علم با عمل است که معنا می یابد وارزش و اعتباری به عالم می بخشد؛ اما اگر عالم بی عمل بود، هیچ ارزشی ندارد . از همین روست که امام علی(ع) در تشبیه چنین عالمی می فرماید: عالم بی عمل و فاقد تقوای الهی همچون درخت بی میوه است.( نصایح، ص 252)
آن حضرت(ع) می فرماید با آن که دوزخ جایی بد و بدبویی است و بوی لجن و غذاهای لجنی و بدبو در آن جاست، با این همه بوی برخی از افراد چنان بد است که دوزخیان از دست آنان به فریاد در می آیند. سلیم بن قیس هلالی می گوید: از امام علی علیه السلام شنیدم که می گفت: «وَ الْعُلَمَاءُ عَالِمَانِ عَالِمٌ یَعْمَلُ بِعِلْمِهِ فَهُوَ نَاجٍ وَ عَالِمٌ تَارِکٌ لِعِلْمِهِ فَهُوَ هَالِکٌ إِنَّ أَهْلَ النَّارِ لَیَتَأَذَّوْنَ بِنَتْنِ رِیحِ الْعَالِمِ التَّارِکِ لِعِلْمِهِ وَ إِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النَّارِ نَدَامَةً وَ حَسْرَةً رَجُلٌ دَعَا عَبْداً إِلَی اللَّهِ فَاسْتَجَابَ لَهُ وَ أَطَاعَ اللَّهَ فَأَدْخَلَهُ الْجَنَّةَ وَ عَصَی اللَّهَ الدَّاعِی فَأَدْخَلَهُ النَّارَ بِتَرْکِ عِلْمِهِ وَ اتِّبَاعِهِ هَوَاهُ؛ دانشمندان دو نوعند: یکی عالمی که به علم خود عمل می کند، او نجات یافته است. دیگری عالمی که به علمش عمل نمی کند، او هلاک شده است. همانا اهل آتش از بوی بد عالم بی عمل آزار می بینند و در بین اهل آتش از همه حسرت زده و پشیمان تر کسی است که بنده ای را به خدا می خواند واو می پذیرد و خدا را اطاعت می کند و سپس خداوند او را به بهشت وارد می کند و مبلّغ معصیت کرده، خداوند او را به آتش جهنّم وارد می کند، به دلیل عمل نکردن به علم و متابعت هوای نفس اش.»( مستدرک الوسائل، ج12، ص205؛ الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، چاپ اسلامی، ج1، ص44،)
امام علی (ع) هم چنین می فرماید: در جهنم آسیابی است که می چرخد. نمی پرسید که چه چیز را خورد می کند ؟ پرسیده شد: چه چیز را یا علی ؟ فرمود : اول عالم و دانشمند معارف دینی که گنهکار بوده و عمل به علمش نمی کرده است...( نصایح، ص 224)
برای دعا و نیایش کارکردهایی است. به مهم ترین آنها در این جا اشاره می شود:
1. نشانه عبودیت: زیرا کسی که دعا می کند نشان می دهد که اهل عبودیت است؛ خداوند می فرماید: وَقَالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ؛ و پروردگارتان فرمود: «مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم. در حقیقت، کسانى که از پرستش من کبر مىورزند به زودى خوار در دوزخ درمىآیند.»
2. نشانه عدم استکبار: هم چنین از آیه به دست می آید که شخص با این کارش می خواهد بگوید نه تنها کبری ندارد بلکه در مقام عمل نیز اهل استکبار نیست.
3. نشانه پذیرش هویت فقری: دعا نشان می دهد که شخص به فقر هویتی و وجودی و ذاتی خویش اقرار دارد و همه چیز را از خدای غنی حمید می خواهد تا او را بی نیاز کند.(فاطر، آیه 15)
براساس آموزه های قرآنی و از جمله همین آیه دعای مومن مخلص و غیر مستکبر مستجاب می شود(اعراف، آیه 29؛ یونس، آیه 22 و آیات دیگر) و تنها کافر است که به سبب آن که تیری در گمراهی می اندازد در گمراهی می رود و گم می شود.(رعد، آیه 4؛ غافر، ایه 50)
پس دعا برای نیایشگر مومن و مخلص فوایدی دارد؛ زیرا خداوند دعایش را اجابت می کند و دعایش مستجاب است؛ اما ممکن است گفته شود، چطوری مستجاب بوده ولی اثر آن را نمی بینیم. اولا باید گفت: بهترین دعا آن است که از خدا خیر و حسنه و صلاح خودمان را بخواهیم نه چیزی خاص که به ظاهر نعمت است ؛ زیرا ممکن است مصلحت ما نباشد و اگر خواستیم باید توجه داشته باشیم که در این صورت اجابت می شود ولی دعای مستجاب چند نوع است:
1. اگر مصلحت و خیر ما نبود، به جای آن ، گناه و بدی از ما بخشیده می شود؛
2. اگر مصلحت نبود، خیر و حسنه ای به ما داده می شود؛
3. اگر مصلحت نبود، در آخرت به او داده می شود.
از همین روست که در روایات آمده وقتی دعا کردید دست خویش را به صورت بمالید که این دست همیشه پر بر می گردد و هرگز خالی نیست؛ یعنی به نحو قضیه «سالبه کلیه» هیچ صاحب دعایی نیست که با دست خالی برگردد؛ چون اگر همان خواسته ما مصلحت بود همان را دادند ؛ و اگر آن مصلحت نبود، سیئهای از سیئات انسان را بخشیدند و اگر سیئهای نیز نداشتیم، حسنهای بر حسنات ما افزوده شده است؛ یا آن که برای آخرت ما ذخیره شده است.( الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص 490 و 491، ط اسلامی)
انسان در دنیا دارای تکامل علمی و عملی است؛ اما در آخرت تنها تکامل علمی خواهد داشت. از این روست که با آن که کشف غطا می شود و پرده ها کنار رفته و انسان به علم الیقین یا عین الیقین و بلکه حق الیقین می رسد و به علم شهودی بهشت و دوزخ را می بیند و یا دستی در آن دارد یا حتی عین بهشت و دوزخ می شود، با این همه هیچ عملی از او صادر نمی شود و نمی تواند ایمان بیاورد؛ زیرا ایمان از مصادیق عقدالقلب و تابع اراده و عزم است؛ در حالی که علم از مصادیق عقدالعقل و پیوندی در ذهن است و انسان به امری جزم اندیشه ای پیدا می کند.
امیرمومنان علی(ع) می فرماید: الیوم عمل بلاحساب و غدا حساب بلاعمل؛ دنیا روز عمل بدون محاسبه و آخرت حساب بدون عمل است (نهج البلاغه) ؛ یعنی جایی برای عمل در آخرت نیست.
ممکن است اشکال شود که چگونه نفس که از امور مجرد است می توانند تغییر یا تکامل یابد؟ در پاسخ باید گفت که نفس انسانی مجرد تام نیست، بلکه مجرد ناقص است.
به سخن دیگر، دو نوع مجردات وجود دارد: 1. مجرد تام عقلی ؛ 2. مجرد تام نفسی که در اصل ناقص است.
آن مجردی که مقام آن معلوم است و تغییری در آن راه نمی یابد، همان مجرد تام عقلی است؛ مانند فرشتگان که خداوند درباره آنان فرموده است: وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ ؛ جز از ما نیست مگر آن که برای او مقام معلوم است.(صافات، آیه 164) از این رو، تغییر و حرکت ندارد و کمالی نمی یابد.
اما نوعی دیگر از مجردات که همان مجرد ناقص نفسی است، قابل تکامل و تغییر است. نفس انسانی چون مجرد نفسی و ناقص است در دنیا و آخرت قابل تغییر و تکامل است. سرّش این است که نفس انسانی که مجرّد تام نیست و تعلّق تدبیری به بدن دارد، از این قابلیت برخوردار است که تغییر کند. اما مجرد تام عقلی که بَدو و حَشر آن یکسان است ؛ یعنی هر چه دارد در اوّل و آخر یکسان است ، در آن تغییر و کمال نیست. پس برای مجرّد تام عقلی تغییری و کمالی است، ولی مجرد نفسی، می تواند در دنیا به کمال علمی و عملی برسد و در آخرت تنها به کمال علمی حتی اگر مجرد تام شود؛ زیرا مجرد تام بودن این نفس انسانی، مثل مجرد تام عقلی نیست که تفاوتی در اول و آخرش نیست. به هر حال به دلیل اینکه نفس انسانی در دنیا است می تواند به کمال برسد و مجرد شود، و هم چنین باز در اثر ارتباط به بدن لیاقت تکامل علمی را در آخرت خواهد داشت هر چند از نظر عملی دیگر رشد و تغییر و کمالی برای او نیست.
به هر حال، مجرد تام عقلی با نفسی تفاوت دارد و مجرد تام نفسی در دنیا و آخرت قابل تغییر و تکامل است با این تفاوت که در دنیا دو نوع تغییر و تکامل علمی و عملی خواهد داشت و در آخرت تنها تکامل علمی.
خداوند در آیه 55 سوره غافر می فرماید: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِکَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ بِالْعَشِیِّ وَالْإِبْکَارِ؛ پس صبر کن که وعده خدا حقّ است و براى گناهت آمرزش بخواه و به سپاس پروردگارت، شامگاهان و بامدادان ستایشگر باش.
هم چنین در آیه 19 سوره محمد(ص) می فرماید: فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِکَ وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ مُتَقَلَّبَکُمْ وَمَثْوَاکُمْ؛ پس بدان که هیچ معبودى جز خدا نیست و براى گناه خویش آمرزش جوى و براى مردان و زنان با ایمان طلب مغفرت کن و خداست که فرجام و مآلِ هر یک از شما را مىداند.
در این آیات سخن از ذنب است که باید پیامبر(ص) از خداوند بخواهد تا آن را بپوشاند و در غفران قرار دهد و به قول معروف ندید بگیرد. ذنب به گناهی گفته می شود که تبعات و پیامدها و به قول معروف دنباله دارد. گناهی که آثار و تبعاتش آدمی را می گیرد و دنباله دار است.
اما آیا پیامبر(ص) گناهی مرتکب شده است؟ بر اساس آیات و روایات پیامبر(ص) دارای عصمت و از هر گونه خطای در فکر و عمل و تلقی و حفظ و بیان در امان است و از پلیدی و رجس پاک و مطهر است.(احزاب، آیه 33 و آیات دیگر)
برخی چون صاحب مجمع البیان در ذیل آیات می فرماید که مراد از آن گناهان امت است نه خود پیامبر(ص)؛ در حالی که در آیه 19 سوره محمد (ص)، غیر از پیامبر(ص) مومنین و مومنات نیز مطرح می شود؛ پس این طور نیست که مراد گناه امت و جامعه باشد.
با توجه به این که پیامبران از جمله پیامبر(ص) دارای عصمت است؛ مراد از این طلب استغفار برای گناهان فعلی و رفع آن یا آثارش نیست؛ بلکه مراد دفع گناه است تا گرفتار گناه و پیامدهای آن نشود.
البته گاه ممکن است مراد، گناهانی باشد که از نظر دیگران گناه و جرم بوده ولی در حقیقت گناهی نبوده است. به عنوان نمونه قتل دشمنان در جنگ بدر و مانند آن، از نظر اهل مکه گناه بزرگ پیامبر(ص) و امیرمومنان (ع) بود.
خداوند در آیه 2 سوره فتح می فرماید: لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ وَیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَیَهْدِیَکَ صِرَاطًا مُّسْتَقِیمًا؛ تا خداوند از گناه گذشته و آینده تو درگذرد و نعمت خود را بر تو تمام گرداند و تو را به راهى راست هدایت کند.
علامه طباطبایی ذیل آیه می نویسد: لام در کلمه" لیغفر" به طورى که از ظاهر عبارت برمىآید لام تعلیل است، ظاهرش این است که غرض از این" فتح مبین" عبارت است از" آمرزش تو نسبت به گناهان گذشته و آیندهات" و ما مىدانیم که هیچ رابطهاى بین فتح مذکور با آمرزش گناهان نیست و هیچ معناى معقولى براى تعلیل آن فتح به مغفرت به ذهن نمىرسد، پس چه باید کرد، و چطور آیه را معنا کنیم؟
بعضى از مفسرین براى فرار از این اشکال گفتهاند:" لام" در جمله" لیغفر" در عین اینکه صداى کسره دارد لام قسم است، و اصل آن" لیغفرن" بود که نون تاکید از آن حذف شده، و" راء" آن هم چنان به صداى بالا باقى مانده، تا بفهماند نون در اینجا حذف شده است.( روح المعانى، ج 26، ص 90)
لیکن این سخنى است غلط چون در میان عرب چنین استعمالى سابقه ندارد و همچنین گفتار بعضى دیگر که براى فرار از اشکال گفتهاند: علت فتح، تنها آمرزش گناهان نیست، بلکه مجموع" آمرزش"،" اتمام نعمت"،" هدایت" و" نصرت عزیز" علت است، پس منافات ندارد که یکى از آنها به خصوص، یعنى آمرزش گناهان فى نفسه علت فتح نباشد.( تفسیر روح المعانى، ج 26، ص 90)
این حرف نیز بسیار بى پایه است و هیچ ارزشى ندارد، چون بخشش گناه نه علت فتح است و نه جزء علت و نه حتى به نوعى با مطالبى که بر آن عطف شده ارتباط دارد تا بگوییم مساله آمرزش گناه با علل فتح مخلوط شده، پس هیچ مصححى براى اینکه به تنهایى علت معرفى شود، و نه براى اینکه با علل دیگر و ضمن آنها مخلوط شود نیست.
و کوتاه سخن اینکه: این اشکال خود بهترین شاهد است بر اینکه مراد از کلمه" ذنب" در آیه شریفه، گناه به معناى معروف کلمه یعنى مخالفت تکلیف مولوى الهى نیست.
و نیز مراد از" مغفرت" معناى معروفش که عبارت است از ترک عذاب در مقابل مخالفت نامبرده نیست، چون کلمه" ذنب" در لغت آن طور که از موارد استعمال آن استفاده مىشود عبارت است از عملى که آثار و تبعات بدى دارد، حال هر چه باشد. و مغفرت هم در لغت عبارت است از پرده افکندن بر روى هر چیز، ولى باید این را هم بدانیم که این دو معنا که براى دو لفظ" ذنب" و" مغفرت" ذکر کردیم (و گفتیم که متبادر از لفظ" ذنب" مخالفت امر مولوى است که عقاب در پى بیاورد، و متبادر از کلمه" مغفرت" ترک عقاب بر آن مخالفت است) معنایى است که نظر عرف مردمان متشرع به آن دو لفظ داده، و گرنه معناى لغوى ذنب همان بود که گفتیم عبارت است از هر عملى که آثار شوم داشته باشد، و معناى لغوى مغفرت هم پوشاندن هر چیز است.
حال که معناى لغوى و عرفى این دو کلمه روشن شد، مىگوییم قیام رسول خدا به دعوت مردم، و نهضتش علیه کفر و وثنیت، از قبل از هجرت و ادامهاش تا بعد از آن، و جنگهایى که بعد از هجرت با کفار مشرک به راه انداخت، عملى بود داراى آثار شوم، و مصداقى بود براى کلمه" ذنب" و خلاصه عملى بود حادثه آفرین و مساله ساز، و معلوم است که کفار قریش ما دام که شوکت و نیروى خود را محفوظ داشتند هرگز او را مشمول مغفرت خود قرار نمىدادند، یعنى از ایجاد دردسر براى آن جناب کوتاهى نمىکردند، و هرگز زوال ملیت و انهدام سنت و طریقه خود را، و نیز خونهایى که از بزرگان ایشان ریخته شده، از یاد نمىبردند، و تا از راه انتقام و محو اسم و رسم پیامبر کینههاى درونى خود را تسکین نمىدادند، دست بردار نبودند.
اما خداى سبحان با فتح مکه و یا فتح حدیبیه که آن نیز منتهى به فتح مکه شد، شوکت و نیروى قریش را از آنان گرفت، و در نتیجه گناهانى که رسول خدا (ص) در نظر مشرکین داشت پوشانید، و آن جناب را از شر قریش ایمنى داد.
پس مراد از کلمه" ذنب"- و خدا داناتر است- تبعات بد، و آثار خطرناکى است که دعوت آن جناب از ناحیه کفار و مشرکین به بار مىآورد، و این آثار از نظر لغت ذنب است، ذنبى است که در نظر کفار وى را در برابر آن مستحق عقوبت مىساخت، هم چنان که موسى (ع) در جریان کشتن آن جوان قبطى خود را گناه کار قبطیان معرفى نموده مىگوید: " وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ" (شعراء، آیه 14) این معناى گناهان گذشته رسول خدا (ص) است گناهانى که قبل از هجرت کرده بود و اما گناهان آیندهاش عبارت است از خونهایى که بعد از هجرت از صنادید قریش ریخت، و مغفرت خدا نسبت به گناهان آن جناب عبارت است از پوشاندن آنها، و ابطال عقوبتهایى که به دنبال دارد، و آن به این بود که شوکت و بنیه قریش را از آنان گرفت. مؤید این معنا جمله" وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ ... وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً" است.(تفسیر المیزان ، ذیل آیه 2 سوره فتح)
خداوند بر خلاف کتب آسمانی دیگر و بر خلاف پیامبران دیگر، به پیامبر(ص) وعده داده است او را از دشمنان حفظ کرده و در عصمت نگه می دارد تا کشته نشود و به قتل نرسد؛ چنان که درباره قرآن نیز وعده داده است تا آن را مصون از هر گونه تحریف و تصرف کرده و اجازه ندهد تا چنان که تورات و انجیل تصرف شده این کتاب نیز تصرف شود.
در آیات قرآنی بیان شده است پیامبران دیگر توسط دشمنان و حتی امت خودشان شهید شده و به قتل رسیدند. برخی از پیامبران را دشمنان کشتند و برخی چون پیامبران بنی اسرائیل را همین یهودیان به قتل رسانیدند. خداوند می فرماید: یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَق؛ به ناحق پیامبران را می کشند.(بقره، آیه 61؛ آل عمران، آیات 21 و 112؛ مائده، آیه 70)
اما درباره پیامبر(ص) وعده داده که چنین چیزی اتفاق نمی افتد و خداوند حافظ و عاصم او از دشمنان خواهد بود: یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ ؛ اى پیامبر، آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، ابلاغ کن و اگر نکنى پیامش را نرساندهاى. و خدا تو را از گزندِ مردم نگاه مىدارد. آرى، خدا گروه کافران را هدایت نمىکند.(مائده، آیه 67)
خداوند به وعده ای که داده بود عمل کرد و وقتی برخی از منافقان خواستند که ایشان را به قتل برسانند و توطئه کردند خداوند پیامبرش را حفظ کرد. (الحلبی الشافعی، علی بن برهان الدین؛ السیرة الحلبیة، بیروت – لبنان، دارالمعرفة، 1400ـ ج 3، ص 120)
امیرمومنان علی(ع) می فرماید: کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَیْنَا بِرَسُولِ اللَّه(ص)»؛ هر وقت «نائره» جنگ خیلی داغ و برافروخته می شد، ما که کنار حضرت می آمدیم، احساس امنیت می کردیم.(شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص116)
خداوند درباره حفظ قرآن از تحریف و تصرفات باطل نیز می فرماید: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ؛ بىتردید، ما این قرآن را به تدریج نازل کردهایم، و قطعاً نگهبان آن خواهیم بود. (حجر، آیه 9)
پس همان طوری که خداوند به وعده خویش عمل کرد و اجازه نداد تا توطئه های متعدد دشمنان در قتل پیامبر(ص) چه در لیله المبیت و چه در جنگ احد و واقعه عقبه و مانند آن به سرانجام برسد و قتلی انجام گیرد؛ هم چنین خداوند اجازه نمی دهد تا قرآن تحریف شود و باطلی در آن راه یابد و از حجیت بیافتد؛ زیرا این حجت باقی و کامل الهی باید تا قیامت بماند چنان که اهل بیت(ع) نیز باقی و برقرار است و حجت الهی حضرت امام زمان(عج) باقی در میان مردمان است.
تبلیغ به معنای رساندن امری و چیزی به بلوغ آن است. این که مطلبی را به کسی برسانید آن نیز تبلیغ است. پس بلوغ رسانی و هم ابلاغ کردن کاری خوب و پسندیده ای است؛ اما مشکل این است که برخی تبلیغ را به عنوان یک ابزار برای فریب و نیرنگ دیگران به کار می برند؛ یعنی به جای آن که با تعلیم و تعلیل مخاطب را به بلوغ رسانند و با این کار مطلبی را ابلاغ کنند که حق است، با تکرار به جای تعلیم و تعلیل، باطلی را به خورد مردم می دهند.
جامعه انسانی نیازمند تعلیم و تعلیل است. کسانی که عالم هستند باید دیگرانی که جاهل هستند، آموزش و تعلیم دهند و سپس با تعلیل و بیان علت آن، حقیقتی را فهمیده به دیگران برساند. تعلیم باید در نهایت همراه با تعلیل باشد تا تاثیر مثبت و سازنده ای داشته باشد، تا شاگرد هم استاد شود و خودش به جای معلم و تعلیم دهنده قرار گیرد.
اما کسانی که می خواهند مردم را فریب دهند به جای تعلیم و تعلیل، به تبلیغ از راه تکرار می پردازند و یک مطلب باطلی را تکرار می کنند تا در جان و دل مردم جا گیرد. وقتی یک کالا یا غذای زیانبار از راه رسانه های دیداری و شنیداری تکرار شود، این امر پذیرفته می شود؛ این گونه که تواتر فریبنده از راه تکرار به جای تعلیم و تعلیل قرار می گیرد و با تاثیرگذاری در فرهنگ عمومی مردم آنان را در مسیر باطلی حرکت و سیر می دهند.
دشمن نخستین کاری که می کند فرهنگ مردم را دستکاری می کند؛ زیرا تغییر و دستکاری در فرهنگ مردم موجب می شود تا مردم خودشان بر اساس فرمان عقل و قلب در مسیری بروند که برنامه ریزان و مکاران می خواهند؛ یعنی بی هیچ هزینه ای مردم همان کاری می کنند که مبلغان می خواهند.
اصولا مستکبران با تبلیغ به جایی تعلیم و تعلیل بر آن هستند تا مردم را به استخفاف و خواری بکشانند و آنان خودشان تابع محض مستکبران شوند. همان کاری که فرعون می کرد و مردمش را با تبلیغ باطل به استخفاف می کشاند و آن مردم خودشان مطیع محض فرعون می شدند: فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ(زخرف، آیه 54)
به عنوان نمونه امیرمومنان علی(ع) درباره استفاده از دین برای اهداف دنیوی پیش از خلافت رسمی خودشان می فرماید: فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا؛ این دین اسیر در دست اشرار و بدکاران بود و آنان در دین به هواهای نفسانی خودشان عمل می کردند و دنیا بدان طلب می شد.( شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج17، ص59)
بر اساس آموزه های قرآنی، انسان ها گرفتار خیال بافی می شوند و دیگر عقل نظری و عقلی عملی آنان از کار می افتد. خداوند با واژه «مختال» از باب افتعال (إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلّ مُخْتالٍ فَخُور : لقمان، آیه 18) به این خیال بافان اشاره می کند که در حقیقت فطرت خود را دفن و دسیسه کرده و فتیله عقل خود را پایین کشیده اند و دیگر عقلشان نورافشانی ندارد تا حق و باطل را ببیند و یا بدان گرایش یابند.(شمس، آیه 10)از همین رو، فرموده است: لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُور؛ دیدگان چشم کور نیست، ولی دیدگان قلب هایی کورند که در میان سینه است.(حج، آیه 46)
افراد خیال باف و مختال، دیگر به ساده ترین استدلال ها نیز واکنش نمی دهد. با آن که پیامبران نسبت به بتان می فرمایند: أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِها؛ آیا برای بتان پاهایی است که بدان راه بروند و دست هایی که بدان چیزی را بگیرند؟(اعراف، آیه 195) با این همه چون خیال باف هستند، این ساده ترین استدلال و برهان را در عقل نظر فهم و درک نمی کنند و در عقل عمل و قلب خودشان نمی پذیرند.
از همین روست که می گویند:سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظین؛ مساوی است بر ما موعظه کنی یا از موعظه کنندگان نباشی(شعراء، آیه 136)؛ چرا که کار از علاج گذشته و دیگر حرف در آنها اثر نمیکند؛ زیرا آنقدر خاک روی این عقل رفته که این بیچاره زنده به گور شد و صدای کسی را نمیشنود.
اما بر هر کسی است که انذار کنند و وظیفه امر به معروف و نهی از منکر و دعوت مردم به حق و توحید را انجام دهد تا آن عذری برای مومن در پیشگاه خداوند باشد که مسئولیت امر به معروف و نهی از منکر را انجام داده : مَعْذِرَةً إِلَی رَبِّکُمْ؛ از باب عذر در پیشگاه پروردگارتان(اعراف، آیه 164) و دیگر آن که حجت بر مخالفان تمام شود و اتمام حجت صورت گیرد: لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَة؛ تا هر کسی که هلاک می شود از روی بینه هلاک شود.(انفال، آیه 42)
دروغ همانند ظلم دارای حرمت عمومی و اطلاقی است و هرگز مخصص نمی خورد و مقید نمی شود. بنابراین، جایی نیست که بگوییم در این مورد دروغ و ظلم جایز و رواست و عمومات حرمت و اطلاق آن تخصیص خورده و تقیید شده است.
در اسلام و آموزه های وحیانی ما دو دسته موضوعات داریم: 1. موضوعاتی که عام است و اختصاص به شریعت و منهاجی ندارد و باید در همه شیوه و سبک های زندگی به کار گرفته شود؛ 2. موضوعاتی که از چنین عمومیت و اطلاقی برخوردار نیست و می تواند تخصیص برخورد تا نسخ شود و تخصیص ازمانی شامل آن باشد.
به عنوان نمونه اصول دین چون توحید و نبوت و معاد و هم چنین اصل عبادت و خطوط کلّی عبادتهای فقهی و هم چنین خطوط کلّی اخلاق، اینها جزء اسلام است، نه جزء منهاج و شریعت. از همین روست که در همه شرایع اینها مطرح است و پیامبران بدان دعوت کرده اند. در همه شرایع که خداوند به عنوان اسلام یاد می کند و از آدم(ع) تا خاتم(ص) ادامه داشته است، اموری چون وجوب عدل، حرمت ظلم، وجوب حق، حرمت باطل، وجوب خیر، حرمت شرّ، وجوب حَسَن، حرمت قَبیح، وجوب صِدق و حرمت کذب مطرح بوده است؛ زیرا اینها جزء اسلام است و اینچنین نیست که در شریعتی باشد و در شریعتی نباشد. پس این موضوعات و احکام جزو ثابتات همه شرایع اسلامی بوده و اختصاص به شریعت و منهجی ندارد؛ یعنی در قالب و محدوده «لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجا» نیست، بلکه داخل دین است که خداوند در سوره آل عمران می فرماید: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ؛ دین نزد خداوند اسلام است.(نگاه کنید: آل عمران، آیات 19 و 85؛ شوری، آیه 13)
اما این که در اسلام از دروغ مصلحتی یاد و جوازی برای آن داده شده باید گفت که این نیز از باب تخصیص یا تخصص یا تقیید نیست، بلکه از باب تزاحم است
توضیح این که دروغ و صداقت همانند عدل و ظلم نیست؛ زیرا ظلم عدالت تامه فساد است؛ از این رو تخصیص و تخصص بر نمی دارد؛ اما صداقت و کذب مقتضی فساد و مفسده است.
در اصول فقه بیان شده که تعارض برای نشئه? اثبات و ادلّه و تعارض ادلّه است و تزاحم برای ملاکات است؛ و از آن جایی که صدق مقتضی مصلحت و کذب مقتضی مفسده است؛ در مقام تزاحم و در مقام اجرا گاه می تواند اهم و مهم کرد. این گونه است که برای حفظ و حرمت خونی و عرضی و مالی عظیم ، دروغی به مصلحت گفت؛ زیرا در صداقت در این موارد مصحلت نیست و ملاک حکم وجود ندارد، بلکه مصلحت در گفتن دروغ است.
در این موارد مصلحت در دروغ است نه در صداقت، بلکه در صداقت مفسده ای چون قتل و آبروبری و هلاکت مالی است. پس این مقتضی بر آن مقتضی مقدّم است، و هنگامی که اَهم و مهم میشود، آن صداقت و راستگویی ملاک خودش را از دست میدهد و وقتی ملاک خود را از دست داد، دیگر جایی برای تخصیص و تخصص و تقیید و تقیّد نیست، چون از باب تعارض ادله نیست، باب از تزاحم و ملاکات است. پس به حکم اهم و مهم نوبت به این می رسد تا ترجیح راجح بر مرجوح صورت گیرد.
البته تا می توان از دروغ پرهیز کرد؛ چنان که گفته شد: جز راست نباید گفت؛ هر راست نشاید گفت. پس لازم نیست که آدم هر راستی را بگوید ولی اگر سخنی می گوید هماره صداقت را داشته باشد و توریه کند و راست را بپوشاند تا دانسته نشود
حسابرسی خداوند در قیامت بسیار دقیق و سریع است؛ زیرا
1. خداوند عالم و قادر و رحمن است؛ پس جهلی ندارد و همه چیز را می داند و علم فعل او نیز به علم ذات باز می گردد؛ ناتوان و عاجز نیست بلکه قادر و تواناست و می تواند کن فیکون کند؛ هم چنین بخشنده و مهربان است و بخلی ندارد تا اگر حق کسی را بدهد از عطایش چیزی از خزائن او کم شود.
2. قاضی خداوند عادل است؛ چنان که می فرماید: وَ لا یَظلِمُ رَبُّکَ أَحَدا ؛ پروردگارت در حق کسی ظلم نمی کند(کهف، آیه 49)؛ زیرا خداوند عدل محض است؛
3. خداوند سهو و نسیان ندارد؛ زیرا چنان که گفته شد علم او علم ذاتی است و علم فعلی اش نیز به عمل ذاتی باز می گردد. پس باید گفت: وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا؛ و پروردگارت نسیان کننده نیست (مریم، آیه 64)؛
4. شاهدان همه چیز را نگاشته اند: وَ رُسُلُنا لَدَیهِم یَکتُبُون؛ و فرستادگان ما در نزدشان می نویسند(زخرف، آیه 80) و همه چیز را همان طوری که انجام گرفته ضبط و حفظ می کنند: وَ إِنَّ عَلَیکُم لَحافِظین کِراماً کاتِبین یَعلَمُونَ ما تَفعَلُون؛ به راستی که بر شما حافظین هستند که کتاتبان کرامی اند و می دانند آن چه انجام می دهید(انفطار، آیات 10 تا 12) و هر عمل بر آمده را چون رقیب و عتید می بینند.(ق، آیه 18)
5. خود عمل در قیامت می آید بدون آن که دخل و تصرفی شده باشد: خداوند در آیه 7 سوره تحریم می فرماید: الیَومَ إِنَّما تجزَونَ ما کنتم تَعمَلون؛ امروز جز این نیست که هر آن چه کردید را جزا می یابید. یا در آیه 30 آل عمران آمده است: یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُّحْضَرًا ؛ روزی که هر نفس آن چه عمل کرد از خیر را حاضر شده می یابد. پس هر کسی با عمل خودش ملاقات خواهد کرد. از همین روست که در قیامت هر کسی به سرعت حسابش رسیده می شود و هیچ اشتباه و خطا و نیسانی نیست؛ زیرا عین عمل خودش به شکل مجازات ظهور می یابد.
از همین روست که خداوند اسرع الحاسبین(انعام، آیه 62) و سریع الحساب است(بقره، آیه 202؛ آل عمران، آیات 19 و 199 و مائده، آیه 4) و به سرعت در قیامت حسابرسی می کند و مجازات می نماید؛ چنان که استوار و محکم حکم می کند؛ زیرا احکم الحاکمین است.(هود، آیه 45)
در آیه 15 سوره غافر از روز قیامت به یوم التلاق روز «تَلاقی» یاد شده است. در باره علت این نامگذاری می توان پنج وجه بیان کرد:
1. به اعتبار «تَلاقی» ارواح با ابدان است این روز به این نام نامیده شده است؛ یعنی «بالموت» ارواحی که ابدان را رها کردند، در قیامت دوباره برمیگردند و با هم تلاقی می کنند؛ یعنی همان معاد جسمانی تحقق می یابد؛
2. به اعتبار «تَلاقی» فرشتههای آسمان با موجودات زمین است که این نام برای آن آمده است؛ زیرا در آن روز فرشتهها نازل میشوند و به عنوان شهادت و مانند آن ها در دادگاه عدل الهی در روز قیامت حضور پیدا میکنند؛
3. به اعتبار «تَلاقی» اولین و آخرین در «یوم» قیامت است که این نام بر آن نهاده شده است؛ زیرا خداوند در آیه 49 سوره واقعه می گوید: إِنَّ الأَوَّلینَ وَ الآخِرینَ لَمَجمُوعُونَ إِلى میقاتِ یَومٍ مَعلُوم؛ به راستی که اولین و آخرین هر آینه در روز قیامت که روز معلوم است مجموع خواهند شد؛
4. به اعتبار «تَلاقی» انسان با پروردگار خودش است این روز قیامت را روز تلاقی نامیده است؛ زیرا خداوند در آیه 6 سوره انشقاق می فرماید: إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدحاً فَمُلاقیه؛ به راستی که تو کادح و تلاش کننده ای هستی به سوی پروردگارت تا با او ملاقات کنی؛
5. به اعتبار «تَلاقی» با اعمال خودش است که این روز را روز تلاقی نامیده اند؛ زیرا هر کسی جزای اعمال و کیفر و پاداش اعمال خودش را در آن روز می بیند. خداوند در آیه 7 سوره تحریم می فرماید: الیَومَ إِنَّما تجزَونَ ما کنتم تَعمَلون؛ امروز جز این نیست که هر آن چه کردید را جزا می یابید. یا در آیه 30 آل عمران آمده است: یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُّحْضَرًا ؛ روزی که هر نفس آن چه عمل کرد از خیر را حاضر شده می یابد. پس هر کسی با عمل خودش ملاقات خواهد کرد. از همین روست که در قیامت هر کسی به سرعت حسابش رسیده می شود و هیچ اشتباه و خطا و نیسانی نیست؛ زیرا عین عمل خودش به شکل مجازات ظهور می یابد.