خداوند در آیات قرآنی هر گاه یک یا چند نام خویش را مطرح می کند، در حقیقت تعلیل و تحلیل مفاد آن آیه و احکام و معارف آن به همان اسمای حسنای الهی ارتباط پیدا می کند. پس اگر در آیه اسمای حسنای غفور رحیم مطرح است؛ یعنی مفاد آن آیه به این دو اسم منوط است.
بر همین اساس، در تفسیر کرامت انسان باید به این نکته توجه یافت که چه اسمی را خداوند در آیه به کار برده است. خداوند در آغاز سوره علق می فرماید: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ؛ بخوان به نام پروردگارت که خلق کرد و انسان را از علق خلق کرد. در جایی دیگر می فرماید: اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ؛ بخوان سوگند به پروردگارت که اکرم است و اوست که به سبب قلم تعلیم داد. تعلیم داد انسان را به چیزی که نمی دانست.
از آن جایی که خداوند اکرم تعلیم می دهد، باید چیزی را که تعلیم می دهد کرامت باشد. پس تعلیمات و آموزه های الهی کرامت است.
همین خداوند می فرماید: لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ؛ هر آینه ما بنی آدم را تکریم کردیم.(اسراء، آیه 70) این تکریم با اصطفای آدم به عنوان خلیفه الله و جعل او در این مقام است: إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً؛ به راستی که ما در زمین خلیفه قرار دادیم.(بقره، آیه 30)
پس اگر خداوند کریم انسان را آفرید و به او تعلیم کرامت داد، سپس او را خلیفه خود قرار داد، باید این انسان به عنوان خلیفه کریم، کرامت ورزد و خلیفه کریم باشد؛ نه خلیفه هواهای نفسانی باشد و آن را معبود و اله خود قرار دهد(فرقان، آیه 43؛ جاثیه ، ایه 23) و یا شیطان و جنیان و حتی فرشتگان یا بتان را الهه خود قرار دهد و بر اساس اومانیسم و انسان خدایی به معنای خودمحوری به جای خدامحوری عمل کند. اگر انسان متاله و خدایی شده است، باید کرامت ورزد و مانند یک خلیفه عمل کند نه آن که مستخلف عنه را کنار بگذارد و خود خدا شود یا آن که بر خلاف خواسته مستخلف عنه عمل کند و عصیان ورزد و گناه کند که در این صورت از کرامت ساقط می شود و در مقام : أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ؛ آنان همانند چارپایان بلکه گمراه تر و پست تر از آنان هستند(اعراف، آیه 179)؛ در می آید؛ چرا که امانت دار نیست بلکه غاصب است و خلاف امانت داری عمل کرده و ظلم به خود و خدا نموده است.
به نظر می رسد که کرامت انسان به سه نوع تقسیم می شود:
1. کرامت ابتدایی: خداوند در آیه 70 سوره اسراء درباره این کرامت ابتدایی همه انسان ها می فرماید: وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً؛ و به راستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم، و آنان را در خشکى و دریا بر مرکبها برنشاندیم، و از چیزهاى پاکیزه به ایشان روزى دادیم، و آنها را بر بسیارى از آفریدههاى خود برترى آشکار دادیم. البته از این آیه بر می آید که تفضیل و کرامت تفضیلی انسان بر همه هستی نیست؛ بلکه بر برخی از آفریده هاست. از همین روست که می فرماید: وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً؛
2. کرامت اصطفایی: نوع دوم از کرامت انسانی عمومیت ندارد بلکه تنها اختصاص به برخی از انسان ها دارد که از سوی خداوند برگزیده و انتخاب شده اند. خداوند در این باره می فرماید: إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِینَ؛ به یقین، خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر مردم جهان برترى داده است.(آل عمران، آیه 33) البته در این کرامت اصطفایی ممکن است دیگرانی هم باشند، آن چه مهم است این ها افراد خاص و برگزیده از میان انسان ها هستند. نکته جالب این که این کرامت هر چند از نظری عمومیت ندارد و همه بشر را شامل نمی شود، ولی از یک نظر عمومیت و فراگیر آن بیش تر است؛ زیرا این برگزیدگان بر همه هستی برتری و تفضیل داده شده اند. از همین روست خداوند می فرماید: عَلَی الْعَالَمِینَ.
3. کرامت اکتسابی: انسان هر چند دارای کرامت ابتدایی است، ولی وقتی می تواند از آن کرامت ابتدایی سود برد که آن را به کرامت دیگری پیوند زند. به این معنا که آن چه به عنوان دارایی دارد، همان طوری با تقوای الهی نگه دارد و اجازه ندهد تا دو رهزن هواهای نفسانی و وسوسه های شیطانی آن کرامتش را بگیرد یا لکه دار سازد. از همین روست که خداوند به کرامت اکتسابی که با تقوا و حفظ آن به دست می آید، به عنوان ملاک و معیار اصلی در کرامت حقیقی انسان اشاره می کند و می فرماید: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ؛ کریم ترین و گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست.(حجرات، آیه 13)
نکته ای که باید مورد توجه قرار گیرد آن که تکریم هر گاه بدون توجه به چیزی دیگر سنجیده نشود یک امر نفسی است؛ اما تفضیل هماره با توجه به یک امر دیگری سنجیده و در حالت مقایسه مطرح می شود. اما این بدان معنا نیست که خود کرامت دارای مراتب و درجات تشکیکی نیست؛ زیرا چنان که از آیه 13 سوره حجرات بر می آید، کرامت دارای مراتب و درجاتی است که نسبت به یک دیگر سنجیده می شود. از همین روست که ابلیس در اعتراض می گوید: قَالَ أَرَأَیْتَکَ هذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ؛ آیا این کسی را که بر من کرامت بخشیدی.(اسراء، آیه 62)
پس تکریم هر گاه به تنهایی به کار رود، شامل تفضیل نیز خواهد بود؛ اما اگر با تفضیل به کار رود معنای خاص خودش را می دهد. به سخن دیگر، در آیه 70 سوره اسراء، تکریم در مقایسه با دیگری نیست، بلکه یک امر نفسی است؛ اما در آیه 62 سوره اسراء، تکریم هم نفسی و هم نسبی و در مقایسه با دیگری است و مفاد تفضیل را نیز با خود دارد.
انسان موجودی است که از مسیر خاک بر می آید و تا افلاک و عرش الهی پیش می رود و در مقام متاله و ربانی بر مسند خلافت الهی بر کائنات جلوس می کند.
خداوند هم درباره نخستین انسان و هم فرزندانش به این نکته توجه می دهد که انسان از خاک و عناصر آن برآمده است: وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِینٍ؛ هر آینه ما انسان را از عصاره از خاک آفریده ایم.(مومنون، آیه 13) درباره فرزندان آدم(ع) نیز می فرماید: ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلَالَةٍ مِّن مَّاء مَّهِینٍ ؛ سپس نسل- فرزندان- او را از چکیدهاى از آبى سست و پست پدید کرد.(سجده، آیه 8) یا می فرماید: ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ؛ سپس او را نطفه در قرارگاه آماده قرارداده ایم.(مومنون، آیه 13) این نطفه بر خاسته از عصاره خاک در مسیر شدن و صیرورت از مقام : ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً؛ نطه تا علقه و علقه تا مضغه و از مضغه تا استخوان و پوشش استخوان به گوشت پیش می رود تا در جایی که انقلاب رخ می دهد: ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ؛ سپس او را آفرینش دیگر ایجاد و انشاء می کنیم.(مومنون، آیه 14)
آن چه پس از مسیر حیوانی تا جنین رخ می دهد مشابه و همانند دیگر حیوانات و جانوران است؛ اما در پس جنین خلقتی دیگر رخ می دهد که خداوند از آن به «انشاء» یاد می کند. این انشایی که خداوند در آدمی می آفریند، همان چیزی است که در آیات دیگر به عنوان نفخ روح از آن سخن به میان آمده است. به این معنا که پس از تکمیل و استوای حضرت آدم(ع) یک انشایی صورت می گیرد و که خداوند آن را نفخ روح در حضرت آدم(ع) دانسته و فرموده است: فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِینَ؛ پس وقتى آن را درست کردم و از روح خود در آن دمیدم، پیش او به سجده درافتید.(حجر، آیه 29؛ ص، آیه 72) همین نفخ روح را در باره فرزندان آدم(ع) نیز این گونه دارد: ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلَالَةٍ مِّن مَّاء مَّهِینٍ ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِیهِ مِن رُّوحِهِ وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِیلًا مَّا تَشْکُرُونَ؛ سپس نسل او را از عصاره آبی بی مقدار پدید آورد آن گاه او را درستاندام کرد، و از روح خویش در او دمید، و براى شما گوش و دیدگان و دلها قرار داد چه اندک سپاس مىگزارید.(سجده، آیات 8 و 9)
پس این نفخ روح پس از استواء و تسویه بدن حیوانی انجام می گیرد که از خاک و عصاره و عناصر آن برآمده است. این گونه نیست که یکی چیزی از بیرون به زور در ترکیب این بدن حیوانی وارد می شود، بلکه وقتی این جنین آماده و بدن تسویه و استوا یافت آن موقع ظرفیتی تحولی را می یابد که در اصطلاح از آن به نفخ روح یاد شده است. وقتی روح دمیده می شود، بدن دارای نفس می شود. این نفس همان روح دمیده شده در کالبد بدن خاکی انسان است. پس می بایست گفت که انسانیت انسان از خاک شروع می شود تا جایی که انقلابی رخ می دهد که پذیرایی امر الهی به نام روح یا همان نفس است.
البته بر اساس آموزه های قرآنی، این تنها انقلابی نیست که بشر به خود می بیند؛ زیرا در ادامه صیرورت انسان به سوی خدا(آل عمران، ایه 28؛ حج، آیه 48؛ نور، آیه 42) انقلابی دیگر رخ خواهد داد که به سوی خداست: إِلَى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ(اعراف، آیه 125؛ شعراء، آیه 50؛ زخرف، آیه 14)
این قلب(عنکبوت، آیه 21) و انقلاب یک انقلاب و دگرگونی عظیم همانند انشایی است که خداوند در ساختار بدن با دمیدن روح در آغاز ایجاد می کند. از این روست که در قالب انشاء امثال(واقعه، آیه 61) نه همانند همین جسم مادی خاکی بلکه جسمی با عناصری دیگر از جمله برزخی (مومنون، آیه 100) و سپس با تبدل زمین و آسمان(ابراهیم، آیه 48) با جسم اخروی همانند لولو و مرجان (رحمن، آیه 58؛ طور، آیه 24؛ واقعه، آیه 23؛ انسان، آیه 19) زندگی این نفس پس از توفی و گرفتن کامل از جسم خاکی ادامه می یابد.(انعام، آیه 60؛ نحل، ایه 70؛ زمر، آیه 43)
پس انسان از خاک بر می آید و تا بی نهایت مسیر تکاملی را می پیماید و همان طوری که جسم او در جهان اخروی از چیزی همانند لولو و مرجان است، نفس و روانش نیز در تکامل به جاهایی می رسد که در تصور هیچ کس نمی گنجد.
بر اساس آموزه های قرآنی، ایمان به معنای باور، یک عمل صالح است که جوانح آدمی انجام می دهد. بنابراین، ایمان از یک لحاظ از مصادیق عمل صالح است؛ زیرا عمل صالح جوانح است؛ اما از یک لحاظ عمل نیست؛ زیرا از اعمال جوارح نیست.
بنابراین در آیات قرآنی هر گاه پس از ایمان از عمل صالح به طور جدا گانه سخن به میان آمده، مراد و منظور، عمل صالح جوارح است نه جوانح. به این معنا که وقتی ایمان و عمل صالح جوانح تقحق یافت، این عمل صالح جوانح باید با عمل صالح جوارح همراه شود تا کمالی تحقق یابد که همان اسلام و تسلیم است.
از این جا دانسته می شود که چرا یقین که علم تصدیقی عقل و جزم اندیشه ای است، هماره با ایمان و عمل قلبی همراه نیست؛ زیرا گاه جزم اندیشه ای است، ولی عزم ارادی قلب با آن همراه نیست؛ چنان که خداوند می فرماید: و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم؛ به آن انکار آن پرداختند در حالی که خودشان بدان یقین داشتند.(نمل، آیه 14)
بنابراین اگر بخواهیم تعریفی درست از ایمان داشته باشیم، باید آن را ایمان قولی و عملی بدانیم؛ چنان که امیرمومنان امام علی علیه السلام در پاسخ سوالی می فرماید: سئل عنه: الایمان قول و عمل أم قول بلا عمل؟ فقال: الایمان تصدیق بالجنان، و اقرار بالارکان، و هو عمل کله؛ امام علی علیه السلام - پرسیدند: آیا ایمان گفتار و کردار است یا گفتار بیعمل؟ گفت: ایمان گواهی دادن به قلب است، و ابراز داشتن به زبان، و عمل کردن به ارکان (اعضای بدن)؛ ایمان همهاش به عمل است.( بحارالانوار، ج 66، ص 22)
محمد بن مسلم گوید: سألته عن الایمان، فقال: شهادة ان لا اله الا الله (و ان محمداً رسول الله)، و الاقرار بما جاء من عندالله، و ما استقر فی القلوب من التصدیق بذلک. قال: قلت: الشهادة ألیست عملا؟ قال: بلی. قلت: العمل من الایمان؟ قال: نعم، الایمان لا یکون الا بعمل، و العمل منه. و لا یثبت الایمان الا بعمل ؛ از امام جعفر صادق درباره ایمان پرسش کردم، گفت: ایمان گواهی دادن است به اینکه معبودی جز خدا نیست (لا اله الا الله)...، و اعتراف کردن به آنچه از جانب خدا آمده است، و تصدیقی قلبی است به این اعتقادها و باورها. پرسیدم: آیا شهادت دادن به زبان، خود عمل نیست؟ گفت: چرا. گفتم: آیا عمل از ایمان است؟ گفت: آری، ایمان جز به عمل نیست، و عمل بخشی از آن است. و ایمان جز به عمل ثابت و مستقر نمیشود.(1078)
امام صادق علیه السلام می گوید: ملعون ملعون من قال: الایمان قول بلا عمل؛ آنکه بگوید: ایمان، گفتار بیکردار است، ملعون است..( بحارالانوار، ج 66، ص 19)
امام هادی علیه السلام - از پدرانش، از امیر المؤمنین علیه السلام: پیامبر - صلی الله علیه و آله - به من گفت: یا علی! أکتب! فقلت: ما أکتب؟ فقال: اکتب بسم الله الرحمن الرحیم الایمان ما وقر فی القلوب، و صدقته الاعمال؛ و الاسلام ما جری علی اللسان، و حلت به المناکحة؛ ای علی! بنویس! گفتم: بسم الله الرحمن الرحیم. ایمان آن است که در قلبها جایگزین شود و کردارها تصدیق کننده آن باشد، و اسلام آن است که بر زبان جاری گردد، و زناشویی به آن حلال شود.( بحار الانوار ج 50 ص208)
به هر حال، مراد آن است که تصدیق منطقی یعنی همان فهم صدق قضیة، ایمان نیست، بلکه مقتضای این فهم این است که آن را باور کنیم. از آن جایی که باور کار قوه عالمة نیست بلکه کار قوة عاملة است، پس باید این کار را جوانح انجام دهد. این تصدیق لغوی است که به معنای تسلیم شدن روح دربرابر حقیقت است. پس این که امیرالمؤمنین (ع) فرموده اند ایمان یعنی تصدیق، منظور تصدیق لغوی است نه اصطلاح منطقی. به عبارتی دیگر، ایمان خودش نوعی عمل صالح است؛ اما عمل صالح جوانجی است نه جوارحی. در قرآن نیز عمل صالحی که بعد از ایمان بیان می کند، عمل صالح جوارحی است نه جوانحی. بنابر این ایمان خودش عمل و فعل نفس است؛ اما عمل جوانحی است. از همین روست که امام صادق(ع) می فرماید: الْإِیمَانُ عَمَلٌ کُلُّهُ؛ ایمان همه اش عمل است.( بحارالانوار، ج 66، ص 23) و امام هشتم(علیه السلام) می فرماید: «الإیمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ؛ یعنی ایمان از درون به بیرون تراوش میکند. ایمان شناخت قلبی و عمل دل است؛ بعد هم نوبت به زبان میرسد.( بحارالانوار، ج 10، ص 356) اباصلت هِرَوی میگوید از امام هشتم(علیه السلام) دربارة ایمان پرسیدم؛ حضرت فرمود: «الْإِیمَانُ عَقْدٌ بِالْقَلْبِ وَ لَفْظٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْجَوَارِحِ لَا یَکُونُ الْإِیمَانُ إِلَّا هَکَذَا»( بحارالانوار، ج 66، ص 65)
خداوند در آیه 25 سوره حدید می فرماید: لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ؛ به راستى ما پیامبران خود را با دلایل آشکار روانه کردیم و با آنها کتاب و ترازو را فرود آوردیم تا مردم به انصاف برخیزند، و آهن را که در آن براى مردم خطرى سخت و سودهایى است، پدید آوردیم، تا خدا معلوم بدارد چه کسى در نهان، او و پیامبرانش را یارى مىکند. آرى، خدا نیرومند شکست ناپذیر است.
در این آیه به صراحت از جدایی ناپذیری کتاب و میزان سخن به میان آمده است. درباره این که مراد از میزان چیست می توان دو قول را مطرح کرد: 1. مراد از میزان همان نبوّت و وحی و عصمت و سیره و سنّت هر پیامبری باشد. در این صورت میزان بیان جزء پس از کل و برای تاکید و اهتمام به آن خواهد بود؛ 2. مراد و مقصود از میزان همان انسان کاملی است که به عنوان اسوه حسنه معرفی شده تا به عنوان معیار سنجش حق و باطل و درست و نادرست به آن مراجعه شود.
به نظر می رسد که مراد و منظور همین اخیر باشد؛ زیرا ادله تفسیری از سوی پیامبری که خود مفسر و مبین قرآن است، دلالت می کند که مقصود انسان کامل و معصوم (ع) است که معیار قرار می گیرد و به عنوان ترازو و میزان اعمال به کار می رود. بنابراین، نمی توان گفت : حسبنا کتاب الله، کتاب خدا برای ما کافی و بس است؛ زیرا میزان و ترازوی صحت فکر و عقیده و عمل، همان انسان معصوم است که خداوند به عنوان میزان قرار داده است. به این معنا که خداوند تنها کتاب الله از جمله تورات و انجیل و قرآن را نفرستاده است، بلکه به همراه آن انسان معصومی را نیز قرار داده تا با آن عمل سنجیده و داوری شود. از همین روست که پیامبر(ص) می فرماید: فَأَنَا أَبُو ذَرٍّ الْغِفَارِیُّ أُحَدِّثُکُمْ بِمَا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص سَمِعْتُهُ یَقُولُ حِینَ احْتُضِرَ إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی فَإِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ کَهَاتَیْنِ وَ جَمَعَ بَیْنَ إِصْبَعَیْهِ الْمُسَبِّحَتَیْنِ مِنْ یَدَیْهِ وَ قَرَنَهُمَا وَ سَاوَى بَیْنَهُمَا وَ قَالَ وَ لَا أَقُولُ کَهَاتَیْنِ وَ قَرَنَ بَیْنَ إِصْبَعَیْهِ الْوُسْطَى وَ الْمُسَبِّحَةِ مِنْ یَدِهِ الْیُمْنَى لِأَنَّ إِحْدَاهُمَا تَسْبِقُ الْأُخْرَى أَلَا وَ إِنَّ مَثَلَهُمَا فِیکُمْ مَثَلُ سَفِینَةِ نُوحٍ مَنْ رَکِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَرَکَهَا غَرِقَ؛ پس به راستی من ابوذر غفاری به آن چه از پیامبرخدا(ث) شنیده ایم سخن می گویم. شنیدم هنگامی که در حالت احتضار بود می گفت: من به راستی میان شما دو ثقل و بار سنگین کتاب الله و عترت خود اهل بیتم را گذاشتم؛ پس آن دو هرگز تا زمانی که بر من بر سر حوض درآیند جدایی ندارند مانند این دو و حضرت (ص) دو انگشت اشاره خویش را جمع کرد و در کنار هم قرار داد و میان آن دو مساوات قرار داد و فرمود: و نمی گویم مانند این دو و میان دو انگشت میانی و اشاره خویش مقارنت قرار داد؛ زیرا یکی از این دو بر دیگری سبقت می گیرد و بزرگ تر؛ بدانید و آگاه باشید که مثل آن دو در میان شما همانند کشتی نوح است. هر کس بر آن نشست و سوار شد نجات یافت و هر کسی آن را ترک کرد و رها ساخت غرق شد.(دعائم الاسلام ، قاضی نعمان مغربی، ج 1، ص 28)
بر این اساس، هر پیامبری یا وصی پیامبری در زمان خودش به عنوان میزان مطرح بوده است؛ چنان که پیامبر(ص) امیرمومنان امام علی(ع) وصی خویش را میزان حق و باطل معرفی می کند و می فرماید: قال رسول الله علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیٍّ و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض یوم القیامة ؛ «علی با حق است و حق با علی است، از هم جدا نمیشوند تا در حوض کوثر پیش من آیند.» (بحارالانوار، ج 38، ص 27 – 40، بطور مشروح از شیعه و اهل سنت نقل کرده است / ابن ابی الحدید در شرح خود، ج 9، ص 88، ذیل خطبه 144 گوید: «ثبت عندی أنّ النّبی صلی الله علیه و آله و انّ الحقّ یدور معه حیثما دار» / الغدیر، ج 3، ص 176) و در نقل دیگر فرمود: علیٌّ مَع الحقّ و الحقّ مع علیٍّ و الحقّ یَدورُ حَیثُما دارَ عَلیٌّ ؛ علی با حق است، و حق با علی است، هر جا که علی می گردد حق هم با او می گردد.(بحارالانوار، ج 38، ص 27 – 40 بطور مشروح از شیعه و اهل سنت نقل کرده است / ابن ابی الحدید در شرح خود، ج 9، ص 88، ذیل خطبه 144 گوید: « ثبت عندی أنّ النّبی صلی الله علیه و آله قال انّه مع الحقّ و انّ الحقّ یدور معه حیثما دار»/ الغدیر، ج 3، ص 176)
درسوره الرحمن خداوند می فرماید: ولاتطغوا فی المیزان ؛ طغیان مکنید در میزان. امام صادق (ع) فرمودند : میزان ما اهل البیت هستیم.(روایات تفسیری) امام صادق(ع) هم چنین در تفسیر هذا صِراطٌ عَلَیَ مُسْتَقِیمٌ می فرماید: قَالَ هُوَ وَ اللَّهِ عَلِیٌّ هُوَ وَ اللَّهِ عَلِیٌّ الْمِیزَانُ وَ الصِّرَاطُ؛ به خدا سوگند او علی است و به خدا سوگند علی میزان و صراط است.( تفسیر اثنى عشرى ؛ ج7 ؛ ص111-110)
امروز امام زمان(عج) هم صراط مستقیم الهی و هم میزان و ترازوی الهی و هم شاهد و گواه امت است که می بیند و در قیامت به عنوان شاهد گواهی می دهد؛ زیرا هرگز کتاب الله بدون عترت طاهره و معصوم و انسان کامل و خلیفه الهی و مفسر و مبین قرآن نیست و هرگز از هم جدایی ندارند.
خداوند حجت های مشرکان را در همه حوزه های معرفتی داحضه و لغزان و فروریخته می داند و می فرماید: حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ.(شوری، آیه 16) این بی پایه گی دلایل و حجت ها در حوزه های زیر است:
1. معرفتشناسی : در معرفت شناسی خداوند می فرماید که محققان آنان میان تکوین و تشریع خلط کرده و می گویند: لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَیْءٍ؛ اگر خداوند می خواست ما و پدرانمان هرگز مشرک نمی شدیم و چیزی را تحریم نمی کردیم.(انعام، آیه 148) خداوند می فرماید هر چند که در تکوین مشیت ما جبر است؛ ولی در تشریع ما انسان و جن را دارای اراده آفریده و حق انتخاب برای انسان قرارداده ایم تا میان ایمان و کفر و یا شکر و کفران یکی را انتخاب کند: قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ؛ بگو حق از سوی پروردگار شما است. پس هر کسی را خواهد ایمان بیاورد و هر که را خواهد پس کفر می ورزد.(کهف، آیه 29) در جایی دیگر می فرماید: إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا؛ ما راه را بدو نمودیم یا سپاسگزار خواهد بود و یا ناسپاسگزار.(انسان، آیه 3) مقلدان آنان نیز می گویند: إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلی آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ؛ به راستی ما پدران خود را بر راه و روشی یافته و ما نیز بر آثار آنان به طریق هدایت می رویم.(زخرف، آیه 22) یا به آنان اقتدا می کنیم(زخرف، آیه 23) و دین توحید را نمی پذیریم، چون که: ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ؛ چنین چیزی را در پدران نخستین خویش نشنیده ایم.(مومنون، آیه 24) پس به جای برهان بر تقلید کورکورانه می روند که هیچ پایه و اساس ندارد.
2. خداشناسی و توحید الهی: به جای پذیرش توحید گفته اند: وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِیَاء مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی مَا هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی مَنْ هُوَ کَاذِبٌ کَفَّارٌ ؛ و کسانى که به جاى او دوستانى براى خود گرفتهاند به این بهانه که: ما آنها را جز براى اینکه ما را هر چه بیشتر به خدا نزدیک گردانند، نمىپرستیم، البتّه خدا میان آنان در باره آنچه که بر سر آن اختلاف دارند، داورى خواهد کرد. در حقیقت، خدا آن کسى را که دروغپردازِ ناسپاس است هدایت نمىکند. (زمر، آیه 3) در حالی که خداوند ارحم الراحمین، علیم و قدیر است و نیازی به واسطه ای در این امور ندارد تا چیزی به جای خداوند قرار گیرد. پس اشمئزاز آنان از توحید و یکتایی بی پایه و مبناست.(زمر، آیه 45)
3. پیغمبرشناسی و کتابشناسی یعنی وحی و نبوّت و رسالت : در این حوزه نیز مشرکان می گویند: وَقَالُواْ لَوْلا أُنزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ وَلَوْ أَنزَلْنَا مَلَکًا لَّقُضِیَ الأمْرُ ثُمَّ لاَ یُنظَرُونَ؛ و گفتند: «چرا فرشتهاى بر او نازل نشده است؟» و اگر فرشتهاى فرود مىآوردیم، قطعاً کار تمام شده بود سپس مهلت نمىیافتند.(انعام، آیه 8؛ و نیز نگاه کنید: انعام، آیه 9؛ هود، آیه 12) یا می گفتند: وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ؛ و گفتند: «چرا این قرآن بر مردى بزرگ از آن دو شهر مکه و طائف فرود نیامده است؟»(زخرف، آیه 31) در حالی که مسئولیت رسالت و نبوت اولا باید به بشری داده شود که مانند انسان و بشر باشد تا بتواند سرمشق و اسوه حسنه آنان شود(احزاب، آیه 21) و هم بتواند دریافت وحی کند و شایستگی این مقام را نه به خاطر معیارهای نفسانی چون قدرت و ثروت دنیوی بلکه شایستگی روحی و معنوی داشته باشد: وَإِذَا جَاءتْهُمْ آیَةٌ قَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَا أُوتِیَ رُسُلُ اللّهِ اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ سَیُصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُواْ صَغَارٌ عِندَ اللّهِ وَعَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا کَانُواْ یَمْکُرُونَ؛ و چون آیتى برایشان بیاید، مىگویند: «هرگز ایمان نمىآوریم تا اینکه نظیر آنچه به فرستادگان خدا داده شده است به ما [نیز] داده شود.» خدا بهتر مىداند رسالتش را کجا قرار دهد. به زودى، کسانى را که مرتکب گناه شدند، به سزاى آنکه نیرنگ مىکردند، در پیشگاه خدا خوارى و شکنجهاى سخت خواهد رسید.(انعام، آیه 124)
4. معادشناسی: درباره معاد و رستاخیز نیز دلیل و برهان نداشته و به جای آن استبعاد می کردند و می گفتند: أَئِذَا مِتْنَا وَکُنَّا تُرَابًا ذَلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ؛ «آیا چون مُردیم و خاک شدیم زنده مىشویم؟ این بازگشتى بعید است.»(ق، آیه 3) در حالی که اینان هماره نمونه های رستاخیز را در بهار زمین و فصول می بینند و برای خداوند که با «کن فیکون»اراده خویش کار می کند،(بقره، آیه 117؛ آل عمران، آیات 47و 59 ؛ انعام، آیه 73؛ نحل، آیه 40 و ایات دیگر) فرقی میان خلقت و آفرینش ابتدایی و فطری و ابداعی با معاد و رستاخیز دوباره جان ها نیست: وَهُوَ الَّذِی یَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَى فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ؛ و اوست آن کس که آفرینش را آغاز مىکند و باز آن را تجدید مىنماید و این کار بر او آسانتر است. و در آسمانها و زمین نمونه والاى هر صفت برتر از آنِ اوست، و اوست شکستناپذیر سنجیدهکار.(روم، آیه 27)
5. روابط اجتماعی: سخن مشرکان درباره آداب و سنن و اخلاق نیز سخنی لغزان و فروریخته و باطل از درون و بیرون است.؛ زیرا با نگاهی به وضعیت وحشتناک آنان در حوزه های بهداشتی و سیاسی و اجتماعی و دولت و نهادهای قانونی و مدنی می توان دریافت که هیچ بودند و به جای صلح هماره در جنگ بودند و اصولا از جامعه مدنی برخوردار نبودند و اولین جامعه مدنی همان جامعه مدنیه النبی(ص) است؛ چرا که پیش از آن بر اساس آداب و سنن شفاهی قابل تغییر و تبدیل جامعه را اداره می کردند که هیچ پایه و اساس نداشته و هر دم تغییر می کرد؛ چنان که در باره اموری چون ماه های حرام این کار را می کردند.(توبه، آیه 37) این اسلام بود که برای آنان قوانین مکتوب آورد و جامعه مدنی را در مدینه پی ریخت.(حدید، آیه 25 و آیات دیگر)
همان طوری که ایمان و تقوا دارای مراتب تشکیکی است به طوری که انسان گمان می کند که این مدل از ایمان با آن مدل دیگر تفاوت ماهوی دارد و تقوای این شخص گویی اصلا با تقوای آن شخص نمی تواند یکسان باشد و به نظر می رسد که یا باید گفت این شخص در مرتبه نخست اصلا تقوا ندارد در حالی که تقوا دارد، ولی تقوایی بی رنگ یا کم رنگ است؛ زیرا در مقایسه با تقوای آن دیگری که در مرتبه بالاتر یا عالی است، خیلی به چشم نمی آید.
اگر بخواهیم توضیح بیش تری دهیم همانند نور خورشید با نور کرمک شتاب است؛ وقتی آدم به نور کرمک شتاب می نگرد اصلا آن را به حساب نور نمی گذارد. از این روست که آدمی گمان می کند که اصلا کرمک شتاب نوری ندارد. پس این تفاوت ها در درجات و مراتب است که تشکیک را ایجاد می کند و انسان ممکن است گمان کند که اصلا از نظر ماهوی شاید این نور یا تقوا یا ایمان نباشد. پس وقتی می گوییم این چیز دارای مراتب تشکیکی است، یعنی از اموری است که درجات و مراتب آن با چنان تفاوتی از یک دیگر قرار دارند که گویی دو چیز متفاوت و دو ماهیت متضاد هستند؛ در حالی که همه این ها یک ماهیت و یک چیز همانند نور است و تفاوت درجات ما را به شک انداخته است.
وقتی به عاملان عدالت نگاه می کنیم چنین تفاوت تشکیکی از درجات و مراتب را می بینیم و گویی به شک می افتیم که اصلا برخی از درجات آن از مصادیق عدالت است یا نیست؟
در قرآن دست کم برای عاملان عدالت سه درجه و مرتبه بیان شده است:
1. عامل به عدالت: هر انسانی به حکم اخلاقی و فطری باید هر چیزی را در جای خودش قرار دهد و حق کسی را نخورد و حق هر کسی را ادا کند. این همان چیزی است که در قرآن از آن با عبارت: اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى؛ عدالت ورزید که به تقوای الهی نزدیک تر است(مائده، آیه 8)؛ زیرا با عدالت انسان تقوای فطری را به اجرا می گذارد و زمینه ساز برای تقوای برتر می شود و به مراتب بالاتر تقوا دست می یابد.
2. قایم به عدالت قسطی: مرتبه بعدی از عدالت، عدالتی است که با جزئیات هم توجه دارد و عامل نیز تنها به شکل فعلی آن را انجام نمی دهد، بلکه برای انجام آن برپا می خیزد و قیام می کند و دست بردار نیست. خداوند فلسفه هدایت های وحیانی را دست یابی به چنین حرکتی از سوی توده مردم و بشریت دانسته و می فرماید: لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ؛ به راستى ما پیامبران خود را با دلایل آشکار روانه کردیم و با آنها کتاب و ترازو را فرود آوردیم تا مردم به انصاف برخیزند و برای اجرای عدالت قسطی قیام کنند.(حدید، آیه 25)
3. قوام به عدالت قسطی: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاء لِلّهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِکُمْ أَوِ الْوَالِدَیْنِ وَالأَقْرَبِینَ؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید، پیوسته به عدالت قیام کنید و براى خدا گواهى دهید، هر چند به زیان خودتان یا به زیان پدر و مادر و خویشاوندان شما باشد.(نساء، آیه 34 ؛ و نیز آیه 135؛ مائده، آیه 8)
مرتبه اول از عامل به عدالت در مرتبه نخست ایمان و تقوا هستند؛ اما عاملان مرتبه دوم در مرتبه دومی بوده و به نوعی قیام به عدالت برای آنان ملکه شده است و همانند مرتبه دوم ایمان و تقوا عمل می کنند؛ اما در مرتبه سوم دیگر از ملکه عبور کرده و جزو مقومات ذات شخص شده است؛ چنان که تقوا و ایمان مرتبه سوم این گونه است.
بر اساس آموزه های قرآنی توحید بر همه هستی حتی بر قرآن این کتاب جهان نما حاکمیت دارد. از این روست که در جان و جهان و جهان نما هیچ گونه اختلافی نیست. توضیح این که:
1. توحید در جهان: همه هستی از خدای یکتا و یگانه صادر شده است و دومی نیست تا موجب اختلافی در نظام هستی شود. از این روست که خداوند می فرماید: الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَّا تَرَى فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ؛ همان که هفت آسمان را طبقه طبقه بیافرید. در آفرینشِ آن خداى بخشایشگر هیچ گونه اختلاف و تفاوتى] نمىبینى. باز بنگر، آیا خلل و نقصانى مىبینى؟(ملک، آیه 3)
2. توحید در جان: جان آدمی نیز بر مدار توحید است. از همین روست که کتاب فطرت جان آدمی مطابق با توحید جهان است و هیچ تفاوتی در جان های آدمیان و اصل نفس انسانی نیست. همه انسان ها از یک نفس واحد آفریده شده اند(نساء، آیه 1) و فطرت آدمی یکسان و بی تفاوت است. خداوند می فرماید: وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ؛ سوگند به نَفْس و آن کس که آن را درست کرد و نیکو و راست آفرید سپس پلیدکارى و پرهیزگارىاش را به آن الهام کرد.(شمس، آیات 7 و 8)
3. توحید در جهان نما: قرآن کتاب جهان نما است و هر آن چه در کتاب تکوین الهی آمده در این کتاب تدوین نیز موجود است. بر همین اساس، تفاوتی میان تکوین و تدوین یافت نمی شود و اختلافی در آن راه نمی یابد. این گونه است که قرآن نیز بی هیچ اختلافی است. خداوند می فرماید: أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلاَفًا کَثِیرًا؛ آیا در معانى و مفاهیم قرآن نمىاندیشند؟ اگر از جانب غیر خدا بود قطعاً در آن اختلاف بسیارى مىیافتند.(نساء، آیه 82)
نکته : همان طوری که میان کتاب تکوین و تدوین اختلافی نیست، هم چنین اختلافی میان کتاب تکوین جان آدمی با کتاب تدوین قرآن نیست؛ از این روست که خداوند در آیه 30 سوره روم می فرماید: فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ؛ پس روى خود را با گرایش تمام به حقّ، به سوى این دین کن، با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خداى تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار، ولى بیشتر مردم نمىدانند.
نکته دیگر : ممکن است گفته شود، خداوند در آیه 22 سوره روم فرموده است: وَمِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَأَلْوَانِکُمْ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّلْعَالِمِینَ؛ و از نشانههاى قدرت او آفرینش آسمانها و زمین و اختلاف زبانهاى شما و رنگهاى شماست. قطعاً در این امر نیز براى دانشوران نشانههایى است. پس میان انسان ها اختلاف است.
در پاسخ باید گفت: این اختلاف رنگ ها و زبان ها، اختلاف در فطرت آدمی نیست که ملاک سنجش و داوری است؛ بلکه اختلاف در ظاهر آدمی است که همانند یک شناسنامه طبیعی عمل می کند و افراد را از یک دیگر بازمی شناساند تا موجبات معرفتی را فراهم آورد. در حقیقت اگر بگوییم وجود اصیل است و ماهیات حدود وجود و مرزهای آن است؛ این ماهیت یک امر عدمی است که برای شناسایی وجودات و موجودات اعتبار شده است. در حقیقت ماهیات و این اختلافات ظاهری همانند اسم عمل می کنند تا زمینه شناسایی فراهم آید؛ چنان که در آیه 13 سوره حجرات می فرماید: یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ؛ اى مردم، ما شما را از مرد و زنى آفریدیم، و شما را ملّت ملّت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایى متقابل حاصل کنید. در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست. بىتردید، خداوند داناى آگاه است.
قرآن دو دسته از احکام و قوانین را بیان می کند: 1. قوانین عمومی و کلی نسبت به بشر؛ 2. قوانین خصوصی نسبت به مسلمانان و مومنان.
از دسته اول قوانین می توان به تمام مواردی اشاره کرد که خداوند در آن عنوان «ناس» را آورده است. مثلا می فرماید: قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً؛ با مردمان سخن نیکو بگویید.(بقره، آیه 83) یا می فرماید: وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ؛ در چیزهای مردم کم نگذارید و به تمام و کمال ایفای حق کنید.(اعراف، آیه 85) پس در هر کار و چیزی کم نگذارید و بهترین و برترین و کامل ترین و خوب ترین ها را بدهید.
در این گونه موارد، سخن از مردم است. این مردم ممکن است مسلمان و کافر و منافق، زن و مرد، کودک و جوان و پیر، سیاه و سفید، رومی و ایرانی و یونانی، آسیایی و آفریقایی و اروپایی باشند. پس بدون هیچ تفاوتی با توجه به کرامت بشریت و انسان با آنان این گونه برخورد کنید.
دسته دوم قوانینی است که اختصاص به مسلمانان و مومنان و یا زن و مرد و یا کودک و پیر یا حتی اهل کتاب داشته باشد.
آن دسته اول قوانین انسانی و اخلاقی و به یک معنا بین المللی است و اختصاص به گروه و قشر و طبقه و مانند آن ندارد. خداوند در آیه 25 سوره حدید می فرماید: لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ؛ هر آینه به تحقیق ما فرستادگانمان را با بینات و دلایل آشکار و روشن فرستادیم و با آنان کتاب و قانون و میزان فروفرستادیم تا مردم قیام به قسط کنند.
در این آیه بیان شده که قیام به قسط و عدالت قسطی از مهم ترین اهداف بعثت و پیامبری و هدایت های وحیانی الهی است. این که مردم بی توجه به دین و مذهب و نژاد و رنگ و مانند آنها، با حقوق خویش آشنا شده و برای قسط و عدالت قیام کنند.
البته برخی از قوانین در دایره محدودتری، از وجه بین المللی برخوردار است؛ به عنوان نمونه «اقامه دین» جدا از شرایع و مناهج آن یعنی همان دین اسلام که از آدم تا خاتم(ص) از سوی خدا و پیامبران مطرح بوده است(آل عمران، آیه 19؛ شوری، آیه 13) یک قانون بین المللی برای همه اهل توحید است. خداوند می فرماید: أَنْ أَقیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فیهِ؛ این که دین را برپادارید و در آن تفرقه نکنید.(شوری، آیه 13)
از نظر اسلام عقل از جایگاه و اهمیت بسیاری برخوردار است؛ زیرا چراغ راه باطنی و همراه همیشگی آدمی است. انسان با چراغ عقل می تواند حق و باطل و نیز خوب و بد را ببیند و نسبت به حسن و قبح شناخت پیدا کند.
البته این هرگز به این معنا نیست که عقل همانند خداوند شارع است و حکم مولوی دارد، بلکه اصولا عقل حکم به معنای حق قانونگذاری ندارد؛ چنان که نقل نیز این گونه است. عقل و نقل دو چراغ باطنی و ظاهری برای انسان است. انسان همان طوری که با مراجعه به نصوص و نقل معتبر، نسبت به حکم الهی شناخت و معرفت پیدا می کند، با مراجعه به چراغ عقل نسبت به حکم الهی شناخت می یابد. بنابراین عقل و نقل دو راه برای شناخت حکم الهی است نه این که عقل یا نقل حکم می کند که چه بکنیم و چه نکنیم.
بر این اساس، این که گفته می شود: «کُلُّ ما حَکَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَکَمَ بِهِ الشّرع» و «کُلُّ ما حَکَمَ بِهِ الشّرع حَکَمَ بِهِ الْعَقْلُ » یعنی هر آن چه را عقل بدان حکم کرد شریعت نیز بدان حکم کرد یا هر چیزی را که شریعت بدان حکم کند عقل نیز بدان حکم می کند، مبنایی ندارد؛ زیرا از عقل و نقل حکم صادر نمی شود، بلکه آن کسی که حکم می کند شارع یعنی خداوند است.(یوسف، آیات 40 و 67)
بنابراین، این جمله باید این گونه تصحیح و اصلاح شود: «کُلُّ ما حَکَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَکَمَ بِهِ النقل و بالعکس؛ هر چه را عقل بدان حکم کرد نقل معتبر نیز بدان حکم می کند و بر عکس».
به سخن دیگر، مراد از «کُلُّ ما حَکَمَ بِهِ الْعَقْل» یعنی « کُلُّ ما إنکشف بالعقل، یَنکشفُ بِالنقل» و«کلّ مَا انکَشف بِالنقل، یَنکشفُ بِالعقل» است. به این معنا که هر چیزی که با عقل کشف می شود با نقل معتبر نیز منکشف می شود و هر چیزی که با نقل کشف شده با عقل نیز منکشف می شود. از همین روست که حضرت امام موسی کاظم(ع) می فرماید: «إِنَّ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حُجَّتَیْنِ حجة ظاهرة وحجة باطنة، فأما الظاهرة فالرسل والأنبیاء والأئمة - علیهم السلام -، وأما الباطنة فالعقول، برای خداوند دو حجت ظاهری و باطنی است؛ اما ظاهری همانا فرستادگان و پیامبران و امامان علیهم السلام هستند و اما حجت باطنی همانا عقول مردمان است»(کلینی، کافی، ج 1، ص 16)؛ یعنی دو چراغ روشنگر است که در حوزه معرفتی به انسان شناخت نسبت به حق و باطل و خوب و بد می دهد. به این معنا که اگر خداوند می فرماید: لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ، برای این که به نفع مردم علیه خداوند پس از رسولان دیگر حجتی نباشد(نساء، آیه 165) با وجود عقل نیز دیگر حجتی به نفع مردم علیه خدا نیست که ما حق و باطل و خوب و بد را نمی شناختیم و نمی دانستیم تا بر اساس آن عمل کنیم؛ زیرا پس حجت نقلی و عقلی دیگر جایی برای اما و اگر و بهانه جویی نیست.