سحر از جمله توانمندی های بشری است که از نظر معتقدین به روش تجربی و آزمایشگاهی ، از امور خرافی و باطل می باشد؛ زیرا آنان بر این باورند که روش تجربی به معنای دست یابی به حقیقت است و هر گونه روشی دیگر غیر علمی می باشد. براین اساس، سحر چون غیر قابل تجربه به روش علمی و آزمایشگاهی و هم چنین تکرار است، نمی تواند به عنوان امری علمی تلقی شود؛ پس می بایست سحر به عنوان امر غیر علمی و خرافی قلمداد شود. این مساله بر اساس دو رویکرد ابطال پذیری و اثبات پذیری مورد تایید می باشد، هر چند که بر پایه رویکرد ابطال پذیری کمی دشوار می نماید.
با این همه ، در سال های اخیر اشکالات جدی به گزاره " روش تجربی برابر با حقیقت و هر روش دیگری برابر با باطل است" شده است؛ زیرا موارد نقض بسیاری هست که این روش را به چالش جدی می کشاند ؛ چنان که مواردی چندی نیز وجود دارد که گزاره ناتوان از تحلیل و تبیین آن است.
سحر از نظر قرآن در بسیاری از موارد واقعیتی است که از نظر ارزشی، باطل و از دایره حق و حقیقت بیرون می باشد، هر چند که مواردی نیز وجود دارد که می توان آن را در دایره ارزشی حق قرار داد و به نظر مثبت بدان نگریست؛ زیرا سحر هر چند که از نظر معنایی ، مفهومی گسترده است و بسیاری از مراتب حق و باطل را در بر می گیرد چنان که بسیاری از موارد و مراتب واقعیت و خرافه را شامل می شود. با این همه ، آن چه حق است می بایست به عنوان واقعیت ارزشی و حق پذیرفت و آن را در مسیر تعالی و تکامل بشر به کار گرفت ؛ چنان که می بایست بخش خرافی و هم چنین دور از واقعیت را به کنار نهاد؛ چنان لازم و ضروری است که بخش باطل و ضد ارزشی آن سحر واقعی را به هر شکلی شده از میدان به در کرد.
از این روست که در آیات قرانی تعلیم و آموزش سحر و تعلم و یادگیری آن به شرط بهره گیری برای کمال و دست یابی به مراتب ربوبیت عبودی مجاز دانسته شده ؛ چنان تعلیم و تعلم ان برای مبارزه و مقابله با سحرهای باطل و یا خرافی نیز مجاز شمرده شده است.
سحر چنان که گفته شد دارای مراتب متعدد است که بستگی به درجه استعداد نفوس آدمی و ظرفیت های وجودی شخص دارد. از جمله می توان به سحر تردستی و شعبده اشاره کرد که در مراتب پایین است. در مرتبه بالاتر سحر اعین است که در چشم ها تاثیر می گذارد و سحر در جان ها و قلوب در مرتبه عالی تر آن قرار می گیرد. سحر در اشیاء خارجی و جا به جایی اشیا و مانند آن نیز در مراتب دیگر است. قرآن از سحر در گره ها در آیه 4 سوره علق سخن می گوید که زنان ساحر انجام می دهند.
خداوند در آیه 116 سوره اعراف می فرماید: سحروا اعین الناس و استرهبوهم و جاءوا بسحر عظیم؛ چشمان مردم را افسون و سحر کردند و آنان را ترساندند و واقعا سحر بزرگی را نمودند و آوردند.
از این ایه شریفه بر می آید که سحر یک نوع چشم بندی است که تاثیر در مردمان گذاشته و آنان را ترسانده است.
در آیه 102 سوره بقره که گزارشی از سحر هاروت و ماروت از فرشتگان خداوند مامور در بابل است ، سخن از سحر به معنای تصرف روحی در آدمی است که موجب می شود تا میان زن و شوهر اختلاف پدید آید و محبت و مهر از میان ایشان رخت بر بندد و به جای آن دشمنی و کینه پدید آید.
به نظر می رسد که شعبده و تردستی را که کاری است که شخص با نهان کاری از چشم دیگران انجام می دهد نمی توان سحر نامید؛ زیرا سحر به کارها و اعمالی شگفت گفته می شود که به اسباب باطنی و ناشناخته انجام می شود.
بر این اساس می توان گفت که ساحران در هر مرتبه ای که باشند از توانمندی های روحی و روانی خاص برخوردار می باشند که قابل تعلیم و تعلم است.این بدان معنا خواهد بود که همه انسان ها ظرفیت و توانایی این کار را دارند و می بایست با تعلیم و تعلم آن ظرفیت درونی را آشکار و فعال ساخت.
تنویم و خواب مغناطیسی که برخی از مردمان انجام می دهند هر چند که نوعی تصرف در روح دیگری است ولی نمی توان آن را از جمله سحر و جادو شمرد. بر این اساس می توان که دایره سحر بسیار محدودتراز آن چه است که دیگران گفته اند.
برخی انسان ها با بهره گیری از کلمات توحیدی چون لا اله الاالله و دیگر اذکار می تواند تصرفات شگفتی انجام دهند و تاثیرات برخی از چیزها را از میان بردارند. این گونه است که زهر در ایشان اثر نمی گذارد و یا می توانند کارهای خارق العاده ای انجام دهند و شمشیر و یا شیشه و فلزات را بخورند بی آن که آسیبی ببینند و یا چیزی تیز در بدن خود فرو برند. این ها نیز می تواند در دایره سحر کلمات باشد.
بهره گیری از برخی از امور دیگر نیز شدنی است مانند بهره گیری از سرمه خفا که در داستان شیخ بهایی و شاه عباس مطرح شده است.
از جمله سحر کلمات می توان به دعای بند آمدن باران و بستن دهان گرگ اشاره کرد؛ چنان که سحر درباره سحر نفوس می توان به چشم زخم و مانند آن نیز توجه داد.
برای رهایی از بسیاری از این ها راه هایی وجود دارد و می توان چنین سحرهایی را ابطال نمود. از جمله می توان با بهره گیری از ادعیه و ایات قرانی جلوی بسیاری از سحرها را گرفت. خواندن سوره معوذتین در این امور بسیار موثر است.
یکی از راه های شناخت اهداف و وظایف دولت در نظام سیاسی اسلام بهره گیری از منابع دعایی است؛ زیرا یکی از شیوه های آموزشی و تربیتی در سیره تربیتی و آموزشی امامان (ع) بهره گیری از دعا و نیایش است؛ زیرا مخاطب در این ادعیه به ظاهر خداوند و در عمل مردم است؛زیرا شرایط اجتماعی به گونه است که نمی توانستند حقایق اسلام را به ویژه در حوزه اندیشه سیاسی چنان که باید و شاید بیان کنند. از این روست که به نیایش به عنوان راهکار ارتباطی میان خود و امت توجه یافتند.
یکی از ویژگی های بهره گیری از این شیوه آن است که امکان بیش تری برای بهره مندی مردم از معارف آن وجود دارد و موضوعات و مطالب هر چند که به شکل دعا در پیشگاه خدا بیان شده است ولی به شکلی موجب می شود که ناخواسته خواننده ای که آن را روزانه و یا هفتگی و یا ماهانه می خواند و در پیشگاه خداوند آن ها را عرضه می دارد به عنوان یک مطالبه حق و تحقق یافتنی و آرزو وآمال بشناسد و این گونه است که مطالبات انسان اجتماعی نسبت به جامعه و دولت افزایش می یابد و سطح توقعات و مطالبات بالا می رود.
یکی از این دعاها و نیایش ها که مستحب است که چهل بامداد دست کم در عمر شخص خوانده شود و به نظر می رسد که به سبب آن که عهد و پیمانی با امام زمان(عج) است می بایست همواره در هر بامدادی خوانده شود و تجدید بیعت و عهد با امام و ولی عصر خویش داشته باشیم.
در این عهدنامه و بیعت نامه است که مطالب عالی در فرازهای چند بیان شده است که یکی از بندهای آن مرتبط با وظایف و اهداف دولت اسلامی است؛ زیرا این مطالب هر چند که خطاب به امام زمان(عج) است ولی برای تبیین وظایف و مسئولیت های هر نظامی است که به عنوان دولت امور اجتماعی و سیاسی جامعه را در اختیار می گیرد. در بخشی از عهدنامه آمده است:
اللهم ... سهل مخرجه واوسع منهجه واسلک بی محجته وانفذ امره واشدد ازره واعمر اللهم به بلادک واحی به عبادک انک قلت وقولک الحق ظهر الفساد فی البر والبحر بما کسبت ایدی الناس فاظهر اللهم لنا ولیک وابن بنت نبیک المسمی باسم رسولک حتی لا یظفر بشئ من الباطل الا مزقه ویحق الحق ویحققه واجعله اللهم مفزعا لمظلوم عبادک ناصرا لمن لا یجد له ناصرا غیرک ومجددا لما عطل من احکام کتابک ومشیدا لما ورد من اعلام دینک وسنن نبیک صلی الله علیه وآله واجعله اللهم ممن حصنته من باس المعتدین .اللهم وسر نبیک محمدا صلی الله علیه وآله برؤیته ومن تبعه علی دعوته وارحم استکانتنا بعده .اللهم اکشف عنا هذه الغمه عن هذه الامه بحضوره
یعنی خدایا! ظهورش را آسان و روشش را وسیع گردان و ما را در مسیر او بکشان و فرمانش را نافذ فرما و پشتش را استوار و محکم گردان. خدایا! به وی شهرهایت را آبادان و بندگانت را زنده گردان ؛ زیرا گفتی و گفته تو حق است که فساد در خشکی ودریا به دستاوردهای مردمان آشکار و هویدا شده است ؛ پس خدایا! ولی خویش و پسر دختر پیامبرت را که هم نام پیامبرت است را ظاهر کن تا به هرچیزی از باطل دست یافت نابود سازد و حق را به جریان آورد و ثابت و استوار گرداند . خدایا او را راه رهایی بندگان مظلوم و ستمدیده ات کن و یار و یاور کسانی قرار ده که جز تو ناصر و یاوری ندارند. احکام کتابت را که تعطیل شده را به وی تجدید کن و اعلام و نشانه ها و شعایر دینت که وارد شده را به وی استوار و استحکام بخش و سنت های پیامبر(ص) را تقویت کن. خدایا او را از شر متجاوزان حفظ کن و با رویت و دیدارش و نیز کسانی که بر دعوت اویند پیامبرت(ص) را شادان و مسرور گردان و بر بیچارگی و خواری ما که پس از او حاصل شده رحم آور. خدایا این غم و اندوه را از این امت اسلام به حضورش بردار.
در این عهدنامه دانسته شده است که مردم چه وظیفه ای نسبت به دولت و نیز دولت چه مسئولیتی در قبال مردم دارد. در این عهدنامه و موارد مشابه آن بسیاری از وظایف و مسئولیت ها و نیز اهداف نظام سیاسی بیان شده است و این همان چیزی است که امروز مطالبه به حق ملت ایران از دولت اسلامی است که می کوشد تا بر اساس نظام ولایی عمل کند و خود را به عنوان وکیل امام (ع) می شناسد وبه نیابت از وی وارد عرصه عمل سیاسی شده است.
از وظایف دولت اسلامی آن است که عزت را به دین بازگرداند و خمول و گمنامی را از چهره آن بزداید تا همگان در همه کوی و برزن جهان با حقیقت دین آشنا شوند.
زدودن ظلمت ستم و بیداد در همه عرصه ها و حوزه های علمی و عملی و زندگی فردی و اجتماعی و توسعه عدالت و قسط از دیگر ماموریت ها و وظایفی است که در این ادعیه ها و نیایش ها بدان توجه شده است.
از آن جایی که توده مردم از هرگونه رفاه و آسایش و آرامش واقعی بی بهره اند و اندوه جانکاهی دل هایشان را می فشارد ، اجرای قسط ضروری است تا اندوه و غم از چهره و دل توده های مردمان زدوده شود و به دولت مهر گستر و عدالت پرور اسلامی ، هرگونه اندوهی کشف و برطرف شود.
امنیت در همه حوزه های فردی و اجتماعی ، ملی و فراملی و نیز اقتصادی و غیر اقتصادی می بایست در اولویت کارهای دولت باشد و هرگز از اولویت درجه یک به درجات دیگر تنزل نیابد؛ زیرا بی امنیت امید هیچ گونه پیشرفت و تکاملی در عرصه های مختلف مادی و معنوی نمی رود. هدایت مردم تنها در سایه سار امنیت است که می تواند به درستی رقم بخورد.
آشکار سازی حق و عدالت و اکمال دین و علوم مختلف از دیگر وظایفی است که می بایست مورد اهتمام جدی دولت اسلامی باشد؛ زیرا اصولا جبت و طاغوت در بستر و فضای از جهل و بی عدالت و فقدان دانش و علوم رشد و تقویت می شود و بر گرده مردمان سوار می گردد. از این روست که در ادعیه مختلف که به شکل زیارت و یا عهد و نیایش بیان شده است هماره این معنای به اشکال مختلف تلقین می شود تا سطح مطالبات مردمی نسبت به دولت و کارکردهای آن افزایش یابد و در صورت وجود هر گونه کمبود و نقص در این زمینه نسبت به کارآمدی دولت اسلامی واکنش نشان دهند.
این نیایش ها و ادعیه ماثور به گونه ای بیان شده است که سطح مطالبات مردمی نسبت به مفاهیمی چون مسئولیت ها و وظایف دولت افزایش یابد و مردم با توجه به این معیارها به سنجش و داوری در باره عملکرد و کارآمدی دولت ها بپردازند.
اگر برای جبت و طاغوت ارکان و ستون های بر شماریم می توان گفت که جهل و بیداد از آن هاست. دولت می بایست به ویژه با جهل و نادانی مبارزه کند و مردم به حقایق چنان که هست آشنا سازد که از جمله آن حقایق هستی و مسیر تعالی بشر یعنی تزکیه و تقواست.
کفر بر پایه جهل ساخته شده و بر پایه جبر رشد می کند. از این روست که با هر گونه عقل گرایی و مشارکت دهی مردم مخالفت می شود و اصل دولت های کافر و باطل و جائر بر استبداد رای می باشد.
جهل است که عصبیت جاهلی را پدید می آورد و آدمی را به جای حق گرایی به سوی باطل سوق می دهد. امام علی بن حسین زین العابدین درباره عصبیت جاهلی می فرماید: العصبیة التی یاثم علیها صاحبها ان یری الرجل شرار قومه خیرا من خیار قوم آخرین و لیس من العصبیة ان یحب الرجل قومه و لکن من العصبیة ان یعین قومه علی الظلم؛ عصبیت که گناه محسوب می شود این است که شخص بدان قوم خویش را بهتر از خوبان قوم دیگران ببیند. از عصبیت مذموم محسوب نمی شود این که شخص، قوم را دوست داشته باشد؛ ولی اگر قوم را ظلمی کمک نماید از عصبیت ناپسند شمرده می شود.(اصول کافی ؛ کلینی ؛ج 2 ؛ ص 308)
همین تعصب جاهلی است که امام صادق(ع) می فرماید: من تعصب او تعصب له فقد خلع ربق الایمان من عنقه؛ هر کسی تعصب جاهلی بورزد یا به سودش یکی از خویشان تعصب جاهلی داشته باشد و به سبب این تعصب به چیزی برسد، از دایره ایمان بیرون رفته و حلقه ایمان را از گردنش در آورده است.(همان پیشین)
بنابراین اگر دولتمردان اسلامی در نظام ولایی این گونه عمل کنند به خودی خود از دایره ولایت کبرای امام (ع) بیرون رفته اند و هر عملی را که انجام می دهند به سبب حقی که ندارند ، برای ایشان گناه و جرم نوشته می شود.
این ها نمونه هایی است که در کتبی که به عنوان دعا و نیایش نوشته شده گردآوری شده و هرروز مومنان را به خواندن و تفکر در آن فرمان می دهند. از این روست که دعا و نیایش نه برای ثواب بلکه برای شناخت بهترین کارها و عمل به آن ها وارد شده است. بنابراین می بایست به عنوان تفسیر و تاویل آیات قرآنی از آن ها یاد کرد و در زندگی به عنوان سرمشق معرفتی و عملی به کار گرفت.
بینش و نگرشی که قرآن به دست می دهد تصویری پیچیده است. به نظر می رسد که تدبیر امور عالم و هستی بر اساس یک اصل نیست و اصول چندی است که هر یک اقتضائات خود را دارد. آموزه های قرآنی بیان می دارد که هر امری می تواند با انگیزه ها و اهداف متفاوت پدید آید.
بر این اساس رخدادهایی که انسان در زندگی فردی و جمعی با آن رو به رو می شود می تواند بر اساس اصولی چون نعمت ، نقمت و یا عذاب باشد.
از این روست که هماره این پرسش مطرح می شود که شخص هر گاه دچار بیماری می شود چگونه می تواند بفهمد بیماری دارای خاستگاه بلا یا ابتلاست؟
به سخن دیگر، خداوند می فرماید: و نبلونکم بالشر و الخیر فتنة و الینا ترجعون ؛ و شما را جهت آزمایش به بد و نیک می آزماییم(انبیاء آیه 35)
آیه 17 سوره قلم به گونه ای است که نمی توان به سادگی دریافت که چه چیزی بلا و یا ابتلاست؟ زیرا در این آیه واژه بلا به معنای آزمون و امتحان به کار رفته است و مفهوم و معنای ابتلاء و آزمون را با خود همراه دارد؛ چون خداوند می فرماید: انا بلوناهم کما بلونا اصحاب الجنة ؛ ما آنان را به همان صورت که باغداران را آزمودیم ، مورد آزمایش قرار دادیم.
با این همه کاربردهای واژه بلا به معنای گرفتاری و مصیبت و نقمت است و واژه ابتلاء به معنای آزمون و امتحان است که برای رشد و فعلیت بخشی به ویژگی های بشری از سوی خداوند به بنده می رسد. از جمله ابتلایی که حضرت ابراهیم (ع) بدان گرفتار شده و پس از موفقیت و سربلندی در آزمون به مقام امامت رسید.
به هر حال برای تشخیص بلا از ابتلا و نقمت از نعمت و خیر، معیار همان قلب آدمی است؛ زیرا " الانسان علی نفسه بصیرة ؛ هر کسی بر حال خویش بیناتر است. پس اگر مومن که به ربوبیت خداوندی ایمان دارد و او را در هر چیزی می بیند ، هنگام رو به روشدن با بیماری، قلبی آرام داشت و خود را در حال تقرب و تقوا یافت می توان گفت که بیماری از باب ابتلا و آزمون است؛ ولی اگر دل سخت و ناراحت بود آن شر و نقمت است.
در روایتی آمده است: گاهی خداوند بنده را یک ماه به بیماری گرفتار می کند تا در روز سی و یکم از وی " یا الله " از روی اخلاص بشنود.
در حدیثی دیگر آمده است : اگر بخواهی بدانی که خداوند متعال با تو چگونه معامله می کند ، ببین تو با او در چه حالی هستی؟
به این معنا که هر کسی می تواند قلب خویش را معیار خویش قرار دهد. اگر کسی می خواهد بفهمد چقدر دیگری او را دوست می دارد به قلب خویش مراجعه کند. بر این اساس معیار سنجش بلا از ابتلا خود انسان است. اگر انسانی در گرفتاری خود را نزدیک خداوند یافت می توان گفت که آن بیماری و مشکل چیزی جز آزمون نیست ولی اگر دید که سعه صدر خود را از دست داده و از خداوند دور می شود می بایست استغفار و توبه کند ؛ زیرا آن بیماری چیزی جز نقمت و عذاب نیست.
استاد کامل و مکمل آیت الله حسن زاده آملی درباره وجود ذنبی آدمی می فرمود که آدمی هر چند که حد لایقف ندارد ولی به هر حال از محدودیت برخوردار می باشد و در دایره احاطه وجودی و علمی خداوند قرار می گیرد. این چنین است که آدمی به جهاتی بسیار محدود می باشد.
اگر انسان با این وجود محدود خویش بخواهد درک و توصیفی از وجود بی نهایت الهی داشته باشد همواره درک و توصیفش آغشته به محدودیت است و این خود خطا و گناهی بزرگ است.
در آیات قرآنی آمده است که انسان با تعلیم همه اسمای الهی از سوی خداوند قابلیت ربوبیت طولی و ولایت خلافتی از سوی خداوند بر ما سوی الله را یافته است و از این روست که مسجود همه عالم وجود عالی و دانی شده است و فرشته و جن بر او به نیابت از کل کائنات سجده برده اند تا تسخیر ادمی را بپذیرند.
این وجود با این همه سعه وجودی و وسعت دربرگیرندگی با مشکل جدی محدودیت مواجه است و نمی تواند خداوند خویش را چنان که هست بشناسد و درک کند و توصیف نماید. با این همه خداوند این اجازه را به انسان های کاملی داده است تا آن چه را از وجود خداوند یافته و درک کرده اند، توصیف نمایند. این همان چیزی است که به عنوان توصیف مخلصان بیان شده است: " سبحانک عما یصفون الا عبادک المخلصون؛ پاک و منزه است خداوند از هر توصیفی که درباره او می شود مگر آن چه را که بندگان مخلص شده بدان خداوند را توصیف می کنند.
با این همه درک و توصیفی کامل و مخلص شده نیز نمی تواند چنان باشد که خداوند توصیف بدان است و می توان گفت که این توصیف کف وصف الهی است و تا حقیقت و سقف و سطح آن بی نهایت نیز بی نهایت راه است. از این روست که در دعاهای ماثور از امامان (ع) آمده است که نمی توانیم حق معرفت شما را ادا کنیم چنان که نمی توانیم حق تقوای را به جا آوریم.
در روایت آمده است که : یا موسی وجودک ذنب لایقاس به ذنب؛ وجود محدود تو( هویت و تشخص وجود موسوی ) گناهی است که با آن هیچ گناهی قابل قیاس نیست.
بنابراین حتی حضرت موسی (ع) در مقام مظهریت کامل و بی نقص نیز نمی تواند خداوند را چنان درک و فهم و توصیف کند که خداوند در آن مقام است. بر این اساس هر توصیفی از هر بشری ولو از کمل و کاملین نقص است و می بایست انسان از آن استغفار کند.
بر این اساس انسان می بایست هم از وجود محدود خویش استغفار و توبه کند و هم از درکی و فهمی که از خداوند داشته و بدان خداوند را وصف می کند.
خداوند دارای دو دسته از صفات جلالی و جمالی است که از مجموعه آن ها به کمال یاد می کنند که تعبیر دینی آن همان الله است ؛ زیرا الله نامی است که جمع کننده همه نام ها و اسمای الهی است. الله چنان که قرآن می فرماید: الله نورالسموات و الارض( سوره نور) بیان گر جلوه های ظاهری همان چیزی است که در آیات دیگری چون در سوره توحید و اخلاص از آن به " هو " یاد شده است. از این رو خداوند در نسب شناسی و تبار شناسی خود می فرماید: قل هو الله احد ، الله الصمد. بگو که همان هو که الله است یکتا و صمد و بی نیاز و پر است وجود است و هیچ جایی خالی ندارد و اجوف و تو خالی نیست.
خداوند در این سوره به نقش واسطه فیض، یعنی وجود یکتای آفرینش یعنی پیامبر(ص) نیز اشاره می کند که هر گونه شناختی از راه او صورت می گیرد چنان که هر نوع وجودی از راه او تحقق خارجی می یابد که به حکم دایره وجودی اگر او وجودی است که همه چیز به او نهایی می شود و باز می گردد( الی ربک المنتهی و الی ربک الرجعی) می بایست از نیز آغاز شود.
به هر حال خداوند به الله تجلی ظهوری یافته است و این هویت محض (هو) به اشکال مختلف در هستی و آفرینش خود را نشان داده است. از این روست که تجلیات خداوندی در کل به دو دسته تجلیات جلالی و جمالی دسته بندی می شود.
تجلیات جلالی خداوند که ریشه در اسمای جلالی دارد به اشکال مختلف بیانگر عظمت و شکوه خداوندی است؛ چنان که تجلیات جمالی خداوند از خاستگاه اسمای جمالی است و بیانگر رحمانیت و رحیمت او و نمایشگر زیبایی ها و مهربانی های اوست.
انسان ها به عنوان مظهریت تام و کامل الله در نقش خلافت ربوبی طولی قیام می کنند و خود مظهر جلال و جمال الهی هستند. با این همه چون همانند خداوند از اراده طولی و مشیت و اختیار و آزادی طولی برخوردارند ، هر از گاهی خود را گم می کنند و جایگاه و موقعیت خلافت الهی بودن را از یاد می برند و به سبب ظلوم و جهول بودن راهی دیگر می روند.
این جاست که نیازمند تازیانه انذار هستند تا در راه قرار گیرند و به دام جلال الهی گرفتار نشوند و از جمال الهی بیش تر بهره گیرند.
آیات قرانی سرشار از دو دسته آیات انذاری و تبشیری است. انذارهایی آن است تا جلال خداوندی را بشناسید و از آن بگریزید و تبشیرها از آن روست که آدمی را به سوی جمال تشویق و ترغیب کند. یکی از جلو آدمی را می کشد و آن دیگری به تازیانه انذار پیش می راند. از این روست که برای هر کسی سایق و راننده ای از جلو به عنوان مبشر و محرکی از پشت سر به عنوان منذر است که با تازیانه ای از جلال به سوی جمال می راند.
در دعاها آمده است که خدایا من از خودت به خودت پناه می برم ؛ یعنی از جلال تو به جمال تو می گریزم که مصداقی از آیه ففروا الی الله است. باشد تا با خواندن آیات قرآنی از جلال خداوند نیز همانند جمال او اگاه شویم و همان اندازه که نگاهی به آیات بهشتی داریم نگاهی به آیات دوزخی داشته باشیم .
بر این اساس می توان گفت که آیاتی که درباره دوزخ و کیفرها و مجازات ها و شکنجه های آن وارد شده است آیاتی محرک زا و انگیزه بخشی هستند که از پشت سر ما را به سوی خیر و کمال و جمال می راند.
دیروز دوستی درباره علم امام زمان(عج) نسبت به ظهور خود، سخنانی گفت که برخی را ناخوش آمد. هر یک به ادله قرآنی و روایی تمسک می جستند. یکی به محدودیت های پیامبر(ص) اشاره می کرد که آیاتی از قرآن از برای پیامبر(ص) بیان داشته است. به عنوان نمونه، در این آیات، علم غیب از پیامبر(ص) سلب شده است. طرف مقابل نیز بر این باور بود که مضمون آن آیات، علم غیب ذاتی را از وی سلب می کند و اما هر گز علم عرضی و در طول علم الهی را از وی سلب نکرده است؛ از این روست که همواره در آیات قرآنی سخن از " باذنه " است که بیانگر علم طولی است؛ یعنی علمی که خداوند به ایشان عنایت می کند که این علم شامل علم غیب مطلق است.
مراد از داشتن چنین علم و توانایی این بوده است که آنان می بایست در مقام شاهد و گواه در قیامت ظاهر شوند. به این معنا که آنان به عنوان شاهدان در روز رستاخیز، می بایست در این جهان بتوانند از باطن و سر و اخفی نیز آگاه باشند ؛ زیرا اگر بخواهند درباره عمل انسانی به عنوان نمونه شهادت و گواهی دهند، می بایست بدانند که این عمل جامعه یا شخصی که نسبت به آنان گواهی می دهند ریایی و یا نفاقی نبوده است و قصد وجه الله در میان بوده است.
آگاهی ایشان به اعمال جنیان نیز همین گونه است، هر چند که بر اساس گزارش قرآن جنیان ما را می بینند و ما آن ها را نمی بینیم ؛ ولی پیامبر و دیگر شاهدان امت (ع) نه تنها آن ها را می بینند، بلکه به سر و اخفای آنان نیز آگاهی و اطلاع داشته و احاطه علمی مطلق و کلی به همه احوالات ظاهری و باطنی آنان دارند و بر این اساس است که نسبت به آنان در قیامت شهادت و گواهی می دهند.
به سخن شهادت زمانی درست است که توانایی تحمل شهادت وجود داشته باشد و اگر شخصی ناتوان از تحمل شهادت باشد، مانند زمانی که شخصی نابیناست و یا کر می باشد و نمی تواند اموری دیداری و یا شنیداری را ببیند و بشنود تا گواهی دهد، چگونه می تواند به عنوان شاهدی در دادگاهی حاضر شود و به توضیح و تبیین موضوعی بپردازد. بنابراین ضروری است که شخص می بایست از پیش توان تحمل شهادت و گواهی دادن را داشته باشد. از آن جایی که قرآن شهادت و گواهی آنان را مسجل دانسته است می توان دریافت که آنان از چنین توانایی تحمل شهادت برخوردار بوده و به همه امور از غیب و شهود آگاهی داشته و اهل کشف و شهود هستند؛ از این روست که امیرمومنان علی (ع) می فرماید که اگر پرده کنار رود چیزی بر دانش و آگاهی من افزوده نمی شود.
در امور دیگر نیز این گونه است و معصومان(ع) هر گونه تصرف خویش را به اذن الهی انجام می دهند. از این روست که خداوند در همه آیات از تصرفات زنده کردن و میراندن اولیای خود به عنوان تصرف ماذون یاد می کند تا بیان دارد که علم و تصرف ایشان ذاتی آنان نبوده، بلکه علمی طولی و تصرفی با منشائیت اذنی الهی است.
اما آن دوست ما هیچ این امور را نمی پذیرفت و تنها به عقل خود بسنده کرده و می گفت: تنها اموری را می پذیرد که عقل خودبنیاد من بدان شهادت و گواهی می دهد و می پذیرد؛ زیرا در همه عالم این عقل و صاحبان عقل هستند که با هم اختلاف ندارند و از آن جایی که سخنان شما بر خاسته از عواطف واحساسات است منشای همه گونه اختلافات و تضادهاست. این گونه است که یک اسلام در هر منطقه ای یک شکل اختصاصی به خود گرفته است و تضادها و اختلافات را دامن می زند.
ایشان بر این باور بوده است که عقل به تنهایی می توان مسایل دینی را درک وفهم کند و در امور دینی نیز آن چه وظیفه و مسئولیتی باوری ماست ایمان به کلیات است و این جزئیات اموری نیست که موظف به ایمان بدان ها باشیم. اصولا این گونه شناخت به مسایل جزیی فایده ندارد.
این در حالی بود که دیگر نه تنها کلیات را برای درستی ایمان بسنده نمی یافت بلکه با ارجاع به زیارت جامعه خواهان پذیرش ریز مطالب بیان شده در آن بوده است.
وقتی مرا به عنوان داوری خواستند گفتم که اختلاف شما در مبانی بیرون و اصول بر خاسته از آن مبانی است. داوری در این باره سخت است. شما هر یک از روش و ابزارهای خاصی بهره می گیرید که آن دیگری اصولا آن ها را نمی پذیرد. عقل خودبنیاد و اصول نقلی محض نه تنها دو چیزی هستند که می توانند دارای مشترکاتی نیز باشند ولی برخی از امور را عقل نمی فهمد و برخی از اصول نقلی بیرون از دایره عقل عقلایی است؛ زیرا درجات فهم و عقل نیز مختلف است هر چند که در کفی با هم مشترک می باشند ولی عقل انسانی در سطوح مختلف مراتبی قرار دارد و نمی توان یکسان ارزیابی کرد.
یکی در نگارش و حروف چینی متنی، از ابزار زرنگار و دیگری از آفیس استفاده می کند و این در حالی است که کلید های میانبر و کاربردی و نیز امکانات آنها بسیار متفاوت است. این تفاوت ابزاری نیز همانند تفاوت های روشی و مبانی می تواند بسیار تاثیرات شگرفی از خود به جا گذارد.
شناخت حتی درباره موارد جزیی نیز می تواند مفید باشد و در عمل آدمی تاثیرگذار است. اگر آدمی مقام و جایگاه حضرت معصومه (س) را بداند رفتاری دیگری در پیش می گیرد و با یک نگاه خاص به دیداری وی می رود و خواسته هایی را مطرح می سازد که به نظر وی حضرت معصومه (س) در حد و اندازه توان برآوردن آن می باشد؛ در حالی که دیگری که تنها او را معصومه و دختر امامی می شناسد، نوعی دیگر به زیارت می شتابد و تنها قصد تکریم و احترام دارد و او را قابل آن نمی داند که به سلام او پاسخی دهد تا چه رسد که کاری برای او انجام دهد. این است که تفاوت مبانی می تواند، در اصول و قواعد عمل آدمی تاثیر گذار باشد و نگرش ها و رفتارها را متفاوت سازد. دو نفر با دو مبانی و شناخت مختلف نزد معصومه (س) می روند. یکی تنها قبری را تکریم می کند و آن دیگری او را شنواتر و آگاه تر و تواناتر از زمان حضور در زمین می شمارد و خواهان پاسخ گویی به خواست ها و نیازهای مادی و معنوی است.
عبودیت به معنای پذیرش وجود فقری خود نسبت به وجودی غنی خداوند است و ربوبیت خداوندی به معنای پذیرش فقر ازلی و ابدی آفریده ها جمله انسان به خدا و حمید بودن وی نسبت به آفریده هاست. به این معنا که بپذیریم همه نیازمند آن غنی بالذات هستیم و فقر همه آفریده ها، فقر وجودی است و این که خداوند در مقام حمید نشسته است و به همه آفریده ها از خزانه وجودش روزی کامل و تمام می رساند و در این مقام به نقش ربوبیت و پروردگاری تجلی می کند.
بنابراین همه شناخت ها در عبودیت انسان و ربوبیت خداوندی خلاصه می شود که به اشکال مختلف این معنا بیان شده است و به حکم " عباراتنا شتی و حسنک واحد ؛ تعابیر ما گوناگون و ولی حسن خداوندی یکی است" و یا به حکم " ما امرنا الا واحده " خداوند این نقطه بای بسم الله را به مظاهر گوناگون در آینه وجودات تابنده است تا هر کسی به توان ظرفیت و خواست خویش شماری از این مظاهر را برگزیند و ذات خداوندی را بشناسد و بندگی کند.
همه آیات وحیانی از آدم (ع) تا خاتم (ص) و همه آفریده های تکوین مظهر یک معنا و اسم هستند که این گونه در آینه های وجودات شکسته و رنگین کمان خلقت را شکل بخشیده است.
امیرمومنان علی (ع) از کتاب تورات دوازده آیه را به عنوان جوامع الکلم شناسایی و معرفی کرده است که باطن این دوازده آیه همان عبودیت انسانی و ربوبیت الهی است. با این همه برای این که هر کسی به مقدار ظرفیت خویش توشه از جوامع الکلم و جواهر الکلام آیات توراتی به گزینش امام بردارد همه آن را در این جا نقل می کنیم. باشد که نشانه ای از خود در انبوه حقیقت وجود مطلق خداوندی برای خود بیابیم. به سخن دیگر در میان وحدت مطلق وجود الهی برای خود نشانه ای جدا کنیم تا خود را بدان معرفی و بشناسانیم؛ زیرا هدف از عبودیت به نظر می رسد اتحاد است که در آن نوعی دوگانگی وجود ذاتی و فقری نمودار است وگرنه همه هستی که فریاد وحدت وجود دارد و تنها اوست که هست و هر آن چه غیر اوست نمایه ای و نشانی از اوست.
حضرت علی علیه السلام فرموده اند:
اخترت من التوراة اثنی عشر آیة فنقلتها الی العربیة و انا انظر الیها فی کل یوم ثلاث مرات:
دوازده آیه از تورات انتخاب کردم و به عربی ترجمه کردم و هر روز سه مرتبه در آنها می نگرم:
الاولی یابن آدم لا تخافن سلطاناً ما دام سلطانی علیک باق و سلطانی علیک باق ابدا
1- ای فرزند آدم! از سلطانی بیم نکن تا زمانیکه سلطنت من بر تو پایدار است و سلطنت من بر تو ابدی ست.
الثانیة یابن آدم لاتانس باحد ماوجدتنی فمتی اردتنی (1)مملوة و خزائنی مملوة ابدا
2 - ای فرزند آدم! تا مرا می یابی با دیگری انس مگیر که خزانه های من همیشه مملو است.
الثالثة یابن آدم لا تانس باحد ماوجدتنی فمتی اردتنی وجدتنی بارّا قریبا.
3- ای فرزند آدم!تا مرا می یابی با کسی طرح الفت نینداز که هروقت مرا بخواهی به تو نزدیک و با تو مهربانم
الرابعة یابن آدم احبکَ فانت ایضا احببنی
4: ای ادمی زاده! همانا من تو را دوست دارم پس تو هم مرا دوست بدار
الخامسة یابن آدم لاتامن من قهری حتی تجوز علی الصراط
5: ای آدمیزاده تا از پل صراط نگذری از قهر من ایمن مباش
السادسة یابن آدم خلقتُ الاشیاء کلها لاجلک و خلقتکَ لاجلی و انت تغرمنی.
6: همه چیزها را برای تو آفریدم و تو را برای خودم در حالیکه تو از من می گریزی؟
السابعة یابن آدم خلقتک من تراب ثم من نطفة ثم من مضغة و لم اعی بخلقک ایعیینی رغیف اسوقة الیک
7: ترا از خاک سپس از نطفه آنگاه از مضغه آفریدم و در خلقت تو در نماندم. آیا از گرده نانی که می خوری در می مانم؟
الثامنة یابن آدم اتغضب علی من اجل نفسک و لا تغضب علی نفسک لاجلی
8 – ای فرزند آدم! به خاطر خود بر من غضب می کنی و به خاطر من بر خود خشم نمی گیری؟
التاسعة یابن آدم علیک فریضتی و علیَّ رزقک فان خالفتنی فی فریضتی فانی لااخالفک فی رزقک
9 - ای فرزند آدم! تکلیف های من بر عهده ی توست و رزق تو بر عهده ی من ، اگر تو در تکالیف من با من مخالفت کنی من در روزی تو با تو مخالفت نمی کنم
العاشرة یابن آدم کلٌّ یریدک لاجله و انا اریدک لاجلک فلا تغرمنی
10 – ای فرزند آدم1 همه تو را برای خودشان می خواهند و من تو را برای خودت، از من مگریز
الحادیة عشرة یابن آدم لاتطالبنی برزق غدٍ کما لا اطالبک بعمل غد
11- ای فرزند آدم! روزی فردا را از من مطالبه نکن همان طور که من عمل فردا را از تو مطالبه نمی کنم.
الثانیة عشر یابن آدم ان رضیت بما قسمّت لک ارحت قلبک و بدنک و انت محمود. و ان لم ترض بما قسمت لک سلطت علیک الدنیا ترکض فیها کرکض الوحش فی البریة و لا تنال الا ما قدرت لک و انت مذموم.
12- ای فرزند آدم! اگر به آنچه قسمت تو کردم راضی شوی قلب و بدنت را آسوده می کنم و ستوده باشی و اگر ناراضی شوی دنیا را بر سرت مسلط می کنم تا چون آهوی بیابان بدنبالش بدوی و جز به مقدار روزی نیابی و دچار نکوهش گردی.
منبع: المواعظ العددیة ، الباب الثانی عشر، الفصل الثانی ص 255 به نقل از کتاب گنج حکمت
خداوند خود را به صفت غنا و بخشندگی ستوده است و صفت بخل را از خود دور دانسته است ؛ از این روست که هر کسی بخل ورزد، خداوند وی را دوست نمی دارد (نساء آیه 37 و نیز محمد آیه 38 و حدید آیه 24) و اموالی را که به بخل اندوخته و خود از آن بهره نبرده و اجازه بهره بردن دیگران را نیز نداده است، به عنوان طوق لعنت بر گردن ایشان در قیامت افکنده می شود و خداوند ایشان را بدان مال های بخل شده، خوار و ذلیل و عذاب می کند.(آل عمران آیه 180)
خداوند در حدیث قدسی فرموده است: عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی انا حی لا اموت اجعلک حیا لاتموت و انا اقول للاشیاء کن فیکون و انت تقول للاشیاء کن فیکون ؛ ای بنده من ؛ مرا فرمان بر تا تو را همانند خود سازم. من حی نامیرایی هستم و تو را نیز زنده نامیرا می سازم. من به هر چیزی فرمان دهم خواهد شد، تو رانیز چنان می کنم که به هر چه فرمان دهی انجام پذیرد.
برای دست یابی به این مقام راه اطاعت راهی است که در حدیث قدسی دیگر به نام قرب النوافل آمده است. خداوند در آن جا می فرماید: ان العبد یتقرب الی بالنوافل حتی کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و یده الذی یبطش به ؛ بنده با انجام نوافل به من نزدیک می شود تامن گوش او می شوم که با آن می شنود و دیده اش می شوم که با آن می بیند و دستش می شوم که با آن عمل می کند.
این همان وحدتی است که میان بنده و خدا پدید می آید و تفاوت ها جز در عبودیت و ربوبیت ذاتی ( نه طولی) از میان می رود. این گونه است که هر آن چه از بنده صادر می شود از خدا و به اراده اوست و شخص ذات و وجودش را به خداوند تفویض می کند و عمل او عمل خدا و خدا از راه او در کائنات تصرف می کند.
این همان مقام وحدتی است که خداوند در آیه 17 سوره انفال برای خود و پیامبر(ص) اثبات می کند و می فرماید: و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی ؛ ای پیامبر تو تیر نیانداختی زمانی که تیر انداختی ولی خداوند است که تیر انداخت. در این زمان همه آن چه در فلسفه به نام امکان شناخته می شود از بنده سلب و زایل می شود و بنده به صفات وجوبی متصف می شود.
امام صادق(ع) این ترقی ذاتی از امکان به وجوب را این گونه تعبیر می کند که بنده متصف به صفات ربوبی می شود: العبودیه جوهره کنهها الربوبیه ؛ ما فقد فی العبودیه وجد فی الربوبیه ؛ عبودیت و بندگی حق جوهری است که کنه و حقیقت آن ربوبیت است آن چه انسان در عبودیت از دست می دهد در ربوبیت به دست می آورد.
به سخنی اگر در مقام عبودیت کبر و تکبر را از دست می دهد به تواضع و فروتنی می رود در عمل به بزرگی ربوبیتی دست می یابد. کسی که به فقر ذاتی خویش در مقام عبودیت اقرار می کند به غنای ربوبیت می رسد.( فاطر آیه 15)