی پیروز و برنده می شوند که پرهیزگاری پیشه کنند و خود را در روی پل و صراطی که در دوزخ است، نگه دارند و از تکان های شدید نگه دارند: کُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَةُ الْمَوْتِ وَإِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَمَن زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ وَما الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُورِ؛  هر جاندارى چشنده طعم‏ مرگ است، و همانا روز رستاخیز پاداش هایتان به طور کامل به شما داده مى‏شود. پس هر که را از آتش به دور دارند و در بهشت درآورند قطعاً کامیاب شده است و زندگى دنیا جز مایه فریب نیست. (آل عمران، آیه 185)

امیرمومنان علی (ع) می فرماید: وَ اِعْلَمُوا أَنَّهُ مَا مِنْ طَاعَةِ اَللَّهِ شَیْ‏ءٌ إِلاَّ یَأْتِی فِی کُرْهٍ وَ مَا مِنْ مَعْصِیَةِ اَللَّهِ شَیْ‏ءٌ إِلاَّ یَأْتِی فِی شَهْوَةٍ فَرَحِمَ اَللَّهُ اِمْرَأً نَزَعَ عَنْ شَ هْوَتِهِ وَ قَمَعَ هَوَى نَفْسِهِ فَإِنَّ هَذِهِ اَلنَّفْسَ أَبْعَدُ شَیْ‏ءٍ مَنْزِعاً وَ إِنَّهَا لاَ تَزَالُ تَنْزِعُ إِلَى مَعْصِیَةٍ فِی هَوًى ؛  آگاه باشید! هیچ طاعتى نیست جز اینکه طبع انسان از انجام آن ناراحت است،و هیچ کدام از گناهان و معاصى یافت نمى‏ شود جز اینکه با تمایلات و غرائز حیوانى انسان‏ سازگار است! بنابراین رحمت‏ خداوند بر کسى باد که از شهواتش خوددارى کند و هوسها ى‏سرکش نفس را ریشه کن سازد،زیرا مشکل ترین کار جلوگیرى از همین نفس سرکش است‏ که همیشه میل به معصیت و گناه دارد.

پس انسان می تواند با پرهیزگاری در میدان مسابقه ای که روی آتش دوزخ و روی پل صراط مستقیم انجام می گیرد به سلامت بگذرد و از آن سو وارد بهشت شود و به عنوان برنده دست راست خود را بلند کند و  با خوشحالی در دست امیرمومنان علی(ع) که میزان و داور این مسابقه است جام کوثر را به دست گیرد و دست در دست آن حضرت(ع) شادی کند و جایزه خویش را دریافت  نماید.


90/12/22::: 7:2 ع
نظر()
  
  
<   <<   126   127   128   129   130   >>   >