خانواده به دو شکل خانواده کوچک و بزرگ دیده می شود. اما آن چه مراد از خانواده در اسلام است همان خانواده کوچک است که بنیاد آن بر همسران است. در حقیقت محور خانواده همان همسران است و روابط میان دیگر افراد می بایست بر اساس این قطب سامان یابد.
مشکل عمده ای که بارها در میان روابط خانوادگی پدید می آید، عدم توجه به قطب و تمایل به بیرون از مرکز است. هر گاه توجه به پیرامون افزایش یابد، به همان اندازه از توجه به قطب و مرکز کاسته می شود. این بی توجهی یا کم توجهی به مرکز عامل بسیاری از تنش ها و بحران هاست.
مساله یا معضل مادر شوهر و مادر زن
به عنوان نمونه، مادر شوهر و مادر زن در فرهنگ ایرانی به عنوان یک مساله و گاه یک معضل شناخته می شود. ریشه این مشکل را می بایست در عدم درک درست مفهوم خانواده جست؛ زیرا استقلالی که با ایجاد و تشکیل یک خانواده جدید از پسر و دختر شکل می گیرد، برای بسیاری از مادران دشوار است و نمی توانند به سادگی با این استقلال خواهی فرزندان کنار بیایند.
پسر و دختر پس از ازدواج تلاش می کنند تا در محوری به نام همسری گرد آیند و مرکز و قطب جدیدی را بیافریند. آفرینش قطب جدید، به معنای مرکزیت است که دیگران را در پیرامون یا حاشیه قرار می دهد و به شکلی از مرکزیت و قطب بودن خارج می سازد و به بیرون از مرکز دایره می راند. این رانش برای بسیاری از خانواده سخت و دشوار است و از این جاست که مشکل آغاز می شود؛ زیرا هر یک از مادر زن ها و مادر شوهرها، خواهان بقای وابستگی فرزندان به خود هستند و اجازه نمی دهند که به پیرامون یا حاشیه رانده شوند. این در حالی است که ایجاد قطب جدیدی به نام خانواده جدید، نیازمند تغییر در مناسبات و ایجاد مناسبات جدیدی با محوریت یابی مرکز جدید است که بر اساس اراده و اختیار و انتخاب همسران یعنی قطب جدید شکل می گیرد.
برای بسیاری از خانواده ها دوره نوجوانی یک دوره بحرانی تلقی می شود؛ زیرا در این دوره، رگه هایی از استقلال طلبی در پسران و دختران شکل می گیرد که در بسیاری از موارد تضاد و تقابلی با خواسته ها،اراده ها و انتخاب های والدین دارد. اما این دوران را می بایست بهترین دوران زندگی هر فرد دانست؛ زیرا گام بلند برای شدن های کمالی و رسیدن به مقام متاله و مظهریت در ربوبیت برداشته می شود، از این روست که خداوند این دوران را دوره بلوغ دانسته و احکام و تکالیف رشدی و کمالی را برای افراد واجب و لازم دانسته است.
هر چند که والدین به اشکال مختلف به سبب ضعف رقابتی و وابستگی های عاطفی و مالی و مانند آن، نوجوانان را به چالش می کشند و در نهایت آنان را هم چنان بر مدار قطب خود به گردش در می آورند، ولی بسیاری از نوجوانان تجربه شیرینی را از این دوران دارند که به نوعی به لجاجت تفسیر می شود و نوجوانان بر این رفتارها خرده گرفته می شوند؛ اما این آغاز راهی به سوی خلافت الهی است که اگر به درستی بر اساس آموزه های اسلامی مدیریت شود، هر یک از افراد به یک خلیفه و مظهری در ربوبیت تبدیل خواهند شد.
به هر حال، پس از ازدواج هر یک از دختران و پسران که در قالب همسران در آمده اند، می کوشند با توجه به شرایط و فضای جدید،استقلال کامل تری را تجربه کنند و خود قطب و مرکز جدیدی را بیافریند که از سوی والدین به ویژه مادر زن ها و مادر شوهرها به چالش کشیده می شود؛ زیرا مادر شوهر هنوز می کوشد تا قطب بودن خود را حفظ کند و پسر را در محور و مدار خود نگه دارد؛ همین حالت برای مادر زن وجود دارد که هم چنان می خواهد حکومت و سلطه خود را بر دختر ادامه دهد. این گونه است که گاه تضاد و تقابل منافع مادر زن با مادر شوهر، کانون جدید را تهدید می کند و گاه تقابل قطب جدید با هر یک از دو طرف چالش هایی را پدید می آورد. این گونه است که کشمکش ها گاه به بدفرجامی می انجامد و کانون و قطب جدید را متلاشی می کند.
مودت و رحمت در قطب جدید
بر اساس آموزه های قرآنی، قطب جدید که به هدف ایجاد فضایی برای دست یابی به آرامش و سکونت به نام خانواده شکل گرفته است، می بایست بر اساس مودت و رحمت عمل کند تا به این هدف دست یابد. مودت به یک معنا نوعی بده و بستان بر اساس محبت است؛ چرا که مودت همواره دو سویه است.
البته این بدان معنا نیست که بر اساس حقوق می بایست خانواده ای که بر پایه محبت و عشق شکل گرفته است، مدیریت شود؛ چرا که حقوق زمانی معنا می یابد که مشکل اساسی شود و یا تقابل منافع و تضاد آن هر گونه رفتار عاطفی و احساسی را مختل نماید. اما مودت اصولا مبتنی بر محبت و عواطف و احساسات است، با این تفاوت که هر یک از طرفین می کوشد تا بر اساس محبت و عواطف توجه دیگری را به خود جلب کند و قطبی استوار و محکم را در بنیاد خانواده شکل دهد.
البته آموزه های قرآنی در آیه 21 سوره روم، افزون بر مودت که طرفینی است بر رحمت تاکید دارد. رحمت در مصادیقی چون احسان و ایثار و عفو و گذشت و مانند آن تجلی می یابد. رحمت مقتضی این است که هر یک از طرفین بی چشمداشتی نسبت به دیگری نیکی کرده و خطا و اشتباه دیگری را نادیده گیرد بی آن که منتی بگذارد و یا چشم انتظار مقابله به مثل باشد. رحمت اوج، عشق و محبت و عواطف و احساسات است.
احسان به والدین با تاکید بر استقلال خانواده
اکنون این پرسش پیش می آید که اگر قطب جدید، مرکز است و دیگران در پیرامون و حاشیه این قطب قرار می گیرند، تعامل با والدین طرفین چگونه باشد؟
اسلام بر احسان به والدین در کنار توحید در عبودیت تاکید می کند. این بدان معناست که والدین در جایگاه بسی بلند و رفیع نشسته اند به گونه ای که کوچک ترین بی احترامی به شکل اف گفتن در هنگام خستگی و تعرض جایز نیست.( سوره بقره آیه 83 و نیز نساء آیه 36)
اما این بدان معنا نیست که والدین استقلال فرزندان و قطب بودن خانواده جدید را نادیده گیرند. بر فرزند است تا احترام ووالدین خود را نگه دارد و در تکریم و احسان آنان بکوشد؛ چنان که بر فرزند است تا صله ارحام را ترک نکند؛ ولی این بدان معنا نیست که داماد یا عروس همان وظیفه فرزند را داشته باشد. البته احترام و تکریم نسبت به هر انسانی به ویژه بزرگ ترها لازم است ولی احترام امامزاده را می بایست خود متولی داشته باشد. به این معنا که رفتار والدین نسبت به داماد و عروس می بایست به گونه ای احترام آمیز باشد تا مقابله به مثل شود.
این که بر فرزند صله رحم واجب است به معنای این نیست که بر عروس و یا داماد صله رحم واجب است؛چرا که اصولا داماد و یا عروس رحم شخص به حساب نمی آیند. بنابراین، عروس و داماد در حد متعارف یا بیش تر تنها به قصد تکریم و احترام و محبت و رحمت اقدام به ارتباط گیری می کنند و اگر هر یک از والدین بخواهند استقلال خانواده جدید را در معرض خطر قراردهند می بایست ارتباط کاهش یا حتی قطع شود. البته این قطع تنها از سوی عروس و داماد انجام می گیرد و فرزندان با حفظ لباس بودن نسبت به همسر می بایست احترام و تکریم همسر را هم چنان در خانواده والدین خود حفظ کند؛ چرا که نخستین ویژگی لباس بودن همسران نسبت به یک دیگر(بقره، آیه 187) پوشش و دفاع از یک دیگر و ارایه زیبایی ها و پوشیدن زشتی هاست. بنابراین هر تیری که از سوی والدین ارسال می شود،می بایست از سوی همسران دفع شود و واکنش مناسب را نسبت به والدین خود داشته با شد تا خانواده کوچک آنان در خطر تیرهای افکنده از سوی والدین قرار نگیرد.
والدین نمی بایست از داماد و یا عروس توقع آن را داشته باشند که نقش پسر و دختر ایشان را ایفا کند؛ زیرا هر توقع و انتظار بی جایی به معنای اختلال در روند خانواده کوچک است. هم چنین والدین می بایست متوجه باشند که فرزند ایشان خانواده دیگری را شکل داده و وظیفه ابتدایی و نخستین و اصلی ایشان، برآورد نیازهای آن خانواده است. هر گونه انتظاری بیرون از آن به معنای خروج از دایره عدالت و اعتدال است و تعادل روابط خانواده ها را به خطر می افکند؛ چرا که هر یک از این خانواده های والدین دختر یا پسر در برابر خانواده جدید است و نمی بایست به گونه ای عمل شود که حدود و ثغور این خانواده شکسته شود.
خداوند از مهم ترین مواهب طبیعی را رعایت اعتدال و میانه روی دانسته است و بر آن تشویق می کند.(مائده، آیه 87 و ملک ،آیه 22 و ایات دیگر قرآن)
مشکل بسیاری از والدین به ویژه تک فرزند، آن است که وابستگی شدیدی به فرزند دارند و هم چنین فرزند در چنین فضایی عاطفی رشد می کنند و اجازه استقلال به آنان داده نمی شود. همین مساله در خانواده جدید به یک مشکل تبدیل می شود؛ زیرا عواطف طرفین و وابستگی شدید اجازه نمی دهد تا در مسیر استقلال خانواده گام بردارند و حق انتخاب و اعمال اراده از سوی خانواده جدید سخت می شود.
وابستگی شدید موجب می شود تا خانواده کهن بر خانواده جدید سایه سنگینی افکند و اجازه رشد و بالندگی ندهد. اگر تک دختر یا تک پسر در خانواده کهن کار می کرد،فقدان یک نیروی کار نیز احساس می شود. این جاست که از عروس و داماد کارگری می خواهند در حالی که بر اساس مبانی قرآنی و اسلامی، زن به عنوان یک کارگر به خانه جدید نیامده است و اگر مهر و عاطفه و ایثار و رحمت زن نبود او حتی در خانه جدید کار نمی کرد و بر اساس حقوق اسلامی می بایست شوهر کارگری را برای او استخدام کند ؛چنان که شیردادن فرزند می تواند با اجرت و مزد همراه باشد. پس این رحمت دختر و زن است که کار می کند و آشپزی و بچه داری یا شیردهی می کند. پس شوهران و مادرشوهران نمی بایست انتظار کار از عروس داشته باشند.
به هر حال، ایجاد تعادل در میان خانواده های سه گانه هنری است که می بایست خانواده جدید آن را شکل دهد و اجازه ندهد به هیچ وجه استقلال ایشان مورد خدشه قرار گیرد و به نام صله رحم یا امور دیگری حقوق خانواده جدید پایمال شود.
بیان همه مسایل در این مطلب کوتاه شدنی نیست ولی می توان از همین به عمق معضلات و مشکلات موجود در خانواده های تازه تاسیس پی برد. در حالی که می توان به سادگی این مشکلات را حل کرد و از تبدیل آن به معضل غیر قابل حل پرهیز کرد.
استکبار همواره مکر می ورزد و چاره جویی و حیله می ورزد تا بر جهان و جهانیان سیطره و سلطه یابد و همه منابع مادی و انسانی را به خدمت خویش گیرد. خداوند در آیاتی بسیار به مساله مستکبران پرداخته است؛ چرا که نخستین طاغی در آفرینش ابلیس مستکبری است که با طغیان خویش کوشید تا مسیر آفرینش را منحرف سازد.
انحراف مستکبران از خط اصلی آفرینش، به سبب خودبرتربینی آنان است. آنان نه تنها خود فاسد هستند بلکه بر آن هستند تا فساد را در همه عرصه ها گسترش دهند و با هنجارشکنی و تغییر ارزش ها بلکه خلقت ها به تعبیر قرآن به اهداف پلید خویش دست یابند.
خداوند در آیه 33 سوره سباء از تلاش شبانه روزی مستکبران برای گمراهی مستضعفان و انسان های بی پناه که قدرت تفکر و تقابل را ندارند، سخن به میان می آورد و توضیح می دهد که چگونه آنان مکر شبانه روزی خویش را به کار گرفته اند تا جهان را مدیریت کنند.
مکر بر فریب و خدعه استوار است. بر این اساس، مکار از هیچ چیزی برای رسیدن به هدف خویش فروگذار نمی کند و حق و باطل را چنان در هم می آمیزد که انسان قدرت تشخیص حق و باطل را نیابد. البته کسانی که اهل ایمان هستند از نور الهی برخوردار بوده و فطرت سالم و عقل سلیم ایشان، آنان را نسبت به فریب و مکر مستکبران، بصیر می سازد؛ اما مستضعفان از این امکان برخوردار نمی باشند و به سادگی در دام فتنه و مکر آنان می افتند و خود به عنوان مزدوران و سربازان بی جیره و مواجب مستکبران عمل می کنند.
از مهم ترین ابزارهایی که مستکبران در فریفتن مردمان از آن بهره می برند، نفاق و ریا(نساء، ایه 142) ، تهمت و بهتان و افتراست(یوسف، آیات 25 و 28)
آنان زشتی های خویش را تزیین کرده و به حق می آرایند و باطل را حق جلوه می دهند.(رعد، ایه 33) اغوا ی دیگران(اعراف، ایات 20 تا 22) ، تبلیغات فریبنده(انعام، آیه 112) ترور فیزیکی و شخصیتی (نمل، ایه 50 و انفال، ایه 30 و آیات دیگر)، خیانت های پنهانی و نهانی و ناموسی(یوسف، ایات 50 تا 52) و اظهارات خیرخواهانه و نصحیت خواهی ظاهری(یوسف، آیات 11 و 12)، صلح خواهی (انفال، ایات 61 و 62) و دروغگویی و قسم دروغ(نحل، ایه 94) و وسوسه (اعراف، آیات 20 تا 27) و نیز ادعای همدلی و همسویی (توبه، ایه 56) از مهم ترین شیوه ها و روش هایی است که مستکبران در مکرجویی از آن بهره می برند.
مستکبران به سبب بیماردلی، حسادت و رفاه طلبی بسیار خود در مسیر شیطان و اهداف شیطانی قرار می گیرند و اجازه نمی دهند تا مسیر واقعی و درست از سوی انسان ها و جوامع بشری پیموده شود.
با نگاهی به رسانه های جهانی به خوبی می توان دریافت که چرا مستکبران از همه ابزارهای تبلیغاتی و به ظاهر خیرخواهانه و بشردوستانه مانند مردم سالاری و صلح طلبی و حقوق بشر بهره می گیرند و در یک فرایندی زنان را به عنوان مهم ترین ابزار تاثیرگذار برای هنجار شکنی مورد استفاده قرار می دهند. بسیاری از ادعاهای حقوق بشری و تساوی حقوق زن و مرد، تنها برای مکری است که در آستین خویش چون ماری پرورانده اند تا جوامع بشری را از فطرت سالم دور سازند و زنان را به بهره کشی جنسی سوق دهند تا از طریق این عمل اصالت خانه و خانواده از میان برود و آنان بتوانند به اهداف هنجارشکنانه و استکباری خود دست یابند.
اشراف به عنوان طبقه ای مستکبر همواره در خدمت اهداف شیطانی بوده است و در طول تاریخ علیه خط درست آفرینش که از سوی پیامبران مدیریت و هدایت می شد، قرار گرفته اند.(انعام، آیات 123 و 124) آنان به عنوان بزرگ ترین مجرمان در هر جامعه ای چنان به فساد و افساد دامن می زنند که گروهی همانند ایشان را نمی توان در جوامع بشری به عنوان طبقات مخرب و مکار شناسایی و معرفی کرد.
در جامعه جهانی امروز به سادگی می توان مکر مستکبران را در همه عرصه های زندگی ردگیری کرد. با نگاهی گذرا به مجموعه تحرکات جهانی مستکبران از صلح دوستی و مردم خواهی و حمایت از حقوق زنان و استفاده ابزاری از این امور برای رسیدن به اهداف پلید می تواند دریافت که چگونه مستضعفان در دام فریب این مکاران قرار می گیرند و خود به سان بردگان بی مزد و مواجب مستکبران عمل می کنند و اهداف آنان را در زمین جامه عمل می پوشانند. برای رهایی از این مکر تنها می بایست به خداوند پناه برد(یوسف، آیه 23) و با تقوای الهی (ال عمران، ایه 20) و دعا(یوسف، آیات 33 و 34) و صبر پیشگی(آل عمران، ایه 120) و هوشیاری(اعراف، ایه 27 و نور آیات 11 تا 16) و امداد خواهی از خداوند(انفال، ایه 62) و احسان (نحل ، آیات 127 و128) از شر مکر شبانه روزی مستکبران در امان ماند.
هیاهوی و غوغاسالاری غربیان و رسانه های شیطانی که گفتمان فریب و کفر ایشان را غرقه سازی می کنند و زمینه عمومی فساد و تباهی رادر جهان گسترش می دهند، تنها با هوشیاری و توکل به خداوند قابل دفع است. باشد تا با بصیرت و هوشیاری و توکل به خداوند در این هیاهوی مکر و فریب مستکبران به ساحل امن عدالت جهانی مهدی (عج) برسیم و در آن آرام گیریم. تا رسیدن به این مقام می بایست جهادی بس شگرف در درون و بیرون داشته باشیم و اجازه ندهیم مکر مکاران و مستکبران دل و جان ما را آلوده و زنگار گناه بر دل ما بنشیند و ما را به منجلاب و باتلاق فساد فرو برد.
ولایت به هر معنایی که باشد، نمی تواند بیانگر رابطه میان مسلمان و کافر باشد. به این معنا که از ولایت به معنای محبت و دوستی گرفته تا ولایت به معنای همراهی و همکاری تا ولایت به معنای سرپرستی و حکومت ، رابطه ای نیست که اسلام آن را تجویز کند.
البته دایره کفر در اسلام، دایره ای گسترده ای است. در فرهنگ قرآن، برای کفر همانند ایمان مراتب و سطوح گوناگونی تعریف و تبیین شده است؛ چرا که در نهایت همه انسان ها در دو دایره اسلام و کفر یا ایمان و کفر قرار می گیرند. شرک و نفاق در نهایت چهره خود را نشان می دهد و شخص یا بر حق است یا بر باطل؛ چرا که حد وسطی برای آن متصور نیست.
در مرتبه ای از تفسیر اسلام و کفر، ولایت اهل کتاب نیز در دایره ولایت کافر قرار می گیرد؛ چنان که ولایت افرادی از اهل اسلام نیز در همین دایره تعریف شده و به عنوان ولایت طاغوت مردود دانسته می شود.
خداوند بارها از هر گونه ولایت کافران به ویژه ولایت سیاسی آنان بر حذر داشته و پذیرفتن ولایت کافران از سوی مسلمانان را نهی کرده است.(نساء، ایات 139 تا 144 و مائده، آیات 57 و 80 و 81)
از آن جایی که بسیاری از روابط به ویژه روابط عاطفی غیر قابل ردگیری است و می تواند پنهانی باشد و دیگران نسبت به آن آگاهی نیابد؛ خداوند ، پرهیز از ولایت کافران را نشانه ای از نشانه های تقوای الهی شخص برمی شمارد. به این معنا که شخص به سبب تقوای الهی است که از هر گونه رابطه ای به ویژه رابطه عاطفی و قلبی نسبت به کافران پرهیز می کند و به خود اجازه نمی دهد تا دلبستگی به آنان پیدا کند تا چه رسد که ولایت سیاسی ایشان را بپذیرد.
در داستان صفوان جمال به خوبی این معنا تایید شده است که هر گونه آرزوی بقای ظالم و ستمگر و طاغوت ولو برای گرفتن اجرت جایز نمی باشد. از این روست که امام موسی کاظم(ع) از صفوان جمال می خواهد تا شترهایش را به دولت عباسی و هارونی حتی برای کاروان حج اجاره ندهد، زیرا این اجاره و کرایه مستلزم آرزو برای بقای طاغوت جهت وصول کرایه است.
خداوند درباره علت نهی از هر گونه ولایت کافران، بر این مهم تاکید دارد که ولایت کافران و طاغوت، زمینه فتنه و فساد است و پذیرش امری که زمینه و بستر فساد و فتنه را فراهم می آورد مانند خود فتنه و فساد جرم وگناه است.
به سخن دیگر، عقل انسانی حکم می کند که مقدمه واجب مانند خود واجب ، واجب می باشد؛ چنان که مقدمه حرام مانند خود حرام، حرام است. از آن جایی که فساد و فتنه حرام است، عمل به مقدمات آن نیز حرام می باشد. بنابراین، ولایت کافر در هر شکل و شمایل به ویژه سیاسی آن به سبب آن که بسترساز فتنه و فساد در جامعه اسلامی است، از نظر اسلام حرام و گناه و بلکه جرم دانسته شده است.(انفال، آیه 73)
البته خداوند در یک صورت مجوز پذیرش ولایت سیاسی کافران را می دهد که آن نیز همان صورت اضطرار و تقیه است. به این معنا که شارع حکم عقل را در این زمینه امضا و تایید کرده است؛ چرا که عقل حکم می کند در صورت اضطرار، به ظاهر ولایت سیاسی کافران را پذیرفت.
این که قید سیاسی بر ولایت گذاشته شده ، از آن روست که این ولایت سیاسی، یک ولایت ظاهری است و شخص مسلمان هرگز نسبت به کافر ولایت باطنی و عاطفی ندارد و اگر شرایط تغییر کند به سرعت علیه ولایت سیاسی کافر قیام می کند.
به هر حال، اسلام تنها ولایت سیاسی کافر را در صورت تجویز کرده است که شخص در حالت اضطرار و تقیه باشد و یا جامعه به سبب ضعف نتواند در برابر ولایت سیاسی کافر و طاغوت مقاومت کند. در این صورت تنها به حکم مصلحت و ضرورت جایز است که ولایت سیاسی را در ظاهر بپذیرد تا خود و جامعه را شر کافران و طواغیت در امان نگه دارد.(آل عمران، ایه 28)
به هر حال، هر گونه ولایت کافر و طاغوت از نظر اسلام ممنوع، حرام ، گناه و جرم می باشد و کسی اجازه ندارد تحت ولایت کافر و طاغوت در آید ؛ چرا که ولایت کافر و طاغوت، زمینه ساز فساد و فتنه در جامعه اسلامی خواهد بود.
به سخن دیگر، خداوند ولایت کافر را عین ولایت مفسد و فتنه گر می داند و برای مصونیت یابی جامعه اسلامی از فساد و فتنه هر گونه رابطه ای با کافر و طاغوت را ممنوع داشته است. پس اگر در شرایط اضطراری یا تقیه به ولایت ظاهری کافر و طاغوت در آمده ، می بایست در نخستین وضعیت ممکن، نسبت به ولایت سیاسی و ظاهری کافران بشورد و طغیان کند و ولایت آنان را انکار و از میان بردارد. کاری که در کشورهای اسلامی در حال شکل گیری است.
گاهی انسان چیزی را گم می کند و بر پایه ارزش مادی و معنوی آن به جست و جودی آن می پردازد. هر چه آن گم شده با ارزش تر باشد، جست و جو بیش تر و پردامنه تر می شود. گاهی دیده شده که شخص روزها و ماه ها دنبال گم شده خود می باشد و تا قطع امید نکرده است، از جست و جو باز نمی ایستد.
همان گونه که برخی وقتی گم شده ای را پیدا می کنند با نصب اعلامیه و یا اعلان آن از بلندگویی می کوشند تا صاحب آن را پیدا کنند، گاه هم می شود که شخص در جاهای گوناگون به اشکال مختلف از گم شدن چیزهای خود خبر می دهد و گاه مبالغ زیادی را نیز صرف و هزینه می کند تا گم شده خود را بیابد. شاید خودتان بارها در مراکز شلوغ زیارتی و سیاحتی فریاد کسانی که از دیگران برای پیدا کردن کودک خود کمک می خواهند، شنیده باشید. در انواع رسانه های دیداری و شینداری و نیز مطبوعات می توان نمونه های بسیاری را یافت.
اما شاید کم تر دیده و یا شنیده باشید کسی دنبال خودش بگردد؛ مگر آن که وی را حبنقه بدانند و بگویند او احمق تر از حبنقه است. حنبقه کسی است که به خود کدویی آویزان کرده بود تا خودش را بشناسد و پیدا کند. روزی زیر درختی خوابیده بود. رندی می رود و کدو را از گردنش بیرون آورده و بر گردن خود می آویزد و در کنار حبنقه می خوابد. وقتی حبنقه از خواب بیدار می شود، سرگردان می گردد. رند که حرکات حبنقه را زیر نظر داشت، بر می خیزد. حبنقه رو به رند می کند و می گوید: اگر تو حبنقه هستی پس من کی هستم؟! در فرهنگ عربی این ضرب المثل است که فلان احمق من حبنقه ،فلانی از حبنقه نیز احمق تر است.
اما حقیقت این است که بسیاری از مردم خودشان را گم کرده اند و حتی مانند حبنقه دنبال خودشان نیستند تا پیدا کنند. انسان موجودی بسیار شگفت انگیز است و حقیقت وجودی اش را زمانی می یابد که بتواند به پرسش های اصلی فلسفه وجودی و زندگی اش پاسخ دهد. این که از کجا آمده و به کجا می رود و آمدنش به هستی و دنیا برای چه هدفی بوده و اگر هدفی وجود دارد و می بایست آن را به دست آورد، چگونه می تواند آن را به دست آورد و مسیرش کجا و چگونه است؟
اما بسیاری از مردم نه به موقعیت کنونی و یا گذشته و آینده خویش توجه ای ندارند و اهل زندگی در حال به یک معنای باطل هستند. از این روست که همانند اهل حیران، در بیابان زندگی سرگردان هستند و عمری هفتاد تا صد ساله را در مسیری می روند که همانند دایره به همان مقام نخست ایشان باز می گردد بی آن که چیزی بر خود افزوده باشند، بلکه اهل خسران و زیان می باشند و از سرمایه وجودی و عمر خویش بر کف داده اند.
حضرت امیرمومنان علی(ع) در باره توده های مردم که در پی شناخت خویشتن و یافتن خود نیستند ، شگفت زده شده و می فرماید: «عجبت لمن ینشد ضالّته و قد اضلّ نفسه فلا یطلبها؛ در شگفتم از کسی که گمشده اش را می جوید، در حالی که نفس خود را گم کرده و در جستجوی آن نیست. (غرر الحکم ، ص 212)
واقعا این امر شگفت انگیز است که شخص هر چیز بی ارزشی را گم کرده ساعت ها بلکه روزها دنبالش است ولی دنبال خودش نیست که حقیقتش چیست ؟ و برای چه مقصود آفریده شده و در این دنیا چه می کند؟
کسی که خودش را گم کرده می باید در سر کوی و برزن برود و از مردم بخواهد تا کسی حقیقت او را به او نشان دهد و مسیر زندگی اش را بنمایاند. این گم گشتگی آدمی به سبب جهل و نادانی نسبت به خودش است. برای این که از این جهل در آید لازم است تا اهل معرفت شود و این معرفت از خود است که او را به حقیقت معرفت از خداوند و هستی می رساند و در می یابد که در کجای هستی قرار دارد و موقعیت خود را تفسیر و روشن می سازد و برای او حرکت در مسیر شدن و پیدا کردن یعنی متاله و خدایی شدن نیز برایش فراهم می شود و امکان پذیر می گردد. از این روست که حضرت امیرمومنان (ع) در جایی دیگر می فرماید:«عجبت لمن یجهل نفسه، کیف یعرف ربّه؛ شگفتا کسی که خود را نمی شناسد، چگونه پروردگار خویش را می شناسد!( همان ، ص 387)
یکی از مهم ترین وظایف اسلامی، اقامه نماز و برپایی آن است. نماز به عنوان یکی در فروعات اسلام به عنوان ستون معرفی شده است. نماز، عبادت و پرستش خداوند است و از آن به عنوان، آسان ترین، ساده ترین، کامل ترین و زیباترین شیوه نیایش یاد می شود. اما پرسش این است که نماز را می بایست به چه زبانی اقامه و گزارده شود؟
برای پاسخ گویی به این پرسش می بایست به اختلاف فهم ها و درک های بشر و نیز مقام پرسش و شبهه توجه شود. از آن جایی که فهم مخاطبان متفاوت و مختلف است، نمی توان به یک پاسخ بسنده کرد؛ چنان که نمی توان به این پرسش تنها از منظر درون دینی پاسخ داد، بلکه لازم است تا از منظر برون دینی نیز پاسخ داده شود.
پاسخ های عقلانی و تعبدی
از دو زاویه دید به این پرسش می توان نگریست و آن را تحلیل کرد. قرآن نیز به پرسش ها، پاسخ های متعددی می دهد و این تعدد به سبب گوناگونی فهم و درک مخاطبان و نیز سطوح و مراتب شناختی و باوری بشر است. در برخی از پاسخ های قرآنی به علت ها و در برخی دیگر به حکمت ها و در پاره ای دیگر به آثار و فواید توجه داده می شود. ازاین روست که مجموعه ای از کتب به عنوان علل الشرایع، فلسفه احکام و مانند آن تدوین شده است. در این کتب با توجه به آیات و روایات، علت احکامی چون نماز و روزه و حج و مانند آن توجه داده شده است. در برخی دیگر نیز به حکمت ها و احتمالات و شایدهای آن اشاره شده و در برخی دیگر به فواید و آثار آن پرداخته شده است؛ چرا که آگاهی انسان نسبت به کاری که انجام می دهد، موجب می شود تا هم نسبت به انجام آن انگیزه کافی و لازم به دست آورد و هم در پی نشانه ها و آثار کاری که انجام داده برود و در یابد که آیا کار و عبادتی که انجام داده همان نشانه ها، آثار و فواید گفته شده را برآورده کرده است یا نه؟ تا بتواند به سنجش اعمال و رفتار عبادی خود بپردازد و در اندیشه شناخت اشکالات و برطرف کردن اشتباهات و خطاهایش بر آید؛ چرا که ممکن است که عمل عبادی را به درستی نشناخته یا به درستی از انجام آن بر نیامده باشد.
به عنوان نمونه خداوند برای روزه و حج و نماز آثاری چون تقوا بیان می کند. تقوای به معنای پرهیزگاری یکی از معانی این واژه است. شخص می نگرد که آیا نماز او را نسبت به زشتی های و بدی های عقلانی، عقلایی و شرعی بازداشته است یا نه؟ چرا که قرآنی می فرماید که نماز " تنهی عن الفحشاء و المنکر" یعنی بازدارنده از فحشا و زشتی ها و منکرات است و کسی که نماز به جا می آورد، می بایست از این گونه اعمال اندک اندک دور شده و به سوی نیک ها و پسندیده ها گرایش یابد.(عنکبوت، ایه 45) یا از دیگر آثار نماز، آرامش، خشوع و فروتنی ، پذیرش خوبی ها و حقانیت ها و حقوق ، رهایی از استکبار و تکبر و مانند آن اشاره کرد. این ها آثار و فواید نماز است. دانستن و شناختن این امور موجب می شود تا شخص به انگیزه دست یابی به این امور به نماز رو آورد. همه مربیان تربیتی بر نقش شناخت و بیان فواید و آثار به عنوان روش ترغیب تربیت شوندگان تاکید دارند. این بدان معناست که آشناسازی با فواید چیزی انگیزه را در شخص برای انجام آن ایجاد یا تقویت می کند. پس اگر کسی نمازی را به جا آورد و این آثار را در خود ندید، یا در علیت و سببت داشتن نماز برای ایجاد آن شک می کند یا در نحوه و چگونگی نماز خویش که شاید بر پایه معیارها و موازین انجام نشده و صحیح و کامل نبوده است؟
به هر حال، پاسخ ها می بایست به گونه ای باشد که مخاطب را برانگیزاند و حقیقت را برای او روشن سازد.
تعبد برخاسته از تعقل
یکی از روش های پاسخ گویی، تاکید بر تعبد است. اما این بدان معنا نیست که تعبد نوعی تقلید کورکورانه و پذیرش بی منطق و خرد است؛ چرا که ریشه تعبد را می بایست تعقل و خرد ورزی دید ؛ چنان که ریشه غیرت و تعصب صحیح را می بایست در این فهم عقلانی و تایید قلبی جست و جو کرد.
انسانی که در اصول دین خویش به تعقل و خردورزی در یافته است که خداوندی پروردگار و دانا و حکیم بر هستی حکومت می کند و مالک همه هستی است و در مقام ربوبیت عالمین و جهانیان نشسته و از روی حکمت و هدفی هستی را آفریده و مدیریت و نظارت و کنترل می کند و همه تغییر و تحولات را بر اساس اراده و مشیت خویش در دست دارد و قادر و توانا بر هر کاری است و بر همه کلیات و جزئیات آگاه و دخالت می کند، در این صورت به این معنا می رسد که این خداوند برای آفریده هایش برنامه کاملی دارد که ما از آن به هدایت از طریق رسالت یاد می کنیم. این برنامه همان چیزی است که در یک کلمه از آن به اسلام یاد می شود. بخش اجرایی و عملیاتی آن به نام شریعت است که زمینه رساندن شخص به هدف را به عهده دارد.
به هر حال، این برنامه چون از چنان آفریدگار و پروردگاری حکیم و توانا و دانا صادر شده است، می بایست برنامه ای کامل باشد بی آن که هیچ عیب و نقصی در آن باشد.
ممکن است برخی از تجویزهایی این حکیم برای ما ناشناخته و نامعلوم باشد و از علت، سبب، حکمت، فواید و آثار آن آگاه نباشیم، ولی چون او را حکیم و قادر و دانا و مهربان و رحیم می دانیم که از خودمان به خودمان دلسوزتر ، به دستورهای او گوش داده و همان گونه که خواسته عمل می کنیم. این همان چیزی است که ما از آن به تعبد برخاسته از تعقل یاد می کنیم. شاید بسیاری از آموزه های بخش شریعت چون حج و نماز و روزه این گونه باشد. از این رو بر اساس تعبدی که عقل حکم می کند نماز را دو رکعت در صبح و چهار رکعت در ظهر به جا می آوریم و یا به عربی با این شکل از افعال و اذکار انجام می دهیم. این همان پاسخ تعبدی است.
تعقل تعبدساز
اما پاسخی دیگر که می توان به این پرسش داد که می توان ریشه های عقلانی ، اقناعی و عقلایی داشته باشد که برخاسته از حکمت و نه علت وجوب نماز به زبان عربی باشد. از جمله این پاسخ ها می توان به موارد زیر اشاره کرد :
1. تجویز دکتر: کسی که به متخصصی و پزشکی مراجعه می کند و باور دارد که او بهترین نسخه را می نویسد، بی هیچ تردیدی به نسخه عمل می کند و آن را برای خودش می پیچد. اگر به وی گفته شود که باید مغز سرش شکافته شود و غده و بخشی از سر بیرون آورده شود تا فلانی بیماری درمان شود، او بدان عمل می کند بی ان که بگوید که چرا شما از این تیغه یا آن داروی بی حسی یا فلان فرمول عمل کرده اید؛ چرا باور دارد که رسیدن به سلامت تنها با انجام همان فرمول برای او امکان پذیر است. او می داند که اگر در نسخه مقدار دوز دارو کم یا زیاد شود می توان خطرناک باشد، پس همان مقدار را استفاده می کند. یا این که بخشی را بدن تولید می کند و زیادی آن دفع می شود و نیازی نیست که آن مقدار زیادتر استفاده شود، یا ممکن است خود عامل بیماری دیگری چون سرطان شود. بنابراین، هم از نظر تعداد رکعات و هم کیفیت اذکار و افعال می بایست چنان که پزشک حکیم و متخصص روان و جان آدمی گفته عمل شود.
2. نت نگاری و زبان مشترک جهانی: همه کسانی که در موسیقی کار می کنند می دانند که نت موسیقی زبان جهانی موسیقی است. همین می توانند به سادگی و اسانی با این نت ها آشنا شوند و بنوازند. این نت ها با همه سادگی، آهنگ های زیبایی را تولید می کنند و آثار زیبایی را می آفرینند. شاید بهترین روشی که انسان به دست آورده نباشد، ولی فعلا ساده ترین و آسان ترین شیوه نگارش موسیقی است. همه این نت ها را به هر زبانی باشند می فهمند و موسیقی خلق می کنند. زبان عربی، از ویژگی های نت موسیقی برخوردار است و در عین این که کلمه ای است ولی معانی بسیاری را دارد.
3. کدنگاری : هر کسی رایانه ای دارد می داند که دستگاه و کالبدی بی جان و بی روح است اگر سیتسم عامل آن نوشته نشده باشد و یا بر آن نصب و راه اندازی نشده باشد. هر کد برنامه ویندوز به عنوان نمونه ، کاری را انجام می دهد و در نهایت مجموعه این کدها برنامه ای کامل را در اختیار آدمی می گذارد. نماز با کلمات و افعال آن این گونه است. اگر کسی می خواهد سیستم عامل ویندوز را داشته باشد می بایست این کدها را د راختیار داشته باشد، وگرنه با کدهای دیگر سیستم عامل لینوکس خواهد بود که تفاوت های ماهوی و کاربردی پدید می آورد. اگر به گونه ای دیگر نوشته شود شاید هیچ سیستمی را ایجاد نکند و به هیچ کاری نخورد. نماز با این کلمات و افعال است که می تواند آن نقش کامل خود را ایفا کند. زبان نماز به عربی مانند کدهای برنامه HTML است. اگر شما زبان HTML را بلد باشید صفحات جذاب تری را خلق می کنید. این برنامه HTML چند مرتبه دارد مانند مراتب نماز. شما HTML شماره 5 را استفاده کنید، از نظر برنامه نویسی دست شما بازتر و صفحات جذاب تری را خلق می کنید. به همان مقدار بلد نباشید در خلق صفحات جذاب تر و نیز مفیدتر ناتوان خواهید بود. زبان عربی همان کدهای HTML است.
4. ترجمه ناپذیری: ایت الله ارباب اصفهانی در جواب این که چرا زبان فارسی در نماز به کار نرود و زبان عربی استفاده شود، به مساله ترجمه ناپذیری آن اشاره می کند. به این معنا که هرگز زبانی را به زبانی دیگر نمی توان ترجمه کرد، بلکه یا معانی و مفاهیمی که مترجم فهمیده ترجمه می شود یا این که زیبایی ها و نکات و لطایف آن اصلا در ترجمه منتقل نمی شود. شما نمی توانید اسم را ترجمه کنید، چون الله یا رحمن اسم خداوند است (اسراء، ایه 110)و کسی در ترجمه اسم محسن نمی گوید، آقای نیکوکار آمد، بلکه می گوید، آقای محسن آمد. از سوی دیگر از کجا معلوم است که این رحمن در آیه اسم است یا صفت؟ آقای ارباب این گونه در این باره می فرماید: کلمه الله اسم خاصی است که مسلمانان بر ذات خداوند متعال اطلاق می کنند . نمی توان «الله » را ترجمه کرد، باید همان را به کار برد . خوب «رحمن » را چگونه ترجمه کرده اید؟ رفیق ما پاسخ داد: بخشنده . حضرت ارباب فرمود: این ترجمه بد نیست، ولی کامل نیست; زیرا «رحمن » یکی از صفات خدا است که شمول رحمت و بخشندگی او را می رساند و این شمول در کلمه بخشنده نیست; «رحمن » یعنی خدایی که در این دنیا هم بر مؤمن و هم بر کافر رحم می کند و همه را در کنف لطف و بخشندگی خود قرار می دهد و نعمت رزق و سلامت جسم و مانند آن عطا می فرماید . در هر حال، ترجمه بخشنده برای «رحمن » در حد کمال ترجمه نیست . خوب، رحیم را چطور ترجمه کرده اید؟ رفیق ما جواب داد: «مهربان » . حضرت آیت الله ارباب فرمود: اگر مقصودتان از رحیم من بودم - چون نام وی رحیم بود - بدم نمی آمد «مهربان » ترجمه کنید; اما چون رحیم کلمه ای قرآنی و نام پروردگار است، باید درست معنا شود . اگر آن را «بخشاینده » ترجمه کرده بودید، راهی به دهی می برد; زیرا رحیم یعنی خدایی که در آن دنیا گناهان مؤمنان را عفو می کند . پس آنچه در ترجمه «بسم الله » آورده اید، بد نیست; ولی کامل نیست و اشتباهاتی دارد . من هم در دوران جوانی چنین قصدی داشتم; اما به همین مشکلات برخوردم و از خواندن نماز فارسی منصرف شدم . تازه این فقط آیه اول سوره حمد بود، اگر به دیگر آیات بپردازیم، موضوع خیلی پیچیده تر می شود . اما من معتقدم شما اگر باز هم بر این امر اصرار دارید، دست از نماز خواندن به فارسی برندارید; زیرا خواندنش از نخواندن نماز به طور کلی بهتر است .
5. استطاعت : از سوی دیگر، بنیاد اسلام بر توحید است و همین شهادتین انسان را به رستگاری و بهشت می رساند. آن چه به عنوان اصول و فروعات دیگر مطرح شده است برای تکمیل این اصل است. برخی می گویند که ما استطاعت یاد گیری عربی را نداریم. افزون بر این که این سخنی نادرست است، چرا که یاد گرفتن چند کد و فعل ساده برای همگان سهل و آسان است که نماز آسان را در ادامه می آوریم، باید گفت که خداوند در حد توان از شما خواسته این کدها را رعایت کنید. از این رو، هر کسی اگر تنها بتواند الله اکبر را بگوید، همان را در تمام نماز انجام دهد. اگر قدرت بر ایستادن ندارد، بنشیند. اگر قدرت ندارد مگر به چشم اشاره کند، همان نماز کامل اوست؛ زیرا خداوند جز به توانایی از انسان تکلیفی نخواسته است.(بقره ، آیه 286 و طلاق ، ایه 7) اگر انسانی توانست حمد را یاد بگیرد همان اندازه بر او واجب است و الی النهایه. به هرحال، یاد گرفتن این کد ها امکان پذیر است.
6. نماز نیایش خاص: هر کسی هر طوری می تواند خدا را عبادت کند و با خدا در دل کند. شما تمام شبانه روز بنشیند تفسیر قرآن به فارسی بخوانید و یا ترجمه آن را بخوانید و در آن تدبر کنید و به محتوا و مفاهیم و آموزه هایش عمل نماید. جالب این است که خداوند هم از شما همین را خواسته است. از این رو تدبر در قرآن و عمل به محتوای آن اصل است نه خواندن و صوت و قرائت و مانند آن . اگر به این چیزها تاکید شده و آمده که اگر به آیه نگاه کنید این ثواب را دارد یا به بخوانید این ثواب را و مانند آن،همانند تشویق کردن بچه است به این که بگذارید با صفحه کلید رایانه بازی کند، یا بگذارید با رایانه بازی کند، تا جذب این دستگاه شود و بتواند در آینده از کاربردهای بسیار مفید آن استفاده کند. این تشویق است تا انسان کم کم به قرآن نزدیک شود و از مراتب برتر آن استفاده کند، بنابراین اثبات چیزی نفی ماعدا نمی کند و این بدان معنا نیست که تنها کارکرد قرآن بوسیدن و نگاه کردن و قرائت به عربی است. این ها برای این است که شخص به قرآن انس گیرد. شما هر جوری می خواهید نماز به معنای دعا و نیایش به زبان فارسی و انگلیسی انجام دهید؛ ولی برای این که ارتباط خاص با خدا داشته باشید می بایست از ابزار خاص تلفن ویژه استفاده کنید و ازاین کد های خاص ارتباطی بهره گیرد تا به آن هدف خاص برسید. بنابراین کسی جلوی شما را نگرفته است که نیایش و نماز به فارسی نخوانید، ولی در این پنج وقت ، می بایست از این کدها برای ارتباط استفاده کنید.
7. جواز فارسی خوانی: بخشی از نماز را می توان به فارسی خواند از آن جمله بخش قنوت آن را می توانید به فارسی بخوانید و هر چه دل تنگ خواست از خدا به فارسی بخواهید. بنابراین ، مانعی نیست که شما با خدا به زبان دیگری حتی در نماز سخن بگوید.
نمازی ساده و آسان
نماز به الله اکبر شروع می شود و شما پس از خواندن سوره حمد، می توانید یک سوره کوچک چون کوثر با سه آیه را بخوانید. به رکوع روید و سبحان الله بگوید، برخیزید و به سجده روید و سبحان الله بگوید. دوباره برخیزید و به سجده روید و سبحان الله بگوید. برخیزد و رکعت دوم را همین جور به جا آورید و اگر خیلی برای زبان فارسی و نیایش به انگلیسی دلتان تنگ شده است، یک ساعتی با خدا به فارسی و انگلیسی در دل کنید. در سجده دوم تشهد را به همان سادگی دو سه جمله بگوید. ماءشاءالله رکعت سوم و چهارم که تسبیحات چهارگانه است که کار را ساده کرده است. دیگر با یک سلام نه سه سلام نماز را تمام کنید؛ یعنی فقط بگو: السلام علیک ایها النبی و رحمه الله و برکاته. به همین سادگی و به همین آسانی. این حفظ و یادگیری اش و حتی فهم و درک کلمات عربی اش چقدر مشکل است. شما که ماشاء الله مثل بلبل انگلیسی صحبت می کنید و این همه کلمات و معانی زبان بیگانه را یاد گرفته اید و حتی پز می دهید ، این همه فرمول شیمی و فیزیک را به زبان انگلیسی یاد می گیرد و اصطلاحات پزشکی را حتی در مهمانی نیز به کار می برد، آیا برای خودتان و نه خدا هم شده نمی خواهید دو تا کلمه عربی یاد بگیرد و از کدهای خاص رایانه ای استفاده کنید. این دیگر از آن حرفهاست.
در همین زمینه رجوع کنید به مقاله: حکم ترجمه در نماز از نظر مذاهب اسلامی در وبگاه :
http://www.hawzah.net/Hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=6556 &id=76222
یکی از مشکلاتی که بیش تری مردم با آن مواجه هستند، نداشتن الگوی و سرمشق کامل به سبب ناتوانی در تشخیص الگوی کامل و خطا و اشتباه در آن است.
هر انسانی به طور طبیعی اهل تقلید است و برای خود الگو و سرمشقی قرار می دهد تا با همانندسازی خود با آن ، در جایگاهش قرار گیرد. از کودکی چنین چیزی در هر انسانی بروز و ظهور می کند و کسی نمی تواند مدعی آن شود که او اهل تقلید نیست و این که تقلید کار میمون است؛ زیرا با انکار آن چیزی تغییر نمی کند. چنین افرادی مانند کبک و شتر مرغی می مانند که تنها با سر در برف سفید یا شن فرو کردن گمان می کنند که مخفی شده اند و چون آنان کسی را نمی بییند، پس کسی هم آنان را نمی بینند. این گونه نمی توان صورت مساله را حذف کرد؛ چرا که شما با تمام قد و قواره ات تقلید را نشان می دهی و می خواهی آن را انکار کنی.
از نظر خرد و خردمندان و هم چنین وحی و شریعت ، تقلید امری ناپسند نیست؛ چرا که امری طبیعی و ذاتی در انسان است و انسان ها از طریق تقلید است که دانش و تجربیات خود را منتقل می کنند و رفتار و کردار و منش و کنش خود را سامان می دهند.
البته عقل و شرع، نوعی از تقلید را ناپسند و گناه شمرده است؛ چرا که بیرون از دایره رفتار طبیعی موید به عقل و شریعت می باشد.
مشکل مطلق انگاری
مشکل اساسی مردم این است که در تشخیص کسی که می بایست او را الگوی خویش قرار دهند به اشتباه و خطا می روند و یا کسی را به عنوان الگوی تمام و کمال خود قرار می دهند که تنها در امری سرآمد است و قابلیت الگوبرداری دارد و نمی توان در همه امور به او نگریست و او را الگوی کامل خود در زندگی قرار داد.
به عنوان نمونه ، کسی در ورزشی به کمال رسیده و شهرت جهانی یافته است؛ او را می توان تنها در همان موضوع ورزشی الگوی رفتاری قرار داد تا همانند او به کمال در آن ورزش رسید و جهانی شد؛ اما در اموری دیگر حتی پوشش و آرایش نمی توان الگو قرار داد؛ چون وی در آن زمینه به کمالی نرسیده است و می بایست در این حوزه ها و موضوع ها کسانی دیگر را الگوی خود قرار داد.
در میان کسانی که دنبال عرفان و معنویت هستند همین مشکل نیز وجود دارد. برخی از افراد ممکن است در امری معنوی به کمال برسند ولی این دلیل آن نیست که او در همه چیز به کمال است و اسوه و الگوی کامل می باشد. از این روست که در اسلام مساله پیر و مرشد به معنایی که صوفیه و اهل تصوف معنا یافته ، مورد تایید نیست. اگر پیر و مرشدی در کاری است در همان حوزه می بایست مورد تایید و پیروی قرار گیرد نه در همه امور زندگی.
برخی از جوانان وقتی می بییند که شخصی در امر معنوی به کمالی رسیده است او را مطلق می انگارند و می خواهند او را در همه چیز حتی امور نظامی و سیاسی و اقتصادی الگو و سرمشق قرار دهند. این در حالی است که خداوند حتی پیامبران خویش را در همه چیز الگوی کامل و مطلق قرار نداده است. در باره حضرت آدم می فرماید: لم نجد له عزما؛ او را صاحب عزم نیافتیم؛ یعنی شما او را در مساله عزم نمی بایست الگو و اسوه قرار دهید. درباره دیگران نیز همین گونه است و تنها مواردی از ایشان را مطرح می کند که قابل پیروی و الگوبرداری هستند و در جاهایی که به خطا رفته اند و ترک اولی و مانند آن مرتکب شده اند الگو نمی شوند و خداوند رفتار ایشان را در آن مورد نقد کرده است. از جمله در باره حضرت یونس(ع) که بی اذن خداوند از ماموریت خویش دست برداشته و به کشتی در آمده بود و یا حضرت ابراهیم (ع) که وعده داده برای عمویش آزر که اب و سرپرست او بود دعا و استغفار کند در حالی که مشرک و کافر بود. خداوند به صراحت درباره حضرت ابراهیم (ع) می فرماید که هر آن چه از او در قرآن گزارش و نقل شده ،قابل پیروی و الگوبرداری است ولی در این باره او را پیروی نکنید و اسوه قرار ندهید.
از نظر قرآن تنها پیامبر(ص) و نفس ایشان امیرمومنان (ع) و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) اسوه کامل می باشند و می توان از آنان در همه چیز پیروی کرد و تقلید نمود و الگوبرداری کرد. این بدان معناست که نمی بایست اگر شخصی در علم اجتهاد به مراتب عالی رسید و مرجعیت یافت در همه چیز الگوی کامل باشد، بلکه او در فتوا قابل پیروی است، هم چنین اگر کسی در تهذیب نفس به مراتبی عرفانی رسید در حوزه سیاسی و نظامی نیز می توان او را الگو قرار داد، بلکه تنها در همان حوزه عرفان قابل پیروی و تقلید است.
بسیاری از یاران پیامبر(ص) و امامان (ع) در حوزه های به کمال رسیده بودند و قابلیت الگوبرداری و تقلید داشتند ولی این گونه نبود که اسوه کامل باشند و انسان سرتاپا از آنان تقلید و پیروی کند. شاید داستان کمیل بن زیاد که اهل عرفان و شب زنده داری بود و حضرت امیرمومنان علی(ع) دعای عرفانی و پرمغز کمیل را به ایشان آموخت، بهترین درس برای ما باشد که هر کسی تنها در همان حوزه ای که به کمال رسیده است می بایست الگوباشد و سخن و عملش مورد تقلید و تایید و یپروی قرار گیرد نه در امور دیگری که در آن ناقص است و کمالی ندارد.
کمیل بن زیاد نجفی یکی از یاران حضرت علی (ع) بود که امام او را به فرمانداری شهر «هیت» منصوب نموده بود. کمیل بن زیاد اگر چه شخصی محترم و مثبتی از نظر عرفان و ایمان و تقوا بود ولی علی رغم داشتن تعهد و ولایت مداری و عرفان، مدیریتی ضعیف داشت. وی در مدت ماموریت خود به اموری می پرداخت که خارج از حیطه اختیاراتش بود. از این رو، از وظیفه و تکلیف اصلی خود غافل می شد و دشمنان و فتنه گران اموی از مرز شهر هیت عبور می کردند و دست به قتل وغارت شهرهای ولایت علوی می زدند. هر چند کمیل بن زیاد فرد خیانت کاری نبود، ولی مقامات عرفانی او موجب نشد تا در امور نظامی و سیاسی نیز به مقاماتی برسد که بتوان وی را الگو قرار داد. حضرت علی (ع) درنامه ای به وی چنین می نویسند:
«تو درآنجا پلی شده ای که دشمنان تو از آن بگذرند و بر دوستانت تهاجم آورند. نه قدرتی داری که با تو نبرد کنند و نه هیبتی داری که از تو بترسند و بگریزند نه مرز را می توانی حفظ کنی و نه شوکت دشمن را می توانی در هم بشکنی. نه نیاز مردم دیارت را کفایت می کنی و نه امام خود را راضی نگه می داری.» (نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، نامه 61، ص 599)
هم چنین در یاران امیرمومنان علی (ع) مالک اشتری بود که در زمینه رزم و نظامی کامل بود ولی در امر فقه و عرفان در کمال نبود یا ابوذری که سیاست نمی دانست و مدیریت نداشت در حالی که سعد بن معاذ فقیه و مجتهد بود. هر یک در امری کمال داشتند ودر امری دیگر لنگ بودند. اینان اگر بخواهند الگو باشند تنها در همان ویژگی کمالی می بایست الگو باشند و تقلید شوند و اطاعت و پیروی گردند نه در همه امور.
مشکلی که اکنون ما در جوانان و مردمان خودمان مواجه هستیم همین مشکل مطلق کردن دیگران در تقلید و الگوبرداری است. باشد با بهره گیری از عقل و نقل الگوها را بر اساس کمال انتخاب و پیروی و اطاعت کنیم نه در همه چیز و به طور مطلق.
انسان همواره نیازمند پند و اندرز است، زیرا فضای زندگی دنیوی به گونه ای است که آدمی را سرگرم خویش می کند و از هدف و مقصد غافل می سازد. از این روست که در آموزه های وحیانی قرآن و اسلام، همواره بر ذکر خدا و یادکرد هدف و مقصد از طریق نشانه یابی آیات و فهم ملکوت زندگی و آیات انفسی و آفاقی تاکید شده است.
خداوند دو ابزار مهم هدایتی برای آدمی قرار داده است. یکی از مهم ترین ابزارها همان عقل و فطرت آدمی است که در جان اوست و به سبب وجه الله بودنش، وجدان بیدار آدمی است. آن دیگر نیز گوش سپردن به پیام پیامبران و پنددهندگان است. خداوند در آیه 10 سوره انبیاء گزارشی از سخنان دوزخیان بیان می کند. در این گزارش آمده ، دوزخیان درباره علت دوزخی شدن خویش به این نکته توجه می دهند که " و قالوا لوکنا نسمع او نعقل ما کنا فى اصحاب السعیر؛ اهـل دوزخ گویند: اگر مى شنیدیم یا خرد می ورزدیم جزو یاران دوزخ نبودیم."
در حقیقت، انسان دو ابزار اساسی برای هدایت را در اختیار دارد که سمع و عقل است. از آن جایی که انسان پیش از بلوغ عقلی و به کارگیری آن، نیازمند دانش و اطلاعاتی از حقیقت است، به گوش توجه داده و آن را مقدم داشته است. گوش مهم ترین دریچه به سوی حقایق است. از این روست که در باره منابع و ابزارهای شناختی، در قرآن همواره سمع بر عین مقدم شده و گوش بر چشم برتری داده شده است. بسیاری از اطلاعات و دانش های انسانی شنیدنی نه دیدنی است. بنابراین، درصد بالایی از اطلاعات و دانش ها نیز مرتبط با گوش و شنیدن است. قدرت شنوایی بشر بر قدرت بینایی او از این رو برتری می یابد و ارزش آن دو چندان می شود.
انسان برای حرکت در مسیر متاله و خدایی شدن لازم است تا از مهم شنوایی بهره گیرد و به سخنان دیگران گوش کند و با عقل و فطرت خویش بسنجد. قلب آدمی مرکز سنجش و تشخیص حقایق است؛ زیرا مرکز فطرت و خرد و وجدان آدمی است.
بسیاری از مردم، خرد و عقل دارند ولی آن را به کار نمی گیرند، از این روست که خداوند در آیه عقل را همانند دیگر موارد کاربردی آن در قرآن به شکل فعل و نه اسم آورده است، تا دانسته شود که عقل زمانی ارزش می یابد که به کار گرفته شود و انسان خردورزی کند. اگر کسی به آیات آفاق و انفس بنگرد و در آن تدبر و تعقل کند، حقایق هستی براو آشکار و راه از چاه برای او روشن می شود.
امام جوادالائمه (ع)در عبارتی به نقش مهم واساسی دو موعظه گر درون و بیرون اشاره می کند و می فرماید: الْمُؤمِنُ یَحْتاجُ إلى ثَلاثِ خِصال: تَوْفیق مِنَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ واعِظ مِنْ نَفْسِهِ، وَ قَبُول مِمَّنْ یَنْصَحُهُ؛ مؤمن نیاز دارد به توفیقی از طرف خدا، و به پندگویی از طرف خودش، و به پذیرش از کسی که او را نصیحت کند.(تحف العقول، ص 480)
امام صادق (ع ) نیز در همین باره می فرماید: من لم یکن له واعظ من قلبه و زاجر من نفسه و لم یکن له قرین مرشد استمکن عدوه من عنقه ؛ کسی که از قلب خویش واعظی و از نفس خویش بازدارنده ای نداشته باشد و هم چنین در کنار خود ارشاد کننده و راهنمایی نداشته باشد، دشمن خود را بر خویش مسلط ساخته است. (من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 402).
بسیاری از کسانی که به هلاکت می افتند، کسانی می باشند که عقل خویش را به کار نمی گیرند و بر پایه معیارهای فطرت و الهامی عقل به سنجش و ارزیابی امور نمی پردازند و با تدبر در آیات آفاقی و انفسی حقیقت هستی و هدف آفرینش را نمی شناسند و در مسیر گمراهی گام بر می دارند.
دیگر گمراهان و هلاکت شوندگان کسانی هستند که دوستان ناباب می گیرند و به پند و اندرز نصحیت گران توجهی نمی کنند. در حالی که نصحیت گران به حکم ولایت ایمانی که خداوند در آیات امر به معروف و نهی از منکر برای آنان اثبات کرده است، جز صلاح و خیر و سعادت شخص را نمی خواهند. جامعه ایمانی این گونه سامان یافته است که هر کسی ناظر و مسئول دیگری است. همین مسئولیت برادری ایمانی موجب می شود تا شخص بی آن که مزد و اجری بخواهد در مقام پند می نشیند و راهنمایی و موعظه می کند. هر کسی در هر مقام و موقعیتی نیازمند نصحیت است. حتی از پیامبر(ص) روایت شده که به ابوذر می فرمود: عظنی یا اباذر! ای ابوذر مرا موعظه کن؛ زیرا موعظه به معنای یادآوری است و آن حضرت(ص) این گونه یاران خویش را تربیت می کرد تا موعظه پذیر و موعظه خواه از دیگران باشند.
از امیرمومنان علی (ع) روایت شده است: جالس اهل الورع والحکمه واکثر مناقشتهم فانک ان کنت جاهلا علموک و ان کنت عالما ازددت علما؛ با اهل ورع و حکمت مجالست داشته باش و بسیار با آنها به گفت و گو بپرداز که در آن صورت اگر جاهل باشی به تو آموزش خواهند داد و اگر عالم باشی بر میزان معلومات تو افزوده خواهد شد (غرر الحکم ، ص 429).
در محضر رسول خدا(ص) از دو مسلمان ذکر فضیلت کردند, یکی را از نظر ارشاد خلق ستودند که او مردم را به نیکی ها ترغیب میکند و پند و اندرز میدهد و دیگری را از نظر کثرت عبادت و روزه داری تمجید و تعریف کردند , و پرسیدند کدامیک از این دو بر دیگری امتیاز دارند , حضرت فرمودند : فضل الول علی الثانی کفضلی علی الانام؛ فضیلت و امتیاز و برتری آن واعظ بر آن عابد همانند برتری من است بر سایر مردم ..(ارشادالقلوب، دیلمی، ص17).
از پیامبر (ص) نیز روایت است که فرمود: نعم الهدیة و نعم العطیة الموعظة؛ بهترین و شایسته ترین هدایا پند و اندرز است.(ابواب الجنان،ص 8)
آن حضرت در سخنی دیگر می فرماید: ما اهدی المسلم لاخیه هدیة افضل من کلمة حکمة تزیده هدی او ترده عن ردی ؛ هیچ هدیه ای که مسلمانی جهت برادر دینی خود فرستد بهتر از کلمهء پندآمیز نیست که باعث بر ازدیاد هدایت او گردد و یا او را ار هلاکت باز دارد.(ارشاد القلوب ،ص 6 )
هم چنین فرمود: ما تصدق مؤمن بصدقة احب الی الله من موعظة یعظ بها قوماً یتفرٌقون و قد نفعهم بها و هی افضل من عبادة سنة؛ هیچ صدقه ای از مؤمن در پیشگاه خداوند محبوبتر از موعظه نیست که به حال مردم متفرق نفع بخشد و آنها را گرد هم جمع آوری کند و این موعظه از عبادت یکساله برتر است .(ارشادالقلوب،ص 17)
بنابراین، انسان می بایست یا به از نصحیت دیگران پند گیرد و خود را هماره در مسیر هدایت نگه دارد و از انحراف و کژی دورسازد یا عقل و خرد خویش را به نشانه های آفاقی و انفسی بگشاید و از دریچه آن حقایق و ملکوت اشیای را بنگرد که در همه آن ها و همراه و قبل و بعدش، می توان ربوبیت خداوندی را دید، چنان که امیرمومنان(ع) می دید. اگر این گونه عمل نکنیم روزی می شود که خواهیم گفت: لوکنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر.
1. فروتنى آن است که با مردم چنان کنى که دوست دارى با تو چنان باشند. |
| |
|
اسلام روابط انسانی را فراتر از عدالت تعریف می کند؛ به این معنا که عدالت در حوزه روابط انسانی، کف روابط - نه سقف- را شکل می بخشد؛ چرا که سطح عالی روابط در قالب احسان تعریف می شود که شامل نیکوکاری در ابعاد و اشکال گوناگونی چون عفو، گذشت، بخشش، مهر، عطوفت، نیکی، انفاق، اطعام، ایثار و از خودگذشتگی می شود. بنابراین، روابط در میان امت و مومنان، از دایره عقل فراتر می رود و به احساسات و عواطف نیز می رسد. نتیجه چنین نگرشی به روابط انسانی آن خواهد بود که مومنان، از مرتبه حب ذات ظاهری گذشته و در اوجی دیگر به خود و دیگران می نگرند. از این فراز بلند، دیگر زندگی دنیوی و حیات مادی هر چند ارزشمند است و انسان نمی بایست خود را به تهلکه نیاندازد(بقره، آیه 195)، ولی برای رسیدن به مقامات عالی تر انسانی، فدا کردن و ایثار زندگی دنیوی و حیات این دنیایی، سهل و آسان است.
احسان محور حرکت ها
به سخن دیگر، حرکت انسانی هر چند که در کف و مرتبه نازل می بایست از عدالت آغاز شود و در مدار و محور عقلانیت و عدالت بگردد، ولی در مراتب عالی تر می بایست از فراز دیگری حرکت را ادامه داد. حرکت های انسانی که برای فعلیت بخشی به اسمای الهی و متاله و خدایی شدن انجام می گیرد، زمانی حرکت کمالی است که در فراز احسان نسبت به دیگران ادامه یابد؛ زیرا در مقام احسان است که حرکت کمالی به تمام معنا تحقق می یابد و ربوبیت و پروردگاری خود را نشان می دهد.
هر کاری که انسان در دنیا انجام می دهد، تاثیرات شگرف در سازه وجودی و شاکله انسانی اش به جا می گذارد. هر انسانی، مصنوع خود می باشد و ایمان و کار نیک اوست که او را به صنعت کامل الهی تبدیل می کند؛ زیرا اسمای سرشته در ذات را از قوه به فعلیت در می آورد و او را متاله می سازد. هر گاه شمار اسمای فعلیت یافته فزون تر باشد و یا کیفت فعلیت بهتر و تمام و کامل باشد، صنعت و سازه کامل و تمام تر خواهد بود. بنابراین اشتداد در کم و کیف با حرکت تکاملی تحقق می یابد. هر چند که مراد از اشتداد در کمیت، همان تراکم اسمای الهی و فعلیت یابی شمار اسماء و نام های فعلیت یافته الهی درذات شخص است، ولی این بدان معنا نیست، اشتداد در کیفیت تحقق نمی یابد؛ چرا که هر اسمی در انسان در درجات و مراتب گوناگونی ظهور می یابد و این بستگی به نوع کار و عملکرد شخص دارد. بنابراین ، هر شخصی می بایست افزون بر فعلیت بخشی در کم و شمار اسمای الهی ، به کیفیت تحقق آن ها نیز توجه یابد که در چه مرتبه و درجه آن اسم را تحقق بخشیده است.
نکته دیگر آن که انسان ها با احسان می توانند کیفیت بسیاری از فعلیت های خویش را به تمام و کمال نزدیک سازند. از این روست که بر احسان بیش تر تاکید می شود.
البته این گونه نیست که هر انسانی در مسیر تکاملی گام بردارد و قوای الهی و اسمای خداوندی را در خود تحقق بخشد؛ زیرا بسیاری از مردمان چون کافران و مشرکان، به جای مسیر تکاملی مسیر مخالف آن را می پیمایند و حرکت تنقص را در برابر تکامل در پیش می گیرند. این گونه است که حتی برخی از فعلیت های ذاتی و ابتدایی خود را نیز از دست داده به سوی قوه می روند. این همان چیزی است که در اصطلاح قرآنی به آن حرکت به سوی باطل یاد می شود؛ زیرا حرکت به باطل به معنای از دست دادن حق است که چیزی جز پوچی نیست. هنگامی که شخص در میزان عدل الهی، قرار می گیرد، از نظر فعلیت ها چنان سبک است که ترازو شخصیت شناسی خداوند او را با موازین سبک نشان می دهد؛ اما کسی که فعلیت های اسمایی را کامل کرده یا به تمام رسانیده است، سرشار از حقیقت اسمای الهی است و سنگین خود را ظهور می دهد. نتیجه آن می شود که هر که سنگین تر در درجات قرب الهی به سبب مشابهت و مثلیت نزدیک می شود و هر که سبک تر در درجات بعد الهی به درک اسفل از فراق یعنی دوزخ سقوط می کند.
متاله شدن در حرکت تکاملی با فعلیت یابی اسمای الهی تحقق می یابد. این جاست که نقش احسان در روابط انسانی، به عنوان عامل قوی و اساسی متاله و خدایی شدن خود را نشان می دهد؛ زیرا مقام مظهریت ربوبی، مقام احسان است.
مقصد وجه اللهی
از مصادیق بارز و کامل احسان، ایثارگری است. ایثارگری بر خلاف خودپسندی، خودمحوری و حب ذات دنیایی، به معنای دیگرپسندی، دیگر محوری و حب ذات الهی است. به این معنا که انسان به جای این که به خود مادی و زندگی دنیوی بنگرد و دل بسته به آن باشد، به خود الهی می نگرد و فنای خود در خدا را مطلوب واقعی بر می شمارد. این جاست که به سادگی در یک معامله و داد و ستد، خود مادی را با خود الهی معامله می کند و به فروش می رساند. خداوند در آیه 74 سوره نساء می فرماید: پس، باید کسانى که زندگى دنیا را به آخرت سودا مىکنند در راه خدا بجنگند و هر کس در راه خدا بجنگد و کشته یا پیروز شود، به زودى پاداشى بزرگ به او خواهیم داد.
از برای این دسته از افراد، جان مادی و خود دنیوی و زمینی هر چند ارزش دارد و برای حفظ و عزت آن بسیار تلاش می کنند، ولی در فرازی بلند، هنگامی که با خود الهی و متاله شدن خویش می سنجند آن را بسیار کم ارزش ارزیابی کرده و به سادگی حاضر به معامله با خدای خود می شوند.
چنین افرادی، همه زندگی خویش را در مسیر وجه الله قرار می دهند و هیچ کاری را بی مقصد و مقصود او انجام نمی دهند؛ زیرا وجه الله به معنای متاله شدن و چهره خدایی گرفتن است. پس هر کاری را به چنین قصد و فرجامی انجام می دهند.
مراتب سه گانه ایثارگری
چنان که گفته شد ، احسان مهم ترین زمینه ساز برای متاله شدن است. در این میان، ایثارگری، کامل ترین مصداق احسان می باشد؛ زیرا در ایثارگری شخص از همه چیزی که منسوب و منتسب به خود از می گذرد و تنها خدا و وجه الله مد نظر قرار می دهد.
البته در ایثارگری نیز می توان مراتب سه گانه ای را یافت که هر مرتبه ای نسبت به مرتبه پایین تر از ارزش و جایگاه برتری سود می برد.
خداوند در آیه 8 سوره انسان در مقام ستایش ایثارگری اهل بیت عصمت و طهارت (ع) می فرماید: وَ یُطعِمُونَ الطعَامَ عَلى حُبِّهِ مِسکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً؛ و آنان به دوستی، بینوا و یتیم و اسیر خوراک مىدادند.
درباره این که ضمیر " حبه" به چه چیزی بر می گردد، سه احتمال داده اند که به نظر می رسد که می تواند هر سه احتمال درست باشد؛ چرا که هر احتمالی مرتبه ای از مراتب ایثارگری را روشن می سازد.
1. این که گفته شود که ضمیر در کلمه به طعام بر گردد. به این معنا که آنان با آن که خود نیازمند طعام بودند؛ زیرا گرسنه و روزه دار بودند، با همه دوست داشتن طعام برای خود، آن را به دیگران ایثار می کنند. بنابراین، با آن که به طعام نیازمند بودند، ولی از طعام می گذرند و ایثارگری می کنند. علامه طباطبایی در ذیل آیه می نویسد: منظور از "حب طعام" اشتیاق و اشتهاى زیاد به طعام ، به خاطر شدت احتیاج به آن است. بنابراین، اهل بیت (ع) چیزی را که بسیار دوست می داشتند انفاق می کنند تا به مقام اهل بر و ابرار برسند و ایثارگری را به نمایش گذارند و اسوه عینی و سرمشق مردمان شوند. خداوند در باره انفاق از محبوب و دوستی داشتنی ها می فرماید: "لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون؛ هرگز به نیکی نمی رسید مگر آن که از آن چه دوست دارید انفاق کنید." .
2. این که ضمیر در کلمه به اطعام بر گردد که از جمله یطعمون فهمیده می شود. به این معنا که اهل بیت عصمت و طهارت (ع) اطعام و انفاق را دوست دارند. از این روست که آنان در مقام ایثارگر اطعام وارد می شوند تا این گونه متاله شوند و وجه الهی را قصد نمایند.
3. این که ضمیر را به خدا ارجاع دهیم. بنابراین، اهل بیت(ع) اطعام طعام به دیگران را به سبب دوستی خداوند انجام می دهند.
از این آیه می توان سه مرتبه از مراتب ایثارگری را به دست آورد. مرتبه نخست، گذشت و ایثار از چیزی هایی است که برای انسان محبوب می باشد و به آن نیازمند است مانند گذشتن و ایثار طعام؛ مرتبه دوم، عبور از مقام اطعام و هر عمل صالح است؛ زیرا انسان هر گاه از محبوب بگذرد، به مرتبه ای می رسد که کارهای نیک برای او عادت می شود و دوست دارد که به عنوان اهل نیکوکاری و محسنان شناخته و در زمره ایثارگران نامش برده شود. کسی که از این مرتبه بگذرد به مرتبه سوم ایثارگری می رسد که در آن مرحله تنها خداوند محبوب اوست و همه چیز از جمله جان را فدای این محبوب می کند. دیگر نه دنیا و ما فیها برای او ارزش و محبوب است و نه اعمال صالح برای او محبوبیت می یابد، بلکه خداوند است که محبوب اوست. این جاست که حب دو طرف به وجود می آید و شخص محبوب الهی می شود؛ زیرا دیگر در خدا فانی شده ، هر چه خواهد خواهد می خواهد. البته فنای مطلق و کامل تنها برای اوحدی چون پیامبر(ص) است که مرتبه دیگری است.
اسلام و سبک زندگی
قرآن، دینی جامع و کامل است. همین ویژگی قرآن است که چیزی از جزئیات زندگی آدمی را فرونگذاشته است. در حقیقت، قرآن و اسلام، سبک زندگی سالم و درست را به مردم ارایه می دهد. حتی در شرایع آسمانی و ابراهیمی دیگر، غیر از اسلام نمی توان این جامعیت را ردگیری و شناسایی کرد. در غیر شرایع آسمانی، این سبک زندگی بشری است که دین و شریعت را می سازد و با بازسازی قانونی دوباره در شکل گسترده تر به کار گرفته می شود. از این رو، سبک زندگی بسیار متحول و متاثر از فرهنگ صاحبان زر و زور و تزویر است که قدرت رسانه و افکارسازی را در اختیار دارند و در مسیری سبک زندگی تعریف و تعیین می شود که طبقات ممتاز جامعه می خواهند.
اما سبک زندگی در اسلام بر اساس اهداف متعالی آفرینش هستی و انسان تعریف و تبیین شده است. از این روست که بر اساس محورهای چون فطرت بشری، عدالت و عقلانیت و مانند آن سامان یافته است و در کلیات دستخوش تغییر و تحول و دگرگونی نمی شود؛ زیرا این امور جزو امور ثابتی است که زمان و مکان در آن تاثیری ندارد و تنها اموری تغییر می یابد که در دام مقضتیات زمان و مکان قرار می گیرند.
اسلام با توجه با فطرت بشر گاه در جزئیات نیز دخالت می کند و این گونه نیست که سبک زندگی را در بخش کلیات و سطوح عالی تبیین کند، بلکه به حوزه های خردتر و کوچک تر نیز وارد می شود و حتی در حوزه آداب افزون بر اخلاق دستورهایی را ارایه می دهد. این گونه است که سبک زندگی در اسلام از کلی ترین و اصولی ترین ها آغاز و به مباحث و موضوعات بسیار ریز و دقیق چون آداب ادامه می یابد.
یکی از این موضوعات بسیار ریز و دقیق و لطیف در سبک زندگی، آداب مهمانی است که در آیات قرآنی به اشکال گوناگون به این پرداخته شده است.
آداب مهمانی و میزبانی
مهمانی همانند هر کار دیگر، آدابی دارد که اگر بدان عمل شود، کمکی بسیاری به انسان ها در رسیدن به مقصد و قرار گرفتن در مسیر درست خدایی شدن می کند؛ زیرا انسان در روابط اجتماعی است که خود را به طور کامل تعریف می کند و اصولا هویت تنها در سایه شناسایی دیگری معنا می یابد و هویت یابی در سایه آن تحقق می یابد. شخصیت هر کسی در جامعه شکل کامل پیدا می کند. از این روست که حوزه مسایل و مباحث اجتماعی و تعاملات انسانی بیش تر مورد توجه و اهتمام قرآن و اسلام است.
1. دعوت: انسان اگر بخواهد ادب مهمانی را رعایت کند، از همان آغاز نمی بایست بی دعوت جایی برود.(احزاب ، آیه 53)
2. استقبال از مهمان: میزبان به استقبال و پیشوازی تا سر در خانه بیاید و به گرمی مهمان را به درون خانه دعوت کند.(همان)
3. بی تعارف و صریح : میزبان می بایست اگر آمادگی از مهمانی ندارد، تعارف را کنار بگذارد و شفاف از عدم امکان و یا عدم آمادگی خود برای پذیرای به مهمان بگوید.(نور، ایه 28)
4. عدم ناراحتی: وقتی بی دعوت قبلی به در منزلی به مهمانی رفتید، اگر میزبان آمادگی مهمانی نداشت و شما را برگردانید، ناراحت نشوید و پوزشش را بپذیرید و بر گردید.(همان)
5. انتظار: وقتی بی دعوت قبلی رفتید، در منزل منتظر بمانید تا میزبان برسد و در را بر روی شما بگشاید.(حجرات، ایه 5) پس زیاد در نزنید و این پا و آن پا نکنید که چرا دیر کرده و درباز نکرده است، شاید میزبان آماده نیست و می خواهد خانه یا خود را برای ورود شما آماده کند و یا با خانواده اش مشورت کند و نظرشان را در ارتباط با مهمانی ناخوانده شما جویا شود.
6. تا زمانی که میزبان به استقبال شما به در منزل نیامده، شما خانه وارد نشوید حتی اگر از قبل دعوت داشته باشید.(احزاب، ایه 53 و حجرات ، آیه 5)
7. پیشتازی در سلام و تحیت: هر گاه شما را به درون خانه فراخواند هنگام ورود سلام کنید.(نور، ایه 61)
8. پاسخ گویی به تحیت و سلام: اگر وارد خانه شدید و هر که در خانه بر شما سلام کرد، شما به سلام ایشان به گرمی پاسخ گوید و بهتر باشید و خوشرویی خود را با سلام بهتر نشان دهید.(النساء، ایه 86)
9. نشستن: میزبان هر جا گفت بنشیند همان جا بنشیند(مجادله، ایه 11) و تعارف را کنار بگذارید؛ زیرا شاید میزبان معذوراتی دارد که می خواهد شما آن جایی که مشخص کرده بنشیند و بی اذن و اجازه جا به جا نشوید مگر این که بسیار خودمانی باشید و با خصوصیات و اخلاق شخص و نیز وضعیت خانه و خانواده آگاهی داشته باشید که در این موارد هم بهتر است که ادب مهمانی را به جا آورده و خودسرانه جا به جا نشوید. به قول معروف مهمان می بایست خود را اسیر صاحب خانه بداند نه این که میزبان اسیر مهمان شود.
10. جا دادن به دیگر: در مهمانی عمومی تر،هر تازه واردی با چشم دنبال جایی می گردد. در این جا بهتر است که به این اشخاص تعارف کنید و جا بدهید و نگوید که میزبان با آوردن این مهمان جا را تنگ کرده است. اگر کسی خواست تا جایی به او بدهید حتما این کار را بکنید.(مجادله ، آیه 11)
11. احترام : به هر کسی که وارد شد احترام بگذاریم و به سلام و تحیت به استقبال کلامی از ایشان برویم.(همان)
12. بلند شدن: به احترام و تکریم تازه واردان بلند شویم.(همان) اگر مهمان تازه وارد مومنی است بیشتر تکریم واحترام بگذاریم و در بلند شدن و اعمال دیگر پیشتاز باشیم.
13. شتاب در پذیرایی: اگر مهمان وارد شد، در پذیرایی شتاب کنید حتی با یک لیوان آب و شربت. اگر مهمانی ناخوانده ولی مهمان به دعوت و خواندن شما وارد شده است در تهیه غذا شتاب کنید و به یاری همسرتان بشتابید و به او در تهیه غذا کمک کنید.(ذاریات، ایه 26)
14. چشم دنبال غذا: مهمان وقتی وارد شد ، چشم انتظار فوری غذا نباشد و چشم به این ظرف و آن ظرف ندوزد که غذا آماده است یا نه و یا این که چه غذایی است.(احزاب، ایه 53)
15. یاری به همسر: در تهیه غذا برای مهمان به ویژه مهمانی های ناگهانی به همسرتان کمک کنید.(همان)
16. غذای حلال : غذایی که میزبان تهیه می کند می بایست حلال، پاک و طیب باشد.(بقره، آیه 172 و مومنون ، آیه 51 و ایات دیگر)
17. بهترین غذا: در پذیرایی از مهمان کوشا باشید و بهترین غذا را تهیه کنید، چنان که حضرت ابراهیم (ع) حتی برای مهمانی ناگهانی اش ، گوساله ای چاق و چله ای را می کشد و به کمک همسرش کباب می کند. (احزاب، ایه 53)
18. سفره انداختن: سفره را پیش مهمانی ببرید و بیندازید، نه این که مهمان را از جایی بلند کنید و به جایی دیگر ببرید و بگوید: بفرمایید این جا.(همان)
19. بفرما و تعارف: میزبان وقتی سفره پهن شد، تعارف کند و بفرما بزند تا مهمان دست به غذا برد.(ذاریات ، ایه 27)
20. اندازه نگه داشتن خوردن و نوشیدن و دوری از اسراف: در خوردن و نوشیدن اندازه نگه دارید و بخور بخور نکنید، بلکه به اندازه بخورید که مصداق اسراف و زیاده روی نباشد.(اعراف، آیه 31) بسیاری از مردم چون به مهمانی می روند خودکشی می کنند و این دور از ادب مهمانی است.
21. ریخت و پاش و تبذیر: میزبان در تهیه غذا می بایست اندازه نگه دارد و به گونه ای غذا و خوراکی تهیه نکند که خورده نشود و دور ریخته شود. تفاوت اسراف و تبذیر این است که اسراف هر گونه زیاده روی در هر کار و فکری حتی امور اعتقادی است، ولی تبذیر این است که شخص نعمتی را استفاده نکند و تباه وضایع سازد. بذر به معنای پاشیدن است. غذاهایی که زیاد از حد و اندازه تهیه و سپس در سطل زباله و اشغال ریخته می شود نمونه بارز و آشکار تبذیر است. کسانی که تبذیر می کنند دوستان و یاران شیطان هستند و در مسیر شیطانی گام بر می دارند؛ از این روست که خداوند کسانی که تبذیر می کنند و ریخت و پاش در زندگی دارند دوست نمی دارد.(اسراء، آیه 27)
22. پاک و پاکیزه: در هنگام خوردن دقت کنید که هر چیزی را نخورید(عبس، ایه 24) بلکه طعامی پاک و پاکیزه بخورید.(مومنون، آیه 51 و بقره ، آیه 172)
23. شکر و سپاس: پس از خوردن غذا شکر خدا گویید و سپاسگزار میزبان باشید(بقره ، آیه 172) و غر نزنید که این چه غذایی بوده است.
24. تکریم مهمان: میزبان و نیز همسرش برای تکریم و احترام به مهمانان بر سر سفره و یا سر درب اتاق حاضر شود.(ذاریات ، آیه 26 و 27)
25. خوشگویی: میزبان و مهمان همان گونه که خوشرویی می کنند خوشگو باشند و پسندیده و زیبا سخن بگویند که شادی آفرین باشد و دلگیر سخن نگویند و دلگیری نکنند.(همان)
26. بخورید و بروید: وقتی غذا خوردید بروید(احزاب، ایه 53) و برای سخن گفتن نمایند و جلسه بگو و بخند راه نیاندازید.
27. اجازه گرفتن: پس از غذا خوردن و هنگام رفتن از میزبان اجازه خروج بگیرید.(نور،ایه 62) پس اگر میزبان اجازه رفتن داد بروید وگرنه منتظر باشید تا میزبان اذن خروج بدهد.(همان)
28. مراعات میزبان: مهمان همواره می بایست مراعات حال میزبان را بکند.(همان)
این ها تنها گوشه ای از آداب مهمانی و میزبانی در قرآن است که در این جا بیان شد.