سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسی دانشمند که دنیا نابودش کرده است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :185
بازدید دیروز :592
کل بازدید :2164866
تعداد کل یاداشته ها : 1987
04/3/20
6:8 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

هر کسی به طور طبیعی علاقه مند است تا محبوب دل ها باشد و مردم او را دوست بدارند. محبوبیت اگر چه آثار بسیاری برای آدمی به همراه می آورد ولی هیچ کسی نمی تواند از آرامشی که در پی محبوبیت بر می خیزد چشم پوشی کند؛ زیرا محبوبیت نه تنها امنیت را برای او به ارمغان می آورد بلکه سکونت و آرامش درونی را نیز برای او در پی خواهد داشت. هر کسی می کوشد تا به هر شکلی شده محبوب دل ها شود؛ زیرا اگر محبوبیت تحقق یابد، آدمی بر دل ها حکومت می کند و بندگی باطنی بردگی ظاهری را نیز به دنبال خواهد داشت و اشخاص کورکورانه از وی پیروی و اطاعت می کنند.

هر کسی در جست و جوی محبوبیت و حکومت بر دل ها،‌از ابزارهای گوناگونی بهره می برد. برخی با ابزار مال می کوشند تا دل ها را به سوی خود جذب و جلب نمایند. برخی دیگر با احسان و کمک به دیگری یا مهر و محبت می کوشند این محبوبیت را برای خود ایجاد کنند.

هر یک از این ها با توجه به گرایش های گوناگون مردم تاثیراتی به جا می گذارد. حتی ابلیس و شیاطین با وعده های دروغین و مستکبران و مستبدان با فریب و نیرنگ در جلب قلوب و دل های مردم می کوشند و تاثیراتی را نیز به جا می گذارند؛ از این روست که دولت های استکباری و مستبدی چون دولت فرعونی بر جان ها حکومت می کند و مردمانی را بنده خود می سازد.

اصولا انسان به کسی که محبت کرده گرایش دارد و اگر محبتی دیده می کوشد تا آن را پاسخ دهد. از این روست که اگر کسی به او مالی دهد یا تعلیم و آموزشی بدهد، خود را بنده او می داند و در کلام امیرمومنان علی(ع) است: من علمنی حرفا فقد صیرنی عبدا؛ هر کسی حرفی به من بیاموزاند مرا بنده خود ساخته است و در همین چارچوب است که ایشان خود را عبید محمد(ص) می داند که ایشان را معارف بسیار آموخته است: انا عبد من عبید محمد(ص)؛ من بنده ای از بندگان محمد(ص)‌هستم. به این معنا که ایشان دل در گرو محبت کسی دارد که به ایشان چیزی آموخته است. پس هر کسی، به طور طبیعی علاقه مند به کسی می شود که خدمتی به او کرده است و این گونه سپاسگزار او می باشد.

ولایت شیطانی نیز ریشه در محبت شخص به شیطان دارد؛ زیرا او را کسی می داند که خدمتی به او کرده است؛‌هر چند که در این باور به اشتباه و خطا رفته است و فریب و وسوسه ابلیسی را خدمت بر شمرده است. به عنوان نمونه خداوند گزارش می کند که برخی از مردم تحت ولایت جنیان در می آیند؛ زیرا گمان می کنند که ایشان اخبار غیب را در اختیار ایشان می گذارند.(سوره جن)

محبت واقعی و محبوبت جهانی

این که هر کسی سپاسگزار خدمتی است که به وی می شود و همین خدمت رسانی عاملی در جلب و جذب قلوب و دل های بشر دارد، امری پوشیده نیست؛ ولی این محبت نه تنها کامل و تمام نیست، بلکه محبوبیت فراگیر و پایدار نمی باشد. از نظر آموزه های قرآنی محبوبیت واقعی و جهانی را می بایست در امری دیگر جست.

در روایات است که اگر کسی بخواهد رابطه خود را با مردمان سامان دهد و اصلاح نماید،‌گام نخست آن است که رابطه خود را با خدا اصلاح کند. از امام حسن عسکری(ع) روایت است که فرمود: مَن اَصلَحَ فیما بَینَهُ وَ بَینَ اللهِ اَصلَحَ اللهُ ما بَینَهُ و بَینَ النَّاسِ؛ کسی که بین خود و خدایش را اصلاح کند، خداوند بین او و مردم را اصلاح می کند.(جهاد النفس، حدیث 355)

برای این که انسان بین خود و خدا را اصلاح کند خداوند در قرآن راهکاری را ارایه نموده است. در این راهکار مشخص شده است که اگر انسان آن را پیروی کند، محبوب خداوند می شود و رابطه میان خدا و خلق، رابطه محبت می شود و هر یکی دیگری را محبوب خود می شمارد.  خداوند در آیه  31 سوره آل عمران می فرماید: «:قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ ؛ بگو: اگر خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشاید، و خداوند آمرزنده مهربان است.»

در حقیقت راه اصلاح میان خود و خدا، آن است که از آموزه های وحیانی قرآن و سنت و سیره پیامبر(ص) پیروی کند و به همه آموزه های وحیانی ایمان داشته باشد، نه این که به برخی مومن و به برخی دیگر کافر باشد؛ چنان که برخی به ولایت امامان معصوم(ع) کافر هستند و ایمان ندارند و حقوق اهل بیت (ع) را در ولایت نمی پذیرند.(مائده، ایه 3؛ نساء، ایه 59 و احزاب، ایه 33 و آیات دیگر)

اگر کسی به طور کامل و تمام به همه آموزه های وحیانی خداوند ایمان داشته و از آن اطاعت نماید حتی اگر بر او گران و سخت باشد(بقره، آیه 143؛ آل عمران، آیات 32 و 53) آن موقع است که محبوب خداوند می شود و از آثار این محبوبیت آن است که در میان مردم محبوب می گردد و همگان از جان و دل بنده وار جان فدای او می کنند و او را بر خود اولی و برتر می شمارند و از خود برای او می گذرند.

اطاعت از خدا و پیامبر(ص) و امامان معصوم(ع) در زندگی در دو عنوان ایمان و عمل صالح نمودار می شود؛ چرا که این دو بال های پرواز آدمی به سوی خداوند می باشد.(فاطر، آیه 10) از این روست که خداوند به مردم می فرماید که به جای آن که بخواهند محبوبیت مردمان را از طریق مال و ثروت گدایی کنند که محبوبیت ناپایدار و غیر واقعی است(انفال، آیه 63) با ایمان و عمل صالح یعنی اطاعت از خدا و پیامبر(ص)‌آن را به دست آورید.

خداوند درباره رمز محبوبیت انسان می فرماید: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا ؛ کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده‏اند، به زودی خدای‏ رحمان برای آنان محبتی در دلها قرار می‏دهد. (مریم، آیه 96)

در حقیقت رمز محبوبیت انسان ها را می بایست در ایمان و عمل صالح جست؛ اگر کسی کارهای نیکی انجام می دهد و در حقیقت متوجه حسن فعلی است و به حسن فاعلی یعنی اخلاص و ایمان اعتقادی ندارد و نیت او پاک و خالص نیست، باز هم خداوند برای او محبوبیتی در دل های ایجاد می کند ولی این محبت ناپایدار و موقتی و غیر کامل است،‌ولی اگر همراه با ایمان و نیت خالص یعنی حسن فاعلی باشد، این جمع حسن فعلی و فاعلی موجب محبوبیت پایدار و کامل و تمام او در میان خلق می شود؛ زیرا چنین شخصی محبوب خداوند است و محبوب خداوند در میان خلق  محبوب خواهد بود.


  
  

جنگ روانی شیاطین همواره برای رهبران ایمانی هراس بر انگیز بوده است؛ زیرا ترس این که شیاطین بر اذهان و قلوب توده های مردم چیره شوند و با فریب و نیرنگ باطل خویش را حق جلوه دهند و مردم را گمراه کنند، ترسی طبیعی بوده است. شیاطین به سبب عدم پای بندی به اصول اخلاقی از همه روش ها و ابزارهای زشت و پلید بهره می برند تا مقاصد خود را پیش برند. زیر پا گذاشتن اصول اخلاقی و هنجارهای پسندیده عرفی و عقلانی و عقلایی به آنان اجازه می دهد تا با افترا و تهمت و شایعه پراکنی دروغین مردم را نسبت به حق به تردید افکنند و باطل خویش را زیبا جلوه دهند. مناسبت دنیا و آرایه های با برخی از روش های شیاطین و پسندیدگی شیوه های آنان برای نفس، خود عامل تشدید کننده این نگرانی است.

با نگاهی به گزارش های تاریخی قرآن می توان درس های عبرت آموزی از آن به دست آورد. وقتی به آیات قرآنی و گزارش های آن مراجعه می شود و احکام مسائل و مشکلات جامعه امروزی بر قرآن عرضه و حکم آن استنطاق می شود گویی خداوند هم اکنون مسایل امروزی را تبیین کرده و راه برونرفت از مشکلات را توضیح و تشریح می کند.

داستان امروز اسکار جدایی زن از شوهر و سیاه نمایی از جامعه ایمانی، یاد آور حرکت های شیطانی و استکباری فرعونیان و جامعه یهودی عصر حضرت موسی(ع) با دعوت های حق طلبانه و مبارزه های بی امان آن حضرت علیه استکبار و تحمیق و تحقیر توده ها است.

وقتی به گزارش خداوند درباره شیوه های شیطانی و استکباری فرعون در جنگ روانی و جنگ نرم علیه حضرت موسی(ع) توجه می شود، دانسته می شود که چرا شیاطین و مستکبران همانند هم عمل می کنند و افکار و شیوه های آنان هیچ تغییر در اصول و راهبردها نکرده است هر چند که ابزارهای آن کمی امروزی تر شده است.(بقره، آیه 118) اگر در گذشته از سحر و شعبده بهره گرفته می شد تا چشم های توده های مردم را مسحور کنند و قلب و اذهان ساده ایشان را مسخر خود قرار دهند، امروز از هنر هفتم سینما و فیلم برای سحر و جاودگری استفاده می کنند تا در جنگ نرم قلوب و اذهان را تسخیر کنند و مردمان را برده و بنده خود سازند.(نازعات، آیه 24)

فرعون برای این که توده های مردم را از حضرت موسی (ع) دور کند فضای جامعه را آلوده کرد. وقتی در برابر معجزات حضرت موسی قرار گرفت بر خود لازم دید که با حربه ای همانند معجزه ، حق را بکوبد؛ از این روست که به مشابه سازی رو آورد و سحر را در برابر معجزه قرار داد.

هنگامی که ساحران توده های مردم را با ابزارهای خود مسحور کردند و قلوب و اذهان توده را تسخیر نمودند؛ زیرا موسی(ع) از این که دید مردم در دام سحر و جادوی ابزارهای ساحران افتادند، نسبت به مردم هراسان شد که ایشان گمراه شوند. وقتی ساحران مغرور شدند و فرعون گوساله اسکار را به آنان تقدیم کرد، خداوند به پیامبرش فرمود که معجزه خود را بنمایاند تا حقیقت باطل ایشان را تباه سازد و از میان برد.(طه، آیات 67 تا 69)

حضرت موسی(ع) حق داشت بترسد؛ زیرا در آن اجتماع عظیم روز جشن اسکار فرعونی، یهودیانی ساده لوحی نیز حضور داشتند که اسیر سحر فرعونی بودند و قارون ها و بلعم باعوراها و سامری ها و هامان ها در خدمت استکبار فرعونی بودند. اینان هر چند که به ظاهر اهل ایمان بودند ولی در خدمت ابلیس و شیطان و فرعون و استکبار بودند. از این رو می ترسید که این ملت ساده لوح معجزه الهی را همانند سحر بداند.

آن ترس اکنون نیز بر جامعه ایرانی می رود؛ زیرا برخی از بلعم باعوراها و قارون ها و هامان و سامری ها در کنار اسکار فرعونی آمریکا قرار گرفته اند و در خدمت استکبار به سیاه نمایی از ایران و اسلام مشغول می باشند و با طرح های شیطانی جدایی نادر از سیمین همانند شیاطین و ساحران عصر پیامبران گذشته(بقره، آیه 102) با سحر سینما و فیلم به فکر فروپاشی کانون اصلی جوامع و ایمان یعنی خانواده مشغول هستند و برای اسکار فرعونی استکبار جهانی به ساحران سامری وش امروز ما هورا می کشند و آفرین می گویند و حق را در میان هیاهو دروغین اسکار فرعونی گم کرده اند.

پس باید از فراماسونری نشسته در وزارت ارشاد بر ملت اسلام و جامعه ایمانی هراسان بود که گوساله سامری را به عنوان سمیرغ فجر به ساحران جادوی شیطان می دهند و اجازه می دهند تا استکبار جهانی گوساله دیگری را به نام اسکار به آنان ببخشد تا این گونه سحر را در خدمت جدایی زن از شوهر به کار گیرند و حقیقت خانواده را از هم فروپاشند.


90/12/10::: 7:35 ع
نظر()
  
  

جنس زن گرایش به خودنمایی دارد. همین خودنمایی است که او را به سوی زر و زیور می کشاند تا خود را بیاراید و زیباتر از آن چه هست بنمایاند.
پیامبر گرامی(ص) زنان را بسیار عاطفی می داند و در روایات اسلامی آنان را لطیف تر از برگ گل دانسته اند، از این روست که آنان را سرچشمه مهر و محبت دانسته اند و خواسته شده تا با ایشان همانند پسران برخورد نشود و در تربیت و پرورش آن نهایت لطافت را مراعات نمایند، به گونه ای که حتی اگر کسی بخواهد زنی را به هر دلیلی تنبیه کند می بایست با چوب نرم سواک یا بوته های نرم و لطیف ریحان بزند.
خداوند در آیاتی به خصوصیات و صفات زنان توجه داده است و از مردمان خواسته است تا با توجه به این خصوصیات با زن رفتار کند و مسئولیت و تکالیفی را به عهده بگذارند؛ چنان که خود بسیاری از احکام و تکالیف را بر اساس خصوصیات منحصر به فرد زنان بیان داشته است.
در روان شناسی زنان به مطالبی توجه داده است تا بتوان بر اساس آن با زنان و دختران رفتار کرد. بازخوانی و درنگ در این صفات و خصوصیات زنان می تواند ما را در تعامل نیکوتر با زنان یاری کند و زنان را نیز با توانمندی ها و ظرفیت های خود آشنا سازد؛ چنان که اجازه می دهد تا توقع و انتظاری بیش از آن چه در توان و ظرفیت زنان است از آنان نداشته باشیم و ایشان انتظار و توقعی بیش از آن نداشته باشند که در توان ایشان است.
پرورش در سایه لطافت و زیبایی
خداوند در آیه 18 سوره زخرف می فرماید: وَمَن یُنَشَّأُ فِی الْحِلْیَةِ وَهُوَ فِی الْخِصَامِ غَیْرُ مُبِینٍ؛ یا کسى را شریک خدا مى‏کنند که در زر و زیور پرورش یافته و در هنگام مجادله، بیانش غیر روشن است؟
در این آیه به دو خصوصیت انحصاری زنان توجه داده است که می تواند در روان شناسی و روان شناسی رفتاری و اجتماعی از سوی کارشناسان مورد تحلیل و تدقیق قرار گیرد.
نخستین ویژگی که خداوند در این آیه بدان اشاره می کند پرورش یافتن در حلیه و آرایش است. خداوند طبیعت زنان را طبیعت لطیف بر می شمارد که در نرمی و لطافت و زیبایی پرورش می یابد و با هر گونه خشونت و زشتی به دور می باشد.
از نظر قرآن زنان دارای طبیعی هستند که عواطف و احساسات در آن موج می زند و همین قدرت عواطف و احساسات که عقل ایشان را نیز زیر چتر خود می برد و اجازه نمی دهد که عقل به دور از عواطف ببیند، ارزیابی کند و توصیه ای بنماید. از این روست که هرگز مطالب خشک و عقلانی صرف را نمی پذیرند و اگر نگاهی عقلانی به چیزی دارند، در پوشش از عاطفه و احساسات ارایه می دهند. همین رویه طبیعی آنان در برخورد با مسایل است که برخی آن را به ضعف تعقل ترجمه و تعبیر کرده اند، در حالی این به معنای فقدان و یا نقصان عقل نیست، بلکه به معنای ملازمت عقلانیت و عواطف است. پیش از آن عقل ببیند، قلب و عاطفه ایشان است که می بیند و سنجش و داوری می کند و نگرش های آنان را می سازد. بنابراین، بینش و نگرش زنان همواره ملازم با عواطف عقلانی است، در حالی که در مردان بینش ها و نگرش های همواره ملازم با عقلانیت عواطف است، به این معنا که عقلانیت در مردان است که عواطف آنان را مدیریت و کنترل می کند و در حالی که در زنان این عواطف است که عقلانیت آنان را مدیریت و رهبری می کند.
خداوند با این تعبیر «فی الحلیه» غیر مستقیم از جامعه می خواهد که دختران و زنان را با این شیوه پرورش دهند و اجازه ندهند تا عقلانیت بر عواطف آنان حاکم شود، زیرا مرد و زن مکمل یک دیگر هستند و اگر زنان نیز مانند مردان با حاکمیت عقلانیت بر عواطف و عقل بر قلب تربیت شوند، توازن و تعادل در جامعه بشری از میان می رود؛ اما اگر زنان به گونه ای تربیت و پرورش یابند که عواطف ایشان عقلانیت آنان را مدیریت و رهبری می کند، آن گاه با حاکمیت عقلانیت بر عواطف در مردان می توان زوجیت سالم و مناسب را تصور کرد و سخن از مکمل بودن مرد و زن نسبت به یک دیگر داشت.
این تفاوت حاکمیت عقل و قلب در مردان و زنان از آن روست که مسئولیت های هر یک متفاوت است و می بایست هر یک به گونه ای تربیت و پرورش یابد که بتواند مسئولیت متفاوت از مرد و زن را به درستی و کمال و تمام به انجام برساند.
از آیه این مطلب به دست می آید که گرایش به زیبایی ها و آرایه ها و آرایش در زنان طبیعی و فطری است و نمی بایست با این گرایش دختران در خودنمایی و پرورش در زر و زیور و آرایه ها مبارزه کرد؛ زیرا مبارزه با این زیورگرایی مبارزه با فطرت و طبیعت زن است که آثار منفی بسیاری بر زن و جامعه خواهد گذاشت.
نارسایی در هنگام مخاصمه
دومین صفتی که خداوند به عنوان صفت طبیعی زنان بر می شمارد، نارسایی زنان در هنگام مخاصمه و مجادله است. به این معنا که زنان تا زمانی که در برابر خصمی قرار نگرفته اند، دارای بیانی رسا و شیوا هستند. خاستگاه همین قدرت ایشان در بیانی رسا و شیوا برخاسته از عواطف و احساسات و گرایش زیباشناختی آنان است.
با نگاهی به پیرامون خود به سادگی می توانید دریابید که دخترکان در سال های کودکی زودتر و بهتر می توانند سخن بگویند و رساتر و شیواتر مطالب و مقاصد خود را بیان می کنند. همین توانایی در زنان به خوبی بروز و ظهور می کند.
اما آیا این رسایی همیشگی و در همه حالات است؟ خداوند با اشاره به حاکمیت عواطف بر عقلانیت در زنان به این نکته پاسخ منفی می دهد و می گوید که زنان هرگاه در فشارهای روحی و روانی قرار گیرند، زمام امور خود را از دست می دهند و نمی توانند در هنگام مجادله و مخاصمه از قدرت بیانی خود به درستی استفاده کنند. از این روست که در هنگام جدال و درگیری بیانی و کلامی، لجام زبان و کلام را از دست می دهند و بیرون از دایره برهان و استدلال و عقل سخن می گویند و نمی توانند با بیانی رسا و شیوا مقاصد خود را عرضه دارند.
اصولا خشونت با طبیعت عاطفی زنان سازواری ندارد. از آن جایی که مجادله و مخاصمه نوعی خشونت کلامی است، زنان دراین عرصه زود میدان را خالی می کنند و در بیان مطالب و مقاصد توان خود را از دست می دهند و مطالب را نارسا و ناشیوا می گویند و در برابر خصم وا می زنند.
علامه طباطبایی در ذیل این آیه می نویسد: این دو صفت را که براى زنان آورده، براى این است که زن بالطبع داراى عاطفه و شفقت بیشترى و تعقل ضعیف‏ترى از مرد است، و به عکس مرد بالطبع داراى عواطف کمترى و تعقل بیشترى است؛ و از روشن‏ترین مظاهر قوت عاطفه زن علاقه شدیدى است که زن به زینت و زیور دارد، و از تقریر حجت و دلیل که اساسش قوه عاقله است، ضعیف است.( المیزان، 134)
در تفاسیر دیگر نیز این معنا مورد توجه و تاکید قرار گرفته است. از جمله در تفسیر نور ذیل آیه آمده است: مشرکان، خالقِ هستى را خداوندِ عزیز علیم مى‏دانستند، این آیه مى‏فرماید: شما که خالق را عزیز علیم مى‏دانید چرا براى او دختران را قرار مى‏دهید که در زینت و زیور پرورش مى‏یابند و در گفتگوها، عواطف و احساساتشان غالب است. در حالى که لازمه‏ى عزیز بودن، صلابت و قاطعیّت و لازمه‏ى علم، استدلال و منطق است، نه رفتار عاطفى و احساسى.
1- زینت‏طلبى و زیورگرایى، براى زنان و دختران امرى طبیعى است. «ینشأ فى الحلیة»
2- زن از جهت عاطفه و احساسات قوى‏تر از مرد «ینشأ فى الحلیة» و از جهت برخورد و مجادله ضعیف‏تر است. «و هو فى الخصام غیر مبین»
هم چنین مفسران تفسیر نمونه در ذیل آیه نوشته اند: در اینجا دو صفت برای زنان آورده یکی پرورش در ناز و نعمت و زیور است ودیگر اینکه زنان در بیان و تقریر دلیل گفته خود و اثبات ادعایشان بر علیه خصم عاجزندو دلیل روشنی ندارند و علت آنست که زن بالطبع دارای عاطفه و شفقت بیشتر و نیروی تعقل ضعیفتر نسبت به مرد است و از روشن ترین مظاهر قوت عاطفه زن علاقه او به زینت و زیور است و نیز زن از تقریر حجت و دلیل که اساس قوه عاقله است ضعیف است .
در اینجا قرآن دو صفت از صفات زنان را که در غالب آنها دیده مى شود و از جنبه عاطفى آنان سرچشمه مى گیرد مورد بحث قرار داده ، نخست علاقه شدید آنها به زینت آلات ، و دیگر عدم قدرت کافى بر اثبات مقصود خود به هنگام مخاصمه و جر و بحث بخاطر حیا و شرم .
بدون شک زنانى هستند که تمایل چندانى به زینت ندارند، و نیز بدون شک علاقه به زینت در حد اعتدال عیبى براى زنان محسوب نمى شود، بلکه در اسلام روى آن تاکید شده است، منظور اکثریتى است که در غالب جوامع بشرى عادت به تزیین افراطى دارند گوئى در میان زینت به وجود مى آیند و پرورش مى یابند. و نیز بدون شک در میان زنان افرادى پیدا مى شوند که از نظر قدرت منطق و بیان بسیار قوى هستند، ولى نمى توان انکار کرد که اکثریت آنها به خاطر شرم و حیا در مقایسه با مردان به هنگام بحث و مخاصمه و جدال قدرت کمترى دارند.


  
  

انسان با مرگ زندگی می کند، ولی به عللی چند از آن غافل است. البته بسیاری از مردم گرفتار غفلت مطلق نیستند، وگرنه اهل شقاوت و بدبختی ابدی می شوند؛ اما دنیا به ظواهر و زینت ها و آرایه های زیبا و فریبنده است واقعا دارالغرور و فریب است و اجازه نمی دهد که انسان همواره دایم الذکر باشد و یاد خدا به عنوان هدف و فلسفه حقیقی این زندگی بیافتد. اصولا این که خداوند می فرماید: اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً؛ خدا را بسیار یاد کنید. به این معناست که همه چیز را می بایست جلوه خدا و نشانه ای از نشانه های او دانست و بر اساس همین می بایست مرگ را به عنوان نشانه ای از رجعت و بازگشت به او در نظر داشت و در جلوی چشم قرار داد.

خداوند به اشکال گوناگون به مردم هشدارباش و انذار می دهد که دنیای جای ماندن و قرار نیست بلکه پلی است که انسان می بایست از آن بگذرد و دو روزه دنیا را برای آخرت همیشگی توشه راه قرار دهد. مرگ هشداری است که دنیا و انسان سدی(بیهوده) آفریده نشده است و پس هر چیزی ملکوت و باطنی است که بیانگر هدف نهایی آن است.

اما بسیاری از مردم اهل غفلت هستند. از ویژگی های اهل غفلت آن که چشم دارند، ولی نمی بینند، گوش دارند ولی نمی شنوند، قلب دارند ولی درک و فهم نداشته و حق و باطل را از هم بازنشناسند. اینان همانند چارپایان تنها می خورند و می خوابند و سرشار از شهوات هستند بلکه بدتر از آن هستند زیرا همه منابع و ابزارهای شناختی و ادراکی را دارند ولی هیچ بهره ای از آن نمی برند پس می بایست آنان را پست تر از جانوران در رده جامدات قرار داد که سنگ خارا است بلکه از آن هم پست تر هستند که از سنگ خارا آب بر می آید ولی از ایشان هیچ نشانه ای از نرم و انعطاف در برابر عظمت خداوند نیست. پس اینان همان اهل غفلت واقعی هستند که هیچ ذکر نداشته و هرگز یاد خدا و هدف و فلسفه آفرینش به دل های ایشان نمی آید.(اعراف، آیه 179)

اهل ذکر، ذاکر مرگ

اهل ذکر همان گونه که اهل غفلت نیستند، بلکه اهل حضور می باشند و همواره خداوند را در محضر خویش دارند، به هر نشانه ای به ملکوت و باطن آن می نگرند و خدا را به یاد می آورند و در ورای هر چیزی حتی مه زیبایی های طبیعت و آرایه های شهوت انگیز و اشتهاآور آن، چکاد قله انسانیت یعنی خدایی و ربانی شدن را می بینند و در پی آن می روند.

از این روست که اهل ذکر، اهل ذکر و یاد مرگ هستند و هر روز که سر از خواب بر می دارند می گویند: الحمدلله الذی احیانی بعد ما اماتنی؛ خدا را ستایش و سپاس که پس از میراندنم مرا زنده و احیا کرد؛ چرا که النوم اخ الموت؛ خواب برادر مرگ است.

نقل شده پیامبر مکرّم اسلام هر گاه از خواب برمی‏خاستند ابتدا به سجده می‏رفتند و این حمد و سپاس را به جا می‏آوردند: الحمدلله الذی احیانی بعد ما اماتنی و الیه النّشور، الحمدلله الّذی رَّد علیّ روحی لأحمده و أعبُدَه ؛ شکر می‏کنم خدایی را که مرا مجدداً زنده کرد بعد از این که میرانده بودشکر می‏کنم خدایی را که بازگشت به سوی اوست، شکر می‏کنم خدایی را که روح مرا به من بازگرداند تا او را عبادت کنم و شکر او را به جای آورم.

طبق آیات از جمله آیه 42 سوره زمر و نیز روایات خواب برادر مرگ است، خداوند در شب و هنگام خواب ارواح انسان‏ها را توفی و می گیرد و در زمانی که در نظر دارد به ایشان بازمی‏گرداند و اگر عمر کسی به پایان رسیده باشد روح به بدن او باز نخواهد گشت.

پس افزون بر این که مرگ با زندگی همزاد و آمیخته است در هر خوابی مرگی را تجربه کرده و می آزماییم ولی به اسباب دارالغرور فریفته می شویم و سرگرم لعب و لهو دنیا می شویم و از ذکر الهی از جمله ذکر مرگ و بازگشت و حساب و کتاب الهی و رستاخیز غافل می گردیم.

رستاخیز زمین، یادآور رستاخیز جهان

انسان عاقل و ذاکر به هر چیز می نگرد خدا را در پیش و پس و همراه آن می ببیند. هنگامی که بارانی می بارد و زمین زنده و گیاهان سبز می شوند و خاک مرده زنده می گردد، آدمی یاد خدا و هدف و فلسفه آفرینش می افتد. از این روست که در روایات آمده است: «إذا رأیتموا الرّبیع فاذکروا النشور؛ هنگامی که بهار را دیدید رستاخیز را یاد کنید.

خداوند در ایاتی از جمله آیه 24 سوره روم می فرماید: وَمِنْ آیَاتِهِ یُرِیکُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَطَمَعًا وَیُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاء مَاء فَیُحْیِی بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ؛ و از نشانه ها و ایات الهی آن است که برق را به جهت خوف و طمع شما نشان می دهد و از آسمان باران و آب فرومی فرستد پس به آب باران زمین پس از مرگش زنده می شود. به درستی که در آن نشانه هایی است برای کسانی که خردورزی می کنند.

بنابراین، انسان عاقل کسی است که هر نشانه ای را یاد آور خداوند می داند و در پس هر چیزی خدا و اهداف آفرینش را می بیند و می یابد، چنان که از رویش گیاهان در هنگام بارش باران و بهار زمین، انسان رستاخیز و نشور را به یاد می آورد و از این آیه و نشانه الهی خدا و فلسفه آفرینش و حساب و کتاب رستاخیز را به یاد می آورد.

 


90/10/20::: 7:3 ع
نظر()
  
  

بزرگ ترین دشمن انسان، خودش است. از این روست که پیامبر(ص) این بزرگ ترین و کامل ترین انسان شناس هستی درباره نفس و روان آدمی می فرماید: اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک؛ بدترین     دشمنان تو همان نفس اماره و احساسات سرکش تو است که از همه به تو نزدیکتر و در     میان دو پهلویت قرار گرفته است    .      (بحارالانوار ، ج 70 ، ص 64)

اگر کسی بخواهد در مسیر فلسفه و اهداف آفرینش گام بردارد و خودش را به آن هدف متعالی متاله و ربانی شدن برساند، می بایست مراقب و مواظب این نفس باشد؛ زیرا نفس با آن که همان روح الهی دمیده در کالبد جسمانی است؛ ولی باید توجه داشت که به سبب همین نزول و قرار گرفتن در کالبد جسمانی موقعیت دوگانه ای می یابد و دارای دو وجه الهی و وجه دنیوی می شود. هر چند که در این موقعیت، نوعی تعادل و استوا وجود دارد؛(انفطار، آیه 7؛ شمس، آیات 7 و 8) ولی باید توجه داشت که حضور در موقعیت مادی دنیا، کشش نفس را به سوی مادیات و پاسخ گویی به نیازهای نفس را بیش تر می کند و الهامات تقوایی و فجوری که از سوی خدا و شیطان ارسال می شود، به سبب نقصان عقل در آغاز زندگی، یکسان از سوی نفس تلقی نمی شود؛ بنابراین، حتی نفس اجازه نمی دهد تا فطرت پاک الهی در مسیر خودش باقی بماند و آن را به خواسته ها و هواهای نفسانی اش دسیسه و دفن می کند.(شمس، آیات 9 و 10)

هواهای نفسانی که وجه زمینی و مادی نفس است، به سبب کشش دنیا و موقعیت حضور آدمی در دنیا، وضع اعتدالی و استوایی تکوینی نفس را به هم می ریزد و او را به سوی مادیات می کشاند و فطرت کمالی نفس را دفن و دسیسه می کند. این گونه است که فراتر از خواسته های طبیعی مادی نفس مانند خورد و خوراک و شهوات طبیعی، حدود و مرزهای وجه الهی نفس یعنی فطرت را می شکافد و به فجور می پردازد. پس نفس اندک اندک در فرآیندی به جای توجه یابی به وجه الهی خود، به وجه زمینی و مادی توجه و اهتمام می یابد و همه قدرت و توان خویش را مصروف مادیات و برآورد نیازهای طبیعی به شکل افراطی می پردازد که از آن به فجور یعنی شکافتن مرزها و تجاوز یاد می شود.

اما اگر انسان متوجه فطرت خود باشد، همان اعتدال را حفظ می کند و اجازه نمی دهد که راه افراط و تفریط در پیش گیرد. اصولا اسلام که از آن به دین فطرت یاد می شود(روم، آیه 30) بر آن است که این اعتدال میان خواسته های معنوی فطرت و خواسته های طبیعی و مادی نفس در دنیا حفظ و مراعات شود و انسان بر مسیر اعتدال نفس خویش را مدیریت نماید تا این گونه با مدیریت نفس تبدیلی در خلقت الهی نفس انجام نگیرد.(همان)

اما بسیاری از مردم به این نکته توجه پیدا نمی کنند و به دسیسه و دفن کردن فطرت از طریق پاسخ گویی افراطی به خواسته های مادی نفس اقدام می کنند و خلقت طبیعی نفس و اعتدال آن را تغییر و تبدیل می کنند.(همان)

انسان اگر بتواند در مسیر اعتدالی که اسلام برای انسان تعریف کرده حرکت کند، شرایط را به گونه ای مدیریت می کند که عقل از دل فطرت پاک به سلامت رشد کرده و فعال شود و عقل فعال گردد. این گونه است که شخص در مقام اعتدال و بدون هیچ افراطی(کهف، آیه 28) در مسیر شدن های کمالی گام بر می دارد و رنگ خدایی گرفته (بقره، آیه 138) و متاله و ربانی می شود و همه اسماء و صفات الهی سرشته در ذات خویش را به فعلیت می رساند.(بقره، آیه 31؛ آل عمران، آیه 79)

چگونه نفس مدیریت می شود؟

برای این که نفس مدیریت شود، خداوند راهکارهایی را بیان کرده که در قالب اسلام این دین فطری تبیین و روشن شده است. اما در این میان چند نکته بسیار حساس و اساسی تر که می بایست به آن به عنوان کلید مدیریت نفس توجه داشت.

در آموزه های قرآنی به مساله تقوا به عنوان یک اصل مهم و کلیدی بسیار تاکید شده است؛ زیرا تقوا در آموزه های قرآنی، به معنای مدیریت نفس در راستای حفظ اعتدال تکوینی و فطری و جلوگیری از هر گونه افراط و فجور تعریف شده است. انسان متقی کسی است که نفس خویش را در حد اعتدال نگه دارد و اجازه تجاوز به ویژه از سوی هواها و خواسته های مادی و نفسانی را به نفس ندهد.

اگر انسان بتواند با حفظ و صیانت از اعتدال فطری و ذاتی، نفس خویش را نگه دارد، عقل در یک فرایندی به فعلیت می رسد و مدیریت کامل و اعتدالی نفس را به دست می گیرد. به این معنا که فطرت، مانند یک زرد و سفیده تخم مرغ عمل می کند تا جوجه در زمان بقا و زندگی در پوسته بتواند به زیست اعتدالی خویش ادامه دهد؛ پس این که این فرآیندی به درستی طی شود، جوجه به سلامت از پوسته خارج می شود و عقل فعلیت پیدا می کند و به بلوغ می رسد. از آن زمان این عقل بالغ یافته است که جایگزین فطرت می شود و مدیریت نفس را به دست می گیرد. البته از آن جایی که از زمان رشد آغازین عقل و فعلیت یابی آن تا مرحله دوم یعنی نوجوانی، دو هفت سال طول می کشد، لازم است در این مرحله از سوی والدین به خوبی کودک مدیریت شود. پس از این مرحله تا چهل سالگی زمانی است که شخص می بایست به سبب هویت استقلالی خویش، خود را صیانت نماید تا بلوغ مطلق برسد و به عنوان رشید قرار گیرد.(کهف، آیه 10)

تقوا کمک می کند که اعتدال فطری حفظ شود و در فرایند دوم تا زمان رشید شدن عقل را یاری کند تا به بلوغ مطلق رسید و عقل فعال شود. بنابراین، لازم است که به مساله تقوا به عنوان یک مساله کلیدی توجه شود؛ زیرا این تقوا است که نفس را صیانت می کند و اعتدال را حفظ کرده و زمینه فعلیت یابی عقل را فراهم می آورد.

خیر در صیانت نفس

خیر به معنای بهره مندی از مواهب الهی است که در درون و بیرون انسان برای او فراهم شده است. هر گاه انسان از نعمتی به درستی بهره گیرد و در همان مسیر پاسخ گویی به نیازهای خدایی و ربانی شدن بهره گیرد، آن نعمت به عنوان خیر تعریف می شود. بنابراین، هر نعمتی خیر تلقی نمی شود مگر آن که در مسیر تعالی و اهداف آفرینش و مظهریت در الوهیت و ربوبیت به کار گرفته شود. از این روست که پیامبران خواهان، خیر بوده اند(قصص، آیه 24) و خود را فقیر خیر می دانند نه خواهان نعمت؛ زیرا هر نعمتی نمی تواند خیر باشد و ممکن است که نقمت و بلاء و یا ابتلایی برای آدمی باشد.

خیر مطلق و تمامیت کمالی آن را می بایست در متاله شدن و ربانی شدن جست و جو کرد. پس اگر انسان تلاش کند تا از همه ظرفیت ها و استعدادها و نعمت های الهی برای رسیدن به این هدف متعالی بهره گیرد، از کمال خیر و تمامیت آن بهره مند شده اند. از این روست که امام سجاد(ع) می فرماید: الخَیرُ کُلُّهُ صِیانَةُ الإنْسانِ نَفْسَهُ؛ همه خیر و خوبى در خویشتن دارى و حفظ نفس است. (بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 78، ص 136 ؛ تحف العقول، ص 448)

کسی که نفس خویش را با تقوا حفظ و صیانت کند، اجازه می دهد تا عقل رشد کرده و مدیریت نفس را به دست گیرد و اعتدال تکوینی و آغازین را هم چنان حفظ کند و مسیر متعالی شدن را با فعال شدن عقل طی کند. از این روست که خداوند همواره بر صیانت نفس تاکید می کند و می فرماید: علیکم انفسکم؛ بر شما باد حفظ و صیانت نفس خودتان(مائده، آیه 105)

از آیات و روایات قرآنی به دست می آید که خداوند انسان را به طور تکوینی به گونه ای آفریده است که اعتدال میان خواسته های مادی و طبیعی و معنوی اخروی را برقرار کند. این همان فطرت الهی است. پس از آن، فطرت الهی می بایست با ابتلاء و بلاء در شرایط اختیاری حفظ شود و عقل جایگزین فطرت شود و انسان به جای اعتدال اجباری فطرت با اعتدال اختیاری عقل به کمال برسد و متاله و ربانی شود.

از نظر قرآن، اسلام همان دین فطرت است؛ یعنی همان شکل اجباری که فطرت انسان را در اعتدال نگه می دارد، در شکل اختیاری اسلام ، انسان را در اعتدال نگه می دارد. از این روست که خداوند بر این نکته تاکید می کند که اسلام همان دین فطرت است با این تفاوت که یکی اجباری و آن دیگری اختیاری است.(روم، آیه 30)

اگر کسی بر اساس اسلام عمل کند، عقل اختیاری جایگزین فطرت تکوینی می نشیند و انسان به هدف متعالی خود می رسد. از این روست که خیر مطلق و تمامیت کمال خوبی ها را می بایست در صیانت نفس و تقوا دانست.

به هر حال، اگر دشمن هر انسانی، هواهای نفسانی نفس است که در درون است، فطرت در آغاز و سپس عقل در درون آدمی بهترین دوست آدمی است. رسول اکرم ( ص ) فرمود : صدیق‏ کل امرء عقله ؛ دوست واقعی هرکس عقل او است.( بحارالانوار ، ج 1 ، ص 87)

اگر انسان در دوره اختیاری مدیریت نفس جایی شکست می خورد زمانی است که اجازه می دهد تا شهوات افراطی نفس عقل را در کشتی درونی به زمین بزند؛ چرا که این طمع و زیاده روی نفس در جنبه توجه به مادیات است که او را در برابر عقل قوی کرده است. امام صادق(ع) می فرماید: أکثر مصارع العقول تحت بروق المطامع؛ بیشتر زمین‏ خوردنهای عقل آنجا است که برق طمع ، جستن می‏کند.(نهج البلاغه، حکمت 219)

به هر حال بهترین دوست آدمی نفس و بدترین آن نفس است؛ زیرا نفس دو وجه الهی و مادی دارد که وجه الهی آن در شکل فطرت و عقل در دو دوره خودنمایی می کند. پس اگر در دوره اختیاری از عقل به جای هواهای نفسانی اطاعت کند به هدف می رسد و رهایی می یابد. امام صادق(ع) می فرماید: الهوی عدو العقل ؛ هوا و هوس دشمن عقل است.( مصباح الشریعة ، باب 38 ، ص 223) بنابراین می بایست همواره خواهان اعتدال بود و اجازه هر گونه افراط و تفریط را به نفس نداد.


90/10/9::: 12:37 ع
نظر()
  
  

بی گمان، ما همه چیز را مدیریت می کنیم، چنان که خودمان نیز مدیریت می شویم، زیرا جهان به گونه ای نظام یافته است که هیچ کس جز خداوند از دایره پاسخ گویی بیرون نیست.(انبیاء، آیه 23) پس همان گونه که طبق سنت الهی خودمان و جهان را مدیریت می کنیم؛ زیرا مشیت الهی به این تعلق گرفته است تا خودمان با اراده و اختیار خود و جهان خویش را در دنیا و آخرت بسازیم؛ به شکلی خودمان نیز در چهره مدیریت دیگران قرار می گیریم و این گونه است که به جای فعال مایشاء که صفت انحصاری خداوند همانند صفت تکبر و مانند آن است، ما گرفتار نوعی جبر باشیم که از سوی دیگران تحمیل می شود.

بنابراین همان اندازه که دست های ما برای انجام کاری باز است به همان مقدار با محدودیت هایی مواجه هستیم که سنت های الهی و قوانین حاکم بر جهان و اراده و مشیت های خودی و غیر خودی بر ما تحمیل می کند. پس می بایست در میانه لاجبر و لا تفویض یعنی بین المنزلتین و بین المرحلتین خودمان و دیگران یا دیگر چیزها را مدیریت کنیم.

بر این اساس می توان گفت که ما دچار نوعی محدودیت های خواسته و ناخواسته ای هستیم که مشیت و خواسته و اراده و انتخاب ما را محدود می سازد و باید با همین داشته های کارهایی را به سامان برسانیم که در آموزه های قرآنی از آن به مظهریت در الوهیت و ربوبیت یاد شده و به ما فرمان داده شده تا ربانی شویم و جهان را پروردگاری به عنوان خلیفه الهی کنیم.(بقره، آیه 30؛ آل عمران، آیه 79)

شیوه انتخاب کارگزار

از آن جایی که سنت الهی و قوانین حاکم بر نظام هستی به گونه است که انسان می بایست در اجتماع شکل گیرد و خودش و جهانش را بسازد و به عنوان سازه نهایی در آخرت تحویل خداوند دهد، انسان ناچار است که از دیگران به عناوینی چون همسر، همکار و مانند آن استفاده کنند و اصل را بر تعاون و همکاری قرار دهد.(مائده، آیه 2)

در انتخاب معاون در هر کاری می بایست با توجه به هدف و شرایط کارگزاری را بر گزید. بنابراین نمی توان هر کسی را برای هر کاری به کار گرفت و به عنوان همکار با او بود. این گونه است که محدودیت هایی را می بایست پذیرفت و بدان تن داد.

کار هر چه مهم تر و دارای ارزش و اعتبار بالاتری باشد می بایست شرایط سخت گیرانه تری را اعمال کرد.

با نگاهی به آموزه های قرآنی شیوه و روش انتخاب همکار و کارگزار بیان شده است. ما در این جا به چند نکته ای اشاره داریم که خداوند در سوره یوسف برای انتخاب کارگزار بیان کرده است.

با توجه به آیاتی از جمله 54 و 55 سوره یوسف می توان چند ویژگی و شرط برجسته را در انتخاب همکار و کارگزار مورد توجه قرار داد. این که می بایست درباره شخص تحقیقاتی میدانی انجام داد و اطلاعاتی از پیشینه فکری و اخلاقی و کاری او به دست آورد.

بررسی سوابق خانوادگی و شخصیتی همکار و کارگزار مهم است. از این روست اگر اطلاعاتی در این زمینه نداشته باشیم نمی توانیم از موقعیت پرورشی و تربیتی او آگاهی درستی داشته باشیم.

از دیگر مسایل مهم در سوابق شخص مساله امانت داری است. هر چه شخص در حوزه های مختلف مورد ارزیابی قرار گیرد و میزان وفاداری او دانسته شود بهتر است. اگر کسی بتواند در حوزه اخلاق جنسی امین باشد،‌ می توان گفت که از شرایط مناسب تری برای کار برخوردار می باشد.

توجه خاصی می بایست به حوزه اخلاق همکار و کارگزار داشته باشیم؛ زیرا آن چه در تعاملات و روابط انسانی مهم و اساسی است حوزه اخلاق و رفتار است. بنابراین،‌هر نکته ای اخلاقی به ویژه روابط جنسی و اخلاقی او می تواند در نوع معاشرت و تعامل شخص با دیگران و خود مدیر نیز موثر باشد.

دیگر آن که با او جلسه مصاحبه ای گذاشت و اطلاعاتی درباره شخصیت و علم و دانش و بیان و مانند آن به دست آورد. در این جلسه می توان قدرت بدنی و جسمی او را نیز ارزیابی کرد.

در مصاحبه می بایست جلسه به طور خصوصی و به دور از حضور دیگران برگزار گردد و پس از ارزیابی و سنجش قدرت ها و توانمندی ها اگر شایسته معاشرت های خاص و خصوصی است او را افزون بر مسئولیت های عمومی برای همراهی و همدلی نیز به خدمت گرفت و از ویژگی های او برای ارتقای شخصی و شخصیتی خود بهره برد.

مصاحبه می بایست به گونه ای انجام گیرد که خصوصیات او روشن شود و آستانه تحمل و صبر او به دست آید.

پس از انتخاب کارگزار و همکار مناسب برای کار خاص، همه امکانات مناسب با آن کار در اختیار او قرار داده شود و بر اساس مسئولیت ها او را تکریم کرده و مکانت و منزلت او را به طور رسمی به دیگران ابلاغ کرد.

اگر شخص را برای کار مربوط به خانه و خانواده استخدام و به کار می گیرد بر عناصری چون امانت اخلاقی و حفاظت بر اسرار و رازها بیازمایید و اطلاعات کاملی از او دراین زمینه به دست آورید.

در صورت احراز صلاحیت های کامل، به شخص امکاناتی را دهید تا بتواند به سادگی در حوزه مسئولیت خویش عمل کند و کارها را به او واگذار و تفویض کنید و نیازی نیست که هر روز امور خرد و درشت را به او گوشزد کنید. البته این بدان معنا نیست که او را زیر نظر قرار ندهید، زیرا نظارت امری لازم و ضروری است و حتی کسانی که از نظارت درونی وجدان بیدار و تقوا برخوردار می باشند ممکن است به طوری زیر نظر قرار گرفته شوند و رفتار آنان هر از گاهی سنجش و ارزیابی شود. از این روست که حتی بر کارگزاران بسیار امین نیز می بایست افرادی به عنوان رقیب و عتید باشد تا ضمن کنترل و مدیریت از بالا اجازه دهند تا شخص آزادانه انتخاب و کار خود را انجام دهد و در صورت نیاز هر ازگاهی موارد کلی به شکل خاص تذکر داده شود.

بیان همه مطالبی که در سوره یوسف در انتخاب و مدیریت کارگزاران و همکاران بیان شده در این مطلب کوتاه شدنی نیست و از این رو به همین مقدار بسنده می شود.


90/10/4::: 11:45 ص
نظر()
  
  

ذکر و یاد خداوند نقش اساسی در زندگی بشر ایفا می کند. کسی که به ذکر قولی و عملی مشغول است، هرگز از خداوند غافل نیست. این گونه است که خداوند همواره در محضر اوست و او خود را در محضر خداوند می یابد. پس به سبب حضور دایم و همیشگی در محضر خداوند نه تنها از شر و بدی در امان است، بلکه همه کمالات برای او فراهم می آید؛ زیرا در محضر خداوند بودن، جز کمال یابی نیست؛ چرا که انسانی که در محضر خداوند است در مقام قرب الهی قرار گرفته است و تقرب و قرب در فرهنگ قرآنی زمانی تحقق می یابد که انسان صفات الهی را در خود می یابد و خود را مظهر و مجلی خداوندی می بیند.

بنابراین، ذکر خداوند به معنای تقرب و متاله شدن است. کسی که متاله است، از سوی خداوند ماذون به خلافت الهی است. پس نه تنها هر شر و بدی را از خود دور و خیر و خوبی را نصیب و بهره خود می کند، بلکه در مقام مظهر ربوبیت الهی، از دیگران نیز می تواند بلای را دور و خیر و نیکی را نزدیک کند و آنان را از خیر خود بهره مند سازد.

آن چه از مصیبت و بلا به ظاهر به متاله می رسد، در حقیقت خیر است که با ظاهر مصیبت و بلا به چشم می آید؛ از این روست که انسان کامل و متاله و خدایی شده، از بلا نمی گریزد و از آن حزن به دل راه نمی دهد و خوفی از آن در دل ندارد. این که گفته شده البلاء للولاء یکی از معانی آن این است که بلا برای اهل ولایت همانند نمک زندگی عمل می کند و طعام و غذای جان اهل ولایت را مزه و طعم الهی می بخشد و او را برای دریافت مقامات برتر و صفات کامل تر آماده می سازد. بلا برای او در حقیقت همانند ابزاری برای سعه صدر و انشراح قلب عمل می کند.

ذکر الهی کارکردهای بسیاری در زندگی انسان دارد. از جمله این که موجب آرامش و اطمینان قلب و آرامش روحی و روانی انسان می شود.(رعد، آیه 28) بنابراین، هرگز حزن و اندوهی از گذشته و خوف و ترسی از آینده ندارد و در یک آرامش و اطمینان شگفتی به سر می برد.

هم چنین، کسانی که اهل ذکر هستند، خداوند نیز به یاد ایشان است.(بقره، آیه 152) این یاد خداوند به معنای آن است که هرگز جز خداوند در دل های ایشان جا نمی گیرد، پس چیزی به معنای خوف و حزن ندارند و هرگز احساس تنهایی نمی کنند و همواره در محضر خداوند هستند و خداوند ایشان را در محضر خود می پذیرد و از ایشان محافظت می کند.

از نظر قرآن اهل ذکر اهل بصیرت هستند. البته اهل تقوا نیز به سبب همین تقواپیشگی خودشان حتی اگر به هر دلیلی چون غفلتی در دام فتنه ها و وسوسه ها و فریب های شیطان گرفتار می شوند و ابلیس دمی کوتاه ایشان را مس کند، ولی به سبب همین تقوا پیشگی خداوند ایشان را به تذکر می کشاند و اهل تقوا به سبب تذکر الهی، از دام فتنه ها و فریب ها می رهند و حقیقت را چنان که هست مشاهده می کنند.(اعراف، آیه 201)

به سخن دیگر، اگر اهل تقوا به عنایت الهی از غفلت بیرون می آیند و تذکر الهی در جان ایشان نفوذ می کند و به سبب ذکر الله اهل بصیرت می شوند، اهل ذکر همواره اهل بصیرت هستند و هرگز در دام فریب و وسوسه و فتنه گرفتار نمی آیند، زیرا حقیقت همواره مشهود ایشان است و چیزی جز حقیقت را نمی بینند، چرا که پرده ها از پیش چشمان ایشان فرو افتاده است.

اهل ذکر همواره در امنیت کامل از ابلیس و وسوسه های او هستند؛ هر چند که دیگران حتی اهل تقوا این گونه نیستند؛ چرا که اهل تقوا ممکن است که دچار غفلت شوند و ابلیس ایشان را مس کند، ولی اهل ذکر همواره در مقام شهود قرار دارند و در محضر الهی و از عین الهی به مسایل می نگرند و خداوند چشم و گوش و دست ایشان است؛ چنان که در مرحله ای ایشان عین الله و یدالله و سمع الله بودند. پس خداوند برای اهل ذکر، چشم و گوش و دست است: عبدی یتقرّب إلیَّ بالنوافل حتّى اُحبّه ، فإذا أحببته کنت بصره الذی یبصر به ، وسمعه الذی یسمع به ، ویده التی یبطش بها.( حدیث قدسی) در این صورت هرگز چیزی بر او پنهان یا بیرون از قدرت و دسترسی او نخواهد بود.

اینان در حقیقت همان اولیای الهی هستند که در مقام متاله و ربوبیت ظهور و تجلی یافته اند. در حدیث دیگر در وصف ایشان آمده است: «ألا إنّ لله شراباً لأولیائه ، إذا شربوا سکروا ، وإذا سکروا طربوا ، وإذا طربوا طابوا ، وإذا طابوا ذابوا ، وإذا ذابوا خلصوا ، وإذا خلصوا طلبوا ، وإذا طلبوا وجدوا ، وإذا وجدوا وصلوا ، وإذا وصلوا اتّصلوا ، وإذا اتّصلوا لا فرق بینهم وبین حبیبهم؛ لا فرق بینک وبینهم إلاّ أ نّهم عبادک ، فتقها ورتقها بیدک ».

بنابراین، ایشان در مقام مظهریت به فتق و رتق امور می پردازند و همان خلفای الهی و ربانیون هستند. خداوند از بندگان خویش می خواهد تا به این مقام برسند. از این روست که فرمان می دهد: کونوا ربانیین، ربانی باشید.(آل عمران، آیه 79)

در روایات نیز به نقش ذکر الهی در زندگی اشاره شده است. از جمله این که ذکر الهی موجب زنده شدن دل ها می شود. از امیرمومنان علی(ع) روایت است که فرمود: «فِی‌الذِکر حَیاةالقلوب» (تصنیف غررالحکم و دررالحکم ص189)

هم چنین درباره ذکر الله و نقش آن آمده است که با تشنگی نمی میرد: قَالَ النَّبِیُّ ص کُلُّ أَحَدٍ یَمُوتُ عَطْشَانَ إِلَّا ذَاکِرَ اللَّهِ، مستدرک‏الوسائل ج : 2 ص : 156»، هر کسی، تشنه می‌میرد مگر کسانی که ذاکر خدا هستند.

چنان که ذکر الهی موجب می شود تا نام پاکی در میان مردمان داشته باشد و همگی به پاکی از او یاد کنند: مَنِ اشْتَغَلَ بِذِکْرِ اللَّهِ طَیَّبَ اللَّهُ ذِکْرَهُ،‌ (تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص188)، یکی از بهترین حالت‌های انسان این است که دیگران از او به خوبی یاد کنند، از مهمترین آثار ذکر خدا این است که خداوند کاری می کند که دیگران به خوبی این فرد را یاد کنند، دیگران نام او را به پاکی می‌برند.

در روایت نقل شده که ذاکر خداوند هرگز به آتش صاعقه هلاک نمی شود: امام صادق‌(ع) می‌فرماید: «الصَّاعِقَةُ تُصِیبُ الْمُؤْمِنَ وَ الْکَافِرَ وَ لَا تُصِیبُ ذَاکِراً»، (بحار ج56 ص376)، صاعقه نصیب مومن و کافر می‌شود، اما به ذاکر خدا اصابت نمی‌کند.

آن چه گفته شد تنها گوشه ای از نقش و آثار ذکر الهی در زندگی بشر است. باشد که با ذکر الهی همواره هدف از زندگی یعنی متاله و خدایی و ربانی شدن را در نظر داشته باشیم و بدان سمت و سو حرکت نماییم.


90/8/13::: 6:35 ع
نظر()
  
  

به نظر می رسد تحلیل دقیق رابطه انسان با خدا بر اساس آموزه های قرآنی بسیار دشوار و پیچیده باشد؛‌ زیرا همان اندازه که از حرکت انسانی به سوی خدا گفته می شود، از نوعی مشیت الهی و اراده او برای تحریک انسانی نیز گفته شده است؛ به گونه ای که انسان نمی تواند بپذیرد که انسان فعال ما یشاء و مختار مطلق است، چنان که برخی می گویند و یا در  کمال جبر قرار دارد به گونه ای که مخالفان می گویند. از این روست که می بایست مختار را همان قول به منزلی در میان دو منزل جبر و اختیار قرار داد،‌ چنان که معصومان(ع) بر اساس آموزه های قرآنی تحلیل و تبیین کرده اند.

برخی از انسان ها بر این باورند که پاکی و صفای ایشان است که اسلام را در دل هایشان آراسته و عشق و علاقه به خداوند را در درون ایشان افروخته است. گاه چنان از خود دم می زنند که گویی فعال مطلق هستند و هیچ فعال بیرون از ایشان موجب نشده تا انفعالی در ایشان پدید آید. از این روست که از تزکیه نفس خویش سخن به میان می آورند و بر این واژه و اصطلاح تاکید دارند.

اما هنگامی که به آموزه های قرآنی مراجعه می شود، تحلیل و تبیین قرآنی به گونه ای است که اگر مشیت و اراده الهی به تزکیه نفس ایشان تعلق نمی گرفت، هیچ گاه دوستی خدا در دل ایشان فروزان نمی شد و دل هایشان به اسلام و ایمان آراسته نمی گشت.

خداوند در آیه 21 سوره نور می فرماید: «وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَکی مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا؛ اگر فضل و رحمت خدا بر شما نمی‌بود، هیچ یک از شما تا ابد پاکیزه نمی‌گشت». بنابراین ادعای تزکیه نفس از سوی انسان و فعال دانستن خود، ادعای کذب و دروغی بیش نیست. آن چه انسان انجام می دهد،‌ پرهیز و تقوایی است که با ترک برخی از پلیدی های عقلانی و عقلایی انجام می دهد و این زمینه و بستری را برای آدمی فراهم می آورد تا هدایت الهی در قلب او جای گیرد و آموزه های وحیانی را بفهمد و در راستای آن عمل کند.(بقره، آیه 3 تا 5)

خودسازی که انسان انجام می دهد در همین حد ترک و اجتناب از کار پلید و زشت و دوری از آن هاست. در حقیقت تنها با فعل خود که چیزی جز ترک فعل نیست، نه فعل حقیقی و واقعی، بستری را برای بروز و ظهور فعل الهی فراهم می آورد تا هدایت انجام گیرد. هر چه انسان در این مسیر بیش تر گام بر دارد، درهای بیش تر و بزرگ تری بر روی او گشوده می شود. از این روست که در آیات قرآنی، تقوا یعنی ترک، پرهیز، اجتناب و دوری از زشتی ها و پلیدی ها را دری به سوی شناخت و معرفت، قدرت و توانایی تشخیص حق از باطل، یافتن علم و افزایش آن و بهره مندی از فضل، منت، رحمت و هدایت الهی، خروج از مشکلات زندگی و نیز رهایی از مصیبت های جهل و بسیاری از امور دیگر دانسته است.(انفال، ایه 29؛ بقره، آیه 282؛ طلاق، ایه 2 و آیات دیگر)

بنابراین، اگر اراده و مشیت الهی نبود، هیچ انسانی تزکیه نمی شد و پاکیزگی را در نمی یافت: الْمُنکَرِوَ لَوْ لا فَضلُ اللَّهِ عَلَیْکمْ وَ رَحْمَتُهُ مَا زَکی مِنکم مِّنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لَکِنَّ اللَّهَ یُزَکی مَن یَشاءُ.(نور، آیه 21)

بنابراین،‌ فضل و رحمت خداوند و مشیت اوست که دوست داران خود را از میان خلق اصطفا و برمی گزیند و به دل هایشان را تزکیه و قلوب ایشان را به حب الهی فروزان و وجودشان را به اسلام و ایمان می آراید. آرایه های زیبای اسلام تنها بر وجودهای برگزیده الهی است که پوشیده می شود.

خداوند به صراحت در آیه 7 سوره حجرات خود را محبب معرفی می کند و فعل تحبیب را به خود نسبت می دهد. در حقیقت این صفت فعلی خداوند به معنای دوست گردانیدن فعل خداوند در حق مومنان است. چنان که تزیین ایمان و مزین کردن مومنان به اسلام و ایمان نیز فعل الهی است.

به سخن دیگر، پیش از این که مومن معنای عشق و محبت را در یابد و پیش از این که با خدا عشق ورزی کند،‌ این خداست که بنده اش را معشوق و محبوب خود قرار می دهد و با او عشق ورزی می کند. هر انسانی که میان فجور و تقوا،‌ تقوا پیشه گیرد و از پلیدی پرهیز کند، خداوند او را به عنوان مصطفی و محبوب خویش بر می گزیند و کاری می کند تا این بنده نیز معنا و مفهوم عشق و محبت را بچشد و با خدایش عشق ورزی کند. حب و دوستی و عشق جلوه ای از رحمت و فضل الهی به بندگان متقی خود است.

اگر تحبیب الهی و دوست گردانیدن خداوندی در حق انسان نبود، انسان مفهوم و معنای عشق و محبت را نمی فهمید و تنها زمانی این امر را می فهمد که تقوا پیشه کند. در این صورت است که خداوند مشیت و اراده اش را به این تعلق می دهد که این بنده را با عشق و محبت و دوستی آشنا سازد و دل بنده را برباید. عشق واقعی را می بایست در تقوا جست. پس آن چه در بی تقوایی و پلیدی جست و جو می شود، چیزی جز عشق و محبت کاذب نیست همانند فجر کاذب که آدمی را می فریبد و از حقیقت فجر صادق باز می دارد.

از این روست که عشق و محبت با خاستگاه بی تقوایی را جز ذلت وخواری و نماد دروغین عشق و محبت ندانسته اند؛ چرا که عشق و محبت واقعی تنها در سایه تقوا به دست می آید.

حقیقت حب انسانی را می بایست در تحبیب الهی جست و هر آن چه به نام حب انسانی گفته اند ولی بی ریشه تقوای الهی باشد،‌ چون تحبیب الهی در آن نیست، حب شیطانی است نه انسانی و الهی.  


  
  

شاید پیمانی ارزشمندتر و مهم تر چون پیمان همسری نباشد. انسان به طور طبیعی گرایش به زوج و همسر دارد؛ زیرا آرامش و آسایش را تنها می تواند در سایه همسر تجربه کند.(روم، آیه 21؛ نور، آیه 32)

از پیامبر گرامی (ص) روایت است که فرمود: احب من دنیاکم ثلاث: الطیب والنساء وقرة عینی الصلاة  از دنیا شما تنها سه چیز را دوست تر می دارم: عطر و زن و چشم روشنی من نماز.

یا آن که فرموده باشد: «حُبّبَ الیَّ مِن دنیاکم ثلاثٌ: النساءُ و الطّیب و جُعلت قرّةُ عینی فی الصلاةِ؛ از دنیای شما سه چیز مورد علاقه من قرار داده شده است: زنان، عطر و نور چشم من در نماز است.(محمدبن محمد الغزّالی، احیاء علوم الدین، قاهره، مطبعة العثمانیة المصریة، 1325/ 1933، ج 4، ص 255 به نقل از نسّائی از حدیث انس بن مالک؛ نیز محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 76، ص 141. روایت های 8 و 9، باب 19)

اصولا بر اساس آموزه های اسلامی، تمامیت ایمان به تمامیت محبت به همسر به ویژه در میان مردان است. مردان با محبت به زن است که جلوه هایی از مظهریت ربوبیت الهی را به نمایش می گذارند؛ زیرا خداوند محبت کامل است و انسان کامل کسی است که مظهر این نام الهی باشد. مرد با محبت خویش به همسرش این خدایی شدن خویش را به نمایش می گذارد. از امام صادق (ع) روایت است که فرمود: العبد کلما ازداد للنساء حبا ازداد فی الایمان فضلا؛ هر چه محبت مرد بر زن بیشتر گردد، بر فضیلت ایمانش افزوده می‏شود.(صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص251)

ازدواج موجب می شود تا نصف ایمان حفظ شود و با کارهای دیگر نصف دیگر حفظ می گردد. در حقیقت نصف تحقق و حفظ ایمان در انسان به ازدواج است؛ زیرا بزرگ ترین دشمن انسان هواهای نفسانی و خواسته های شهوانی است که تسلط خواسته ها و شهوت های جنسی به ویژه در مردان بیش از دیگر شهوات است.

اگر مردی شهوت خویش را حفظ کند، انسان متقی است؛ زیرا بزرگ ترین دشمن انسان ، هواهای نفسانی است که او را به سوی به تقوایی می برد و ایمان را از دل او بر می کند. کسی که بر هواهای نفسانی تسلط یابد، بر بزرگ ترین مدعی خدایی پیروز شده و تسلط یافته است؛ چرا که بزرگ ترین دشمن بشریت همین هواهای نفسانی است که در درون آدمی او را وسوسه کرده و می کوشد تا بر او تسلط یابد. از این روست که گفته اند: اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک ؛ دشمن ترین دشمن تو همان نفس(هواهای نفسانی) است که در درون توست.

بسیاری از انسان ها همین هواهای نفسانی خود را الهه و معبود خویش قرار می دهند: أفرأیت من اتّخذ إلهه هویه و أضلّه اللّه علی علم(جاثیه، ایه 23) بنابراین، اگر کسی از این هواهای نفسانی بگذرد و بر آن تسلط یابد، ایمان واقعی را تجربه کرده و از ضلالت و گمراهی رهایی یافته است. در این میان هواهای شهوانی جنسی قوی ترین و کارکشته ترین نیرویی است که در درون آدمی قرار دارد و هر کسی پشت شهوت جنسی را به زمین بمالد، پیروز میدان ایمان خواهد بود. از این روست که گفته شده با ازدواج می توان این قدرت مهار نشدنی شهوت جنسی را مهار کرد و پشت آن را به خاک مالید و با آن نصف ایمان را حفظ کرد.

محبت به زن،‌ به سبب این که کمک می کند تا مهم ترین قدرت شهوانی مدیریت شود،‌ موجب می شود تا آدمی به کمال ایمان نزدیک تر شود و از شرور نفس در امان ماند و احتمال گمراهی و ضلالت به شدت کاهش یابد.

در این میان دوشیزگان از قابلیت بیش تری برای همراهی با مرد برخوردار می باشد؛ زیرا دوشیزگان خصوصیاتی دارند که محبت را به درستی می گیرند و واکنش مثبت و خوبی از خود نشان می دهند و فرصت رشد و کمال را به مرد می بخشند. از این روست که پیامبر(ص) می فرماید: تزوجوا الابکار فانهن اعذب افواها و ارتق ارحاما و اسرع تعلما و اثبت للمودة؛ با دختران باکره ازدواج کنید زیرا که دهان آنان شیرین و رحم ایشان مناسبتر برای باوری است و زودتر چیزی را یاد می‏گیرند و محبت ایشان به شوهر پایدارتر است.(بحار الانوار، ج 103، ص 237) 


  
  

در آیات قرآنی از جمله آیه 35 سوره بقره از جنت و بهشت حضرت آدم(ع) سخن به میان آمده است. این جنت و بهشت همان بهشت موعودی نیست که انسان ها در آن جا قرار می گیرند و تا ابد در آن زندگی خواهند کرد؛ زیرا تصویری که خداوند در بهشت موعود می دهد با بهشتی که حضرت آدم(ع) در آن به سر می برده است،‌ متفاوت است.

اصولا واژه جنت در زبان عربی به معنای بوستانی است که درختان بزرگ بر آن سایه افکنده و نوعی حفاظ برای خاک آن فراهم آورده اند. در آیات قرآنی به بوستان هایی اشاره شده است که برخی از انسان ها ساخته و از آن بهره می بردند،‌ ولی به خشم الهی از میان رفت و سوخت.(کهف، آیات 32 تا 43)

تفاوت بهشت موعود با بهشت حضرت آدم (ع) در اموری چند است. نخست هر کسی وارد بهشت ابدی شود، از آن خارج نمی شود و چیزی به نام هبوط و اخراج نداریم(آل عمران، آیات 15 و 136 و 197؛ نساء، آیات 13 و 57 و 122 و آیات دیگر قرآن) در حالی که حضرت آدم (ع) از بهشت خود اخراج شد و هبوط کرد.(بقره، آیه 36)

دوم این که در بهشت موعود و ابدی هیچ گونه تکلیفی نیست حتی تکلیف ارشادی نیست تا بیانگر آثار وضعی چیزی باشد. در حالی که در بهشت حضرت آدم(ع) تکلیف بوده است هر چند که آن را تشریعی ندانسته و آن را ارشادی دانسته اند که بیانگر تاثیرات وضعی انجام امری می باشد و عمل بر خلاف آن مجازات و کیفری به عنوان گناه ندارد، ولی آثار وضعی چون آشکار شدن جسد و زشتی های آن داشته است.(اعراف، آیات 20 و 22 و 27)

سوم این که همه چیز بهشت موعود و ابدی برای بهشتیان آزاد است، و چیز ممنوعی برای آن نیست که می بایست از آن پرهیز کنند؛ در حالی که در بهشت حضرت آدم(ع) این ممنوعیت هر چند نسبت به درخت و میوه ای وجود داشته که نه تنها خوردن بلکه چشیدن آن آثار زیانباری برای چشنده آن به همراه داشته است.(همان و نیز بقره، آیات 35 و 36)

البته می توان به دلایل و شواهد دیگری نیز از جمله روایات مراجعه کرد که روشن می سازد بهشتی که حضرت آدم(ع) در آن بوده است غیر از بهشت موعود و محیط و سرزمینی مناسب چون بهشت موعود بوده است؛ البته این بدان معنا نیست که بهشت موعود هنوز آفریده و خلق نشده است؛ بلکه به این معناست که راه رسیدن و ورود به بهشت موعود بر خلاف بهشت حضرت آدم(ع) از راه تکامل و خدایی و متاله شدن است. در حقیقت بهشت موعود را به بها می دهند نه به بهانه. بر اساس آیات قرآنی بهشت موعود خلق شده است و می توان بر اساس نظریه ام و ریسمان یعنی جهان موازی آن را تبیین کرد؛ زیرا مشکل زمان، مشکل محدودیت ماست و عدم گذر ما از دام زمان به معنای آن نیست که همه چیز در دام زمان گرفتار باشد. بنابراین،‌ نفی حضور آدم(ع) در بهشت موعود و اخراج از آن به معنای نفی بهشت موعود در حال حاضر نیست،‌بلکه بهشت موعود موجود است و اگر کسی بتواند از زمان بگذرد و بر براق الهی نشیند همانند پیامبر(ص) معراج رود، می تواند بهشت موعود را ببیند و در آن حاضر شود؛ چنان که شهیدان هم اکنون از بهشت موعود بهره می برند و در آن زندگی جاودانه دارند،‌ بی آن که قیامت و حساب و کتابی برای آنان باشد؛ زیرا از زمان قیامت و دایره آن گذشته اند و با  تکامل خود و متاله و خدایی شدن توانستند زمان را در نوردند و فراتر از زمان قرار گیرند و بقای خود را به بقای الهی پیوند زنند.

امکان تکامل در بهشت آدم

برخی بر این باورند که بهشت آدم(ع) جایگاهی برای رسیدن انسان به مقام خلافت الهی نبود و اگر هبوط نمی کرد نمی توانست در آن بهشت خود،‌ خدایی و متاله شود و در مقام خلافت قرار گیرد و مظهر ربوبیت الهی شود. این سخن نادرست و باطل است؛ زیرا بهشت آدم(ع) چنان که بیان شد، بهشت موعود نبود؛ هر چند که در بهشت موعود نیز امکان تکامل وجود دارد؛ زیرا خداوند بی نهایت است و انسان به عنوان عمل الهی از این امکان برخوردار می باشد تا بی نهایت باشد.

بنابراین انسان «حدیقف» ندارد و می تواند بی نهایت سیر تکاملی را ادامه دهد؛ از این رو، می بایست گفت که در بهشت موعود نیز شرایط کمالی و تکامل وجود دارد،‌ با این تفاوت که روند رشد و تکامل در بهشت موعود از طبقات پایین به طبقات بالاتر(هشت بهشت) و پس از آن فراتر از بهشت ها در رضوان الله است که جنت اکبر می باشد.(ال عمران، آیه 15 ؛ فجر، ایات 27 تا 29)

بهشتی که حضرت آدم(ع) در آن قرار داشت، سرزمین آباد با آب و هوای متعادل و مناسب بوده است. اگر حضرت آدم(ع) به آن درخت نزدیک نمی شد و از آن نمی چشید، در رنج سرزمینی از دنیا نمی افتاد که دارای خورشید با آفتابی تند، تشنگی، گرسنگی، و مانند آن است. حضرت آدم(ع) و فرزندان وی می توانستند در آن بهشت خویش، مسیر کمالی را بپیمایند و متاله شده و مقام خلافت را به عهده گیرند و همه موجودات از جمله فرشتگان را به کمال برسانند؛ چنان که فرشتگان به عنوان نمایندگان موجودات هستی با سجده خود خلافت آدم(ع) را پذیرفته و اطاعت وی نمودند تا ایشان را در کلاس زندگی به کمال برساند؛ زیرا همه هستی نیازمند آن است تا کمال را تجربه کنند و دست یابی آنان از طریق حضور در کلاس درس انسان شدنی است.

حضرت آدم(ع) همان گونه که در مقام استادی فرشتگان به ایشان انباء و اخبار کرد(بقره، ایه 33) می توانست در همان بهشت خود،‌ فرصت کمالی را به فرزندان خویش ببخشد؛ زیرا سکونت حضرت آدم(ع) و همسرش در بهشت برای مدت محدود و کوتاهی نبوده است، بلکه برای تا قیامت و ورود به بهشت موعود بوده است. ابلیس با سوء استفاده از کمال خواهی انسان و رسیدن به بهشت موعود و اقامت دایمی و ابدی بی رنج و تکلیف در آن جا، حضرت آدم(ع) را فریفت و گفت که آن بهشت موعود به وسیله این درخت ممنوع به دست می آید؛ زیرا میوه این درخت امکان جاودانگی و مقام خلافت مطلق و حکومت بی پایان را می دهد.(طه، آیه 120)

بنابراین، حضرت آدم(ع) می دانست که بهشت موعود و زندگی جاودانه ای وجود دارد که می بایست به عنوان هدف آن را پی گیر باشد. رسیدن به این هدف فعلیت سازی اسمای الهی ودیعه در ذات او است که می بایست به طریقی آن را فعلیت بخشد یعنی متاله و خدایی شود؛ اما ابلیس این طریق را با سوگندی دروغ همان میوه درخت ممنوع معرفی کرد و حضرت آدم(ع) را فریفت.

در حقیقت انسان در همان بهشت خود بی آن که رنج آشکار شدن جسد و زشتی های آن را داشته باشد،‌ می توانست اسمای الهی ودیعت نهاده در ذات خویش را فعلیت بخشد، ولی ابلیس این فرصت را از آدم(ع) گرفت و دشمنی خویش را آشکار ساخت و اجازه نداد تا حضرت آدم(ع) و فرزندانش در یک محیط به دور از رنج و شقاوت و سختی،‌طریقت کمالی خویش را بگذرانند. خداوند در آیات 117 تا 120 سوره طه گزارش می کند که به حضرت آدم(ع) هشدار داده که فریب ابلیس را نخورد، زیرا ابلیس دشمن سوگند خورده انسان است و تمامی تلاش خود را بر این محور قرار داده است تا از بهشت آسایش ایشان را بیرون کرده و با اخراج آنان را در محیطی سخت و رنج آور قرار دهد تا امکان فشار بیش تر و گمراهی مردمان برای او فراهم تر گردد و آدمی طریقت کمال خویش را با سختی و شقاوت بپماید.

خداوند به صراحت به آدم می گوید: در این سرزمین آرامش و سکون زندگی کن و از همه نعمت ها و آسایش موجود در آن بهره گیر(بقره، آیه 35) و اجازه نده که ابلیس شما را فریب دهد و از این سرزمین بیرون کند تا به رنج و شقاوت افتید؛(طه، آیه 117) زیرا خروج از این سرزمین آسایش و سکونت و بهشت آغازین زمینی، به معنای ورود به سختی های بسیار است. در این سرزمین بهشتی شما از هر گونه گرسنگی و عریانی (طه، ایه 118)، تشنگی و سوزش آفتاب( طه، آیه 119) در امان هستی و به سادگی می توانی کمالات را در خود فعلیت بخشی بی آن که رنج و شقاوتی را متحمل شوی؛ اما انسان عجول و جهول(احزاب، ایه 72) خواست تا زودتر این کمال رابه دست آورد و راه میانبر را برگزیند و در دام وسوسه ابلیس گرفتار آمد و نه تنها به خلد و جاودانگی و ملک لایبلی(طه، ایه 120) که نشانه رسیدن به کمال است نرسید، بلکه خود را دچار شقاوت دنیای دیگر کرد که در آن عریانی، زشتی، تشنگی ، گرسنگی و سوزش آفتاب و دیگر رنج هاست.

بنابراین، انسان می توانست با کم ترین مشکل و تکلیف( چون تنها یک تکلیف ارشادی عدم مراجعه به میوه درخت ممنوع را داشت که آن هم از مصادیق نکردن بود نه عمل کردن) خود را به کمال می رسانید؛ اما با افتادن در دام وسوسه ابلیس نه تنها شرایط زیستی و دست یابی به کمال خود را سخت تر کرد، بلکه امکان تسلط ابلیس و ولایت او را بر خود هموارتر نمود. از این روست که نیازمند احکام تکلیفی بسیاری شد تا خود را در شرایط موجود زیستی جدید حفظ کرده و مسیر تکامل را به سختی دو چندانی بپماید. در حقیقت همه تکالیف موجود در دین اسلام راهنمایی رهایی از وضعیت موجود و شقاوت باری است که خود پدید آورده است تا بتواند همان راه آسان تکامل را در این شرایط سخت کنونی بپماید و به کمال شایسته و بایسته یعنی خدایی و مظهریت در ربوبیت دست یابد.  


  
  
<   <<   126   127   128   129   130   >>   >