سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به بازماندگان دیگران نیکى کنید تا بر بازماندگان شما رحمت آرند . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :526
بازدید دیروز :384
کل بازدید :2164615
تعداد کل یاداشته ها : 1987
04/3/19
9:59 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

در آیات قرآنی برای هستی پنج صفت و ویژگی بیان شده که عبارتند از:

  1. انقیاد و تسلیم هستی: در آیه 83 آل عمران آمده است: وَ لَه أَسلَمَ مَن فِی السَّماواتِ وَ الأَرضِ؛ هر کسی در آسمان و زمین است برای خداوند تسلیم و منقاد است. این اسلام به معنای انقیاد و تسلیم محض است؛

  2. تسبیح هستی: همه هستی در حال تسبیح گویی خداوند هستند. این مطلب در آیات گوناگون با فعل ماضی(حدید، آیه 1) و مضارع(جمعه، آیه 1) و مصدر(اسراء، آیه 1) و امر(اعلی، آیه 1) آمده است. پس هستی و همه موجودات آن ، اهل «تسبیح» خداوند هستند؛

  3. تحمید هستی: این تسبیح هماره با «تحمید» آمیخته است. خداوند در آیه 44 سوره اسراء می فرماید: إِن مِن شَی‏ءٍ إِلاَّ یسَبِّح بِحَمدِهِ؛ چیزی نیست مگر آن که همراه با حمد تسبیح خدا می گوید.

  4. سجده هستی: سجده برای همه موجودات تکوینی نظام آسمان و زمین است در آیه 49 سوره نحل بیان شده است: وَ لِلَّهِ یَسجد ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأَرض؛ و برای خدا هر آن چه در آسمان و هر آن چه در زمین است، سجده می کند.

  5. اطاعت هستی : همه هستی در اطاعت و پیروی کامل از فرمان الهی هستند. با آن که خداوند در آیه 11 سوره فصلت می فرماید: فَقالَ لَها وَ لِلأَرضِ ائتِیا طَوعاً أَو کَرهاً قالَتا أَتَینا طائِعین؛ خداوند به آسمان و زمین گفت به طوع و رغبت یا اجبار و اکراه بیایید، آن دو گفتند: ما نیز همانند دیگر موجودات هستی به اطاعت می آییم. در این آیه با آن که خطاب تثنیه یعنی به آسمان و زمین است و جواب آنان نیز تثنیه و می گویند: «قالَتا»؛ ولی خود را در جمع می آورند و می گویند: «أَتَینا طائِعِین» نه «طائِعَین»؛ یعنی ما ـ آسمان و زمین ـ با همه موجودات، برده‌وار آمدیم.


  
  

تجلی به معنای جلوه یافتن است و تجافی به معنای میان تهی کردن. حضرت امیرمومنان امام علی(ع) در نهج البلاغه فرمود: «الحَمد لِلَّهِ المتَجلّی لِخَلقِهِ بِخَلقِه؛ حمد و ستایش خدایی را که برای آفریده هایش به آفریده هایش تجلی کرده است.‏»( شرح نهج البلاغه، ابی ابن الحدید، ج7، ص181)

خداوند روح خود را القا می کند و یا قرآن را انزال و تنزیل می کند. باید درباره القاء و انزال الهی گفت که این ها از قبیل «تجلّی» است، نه «تجافی».

وقتی باران از آسمان انزال می شود، به شکل تجافی است؛ یعنی آن جا را خالی کرده و در زمین می آید؛ پس قطرات باران وقتی در آسمان است در زمین نیست، و وقتی در زمین است دیگر در آسمان نیست.

اما انزال قرآن به شکل «حبل متین» و تجلی است. از این روست که وقتی در پایین است در بالا نیز است و همه مراتب را در همان حال داراست. از همین روست که می توان به آن اعتصام کرد و آویخت: وَ اعتَصِموا بِحَبلِ اللَّهِ جَمیعاً؛ به ریسمان الهی (قرآن) چنگ زنید(آل عمران، آیه 103)؛ زیرا در تجلی آویختی حبل الله است. پس خدا قرآن را آویخت نه انداخت.

بر همین اساس آمده است: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکم الثَّقَلَینِ‏؛ من دو ثقل قرآن و عترت را در میان شما گذاشتم؛ چرا که «حبل الله المتین»، آویخته شده است: «سَبَبٌ طَرَفه بِیَدِ اللَّهِ‏ وَ سَبَبٌ طَرَفه بِأَیدِیکم؛ ریسمانی که یک طرف آن در دست خدا و طرف دیگرش در دست شماست.( بصائر الدرجات، محمدبن الحسن الصفار، ج‏1، ص434) پس می توان به این ریسمان آویخته تسمک کرد و بالا رفت.

نکته دیگر آن که در انزال تجلی چون انزال قرآن ، اصل در همه مراتب یکی است؛ اما در انزال تجافی چون باران و آهن چنین نیست. با آن که همه امور از مخزن الهی انزال می شود؛ چنان که می فرماید: أَنزَلنَا الحَدیدَ فیهِ بَأسٌ شَدید؛ آهن که در آن شدت و سختی است انزال کردیم(حدید، آیه 25) یا می فرماید: أَنزَلَ لَکم مِنَ الأَنعامِ ثَمانِیَةَ أَزواج؛ برای شما از چارپایان هشت زوج انزال کرد(زمر، آیه 6) با این همه ، وقتی قرآن از مخزن الهی نازل می شود: وَ إِن مِن شَی‏ءٍ إِلاَّ عِندَنا خَزائِنه وَ ما ننَزِّله إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعلوم؛ هیچ چیز نیست مگر در نزد خداوند خزائن آن است و جز به مقدار معلوم اندک اندک نازل نمی شود(حجر، آیه 21) چون به شکل تجلی است، اصل آن در همه مراتب یکی است؛ چنان که خداوند می فرماید: اِنَّا جَعَلناه قرآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکم تَعقِلون؛ به راستی که ما آن را قرآن عربی قرار دادیم تا شاید شما تعقل کنید(زخرف، آیه 3)، ولی همین کتاب الهی با همان اصالت خودش در نزد خداوند است، چنان که می فرماید: وَ إِنَّه فی‏ أمِّ الکِتابِ لَدَینا لَعَلِیٌّ حَکیم؛ و به راستی که آن در ام الکتاب در نزد خداوند علی حکیم است(زخرف، آیه 4)

پس قرآن در مرتبه لدن با اصل ام الکتاب محفوظ و در مرتبه میانی به دست «بِأَیدی سَفَرَة ? کِرامٍ بَرَرَة»(عبس، آیه 15) همان گونه محفوظ است و در مرتبه نازل به زبان عربی نیز همان گونه محفوظ است؛ اما آهن و انعام و مانند آن ها که از خزائن و مخزن الهی نازل می شوند این گونه نیست؛ زیرا در نزد خدا و مخزن و خزائن آهن و باران این گونه نیست که در مراتب نازل در زمین است.

پس فرق میان انزال قرآن و باران را می توان با توجه یابی به فرق میان تجلی و تجافی دریافت.


94/1/20::: 3:31 ع
نظر()
  
  

انسان دارای دو قوه عقلانی است : 1. عقل نظری ؛ 2. عقل عملی. البته برخی عقل را یکی دانسته و اختلاف را به مدرکات ارجاع می دهند و این که اگر مدرک عقل امری نظری و ذهنی باشد، به اعتبار معقول، عقل نظری نامیده می شود؛ چنان که اگر معقول و مدرک امری عملی باشد، عقل عملی نامیده شده است.

اما به نظر می رسد که همان طوری که قوای نفسانی چون غضب و شهوت متعدد و متباین است، عقل واقعا دو نوع است و تفاوت معقول موجب نشده تا عقل دو نوع شود؛ زیرا عقل نظر با حوزه اندیشه سر و کار دارد و چراغ تشخیص است؛ در حالی که عقل عمل به حوزه عمل و عزم و اراده مربوط است.

به سخن دیگر، همان طوری که انسان چشم دارد که می بیند و دست دارد که می گیرد، عقلی به مانند چشم عمل می کند و عقلی به مانند دست رفتار می کند.

پس در دستگاه درونی ما واقعاً دو عقل است: عقلی که مسئول و متولّی اندیشه و ادراک است؛ و عقل دیگری که مسئول و متولّی حرکت و کار. تعریفی که در روایات از عقل شده یعنی: «مَا عبِدَ بِهِ الرَّحمَن وَ اکتسِبَ بِهِ الجِنَان‏؛ آن چه بدان خداوند عبادت و بهشت کسب می شود»(الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی)، همین عقل عملی است.

پس همان طوری که چشم ما دستگاهی جدا از دست ماست، هم چنین دستگاه متولی اندیشه غیر از دستگاه متولی عمل است و واقعا ما دو قوه کاملا جدا و مجزا داریم؛ پس یک عقل است که تصور و تصدیق و استدلال و قیاس و این امور را درک می‌کند که این سراج و چراغ خداست که در درون ماست؛ و قوه دیگر، عقل دیگری است که همان «عبِدَ بِهِ الرَّحمَن» است و مسئولیت دیگری را به عهده دارد.

پس میان دو قوه کاملاً مانند بین «أرض و سماء؛ زمین و آسمان» یا  میان چشم و گوش از یک سو و دست و پا از سوی دیگر فاصله است و میان آنها به یک معنا ارتباطی نیست؛ زیرا کسی چشم و گوش او سالم است، چنین شخصی مار و عقرب را خوب می‌بیند، امّا دست و پای او فلج است و نمی تواند از جا برخیزد و حرکت کند و از نیش مار و عقرب در امام بماند؛ زیرا چنین شخصی مشکل علمی ندارد، بلکه مشکل عملی دارد و عقل عملی اش، ناکارآمد است.

البته به یک معنا همه قوای انسانی یکی و یکتا و یگانه است؛ زیرا در فلسفه اثبات شده که «نفس فی وحدته کل القوی؛ نفس در وحدت و یکتایی اش همه قواست؛ زیرا نفس بسیط است و این بساطت نفس همانند بساطت خداوند است ولی با این همه نام ها و اسماء و صفات حسنایی را از آن جدا کرده و بیان می کنیم و می گوییم: خداوند حی و عالم و قادر و سمیع و بصیر است.

چهار حالت را می توان برای ارتباط و نسبت میان عقل نظری و عملی تصور کرد:

  1.  اگر هر دو قوه عقلانی نظری و عملی قوی بود، این شخص عالمِ عادل می‌شود ؛

  2. اگر هر دو ضعیف بود، چنین شخصی فاقد «طهورین» است. پس او نه می‌فهمد و نه می‌داند که چه کار کند؛ چنین شخصی جاهل به هر دو معناست؛ یعنی بی خرد و نادان است؛ پس نه صاحب علم است نه صاحب عزم؛

  3. اگر آن عقل اندیشه قوی بود، ولی عقل عمل «راجل» پیاده و ضعیف بود، این شخص عالِم فاسق است؛

  4. اگر عقل عملی قوی بود، ولی عقل نظری‌ ضعیف بود، این شخص، همان مقدسِ بی‌درک و بی فهم است.

     

ما همان طوری که باید در مرتبه عقل نظری با تحصیل و کسب علم، با جهل و نادانی جهاد کنیم و عالم و دانا شویم، هم چنین باید در مرتبه عقل عمل با بی خردی و سفاهت خود جهاد کرده و عزم خود را تقویت نماییم و میدان اراده و عمل خود را گسترش دهیم. از این روست که فرمان آمده است:«جَاهِدوا أَهوَاءَکم کَمَا تجَاهِدونَ أَعدَاءَکم‏؛ با هواهای نفسانی جهاد کنید چنان که با دشمنان جهاد می کنید.( المفردات فی غریب القرآن، الراغب الاصفهانی، ج‏1، ص101)

پس باید از وحی و قدرت الهی یاری و کمک گرفت و هواهای نفسانی شهوت و غضب را مدیریت و مهار کرد تا تعدی و بغی و تجاوز نکنند و از حدود و مرزهای خویش خارج نشوند.

اگر چنین امری صورت نگیرد، هواهای نفسانی مملکت نفس را اشغال کرده و عقل را اسیر و برده و بنده خود می کنند؛ چنان که امیرمومنان علی(ع) می فرماید:«کَم مِن عَقلٍ أَسِیرٍ تَحتَ [عِندَ] هَوَی أَمِیرٍ؛ چه بسا عقلی که اسیر هوای نفسانی است که او امیر مملکت نفس شده است».(شرح نهج البلاغه، ابی ابن الحدید، ج19، ص31)

در این جا، این عقلی که «مَا عبِدَ بِهِ الرَّحمَن» است به اسارت شهوت و غضب درآمده و زنجیری شده است، و دیگر نمی تواند عملی را انجام دهد. از این روست که دشمن و مار و عقرب را می‌بیند؛ ولی دست و پای او فلج است و کارایی ندارد تا از آن ها فرار کند. چنین شخصی مشکل علمی و تشخیص حق و باطل را ندارد، بلکه مشکل او عملی و رفتاری است و عزم و اراده و دست و پایی برای فرار ندارد.

چنین شخصی از نظر علمی صد درصد برای او مسلّم است که این کار حرام است، امّا آن کسی که باید تصمیم بگیرد ـ یعنی عقل عملی یا همان «مَا عبِدَ بِهِ الرَّحمَن» ـ در جبهه داخلی فلج شد و به اسارت نفس امّاره درآمده، و هواهای نفسانی به سوء تدبیر خودش امیر نفس شده است.

بنابراین عقل نظر و عقل عمل دو قوه کاملاً از هم جدا هستند. پس همان طوری که لازم است تا در مرتبه عقل نظر، جهاد علمی کند و علم و دانایی به دست آورد و خودش را از شر شباهت و خطا و اشتباه فکری برهاند، در مرتبه عقل عمل، جهاد نفس کند و خود را با تهذیب از شرور رفتاری برهاند و اصلاح نماید.

معرفت نفس، تهذیب نفس و کسب اخلاق نیازمند دانایی است؛ زیرا انسان باید نفس و شئون و کارهایش را بشناسد و در مرحله چهارم و پنجم به فکر اصلاح آن باشد.


  
  

در قیامت کسانی که مقلد دشمنان اهل بیت (ع) بودند، از خداوند می خواهند تا این رهبران گمراه را دوبرابر عذاب کند. آنان می گویند: رَبَّنَا إِنّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَ کُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبیلاَ رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْنًا کَبِیرًا ؛ پروردگارا، ما رؤسا و بزرگتران خویش را اطاعت کردیم و ما را از راه به در کردند. پروردگارا، آنان را دو چندان عذاب ده و لعنتشان کن لعنتى بزرگ.(احزاب، آیات 67 و 68)

اما خداوند در آیه 38 سوره اعراف در بیان پاسخ به این درخواست ها می فرماید: کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَّعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّى إِذَا ادَّارَکُواْ فِیهَا جَمِیعًا قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لأُولاَهُمْ رَبَّنَا هَـؤُلاء أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَابًا ضِعْفًا مِّنَ النَّارِ قَالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَلَـکِن لاَّ تَعْلَمُونَ؛ هر بار که امّتى در آتش درآید، همکیشان خود را لعنت کند، تا وقتى که همگى در آن به هم پیوندند آن گاه‏ پیروانشان درباره پیشوایانشان مى‏گویند: «پروردگارا، اینان ما را گمراه کردند، پس دو برابر عذاب آتش به آنان بده.» خدا مى‏فرماید: «براى هر کدام عذاب‏ دو چندان است ولى شما نمى‏دانید.»

علت دو چندان بودن عذاب نسبت به رهبران گمراه مشخص است؛ زیرا آنان دو گناه داشتند: 1. ضال و گمراه شدند ؛ 2. اضلال و گمراه کردند. خداوند می فرماید: «ضَلُّوا وَ أَضَلُّوا(مائده، ایه 77)

اما درباره علت مضاعف بودن عذاب مقلدان باید گفت که آنان نیز دو گناه داشتند: 1. ضال و گمراه شدند؛ 2. رهبران گمراه را تقویت کردند و به آن ها ارزش و اعتبار بخشیدند.

اگر مقلدان گمراه دنبال رهبران گمراه نمی رفتند، آنان تقویت نمی شدند و در خانه پیامبران (ع) بسته نمی شد و پیامبران مظلوم واقع نمی شدند.

پس کسانی که به در خانه دیگران از غیر اهل بیت عصمت و طهارت(ع) رفتند با این عمل خویش دو گناه مرتکب شدند، یکی گمراه شدند و دیگر آن که موجبات بسته شدن در خانه اهل بیت عصمت و طهارت(ع) را فراهم آورده و در تقویت رهبران گمراه کمک کردند.

امام صادق(ع) در این باره می فرماید: علی بن أبی حمزة قال: کان لی صدیق من کتاب بنی أمیة فقال لی: استأذن لی عن أبی عبد الله (علیه السلام) فاستأذنت له علیه فأذن له فلما أن دخل سلم وجلس ثم قال: جعلت فداک إنی کنت فی دیوان هؤلاء القوم فأصبت من دنیاهم مالا کثیرا وأغمضت فی مطالبه؟ فقال أبو عبد الله (علیه السلام): لولا أن بنی أمیة وجدوا من یکتب لهم ویجبى لهم الفئ [2] ویقاتل عنهم و یشهد جماعتهم لما سلبونا حقنا ولو ترکهم الناس وما فی أیدیهم ما وجدوا شیئا إلا ما وقع فی أیدیهم

علی بن ابی حمزه بطائنی می گوید: دوستی داشتم که از دبیران بنی امیه بود. روزی به من گفت: از امام صادق(ع) اذن دخول برایش بگیرم. پس آن حضرت (ع) اذن داد. زمانی که وارد شد سلام کرد و نشست و سپس گفت: فدایت گردم! من در دیوان این قوم هستم و از دنیایشان مال بسیاری به دست آوردم ولی مطالب و افکار و اندیشه هایشان چشم پوشی کردم و گرایشی ندارم.

حضرت (ع) فرمود: اگر بنی امیه کسانی را نداشتند که برایشان بنویسد و فی و انفال را گرد آورد و به نفع آنان بجنگد و در جماعت ایشان حاضر شود، نمی توانستند حق ما را سلب کنند و اگر مردم آنان و هر آن چه در دستشان است را رها می کردند، چیزی را نمی جستند مگر به آن می رسیدند.(الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج 5، ص 106، چاپ اسلامیه)

 امام (ع) به آن مرد شامی اموی فرمود، شما باعث شدید که درب خانه ما بسته شد و اگر شما نمی‌رفتید و دستگاه اموی را تقویت نمی‌کردید، درب خانه ما بسته نمی‌شد!

 بنابراین همین‌ها که دنباله‌رو مستکبران و ظالمان و غاصبان هستند، اینها هم دو گناه کردند: یکی اینکه خود آن معصیت را مرتکب شدند و آن عمل را انجام دادند، دوم اینکه مسیر رهبری اهل بیت(ع) را بستند و عوض کردند.


  
  

مومن آل فرعون به فرعونیان می فرماید: وَ تَدْعُونَنی‏ إِلَی النَّار؛ شما مرا به آتش دعوت می کنید.(غافر، آیه 41)
از نظر مومن دعوت فرعونی دعوت به آتش است و این ها همان کسانی هستند که خداوند در باره آنان می فرماید: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یدْعُونَ إِلَی النَّار؛ و آنان را امامانی قرار دادیم که به آتش دعوت می کنند.
اگر کسی از باطن گناه خبر داشت می دانست که گناه آتش است؛ چنان که خداوند در آیه 10 سوره نساء می فرماید:  إِنَّ الَّذینَ یأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیتامی‏ ظُلْماً إِنَّما یأْکُلُونَ فی‏ بُطُونِهِمْ نارا؛ به راستی کسانی که اموال یتیمان را به ستم می خورند، جز این نیست که در درونشان آتش می خورند.
در آیه 12 سوره حجرات نیز می فرماید غیبت کردن ، خوردن گوشت برادر مرده است. این مطلب از باب تشبیه نیست، بلکه بیان حقیقت خارجی است. غزالی در احیاء العلوم آورده است که شخصی محضر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) مشرف شد  ـ غیر ماه مبارک رمضان بود ـ  گفت دو نفر از اهل خانواده روزه دارند؛ حضرت فرمود: آنها روزه ندارند! آنها گوشت خوردند، چگونه روزه دارند؟! عرض کرد: آنها هیچ چیزی نخوردند! سپس دستور داد تا ظرفی آوردند. در این هنگام حالتی برایشان پیش آمد که اینان تهوّع کردند و گوشت خورده شده را در این تشت ریختند. عرض کرد:  یا رسول الله!  آنان که گوشت نخورده بودند؟! آن حضرت (ص) فرمود: غیبتی که کردند، همین است!(نگاه کنید: المحجة البیضاء، الفیض الکاشانی، ج5، ص252، در شرح و تفصیل و تهذیب احیاء العلوم)
عایشه می گوید:" زنی نزد ما آمد. چون روی خود برگرداند با دست اشاره کردم که کوتاه قد است. رسول خدا(ص) فرمودند: غیبت این زن را کردی. 
در روایت دیگر وارد شده است که از زنی در نزد عایشه ذکر شد، عایشه گفت: او دامن بلند است. پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: آنچه در دهان داری بیانداز. پاره گوشتی از دهان او افتاد.( معراج السعاده، نراقی، ص 430)
در روایت است :وقتی آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) مردم را امر به روزه فرمودند: گفتند: «احدی به اذن من افطار نکند. چون شام داخل شد، یک یک می آمدند و اذن گرفته افطار می کردند، تا مردی آمد و عرض کرد: یا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم! دو دختر من روزه گرفته اند و حیا مانع ایشان است که به خدمت تو رسند، اذن بفرما تا افطار کنند. حضرت صلی الله علیه و آله و سلمروی مبارک گردانید. آن مرد ثانیاً عرض کرد. باز حضرت صلی الله علیه و آله و سلم روی گردانید. و در مرتبه ی سوم فرمود که: آنها روزه نگرفته اند و چگونه روزه بودند و حال آنکه در همه ی روز گوشت مردم را به غیبت می خوردند. برو ایشان را بگو تا قی کنند. آن مرد بازگشت و ایشان را خبر داد. پس آنها قی کردند و از هر یک پارچه ی خون بسته دفع شد. چون پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را خبر داند فرمود: به خدایی که جان محمد در دست اوست که اگر این در شکم آنها باقی می ماند آتش جهنم آن را می خورد»( محجه البیضاء ج 5، ص252)
البته برخی در آیات آن را تشبیه و تمثیل می دانند و برای همین است که مثلا در آیه 41 سوره غافر که آمده است: وَ یا قَوْمِ ما لی‏ أَدْعُوکُمْ إِلَی النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنی‏ إِلَی النَّارِ؛ می گویند که در این جا چیزی تقدیر گرفته شده است: یدعُونَنی إلی المَعاصِی الَّتِی یوجِبُ ارتِکابُها دُخُولَ النَّار؛ شما مرا به معاصی دعوت می کنید که ارتکاب آن موجب دخول در آتش دوزخ می شود.
این تقدیر گرفتن درست نیست؛ بلکه اگر حقیقت گناه را می دیدند می دانستند که گناه تا چه اندازه اثر دارد. امیرمؤمنان علی(ع) از پیامبر گرامی(ص) نقل می‌فرماید که آن حضرت فرمود: تعطروا بالاستغفار لا تفضحنکم روائح الذنوب؛ با استغفار، خود را معطر و خوشبو کنید تا بوی متعفن گناهان شما را رسوا نسازد. (وسائل الشیعه، ج 16، ص 70؛ نیز بحارالانوار، ج 6، ص 22؛ أمالی، شیخ طوسی، ج 1، ص 382)
عبدالله بن موسی بن جعفر(ع) گفت: از پدرم امام کاظم(ع) پرسیدم: دو فرشته که مامور ثبت اعمال نیک و بد انسان هستند، آیا از نیت انسان، هنگام گناه یا کار نیک اطلاع دارند یا نه؟
امام کاظم(ع) فرمودند: آیا بوی چاه و فاضلاب و بوی خوش، یکسان است؟ گفتم: خیر.
امام فرمود: هنگامی که انسان، نیت کار نیک کند نفسش خوش بو می‌شود (و فرشته مامور آگاهی می‌یابد) و اگر کار نیک را انجام داد؛ زبانش، قلم فرشته و آب دهانش مرکب او می‌شود و آن را ثبت می‌کند و هنگامی که اراده گناه کند، نفسش بدبو می‌گردد (و فرشته مامور، آگاهی می‌یابد‌) و اگر گناه را انجام داد؛ زبانش قلم و آب دهانش مرکب شده و آن را می‌نویسد.(اصول کافی، ج2، ص 429 حدیث3، باب مایهم به الحسنه و السیئه)
گروهی اندک از عالمِان هم بودند که می‌گفتند: بعضی‌ها که در صدد ایجاد اختلاف هستند، وقتی حرف می‌زنند ما می‌بینیم که از دهن آنها آتش در می‌آید!
البته این مقام برای همگان نیست بلکه اگر کسی اهل این معنا باشد، این حقیقت را درک می کند و می بیند(تکاثر، آیات 5 تا 7)


93/12/13::: 11:51 ص
نظر()
  
  

نبی کسی است که گزارش و خبر را دریافت می‌کند؛ و رسول کسی است که این خبرهای دریافت شده را ابلاغ می کند؛ پس هر رسولی نبی است و امّا هر نبی‌ای رسول نیست.

اگر شخصی نبی باشد، ولی رسول نباشد، اخباری که دریافت می کند برایش حجّت است و او رسول خودش است. یعنی کسی که از طرف خدای سبحان «نبأ» و گزارش دریافت می‌کند، او رسول خودش است؛ منتها مأمور ابلاغ به جامعه نیست، نه اینکه نبوّت او بی‌اثر باشد!

این که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «لَا نَبِی بَعْدِی؛ پس از من نبی نیست‏»، (الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج‏8، ص26، ط اسلامی) برای این که اگر می‌فرمود: «لَا رَسُولَ بَعْدِی» با این جمله رسالت را نفی کرده بود و نبی را نفی نمی‌کرد، چون گفته شد که هر رسولی نبی است؛ امّا هر نبی‌ای رسول نیست؛ لذا فرمود: «لَا نَبِی بَعْدِی‏».


  
  

بر اساس آموزه های قرآنی هماره در طول تاریخ هبوط انسان به زمین، رسولانی از سوی خداوند در میان مردم بوده اند؛ چرا که خداوند در آیه 38 سوره بقره فرموده که هدایتی برای آنان خود داشت که بدان عمل کرده است.

در آیات قرآنی دو طائفه در باره تسلسل و تواتر پیامبران و هدایت گری خداوند است: 

1. خداوند می فرماید: ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا؛ سپس پیامبران خود را یکی پس از دیگری فرستادیم.(مومنون، آیه 44) واژه «تَتْرا» مثل تقوا تغییر «واو» به «تاء» است ؛ زیرا اصل کلمه «وترا» بود؛ مثل تقوا که اصل آن «وقوا» بود. بعد آن «واو» به این «تاء» تبدیل شد؛ پس در حقیقت جمله این گونه است: «أَرْسَلْنا رُسُلَنا وَترا»؛ یعنی «رُسُل» ما یکایک، متواتر و پشت سر هم بودند و هرگز خلأیی برای تبلیغ و هدایت و رسالت نبوده است؛

 2. خداوند در آیاتی از جمله 51 سوره قصص می فرماید: لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْل؛ هر آینه ما قول خودمان را با آنان متصل کردیم؛ یعنی ما قولمان را به جامعه بشری به طور متصل ابلاغ می‌کردیم؛ پس هیچ وقت جهان از وحی الهی خالی نبوده است.

البته ممکن است اشکال شود که مثلا در آیاتی از جمله 1 سوره جمعه یا در آیه 6 سوره یس آمده است: لِتُنْذِرَ قَوْماً مَا أُنْذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ؛ تا گروهی را که پدرانشان انذار نشده انذار کنی. پس آنان غافلان هستند.

در پاسخ باید گفت: اولا ممکن است این «ما» موصوله و موصوفه باشد نه نافیه؛ یعنی قومی را انذار کنی که پدرانشان انذار شدند ولی غافلون از آن بودند.

اما حتی اگر نافیه باشد، چنان که از آیه 24 سوره مومنون بر می آید که گفتند: ما سَمِعْنا بِهذا فی‏ آبائِنَا الْأَوَّلین؛ این مطلب را در پیشینان خود هم نشنیده ایم. باید گفت که بر اساس قاعده ارسال متواتر این‌طور نبود که هر روز پیغمبر جایگزین دیگری شود، بلکه آیین و شریعت پیامبری به وسیله اوصیا و اولیای الهی و علمای اهل شریعت به دیگران رسانیده می شد؛

هم چنین معنای زمان و فترتی که پیامبر نبوده: فَتْرَة(مائده، آیه 19) به این معنا نیست که در زمانی اصلاً کتاب آسمانی یا دعوت انبیا یا عالمان در زمین نبوده است؛ بلکه حتی حجاز و نجد در عصر جاهلیت «حنفائی» به سر می‌بردند که حافظان شریعت ابراهیمی(ع) بودند. پس غرض آن است که هیچ وقت کتاب و قول انبیا(ع) از جامعه قطع نمی‌شد


  
  

توحید افعالی یعنی هر کاری که انسان انجام می‌دهد، به عنوان مظهر ذات اقدس الهی است؛ و اگر اراده و اختیار و آزادی هم هست، به عنوان مظاهری از اراده و اختیار خدای سبحان است. پس انسان مستقل نیست که عمل به او تفویض شود؛ البته مجبور هم نیست  تا با عدل الهی سازگار نباشد.

خداوند در آیه 17 سوره انفال می فرماید:  فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمی؛ پس شما نکشتید بلکه خداوند آنان را کشت و هنگامی که تیر انداختی تو تیر نیانداختی بلکه خداوند تیر انداخت.

این در حالی است که همین خدا در آیه 12 سوره توبه می فرماید: فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْر؛ امامان کفر را بکشید. پس این دلالت بر اختیار و آزادی انسان دارد، ولی بدان معنا نیست که انسان مستقل است و خداوند کار را تفویض کرده است. پس باید گفت: بحول الله و قوته اقوم و اقعد؛ بحول و قوت الهی می ایستم و می نشینم.


93/12/12::: 3:5 ع
نظر()
  
  

بر اساس آموزه های قرآنی بهشت با دو شرط حسن فعلی و فاعلی است؛ بنابراین، هیچ یک به تنهایی کفایت نمی کند. در آیات قرآنی به این مهم توجه داده شده که از جمله می توان به آیه 10 سوره فاطر اشاره کرد که خداوند می فرماید: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ ؛ کلام طیب به سوی او بالا می رود و عمل صالح آن کلام طیب را بالا می برد.

خداوند در آیه 40 سوره فاطر به صراحت می فرماید: وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فیها بِغَیْرِ حِسابٍ ؛ هر کسی از مذکر و مونث کار صالحی را انجام دهد و در حالی که مومن است، پس آنان وارد بهشت می شوند و در آن روزی بی حساب می خورند.

بر پایه آیات قرآنی در کیفر کار بد همان «سیّئه» و «سوء» و «قبح» بودن فعلی برای عِقاب کافی است؛ پس اگر کسی کار بد کرد، چه مؤمن باشد یا کافر کیفر باشد، کیفر می‌بیند؛ ولی اگر کار خوب انجام داد، این چنین نیست که حتما بهشت برود؛ چرا که در کنار حُسن فعلی، حُسن فاعلی لازم است؛ یعنی شخص باید افزون بر کار خوب، مؤمن نیز باشد تا به بهشت برود.

خداوند در جایی دیگر می فرماید: وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالْإیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرین؛ و هر کسی کافر ایمانی بود، عملش را نابود کرده است و او در آخرت از زیانکاران است.(مائده، آیه 5?

پس اگر کسی کافر بود، و کار خوبی و عمل صالحی را انجام داد، با آن که حُسن فعلی دارد؛ به سبب فقدان ایمان و حسن فاعلی به بهشت نمی رود؛ چون در این صورت حسن فعلی با قبح فاعلی همراه است و دو شرط تحقق نیافته است. البته به سبب حسن فعلی که داشته ممکن است تخفیف در عذاب برای او در آخرت یا در عالم برزخ و اعراف باشد ، و یا در دنیا برکاتی نصیب او می‌شود، ولی بهشتی نمی شود.


  
  

بر اساس آیات قرآنی هر چه ایمان شخص کامل تر شود، انسان خودش را بیش تر به خدا واگذار می کند. 1. مرتبه نخست ایمان شخص درمقام عمل، توکل است و این که انسان در کارهایش به خداوند اعتماد و توکل می کند تا کارهایش را پیش برد. پس هم کار را انجام می دهد و هم توکل دارد: فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ؛ پس هر گاه عزم بر کاری کردی پس بر خدا توکل کن؛ به راستی که خداوند متوکلان را دوست می دارد.(آل عمران، آیه 159)

2. مرتبه دوم ایمان در مقام عمل، تفویض و واگذاری امور و کارها به خداست. چنان که مومن آل فرعون می فرماید: وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ؛ امرم را به خدا واگذار و تفویض می کنم به راستی که خداوند بصیر به بندگان است.(غافر، آیه 40)

3. مرتبه سوم، تسلیم است. در این مرتبه شخص خواسته ای ندارد و تسلیم محض خداوند است. خداوند در آیه 84 سوره یونس می فرماید: وَقَالَ مُوسَى یَا قَوْمِ إِن کُنتُمْ آمَنتُم بِاللّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُواْ إِن کُنتُم مُّسْلِمِینَ؛ و موسى گفت: «اى قوم من، اگر به خدا ایمان آورده‏اید، و اگر اهل تسلیمید بر او توکّل کنید.» علامه طباطبایی در ذیل آیه می نویسد: تسلیم، مرحله کمال ایمان است. (المیزان، ج‌10، ص‌113‌-‌114) پس باید گفت که تسلیم برترین مرتبه از مراتب ایمان است.


93/12/11::: 3:48 ع
نظر()
  
  
<   <<   116   117   118   119   120   >>   >