سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تنهاترین تنهایی، همنشین بد است . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :281
بازدید دیروز :592
کل بازدید :2164962
تعداد کل یاداشته ها : 1987
04/3/20
12:58 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

هر کسی به چیزی ایمان داشته باشد، می کوشد تا آن را تبلیغ کند و دیگران را به سوی آن بکشاند تا دیگران نیز با او از فواید و آثار آن بهره مند شوند. اصولا انسانی که به چیزی باور و ایمان داشته باشد نمی تواند تبلیغ کند، هر چند که در بیش تر مواقع این تبلیغ عملی است نه زبانی، ولی همواره تبلیغ انجام می شود. کم تر کسی است که بتواند از دایره مبلغ بودن بیرون برود و حتی کسانی که از نظر زبانی بخل می ورزند با تمام وجودشان در عمل به تبلیغ باورهای خود می پردازند؛ چرا که باور در آدمی از عقل و اندیشه می گذرد و بر احساسات و عواطف او تاثیر می گذارد و نگرش و رفتارش را تغییر می دهد. بنابراین اگر کنش تبلیغی نداشته باشد واکنش تبلیغی خواهد داشت.

البته از نظر امام صادق(ع) همین واکنش های تبلیغی موثرتر و تاثیرگذارتر از کنش های گفتاری در تبلیغ یک باور است. از این روست که به مومنان و شیعیان خود می فرماید: کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم، به غیر زبان و گفتار مردمان را دعوت کنید. یعنی به جای این که سخنرانی کنید، بروید به همان باورهایتان عمل کنید. وقتی مردم تاثیر باورها را در عملکرد و زندگی شما می بینند خود به خود به سوی باورهایتان جذب و جلب می شوند.

وقتی انسان باوری چون خدا و رستاخیز را در نگرش خود بروز دهد، انسانی اخلاقی می شود و انسان اخلاقی، انسانی متواضع و فروتن، نیکوکار و عادل است به گونه ای که حتی در سخن خویش نیز به عدالت می رود؛ زیرا عدالت را عین تقوا می شمارد که بدان می تواند به زندگی سرشار از آرامش و آسایش دست یابد.

انسان اخلاقی، با مردم نرم و لطیف و مهربان است و نسبت به آنان تکریم می ورزد و احترام می گذارد. همه وجودش عشق و محبت به انسانیت می شود و می کوشد تا دیگران را به صلاح و نیکی دعوت کند. از این رو با انواع کمک ها از انفاق و احسان تا ایثارگری حقیقت باور خودش را به مردمان نشان می دهد. همین نگرش و رفتار است که مردم را به سوی دین اخلاقی دعوت می کند و ناخواسته شخص مبلغ دین می شود که تاثیرش از مبلغ زبانی و گفتاری بیش تر است.

اولین تاثیر اخلاق این است که همگان را تکریم کند. نشانه این تکریم آن است که دیگران را بزرگ و برتر شمارد. همین تکریم موجب می شود تا آدمی نسبت به دیگران و اندیشه ها و رفتارشان به گونه ای دیگر داوری و قضاوت کند. چون خود را برتر و بزرگ نمی شمارد، به این باور می رسد که همه چیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر زاده نشده اند. بنابراین به سوی مشورت به همگان رو می آورد حتی اگر کودکی و یا نوجوانی و جوانی کم سن سال تر از وی باشد؛ زیرا مشورت یعنی بهره گیری از عقل دیگران در کار خویش.(آل عمران ، آیه 159) البته اجباری نیست که پس از مشورت به همان که گفته شده عمل شود، بلکه این امکان را به شما می دهد تا از زوایای مختلف به یک موضوع بنگرید و از آراء و انظار دیگران بهره مند شوید و هنگامی که با عقل و خرد خود صواب هر یک از اقوال و آراء را به دست آورید، با عزم و جزم جدی در پی انجام آن باشید.

خداوند در آیه  102سوره صافات می فرماید که حضرت ابراهیم(ع) با نوجوانش مشورت می کند و می فرماید: انی اری فی المنام انی اذبحک فانظر ماذا تری؛ در رویا دیدم که من تو را ذبح می کنم بنگر رای و نظرت در این باره چیست؟

این در حالی است که متکبران و مستکبرانی چون فرعون حتی به نخبگان جامعه خویش که عقلای قوم و خردمندان آن است، با تکبری شگفت آمیز می گوید: قالَ فِرْعَوْنُ ما أُریکُمْ إِلاّ ما أَری وَ ما أَهْدیکُمْ إِلاّ سَبیلَ الرَّشادِ؛ فرعون گفت: نظر و رایی برای شما جز همان رای و نظرم نیست و من شما را جز به راه رشد و صلاح هدایت نمی کنم.(غافر، آیه 29)

دیکتاتوری آن است که انسان خود را برتر بداند و رای خویش را عین رشد و صواب بر شمارد که با واقع مطابق است و رای دیگران را بی مقدار و نادرست و غیر رشدی بداند. چنین رویه ای عین خودپسندی، غرور و دیکتاتوری و استبداد رای است که سرانجامی جز هلاکت شخص و جامعه ندارد.

بنابراین اگر کسی می خواهد تبلیغ کند می بایست حتی از مشورت خردسالان بهره مند شود. دیگر این که اگر می خواهد کلامی با بزرگان داشته باشد، ملاطفت نماید و اصل ملاطفت را نسبت به همگان حتی بزرگان داشته باشد. این گونه است حضرت ابراهیم (ع) که با خردسال به جای آن که نامش را برد از در تکریم و ملاطفت وارد می شود و می فرماید: یا بنی، فرزندم و هنگامی که با سرپرست پیر بت پرستش سخن می گوید با ملاطفت می فرماید: یا ابت(مریم ، ایات 42 و 44)

به هر حال، تواضع و فروتنی در تبلیغ موجب می شود تا دیگران با روح و جانش خویش با شما ارتباط پیدا کنند و نوعی پیوند روحی میان شما برقرار شود که آثار آن تبعیت محض از مبلغ و الگوبرداری از شیوه گفتاری و رفتاری مبلغ است.


  
  

شاید هر کسی آرزوی زندگی خود و دیگری را دارد و حتی برخی دوست دارند دست کم بیش از صد سالی زندگی کنند، اگر چه عمر هزارساله نوح هم خواهان شماری اندک است. با این همه هیچ کس یا کم تر کسی را می توانی بیابی که آرزوی مرگ کند. این گریز و گاه بیزاری از مرگ حتی در میان کسانی وجود دارد که مرگ را دروازه به جهان و سرای برتر می دانند و آن را پایان زندگی و هستی نمی دانند. با این همه، کم تر کسی است که مرگ را بهتر از زندگی بداند و یا حتی آن را "احلی من العسل، شیرین تر و گواراتر از عسل و شهد انگین" بر شمارد.
خداوند در آیه 96 سوره بقره آزمندی مشرکان و یهودیانی را گزارش می کند که خواهان عمر هزارساله هستند. این که مشرکانی که اعتقاد به قیامت و رستاخیز ندارند گرایش و آزمند زندگی دنیا و عمر هزارساله باشند، امری طبیعی است، اما شگفت از مردمانی که مدعی ایمان به رستاخیز هستند و چنان به دنیا دلبسته شده اند که از مرگ بیزاری می جویند و دوست دارند تا در دنیا جاودانه باشند: وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَیَاةٍ وَمِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُواْ یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَن یُعَمَّرَ وَاللّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ ؛ و آنان را مسلماً آزمندترین مردم به زندگى دنیا، و [حتى حریص‏تر] از کسانى که شرک مى‏ورزند خواهى یافت. هر یک از ایشان آرزو دارد که کاش هزار سال عمر کند با آنکه اگر چنین عمرى هم به او داده شود، وى را از عذاب دور نتواند داشت؛ و خدا بر آنچه مى‏کنند بیناست.
برخی از یهودیان مدعی این بودند که تنها آنان بهشت می روند، از این روست که خداوند از آنان می خواهد تا اگر راست می گویند که بهشت از آن ایشان است، آرزوی مرگ کنند، ولی این افراد هرگز خواهان مرگ نمی شوند و حتی دوست دارند که عمر هزارساله داشته باشند.
قرآن در این آیه شریفه مى‏فرماید: اگر راست مى‏گویید، پس آرزوى مرگ کنید. چرا که اگر کسى براستى بر این عقیده باشد، مى‏داند که مرگ براى او از زندگى در این جهان، با این همه مشکلات و گرفتاریها و غم و اندوه گوناگون بهتر است؛ و یقین دارد که در سراى جاودانه، یکسره در نعمتها غرق مى‏شود و به حیات ابدى بال مى‏گشاید؛ از این رو، مرگ را بر زندگى برمى‏گزیند.
امام حسن (ع) دوّمین امام نور (ع) پدرش امیر مؤمنان (ع) را در کارزار صفّین دید درحالی که با لباس عادى و بدون داشتن زره، میان دو سپاه قدم مى‏زد. به او نزدیک شد و گفت: پدرجان! لباسى که بر اندام مبارک شماست، لباس رزم نیست؛ آیا نگران جان خویش نیستید؟
امیر مؤمنان (ع) فرمود: «یا بنى ان اباک لایبالى وقع على‏الموت او وقع‏الموت علیه.» پسرم! پدرت از این باک ندارد که بر مرگ چیره و برآن وارد شود یا برعکس.
عمّار یاسر نیز با ایمان به سراى آخرت و نعمتهاى خدا، در بحرانى‏ترین شرایط جنگ صفّین گفت: «... الآن الاقى‏الْأحبّة محمّداً و حزبه.» از مرگ در راه خدا چه باک؟! که اینک دوستان خویش، محمّد(ص) - آن پیام‏آور برگزیده - و یارانش را دیدار خواهم کرد.
اکنون این پرسش مطرح می شود که اگر به راستى آرزوى مرگ بهتر از دوست‏داشتن زندگى دنیاست و مردم پرواپیشه باید آن را از خدا بخواهند، پس چرا پیامبر گرامى(ص) که برترین انسانها و نزدیکترین بنده به آفریدگار خویش است، فرمود: هیچگاه کسى از شما بخاطر مشکلات زندگى یا زیانى که به او مى‏رسد، آرزوى مرگ نکند؛ بلکه دست نیایش به بارگاه خدا بردارد و بگوید: «اللّهم احینى مادامت‏الحیاة خیراً لى؛ بار خدایا! تا لحظه‏اى مرا زنده بدار که زندگى براى من شایسته‏تر است؛ و آنگاه که مرگ پرافتخار برایم بهتر و زیبنده‏تر است، مرا از این جهان فانى به دیار باقى انتقال ده.
پاسخ‏ این پرسش روشن است؛ زیرا از دیدگاه پیامبر(ص) هنگامى که آرزوى مرگ به انگیزه بیتابى و بى‏اعتمادى به خویش و ضعف دربرابر مشکلات زندگى باشد، ناپسند است و مرگى است فاقد افتخار و آسایش؛ چرا که خدا و پیامبرش ما را به پایدارى و شکیبایى و واگذارى کارها به خدا و تلاش و کوشش شایسته فرمان مى‏دهند. امّا اگر یقین داشته باشیم که با ادامه زندگى ناهنجار و در غرقاب گرفتاریها، امید و اعتماد به خدا متزلزل و نافرمانى خدا شروع مى‏شود، در اینجا مرگ بهتر از زندگى در خفّت و اسارت در دام هواى نفس و شیطانهاست؛ و انسان پرواپیشه و باایمان، مرگ را بهتر از زندگى ذلّت بار و گناه‏آلود مى‏داند و آرزوى مرگ مى‏کند.
اما این که انسان ها از مرگ می هراسند به سبب این که است که کارهای زشت و گناه زیاد انجام داده و مرتکب شده اند: «و لن یتمنّوه ابداً بما قدّمت ایدیهم؛ ولى بخاطر کارهایى که از پیش انجام داده‏اند، هرگز آن را آرزو نخواهند کرد»
این آیه شریفه درمورد یهود است؛ همان گروهى که در آیه قبل از آنان سخن رفت؛ و روشن مى‏سازد که آنان به خاطر عملکرد زشت خویش، هرگز آرزوى مرگ را نخواهند کرد.
از پیامبر گرامى(ص) نقل کرده‏اند که: اگر یهود آرزوى مرگ مى‏کردند، آرزویشان برآورده مى‏شد، و آنگاه جایگاه خویش را در دوزخ مى‏دیدند؛ ازاین‏رو، خدا فرمود: هرگز آرزوى مرگ نخواهند کرد؛ چرا که دروغشان آشکار مى‏شود.
از آیه شریفه بر می آید که عشق به زندگى و حرص به داشتن عمرى طولانى، اگر به انگیزه دنیا و دنیاپرستى و لذّت‏جویى و بى‏بندوبارى باشد، گناه است و سخت نکوهیده و از خصلتهاى منفى یهود و شرک گرایان؛ امّا اگر اشتیاق به زندگى دراز، به نیّت فرمانبردارى و انجام کارهاى شایسته بیشتر و توبه و درک سعادت افزونتر باشد، بسیار پسندیده است.
امیر مؤمنان (ع) درباره باقیمانده عمر انسان با ایمان مى‏فرماید: « لا قیمة لها یُدرک بها مافات یحیى بها ما امات؛ براى باقیمانده عمر انسان باایمان، نمى‏توان ارزش‏گذارى کرد، چرا که او به برکت آن مى‏تواند فرصتهاى ازدست‏رفته و کارهاى انجام‏نیافته را جبران کند و توبه نماید و به کمک آن هر چه را مرده است، زنده سازد.»(مجمع البیان، ذیل آیه)
علامه طباطبایی در ذیل آیه می نویسد: منظور از هزار سال، طولانى‏ترین عمر است، و کلمه هزار، کنایه از بسیارى است، چون در عرب آخرین مراتب عدد از نظر وضع فردى همین عدد هزار(الف) است، و بیش از آن اسم جداگانه ندارد، بلکه با تکرار (الف الف؛ هزار هزار) و یا ترکیب (عشره آلاف؛ ده هزار و یا مائه الف؛ صد هزار) تعبیر می شود.
برخی از مسلمانان پیش از آن که حکم جهاد از سوی خداوند نازل شود، خواهان جهاد و شهادت بودند، ولی هنگامی که حکم جهاد صادر شد، از آن گریزان شدند؛ زیرا ایشان نیز سست عنصر بودند و اگر ایمان واقعی به آخرت و زندگی برتر داشتند به حکم عقل به جهاد و شهادت می رفتند تا از زندگی برتر و بی درد و رنج و تمام آسایش و آرامش در سرای جاودان بهره گیرند؛ زیرا به قول علامه علاقه به زندگی راحت جاودانه و ترجیح آن به زندگی رنج آور امری طبیعی و فطری بشر است. علامه می نویسد: کسی در این مطلب کمترین شک نمی کند؛ زیرا انسان و بلکه هر موجود داراى شعور، وقتى که بین راحتى و تعب مختار شود، البته راحتى را اختیار می کند، و اگر میان دو قسم زندگى یکى مکدر و آمیخته با ناراحتى‏ها، و دیگرى خالص و صافى، مخیر شود، بدون هیچ تردیدى عیش خالص و گوارا را اختیار مى‏کند، و به فرضى هم که بدون اختیار گرفتار زندگى پست و عیش مکدر شده باشد پیوسته آرزوى نجات از آن و رسیدن به عیش طیب و گوارا در سر مى‏پروراند، و حتى یک لحظه هم از حسرت بر آن زندگى خالى نیست، نه قلبش، و نه زبانش، بلکه همواره براى رسیدن به آن سعى و عمل مى‏کند. این امر فطرى است.
هدف از زندگی و مرگ
بنابراین اگر انسان مرگ را می خواهد به قصد دست یابی به آسایش و آرامش و رهایی از شرور و مصیبت های دنیا بخواهد و اگر آرزوی زندگی در دنیا را دارد، برای جلب و جذب خیر و بهره مندی بیش تر از طبیعت دنیا برای رسیدن به کمالات و تقرب به خداوند باشد. از این روست که در دعای ماثوری که در مفاتیح الجنان از امام سجاد(ع) برای روز سه شنبه نقل شده، آمده است: اللهم اجعل الحیاة زیادة لی فی کل خیر ، واجعل الموت راحة لی من کل شر؛ خداوندا! زندگی را وسیله ای برای افزایش خیرم قرار ده و مرگ را وسیله رهایی و راحت از هر بدی و شری بساز.
به این معنا که اگر خواهان زندگی بیش تر در دنیا هستیم به قصد و هدف دست یابی به خیر بیش تر و قرب الهی و متاله و خدایی شدن باشد و اگر خواهان مرگی هستیم برای رهایی از شرور دنیا باشد. بنابراین از خداوند بخواهیم تا دنیا و لذت های آن را هدف نهایی زندگی ما قرار ندهد و ما در پناه خویش گیرد و خیر را نصیب و بهره دنیایی ما کند.

 


89/7/29::: 1:58 ع
نظر()
  
  

هر کسی کاری که انجام می دهد، به قصد و هدفی انجام می دهد و منتظر است تا پیامدها و آثار آن را در زندگی اش ببیند؛ هر چند که گاه کارهایی را انجام می دهیم و انتظار چیزی را داریم ولی چیز دیگری بهره ما می شود و یا این که گمان می کنیم که این کار ما هیچ تاثیری ندارد، ولی می بینیم که آثار و پیامدهای خوش یا ناخوشی را برای ما به ارمغان می آورد.

از آموزه های قرآنی این معنا به دست می آید که نه تنها برخی از کارهای ما دارای آثار مثبت و یا منفی در زندگی کوتاه ماست، بلکه آثار آن تا ابد باقی می ماند و حتی پس از مرگ نیز خوبی ها و بدی ها آن دامن ما را می گیرد و اوضاع ما را در عالم برزخ دگرگون می سازد. از این امور به سنت یا باقیات یاد می شود. سنت، رفتاری از ماست که به شکل آموزه های رفتاری در میان آیندگان می ماند. در روایت است که " من سن فی الإسلام سنة حسنة کان له أجرها وأجر من عمل بها من بعده لا ینقص ذلک من أجورهم شیئا ومن سن فی الإسلام سنة سیئة کان علیه وزرها ووزر من عمل بها من بعده لا ینقص ذلک من أوزارهم شیئا" به این معنا که هر که سنتی را پی ریزد آثار آن برای عمل کنند و سنت ریز باقی می ماند. پس اگر سنت نیک و خوب باشد آثار و بهره های مفید آن به عامل و سنت ساز می رسد و اگر بد و زشت باشد از آثار زشت و بد آن نیز بهره مند خواهد شد.

باقیات نیز می تواند زشت و زیبا و یا خوب و بد باشد. در اسلام اموری چون فرزند خوب، نوشته و کتاب، آبادانی زمین از طریق ساخت بیمارستان، مساجد، پل و مانند آن که فایده عمومی دارد یا حفر چاه آب، ایجاد قنات، باغ و بوستان، حفر نهر آب و مانند آن به عنوان باقیات صالحات معرفی شده است. این باقیات صالحات، صدقه جاری است که آثار آن پس از مرگ نیز نصیب وی می شود. دهخدا در لغت نامه ، درباره صدقه جاریه نوشته شده است: «هر کار خیری که در راه خدا انجام شود و نفع آن به طور مستمر به مردم برسد صدقه جاریه است».

اما اگر به جای فرزند خوب و صالح، فرزند طالح و بد تربیت کند، وزر و وبال کارهای زشت این فرزند نیز دامن گیر او در عالم برزخ و قیامت می شود.

آن چه بیان شد درباره بازگشت آثار کارهای شخص به خود اوست، اما داستان تنها به این جا ختم نمی شود، بلکه بر اساس آموزه های قرآنی آثارکارهای هر شخص نه تنها به خود او باز می گردد، بلکه به دیگران نیز سرایت پیدا می کند، به ویژه اگر نیت این سرایت نیز وجود داشته باشد. بنابراین، گاه کارهای ما نه تنها برای خودمان در زندگی دنیا مفید یا مضر است، بلکه آثار آن به دنیای مردگان نیز کشیده می شود.

منازل رشد انسانی

شاید گمان توده های مردم به این باشد که منازل رشد را می بایست در همین مدت کوتاه عمر خلاصه کرد؛ در حالی که بر اساس آموزه های قرآنی، منازل رشد و کمال انسانی تنها محدود به دایره زندگی دنیایی نیست، بلکه رشد و بالندگی و کمال یابی انسان تا قیامت ادامه دارد. از این روست که دنیای برزخ که حد فاصل میان دنیای مادی ما با سرای آخرت و جادوانگی ماست، جهان رشد است و انسان در زندگی برزخی خود هم چنان با باقیات و سنت ها و یا نیات دیگران رشد می کند و به بالندگی و کمال می رسد و یا از عذاب و سختی و تنگناهایی می رهد.

بنابراین پرونده اعمال آدمی با مرگ وی بسته نمی شود و در عالم برزخ نیز ادامه می یابد. البته ناگفته نماند که با مرگ شخص پرونده عمل شخصی او بسته می شود و دیگر قادر به انجام کاری نیست، چنان که امیرمومنان علی (ع) می فرماید: چنانکه حضرت علی (علیه السلام) فرمود: «وَافِدُ الْمَوْتِ یَقْطَعُ الْعَمَلَ؛ مرگ که سر آمد، پرونده عمل هم بسته می‌شود.»( تصنیف غرر الحکم و درر الکلم  ص 164، شماره 3194) اما پرونده عمل به یک معنا هم چنان باز است. از این روست که پیامبر(ص) می فرماید: «إِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ انْقَطَعَ عَمَلُهُ إِلَّا مِنْ ثَلَاثٍ صَدَقَةٍ جَارِیَةٍ أَوْ عِلْمٍ یُنْتَفَعُ بِهِ أَوْ وَلَدٍ صَالِحٍ یَدْعُو لَه؛ «هرگاه مؤمن از دنیا برود، عملش قطع می‌‌شود مگر سه عمل:1. صدقه جاریه؛ یعنی انجام کارهای که عموم مردم از آن نفع ببرند. مثل بناء مسجد، احداث مدرسه، بیمارستان و.. 2. علمی که دیگران از آن بهره مند گردند؛3. فرزند صالحی که برای او دعای خیر نماید.»( بحار الأنوار، ج‏2،  ص  22)

مطابق کلام امام صادق (ع) شش چیز است که مومن بعد از مرگ نیز از آن ها بهره مند می شود. آن شش مورد عبارتند از: 1.فرزند صالحی که برای او طلب مغفرت کند؛  2. کتاب قرآن که از آن قرائت کند؛ 3. چاه آبی که حفر کرده ( و به مردم آب می دهد ) ؛ 4. درختی که کاشته است؛ 5. آبی که برای خیرات جاری کرده است ؛ 6. روش پسندیده ای بنا نهاده و دیگران پس از وی ، آن را ادامه می دهند .

بنابراین، هر کسی که باقیاتی را به جا گذاشته باشد، از آثار آن بهره مند می شود و یا اگر سنتی را به نام خود ثبت نموده باشد و دیگری بر اساس آن سنت و الگوبرداری از آن کاری انجام دهد، پیامدها و آثار آن افزون بر عمل کننده برای سنت ساز نیز ثبت می شود.

بر اساس برخی از روایات حتی اگر کسی به نام مرده کاری را انجام دهد، آن کار خیر و خوب در کارنامه عمل مرده در عالم برزخ ثبت می شود. از این جاست که قرآن و نماز خواندن برای مرده یا روزه گرفتن برای او، نقش مهمی در سامان یابی وضعیت مرده بازی می کند. گاه گناهی از او برداشته می شود و آثار گناه یعنی عذاب از او کم می گردد و یا از وضعیت خوب به خوب تر و بهتر ارتقا می یابد.

خداوند در آیه 12 سوره یس می فرماید: و نکتب ما قدموا و آثارهم؛ هر آن چه خود پیش فرستادند و یا پس از مرگ از آثارشان می رسد، ثبت و ضبط می کنیم؛ پس هنگامی که انسان می میرد کارهایی که کرده و آثارکارهایش را به نامش می نویسند.

بر اساس این آیه و آیات دیگر قرآن، اعمال انسان دو نوع است: 1. اعمال ما تقدم ؛ 2. اعمال ماتاخر. اعمال ما تقدم و یا همان متقدم اعمالی است که تاثیر آن بر نامه اعمال فرد وپرونده پاداش و یا جزای آن تا زمان زندگی و حیات فرد است و پس از مرگ او این اعمال دیگر تاثیری بر کارنامه روز قیامت فرد ندارند مثل غیبت یا دروغ .

پس اعمالی که آثار ونتایج آنها محدود به دوران عمر انسان می باشند وبا مرگ او پرونده ی آنها نیز بسته می شود" اثار ما تقدم" و اما اعمالی که آثارشان حتی بعد از مرگ و کوچ انسان از این جهان از بین نمی رود و با مرگ پرونده آن ها بسته نمی شود و آثار مثبت یا منفی آنها در حیات برزخی نصیب او می شود همان آثار متاخر یا "آثار ما تأخر "است که در آیه به آن اشاره شده است .

به عنوان مثال کسی که در زندگی دنیوی امور خیری را بنیان گذاری کرده است نتایج معنوی این عمل در حیات برزخی نصیب او می گردد؛ یعنی سبب برخورداری وی از مواهب خداوندی و حتی بخشش پاره ای از خطاها و گناهانش می شود .

هم چنین اگر کسی که بدعت ها وروش های نادرست و زشتی را بنیان گذاری یا تقویت می کند ؛ چنین شخصی در همه ی نتایج سوء و بدی که این بدعت ها در زندگی فردی یا اجتماعی افراد برجای می گذارند؛ سهیم وشریک است. بنابراین در هر کار بد و زشتی چون مدسازی ها؛ آداب و رسوم غلط در امر ازدواج ؛ نشر خرافات ؛ ایجاد انحرافات فکری در دیگران ؛ گسترش بی عفتی و بی بندوباری ؛ توسعه ی اعتیاد به مواد مخدر و مانند آن که همگی تا مدت زمان بسیار طولانی آثار ونتایج شومی در زندگی مادی و معنوی انسان ها برجای می گذارند وسرچشمه ی بدبختی های فراوانی در جامعه می گردند، این شخص از پیامدهای بد آن در زندگی برزخی نیز رنج خواهد برد.

خداوند در آیه 13 سوره قیامت نیز می فرماید: یُنَبـــؤُ الانسانُ یَومَئِــذٍ بِمــا قَدَمَ وَ أَخَر؛ آن روز انسان از آنچه پیشاپیش فرستاده و آنچه به آینده موکول کرده باخبر شود.

هم چنین، اعمال خوب و خیری چون طلب مغفرت، نماز، انفاق، اطعامی که بازماندگان برای درگذشتگان انجام می دهند، در سرنوشت مردگان در عالم برزخ مؤثر است و موجبات بخشش گناهان و یا بالا رفتن مقام معنوی مردگان می شود. البته نفرین و طلب عذاب و طلب عذاب در انسان هایی که بدعت ها کرده و ظلم ها نموده نیز در صورتی که به حق بوده باشد، در افزایش شقاوت وعذاب مردگان ستمگر مؤثر است. بنابراین، منازل رشد آدمی مختص به دنیا نیست. مردگان در عالم برزخ در انتظار آن هستند تا از نقصی برهند و از گناهی پاک شوند و به خیری و عمل صالح و آثار آن دسترسی یابند و از آن ها بهره مند شوند.

باشد تا زنده ایم در فکر خود و مردگان باشیم و برایشان آرزوی مغفرت نموده و با کارهای نیک و انفاق و صدقه و اطعام دستگیر مردگان باشیم که البته چیزی از ثواب عمل ما کم نمی شود بلکه به آن حتی افزوده می شود.


89/7/22::: 4:4 ع
نظر()
  
  

از نظر اسلام، همان گونه که شخص و شخصیت گرامی و عزیز است، آیین و دین اسلام نیز عزیز است و می بایست احترام آن داشته شود. بنابراین هر گونه اعمال و رفتاری که موجب بی احترام و وهن اسلام شود، حرام است.

همان گونه که مومن نمی تواند جامه ای را بپوشد که او را خوار و ذلیل کند، نمی تواند کاری را انجام دهد که موجبات وهن اسلام و مسلمانی شود. برخی از مردم، برای خودشان عزت و احترامی قایل هستند و اجازه نمی دهند تا کسی مقام و منزلت ایشان را کوچک شمارد. از این رو، تمام تلاشش را می کند تا شخصیت وی در جامعه عزیز و گرامی داشته شود. پس چنان رفتار می کند که ادب اجتماعی می طلبد و از هر گونه موجبات وهن پرهیز می کند تا خدای ناکرده خوار و ذلیل نشود و کم ترین اهانتی به وی صورت نگیرد.

هم چنین بر هر مسلمانی است که چنان مسلمانی کند که اسلام متهم نشود و از سوی دیگران به عنوان آیینی شناخته نشود که همگان از آن بیزاری بجویند، بلکه می بایست اسلام چنان نمایانده شود که هر کسی افتخار کند که به اسلام و مسلمانی شناخته و معروف شود.

اسلام خود را دین فطرت و عقل سلیم و آیین درست زندگی معرفی می کند. هر امتیاز خوب و نیکی را که می توان برای یک آیین و دین از نظر عقل سالم و فطرت سلیم انسانی تصور کرد، اسلام برای خود آن را تعریف و بیان کرده است.

با این همه دیده می شود که برخی از افراد اسلام را چنان معرفی می کنند که مجموعه ای از آیین های زشت، بد، بی خردی، ناپسند و ضد انسانی است؛ در حالی که اسلام از آن ها پاک و مبراست. البته گاه این گونه معرفی بد و نادرست از سوی دشمنان انجام می شود؛ ولی گاه دیگر، از سوی مسلمانان این اتفاق رخ می دهد؛ زیرا برخی در مقام تبیین اسلام، مجموعه ای از بینش ها و نگرش ها را به اسلام نسبت می دهند که اسلام از آن ها مبرا و پاک می باشد؛ یعنی در حوزه های اعتقادی، احکام عملی و هنجارهای اخلاقی، مباحث و مسایلی را به اسلام نسبت می دهند که اسلام واقعی و راستین هیچ سنخیتی با آن ها ندارد. این عمل به سبب عدم فهم درست اسلام و یا اشتباه و خطا در شناخت اسلام از سوی برخی از عالمان دینی اتفاق می افتد که اسلام شناس کامل نیستند.

در برخی دیگر از موارد در مقام عمل، مسلمانان به گونه ای عمل می کنند که اسلام از آن اعمال بیزار است؛ در حالی که شخص خود را مسلمان معرفی می کند و اعمال زندگی خود را مطابق آن بر می شمارد؛ ولی هنگامی که ناظر بیرونی به این اعمال نگاه می کند، از هر گونه مسلمانی بیزار می شود و می گوید که اگر اسلام و مسلمانی این است، عطایش را به لقایش بخشیدم.

در حقیقت گاه از اسلام در مقام بیان و یا عمل، بد دفاع می شود و گاه دیگر، دفاع بد می شود. این گونه است که چهره ای نادرست و نارسا از اسلام ارایه می شود.

انتساب به ایمان ممنوع

دیده شده که برخی از افراد می کوشند تا خود را از انتساب به اسلام مبرا شمارند. این برای کسانی که اعتقادی به اسلام ندارند و یا در عمل مسلمان نیستند، امری پسندیده است تا ناظر بیرونی گمان خطا نبرد که این افراد مسلمان هستند و چنین اعتقاد یا اعمالی دارند.

اما گاهی هم می بایست اسلام خودش را از برخی از افراد پاک و مبرا بداند. با نگاهی به آیه 14 سوره حجرات  و ایات دیگر قرآن می توان این مفهوم را از قرآن به دست آورد که اسلام از انتساب برخی از افراد به مسلمانی بیزاری می جوید. از جمله این افراد می توان به منافقان اشاره کرد؛ زیرا انتساب ایشان به اسلام در حالی که هیچ اعتقادی به باورهای آن ندارند و در مقام عمل بر خلاف احکام واصول اخلاقی آن حرکت می کنند، عین وهن به اسلام و مسلمانی است.

گروه دیگر، از مردمان نیز به سبب این که هنوز بینش ها و نگرش های آنان بر اساس آموزه های وحیانی اسلام و قرآن شکل نگرفته است، بیرون از دایره ایمان قرار می گیرند و خداوند در همین آیه به صراحت از ایشان به عنوان مسلمانی تبری می جوید؛ زیرا هر یک از عناوین اسلام و ایمان، ویژگی ها و خصوصیاتی را می طلبد که در منافقان یا مسلمان سست ایمان و یا ناقص الایمان نیست.

از این روست که می بایست گفت که هر کسی نمی تواند خود را مسلمان شمارد یا مومن بداند. اتخاذ چنین عناوینی برای کسانی که بر باورهای اسلامی و یا ایمانی نیستند، حرام و ممنوع است. از همین جاست که امام رضا(ع) برخی از مدعیان تشیع را به خانه خویش راه نداد؛ زیرا بر خلاف ممنوعیت استفاده از عنوان و نام مشخصی چون ایمان و تشیع، خود را شیعیان اهل بیت(ع) شمرده، در حالی که هنوز به مقام تشیع نرسیده بودند.

بنابراین، استفاده از عناوین و نام هایی چون اسلام، ایمان و تشیع زمانی جایز است که شخص به درستی بیانگر این عناوین باشد و بیان و عملش آن را نشان دهد.

آثار انتساب به اسلام و ایمان

انتساب شخص به عناوین و نام هایی چون مسلمانی و شیعه اهل بیت عصمت و طهارت(ع) اقتضائاتی دارد که اگر شخص آن را نداشته باشد، این انتساب همانند جعل اسناد رسمی، از مصادیق سرقت و تهمت است. تنها اشخاصی می توانند خود را منتسب به اسلام و ایمان و شیعه کنند که واقعا این عناوین در آنان وجود داشته باشد و آنان مصداق آن ها باشند. بنابراین کسی که مسلمان نیست یا محب اهل بیت (ع) است ولی شیعه و پیرو واقعی ایشان نیست، نمی تواند خود را منتسب به اسلام و تشیع کند؛ زیرا چنین کاری همانند این است که شخصی بی آن که تحصیلات عالی داشته و از نهادهای رسمی مجوز استفاده از عنوان دکترا را کسب کند، خود را دکتر بماند.

به نظر می رسد که از نظر امام رضا(ع) و دیگر امامان(ع) استفاده کسانی که شیعه نیستند و تنها محب اهل بیت(ع) هستند، از عنوان شیعه نه تنها سرقت و دزدی است، بلکه جرم و گناه است که مجازات خود را در آخرت و تبعات و پیامدهایی در دنیا به دنبال دارد.

خداوند در آیات 29 تا 32 سوره احزاب به زنان پیامبر(ص) هشدار می دهد که انتساب به بیت شریف پیامبر(ص) اقتضائاتی دارد که می بایست رعایت شود؛ چنان که رعایت آن امور و یا عدم رعایت آن نیز پاداش و مجازات های مضاعفی را به دنبال خواهد داشت. این بدان معناست که انتساب به شخص یا چیزی چون ایمان و تشیع ، اقتضائاتی دارد که اگر رعایت شود، آثار ویژه و اگر مراعات نشود مجازات خاصی را به دنبال خواهد داشت.

حرمت رفتار وهن آمیز

خداوند در آیه 104 سوره بقره ، موردی را مطرح می کند که می بایست فراتر از مورد و مصداق بیان شده به آن توجه شود. هر چند که خداوند در این آیه به یک مساله جزیی و فرعی اشاره می کند ولی می توان از آن یک قاعده کلی فقهی استنباط کرد که در همه ابواب فقه و عمل مسلمانی ساری و جاری می شود.

خداوند در این آیه به مسلمانان هشدار می دهد که به جای واژه " راعنا" از واژه " انظرنا" استفاده شود؛ زیرا کاربرد واژه نخست موجبات سوء استفاده دشمنان و وهن اسلام و مسلمین خواهد شد؛ زیرا واژه راعنا که در زبان عربی به معنای "به من بنگر" است؛ در زبان عبری به معنای " حمقنا ، مرا احمق کن" است و یهودیان از این واژه سوء استفاده کرده و مسلمانان و اسلام را تحقیر کرده و مسخره می کنند.

با آن که کاربرد واژه در زبان عربی به معنای رعایت کردن و توجه یافتن به شخص است ولی چون " رعن" در زبان عبری به معنای احمق کردن است، موجبات سوء استفاده دشمن کینه توزی چون یهودیان مدینه علیه اسلام و مسلمین می شود؛ از این روست که کاربرد آن غیر جایز دانسته شد.

از این آیه می توان استنباط کرد که هر گونه اعمال مجاز و مباحی که موجبات سوء استفاده دشمنان می شود، حرام است. اگر زمانی قمه زدن یا زنجیر زنی عمل مباحی بود، هنگامی که پخش تصاویر آن در ماهواره ها موجبات وهن اسلام و تشیع است، عملی حرام تلقی می شود و جایز نخواهد بود.

البته آن چه گفته شد در امور مباح است، وگرنه در احکام اسلامی که حکم قطعی خداوند است نمی توان این گونه رفتار نمود. بنابراین در جایی که حکم شرعی قاطع وجود دارد ، مسلمان مومن هرگز از انجام آن کوتاه نمی آید و آن را تعطیل نمی کند هرچند که از سوی دشمنان تمسخر شود و یا سوء استفاده تبلیغاتی از ان شود؛ زیرا مومن از ملامت و سرزنش سرزنشگران نمی ترسد و به احکام الهی پای بندی عملی خود را نشان می دهد؛ زیرا خداوند از مسلمان خواسته تا در آن چه مامور است استقامت ورزد و از سرزنش سرزنشگران نهراسد.(مائده ، آیه 54)


  
  

یکی از برجستگی ها و ویژگی های انحصاری قرآن، مساله بطون و تاویل گرایی آن است. این مساله به قرآن امکان می دهد تا مباحث را در سطوح گوناگون در واژگان و گزاره های کوتاهی به مخاطبان خود برساند. بر این اساس است که خوانش مکرر قرآن موجب می شود تا امکان ترقی از سطحی به سطح دیگر، فضایی به فضایی برتر و معرفتی تمام و کامل تر فراهم آید. از این روست که امیرمومنان علی(ع) به شاگرد خویش عبدالله بن عباس می فرماید: اقرء فارق؛ بخوان و بالارو!

یکی از گزاره های قرآنی درباره اهل بیت(ع) این است که خداوند ایشان را در مقام صادر نخست قرار داده و از هر نظر به خداوند و صفاتی کمالی او نزدیک می باشند؛ از این روست که از ایشان در مقام " عبده" (اسراء، آیه 1)سخن به میان می آورد و ارتباط میان خود و ایشان را در کم ترین درجه امکان ظهوری " دنی فتدلی، قاب قوسین او ادنی"(نجم، آیات  8 و 9) بیان می کند؛ به این معنا که نمی توان در مقام ظهور تفصیلی بیش از این برای مظاهر نخست الهی بیان کرد.

همین مظهریت تمام و کمال اهل بیت (ع) موجب شده است تا خداوند برای ایشان همانندی را نپذیرد و در آیه 11 سوره شوری در حق ایشان بفرماید: لیس کمثله شی؛ همانندی برای مثل ایشان نیست؛ به این معنا که اهل بیت(ع) تنها آفریده های هستی هستند که از همه جهات مثل خداوند در صفات کمالی هستند و مظهر تمام و کمال اسمای الهی می باشند که موجب شده تا به عنوان خلیفه الله معرفی شوند و از مقام عبدالله بودن مظهریت خود را بیان کنند. بنابراین، هیچ موجودی را نمی توان همانند این مظاهر نخست الهی در تمامیت و کمالیت مثل خداوند یافت. پس هر موجودی پایین تر از ایشان قرار می گیرند و تنها آنان هستند که به عنوان سازه های نخست الهی مطرح می باشند و دیگران همه صنعت و سازه ایشان می باشند که در مراتب ظهوری پایین تر قرار می گیرند. خداوند در باره این سازه های مستقیم خود، در آیه 27 سوره روم می فرماید که آنان مثل اعلی خداوندی هستند و هیچ همانند برای خداوند جز ایشان وجود ندارد: له المثل الاعلی.

بنابراین هر کسی اگر بخواهد خدا را ببیند و یاد کند می بایست به این سازه های مستقیم الهی و صنع الله بنگرد. خداوند در آیه 9 سوره جمعه می فرماید: یـا اَیُّهـَا الَّذیـنَ امـَنوُا اِذا نوُدِىَ لِلصَّلوةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمْعَةِ فَاسْعَوْا اِلَى ذِکْرِ اللّهِ وَ ذَرُوا الْبَیْعَ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ ان کنتم تعلمون.

در این آیه بیان شده است که خداوند زمانی که همه آفریده ها را آفرید در روز جمع ایشان که روز ذر نیز از آن یاد می شود، در میان خلق و آفریده ندا داده شد که برای صلات و وصل به اهل بیت گرد آیند و با صلوات خود را به این خاندان بچسبانید که آغاز و انجام شماست، زیرا اگر آغاز شما از این صنعت الهی است می بایست پایان و انجام شما از آن جا باشد؛ زیرا چنان که آیه 92 سوره اعراف می فرماید: کما بداکم تعودن. از این روست که بازگشت و رجعت از طریق ایشان و پایان آن نیز آنان هستند چنان که خداوند در قرآن به صراحت فرموده است: الی ربک الرجعی و الی ربک المنتهی.

پس در روز ذر و یوم الجمع و الجمعه منادی ندا داد تا همه آفریده ها به سوی ذکر الله یعنی اهل بیت بازگردند و بدان وصل شوند و هر گونه بده و بستان را رها کنند و اگر بیع و تجارتی باشد تنها فروش خود به ایشان است تا بنده محمد(ص) و اهل بیت (ع) شده تا از این طریق مالک ایشان را ربوبیت کرده و به وصل کامل کمالی برساند. این برای همه آفریده های هستی بهتر است اگر آن را بشناسند و بدانند و بدان عمل کنند.


89/6/29::: 5:31 ع
نظر()
  
  

بی گمان شریف ترین عنصر انسانی، عنصر عقل است. به نظر می رسد که عقل انسانی، هسته مرکزی ، قطب و قلب روح آدمی است. به این معنا که روحی که خداوند از خود در آدمی دمیده است، مظاهر و تجلیاتی دارد که عقل هسته مرکزی آن می باشد. بنابراین می توان عقل را همان روح آدمی بر شمرد که خداوند در آدمی دمیده و به سبب آن آدمی شرافت یافته و لایق و شایسته خلافت الهی شده و تسخیر دیگران به سجده تکوینی و تشریعی را سبب شده است.

از عقل در روایات به نور الهی نیز تعبیر می شود؛ چرا که خود ظاهر است و دیگر امور را نیز ظاهر می سازد. در روایات معتبر آمده است که نخستین آفریده و مخلوق عقل است و در همان روایات نیز آمده که پیامبر(ص) در مقام نوری نخستین مخلوق و آفریده است. به این معنا که " اول ما خلق الله العقل " و نیز " اول ما خلق الله نوری".  بر این اساس می بایست، نخستین آفریده و مخلوق را پیامبر (ص) در مقام نوری باشد که همان عقل است.

به سخن دیگر، عقل مطلق همان پیامبر(ص) است که نور اول و صادر نخستین و روح اعظم می باشد. بر اساس روایات معتبر همه موجودات و مخلوقات از نور وجودی آن حضرت(ص) به طور غیر مستقیم و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) از نور مستقیم وی خلق و آفریده و منشعب شده اند. از این رو در دایره " انا لله و انا الیه راجعون" چون بازگشت از " الی ربک الرجعی " یعنی از طریق ربوبیت محمدی (ص) است، بنابراین صدور نیز از ربوبیت محمدی (ص) می باشد؛ چنان که منتهای همه سیر و حرکت ربوبیت کامل محمدی (ص) است:" الی ربک المنتهی".

عقل که جنبه رحمانیت خداوندی است در همه کائنات به اشکال روحی و نوری حضور دارد. از این روست که هر جا روح باشد، زندگی، عقل و نور نیز حضور و وجود دارد. بنابر این هنگامی که روح در آدم (ع) دمیده شد، حضور عقل مطلق ، نور محمدی(ص) در آن جا ثابت شده است.

عقل به عنوان مرکز و هسته و قطب و قلب روح در همه جا حضور می یابد و انوار خویش را بر همه چیز می افکند و این گونه است که " الله نورالسموات و الارض" معنای درست می یابد؛ چرا که حضرت محمدی(ص) در یک مقام تجلی و مظهر اتم و اکمل الله است و او را عبدالله مطلق نامیده اند و در مرتبه ای مظهر اتم و اکمل مقام " هو" الهی است و از آن نظر وی را به " عبده " ستوده اند؛ چرا که دیگر میان ذات الهی با مقام نوری محمدی(ص) جز پرده " قاب قوسین او ادنی"(نجم ، آیه 9) چیزی آویخته نیست.

بر این اساس است که خداوند عقل ، یعنی پیامبر(ص) را محل همه چیز از ثواب و عقاب می داند و او را قاسم بهشت و دوزخ معرفی می کند، چرا که او می بایست پاسخ گوی نهایی باشد. ازاین روست که در قرآن در میان همه هستی از آدم (ع) تا خاتم(ص) کسانی را به عنوان شاهدان الهی قرار داده و پیامبر(ص) را شاهد بر این شاهدان قرار داده است تا این گونه نشان دهد که پاسخ گویی نهایی پیامبر(ص) است که عقل مطلق می باشد.(بقره ، آیه 143 و نیز سوره نساء ، ایه 33)

امام باقر (ع) در باره مقام عقل یعنی همان پیامبر(ص) می فرماید: چون خدا عقل را آفرید، او را به سخن درآورد و سنجید. گفتش : پیش آی! پیش آمد و گفتش : پس رو! پس رفت. آن گاه خداوند فرمود: به عزت و جلال خودم سوگند! خلقی نیافریدم که از تو پیشم محبوب تر باشد. تو را به کس می دهم که دوستش دارم. همانا روی امر و نهی من با توست و کیفر و پاداشم به حساب تو است.(اصول کافی، ج 1، کتاب عقل، ص 32 حدیث اول)

بنابراین هر کسی از وجود بهره ای می برد از نور محمدی و عقلی الهی است که در وی جاری است. از این روست که همه موجودات حتی زمین و آسمان که به نظر از جمادات هستند از شعور عقلانی و روحی در حد خود برخوردار می باشند و می بایست مطیع امر الهی باشند. همه چیزهایی که آفریده شده نیز از مهر و محبت الهی برخوردار هستند که از آن به رحمت رحمانی یابد می شود. هر چه حضور عقل و نور محمدی در آن چیز بیش تر باشد بیانگر محبوبیت بیش تر آن چیز در نزد خداوند حکایت می کند.

این که در روایت است که امیرمومنان (ع) می فرماید پس از آفرینش آدم (ع) جبرئیل نزد وی رفت تا او را بر انتخاب سه چیز مخیر کند که یکی عقل است، زمانی است که روح رحمانی ، نور عمومی و عقل کلی در وی دمیده شده بود و هنوز عقل کامل که از آن به اسمای کامله الهی یاد می شود در وی دمیده نشده بود. یعنی هنوز در آب و گل بود و از وجود ابتدایی برخوردار بود که در آن زمان به او روح اعظم و عقل کامل و نور مطلق الهی عرضه می شود تا واکنش این موجود ابتدایی را ببیند. در آن جاست که آدم(ع) روح اعظم و ولایت او را می پذیرد که در خود حمل نماید و هر چند که در این امر امانت داری کوتاهی می کند و نشان می دهد که از عزم و جدیت خوبی در امانت داری حمل نور اعظم و روح مطلق الهی یعنی حمل پیامبر (ص) و ولایت او و فرزندانش (ع) برخوردار نمی باشد، ولی در همان آغاز نشان می دهد که تا چه اندازه این آب و گل آدم، علاقه مند به حمل امانتی چنین بود تا در مسیر خلافت الهی به داشتن نور محمدی (ص) گام بردارد.

هنگامی که این عقل مطلق و کامل در آدم(ع) دمیده شود و نورانیت یافت، از رحیمیت الهی برخوردار گشت. از این روست که ویژگی خلافت و مظهریت الهی را یافت و همه هستی مسخر او شده و بر او سجده آوردند ؛ چرا که نور وجود محمدی (ص) در آن تجلی و ظهور یافته بود. اما ابلیس این باطن را ندیده و به ظاهر آب و گل آدم نگریست. عقلی که آدم برگزید، عقل کل است که جان را مدیریت می کند و آدم به وجود نوری محمدی (ص) شرافت و کرامت یافت.

در روایت است که جبرئیل بر آدم فرود شد و گفت: ای آدم ! من مامورم تو را میان سه چیز مخیر سازم تا یکی را بر گزینی و دو دیگر را وانهی . آدم گفت: ای جبرئیل آن سه چیز کدامند؟ گفت : عقل و حیاء و دین . گفت : عقل را برگزیدم. جبرئیل به حیا و دین گفت : شما برگردید و او را وانهید . گفتند: ای جبرئیل ما دستور داریم که همراه عقل باشیم هر جا که باشد. جبرئیل گفت: اختیار با شماست و بالا رفت.(همان ، حدیث دوم)

بنابراین هر جا عقل باشد و انسانیت و دین داری و عبودیت وجود دارد. از این روست که عقل و دین را جزو فطرت دانسته اند، چرا که هر جا که نور عقل وارد شد، کمال دینداری تجلی یافت. از این روست که گفته اند: العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان؛ عقل آن چیزی است که بدان خدا پرستیده می شود و بهشت به دست می آید؛ چرا که عقل جز با رحمانیت و رحیمیت نیست.

اما آن چه در برخی دیگر از مردمان وجود دارد، عقل مطلق نیست بلکه مشابه عقل مطلق است که با کفر ابلیسی همراه شده است. این گونه است که از آن به شیطنت یاد می شود. عقل شیطانی همانی است که در معاویه بروز و ظهور کاملی یافت و جز نیرنگ و شیطنت نداشت.(همان ، حدیث دوم)

بنابراین ، عقل ناخالص و به دور از فطرت آدمی است که او را به سوی بی حیایی و بی دینی سوق می دهد و همه گرفتاری ها دنیا و آخرت را برای او سبب می شود. اما اگر شخص از عقل رحمانی خود بهره برد عقل رحیمی در او بروز و ظهور می یابد و شکوفا می شود و آن گاه است که به حکم امانت داری ، خلافت الهی از مقام عظمای ولایت کبرای محمدی مظهریت می کند.

 


  
  

حقیقت این است که به کرسى نشستن اراده ى انسان و دست یافتن به هدف و مقصد در این عالم ماده نیازمند اسبابى طبیعى و روحى دارد؛ و چنان نیست که اسباب طبیعى تمام تأثیر را داشته باشد. پس اگر انسان بخواهد وارد در امرى شود که بسیار مورد اهتمام او است، و همه ى اسباب طبیعى مورد نیاز آن را فراهم آورد و با این حال به هدف خود نرسد، به طور قطع اسباب روحى و معنوى تمام نبوده است؛ و همین تمام نبودن آن اسباب نگذاشته است که وى به هدف خود برسد؛ مثلاً اراده اش سست بوده یا مى ترسیده یا اندوه و غم مانعش شده یا شدت عمل و یا حرص و یا سفاهت به خرج داده یا بدگمان بوده و یا چیز دیگرى همانند این ها، مانع به هدف رسیدنش شده است.

بنابراین فراهم آوردن همه آن اسباب مورد نیاز، اصل رسیدن به هدف است؛ زیرا با اجتماع همه اسباب مورد نیاز است که علت تام پدید می آید و هنگامی که علت ، تمام شود، بی هیچ شکی، معلول آن تحقق می یابد. بنابراین، اگر معلول تحقق نیافت می بایست گفت که همه اسباب مورد نیاز، فراهم نبوده است نه آن که فراهم بوده و علت تام تحقق یافته ولی معلول تحقق نیافته است.  

از آن جایی که شناسایی همه اسباب مورد نیاز برای بیش تری مردم شدنی نیست و از سوی دیگر تهیه همه اسباب مورد نیاز نیز دور از دسترس می تواند باشد، در این جا انسان می بایست با فراهم آوری همه اسباب مورد شناسایی شده و سنگ تمام گذاشتن ، به چیزی دیگری به عنوان سبب تکمیل کننده تکیه و اعتماد کند که آن سبب کسی جز خداوند نیست؛ چرا که با توسل جویی به این سبب می توان موارد ناشناخته از اسباب و یا فراهم نیامده از اسباب را جبران کرد؛ زیرا خداوند سببی سبب ساز است و اگر مواردی از دست شناسایی و یا فراهم آوری بیرون شد، این گونه جبران می شود.

از این روست که گفته ا ند که توکل امری بسیار مهم و اساسی است و حتی اگر کسی همانند پیامبر(ص) که به همه اسباب آگاهی دارد و امکان فراهم آوری آن برای او وجود دارد، هنگام عزم به عمل می بایست توکل کند تا این گونه علت تام برای تحقق معلول فراهم آید.

توکل در همه امور از مسایل اساسی و بنیادین تفکر توحیدمحور اسلام است؛ چرا که در تفکر اسلامی همواره مشیت الهی مقدم بر مشیت انسانی است؛ یعنی تا خداوند نخواهد انسان نمی خواهد؛ چرا که انسان مظهر مشیت الهی است. هر فعلی نیز این گونه است؛ به این معنا که فعل الهی همواره مقدم بر فعل شخص است. این خداوند است که به شخص قوت و توانایی انجام فعل را می بخشد و انسان حتی اگر بخواهد بیایستد می بایست توانایی و قدرت و قوت ایستادن را از خدا بخواهد. این همان توحید فعلی است که در عبارت "بحول الله و قوته اقوم و اقعد؛ به حول و قوت خداوندی می ایستم و می نشینم" تبیین شده است.

اگر انسان ها به طور عموم و کلی و در همه کار و امر خویش بر مدار توحید عمل کنند، می بایست به توکل به عنوان قانون موثر در کائنات توجه کنند، تا این گونه ربوبیت الهی را نیز در همه جزئیات و امور خرد زندگی خویش ببیند و باور کنند.

پس اگر همین انسان در هنگام ورود در هر امری به خدا توکل کند، در حقیقت به سببى متصل شده که شکست ناپذیر است، زیرا خداوند خود سببى فوق هر سبب دیگر است ، و در نتیجه تمسک به چنین سببى، اراده اش نیز قوى مى شود، دیگر هیچ یک از اسباب ناسازگارى روحى و معنوى بر اراده ى او چیره و غالب نمى آید و همین موفقیت و خوشبختى است.

توکل به دو شکل ظهور می یابد: 1. به صورت ولایت پذیری ؛ 2. به شکل اعتماد و تکیه کردن. اصولا کسی که ولایت دیگری چون خداوند را پذیرفته است، او را بهترین پناهگاه بر می شمارد تا به کمک و یاری او به هدف و مقصد خویش برسد که به ظاهر همه اسبابش را فراهم آورده است؛ ولی از آن جایی که مشیت الهی مقدم بر مشیت انسانی است و هیچ قدرت و قوتی برتر از قدرت و قوت الهی نیست، چرا که خداوند عزیزی چیره ناپذیر می باشد، می بایست اراده و مشیت الهی را در کنار قدرت و قوت عزیزانه الهی در کنار خود داشته باشد تا به مقصد و هدف برسد. این گونه است که توکل پیامی چون ولایت پذیری و اعتمادمطلق را بیان می دارد و مشیت و قوت خداوندی را برای شخص متوکل به ارمغان می آورد.

نسبت توکل با رضا و تسلیم

حقیقت توکل، پرهیز و چشم پوشی از حول و قوت غیر خدایی و انتظار کشیدن برای پیشامد مقدرات الهی در کاری است(غررالحکم، ص 195) بنابراین ، متوکل کسی است که به خداوند اعتماد دارد و کارهایش را به او واگذار و تفویض می کند(جامع السعادات، نراقی، ج 3، ص 220)چرا که رضایت به تدبیر الهی دارد و با واگذاری کار به خداوند می کوشد تا ربوبیت خداوندی را در خود تحقق بخشد و در این راه به طاعت الهی تمسک می جوید تا کارها چنان شود که مورد رضایت الهی است.(مجمع البیان ، ج 5، ص 287)

البته انسان ها در مقام توکل، هنوز تعلق خاطری به کار دارند و چون رضایت خویش را در تحقق این امور می بینند، گمان دارند که آن نیز مورد رضایت الهی است؛ بنابراین با همه تعلق تفویض و توکیل، نوعی انتظار برآورد کار از سوی خداوند و تایید آن می رود و خداوند نیز به سبب توکل بنده آن را تحقق می بخشد ولی این غیر از مقام رضا و تسلیم است، چرا که در مقام رضا، شخص تعلق خاطری به کار مورد نظر ندارد و از خداوند می خواهد تا آن را تحقق بخشد به شرطی که مورد رضایت اوست و هم چنین در مقام تسلیم هر چه را جانان پسندد وی می پسندد.

متوکل، خداوند را در تحقق کار و هدف خویش کافی می داند؛ به این معنا که او را قدرت مطلق می داند که خود سبب ساز است؛ اما در مقام رضا و تسلیم، هدف تحقق کاری نیست بلکه تحقق رضایت و تسلیم بودن در برابر خداوند است.

رابطه توکل و اسباب

از آن جایی که در توکل، شخص خواسته ای و کاری دارد که می خواهد تحقق یابد و به آن برسد، اسباب فراهم می آورد ولی از آن جایی که در تاثیرگذاری آن ها شک و تردید دارد و یا آن که تاثیرگذاری را منوط به مشیت و اراده الهی می داند، خداوند را به عنوان علت تام در نظر می گیرد و بر او به عنوان تحقق بخش تکیه و اعتماد می کند. بنابراین گفته اند که جمع اسباب با توکل منافاتی ندارد.(اخلاق، سید عبدالله شبر، ص 425 و اخلاق در قرآن، آیت الله مکارم شیرازی، ج 2، ص 269) از این روست که در روایت آمده" با توکل ، زانوی اشتر ببند" یعنی عقالش کن و برخدا توکل نما(میزان الحکمه، ج 4، ص 3661) بنابراین هرگز در توکل خداوند جانشین اسباب طبیعی و علل آن نمی شود، چنان که تنها علل ظاهری را در تحقق امور کافی نمی داند.(المیزان، ج 11، ص 216 و 217)

علامه طباطبایی در المیزان بر این باور است که توکل شاخه ای از اعجاز است؛ چرا که همانند اعجاز افزون بر اسباب طبیعی بر قدرت مستقیم الهی تکیه و اعتماد دارد؛ زیرا در معجزه ، اسباب طبیعی حذف نمی شود، بلکه به گونه ای خاص عمل می کند؛ چرا که با توکل به خداوند، شخص نوعی اعجاز از خداوند می خواهد و خداوند نیز این گونه به او کمک می کند. بنابراین اثر اعجاز را می توان در توکل ردگیری و شناسایی کرد. از این روست که علامه طباطبایی می نویسد: در توکل بر خدا ، جهت دیگرى نیز هست که از نظر اثر به معجزات و خوارق عادت ملحق است، چنان که از ظاهر جمله: «وَ مَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَــلِغُ أَمْرِه؛ کسى که بر خدا توکل نماید پس او برایش کافى است، چون خدا به کار خود مى رسد؛ (طلاق، آیه 3) این معنا بر مى آید که توکل ، یک امر خارق عادت و از باب اعجاز است.( المیزان، ج 4، ص 101 و نیز ر.ک: ج 1، بحث اعجاز.)


89/2/29::: 5:10 ع
نظر()
  
  

قرآن، راهنمای کامل

قرآن راهنمایی آدمی به سوی کمال و تمام انسانیت است. انسان با بهره مندی از آموزه های شناختی و دستوری آن می تواند راه و هدف خویش را بیابد و با عمل به آموزه های آن، خود را چنان سازد که هدف آفریدگار و آفرینش است. عبودیت راهی به سوی الوهیت و ربوبیت آدمی است. این عبودیت تمام و کمال نیز تنها در صراط مستقیمی به دست می آید که در آموزه های وحیانی قرآن ترسیم شده است.

آدمی در این مسیر عبودیت، تقرب به الوهیت می یابد و با رنگ خدایی گرفتن در گام نخست ، اسمای الهی را صفت خویش می سازد و در گام بعدی، اسمای الهی را جزو ذات خود قرار می دهد و در مقام الحی القیوم می نشیند و متاله و خدایی می گردد. آن گاه در گام سوم، ماموریت می یابد تا در مقام ربوبیت ظاهر شود و ربانی گردد و ربوبیت دیگران را به خلافت الهی به عهده گیرد.

بنابراین، می توان گفت که قرآن کتاب شناختی و پرورشی است که با هر آیه ای قرائت می کند، خود و هستی و خدا را می شناسد و با هدف و راه کمال آشنا می شود و با عمل به آموزه های وحیانی که از آن به سعی و عمل صالح یاد می شود، خود را می سازد؛ چرا که انسان عمل را می سازد و عمل نیز انسان را می سازد و پرورش می دهد و تا مقام تقرب عبودیتی که کنه و جوهر و ذاتش الوهیت است خودسازی می کند. آن گاه که با شناخت به همه گزاره های شناختی و عمل به همه آموزه های دستوری، متاله و کامل شد و تمامی اسمای الهی را جزو ذات خویش نمود، در مقام کامل کننده و مکمل ظهور می یابد و در مقام ربانی و ربوبیت می نشیند و خلافت الهی را به تمام و کمال به عهده می گیرد.

از قرائت تا تلاوت

هر انسانی که با قران رو به رو می شود، بر اساس آموزه های قرآنی می بایست سه مرتبه را بگذارند تا به تمام کمال دست یابد و کامل کننده شود. نخست آن که می بایست قرآن را قرائت کند. از این روست که نخستین فرمان الهی بر " اقرء باسم ربک الکریم" است تا از این راه به شناخت کامل از هستی و خود و خدا دست یابد. شناخت کامل زمانی برای آدمی پدید می آید که تا می تواند و شدنی است از آیات قرآنی بخواند و از تکرار آن خسته نشود تا زمانی که قرآن بخشی از وجود وی شود.(مزمل ، آیه 20)

در روایات است که شخص مومن می بایست آن چنان قرآن بخواند که با هر آیه به مرتبه کمالی دست یابد: اقرء فارق؛ بخوان و بالا رو. این قرائت نیز آن چنان می بایست باشد که آیات را از خداوند بشوند و او مخاطب هر آیه باشد چنان که تنزیل بر قلب محمدی (ص) شد تنزیل بر قلب او شود، چنان که از امام صادق (ع) نقل است که فرمود: کان ذات یوم فی الصلاة فخر مغشیاً علیه، فسئل عن ذلک قال: ما زلت أُکررها حتى سمعت من قائلها، آن حضرت در نماز ایاک نعبد و ایاک نستعین را آن اندازه تکرار می کند که از خداوند می شنود. البته این به معنای اتصال به مبدای وحی است؛ زیرا در مقام بتول و تبتل قرار گرفته بود؛ چرا که اگر انسان از همه کس و همه چیز بریده شود و بتول از ما سوی الله گردد، در مقام تبتل، تنها با خدا خواهد بود و " لی مع اللّه وقت لا یسعه ملک مقرّب ولا نبیّ مرسل؛ برای من با خدا وقتی است که هیچ ملک مقربی چون جبرئیل و هیچ پیامبر مرسلی بدان مقام نرسد؛ زیرا این حالات و اوقات اختصاصی است. در آن مقام است که " هوالذی یطعمنی و یسیقنی ؛ طعام می دهد و می نوشاند."

البته رسیدن به این مقام زمانی اتفاق می افتد که شخص پس از قرائت قرآن به ترتیل آن اقدام کند و به حکم" و رتل القرآن ترتیلا " عمل نماید؛ زیرا ترتیل، به معنای قرائت آیات به طمانینه است که تنها با عمل بدان شدنی است. به این معنا که اگر قرآن به طور کامل یک بار انزال شد در طول بیست و سه سال تنزیل یافت و با ترتیل تاویل یافت و در جان و جامعه نفوذ کرد. بنابراین تنها قرائت کفایت نمی کند، زیرا این قرائت نیازمند ترتیل است که به معنای عمل به تک تک آیات برای تحقق بخشی در ذات خود است.

آن گاه که در یک فرآیندی ترتیل انجام گرفت و صنعت الهی بر اساس برنامه و طرح الهی با بهترین مصالح یعنی عمل صالح ساخته شد، آن گاه است که انسان کامل می بایست در مقام تلاوت قرآن بنشیند و دیگران را به مسیر کمالی که پیموده دعوت کند. بنابراین در مرحله قرائت و ترتیل در حوزه خودسازی است و مرحله تلاوت برای دیگری سازی انجام می شود.

خداوند در آیات بسیاری به این نکات توجه داده است که تدبر و تفکر در آیات سوره هایی مکی مزمل و مدثر در این باره آموزنده است؛ زیرا طرح عملی و دوره پودمانی خودسازی و دیگری سازی را در این سوره ها به دقت بیان داشته است.


  
  

یکی از صفات برجسته انسان های خردمند و سالم، تقوا و پرهیزگاری است. تقوا به معنای تسلط و چیرگی عقل بر نفس و مدیریت و مهار آن می باشد؛ زیرا کسی که عقل و خرد وی بر نفسش تسلط دارد، از هر گونه پلشتی که نفس بدان گرایش داشته و فرمان می دهد، پرهیز می کند و اجازه نمی دهد تا احساسات و عواطف مدیریت را به عهده گیرد و او را به سوی زشتی ها ببرد و با تجاوزگری بر دیگر ابعاد انسانی و تضییع حقوق دیگر اعضا و جوارح، به هواهای نفسانی پاسخ دهد.

داشتن تقوا به معنای دست یابی به کرامت انسانی است و هر چه انسان ها پرهیزگارتر باشند گرامی تر در نزد خداوند هستند و رنگ و صبغه بیش تری از خداوند می گیرند و خدایی شده و ربانی می شوند. این گونه است که خداوند به صراحت می فرماید: ان اکرمکم عندالله اتقاکم؛ کریم ترین و بزرگوار ترین شما در نزد خداوند، پرهیزگارترین شماست.(حجرات، آیه 13) بنابراین از نظر خداوند کرامت و بزرگواری از آن کسی پرهیزگار باشد و هر کسی پرهیزگار تر، بزرگوار تر و کریم تر خواهد بود؛ زیرا کرامت و بزرگواری انسان در تقوای الهی است.

اما از آن جایی که تقوا حالت درونی و باطنی است و تنها خداوند نسبت به دست یابی انسان به این عنصر باطنی آگاه تمام و کاملی دارد، تشخیص اهل کرامت دشوار و سخت می شود. ازاین روست که خداوند بر واژه عندالله تاکید دارد تا نشان دهد که اولا ملاک و معیار سنجش کرامت انسانی، تقوای الهی است و دیگر آن که این ملاک نسبت به مردمان نهان است و تنها خداوند از آن آگاه است و دیگران از آن به طور کامل آگاهی و اطلاعی ندارند. بر این اساس، در این جا می بایست دنبال نشانه ها و معیارهای سنجش و داوری بود که ما به عنوان انسان های ناآگاه از حقیقت تقوا در اشخاص انسانی ، بر اساس آن معیار، اشخاص را در جامعه سبک و سنگین کرده و بر پایه وزن هر یک از ایشان، مدیریت های اجتماعی و رهبری امت در مقامات مختلف و گوناگون را واگذار کنیم.

به سخن دیگر، تقوای الهی در انسان ها که ملاک داوری در کرامت انسانی است بر ما انسان ها مخفی است و ما نیازمند معیاری برای داوری و سنجش هستیم که بر اساس آن میزان تقوای هر کسی را دریابیم و کرامت او را معین داریم و بر اساس آن مسئولیت هایی را به عهده وی گذاریم.

خداوند راه ها و معیارهای سنجش گوناگونی را در اختیار بشر قرار داده است تا بر پایه آن کرامت هر انسانی را سنجش و داوری کند. به این معنا که از نظر خداوند همه انسان ها دارای کرامت ذاتی هستند ولی کرامت عرضی ایشان متکی و مستند به اموری است که تقوا اساس آن می باشد ولی به سبب عدم ناتوانی از آگاهی نسبت به تقوا می بایست راه های شناخت دیگری را جست و جو کرد که یکی از بهترین راه های شناخت اهل تقوا و انسان های کریم آن است که به رفتارهای اجتماعی آنان توجه کرد که آیا ایشان اهل عدالت هستند یا نه؟ از نظر خداوند، انسان های پرهیزگار در حوزه عمل اجتماعی انسان های عادل و دادگری هستند؛ زیرا خداوند در آیه 8 سوره مائده می فرماید: : یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید، براى خدا به داد برخیزید [و] به عدالت شهادت دهید، و البتّه نباید دشمنىِ گروهى شما را بر آن دارد که عدالت نکنید. عدالت کنید که آن به تقوا نزدیکتر است، و از خدا پروا دارید، که خدا به آنچه انجام مى‏دهید آگاه است.

از نظر قرآن عدالت ورزی کوتاه ترین چیز به تقواست و در حقیقت اگر بخواهیم نشانه های تقوای الهی را در کسی جست و جو کنیم می بایست در رفتار وی نگاه کنیم که تا چه اندازه بر پایه عدالت رفتار می کند. این عدالت هم چنین می بایست به صورت مشهود و ملموس باشد و آدمی آن را به چشم ظاهر نیز ببیند. ازاین روست که از عدالت قسطی سخن به میان می آورد؛ زیرا عدالت قسطی ، عدالتی است که به چشم دیده می شود و همانند پیمانه و وزن قابل دیدن است؛ چرا که قسط ،همان سهم بایسته و شایسته هر کسی و چیزی است. اگر کسی در همه امور زندگی خویش از امور اقتصادی تا معنوی عدالت داشته باشد، این عدالت به چشم می آید.

شاید در حوزه عمل اجتماعی، نخستین ظهور و بروز عدالت و بی عدالتی در روابط اقتصادی صورت می گیرد. از این روست که به کیل و میزان و عدالت در آن دو در آیه 152 سوره انعام توجه می دهد و آن را نشانه ای از عدالت واقعی بر می شمارد. این عدالت نسبت به کسانی که روابط نزدیک تری با ما دارند سخت تر است؛ زیرا هم بی عدالتی نسبت به ایشان می تواند بیش تر تحقق یابد و حقوق آنان تضییع و تباه شود و هم چنین می تواند همین روابط نزدیک به ویژه خویشاوندی عاملی برای بی عدالتی شود و به سبب آنان ، حقوق دیگران تباه گردد.

خداوند در آیه 25 سوره حدید ماموریت و وظیفه پیامبران را آموزش کتاب قانون و تبیین و روشنگری نسبت به اهداف آفرینش و بهره گیری از قدرت مدیریت سخت برای دست یابی به مدیریت نرم می داند تا در کنار مدیریت سخت و نرم ، توده های مردم برای عدالت قسطی بپا خیزند و حقوق خویش را بر اساس کتاب قانون و قدرت سخت و نرم بخواهند.

در این راه بهترین شیوه آن است که مردم با نمونه ها و الگوهای جامعه عدالت خواه و قسط پرور آشنا شوند و این با ایجاد مدینه فاضله ای شدنی است که از آن به امت ایمانی یاد می شود. این جاست که خداوند از مومنان می خواهد تا خود به عنوان الگوهای تقوای عملی، به عدالت قیام کنند و گواهانی از برای توده های مردم باشند تا آنان با نمونه عینی و ملموس انسان ها و جامعه عدالت پرور قسطی به امر عدالت قسطی قیام کنند.

از آن جایی که دوستی و دشمنی با مردمی به طور طبیعی موجب خروج انسان از مسیر عدالت می شود، خداوند از مومنان می خواهد تا در اجرای عدالت دوستی مومنان موجب نشود تا عدالت را نسبت به دشمنان جامعه ایمانی مراعات نکنند، بلکه می بایست این عدالت به عنوان یک راهبرد عمومی و همگانی مورد توجه قرار گیرد و به هیچ وجه در امر عدالت قسطی کوتاهی نشود. بر این اساس نمی بایست قومیت ، مذهب، آیین و دین و مانند آن ها سدی در برابر اجرای عدالت باشد بلکه عدالت از سوی مومنان نسبت به همگان اجرا شود تا توده های مردم از هر دین و مذهب و آیین و قوم و نژادی در یابد که عدالت امری مقدس است و بدان اهتمام کرده و برای اجرای آن اقدام کنند.

به سخن دیگر، مومنان با رفتار خود که در عدالت قسطی تجلی می کند، کرامت و تقوا خویش را به نمایش می گذارند و هم چنین این گونه برای همه انسان کرامت قایل می شوند، و دیگران از هر قوم و ملت و دینی را به عدالت ترغیب و تشویق می کنند تا به عدالت قسطی به عنوان ارزش انسانی که کرامت و تقوای حقیقی است،گرایش یافته و قیام بدان کنند.

به نظر می رسد که از نظر قرآن، کرامت انسانی که در تقواست جز از مسیر عدالت قسطی تحقق نمی یابد و کسی نمی تواند مدعی کرامت به انسان باشد در حالی که در حق وی بی عدالتی روا می دارد. بنابراین رابطه تنگاتنگی میان کرامت انسانی، تقوا و عدالت قسطی وجود دارد که در این آیات بدان توجه داده شده است.


  
  

یکی از صفات مومنان رستگار، افزون یافتگان یا همان مضعفون به تعبیر قرآنی هستند. اینان به سبب برخی از رفتارهای خاص به ویژه در حوزه عمل اقتصادی به این صفت ستوده شدند.

خداوند در آیه 39 سوره روم می فرماید: وَمَا آتَیْتُم مِّن رِّبًا لِّیَرْبُوَ فِی أَمْوَالِ النَّاسِ فَلَا یَرْبُو عِندَ اللَّهِ وَمَا آتَیْتُم مِّن زَکَاةٍ تُرِیدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ؛ و آنچه از ربا مى‏دهید تا [براى شما] در مالهاى مردم بیفزاید پس [بدانید که‏] نزد خدا افزون نمى‏شود، و آنچه از زکات مى‏دهید که [بدان وسیله‏] خشنودى خداى را مى‏خواهید پس ایشانند افزون یافتگان.

با نگاهی به کاربردهای واژه مضاعف در آیات قرآنی این معنا به دست می آید که این افزایش در امور مالی و پاداش های دو چندان در دنیا و آخرت به سبب فعالیت مثبت اقتصادی چون صدقه ، احسان ، قرض الحسنه است.(بقره ، آیه 245 و نیز آل عمران ، آیه 130 و نیز حدید ، آیه 11) بنابراین کسانی که در مساله اقتصادی فعالیت هایشان را تنها در راستای وجه الهی به جا می آورند و انجام می دهند، امیدوار به پاداش های مضاعف در اصل سرمایه و سود دو چندان آن می باشند.

علامه طباطبایی در ذیل آیه می نویسد: کلمه" ربا"، به معناى نمو مال، و زیاد شدن آن است، و جمله" لیربوا ..." اشاره به علت این نامگذارى مى‏کند، که چرا ربا را ربا خواندند. بنا بر این، مراد این است که: مالى که شما به مردم داده‏اید تا اموالشان زیاد شود، نه براى اینکه خدا راضى شود- این قید را از ذکر اراده وجه خدا در عبارت مقابل آن مى‏فهمیم- آن مال نزد خدا زیاد نمى‏شود، و نمو نمى‏کند، و ثوابى از آن عایدتان نمى‏شود، براى اینکه قصد قربت نداشته‏اید.

و مراد از" زکات" مطلق صدقه است، و معنایش این است که: آن مالى که براى رضاى خدا دادید، و اسراف هم نکردید، چند برابرش عایدتان مى‏شود، کلمه" مضعف" به معناى دارنده چند برابر است، و معناى کلام این مى‏شود که: چنین کسانى آنهایند که" یضاعف لهم" مالشان و یا ثوابشان چند برابر مى‏شود. پس مراد از" ربا" و" زکات" به قرینه مقابله و شواهدى که همراه این دو کلمه است، رباى حلال است، و آن این است که چیزى را به کسى عطا کنى و قصد قربت نداشته باشى، و مراد از صدقه آن مالى است که براى رضاى خدا بدهى.

همه اینها در صورتى است که آیه شریفه در مکه نازل شده باشد، و اما اگر در مدینه نازل شده باشد، مراد از ربا همان رباى حرام، و مراد از زکات همان زکات واجب است. و این آیات و آیات قبلش به مدنى شبیه‏ترند، تا به مکى

علامه طبرسی در مجمع البیان در ذیل آیه آورده است: آنچه را به منظور بهره‏ورى بیشتر از ثروت‏هاى مردم و جلب افزایش در پاسخ هدیه شما از سوى آنان، به دیگران مى‏پردازید تا در اموال مردم فزونى یابد، نزد خدا فزونى نخواهد یافت، چرا که این بخشش‏ها و هدیه‏ها، براى بازگشت ثروت و هدیه بیشتر است، نه براى خدا.

در مورد مفهوم واژه «ربا» در آیه شریفه دو نظر است: 1 - به باور «ابن عباس» و «طاوُس» و طبق روایت رسیده از حضرت باقر علیه‏السلام منظور از واژه «ربا» در آیه مورد بحث، بهره‏هاى روا و عادلانه و هدیه‏هایى است که فردى براى دیگرى مى‏برد و در برابر آن سود و بهره و عوض بیشترى دریافت مى‏دارد؛ این سود و بهره نه پاداشى دارد و نه گناه به شمار مى‏رود. 2 - امّا به‏باور «حسن» و «جبایى» منظور همان «ربا» و بهره‏اى است که اسلام آن را تحریم مى‏کند؛ با این بیان آیه مورد بحث بسان این آیه است که مى‏فرماید: یحق الله الرّبى و یربى الصدّقات؛ خدا از برکت ربا مى‏کاهد و بر صدقات مى‏افزاید...

وَمَا آتَیْتُمْ مِنْ زَکَاةٍ تُرِیدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُوْلَئِکَ هُمْ الْمُضْعِفُونَ‏ و آنچه را به عنوان زکات و حقوق محرومان مى‏پردازید و در انجام آن خشنودى خدا را مى‏خواهید و هیچ انتظار پاداشى از دریافت دارندگان ندارید، بدانید که چنین کسانى دو چندان گیرندگان پاداش خود خواهند بود و خدا پاداش اینان را افزون مى‏سازد. به باور پاره‏اى منظور این است که: پس این گروه هستند که در کارهاى شایسته پیشى جسته‏اند و کار نیک بسیارى انجام مى‏دهند. و به باور پاره‏اى دیگر، منظور این است که: این گروه از انسانها با پرداخت حقوق محرومان و کمک به آنان، در این جهان به ثروت و امکانات خویش مى‏افزایند و در سراى آخرت نیز پاداشى چند برابر خواهند داشت.

در روایت هم آمده است که: با پرداخت زکات و حقوق محرومان و یارى رسانى به بینوایان از ثروت و دارایى انسان کاسته نمى‏شود.

امیر مؤمنان علیه‏السلام در این مورد مى‏فراید: فرض الله الایمان تطهیراً من‏الشرک، و الصلوة تنزیها عن الکبر، و الزکوة تسبیباً للرزق، و الصیام ابتلاء لاخلاص الخلق...، وصلة الارحام منماةللعدد.. خدا ایمان و توحید گرایى را واجب ساخت تا مردم از پلیدى‏هاى شرک و بیداد پاک گردند، و نماز را واجب ساخت تا از خودپسندى و کبر دور شوند؛ و زکات و پرداخت حقوق محرومان را لازم شمرد تا وسیله فزونى روزى گردد، و روزه را واجب ساخت تا اخلاص مردم را بیازماید...، و پیوند با بستگان را مقرر فرمود تا نماز خویشاوندان بسیار و همیارى و تعاون در میان آنان بیشتر شود...

گفتنى است که آیه مورد بحث در آغاز به‏صورت خطاب، و در ادامه به‏شکل خبر آمده است که از دیدگاه ادبیات عرب و فرهنگ آن خود نوعى فصاحت به‏شمار مى‏رود.


  
  
<   <<   131   132   133   134   135   >>   >