وحی اقسامی دارد که خداوند در آیه 51 سوره شوری بیان شده است. خداوند می فرماید: وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیًا أَوْ مِن وَرَاء حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاء إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ؛ و هیچ بشرى را نرسد که خدا با او سخن گوید جز از راه وحى یا از فراسوى حجابى، یا فرستادهاى بفرستد و به اذن او هر چه بخواهد وحى نماید. آرى، اوست بلندمرتبه سنجیدهکار.
وحی مستقیم بسیار سنگین و ثقیل است؛ چنان که خداوند می فرماید: إِنَّا سَنُلْقی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلاً؛ به راستی که بر تو قول سنگین القا می کنیم.(مزمل، آیه 5) اصولا قول حق سنگین است و اما قول باطل وزنی ندارد و سبک است؛ از این روست که عمل مومن سنگین و عمل کافر سبک است و وزنی ندارد(قارعه، آیات 6 و 8)
در روایت است که زاره از امام صادق(ع) سؤال کرد: «جُعِلْتُ فِدَاکَ الْغَشْیَةُ الَّتِی کَانَتْ تُصِیبُ رَسُولَ اللَّهِ(صلّی الله علیه و آله و سلّم)»؛ به حضرت عرض کردند آن حالتی که به پیغمبر هنگام نزول وحی دست میداد، آن حالت چطور بود؟ چطور حضرت بیتاب میشد؟ حضرت امام فرمود: «ذَاکَ إِذَا لَمْ یَکُنْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ أَحَدٌ ذَاکَ إِذَا تَجَلَّی اللَّهُ لَهُ قَالَ ثُمَّ قَالَ تِلْکَ النُّبُوَّةُ یَا زُرَارَةُ وَ أَقْبَلَ بِتَخَشُّعٍ»؛ این حالت غشیه زمانی بودکه میان پیامبر(ص) و خدا واسطه ای نبود و هنگامی بود که خداوند بر ایشان تجلی می کرد. زاره می گوید امام صادق (ع) فرمود: آن همان نبوت است ای زاره! و نزدیک بود که امام صادق(ع) به خشوع دچار شود و حالتش دگرگون گردد.( التوحید، الشیخ الصدوق، ص115)
عظمت وحی چنان است که آسمان با آن که نوع رقیق وحی را از خود عبور می دهد نزدیک است که فروپاشد و سقفش فروریزد:تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ(شوری، آیه 5) ؛ چنان که در باره کوه های با اقتدار و عظمت آمده که تحمل نخواهند داشت و فرو می پاشند: لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً متصدعا، اگر این قرآن بر کوه نازل می شد می دیدی که به خشوع افتاده و متلاشی می شد(حشر، آیه 21) ؛ همان طوری که یک تجلی خداوند کوهی را متلاشی کرد و حضرت موسی(ع) مدهوش شده و به صعق افتاد: فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً(اعراف، آیه 143).
ثقه الاسلام کلینی(الکافی، چاپ الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص111) در کافی معیار و ضابطه ای را برای تشخیص صفات ذاتی خداوند از صفات فعلی بیان می کند که بسیار مفید و کارگشا است. ایشان می فرماید که صفات ذاتی آن دسته از صفاتی است که مقابل آن را نتوان برای خداوند اثبات کرد؛ مانند حیات که مقابل آن موت برای خداوند اثبات نمی شود؛ هم چنین قدرت در برابر عجز، علم در برابر جهل
اما صفات فعلی آن صفاتی است که خارج از ذات خداوندی است و می توان مقابل آن را برای خداوند اثبات کرد؛ مانند «رضا و غضب»، «احیاء وإماته»، «اعطا و منع» و «قبض و بسط».
صفات فعلی را می توان هم به خداوند و هم دیگری چون فرشتگان و انسان کامل نسبت داد؛ چنان که خداوند فعل احیا و اماته را هم به خود(بقره، آیه 258) هم به اسرافیل و عزرائیل(سجده، آیه 11) نسبت می دهد و هم در آیه 94 آل عمران به حضرت مسیح(ع)؛ زیرا آنان به اذن الهی می توانند این کارها را انجام دهند. اصولا مدبرات امور و مانند آن ها در مقام وسائط الهی عمل می کنند و از همین روست که توسل به انسان کامل و نیز شفاعت جایز و روا است؛ زیرا آنان وسائط فیض الهی هستند و در این امور ماذون به اذن الهی هستند.
خداوند به انسان دو نوع وحی می فرستد:
1. وحی علمی: یکی از اقسام وحی، همان وحی علمی است. خداوند می فرماید: عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّاعِلْماً ؛ از علم لدنی خودمان به او تعلیم دادیم(کهف، آیه 65)؛ یعنی علمی که به او تعلیم داده شده از مصادیق علم لدنی است. پس هر چه پیامبر(ص) از دانش نسبت به جهان و فقه و حقوق و تاریخ گذشتگان و حوادث و رخدادهای گذشته و آینده می داند، از علم لدنی است که خداوند به او بی واسطه تعلیم داده است. این نوع از اقسام وحی اختصاص به پیامبران (ع) دارد. خداوند با پیامبر(ص) از مقام «لَدُن عَلیٍّ حَکیم» سخن علمی می گوید. از آیات قرآنی به دست می آید که از میان اسما و صفات الهی، پنج اسم و صفت نقش کلیدی دارد که عبارتند از: عزیز ، حکیم ، مالک ، علیّ و عظیم؛ زیرا خداوند می خواهد از طریق وحی علمی به پیامبران، انسان ها را به عزت، حکمت، مالکیّت بر خویشتن خویش و نیز علوّ و عظمت برساند.
2. وحی عملی: نوع دوم وحی خدا به انسان، وحی عملی است. وحی عملی آن است که ذات اقدس الهی در قلب ولیّای از اولیای الهی، از نبیّ و امام یا ولیّ القا می کند تا کار خیری را انجام دهد. خداوند می فرماید: وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ ، ما به سوی آنان انجام کارهای خیر را وحی کردیم. (انبیاء، آیه 73) از مصادیق این نوع از وحی می توان به وحی به مادر موسی(ع) اشاره کرده که خداوند می فرماید: وَ أَوْحَیْناإِلی أُمِّ مُوسی أَنْ أَرْضِعیهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقیهِ فِی الْیَمِّ ؛ و ما به مادر موسی وحی کردیم که او را شیرده پس هنگامی که بر او ترسان شدی پس او را به دریا انداز! (قصص، آیه 7) هم چنین باید گفت که الهاماتی که به انسان می شود از مصادیق این نوع از وحی عملی است.(شمس، آیات 7 و 8)
خداوند به وعده های خویش به بهترین شکل وفا می کند، اما نسبت به وعید این طور نیست و ممکن است به دلایلی چون شفاعت از مجازات در گذرد.(مائده، آیه 118؛ بقره، آیه 80؛ حج، آیه 47؛ روم، آیه 6)
اما از آن جایی که خداوند غیرت دارد، نسبت به حریم قدس خویش کسی را راه نمی دهد و و شرک و کفر را هیچ عنوان نمی پذیرد. به همین دلیل در هنگام محاسبه عمل به عمل ایمان و کفر توجه خاصی مبذول می دارد و کارهای بد و خوب را بر اساس این معیار محاسبه و ارزشگذاری می کند.
پس عمل صالح را با توجه به ایمان که ارزش مندترین عمل انسان است محاسبه می کند و آن را معیار سنجش قرار داده و همه را بر اساس آن می سنجد و ارزش گذاری می کند. از همین روست که می فرماید: لَنَجْزِیَنَّهُم بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ؛ هر آینه ما مومنان را به بهترین آن چیزی که عمل می کنند، پاداش می دهیم. (نحل، آیه 96)
بنابراین خداوند ایمان را که برترین عمل هر انسانی را در کفه ترازو قرار می دهد و بقیه اعمال را به توجه به ارزش ایمان می خرد. پس هر چه ایمان فرد محکم تر و مستقیم تر باشد، بقیه اعمالش نیز ارزشی در سطح آن پیدا می کند هر چند که عملش انفاق یک خرمای کم بها و یا پولی خردی باشد، ولی چون ایمانش قوی و مستقیم است، بهایی این کالای کم ارزش بالا می رود و در همان سطح ارزش گذاری می شود.
درباره جزا و کیفر مشرکان نیز می فرماید: لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذی کانُوا یَعْمَلُونَ؛ بدترین چیزی که عمل می کنند بدان پاداش و کیفر می دهیم.(اسراء، آیه 27)
در این جا نیز بدترین ها که همان شرک است معیار قرار می گیرد و بر اساس آن قضاوت نهایی انجام می شود. پس چون بدترین عمل مشرک همان شرک است، همان به تنهایی او را به خلود در دوزخ می کشاند و حتی دیگر نیازی نیست که به دیگر اعمال بدش نیز توجه شود؛ زیرا همین شرک به تنهایی به عنوان ظلم عظیم(لقمان، آیه 13) او را جاودانه در دوزخ قرار می دهد.
از همین روست که در آیه مربوط به مومنان سخن از «باء» به میان آمده و فرموده «باحسن» تا بیان کند هم بهترین عمل مومن مورد ملاحظه و معیار قرار می گیرد و هم آن که بقیه اعمالش نیز در همین سطح ارزیابی شده و پاداش داده خواهد شد؛ اما در باره مشرک حرف «باء» حذف می شود و خداوند نمی فرماید «بأسوء الذی»، زیرا خداوند همه کارهای مشرک را برابر آن «أسوء» نمی دهد، بلکه تنها اینها را به آن «أسوء» اعمال میگیرد که همان شرک است؛ زیرا همین شرک به تنهایی برای آنان «خُلُود» میآورد؛ زیرا اگر بخواهیم اینها را برابر معصیتهای صغیره و میانی بگیریم، اینها «خُلُود» نمیآورد؛ امّا اینها را به شِرک میگیریم که خلود میآورد.
پس از آن جایی که ایمان دارای مراتبی همانند مراتب تقوا و یقین است، خداوند اعمال دیگر را براساس این مرتبه ایمانی و تقوایی و یقینی می سنجد. پس اگر شخص در مرتبه علم الیقین است همه اعمال دیگرش را بر اساس همین میزان می سنجد و اگر در مرتبه عین الیقین باشد در همین سطح و هم چنین اگر در مرتبه حق الیقین باشد همه اعمال ضعیف و متوسط او نیز در مرتبه حق الیقین سنجیده می شود، یعنی بهترین نرخ گذاری.
به سخن دیگر، اگر یک جعبه پرتقال خوب و متوسط و بد باشد همه را به قیمت خوب می خرد.
در آیات قرآنی میان شک، ریب و تردید فرق گذاشته شده است. خداوند در آیه 110 سوره هود می فرماید: إِنَّهُمْ لَفی شَکٍّ مِنْهُ مُریبٍ؛ به راستی که آنان در شک و ریب هستند.
شک همان میانه نفی و اثبات علمی است. مرحله بعدی شکی است که موجب بد گمانی و شبهه می شود که از آن به ریب تعبیر می شود؛ این ریب در مرحله ای به سرگردانی عملی تبدیل می شود؛ یعنی شک علمی به ریب و تردید علمی تبدیل می شود و انسان را سرگردان می کند به طوری که یک گام پیش و یک گام پس می گذارد و نمی داند چه کار کند.
اصولا شکّ علمی بین نفی و اثبات است و هم تردید بین ایمان و کفر است. وقتی شک به ریبه و شبهه برسد طوری انسان را سرگردان می کند که از آن به تردّد تردید یاد می شود. خداوند میفرماید: فَهُمْ فی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ؛ پس آنان در ریب و شبهه خودشان در حال تردد هستند. (توبه، آیه 45) تردید و تردد به آن ردّ مکرّر می گویند و این از باب «تفعیل» یا «تفعل» بیانگر کثرت و مبالغه در آمد و شد است. یک انسان سرگردان ردّ مکرّر دارد؛ یعنی با اینکه حجّت الهی برای وی بالغ شد، اما این شخص گرفتار شکّ علمی و شبهه عملی است.
نکته آن که «لاریب» در آیات قرآنی به همان معنای ضرورت منطقی است. پس کسی که ریب دارد، به چنین ضرورت منطقی نرسیده و گرفتار شبهه است.
قرآن از خداوند علی حکیم(نمل، آیه 6) بر قلب پیامبر(ص) نازل شده است.(شعراء، آیه 193) هر چند که قرآن در لدن علی حکیم، فاقد لغت است، اما وقتی بر قلب پیامبر(ص) نازل می شود، عربی مبین می شود(یوسف، آیه 2؛ نحل، آیه 103) تا بر پایه زبان تلقی کننده و مخاطب اولی آن یعنی عرب ها باشد؛ زیرا اگر این گونه نبود، هرگز آنان بر خلاف اقوام دیگر به خاطر تعصبات قبیله ای به قرآن غیر عربی ایمان نمی آورند.(شعراء، آیات 198 و 199) از سوی دیگر، این قرآن عربی همان طوری که بر فرد اعجمی غیر عرب نازل نشده است؛ هم چنین، از نظر محتوا و مفهوم، عجمه و گنگ نیست، بلکه آیات آن تفصیل داده شده و غیر مبهم (فصلت، آیه 3) و بدون هیچ کژی و اعوجاجی است.(زمر، آیه 28)
از آیه 6 سوره نمل به دست می آید که این قرآن توسط پیامبر(ص) بی واسطه از خداوند دریافت شده است؛ زیرا خداوند می فرماید: إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ؛ به راستی که تو تلقی و دریافت کردی قرآن را از نزد خداوند حکیم و علیم. پس علم ایشان نسبت به قرآن «علم لدنّی» است. «علم لدنّی» علمی است که بین مخاطب و متکلّم هیچ چیزی واسطه نیست؛ زیرا «لدن» یعنی نزد که حضور در آن شرط و لحاظ شده بر خلاف عند که حضور در آن شرط نیست.
البته قرآن یک نزول دیگر در مدت بیست و ساله داشته است که در ارتباط با زمان ابلاغ آیات به مردم است. در این نزول دوم، کسانی که آن را آورده اند، رسول امین(شعراء، آیه 193) و به همراه کرام برره(عبس، آیات 13 تا 16) است که معصوم هستند و جز آن چه گفته شده نمی گویند و عمل نمی کنند.(تحریم، آیه 6؛ نحل، آیه 50)
از آن جایی که پیامبر(ص) قرآن را مستقیم تلقی کرده و علم لدنی داشت، گاه پیش از موعد زمان ابلاغ می خواست بر زبان برآرند و منتظر فرشته وحی نمی شد که خداوند از آن بازداشته است: لَا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ؛ زبان خود را به این قرآن مجنبان تا بدان شتاب کنى(قیامت، آیه 16) ؛ چرا که عجله انجام عمل پیش از موعد زمانی آن است؛ و آن حضرت(ص) پیش از آن که فرشته وحی بیاید می خواست آیات را ابلاغ کند.
بنابراین، در همه مراحل تلقی قرآن، عصمت ثابت است. اما دو مرحله دیگر یعنی حفظ و ابلاغ نیز این گونه است؛ زیرا خداوند می فرماید که ما تو را از نسیان آیات حفظ کردیم: سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی، به تحقیق به گونه ای بر تو خواندیم که تو فراموشی نمی کنی(اعلی، آیه 6)؛ زیرا این قرائت الهی بر جان محمدی(ص) است. در مقام نطق و ابلاغ نیز دارای عصمت است؛ زیرا خداوند می فرماید: ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی؛ بر هوی سخن نمی گویی و جز وحی که به تو شده بر زبان نمی رانی.(نجم، آیات 3 و 4)
انسان همان طوری که در ایجاد و آفرینش نیاز به خدا دارد، در بقا نیز به خداوند نیازمند است و اگر دمی افاضه وجود از خداوند نباشد، انسان همانند دیگر آفریده ها نیست و نابود می شود. از سویی حضور خداوند حضور در شئون خودش است؛ در حقیقت کلیت هستی همانند یک انسان است. این انسان همان طوری که به تمامی وجودش احاطه دارد، خداوند نیز چنین احاطه ای دارد، با این تفاوت که احاطه خداوند همیشه حضوری است و غیبتی ندارد و دیگر آن که احاطه خداوند احاطه کامل و جامع است و این گونه نیست که بخشی از دستگاه ها همانند تنفس و گوارش و مانند آن ها خودش کار کند، بلکه دایم به خداوند نیازمند است.
نکته دیگر آن که نسبت آفرینش به آفریدگار همانند بنا به ساختمان نیست که پس از ساخت ساختمان دیگر نیازی به بنا نداشته باشد، بلکه همانند ملاتی است که حقیقت این ساختمان را بر جا نگه می دارد. از این روست که خداوند هماره با ماست؛ چنان که می فرماید: هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ(حدید، آیه 4) این معیت و همراهی خداوند با ما و هر موجودی دیگر، از مصادیق معیت قیومی است به طوری که اگر نباشد ما نیست می شویم؛ زیرا ساختار وجودی ما فقر امکانی و وجودی دارد فقر در هویت ذات ما نهادینه است.(فاطر، آیه 15)
از همین روست که نسبت خداوند به هر آفریده ای از جمله انسان، چون جریان خون در رگ های ماست که به انسان حیات و هویت می بخشد. از این روست که خداوند می فرماید: نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ؛ ما از رگ های گردن به شما نزدیک تر هستیم(قف آیه 16)؛ زیرا بقای ما به معیت قیومی خداوند است.
البته بسیاری از مردم این معنا را درک نمی کنند؛ زیرا نسبت به این حقیقت کور و نابینا هستند. در حقیقت خداوند به آن جا به ما نزدیک است بسیاری از مردم نسبت به او دور هستند؛ البته این احساس دوری است و در حقیقت مانند نسبت بصیر و اعمی است؛ زیرا بصیر می ببیند ولی کور و نابینا نمی بیند. از همین روست که خداوند همس و زمزمه و نجوا ما را می شنود و اخفی و اسرار ما را می داند، ولی ما احساس می کنیم که او دور است؛ چرا که مانند کوری هستیم که بصیر و بینایی در پیش ماست و چون نمی بینیم از دور خدایا می کنیم؛ چنان که خداوند می فرماید: أُول?ئِکَ یُنَادَوْنَ مِنْ مَکَانٍ بَعِیدٍ؛ آنان خداوند را از مکان بعید ندا کرده و فریاد بر می آورند.(فصلت، آیه 44)
بر اساس آیات قرآنی علم غیب مختص خداوند است و کسی در عرض خداوند از علم غیب بهره ای نبرده و هیچ کسی به استقلال از چنین علمی برخوردار نیست؛ اما خداوند به هر کسی که تحت رضایتش است علم غیب می دهد؛ چنان که به صراحت می فرماید: عَالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا ؛داناى نهان است، و کسى را بر غیب خود آگاه نمىکند، مگر پیامبرى را که از او خشنود باشد، که در این صورت براى او از پیش رو و از پشت سرش نگاهبانانى بر خواهد گماشت.(جن، آیات 26 و 27)
معصومان(ع) به عنوان «ولیّ الله» از کسانی هستند خداوند از ایشان راضی و خشنود است. این اولیای کامل الهی به حکم آیات قرآنی تحت ولایت مستقیم الهی قرار می گیرند و همه شئون آنان به اذن خدا و تحت تصرفات الهی است؛ چنان که خداوند در آیه 196 سوره اعراف می فرماید: إِنَّ وَلِیِّـیَ اللّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ؛ بىتردید، ولی و سرور من آن خدایى است که قرآن را فرو فرستاده، و همو متولی و سرپرست امور شایستگان است.
خداوند به پیامبر(ص) و دیگر اولیای کامل خویش می فرماید که اعمال و کارهایشان تحت اراده و فعل الهی قرار می گیرد. از همین روست که می فرماید: فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَـکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَـکِنَّ اللّهَ رَمَى؛ و شما آنان را نکشتید، بلکه خدا آنان را کُشت. و چون ریگ به سوى آنان افکندى، تو نیفکندى، بلکه خدا افکند.(انفال، آیه 17)
پس در مقام فنای عبد در ذات الهی، فعل و کار بنده به خداوند نسبت داده می شود؛ زیرا این خداوند است که تدبیر و تصرف می کند و اختیاری برای عبد فانی نیست. این همان چیزی است که در روایات از آن به قرب فرائض و قرب نوافل تعبیر شده است.
معصومان (ع) تحت ولایت کلیّه الهی قرار می گیرند و قیام و قعود و نیز بیان و سکوت آنان تحت ولایت الهی است. پس آنان با آن که می دانند نمی گویند و نگفتن آنان دلیل بر ندانستن آنان نیست، چنان که نکردن آنان دلیل بر ناتوانی آنان نیست. آنان در مقام قُرب نوافل قرار دارند. پس: «إِذاً سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا، ولی الله شنوایی و بینایی و گویایی و گیرایی خدا می شود که بدان می شنود، می بیند و می گوید و می گیرد.» (الکافی- ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج2، ص352) پس آنان هر جایی که به اذن خدا مأمور به گفتن باشند، سخن میگویند و هر جایی که به اذن خدا مأمور به کتمان باشند، کتمان میکنند؛ نه اینکه ندانند! بلکه می دانند ولی مامور به گفتن نیستند؛ چرا که انسان کامل تحت ولایت ذات اقدس الهی است و سکوت و کلامش و نطق و بیانش، همه تحت ولایت اوست؛ یعنی آنان برابر حکمت و مصلحتی که ذات اقدس الهی تدبیر میکند، علم کرده و این اذن الهی آنان را مامور می کند کجا علم غیب را اظهار کنند و کجا آن علم غیب را اظهار نکنند.
هم چنین علم الهی بیرون از دایره احکام فقهی است و بر همین اساس است که آنان بدان حکم نمی کنند و می گویند: «إِنَّمَا أَقْضِی بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ وَ بَعْضُکُمْ أَلْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ فَأَیُّمَا رَجُلٍ قَطَعْتُ لَهُ مِنْ مَالِ أَخِیهِ شَیْئاً فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّار؛ ای مردم! تنها من در میان شما طبق گواهی گواهان و سوگندها دادرسى میکنم و [چه بسا باشد که] برخى از شما از برخی دیگر بهتر دلیل میآورد؛ بنابراین، هر فردى که من از مال برادرش چیزى را براى او [به واسطه بیّنه یا سوگند دروغ] جدا کنم، تنها براى او با آن، قطعهای از آتش جدا کردهام.( کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق و مصحح: غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 7، ص 414، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ چهارم، 1407ق.)
صبر حالت نفسانی و رفتاری است انسان در هنگام شدائد و مشکلات و مصیبت ها و سختی ها در پیش می گیرد. بر اساس روایات معتبر صبر در سه جا خودش را نشان می دهد: اَلصَّبرُ ثَلاثَةٌ: صَبرٌ عِندَ المُصیبَةِ، وَ صَبرٌ عَلَى الطّاعَةِ وَصَبرٌ عَنِ المَعصیَةِ؛(الکافی-ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج2، ص91)
1. الصبر «عِنْدَ الْمُصِیبَةِ»: یعنی وقتی مصیبت و بلایی بر او وارد شد صبر پیشه می کند و جزع و فزع ندارد؛ پس با استرجاع خودش را آرام می کند؛ خداوند می فرماید: وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ؛ و قطعاً شما را به چیزى از قبیلِ ترس و گرسنگى، و کاهشى در اموال و جانها و محصولات مىآزماییم و مژده ده شکیبایان و صابران را یعنی همان کسانى که چون مصیبتى به آنان برسد، مىگویند: «ما از آنِ خدا هستیم، و به سوى او باز مىگردیم.»(بقره، آیه 156)
2. الصبر «عَلَی الطَّاعَةِ» : یعنی تکالیف سخت و شدید را با استقامت و پایداری انجام می دهد و از زیر آن فرار نمی کند؛
3. الصبر «عَنِ الْمَعْصِیَة»: یعنی وقتی با معصیت مواجه شد صبر می کند و خویشتن داری دارد. خداوند می فرماید: قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِکَ أَزْکَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا یَصْنَعُونَ ؛ به مردان با ایمان بگو: «دیده فرو نهند و پاکدامنى ورزند، که این براى آنان پاکیزهتر است، زیرا خدا به آنچه مىکنند آگاه است.» (نور، آیه 30)
اما حلم که صفت و حالت دیگر نفسانی است با صبر تفاوت دارد؛ اگر برای شخص حادثهای پیش آمد و او عصبانی شد، و با همه فشارها خودش را مهار و مدیریت کرد و بر اساس خشم و عصبانبیت خویش عمل نکرد، چنین شخصی حلیم و بربدار است. پس بار سنگین خشم و غضب را بر می دارد و مهار و مدیریت می کند و در آن حالت رفتار و سخنی ندارد که خلاف حق باشد و موجبات پشیمانی را فراهم آورد. چنین شخصی از درون استوار است و وزیرش ملکات وجودی اش است به طوری که بار سنگین و وزر فشار را تحمل می کند و استوار بر سوق و پایش ایستاده است. این که خداوند درباره جامعه اسلامی دارد: وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ؛ در انجیل ، که چون کشته ای هستند که جوانه بزند و آن جوانه محکم شود و بر پاهای خود بایستد.(فتح، آیه 29) پس حلیم کسی است که بر پای خودش ایستاده و وزر و سنگینی را تحمل می کند. این که گفته شد حلم وزیر علم است مراد همین است که انسان عالم باید حلیم باشد و وزیر خودش باشد و بر پای خودش بیایستد و فشارهای سهمگین را تحمل کند و کظم غیظ کرده و خشمش را فروکش کند و بخواباند. پس حلیم خشمگین می شود ولی مهار خشم خودش را دارد و بر اساس هیجان و واکنش های عاطفی شدید رفتار نمی کند، بلکه آتشفشان خشم خودش را می خورد و فرو می کشد و بر اساس عقل و علم رفتار می کند نه هیجان و عواطف و احساسات.
وقتی فرشتگان تنزل می کنند هماره همراه با امر الهی است؛ زیرا آنان در مقام معلوم هستند و هر گاه تنزلی هم امر و دستور خداوند است و هم امر خداوندی را همراه خود پایین می آورند. از این روست که می گویند: وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذَلِکَ وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیًّا ؛ ما فرشتگان جز به فرمان پروردگارت نازل نمىشویم. آنچه پیش روى ما و آنچه پشت سر ما و آنچه میان این دو است، همه به او اختصاص دارد، و پروردگارت هرگز فراموشکار نبوده است.(مریم، آیه 64) پس علل قبلی و بعدی و هم چنین ذات ما در دست خداست و همه علل وجودی ما و معالیل قبل و بعد به مشیت و اراده الهی انجام می شود و ما هیچ استقلالی نداریم و ربط محض هستیم. پس سخن فرشتهها این است که گذشتهها و آیندهها و همه هویّت ما، مِلک و مُلک خداست و اینچنین نیست که ما خودمان اختیاری داشته باشیم.
آنان هرگز کاری را جز به امر الهی انجام نمی دهند؛ چون معصوم هستند و خداوند درباره عصمت آنان نیز می فرماید: لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ؛ در قول سبقتی بر خداوند نمی گیرند و آنان به امر الهی عمل می کنند.(انبیاء، آیه 27)
بر اساس آیات قرآنی، فرشتگان هماره برای اموری به آسمان دنیا نزول می یابند.(فصلت، آیه 12) این نزول در شب قدر به پیشگاه حجت و خلیفه الهی چون امام زمان (عج) است؛ چنان که خداوند می فرماید: تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن کُلِّ أَمْرٍ ؛ در آن شب فرشتگان، با روح، به فرمان پروردگارشان، براى هر کارى که مقرّر شده است، فرود آیند (قدر، آیه 4)؛ و یا بر مومنان معتقد به خدا و اهل استقامت است؛ چنان که خداوند می فرماید: إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ؛ در حقیقت، کسانى که گفتند: «پروردگار ما خداست» سپس ایستادگى کردند، فرشتگان بر آنان فرود مىآیند و مىگویند: «هان، بیم مدارید و غمین مباشید، و به بهشتى که وعده یافته بودید شاد باشید.(فصلت، آیه 30)
پس نزول فرشتگان می تواند برای امور دیگری غیر از وحی تشریعی باشد که مخصوص پیامبران است؛ از همین روست که آنان با ماموریتی از سوی خداوند به امام معصوم و خلیفه الهی برای مقدرات نازل می شوند(قدر، آیه 4 و روایات تفسیری) و برای مومنان برای ایجاد اطمینان نزول می یابند.(فصلت، آیه 30)