همت ، عمل قلبی و حالت نفسانی در انسان است. این حالت برای هر کسی تحقق نمی یابد؛ زیرا همت، حالتی است که انسان آگاهانه و از روی قصد به انجام عملی گرایش می یابد و خواهان تحقق آن می شود و برای دست یابی به آن با وجود موانع جدی اقدام می کند. از این روست که همت را عزم و اراده ای قوی در شخص دانسته اند که هر مقاومت و مانع ای را از سر راه بر می دارد و تا دست یابی به هدف و مطلوب از کار و تلاش باز نمی ایستد.
براین اساس می بایست در تحقق و ایجاد این حالت به این نکته توجه داشت که مولفه های چند از جمله علم و بصیرت در کنار شوق و اراده قوی و عزم جدی لازم است تا همت تحقق یابد؛ زیرا اشخاص دارای همت ، کسانی هستند که از بینش و آگاهی خوبی نسبت به موضوع برخوردار بوده و از موانع تحقق و دست یابی آن آگاهی دارند و با قصد و علم می کوشند تا آن چه مطلوب است را با کار و تلاش به دست آورند.
البته درجات همت و سطوح آن در اشخاص متفاوت است، زیرا بینش و نگرش انسان ها به هستی و اهداف و مقاصد آفرینش متفاوت است و هر کسی بر اساس علم و آگاهی خود ، گام بر می دارد و رفتار می کند. از این روست که همت را بر اساس متعلق آن، به همت پست و همت بلند دسته بندی کرده اند تا نشان دهند که تا چه اندازه علم در ایجاد انگیزه نقش دارد و چگونه دانش و آگاهی کامل و قوی نسبت به چیزی یا موضوعی می تواند انگیزه ها را در انسان قوی کند و او را به سوی انجام کاری به تلاش و کوشش وادارد.
هر چه انسان نسبت به جهان آفرینش و اهداف و فلسفه خلقت آگاهی بیش تر و کامل تری داشته باشد، گرایش خویش را بهتر می تواند تبیین نماید و حرکت های خود را سامان دهد. کسانی که هدف از آفرینش را عبودیت در مسیر دست یابی به یقین تقربی و شهودی می دانند ، عزم بلند و همت عالی تری نسبت به کسانی دارند که تنها به دنیا و آسایش و آرامش نسبی و موقت آن دل بسته ا ند. این گونه ا ست که کار و تلاش مومنان عالم به حقیقت هستی، بیش تر و فراگیرتر است و می کوشند تا دیگران نیز از کار و تلاش ایشان در مقام مظهریت ربوبیت الهی بهره برند.
در سیر و سلوک عرفانی نیز چنین افرادی به مقاماتی دست می یابند که فاقدان علم و آگاهی و بینش و نگرش سست و ناقص هرگز در ذهن خویش آن را تصور نمی کنند ، چه رسد که آن را مقصد و مقصود خود قرار دهند و همت به رسیدن آن داشته باشند و برای آن تلاش کنند.
عارفان درباره چگونگی دست یابی مقامات عالی بر این نکته توجه دارند که تاثیر خودسازی و ریاضت شرعی زمانی در شخص بروز و ظهور می کند که وی دارای همت بلند و عالی باشد. از این رو می گویند:«الریاضات الشرعیة انما تنتج لذوى الهمم العالیه و اما لغیرهم فانما تنتج رقة الحال »؛ ریاضیات شرعى زمانى نتیجه مىدهد که انسان داراى آن ریاضت، بلندهمت و نظربلند باشد و براى کسانى که همتبلند ندارند، غیر از رقت حال چیزى دست نمىدهد.
این همت بلند و سمو همت زمانی رخ می نماید که شخص نسبت به حقیقت هر چیزی آگاهی و علم درست و کاملی داشته باشد، وگرنه در سیر و سلوک حقیقی باز می ماند و به خیال خود به چیزی از مقامات عالی انسانی دست می یابد در حالی که از حقیقت به کلی دور مانده است.
اخبار درباره آخر زمان بسیار است. مجموعه ای عظیم در کتب روایی از جمله بحارالانوار گرد آمده است. این افزون بر اخباری است که در قرآن آمده است. در این روایات و اخبار تغییرات شگرفی بیان می شود که در اخلاق و رفتار اجتماعی مردمان و نیز اعتقادات و باورهای آنان پدید می آید و تحت همین تغییرات بینشی و نگرشی رفتارها و کردارهای آن سامان می یابد.
در این جا برخی از این اخبار همراه با متن عربی آن آورده می شود تا بنگریم تا چه اندازه از شریعت ا سلام و راهنمایی آن دور شده ایم. هر یک از رفتارهایی که در این جا بیان می شود می بایست به عکس آن عمل کرد تا نجات یافت و از اهل اصحاب یمین و بهشت شد چه برسد که بتوانیم از اصحاب سابقون گردیم.
ازپیامبر (ص) روایت شده است که فرمود: زمانی بر مردمان می آید که صورتشان صورت آدمیان است ولی دلهایشان دل های شیاطین می باشد. آنان همانند گرگان درنده بیابان خون ریزانی هستند که از انجام هیچ منکری ابایی ندارند. اگر ایشان را پیروی کنی تو را به شک اندازند و اگر با آنان سخن گویی دروغگویت نامند و اگر از ایشان نهان شوی تو را غیبت می کنند. سنت ها در نزدشان بدعت است و بدعت ها برایشان سنت است. انسان حلیم در نزدشان کینه ورز و کینه ورز در میانشان حلیم شمرده می شود. مومنان در میانشان مستضعف و فاسقان در میانشان انسان شریف دانسته می شوند. کودکانشان حاکم بر آنان هستند و زنانشان فاجر و فاسق می باشند و پیرانشان به معروف امر نمی کنند و از منکر باز نمی دارند. پناه جویی به ایشان خواری است و کمک خواهی ذلت می آورد و درخواست چیزی از ایشان ،فقر است. در ا ین هنگام استکه خداوند باران را در زمانش بر ایشان حرام می سازد و در غیر زمانش بر ایشان فرو می ریزد و بارانش در هنگامش نمی آید. بدان امت بر ایشان مسلط و چیره می شوند و آنان را به بدترین شکل عذاب کنند و فرزندانشان را ذبح و زنانشان را به فسق و فجور برند و زنده نگه دارند. پس خوبان امت دعا کنند ولی از سوی خداوند اجابت نمی شود.
آن حضرت (ص) هم چنین فرمود: به زودی زمانی بر امتم می آید که مردم عالمان را مگر به لباس و جامه نیکو نمی شناسند و قرآن را مگر به سبب صدای نیکو نمی شناسند و خدا را مگر در ماه رمضان عبادت و پرستش نمی کنند.
از آن حضرت هم چنین روایت شده که فرمود: در آن زمان دروغگو را آدمی راستگو می دانند و راستگو را دروغگو می شمارند و زنان حاکم می شوند و مردمان با دخترکان و کنیزکان مشورت می کنند و کودکان بالای منابر می روند و دروغ را زرنگی می دانند و از ظرایف بیان می شمارند پس لعنت و نفرین خداوند بر دروغگویان باد هر چند که به شوخی و مزاح دروغ می گویند و زکات را خیلی سخت و خسارت بزرگ می شمارند و پدر و مادرشان را خوار می سازند و ناسزا و دشنام می گویند و از دوست و برادر دینی خویش بیزاری جسته و با دشمنان مجالست و معاشرت می کنند. زن با شوهرش در تجارت و داد و ستد همراهی می کند و زنان همانند مردان و مردان همانند زنان می شوند و زنان بر زین (چون اسب ، دوچرخه و موتور) سوار می شوند و مردم در آن زمان با رشوه و ربا داد و ستد می کنند.
آن حضرت هم چنین می فرماید: زمانی بر مردم خواهد آمد که خدایشان شکم و قبله شان زنان و دینشان پول و شرافتشان وسایل زندگی آنان است. ازایمان جز نامش و از اسلام جز اثرش و از قرآن جز خواندنش باقی نمی ماند. مساجدشان از نظر ساختمان آباد و دلهایشان از هدایت ویران است. دانشمندانشان بدترین مردمان خدا روی زمین هستند. در چنین زمانی خداوند آنان را به چهار چیز گرفتار می کند: ستم سلاطین ، گرسنگی و قحطی ، ظلم و ستم فرمانروایان و حاکمان و هم چنین ستم قضات. اصحاب شگفت زده شده گفتند: ای رسول خدا آیا آنان بت پرست هستند؟ فرمودند: آری هر درهمی نزد آنان بت است.
هم چنین از امیرمومنان علی (ع) روایت شده که فرمود: در آخرزمان و نزدیک به رستاخیز که بدترین زمان هاست، زنانی پیدا می شوند که بی حجاب و لخت هستند و خودشان را برای غیر شوهرانشان آرایش می کنند. آنان داخل شوندگان در آشوب ها و فتنه ها هستند و به مسایل جنسی و شهوانی گرایش دارند و به سوی خوشگذرانی ها و لذت های می شتابند و حرام را حلال می دانند و در دوزخ جاودانند.
متن حدیث و نص آن :
قال رسول الله صلى الله علیه وآله : یأتی على الناس زمان وجوههم وجوه الآدمیین ، وقلوبهم قلوب الشیاطین ، کأمثال الذئاب الضواری ، سفاکون للدماء لا یتناهون عن منکر فعلوه ، إن تابعتهم ارتابوک ، وإن حدثتهم کذبوک ، وإن تواریت عنهم اغتابوک ، السنة فیهم بدعة ، والبدعة فیهم سنة ، والحلیم بینهم غادر والغادر بینهم حلیم ، المؤمن فیما بینهم مستضعف ، والفاسق فیما بینهم مشرف ، صبیانهم عارم ، ونساؤهم شاطر ، وشیخهم لا یأمر بالمعروف ، ولا ینهى عن المنکر ، والالتجاء إلیهم خزی ، والاعتداد (الاعتزاز خ ل ) بهم ذل ، وطلب ما فی أیدیهم فقر ، فعند ذلک یحرمهم الله قطر السماء فی أوانه ، وینزله فی غیر أوانه ، ویسلط علیهم شرارهم ، فیسومونهم سوء العذاب ، یذبحون أبناءهم ویستحیون نساءهم فیدعو خیارهم فلا یستجاب لهم .
قال رسول الله صلى الله علیه وآله : یأتی على الناس زمان بطونهم آلهتهم ونساؤهم قبلتهم ، و دنانیرهم دینهم ، وشرفهم متاعهم ، لا یبقى من الایمان إلا اسمه ، ولا من الاسلام إلا رسمه ، ولا من القرآن إلا درسه ، مساجدهم معمورة من البناء ، وقلوبهم خراب عن الهدى ، علماؤهم شر خلق الله على وجه الارض ، حینئذ ابتلاهم الله فی هذا الزمان بأربع خصال : جور من السلطان ، وقحط من الزمان ، وظلم من الولاة والحکام فتعجبت الصحابة فقالوا : یا رسول الله أیعبدون الاصنام ؟ قال : نعم ، کل درهم عندهم صنم .
وقال النبی صلى الله علیه وآله : یأتی فی آخر الزمان ناس (فی المصدر : اناس) من امتی یأتون المساجد یقعدون فیها حلقا ، ذکرهم الدنیا وحبهم (حب الدنیا خ ل ) الدنیا لا تجالسون فلیس لله بهم حاجة .
وقال رسول الله صلى الله علیه وآله : سیأتی زمان على الناس (على امتى .) یفرون من العلماء کما
یفر الغنم من الذئب ، ابتلاهم (فی المصدر : فاذا کان کذلک ابتلاهم الله ) الله بثلاثة أشیاء : الاول یرفع البرکة من أموالهم والثانی سلط الله علیهم سلطانا جائرا ، والثالث یخرجون من الدنیا بلا إیمان .
عن أنس عن النبی صلى الله علیه وآله أنه قال : یأتی على الناس زمان الصابر منهم على دینه کالقابض على الجمرة .
وقال صلى الله علیه وآله یأتی على (على الناس) امتی زمان امراؤهم یکونون على الجور ، و علماؤهم على الطمع ، وعبادهم على الریاء ، وتجارهم على أکل الربا ، ونساؤهم على زینة الدنیا ، وغلمانهم فی التزویج ، فعند ذلک کساد امتی ککساد الاسواق ولیس فیها مستقیم ، الاموات (امواتهم خ ل . ) آیسون فی قبورهم من خیرهم ، ولا یعیشون الاخیار فیهم ، فعند ذلک (فعند ذلک الزمان) الهرب خیر من القیام .
قال النبی صلى الله علیه وآله : سیأتی زمان على امتی لا یعرفون العلماء إلا بثوب حسن ولا یعرفون القرآن إلا بصوت حسن ، ولا یعبدون الله إلا فی شهر رمضان ، فإذا کان کذلک سلط الله علیهم سلطانا لا علم له ولا حلم له ولا رحم له ( بحارالانوار ، علامه مجلسی ، ج 22 ، صص 454 و 455 به نقل از کتاب جامع الاخبار : 129 و 130 )
وفی ذلک الزمان یصدق الکاذب و یکذب الصادق و تتامر النساء و تشاور الاماء و یعلو الصبیان علی المنابر و یکون الکذب عندهم ظرافة فلعنة الله علی الکاذب و ان کان مازحا و اداء الزکاة اشد التعب علیهم خسرانا و مغرما عظیما و یحقر الرجل والدیه و یسبهما و یبرا من صدیقه و یجالس عدوه و تشارک المراة زوجها فی التجارة و تشبه الرجال بالنساء و النساء بالرجال و ترکبن ذوات الفروج علی السروج و یتعاملون بالرشوة و الربا (مستدرک الوسایل ، محدث نوری ، ج 11 ، ص 372 کتاب الجهاد ، باب 49)
و قال امیرالمومنین علی (ع) : یظهر فی آخرالزمان و اقتراب الساعة و هو شر الازمنة نسوة کاشفات عاریات متبرجات من الدین داخلات فی الفتن مائلات الی الشهوات مسرعات الی اللذات مستحلات للمحرمات فی جهنم خالدات.(من لایحضره الفقیه ؛ ج 5 ، 21 ،کتاب النکاح ،حدیث 4374)
میان حقیقت و دروغ چهار انگشت فاصله بیش نیست. این گونه است که از شنیدن تا دیدن، فاصله میان حق و باطل است. هم چنین فاصله میان نقص و کمال نیز چهار مرگ است. آدمی تا این چهار مرگ را نچشد نمی تواند امید داشته باشد که به کمال دست یابد.
به هر حال همه انسان ها چنان که قرآن می فرماید به مرگ اختیاری یا غیر اختیاری، حقیقت را به چشم خواهند دید و پرده های غفلت از دیدگان آدمی برداشته می شود و کشف الغطا صورت می گیرد. اما فاصله میان رسیدن به این کمال اختیاری تا آن کمال غیر اختیاری همانند فاصله از دوزخ تا بهشت رضوان الهی است. به این معنا که هر کسی در نهایت به مرگ و اجل خویش، از این دنیا بیرون می رود و پرده های دنیا از دیدگانش برداشته می شود و در آن زمان است که برخی در دوزخ کمالی خویش، تمام جلال الهی را تجربت خواهند کرد و خواهند چشید. اما هستند کسانی که به مرگ اختیاری خویش در دنیا به کمالی دست می یابند که همگان در قیامت آرزوی آن را خواهند کرد. کمالی که جلوه های زیبا جمال الهی را به رخ آدمی می کشد و همه هستی در برابر چنین جمالی به سجده تسخیری می افتند و خلافت وی را به جان و دل پذیرا می شوند و طائعین گویان به استقبال این خلیفه کامل و انسان والا می آیند.
آدمی را چهار چیز به بند می کشد و به دنیا غفلت می کشاند و پرده های کلفت و بزرگ باطل و دروغ بر چهره اش می افکند. سختی ها و مصیبت ها، گرسنگی و تشنگی ها، شهوت و هواهای نفسانی، و در نهایت دیگران رهزن که در همه جا به کمین آدمی نشسته اند، چنان آدمی را به خود می گیرند که ربوبیت و پروردگاری الهی را فراموش می کند چه رسد که در مقام الوهیت او را ببیند و به ستایش آن یگانه و یکتای هستی بپردازد.
این ها بندهایی است که انسان می بایست از آن ها خلاصی یابد. در حدیث قدسی است که خداوند برای رهایی بندگانش از این بندها، به آنان چهار راه نشان می دهد تا به هریک از این بندها بگریزد و خود را به کمال مطلق برساند که همان مفهوم تقرب الی الله و ربوبیت عبودی و عبودیت ربوبی است.
در حدیث قدسی آمده است که خداوند خطاب به فرزندان آدم فرمود: یا ابن آدم لایخلص عملک حتی تذوق اربع موتات: الموت الاحمر و الموت الاصفر و الموت الاسود و الموت الابیض.
الموت الاحمر، احتمال الجفاء و کف الاذی.
و الموت الاصفر ، الجوع و الاعسار.
و الموت الاسود، مخالفة النفس و الهوی فلاتتبع الهوی فیضلک عن سبیل الله.
و الموت الابیض، العزلة.
ای فرزند آدم ! عمل تو خالص نشود مگر آن که چهار مرگ را بچشی: مرگ قرمز، مرگ زرد، مرگ سیاه و مرگ سفید.
اما مرگ قرمز ایسنت که سختی ها را تحمل کنی و به دیگران آزار نرسانی. اما مرگ زرد ، گرسنگی و تنگدستی است. مرگ سیاه و آن مخالفت با نفس و هواهای نفسانی است، پس از هواهای نفسانی پیروی و تبعیت مکن که تو را از راه خداوند گمراه می سازد. اما مرگ سفید همان گوشه نشینی و عزلت است.(حدیث قدسی ، ص 53)
بسیاری از گرفتاری ها مردم و نقص و دوری از کمال ایشان ، ریشه در این امور پیش گفته دارد. اگر کسی بتواند در زندگی خویش جفاهای دیگران را تحمل کند و اهل صبر و حلم و شکیبایی باشد می تواند امید داشته باشد که گامی به سوی حقیقت برداشته است.
اصولا دنیا بر محور فتنه و آزمون و بلا و ابتلاست. اهداف و فلسفه و حکمت های بسیاری برای این مساله در قرآن آمده است که جای بحث آن در این جا نیست. کوتاه آن که انسان با صبر بر جفاکاری دیگران می تواند امید داشته باشد که انسانی صابر است و در مقام صابران در می آید و از آن مقام و آثارو تفضلات آن بهره مند می شود.
دست داشتن از آزار و اذیت دیگران به هر شکل و شیوه ای از دیگر کارهایی است که انسان می بایست انجام دهد. برای بسیاری غیر قابل تحمل است که نسبت به جفای دیگران صبر و تحمل پیشه کند. به این معنا که می تواند خود را از اذیت و آزار دیگران به هر شکلی حفظ کند و نگه دارد ولی نمی تواند بی خیال جفای دیگران شود. برای مردمان بهتر از مرگ است که بخواهند جفای دیگران به ویژه دوستان را تحمل کنند. با این همه اگر چنین مرگی را بپذیرند و بچشند می توانند امیدوار باشند که گامی به سوی کمال برداشته اند.
فقر و گرسنگی و نداری بی گمان برای بسیاری از مردم سخت و دشوار است. از این رو گفته اند که جان کسی را بگیر ولی مالش را نگیر. در حدیث آمده است که فقر نزدیک است که عامل اصلی کفر باشد و مردمان را به سوی کفر و بی دینی سوق دهد. بنابراین اگر کسی بتواند گرسنگی و تنگدستی را تحمل کند و این مرگ را در زندگی بچشد امید داشته باشد که گام دوم به سوی کمال را برداشته است.
هواهای نفسانی که جای خود را دارد. بسیاری از مردمان اسیر و در بند آن هستند که هلاکت بی شماری از مردمان به سبب آن می باشد. اگر کسی بتواند بر هواهای نفس خویش مسلط شود و این سختی جان کندن را تحمل کند بی گمان گام سوم به سوی کمال را برداشته است.
حضور در جمع و حفظ خود از غیبت و دروغ و باطل و بیهودگی و بیهوده گویی بسیار سخت و جانکاه است. آدمی به طور طبیعی به جمع گرایش دارد و انسان را انسان گفته اند که به دیگری انس می گیرد و خو وطبیعت وی آن است که در میان جمع باشد. خداوند گزارش می کند که در آغاز آفرینش برای این که آدمی به آرامش برسد برای وی زوج و همسر قرار دادیم تا از تنهایی به در آید.
اگر انسان بتواند در میان جمع باشد و در همان حال تنها بوده وعزلت واقعی نفسانی داشته باشد کاری بس بزرگ کرده است. به این معنا که در میان تن ها باشد ولی تنها باشد و این تن ها او را به سوی غفلت از خداوند نبرد بلکه وسیله ای برای تعالی و رشد وی شود و او را به یاد خداوند اندازد. با این همه چنین امری برای بسیاری شدنی نیست. پس عزلت نشینی برای تربیت نفس می تواند مفید باشد؛ چنان که همه انسان های کامل از پیامبران و اولیا و اوصیا چهل نشینی داشته و عزلت را خوش می داشتند و هر سالی مدتی را این گونه به سر می بردند.
اگر انسان بتواند در این دنیا این چهار مرگ را تجربه کند می تواند امیدوار باشدکه پرده های غفلت را از پیش دیدگان خویش زدوده و کشف غطا نموده و در مسیر کمالی گام برداشته است و زود است که به مقصد و مقصود برسد.
|
خسوف و کسوف دو پدیده طبیعی از پدیده های آشنای آسمان است که در فارسی از آن به ماه گرفتگی و خورشیدگرفتگی یاد می شود. مسیر گردش ماه و زمین به گونه ای است که هر از گاهی یکی در برابر دیگر قرار می گیرد و اجازه نمی دهد که نور خورشید به دیگری برسد این گونه است که فاجعه غمناک خسوف و کسوف رخ می نماید که برای برخی ها نیز بسیار جالب و جذاب و دیدنی است و با دوربین ها و تلسکوپ هایشان این پدیده طبیعی را رصد می کنند.
با این همه ، هیچ کس نمی تواند منکر تاثیرات شگرف این پدیده های آسمانی در زندگی زمین و زمینی ها باشد. از این روست که تاثیرات آن بر هر چیزی به روشنی دیده می شود و بر عالمان آن مخفی نمی ماند.
اگر ما هستی را یک کلی طبیعی همانند یک فرد انسانی بدانیم ، می بایست گفت که هر چیزی اگر در جایی از این شخص از موی سرش تا ناخن انگشتش اتفاق بیافتد، تاثیری در کلیت این تن خواهد داشت. این گونه است که می توان رابطه معنا داری از افتادن پر کاهی در ته چاهی و حرکت آن تا آسمان ها و کهکشان ها یافت. با این تفاوت که هر چه ، آن چیز از نظرجایگاه و ولایت قوی تر باشد، تاثیرش نیز قوی تر و کلان تر خواهد بود.
علامه طباطبایی بر این باور است که حرکت چیزی در طبیعت حتی حرکت پری در چاهی را نمی بایست بی تاثیر در دیگری و امور کائنات دید. و ی با توجه به کلام خداوند در آیه 96 سوره اعراف می فرماید: و اگر مردم آبادی ها ایمان آورده و به تقوا گرایند به یقین برکاتی از آسمان و زمین بر ایشان می گشاییم؛ این معنا را اثبات می کند.
به نظر ایشان، از این آیه شریفه استفاده می شود که تقوا در جلب خیرات و نزول برکات اثر دارد ؛ چنان که گناهان نیز در رفع و منع آن تاثیرگذار می باشد.
بنابراین، کار نیک و تقوای آدمیان و ایمانشان جلب خیرات خورشید و ماه تاثیر می گذارد ؛ چنان که گناه ایشان نیز در کسوف خورشید و خسوف ماه، اثر دارد.
علمای نجوم نوشته اند که خسوف و ماه گرفتگی تا سه ماه در موجوداتی از قبیل گیاهان و جانوران اثر بد و نامطلوب به جا می گذارد و به حال آن ها ضرر دارد؛ چه رسد به گرفتگی خورشید با آن همه فوایدی که نور خورشید برای موجودات دارد.
در برخی از روایات وارده شده است که یکی از علل خشکسالی و بلای طبیعی چون زلزله را می بایست در ترک زکات جست و جو کرد.
هر یک از گناهان آثار ویژه و پیامدهای خاصی را به جا می گذارد. همان گونه که گناهان با هم تفاوت دارند آثار هر یک نیز متفاوت است. از این روست که حضرت امیرمومنان علی (ع) در دعای کمیل می فرماید: خداوندا گناهانی را که پرده ها را می درد برمن ببخش ؛ خدایا گناهانی را که عذاب ها را نازل می کند بر من بیامرز.
هر چند که در قرآن واژه عربی نظافت که به معنای بهداشت است، به کار نرفته است، ولی مجموعه ای از واژگان و اصطلاحاتی قرآن را می توان یافت که بر اهمیت بهداشت تن و روان توجه داشته است. در روایتی ماثور و مشهور آمده است: النظافة من الایمان. این بدان معناست که ایمان دارای شاخه ها و مولفه های چندی است که بدان شناخته و یا ساخته می شود. به نظر می رسد که در این حدیث بر این نکته تاکید شده که نظافت و بهداشت جزیی از ایمان است و بی آن نمی توان تحققی را برای ایمان پذیرفت.
بنابراین حتی اگر بر مقوم، عنصر، مولفه بودن بهداشت و نظافت نیز قایل نشویم می بایست بپذیریم که نظافت و بهداشت ظاهری، نشانه ای از ایمان و تحقق و وجود آن در شخص است؛ زیرا هر امر باطنی دارای آثار ظاهری است. از این رو می توان گفت که اگر بخواهیم مومنی را از کافری بازشناسیم می بایست به نظافت و بهداشت وی توجه کنیم؛ زیرا اگر کسی مدعی ایمان است می بایست آثار آن را در وجود و رفتار خویش آشکار سازد و اگر شخصی از نظافت و بهداشت دور باشد تنها مدعی ایمان است و در این ادعا صادق نمی باشد.
البته در فرهنگ اسلامی، نظافت و بهداشت ظاهری بخشی از مفهوم جامع وکامل تری به عنوان طهارت است؛ طهارت در فرهنگ اسلامی، ناظر به بهداشت و طهارت همه جانبه و گسترده ای است. از این رو، افزون بربهداشت ظاهری بر بهداشت باطنی و روانی شخص نیز توجه می دهد.
اهتمام به بهداشت جامع از آن روست که هدف از آفرینش انسان، دست یابی به کمالاتی است که جز از راه طهارت به دست نمی یابد؛ بلکه چنان که از آیه 2 سوره جمعه به دست می آید حتی دست یابی به علم و دانش واقعی جز از راه طهارت و تزکیه ظاهر و باطن شدنی نیست و انسان زمانی می توان حقایق را چنان که هست دریابد و مشاهده کند که بهداشت تن و روان را مراعات کرده باشد.
اصول بهداشت در اسلام شامل بهداشت تن از راه شست و شوی مدفوع به آب و طهارت جسم وجان به وضو و غسل و هم چنین بهداشت در تغذیه و بهداشت دهان و دندان و نیز بهداشت جنسی و در نهایت بهداشت روانی را شامل می شود.
انسان مومن همان گونه که می بایست به بهداشت لباس و جامه خویش توجه کند و طهارت و نظافت را در آن مراعات نماید می بایست با مسواک زدن و قرقره کردن در هر وضو و پیش از هر نمازی، طهارت و بهداشت دهان و دندان را نیز مراعات کند. هم چنین در بهداشت جسم و جان می بایست از غذاهای حلال و طیب بهره گیرد و از غذاهای حرام و خبیث دوری کند.
مجموعه ای که قرآن برای دست یابی به طهارت ظاهری و باطنی بیان می کند بیش از آن است که در این نوشتار کوتاه معرفی شود. با این همه در یک کلمه می توان گفت که بهداشت و نظافت در اسلام یکی از ابتدایی عناصر و مولفه های ایمان و نخستین ظهور و بروز آثار ایمان در شخص است؛ زیرا انسان مومن می بایست از همان آغاز بهداشت را در لباس و خوراک و نوشیدنی و محیط زیست و دهان و دندان و تن رعایت کند. بنابراین نمی توان گرایشی به سوی امور خبیث ، ناپاک، غیربهداشتی، حرام و مانند آن پیدا کند.
پیامبران و اولیای الهی پزشکان دوره گردی هستند که برای درمان مردمان به همه جا سفرمی کنند و با پزشکی و طبابت خود ایشان را درمان می کنند. این همان معنایی است که در روایت از آن به " طبیب دوار بطبه" یاد می شود.
این پزشک می بایست به جای آن که در خانه بنشیند و بیماران نزد او بروند، در کوی و برزن می گردد تا بیماردلان اعتقادی و معنوی را درمان کند؛ زیرا مردمان به بیماری های جسمی خود آگاه هستند و برای درمان آن به سوی پزشک می شتابند ولی نسبت به بیماری های معنوی و اعتقادی خویش آگاهی ندارند و از این رو نسبت به درمان آن اقدام نمی کنند. تنها زمانی خود را نیازمند درمان می یابند که فشارهای سنگین و جانکاهی بر آنان وارد شود. آن گاه به سراغ پزشکان روحی و معنوی می روند تا ایشان را درمان کند. بسیاری نیز تا دم مرگ از بیماری خویش آگاه نمی شوند و به شکل های مختلف خود را توجیه می کنند.
انسان ها در طول زندگی خویش دچار مشکلات و مصیبت های عدیده ای می شوند و سراغ اسباب و علل می روند. گاه به زمین و زمان ناسزا می گویند و گاه دیگر به افسردگی دچار می شوند. بسیاری در آتش حسادت می سوزند و گروهی دیگر بر گذشته خویش غبطه می خورند و به آینده ای امید ندارند.
پزشک دوره گرد به سراغ این مردمان می رود و آنان را با توجه به وضعیت و احوالشان درمان می کند. به هریک داروی خاص وی را می دهد.
بسیاری از مردم که در پیرامون ما زندگی می کنند، دچاربیماری شگفتی هستند که می توان گفت که این بیماری است که زندگی را بر ایشان تلخ می کند؛ زیرا شخص به خود و پیرامون خویش می نگرد و می بیند که برادرش از وضعیت بهتری برخوردار می باشد و یا باجناق وی در زندگی خویش موفق تر است. این مسایل افزون بر ایجاد حسادت در شخص، موجب می شود تا نسبت به عدالت خداوند نیز شک و تردید روا دارد.
اما اگر کسی بداند خداوند به ربوبیت و حکمت خویش، زندگی همگی را مدیریت می کند و به فراخور هر شخصی به او می رسد، آن گاه است که نسبت به تفاوت های موجود ، ناخشنود نمی شود و آن را می پذیرد؛ زیرا می داند که خداوند همانند پزشک به بیمار عمل می کند. هنگامی که پزشکی به یکی از بیماران غذای چربی را تجویز و به دیگری ، آش را و به سومی گرسنگی را تجویز می کند، هیچ یک اعتراضی نمی کند، زیرا می داند که همه این تجویزها بر اساس نیازها و مقتضیات بیمار و بیماری است. حال اگر کسی اعتراض کند، او را روانی می شمارند و می گویند که او عقل و هوش ندارد تا بر اساس مقتضی و شرایط عمل کند.
خداوند نیز این گونه عمل می کند و به هرکسی با توجه به مقتضیات و شرایط وی روزی می دهد و تنگی و فراخی روزی بر اساس حکمت بیمار و بیماری است.
فضاسازیی که قرآن برای دوره هایی از زمین شنایی ترسیم می کند چه بسا فراتر از فیلم های ژانر وحشتی است که بر پرده های کوچک و بزرگ نقش می بندد و انسان هایی که از احساس قوی برخوردار می باشند و به نوعی با قهرمان داستان، همراهی می کنند، به وحشت می افکند و حتی موجبات مرگ و ایست قلبی آنان می شود.
قرآن به گونه ای به فضاسازی آخر زمان و آغاز دیگر جهان می پردازد که اگر شخص همانند "هم ذات پندار" خود را در آن زمان و مکان احساس و تجسم کند ، رنگ از رخسارش می پرد و تن به لرزه و جانش در قبض فرو می رود و همه هستی به تمام گشایش و گشادگی اش بر او تنگ آید.
قرآن بر اساس فلسفه تاریخ و جبر و سنتی غیر قابل دفع و رفع ، به سه دوره خاص برای زمین و اهل آن توجه می دهد.
دوره نخست از آخر زمان و پایان تاریخ جهان و بشر ، دوره ای است که پس از مجموعه ای از شورش ها ، کشتارها ، ظلم ها و فسادها، زمین رنگ آسایش و آرامش را به خود می بیند و انسان ها در فضایی که پس از ظهور مهدی (عج) و رجعت حضرت عیسی (ع) رخ می دهد ، در یک حکومت جهانی عدالت گستر زیست می کنند و از همه مواهب و نعمت های آسمانی و زمینی برخوردار می باشند. در این دوره است که کفر و شرک مغلوب می شود و جهان در اختیار مومنان قرار می گیرد و اسلام بر همه ادیان و شرایع ظهور می کند و گفتمان غالب و چیره بشریت ، اسلام است.
در این دوره هر چند که اهل کفر و نفاق نیز زیست می کنند ولی جلوه و ظهوری ندارند و انسان ها تحت مدیریت انسان کامل و حجت بالغ خداوندی به کمال شایسته و بایسته خویش می رسند.
البته این بدان معنا نیست که همه به کمال نهایی و انسانیت کمالی دست یابند؛ زیرا هر چند که اکثریت مردم را مومنان و صالحان تشکیل می دهند ولی تنها شماری بسیار اندک و قلیل هستند که به مقام کمال مطلق و سابقون دست می یابند و بیشتری مردم در مقام اصحاب یمین می باشند؛ چنان که در این دوره انسان های اندکی نیز در شمار اصحاب شمال زیست می کنند که با توجه به گروهی عظیمی که پیش از ظهور در گروه اصحاب شمال بودند می توان که از نظر کمیت اصحاب شمال و اصحاب یمین بیشترین گروه های انسانی را تشکیل می دهند و اندکی از ایشان اصحاب سابقون می باشند.
دوره دوم از آخر زمان و پایان تاریخ ، دوره ای است که همه حجت ها از جمله حجت هایی که رجعت به زمین کرده و بر آن حکومت نموده اند ، از دنیا می روند و مومنان سابق نیز رخت از جهان بر می بندند. در این دوره تنها یا متوسطین باقی می مانند و یا آن ها هم از میان می روند و رخت از جهان بسته و به دیار باقی می روند؛ زیرا بی حضور حجت الله زمین را مومنی نیست.
در این دوره تنها کافرانی مانده اند که حتی در عصر ظهور ایمان نیاورده بودند و با کمال یابی عقل بشر هنوز ایشان بر ضلالت خویش باقی مانده اند و یا حتی اینانی نیز وجود ندارند. در این باره اختلاف چندی میان مفسران وجود دارد.
به هر حال یا هیچ مومنی و یا حتی بشری در پیش از فروپاشی زمین و زمان وجود ندارد و یا تنها کافرانی بسر می برند که به سبب فقدان عقل کل و انسان کامل ، از مدار انسانیت خارج شده اند و همانند وحوش و عقل ایشان زیست می کنند و یک دیگر را می درند. البته این مدت بسیار کوتاه و غیر قابل ذکر است.
دراین زمان است که آسمان ها مانند فلز مذاب می شوند و دریاها و آب ها آتش می گیرند و کوه ها همانند پنبه زده می شوند.
پس از این دوره است که همه هستی در هم پیچیده می شود و مانند طی السجل گرد می آید و فشرده سازی می شود.
آن گاه در یک فرایندی زمین و آسمان به زمین و آسمانی دیگر تبدیل می شود و نفخه نخست صور دمیده می شود و انسان ها از گورهای خویش بیرون می آیند.
در این هنگام است که زلزله الساعه همه کسانی که در گورها بودند و همه اثقال ( ثقلین از جن و انس) از زمین بر می خیزند و زلزله شدیدی مواجه می شوند که مادران در حال شیردادن کودکان آنان را رها کرده و می گریزند. مردمان در تکان های شدید چون مستان می شوند در حالتی که سکاری و مست نیستند و عقل و هوش از ایشان زایل می شود از شدت فشار و سختی که می بینند.
در این زمان انسان هایی که از مسیر انسانیت خارج شده بودند همانند وحوش محشور می شوند. یعنی همان گونه که وحوش محشور می شوند ؛ این دسته از انسان ها نیز چون وحوش محشور می شوند. همان گونه که وحوش از یک دیگر وحشت دارند و می گریزند این انسان نیز همان گونه می شوند ؛ زیرا دیگر انسان نیستند تا به یک دیگر انس بگیرند بلکه از اجتماع و دیگری می گریزند. هر کسی به فکر خویش است و وحشت فراگیر همه را در بر می گیرد. تنها در این میان انسان های کامل هستند که هیچ یک از این سختی ها و وحشت های را تجربه نمی کنند ؛ چنان که پیش ازاین در هنگام پایان تاریخ آن را تجربه نکرده بودند.
دوستی با اطاعت و پیروی آمیخته شده است. به این معنا که کسی حب و دوستی کسی دیگر را در دل و جانش دارد می کوشد تا خود را به محبوب خویش همانند سازد. از این روست که پیروی در همه چیز محبوب امری عادی و طبیعی شمرده می شود. انسان ها به سبب آن که دیگری را دوست می دارند حتی در غذا و پوشاک نیز می کوشند تا خود را همانند محبوب خویش سازند.
در مساله الگوپذیری این مطلب در روان شناسی رفتار و نگرش اثبات شده است که انسان موجودی است که از دیگری و یا دیگران مهم خویش پیروی می کند و آنان را الگو و اسوه خویش می سازد. چنان که هر کسی که با دوست ایشان ومحبوبشان دشمنی کند و سخنی بر خلاف میل و رضای ایشان بر زبان آرد ، دشمن می شمارند و با او به دشمنی بر می خیزند.
از همین روست که هر تولی در باطن خود تبری را همراه دارد و هرگز میان تولی نسبت به شخصی با تولی نسبت به دشمن وی نمی توان سازگاری یافت. این گونه است که شخص هرگاه نسبت به کسی تولی داشت نسبت به دشمن وی تبری می جوید.
آیات قرآنی بسیاری بر این معنا دلالت دارد که میان دوستی خدا با دوستی با دشمنان خدا چون ابلیس و شیاطین جنی و انسی نمی توان جمع کرد و اگر انسانی نسبت به خداوند دوستی می ورزد نسبت به دشمنان وی دشمنی می ورزد و دست کم از آنان تبری و برائت جسته و بیزاری و نفرت خویش را ابراز می کند.
هم چنین خداوند می فرماید که کسی که مدعی دوستی با خداست می بایست از امر و فرمان خداوند پیروی کند و بر همان راه و روشی باشد که خداوند می پسندد و فرمان می دهد. این ایه بسیار معروف است که : اگر خداوند را دوست می دارید از من پیامبر(ص) پیروی کنید که محبوب خداوند و پیامبر اویم. به این معنا که اگر کسی مدعی آن است که خداوند محبوب اوست و دوست می دارد که خود نیز محبوب خداوند باشد می بایست از خدا و فرمان هایی که از جانب وی صادر می شود پیروی و اطاعت کند که در این جا همان فرمان های پیامبر(ص) ا ست.( آل عمران آیه 31)
اصولا دوستی با هر کسی به معنای دوستی اعمال آنان و دوستی با دوستان آنان است ؛ چنان که به معنای بیزاری و نفرت و تبری از دشمنانشان می باشد. نیتجه این همگرایی و رفاقت و همدلی نوعی همکاری است.
خداوند در آیه 65 سوره هود و نیز 157 سوره شعراء و نیز آیه 14 سوره شمس کشتن ناقه صالح را که عمل شخصی بوده است( قمر آیه 29) به همه قوم نسبت می دهد؛ زیرا همه ایشان همدل و همراه قلبی قاتل بودند و بدان رضایت داشته و خشنود بودند. بنابراین ، از نظر قران همدلی و همراهی قلبی با رفتار و کردار کسی به معنای مشارکت در عمل ایشان و نیز پاداش و مجازات آن می باشد.
از جابر بن عبدالله انصاری روایت شده است که وی فرمود: به آن خدائى که پیامبر(ص) را به حق مبعوث کرد، ما در آنچه شما شهدای کربلا در آن وارد شدهاید شریک هستیم.
عطیه عوفی همدانی از اصحاب امیرمومنان علی (ع) که همراه وی در کربلا در روز اربعین بود ، مىگوید: به جابر گفتم: ما کارى نکردیم! اینان شهید شدهاند.
جابر گفت: اى عطیه! از حبیبم رسول خدا(صلى الله علیه و آله) شنیدم که مىفرمود: «من احب قوما حشر معهم و من احب عمل قوم اشرک فى عملهم»(بحارالانوار، ج 65، ص130)؛ «هر کس گروهى را دوست داشته باشد با آنها محشور میگردد، و هر کس عمل جماعتى را دوست داشته باشد در عمل آنها شریک خواهد بود.»
بنابراین ، شخص مدعی دوستی و محبت و تولی نه تنها در عمل خویش می بایست پیرو و مطیع محبوب خویش باشد بلکه می بایست نسبت به دشمنان وی نیز تبری جوید تا در ثواب و پاداش همانند ایشان باشد.
در آیات قرآنی برخی پیامبران به عنوان محسنان از ایشان یاد شده است و سخن از جزا و پاداش خاص برای ایشان است که از جمله می توان به آیه 22 و 90 سوره یوسف اشاره کرد.
احسان از واژه حسن گرفته شده است که در آن نیکی و پسندیدگی لحاظ شده است. محسنان کسانی هستند که کار نیک و پسندیده انجام می دهند و از چنین خصلت و صفتی برخوردار می باشند و اهل بدی و بدکاری نیستند.
پیامبر(ص) در تفسیر احسان به عنوان یک مقام از مقامات انسانی توجه می دهد که به نظر می رسد که نوعی تقرب خاص به خداست و از این رو می توان گفت که دارنده آن از حال و حالت بیرون آمده است و در مقام نشسته است.
پیامبر(ص) می فرماید:( الاحسان) ان تعبدالله کانک تراه ؛ فان لم تکن تراه فانه یراک؛ احسان آن است که خدا را به گونه ای عبادت کنی که گویی او را می بینی اگر چه تو خدا را نمی بینی قطعا خداوند تو را می بیند.(بحارالانوار ، علامه مجلسی، ج 59 ، ص 260، روایت 35؛ و نیز همان، ج 67، ص 313، روایت 45؛ و هم چنین ج 69 ، ص 203، روایت 22 و ص 354 ؛ و ج 70 ، ص 196 ، روایت 2 و ص 219)
کسانی که در مقام احسان هستند در یک مرتبه نمی باشند؛ زیرا احسان خود همانند ایمان و دیگر مراتب کلی و مقامات انسانی دارای مراتب و درجاتی است ؛ از این رو علم و حکمتی که به هر یک از اهل احسان داده می شود با دیگری متفاوت می باشد و یکسان نیست.
در روایتی که در کتاب اصول کافی و دیگر منابع روایی شیعی و غیر شیعی آمده است، جوانی به نام حارثه بن مالک ( در منابع سنی زید) به مقام احسان رسیده بود و هنگامی که حضرت پیامبر(ص) از وی می پرسد: حالت چطور است : کیف انت؟ می فرماید: کانی انظر الی عرش ربی و قد وضع للحساب ؛ کانی انظر الی اهل الجنة یتزاورون فی الجنة و کانی اسمع عواء اهل النار فی النار؛ گویی می بینم که عرش پروردگارم برای حساب رسی روز قیامت نهاده شده است و گویی بهشتیان را می بینم که در بهشت به دیدار یک دیگر می روند و گویی زوزه اهل دوزخ را در دوزخ می شنوم.(اصول کافی، کلینی ، ج 2 ، ص 54، ح 2 و 3 و نیز بحارالانوار ، مجلسی ، ج 22 ص 126 ، روایت 98 و نیز ج 67 ص 287 روایت 9 و هم چنین ج 70 ، ص 174، حدیث 39)
در این مقام حارثه سخن از گویی می کند و نمی گوید که می بینم ؛ زیرا وی هر چند که در مقام یقین احسانی بوده است و برای یقین خویش حقیقت " کانه" را داشت: ان لکل یقین حقیقة " و پیامبر(ص) پس از بیان جوان فرمود" هذا عبد نورالله قلبه بالایمان؛ این بنده ای است که خداوند دلش را به نور ایمان روشن کرده است، با این همه مشاهده او مشاهده حسی و عینی نبوده است و در مقام مکاشفه برزخی بوده و چشم برزخی وی گشوده شده بود و به قلب خویش می دید ؛ از این روست که بر " کانه ؛ گویی " اصرار و پافشاری می کند و نمی گوید: انی انظر؛ می نگرم؛ زیرا وی در آن حالت بهشت و دوزخ مادی را نمی دید بلکه بهشت و دوزخ برزخی را می دید.
این نشان می دهد که مقام احسان خود مراتب دارد. برتر از مقام احسان مقام کشف الغطاء است که خاص ابرار و مانند ایشان است. دراین مقام دیگر ، سخن از کانه نیست بلکه سخن از ان و تحقیق است. در حدیثی که شیخ بهایی در مفتاح الفلاح ص 292 آورده است و در کتاب فلاح السائل در ص 211 نقل شده ، آمده است که امام صادق (ع) در بیان این مقام می فرماید: آیه " ایاک نعبد " را تکرار کرد تا افتاد و از هوش رفت و پس از هوش آمدن فرمود: لازلت اکررها حتی سمعتها من قائلها؛ پیوسته آیه را تکرار کردم تا این که آن را از گوینده اش (خداوند) شنیدم.
بنابراین مقام کشف الغطا کامل که برای امام (ع) رخ داد برتر از مقام احسانی است که در آن سخن از کانه (گویی ) است.
از آن جایی که امامان معصوم(ع) همگی نور واحد هستند و تفاوتی میان ایشان نیست می توان گفت که کشف الغطا که برای امیرمومنان رخ نموده است برای همگی معصومان (ع) بوده است و تفاوتی میان درجات ایشان از این لحاظ نیست. چنان که التفات به یکی به معنای التفات به همگی است و اگر این گونه به صورت کل مجموعی دیده نشود به معنای انکار یکی انکار کل می باشد. امیرمومنان(ع) می فرمود که من فرشته وحی را می دیدم و صدایش را می شنیدم ؛ و پیامبر(ص) در تایید این سخن وی فرمود: انک تسمع ما اسمع و تری ما اری ؛ تو هر چه را می شنوم می شنوی و هرچه را می بینم می بینی.
تفاوت میان دو مقام از نظر رویت در همان کانه و ان است.