سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش فراگیرید ؛ چرا که در تنهایی، همدم و در غربت، همره و در خلوت، هم صحبت است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :443
بازدید دیروز :384
کل بازدید :2164532
تعداد کل یاداشته ها : 1987
04/3/19
7:16 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

قرآن به عنوان «جامع الکلم» از «جوامع الکلمِ» الهی به حساب میآید. پیغمبر(ص) هم از این عطیه برخوردار شده است؛ چنان که می فرماید: «أُعْطِیتُ جَوَامِعَ‏ الْکَلِم‏؛ به من جوامع الکلم بخشیده شده است.»( مستدرک الوسائل، المیرزاحسین النوری الطبرسی، ج2، ص529)
قرآن کتابی دارای محکمات و متشابهات و مجمل و مفصل است. البته بخشی از تفصیل در قرآن آمده و تفصیل جزیی و فرعی به عهده پیامبر(ص) گذاشته شده است؛ چنان که خداوند می فرماید: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِم؛ ما ذکر را به سوی تو فرو فرستادیم تا بر اساس تنزیل شده به سوی آنان ، آن ذکر را برای مردمان تبیین کنی.(نحل، آیه 44) پس خداوند فرمود: تو مبیّن، مفسّر، شارح و تبیینکننده هستی؛ اما به اذن ما تبیین میکنی.
االبته پیامبر(ص) از خودش تفسیر نمی کند، بلکه تبیین گری آن حضرت(ص) نیز براساس دانشی است که به ایشان از راه خاصی داده شده است؛ از این روست که خداوند فرمود: وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ؛ خداوند چیزی که نمی دانستی را به تو تعلیم داد. (نساء، آیه 113) پس پیامبر (ص) با آن علومی که ما ایشان یاد داده شده، کتاب الهی را شرح می کند. بنابراین تفسیر قرآن نظیر شرح سایر متون نیست.
این که خداوند می فرماید: کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ خَبیر؛ یعنی اول به صورت مُتقن و جامع و بسته بود، و سپس از خزائن الهی به میزان مقدر و معلوم نازل و تنزیل شده است:  إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم(حجر، آیه )
به هر حال از آیات قرآنی به دست می آید که تفسیر پیامبر(ص) نیز برابر انزال الهی است. از همین روست که در آیه 7 سوره حشر می فرماید: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا؛ هر آن چه پیامبر(ص) برای شما آورده بگیرید و عمل کنید و هر آن چه را نهی می کند از آن پرهیز کنید.
البته این شامل عترت(ع) نیز می شود؛ زیرا همان طوری که پیامبر(ص) مفسر براساس تنزیل و تعلیم الهی است، اهل بیت عصمت و طهارت به عنوان عترت نیز بر اساس تعلیم الهی تفسیر کننده و تبیین گر قرآن هستند. از همین روست که پیامبر(ص) می فرماید: «إِنِّی تَارِکٌ‏ فِیکُمُ‏ الثِّقْلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی‏». (مستدرک الوسائل، المیرزاحسین النوری الطبرسی، ج7، ص255)
از این جا معلوم میشود مفسّران حرف خدا را میزنند، نه اینکه حرف خودشان را بزنند و اگر دیگران تفسیر میکنند؛ یعنی ما با سراج و چراغِ عقل میبینیم که خدا چه میگوید، نه اینکه خدا این چنین فرمود و ما این چنین میگوییم!


  
  

امام باقر(ع) درباره سر و راز «مُبِین» بودن زبان می فرمایند: «لِأَنَّهُ یُبِینَ الأَلسُن وَ لاَیُبِینُهُ الأَلسُن؛ چون که عربی زبان های دیگر را تبیین می کند ولی زبان های دیگر این گونه نیست و بیان کننده و روشنگر زبان عربانی نیست.» (شرح اصول الکافی، الملا صالح المازندرانی، ج‏11، ص85)
پس زبان عربی می‌تواند زبان‌های دیگر را ترجمه کند؛ ولی زبان‌های دیگر نمی‌توانند آنرا ترجمه کنند. این سرّ اتصاف زبان عربی به «مُبِین» ‌است که در قرآن بیان شده است.(نحل، آیه 103)
البته قرآن در این ویژگی برتر از هر نوشته ای دیگر است؛ زیرا  قرآن کریم، معارفی را دارد که پیش از آن در جایی نیامده است و حتی در کتب آسمانی دیگر چون تورات و انجیل آن معارف به شکلی که در قرآن بیان شده، نیست.
ممکن است که در کتب و نوشته های دیگر حتی تورات و انجیل برخی از مسایل باشد ولی در حد اندازه ای که در قرآن آمده بیانی وجود ندارد. این قران است که این عربی مبین را واقعا نشان داده است و از آن ظرفیت زبانی برای بیان معارف الهی سود جسته است. در قرآن معارفی چون وحی ، روح، نفس لوامه ، نفس مطمئنّه،  نفس امّاره، انواع و اقسام ایمان و تقوا و یقین و عدل و قسط و انصاف و مانند آن ها سخن به میان آمده که جز از راه زبان عربی مبین امکان نداشت که به انسان ها منتقل شود.
البته درک این معارف بلند قرآنی برای همگان نیست، بلکه حتی عالمان نیز ناتوان خواهند بود مگر آن که از قومی باشند که هماره در حال علم آموزی هستند و فارغ التحصیل نمی شوند و هماره دانشجو هستند؛ چنان که خداوند می فرماید: لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ؛ یعنی می آموزند و قائم به علم هستند.(انعام، آیه 97؛ یونس، آیه 5؛ فصلت، آیه 3)

اینکه یکی از اوصاف وجود مبارک حضرت امام زمان(عج) «قیام» است، برای این است که او تنها عادل نیست، بلکه او قائم به عدل ، قائم به صلح ، قائم به امنیت و امانت است؛ یعنی از مصادیق: لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط (حدید، آیه 25) که قایم به آن است.


  
  

قرآن تجلی گاه الهی است؛ چنان که هستی این گونه است. با این تفاوت که قرآن روشن تر از عالم هستی در آیت و نشانه بودن است. امیرمومنان امام علی(ع) درباره هستی می فرماید: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ‏ بِخَلْقِه‏؛ سپاس ویژه خدایی است که برای خلقش به خلقش تجلی کرده است».( شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج7، ص181) آن حضرت(ع) در خصوص جایگاه قرآن در تجلی و آیت بودن نیز فرمود: «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ‏ غَیْرِ أَنْ‏ یَکُونُوا رَأَوْه؛ خداوند سبحان برای مردم در کتابش تجلی کرد بدون آن مردم او را ببیند.‏»( شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج9، ص103)
از این رو، قرآن بر آن است تا خداوند را به مردم چنان که هست نشان دهد؛ زیرا خداوند غیب مطلق است و شهادت مطلق نیست تا به ابزار حسی و معرفت تجربی معلوم انسان شود؛ این جاست که باید معرفت غیر حسی یعنی معرفت عقلی و معرفت شهودی و حضوری و وحیانی بیاید تا حقایق را معلوم انسان کند. قرآن بر آن است تا معرفت خاصی را به انسان ببخشد که همان معرفت وحیانی است. البته کسی که در کلاس قرآن درست بیاموزد به علم تقوایی به علوم حضوری و لدنی دست می یابد و حقایق را چنان حس مشهود چشم ظاهر است، آن حقایق نیز به چشم باطن مشهود می شود. این همان راه تزکیه است.
به هر حال، به عنوان جامع بر آن  است تا ظاهر و باطن، ملک و ملکوت، علم و تقوا را با هم جمع کند. این گونه است که قرآن هماره میان حکمت و موعظه و جدالِ اَحسن جمع کرده است؛ چنان که بین تبشیر و انذار و میان طرح سنّت الهی در سایه? قصص گذشته‌ها جمع کرده است. این گونه است که عامل غرور را تشریح و عامل نجات را تبیین کرده است. هم چنین عامل اندیشه را که عقل نظری است تقویت کرده، عامل انگیزه را که عقل عملی است با موعظه و مراقبتِ حسنه تأیید کرده است؛ و عقل نظری که متولّی اندیشه است، با برهان کامل می کند؛ و عقل عملی را که مسئول انگیزه است، با موعظه، مراقبت، نصیحت و اخلاق کامل می کند؛ پس هماره میان علم و عمل ، عقل و قلب جمع می کند و تنها به یک بعد از ابعاد وجودی انسان نمی پردازد؛ چرا که قرآن کتاب تعلیم و تزکیه، و دانش و پرورش است.


  
  

قرآن کریم محکمات دین را با برهان قطعی بیان می‌کنند و آنها را منبع و مرجعِ سایر مطالب قرار می دهد؛ پس اگر متشابهاتی باشد آنها را به محکمات ارجاع می‌دهد.(آل عمران، آیه 7 و آیات دیگر قرآن)
از آن جایی که همه مردم در سطح ادراک محکمات نیستند؛ لذا خداوند مَثَل‌هایی ذکر می‌کند تا حقیقت برای کسانی که در سطح پایین تر ادراکی هستند مطالب را دریابند و حقیقت برای آنان نیز معلوم شود.
بر اساس آموزه های قرآنی مَثَل دو کاربرد دارد: 1. پایین آوردن دامنه? مطلبِ بلند ؛ 2. بالابردن دستِ فهمِ مخاطب.
به سخن دیگر، تا مطلب بلند و ژرف و معارفی والا با مَثَل پایین نیاید و با تمثیل در سطح  فهمِ مخاطب بالا نیاید، و مخاطب به دامنه? مطلب نرسد و چیزی عائد او نمی‌شود.
اصولا مناسخت و مناسبت میان دو طرف لازم و ضروری است. این عمل را همترازی می گویند؛ به این معنا که کاری می شود تا دو طرف به شکلی همتراز و در یک سطح قرار گیرند تا امکان افهام و تفهیم و فهم انجام گیرد. این گونه است که از یک سو تنزل و انزال است و از سوی دیگر عروج و صعود.
از همین روست که قرآن کریم معارف عقلیِ عروج و آسمانی و «لدی اللّهی» را پایین می آورد و در قالب «دَنا فَتَدَلَّی» (نجم، آیه 8) بازگو می‌کند،  و از سوی پیامبر(ص) و دیگر مخاطبان بالا برده می شوند تا نوعی مناسخت و تناسب ایجاد شود.
پس قران مَثَل‌هایی را که ذکر می‌کند  دارای دو نقش و اثر است. به عنوان نمونه آیه? بیست و دوم سوره مبارکه «انبیاء» است. خداوند می فرماید: لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ ؛ اگر در آن دو- آسمان و زمین- خدایانى جز خداى یکتا مى‏بود هر آینه هر دو تباه مى‏شدند. پاک و منزه است خداى، پروردگار عرش، از وصفى که مى‏ کنند.  در این جا «برهان تَمانُع» با همه? پیچیدگی هایش بیان شده است. البته برخی از بزرگانِ حکمت و کلام خیال می‌کردند که این به برهان تمانع به برهان «تَواردِ علّتین» برمی‌گردد، ولی قرآن کریم در مَثَل‌های گوناگون آن قدر در این آیه? ، برهان تَمانُع را پایین آورد، تا به دست فهمِ اکثریِ مردم نیز برسد.
پس قرآن بعد از بیان مُحکمات و ارجاع متشابهات به مُحکمات، در فضایی با مَثَل‌هایی می کوشد تا مطلب را در حدّ فهمِ توده? مردم قرار دهد. از همین روست که با توجه بر فرهنگ محاوره مردم و زبان توده ها سخن می گوید و مثل هایی را می آورد. در آیات قرآنی بر نقش مثلا بارها تاکید شده است. خداوند می فرماید: وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فی‏ هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَل(کهف، آیه 54)؛ و یا می فرماید: تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاس(عنکبوت، ایه 43)؛ با این همه بر این نکته تاکید دارد که تعقل این مثل ها کار هر کسی نیست بلکه کار عالمان است: وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُون.(همان)


  
  

یکی از صفات خداوند حکمت است و خداوند بارها در ایات قرآنی خود را حکیم معرفی کرده است. حکمت چون اراده از صفات فعلی الهی است و منشأ انتزاع آن، از یک سوی، حب و علم الهی، و از سوی دیگر، کمال و خیر مخلوقات است.

البته باید توجه داشت که محبوبیت خیر و کمال مخلوقات، تابع محبوبیت ذات الهی برای خودش است؛ هم چنان که محبوبیت هر معلولی، تابع محبوبیت علت ایجاد‌کننده? آن است که در مرتبه? عالی‌تری از وجود قرار دارد.
خداوند نظام احسن را بر اساس حکمت آفریده و از همین رو، هدفمند بوده و از عبث و لغو مبرا و پاک است. البته از آن جایی که موجودات مادی دارای تزاحم‌های گوناگونی هستند و حکمت و عنایت الهی اقتضا دارد که سلسله‌های علل و معلولات مادی به‌گونه‌ای تحقق یابند که مجموعاً دارای کمالات وجودی بیشتری باشند، یعنی جهان دارای نظام احسن باشد، نظام را به گونه ای آفریده که بهترین ها هماره وجود داشته و موجود باشد. علت اینکه اراده? الهی به بعضی از ممکنات تعلق نمی‌گیرد، این است که آنها در کادر نظام احسن قرار نمی‌گیرند؛ چرا با آن که آنها ممکن و مقدور الهی هستند، ولی چون احسن ممکنات نیستند اراده به آن ها تعلق نمی گیرد و تنها به احسن ممکنات اراده تعلق می گیرد. به هر حال هر ممکنی تحت اراده و مقدور الهی قرار نمی گیرد، بلکه تنها احسن ممکنات به عنوان مراد و مقدور قرار می گیرند.
برای اثبات حکمت و این که نظام موجود نظام احسن است حکمای الهی از دو راه دلیل لمّی و دلیل انّی آن را اثبات کرده‌اند، و با بیان ساده‌ای می‌توان گفت: اگر خدای متعالی جهان را با بهترین نظام نیافریده باشد، لازمه‌اش جهل یا عجز یا عدم حب کمال و یا بخل اوست.
محدود شدن اراده? الهی به‌وسیله? مصالح، یا مقید شدن قدرت و رحمت او به‌وسیله? حکمت، نیز باید به‌همین معنا تفسیر شود.


  
  

خداوند همان طوری که از مشیت خود سخن گفته از اراده خویش نیز سخن به میان آورده و مثلا می فرماید: وَلَـکِنَّ اللّهَ یَفْعَلُ مَا یُرِیدُ؛ ولی خداوند انجام می دهد هر آن چه را اراده می کند.(بقره، آیه 253) و یا در جایی دیگر می فرماید: یُرِیدُ اللّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَلاَ یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ؛ خدا براى شما آسانى مى‏خواهد و براى شما دشوارى نمى‏خواهد.(بقره، آیه 185)
خداوند به صراحت در آیاتی از جمله آیه 107 سوره هود و آیه 16 سوره بروج می فرماید: فَعَّالٌ لِّمَا یُرِیدُ؛ هر آن چه را اراده کند انجام می دهد.
اراده به دو معنا به‌کار می‌رود: یکی دوست‌داشتن، و دیگری تصمیم‌گرفتن.
دوست‌داشتن یا تصمیم‌گرفتن نسبت به انجام کار اختیاری خویش، «اراده? تکوینی» و نسبت به‌کار اختیاری فاعل دیگری، «اراده? تشریعی» نامیده می‌شود.
اما باید گفت اراده? فرمان دادن یا وضع قانون، اراده? تشریع است، نه اراده? تشریعی؛ هر چند که تشریع، کاری تکوینی محسوب می‌شود.
هم چنین دوست‌داشتن چیزی یا کاری در نفوس متعلق به ماده، کیفیتی نفسانی است؛ اما معنای تجریدشده? آن قابل اطلاق بر مجردات تام و هم چنین خدای متعالی نیز هست. ازاین‌رو اراده به‌معنای خواستن و دوست‌داشتن را می‌توان از «صفات ذاتی الهی» به‌شمار آورد. صفات ذاتی، صفات و مفاهیمی است که نیاز به وجود متعلقی در خارج از ذات نداشته باشد؛ مانند حیات و علم و قدرت؛ اما صفات فعلی یا صفات اضافی هماره ناظر به وجود متعلقی در خارج است؛ مانند صفات سمیع و بصیر و متکلم و رازق و خالق و مانند آن ها.
چنان که گفته شد یکی دیگر از معانی اراده، تصمیم گرفتن نفوس است که آن نیز فعل یا کیفیتی انفعالی است. این امور هم  در هر حال، مسبوق به تصور و تصدیق و شوق است و با این شکل نمی توان بر اراده خداوند این معنا را اطلاق کرد، اما می‌توان آن را بعد از تجرید، به‌صورت صفت فعلی به مجردات تام از جمله خداوند نیز نسبت داد؛ البته از آن جهت که فعل در شرایط خاصی متعلق حب ایشان قرار می‌گیرد، چنان‌که در مورد خلق و رزق و سایر صفات فعلی و حتی در مورد علم فعلی نیز چنین است


  
  

انسان از زمانی که به زمین در آمد هماره مخاطب وحی هدایتی خداوند بود و خداوند به وعده خود که در آیه 38 سوره بقره نقل شده عمل کرده است. در قرآن این مطلب در چند طائفه از آیات بیان شده است:
1. پیامبران متواتر بودند: خداوند می فرماید:أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا. (مومنون، آیه 44) این تترا از واژه وتر به معنای تک به تک است. تترا همان وترا است که به علت اعلال این گونه تغییر یافته است. پس «وَترا» یا همان «تَترا»؛  یعنی متواتر بوده و این وسطه سلسله پیامبران و رسولان قطع نشده است؛
2. هر امتی رسولی دارد: وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی‏ کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولا؛ به تحقیق در هر امتی رسولی را برانگیخته و مبعوث کردیم.(نحل، ایه 36)
3. برای هر امتی نذیر و ترساننده ای فرستادیم:إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فیها نَذیر(فاطر، آیه 24)؛
4. وحی همیشه جاری بوده است: خداوند می فرماید: لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ؛ به تحقیق قول ما برای آنان متواصل بوده و قطع نشده  است(قصص، آیه 51)؛
پس هماره در طول تاریخ بشریت پیامبری و وحی بوده است که البته برخی از آن ها که شاید بیش از 25 نفر نباشد، حکایتشان در قرآن آمده و داستان بسیاری نیامده است: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِکَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُص(غافر، آیه 78) و هم چنین آیه 164 سوره نساء نیز همین معنا را بیان کرده است.


  
  

فرح به شادی هیجانی گفته می شود که می تواند دو قسم باشد: فرح حق و فرح باطل.
فرح حق مانند فرح مومنان در جایی که خداوند می فرماید: فِی بِضْعِ سِنِینَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِن بَعْدُ وَیَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ؛ در مدت چند سال، فرجامِ‏ کار در گذشته و آینده از آنِ خداست، و در آن روز است که مؤمنان از یارى خدا شاد مى‏گردند.(روم، آیه 4) یا می فرماید: قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِکَ فَلْیَفْرَحُواْ هُوَ خَیْرٌ مِّمَّا یَجْمَعُونَ؛ بگو: «به فضل و رحمت خداست که مؤمنان‏ باید شاد شوند.» و این از هر چه گرد مى‏آورند بهتر است.(یونس، آیه 58) و نیزهمین معنا را می توان در ارتباط با نزول وحی و شادی مومنان ردگیری کرد که در آیه 36 سوره رعد بیان شده است. آیه 170 سوره آل عمران نیز اشاره به فرح حق دارد.
فرح باطل، فرح کسانی است که کافرند و به اموری دلخوش می شوند و شادی و فرح می کنند که ارزشی ندارد. از جمله مصادیق آن می توان به این آیه اشاره کرد: وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاء بَعْدَ ضَرَّاء مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئَاتُ عَنِّی إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ ؛ و اگر- پس از محنتى که به او رسیده- نعمتى به او بچشانیم حتماً خواهد گفت: «گرفتاریها از من دور شد!» بى‏گمان، او شادمان و فخرفروش است. (هود، آیه 10) و نیز می فرماید: اللّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشَاء وَیَقَدِرُ وَفَرِحُواْ بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا فِی الآخِرَةِ إِلاَّ مَتَاعٌ ؛ خدا هر که را خواهد روزی بسیار دهد یا روزی اندک و مردم به زندگی دنیا شادند ، حال آنکه زندگی دنیا در برابر زندگی آخرت جز اندک متاعی نیست.(رعد، آیه 26) هم چنین فرح در آیات 120 و 188 سوره آل عمران و 50 و 81 سوره توبه و 53 سوره مومنون و 76 سوره قصص و آیات دیگر از مصادیق فرح باطل است.
پس فرح به شادی هیجانی اطلاق می شود که می توان حق و ناحق باشد؛ از این روست که خداوند در آیه 75 سوره غافر فرح را به غیر حق مقید کرده تا از فرح حق باز شناخته شود. خداوند می فرماید: ذَلِکُم بِمَا کُنتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَبِمَا کُنتُمْ تَمْرَحُونَ؛ این عقوبت‏ به سبب آن است که در زمین به ناروا شادى و سرمستى مى‏کردید و بدان سبب است که سخت به خود بدین سرمستی و نشاط باطل مى‏نازیدید.
اما مرح به شادی و نشاطی گفته می شود که از سر مستی و سرخوشی باشد. این واژه هر جا به کار رفته معنای منفی داشته است. از این رو گفته شده که مرح در شادی و نشاط باطل به کار می رود. از همین روست که خداوند در آیه 75 سوره غافر فرح را با قید بغیر الحق آورده ولی مرح را مطلق به کار گرفته است؛ زیرا هماره مرح باطل و از سر مستی و سرخوشی است.
پس معنای مرح در آیات دیگر قرآن چون آیه 37 سوره اسراء و 18 سوره لقمان نیز به معنای سرمستی و نشاط هیجانی باطل است.


  
  

خداوند در آیات قرآنی به کروی بودن زمین اشاره کرده است. البته دانستن کروی بودن خورشید و ماه با توجه به این که برای همگان محسوس است، امری نیست که نیازمند استدلال باشد؛ اما از آن جایی که زمین برای زمین نشینان به طور کلی قابل رویت نیست، ناچار برای کروی بودن آن باید استدلال کرد.
قرآن به گونه ای است که هم از ادبیات علمی بهره می گیرد  وهم از ادبیات محاوره ای. منجّم‌ و ریاضی‌دان‌ و نجوم‌شناس، وقتی می‌خواهند با مردم حرف بزنند، می‌گویند: آفتاب طلوع کرده یا آفتاب غروب کرده است و کسی هم به اینها نمی‌گوید: شما استاد این فن هستید، آفتاب که طلوع یا غروب نمی‌کند؟ بلکه این زمین است که می‌گردد؛ اما همین دانشمندان آنجایی که در کلاس درسِ دانشگاه می‌خواهند تدریس کنند، می‌گویند: زمین دور آفتاب می‌گردد و شب و روز پیدا می‌شود؛ ولی اینجا که می‌خواهد با مردم حرف بزند می‌گویند: آفتاب طلوع کرده یاغروب کرده و مانند آن. این مطلب را در آیات قرآنی نسبت به مسائل زمین و آسمان نیز می توان به دست آورد که گاه با زبان علم و گاه زبان محاوره سخن می گوید. خداوند در قرآن به دو گونه سخن گفته است: علمی و محاوره ای. درباره امور زمین و نسبت آن با خورشید می فرماید:
1. زمین سقف دارد و آسمان سقف آن است: وَجَعَلْنَا السَّمَاء سَقْفًا مَّحْفُوظًا (انبیاء؛ آیه 32)؛
2. آسمان  بنایی و ستون هایی دارد که ستون هایش دیدنی نیست: وَالسَّمَاء بِنَاء (بقره، آیه 22)؛ و می فرماید: بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها(رعد، آیه 2)؛
3. مشارق و مغارب دارد و در هر نقطه زمین قرار گیرید، نسبت به جایی دیگر مشرق و یا مغرب است، پس زمین کروی است: مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا( اعراف، ایه 137)؛ ولی در جایی دیگر به زبان محاوره می گوید: وَ إِلَی الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَت؛ زمین را بنگرید که چگونه مسطح شده است.(غاشیه، آیه 20)؛
4. دو مشرق و دو مغرب اصلی دارد که مرتبط با اعتدال بهاری و پاییزی است: رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْن(رحمن، آیه 17)؛
5. فقط مشارق است و اصولا مغرب و مغارب نیست؛ زیرا خورشید اصلا غروبی ندارد؛ از این رو تنها مشارق را بدون مغارب بیان می کند: رَبُّ الْمَشارِقِ(صافات، آیه 5)؛
6. خورشید طلوع و غروبی دارد؛ طلوع از مشرق و غروب در مغرب: فَلَمَّا رَأَی الشَّمْسَ بازِغَةً( انعام، آیه 78) و نیز می فرماید: فَإِنَّ اللّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ(بقره، آیه 258)؛ و یا می فرماید: وَجَدَها تَغْرُبُ فی‏ عَیْنٍ حَمِئَة()؛
این آیات که در دو قالب علمی و محاوره ای بیان شده است نکاتی را روشن می کند. این که زمین سقف دارد که اجازه خروج گاز و آب و مانند آن را از زمین نمی دهد؛ دیگر آن که کروی و دارای اعتدال بهاری و پاییزی است.


  
  

شاید پویانمایی و کارتون «گربه سگ» را دیده باشید. بر اساس آموزه های قرآنی انسان چون در حال صیرورت و شدن است و در یک حرکت جوهری، نفس انسانی که مجرد ناقص است می بایست به کمال برسد، نفس انسانی هماره در حال تغییر و تحول است. از این روست که نمی توان ماهیت واقعی هر فرد انسانی را تا زمانی که از دنیا نرفته، تعیین کرد؛ زیرا هویتی که در آخر می پذیرد همان ماهیت اوست. این هویت وجودی می تواند از مصادیق «حی متاله» یا «کالحجاره او اشد قسوه» (بقره، آیه 74) یا «کالانعام بل هم اضل » یعنی گیاه و جماد باشد.(اعراف، ایه 179 ؛ فرقان، آیه 44) پس نفس انسانی حتی می تواند به شکل وحوش در آید و محشور شود که در آیه نخست سوره تکویربیان شده است.
به سخن دیگر، چنان که حضرت آیت الله علامه حسن زاده آملی فرمودند انسان جنس الاجناس است نه نوع الانواع ، پس می تواند به هر شکلی ماهیت بگیرد و این انسان است که فصل اخیر خودش را با عملش خودش مشخص و مقدر می کند که آیا حی متاله باشد یا سگ و گرگ و گاوپلنگ و گاوخر و شیرخر و مانند آن.
بر اساس آموزه های قرآنی عالم می تواند خر و سگ شود یا «خرسگ» یعنی ترکیبی از دو حیوان باشد و ماهیت و فصول آنان را به خود بگیرد؛ یعنی در مرتبه کالانعام (اعراف، آیه 179) و چارپایان در آید که در آیات قرآنی بیان شده است.
این که خداوند در آیه 176 سوره اعراف عالم و دانشمندی چون چارپا به جای سر به آسمان کاسه قلب خویش را وارونه کرده و به زمین می نگرد و مخلد در آن شده به عنوان سگ زبان درآر معرفی می کند:کَمَثَلِ الْکَلْبِ ؛ و یا در آیه 5 سوره جمله عالم بی عمل را به خر تشبیه می کند و می فرماید: کَمَثَلِ الْحِمَارِ، بیانگر این واقعیت است که دانشمند می تواند «خرسگ» باشد یا هر ترکیبی دیگر از چارپایان که در روایات معراجی برخی از آن ها چون خوک و مار و عقرب و مانند آن آمده است. پس عالم بی‌عمل چون سامری و بلعم باعور و  ملل و نحل سازها و احزاب شیطانی سازها که با این نِحله‌ها در برابر انبیا ایستادند، از مصادیق خرسگ هستند.


  
  
<   <<   111   112   113   114   115   >>   >