سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هیچ کس چیزى را در دل نهان نکرد ، جز که در سخنان بى اندیشه‏اش آشکار گشت و در صفحه رخسارش پدیدار . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :345
بازدید دیروز :384
کل بازدید :2164434
تعداد کل یاداشته ها : 1987
04/3/19
3:0 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

انسان موجودی است که از کرامت فضلی الهی برخوردار است.(اسراء، آیه 70) این کرامت را انسان به دلایلی دارد که باید به آن ها توجه کند و حافظ آن ها باشد و از آن ها غافل نشود و کاری نکند تا از دست برود و گرفتار اهانت شود. اگر این گونه خودش را حفظ کرد و غفل نورزید، آن هنگام است که از کرامت اکتسابی و تحصیلی تقوایی خویش نیز سود می برد.
علل اصلی کرامت و تفضیلی انسانی عبارتند از:
1. نفخ روح الهی: خداوند می فرماید علت کرامت آدمی بر دیگر آفریده نفخ روحی است که در کالبد انسان دمیده است (اعراف، آیه 12؛ ص ، آیه 76) ؛ این روح دمیده در کالبد همان نفس است که باید آن را حفظ کند؛
2. خلقت خاص: خداوند در آیه 14 سوره مومنون می فرماید که انسان تا جایی با دیگر آفریده ها به ویژه حیوانات برابر است؛ اما در یک جایی دیگر، خلقت خاصی دارد که از آن چنین تعبیر می کند: ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ؛ سپس او را به ایجادی خلق دیگر کردیم. شاید این ایجاد دیگر با همان نفخ روحش تحقق می یابد(سجده، آیه 19)؛
3. خلافت الهی: انسان به عنوان خلیفه الهی انتخاب و برگزیده شده است، و همین امر موجب کرامت او می شود(بقره، آیه 30)؛
4. علم اسماء و الهامات الهی: این نیز از عللی است که در آیه 31 سوره بقره در پاسخ به اعتراض فرشتگان به عنوان سبب کرامت انسان مطرح می شود؛ هم چنین حالت تسویه و استوایی که در همه خلقت انسان از تن و روان مطرح است و الهاماتی که به او می شود، عامل کرامت انسانی است.(شمس، آیات 7 تا 10)
5. امانت الهی: وقتی امانت به آسمان و زمین و کوه ها عرضه شد، نپذیرفتند و انسان آن را پذیرفت. همین موجب کرامت انسان شده است(احزاب، آیه 72)؛
6. عهد الهی: از دیگر اسباب کرامت انسانی آن است که بر عهدی با خداست که بدان شهادت داده است.(اعراف، آیه 172)
حال اگر انسان این اسباب و علل کرامت را حفظ کند، به طور طبیعی بر کرامت خود باقی است؛ اما اگر غفلت ورزد، خودش این کرامت را از خود سلب کرده و خود مایه اهانت خود شده است. پس می توان گفت که علل و اسباب اهانت انسان به خودش امور زیر است:
1. غفلت از نفس: اگر انسان نسبت به نفس خویش غافل شود و آن را فراموش کرده و به نسیان و فراموشی آن را کنار نهد، در حقیقت به خودش اهانت روا داشته است؛ زیرا ظلم به نفس با غفلت از خدایی است که در همه چیزی به ویژه در نفس انسانی مشهود است. پس اگر فردایی خودش را فراموش شده می بیند؛ چون امروزی خدای نفس خویش را فراموش کرده و به غفلت با آن برخورد نموده و ظلم در حقش روا داشته است.
2. اهتمام به بدن: اگر خلقت دیگر و ویژه و خاص انسان موجب کرامت اوست، توجه و اهتمام به بدن و امور بدنی به جای توجه و اهتمام به آن خلقت الهی می تواند موجب اهانت انسان شود و کرامت را از وی سلب کند. اگر کرامت انسان به همین بدن بود، باید به آن توجه و اهتمام می کرد، ولی کرامت انسان به بدن نیست؛ زیرا اگر بخواهیم نسبت سنجی کنیم، در خلقت جهان موجوداتی برتر و قوی تری نیز است. در حوزه خلق معمولی آسمان و زمین خیلی برتر از خلقت بدنی انسان است.(غافر، آیه 57؛ نازعات، آیه 27) خداوند می فرماید اگر بخواهیم به همین خلقت معمولی نه خلقت آخر انسان نمره بدهیم کوه های سنگین از انسان باید با کرامت تر باشد.(اسراء، ایه 37)
3. سفاهت و جهالت: اگر موجب کرامت انسانی ، علم الهی در اختیار است، پس اگر آن را به جهالت و سفاهت در علم و عمل تبدیل کند، از کرامت خارج می شود و دیگر نه تنها معلم و اخبارگوی فرشتگان نخواهد بود، بلکه خود گرفتار جهالت  وسفاهتی است که او را از چارپایان نیز فروتر می برد. اگر این علم به عمل مناسب نیز تبدیل نشود هم چنین خواهد بود؛ چنان که علم بلعم باعورا و سامری این گونه موجب خواری و اهانت آنان شد.(اعراف، آیات 175 و 176 و آیات دیگر) پشت کردن انسان به الهامات خیر و شری، تقوایی و فجوری، فعل الخیرات و مانند آن ها خود مهم ترین عامل در اهانت انسان می شود و از کرامت ساقط می گرداند.
4. اومانیسم و انسان خدایی: انسان متاله و خدایی می شود و به عنوان خدایی شدن، مقام خلافت می یابد تا مظهر ربوبیت و پروردگاری خداوند باشد و به عنوان خلیفه از مستخلف عنه قرار گیرد. پس اگر همان کاری را کند که مستخلف عنه می کند خلیفه است؛ پس اگر خلیفه از کریم و رب الاکرم است، باید کریم و اکرم باشد نه این که بر خلاف آن عمل کند. اگر انسان بخواهد خودش بر جایگاه خلیفه و جانشینی از خدا بنشیند و به جای کار خدایی، کارخود را انجام دهد و به نام جانشینی امضا صاحب مقام را بکشد ولی مطلب خود را بنگارد و بگوید، در آن جا باید گفت که از خلافت خارج شده است. تفکر اومانیستی و انسان محوری به جای خدامحوری، موجب سقوط و عزل انسان از خلافت می شود. به سخن دیگر، کسی که این تفکر را دارد می گوید: اگر تو راهبرد، برنامه، سیاست، آیین ، شریعت، فلسفه زندگی و سبک زندگی داری، من نیز برای خودم چنین چیزهایی دارم. هر چند تو به من حق امضا دادی و من به عنوان جانشین باید عمل کنیم، ولی می خواهم جانشینی را کنار بگذارم. پس عامل کرامت اگر خلافت باشد، با کنار گذاشتن آن دیگر کرامتی نیست و خودش را گرفتار اهانت کرده است. این گونه است که انسان سقوط می کند و در مراتب سقوطش چارپا و گیاه و سنگ می شود(اعراف، آیه 179؛ بقره، آیه 74 و ایات دیگر)؛
5. خیانت در امانت: اگر نفس امانتی در اختیار انسان است و انسان می بایست آن را در چارچوب مقررات صاحب امانت نگه داشته و استفاده کند، هر گاه از این چارچوب خارج شد به صاحب و مالک نفس خیانت کرده که خداوند است. پس با خیانت در امانت، از کرامت ساقط می شود.
6. پیمان شکنی: اگر وفای به عهد موجب کرامت انسان است، عهد شکنی موجب اهانت اوست. کسی که به پیمان های الهی بر حرکت در صراط مستقیم عبودیت و حفظ کرامت نفس و ادای امانت ولایت و خلافت وفا و عمل نمی کند، از کرامت ساقط می شود و گرفتار اهانت می گردد.


94/3/28::: 4:15 ع
نظر()
  
  

یکی از اصطلاحات قرآنی «بنی آدم» است. خداوند در قرآن انسان را به عناوین گوناگونی معرفی یا مورد خطاب قرار می دهد. گاه با توجه به ویژه بدنی و خصوصیت بی مو و کرک و پشم بودنش به بشره و پوست آشکار و هویدایش اشاره می کند و او را «بشر» می نامد؛ گاه دیگر به ویژگی روانی او توجه داشته و او را «انسان» می نامد(اعراف، آیه 26) که یا اهل انس گرفتن و الفت گرفتن با همه هستی است و یا اهل نیسان و فراموشی است؛ و گاه دیگر او را به عنوان «ناس» و مردم می نامد(فاطر، آیه 15) تا موجودیت اجتماعی او را مورد تاکید قرار دهد؛ زیرا «ناس ینوس نوسا، به معنای پیچ و تاب خوردن و در هم رفتن است؛ راندن و حرکت هایی که این گونه است نیز «ناس» نامیده می شود. به هر حال، وقتی به توده در هم تابیده و پیچ خورده مردم نگاه می شود، این معنا به ذهن می آید. از همین روست که ناس را به توده مردم که جمع شده و حرکتی در هم دارند اطلاق می شود.
اما وقتی اصطلاح بنی آدم و فرزند آدم به میان می آید، مراد ویژگی است که این نوع از آفریده ها از اصل خودشان یعنی حضرت آدم(ع) به ارث برده  اند. در حقیقت خداوند در این موارد بر آن است تا انسان را به اصل خودشان توجه داده و او را نسبت به اموری آگاه و دانا ساخته و از اموری برحذر دارد که ارتباط تنگاتنگی با مساله حضرت آدم(ع) دارد.
در آیات قرآنی برای حضرت آدم(ع) اموری بیان شده که عبارتند از:
1. خلقت از گل یعنی آب و خاک: در آیات قرآنی بیان شده که آدم از عصاره آب و خاک است، همان طوری که جنیان از عصاره آتش هستند. نطفه ای که فرزندان آدم(ع) نیز از آن آفریده می شوند، همان عصاره آب و خاک است.(اعراف، آیه 12؛ مومنون، آیات 12 و 14؛ صافات، آیه 11؛ ص، آیه 71)
2. دمیدن و نفخ روح: دومین ویژگی حضرت آدم(ع) دمیدن روح الهی در کالبد اوست که از آن به نفس و روان تعبیر می شود(اعراف، ایه 12؛ ص ، آیه 76) همین مساله در باره فرزندان آدم نیز مطرح است.(سجده، آیه 19)
3. تعلیم اسماء: از ویژگی های حضرت آدم(ع) تعلیم اسماء به اوست (بقره، آیه 31) همین مساله به اشکال گوناگون درباره فرزندان آدم(ع) نیز در آیات قرآنی مطرح شده است. البته تعلیم خاص برای همه فرزندان نیست ولی برای فرزندان آدم است.
4. مسجود فرشتگان: فرشتگان همگی بر آدم(ع) سجده کردند، این مساله نسبت به فرزندان آن نیز البته نه همه و اما در پیامبران و فرزندان صالح اش مطرح شده است.(بقره، آیه 34؛ حجر، آیه 30)
5. خلافت الهی: خداوند حضرت آدم(ع) را خلیفه خود قرار داد(بقره، آیه 30) و این خلافت برای فرزندان او نیز ثابت است. البته این ثبوت یا به عمومیت است یا نسبت به افراد خاص؛ زیرا اختلافی است؛ با این همه ثبوت آن برای فرزندان آدم(ع) چیزی نیست که در آن تردیدی شده باشد؛ زیرا دست کم پیامبران و یا برخی از مومنان به این مقام دست یافته اند.
6. کرامت : خداوند حضرت آدم(ع) را به خلافت و علم لدنی و روح خویش کرامت بخشید، همین کرامت برای فرزندانش نیز اثبات شده است.(اسراء، آیه 70)
7. عهدگیری: از حضرت آدم(ع) عهد گرفته شد و همین عهد نیز برای فرزندانش نیز ثابت است.(اعراف، آیه 172)
8. نیازمندی به پوشش و لباس: از آن جایی که حضرت آدم(ع) با خوردن از میوه درخت ممنوع، عریان و نیازمند لباس شد، و فرزندانش نیز چنین نیازی پیدا کردند، خداوند به این نیاز به عنوان بنی آدم(ع) اشاره می کند.(اعراف، ایه 26)
9. زینت و آراستگی: انسان نیازمند آراستگی است؛ این نیازی است که حضرت آدم(ع) با گرفتن از برگ های درختان خواست به آن دست یابد تا زشتی ها را بپوشاند و بدن خویش را نهان کند. در فرزندان آدم نیز این نیاز بیان شده است.(اعراف، آیه 31)
10. خوردن و نوشیدن: آدم(ع) نیازمند خوردن و نوشیدن بود و همین مساله او را به درخت ممنوع و چشیدن از آن نزدیک کرد. البته وقتی از آن درخت خورد، مشکلاتش افزون شد و شرایط برای تامین نیازهای خوراکی و نوشیدنی اش بدتر شده به طوری که گرفتار گرسنگی و تشنگی شد.(طه، آیات 117 تا 121) فرزندان آدم نیز این نیاز را دارند.(اعراف، آیه 31)
11. نیاز به هدایت: وقتی آدم(ع) هبوط کرد نیازمند هدایت الهی شد(بقره، آیه 37) همین نیاز برای بنی آدم نیز ثابت است.(اعراف، آیه 35)
12. فتنه ابلیس و شیاطین: حضرت آدم(ع) گرفتار فتنه ابلیس شد و از بهشت بیرون رانده شد؛ همین مساله برای بنی آدم نیز مطرح است که دچار فتنه شیطان شوند و زشتی هایشان آشکار شود و زیبایی هایشان از دست برود.(اعراف، آیه 27)
13. دشمنی ابلیس و شیاطین: حضرت آدم(ع) دشمنی چون ابلیس داشت و خداوند از او عهد گرفت تا فریب شیطان را نخورد، ولی او به دشمنی او توجهی نکرد و عهد را کنار گذاشت؛ همین امر در فرزندان آدم نیز مطرح است.(یس، آیه 60)
14. تکریم آدم به نعمت های خاص: خداوند به آدم(ع) نعمت های خاص چون ابزارهای متنوع حمل نقل خشکی و دریایی و هوایی، رزق طیب و تفضیل بر آفریده هایش داده است؛ همین نیز در فرزندان آدم نیز اثبات شده است.(اسراء، آیه 70)


94/3/28::: 2:27 ع
نظر()
  
  

در روایات از امیرمومنان امام علی(ع) از پیامبر(ص) نقل شده که فرمود: من عرف نفسه فقد عرف ربه؛ هر کسی خود را شناخت پروردگارش را شناخت.( شرح غررالحکم و دررالکلم، عبدالواحد بن محمد تمیمى، ص 232)
معرفت نفس یعنی شناخت حضوری انسان به ذات خویش به طوری که همه جزئیات را بداند، به معنای شناخت پروردگارش است.
نکاتی در این عبارت است که باید توجه شود:
1. معرفت نفس غیر از علم نفس است که یک دانش عام و شناخت قوانین کلی حاکم بر نفس به عنوان یک ماهیت یا مفهوم است؛ در حالی که معرفت و شناخت دریافت های شخص است. اگر ما نسبت به نفس زید و عمرو دانشی را کسب کنیم به یک قاعده و یا قانون کلی دست یافته ایم که می تواند ما را به حقیقتی آشنا کند. این ها همان علم النفس و دانش روان است؛ اما در معرفت نفس ما به وجود حقیقی توجه می یابیم و از آن جایی که وجود در تشخص است، پس شخص حقیقی مورد نظر شناخت ماست. پس هر کسی به تشخص وجودی خود معرفت می یابد و شناخت او نسبت به خود همانند شناخت وجود خود، درد خود، شادی و غم خود و مانند آن هاست که گاه حتی از مصادیق«یدرک و لایوصف ؛ درک و دریافت می شود ولی به توصیف در نمی آید»؛ چون حقیقتی بسیط است که قابل تعریف به جنس و فصل نیست.
2. از آن جایی که ماهیت هر چیزی همان حدود آن چیز است؛ می توان گفت که ماهیت امری اعتباری است که در خارج وجود و اصالتی ندارد و این ذهن است که آن را اعتبار می کند؛ ماهیت در حقیقتی مرزهای وجودی یک چیز و موجود متشخص است. اگر فرض کنیم که در هستی یک وجود داریم، ماهیت مانند مرزها و حدودی است که آن را قطع می کند. اگر وجود صد صفت بسیط را در خود دارا است، هر ماهیتی همان نداشته هایش از صد است. به عنوان نمونه انسان یکی از صد را ندارد و انسان شد، جن دو از صد را ندارد و جن شد، و فرشته سه از صد را ندارد و فرشته شد و هم چنین تا دیگر ماهیاتی که ما می شناسیم و به عنوان اسم از آن ها یاد می کنیم. در حقیقت وجود یکی است و آن چه از ماهیات می شناسیم، همان اسماء و نام هایی است که برای مرزها و حدود وجود قرارداده ایم. از این روست که همه ماهیات به تعبیر قرآن« أَسْمَاء سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤکُم مَّا نَزَّلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ ؛ نام هایی است که شما و پدرانتان نام گذاری کرده اید و خداوند برای آنها هیچ سلطان فرونفرستاده است».(اعراف، آیه 71) آن چه در هستی است همان وجود الله است و آن چه به چشم می آید تنها حدود و مرزهایی است که برای آنها اسم گذاری کرده ایم. از این روست که خداوند انسان را دانا به کل اسماء یعنی مرزها و حدود وجود معرفی می کند؛ زیرا همه مرزها و حدود وجود را می شناسد و برای آن ها اسم هایی از ماهیات می گذارد؛ در حالی که دیگران این گونه نیستند. از همین روست که فرشتگان نمی توانند این اسماء را بشناسند و با آن ارتباط برقرار کنند؛ زیرا آنان ماهیات و مرزها و حدود وجود را درک نمی کنند و نمی توانند با اعتباریات ارتباط برقرار کنند؛ از همین روست آنان با انباء و اخباری از این اسماء می توانند ارتباط برقرار کنند و نمی توانند مانند انسان تفکیکی میان اسمای اعتباری وجود ایجاد کنند. این گونه است که تحمید آنان چیزی جز تقدیس و تسبیح نخواهد بود و انباء حضرت آدم(ع) نیز تغییری در آنان از نظر علم ایجاد نمی کند و همان طور تنها از آن اسماء آگاه و با خبر می شوند نه آن که تعلیم ببیند و عالم و دانا شوند.(بقره، آیات 31 تا 33)
3. از آن جایی که هر وجودی تشخص خودش و نیز مرزها و حدود خاص خودش را دارد، ارتباطی که با وجود مطلق و بسیط و بی کران یعنی خداوند برقرار می کند در همان دایره تشخص و مرزها و حدود خودش است. از این روست که وقتی انسان مرزهای وجودی خودش را می شناسد و به علم حضوری آن را در می یابد، با پروردگار خودش ارتباط برقرار می کند نه با پروردگار رب العالمین؛ از این روست که در این عبارت بیان می شود که غایت معرفتی که برای عارف به نفس ایجاد می شود، معرفت به رب خودش است. این گونه است که الصادقین(ع) می فرمایند: کُلَّ مَا مَیَّزْتُمُوهُ بِأَوْهَامِکُمْ فِی أَدَقِّ الْمَعَانِی فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُکُمْ مَرْدُودٌ إِلَیْکُمْ؛هر آن چیزی که شما با عقول و اوهام خود در لطیف و دقیق ترین معانی از خداوند تمییز می دهید پس همان خدا مخلوق و مصنوع همانند شماست و به شما برگردانده می شود. (بحارالانوار، ج66 ،ص293) زیرا انسان نمی تواند با وجود مطلق بسیط که همه هستی را پر کرده و صمد است، در حالی که متشخص به حدود و مرزها است ارتباط کامل برقرار کند. پس هر آن چه در می یابد، همان خدایی است که در خودش تشخص یافته است. این گونه است که معرفت نهایی هر کسی از خدا همان معرفتی است که از نفس خودش به دست می آورد.
4. آن کس که دارای شرح صدر و انشراح آن  است، از نظر تشخص وجودی می تواند در حد و اندازه کامل تری آیینه کل وجود باشد. از این روست که حقیقت محمدی(ص) در قاب قوسین او ادنی(نجم، آیه 8) می تواند آینه معرفتی خدای رب العالمین باشد.
5. آینه بودن حقیقت محمدی نیز در دایره «الله» است که ظهور آن وجود بسیط مطلق است که خدا از آن به نور السموات و الارض(نور، آیه 35) تعبیر می کند. بنابراین در خارج از این دایره که مناطق ممنوع ذات و صفات عین ذات است، نه شناختی برای حقیقت محمدی (ص) است و نه اصولا مدرک خواهد بود؛ زیرا بروز و ظهوری ندارد تا دیده شود و بر چیزی نیافتاده تا بازتاب دهد. بنابراین حقیقت محمدی(ص) تجلی اسم اعظم الله است و این خود مرتبه فعلی آن حقیقت وجود بسیط است نه مرتبه ذاتی یا صفاتی آن. بنابراین در مقام احد و واحد یعنی یکتایی و یگانگی که بسیط محض است دیده و شناخته نمی شود. از این روست که پروردگار پیامبر(ص) همان رب العالمین یعنی الله نورالسموات و الارض است. این نهایت سیر موجودات ممکن فقری است که می تواند معرفت و شناختی پیدا کند.
6. هر کسی وقتی خودش را شناخت و مرزها و حدود وجود را در خود دریافت و درک کرد، آن جا خداوند خودش را می بیند و که پروردگارش است؛ یعنی در همان محدود تشخصات وجود و مرزها و حدود وجودی اش او را می پروراند. این گونه است که خداوند از این مقام خود می فرماید: إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ ؛ و خداوند بر هر چیزی مشهود است. (حج، آیه 17) و در جایی دیگر نیز آمده است: وَأَنتَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ؛ و توی خدا بر هر چیزی مشهود و شاهد هستی(مائده، آیه 117)  و در جایی دیگر می فرماید: وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی؛ و آنان را بر خودشان گواه گرفت که آیا پروردگارتان نیستم؟ گفتند: بله.(اعراف، آیه 172) پس هر کسی خودش را دید پروردگارش را دید؛ زیرا الله که اسم اعظم است بر هر چیزی مشهود است. البته هر کسی به میزان تشخص وجودی اش از آن الله که ظهور کل است دریافت می کند نه آن که خدا را با تمام خدای اش ببیند، بلکه با وجه پروردگاری اش نسبت به خود می بیند؛ مگر آن که پیامبر(ص) باشد که خود آینه تمام نمای آن الله و تجلی گاه آن است.
7. به هر حال، همه هستی آینه و مرآت خداوندی است، با این تفاوت که هر موجودی تشخص می یابد و مرزها و حدودی دارد که او را محدود می کند. این گونه است که صورت الله را تنها در محدود آینه وجودش بازتاب می دهد که همان صورت ربوبیت و پروردگاری خدا نسبت به اوست. پس هر کسی چون آینه است اگر خم شود و در خودش بنگرد، می بیند که پروردگارش در او مشهود است. پس هر کسی به همان میزان مرات و آینه بودن و حجم و انشراحی که دارد صورت الله و درجه ربوبیت خدایی را نشان می دهد و به همان میزان می شناسد. اگر انسانی به کمال برسد و آینه از الله و ربوبیت او شود که کامل باشد، آن موقع است که این دل منشرح و شرح صدر یافته عرش الله می شود و تمام حقیقت خدای تجلی یافته را به نمایش می گذارد، چنان که پیامبر(ص) و مومنان به تعبیر قرآن یعنی اهل بیت عصمت(ع) این گونه بودند.
8. الله نام جامع همه صفات الهی است که ظهور یافته است. هر کسی به میزان حدود تشخصی خودش نام یا نام هایی را از خداوند تجلی می دهد. این اسمایی که شخص مظهر او می شود همان پروردگار او خواهد بود که مسئولیت باغبانی او را نیز به عهده می گیرند. پس هر کسی با شناخت از نفس خودش همان باغبان خودش را می شناسد نه باغبان دیگری را و نه باغبان کل که رب محمدی (ص) است. از این روست که سخن از رب موسی(اعراف، ایه 122؛ شعراء، آیه 48)، رب هارون(همان) و ربکم (بقره، آیه 21) به میان می آید و تنها در باره برخی است که پروردگار آنان رب العالمین است.(بقره، آیه 113؛ نمل، آیه 44) پس هر کسی رب و پروردگار خودش را می پرسد که تجلی همان حقیقت کل در آینه وجود و تشخص خودش است نه رب العالمین و الله را؛ هر چند که آن نیز تجلی از آن کل است، ولی کل نیست. هر چه انسان دارای معرفت کامل تری شود و به اسمای الهی آگاه تر و در خودش آن را بیش تر بیابد یعنی با عبودیت این پرده ها را از دلش کنار زند به همان میزان با خدای کل ارتباط نزدیک تر و بهتری پیدا خواهد کرد. پس پرده و حجاب های تشخص خود را کاهش داده و یا بالکل کنار زنیم تا با الله و رب العالمین ارتباط برقرار کرده و به او نزدیک تر شویم. پس تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز.


94/3/27::: 5:45 ع
نظر()
  
  

انسان ها مظهر اسما و صفات الهی هستند و از همین رو، گفته می شود که صورت انسان صورت خدا است. خداوند هر چند که مِثل ندارد، ولی مَثَل دارد که همان مظهر اوست.
در روایات است که پیامبر(ص) فرمود: إن الله خلق آدم على صورته؛ خداوند آدم را بر صورتش آفرید.( صدوق، التوحید، ص153؛ و نیز نگاه کنید: ص 152)
درباره معنای این روایات اختلاف است؛ ریشه اختلاف به بازگشت ضمیر در صورت است که آیا به خدا یا آدم باز می گردد؛ زیرا بنابراین برخی از تفسیرها، نوعی تجسم برای خداوند باید قایل شد در حالی که خداوند جسمیت و تجسمی ندارد. سه تفسیر اصلی این روایت این گونه است:
1. ضمیر در «صورته» به آدم باز گردد؛ یعنی خداوند آدم را بر صورت آدم آفریده است؛ یعنی خداوند صورتی را به آدم داده و با همان صورت او را قبض روح می کند بدون آن که تغییری در آن رخ داده باشد؛
2. ضمیر در «صورته» به خدا باز گردد؛ یعنی خداوند آدم را بر صورت خودش آفریده است. این همان صورتی است که انتخاب کرده و برگزیده  است.
3. البته برخی بر اساس داستان روایت معنای سوم کرده اند. الزهری روی عن الحسن أنه کان یقول : مر رسول الله «ص» برجل من الانصار وهو یضرب وجه غلام له ویقول : قبح الله وجهک ووجه من تشبهه ، فقال النبی (ص): بئس ما قلت ، فإن الله خلق آدم علیه صورته ، یعنی صورة المضروب؛ زهری از حسن روایت کرده که او می گفت: رسول الله (ص) بر مردی از انصار گذشت و او بر چهره غلام خویش می نواخت و می گفت: خداوند چهره تو و هر که شبیه توست را زشت گرداند! پس پیامبر(ص) فرمود: بد گفتی؛ چگونه خداوند آدم را بر صورتش آفریده که صورتش است؛ یعنی صورت مضروب است.(نگاه کنید: بحار الأنوار ، مؤسسةالوفاء ، العلامة المجلسی، ج 4  ، ص 14) البته در این روایت «علی صورته» ندارد، بلکه «علیه صورته»؛ بر صورتی آفریده که صورت مضروب است.
شیخ صدوق نقل می کند: الحسین بن خالد قال : قلت للرضا (ع) : یا ابن رسول الله إن الناس یروون أن رسول الله «ص» قال : إن الله خلق آدم على صورته ، فقال : قاتلهم الله لقد حذفوا أول الحدیث ، إن رسول الله (ص) مر برجلین یتسابان ، فسمع أحدهما یقول لصاحبه : قبح الله وجهک ووجه من یشبهک. فقال (ص) : یا عبدالله لاتقل هذا لاخیک فإن الله عزوجل خلق آدم على صورته؛ حسین بن خالد گفت: به امام رضا(ع) گفتم: ای فرزند رسول الله! به راستی مردم (اهل سنت) از پیامبر(ص) روایت می کنند که فرمود: به راستی که خداوند آدم را بر صورتش آفرید. پس حضرت فرمود: خداوند آنان را بکشد! هر آینه اول حدیث را حذف کردند؛ چون رسول الله (ص) به دو مردی گذشت که یک دیگر را سب می کردند؛ پس از یکی از آن دو شنید که به دیگری می گفت: خداوند چهره تو و هر که همانند توست را زشت گرداند! پس آن حضرت گفت: ای بنده خدا! این سخن را به برادرت مگو؛ چرا که خداوند عزو جل آدم را بر صورتش آفریده است. (توحید، ص 162 و 153؛ بحارالانوار، ج 4، ص 12)
البته این حدیث مشخص نمی کند که این ضمیر به آدم یا خدا باز می گردد یا به آن برادر؛ یعنی خداوند آدم را بر صورت این برادرت آفریده است؟ یا معنای دیگر دارد.
البته شاید از باب تشریف و تعظیم ضمیر را به خدا اضافه کرده است؛ چنان که خداوند در آیه می فرماید: «ونفخت فیه من روحی؛ از روحم در آن دمیدم». (ص، آیه 72) یا طهرا بیتی؛ شما دو نفر خانه ام را تطهیر کنید.(بقره، آیه 225)
مستند این مطلب روایت محمد بن مسلم است: عن محمد بن مسلم قال : سألت أبا جعفر (ع) عما یروون أن الله عزوجل خلق آدم على صورته ، فقال : هی صورة محدثة مخلوقة اصطفاها الله واختارها على سائر الصور المختلفة فأضافها إلى نفسه کما أضاف الکعبة إلى نفسه ، والروح إلى نفسه فقال : بیتی وقال : نفخت فیه من روحی؛ از امام باقر(ع) سوال کردم از آن چه نقل می کنند که خداوند عز و جل آدم را بر صورتش آفرید. پس آن حضرت(ع) فرمود: آن صورت حادث مخلوقی است که خداوند برگزیده و بر دیگر صورت های گوناگون اختیار کرده است. پس آن صورت را به خود اضافه کرده چنان که کعبه را به خود و روح آدم را به خود اضافه کرده و گفته است: خانه ام ؛ و گفته است: در او از روحم دمیده ام.(توحید، ص 103، باب 6، حدیث 16؛  بحارالانوار، ج 4، ص 13)
أبی الورد بن ثمامة ، از امام علی (ع) نقل کرده است: سمع النبی (ص) رجلا یقول لرجل : قبح الله وجهک ووجه من یشبهک ، فقال (ص) : مه لاتقل هذا فإن الله خلق آدم على صورته؛ پیامبر(ص) از مردی شنید که به دیگری می گفت: خداوندچهره تو و هر که همانند توست را زشت گرداند! پس آن حضرت(ص) فرمود: دست نگه دار! این را مگو! چرا که خداوند آدم را بر صورتش (صورت این مرد یا صورت خودش) آفریده است.(بحارالانوار، ج 4، ص 12)
البته همان طوری که اضافه تعظیم و تشریف صورت گرفته است، ولی این بدان معناست که خداوند آدم و انسان را مظهر صفات خویش قرار داده و مراد از صورت در این روایات همان تجلی خدا در انسان و مظهریت او برای خدا است؛ یعنی انسان تجلی گاه صفات الهی است؛ چنان که فرموده است: و علم آدم الاسماء کلها؛ همه اسماء را به آدم تعلیم داد؛ یعنی جزو ذات آدم سرشته است.(بقره، آیه 31)


94/3/27::: 2:13 ع
نظر()
  
  

بر اساس آموزه های وحیانی و اعتقادات اسلامی، پیامبر(ص) و اهل بیت عصمت و طهارت (ع) بر همه هستی برتری دارند. پس همان طوری که خداوند برخی از پیامبران را بر برخی دیگر فضلیت و برتری داده(بقره، آیه 253؛ اسراء، آیه 55)، پیامبر گرامی و اهل بیتش را نیز بر همه هستی برتری و فضلیت داده است.
البته از آیه 70 سوره اسراء ممکن است این برداشت شود که چنین برتری مطلقی برای پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) بر همه آفریده های الهی نیست؛ زیرا خداوند می فرماید: وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً؛ و به راستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم، و آنان را در خشکى و دریا بر مرکبها برنشاندیم، و از چیزهاى پاکیزه به ایشان روزى دادیم، و آنها را بر بسیارى از آفریده‏هاى خود برترى آشکار دادیم.
از این آیه به دست می آید اگر انسان دارای کرامتی الهی است؛ ولی بر همه آفریده های الهی تفضیل و برتری ندارد، بلکه بر بسیاری از آن ها برتری دارد.
بنابراین، چگونه می توان با وجود این آیه گفت پیامبر(ص) و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) بر همه آفریده های الهی برتری دارند؟ در پاسخ باید گفت: این آیه می گوید که همه بنی آدم تکریم شده و بر بسیاری از آفریده ها تفضیل داده شده اند. آیه مساله تفضیل را همان طوری که برای همه آفریده ها نفی می کند، ولی برای همه انسان ها نفی نمی کند. به سخن دیگر، آیه تفضیل همه  انسان ها را بر همه آفریده ها نفی می کند، نه تفضیل برخی بر همه آفریده ها را؛ پس ممکن است برخی از انسان ها بر همه آفریده ها تفضیل داده شده باشند.
پس اگر ادلّه‌ای دلالت کرد که در بین انسانها کسانی مثل پیامبر(ص) اهل‌بیت(ع) از همه آفریده ها و حتی فرشتگان و ملائکه افضل‌اند، این آیه آن افضلیت برخی را نفی نمی‌کند. پس روایاتی که در باره افضلیت آنان آمده معارض نخواهد داشت؛ زیرا این آیه افضلیت همه انسان را بر همه آفریده ها نفی می کند و این عمومیت و اطلاق را نمی پذیرد؛ اما هرگز به معنای این نیست که هیچ انسانی نیست که بر همه آفریده های افضل باشد.
البته از آیه 73 سوره ص بر می آید که حضرت آدم(ع) بر همه آفریده ها افضل بوده و آنان که برترین ها هستند به ایشان سجده کرده اند: سَجَدَ الْمَلاَئِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ.
این خود نشان می دهد که آن نفی که در آیه است نفی افضلیت همه بشر است نه برخی از بشر. از سوی دیگر، وقتی فرشتگان بر حضرت آدم(ع) سجده کرده اند این سجده آنان برای مقام آدمیّت است نه برای شخص حضرت آدم تا گفته شود: «قضیةٌ فی واقعه» و یک بار اتفاق افتاده و تکراری ندارد؛ بلکه همان طوری که در گذشته آنان بر آدم(ع) به عنوان خلیفه الله سجده کرده اند امروز نیز فرشتگان در پیشگاه ولیّ‌عصر(ارواحنا فداه) خاضع‌اند؛ زیرا این مقام انسانیّت و انسانِ کاملِ معصوم(ع) که ایشان معلّم ملائکه و فرشتگان هستند. پس این مقام انسانیّت است که مسجودٌ‌له ملائکه است و این شخصیّت حقوقی انسان یعنی انسانیّت انسان است که مسجودٌله است، نه شخص حضرت آدم(ع).
پس روایاتی که افضلیت کسانی از جمله پیامبر(ص) و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) را بر همه هستی بیان می کنند، معارض با این آیه 70 سوره اسراء نیست؛ زیرا آیه در مقام نفی افضلیت همه بشر بر همه آفریده هاست که مطلبی حق است؛ اما در مقام نفی این مطلب نیست که برخی از انسان ها افضل و برتر از همه آفریده های الهی هستند چنان که در روایات بسیار و متواتری این معنا برای پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) و در آیه 73 سوره ص برای حضرت آدم(ع) اثبات شده است.


94/3/27::: 12:45 ع
نظر()
  
  

کرامت به معنای چیزیی است که هیچ عیب و نقصی ندارد و در کمال تمامیت خودش بوده و از عظمت، سخاوت، جود و بسیاری دیگر از فضایل برخوردار است. این یک واژه بسیط است ولی مفاهیم و معانی بسیاری را با خود داراست. از این روست که نمی توانیم در زبان فارسی برای آن معادلی آورد؛ زیرا بزرگی و بزرگواری، گرامی و مانند آن ها تنها بخشی از معنا و مفهوم واژه را انتقال می دهند.
در آیات قرآنی امور بسیاری به عنوان کریم ستوده شده است. خداوند از رزق کریم(انفال، آیه 4)، مدخل کریم(نساء، آیه 31)، ملک کریم(یوسف، آیه 31)، قول کریم(اسراء، آیه 23)، عرش کریم(مومنون، آیه 116)، زوج کریم(شعراء، آیه 7)، مقام کریم(شعراء، آیه 58)، کتاب کریم(نمل، آیه 29)، رب کریم( نمل، آیه 40)، اجر کریم(احزاب، آیه 44)، رسول کریم(دخان، آیه 17)، فرشتگان کریم  و کرام(انفطار، آیات 10 و 11 ؛ عبس، آیات 15 و 16) و  قرآن کریم(واقعه، آیه 77) سخن به میان آورده است. خصوصیت مشترک همه آن ها همه برخورداری از فضایل و بی عیب و نقصی آن هاست؛ به طوری که هر آن چه شایسته و بایسته چیزی است را دارا هستند.
البته کرامت همانند هر فضلیت دیگر دارای مراتب تشکیکی و درجات متعدد و متنوع است. از این روست که از اکرم نیز سخن به میان می آید تا افضلیت را بیان نماید. انسان ها می توانند در تقوا به مقام اکرم برسند(حجرات، آیه 13) و مانند خداوند اکرم شوند(علق، آیه 3)
هر چند درباره علل کرامت انسانی سخن بسیار گفته اند، ولی به نظر می رسد که کرامت طبیعی هر انسانی همان برخورداری از علم الهی است که خداوند به انسان تعلیم داده است. از همین روست که خداوند می فرماید: اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ؛ بخوان و سوگند به خداوند اکرمی که به قلم تعلیم داد. تعلیم داد انسان را آن چه را نمی دانست.(علق، آیات 3 تا 5)
این علم که با الهامات الهی (شمس، آیات 7 و 8) و دمیدن و نفخ روح الهی (حجر، آیه 29؛ ص، آیه 72؛ سجده، آیه 9) در انسان و تعلیم لدنی (بقره، آیه 30) انجام گرفت انسان را تا جایی بالا برد که معلم و استاد فرشتگان شد.(بقره، آیات 31 تا 33)
حالا اگر این کرامت طبیعی با تقوای الهی حفظ و تقویت شود، انسان به عنوان خلیفه از مستخلف عنه می تواند کرامت کند و کریمانه به دیگران افاضه فیض نماید و واسطه وجود و ایجاد شود و نعمت و کمال برساند و در کان تامه و کان ناقصه نقش ایفا نماید.
این کرامت اکتسابی و فضلی است که آدمی را به بهشت می برد و جزو «وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ»(یس، آیه 27) و به عنوان « عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ»(انبیاء، آیات 26 و 27) هر آن چه خدا را گفت می کند و عصیان نمی ورزد و خلیفه گری می کند، و به عنوان اکرم می تواند در مراتب عالی عندالله بالا برود.(حجرات، آیه 13)
پس ارزش کرامتی انسان به چنین علمی است که با تقوای الهی حفظ و تقویت می شود و انسان را در جایگاه ها و مقامات عالی تر قرار می دهد.


94/3/26::: 4:22 ع
نظر()
  
  

چنان چه آیات قرآنی تصریح دارد انسان مسیر خاکی طولانی را می پیماید تا انسان شود. البته بسیاری از مردم و به تعبیر قرآن «ناس» در همان مقام حیوانی می مانند و عنوان هایی را به دست نمی آورند که شایسته و بایسته انسان است. خداوند وقتی نطفه را به انشایی دیگر تبدیل به خلق جدید و آفریده نوین دیگری تبدیل می کند(مومنون، آیه 14) باید مسیر سخت و سنگلاخی را بپیماید تا به مقام انسانیت برسد.
انسان تا زمانی که به مقام انسانیت نرسیده «بشر» است. این عنوان بشر ناظر به وضعیت ظاهری و بدنی اوست که دارای بشره و پوست است و بدنش بر خلاف دیگر جانوران پوشیده از مو و کرک و پشم نیست، بلکه ظاهر و هویدا است.
در دوره بشری آن چه بیش تر او را به خود جلب می کند همان خورد و خواب و شهوت است. این گونه است که دنبال مال و مول(زناشویی) می رود. در این مرتبه خداوند وقتی از بشر سخن به میان می آورد در کنار چارپایان قرار می دهد و می فرماید: مَتَاعاً لَّکُمْ وَلْأَنْعَامِکُمْ؛ متاعی برای شما و چارپایانتان(نازعات، آیه 33)؛ و یا می فرماید: کُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکُمْ؛ بخورید و چارپایتان را بچرانید(طه، آیه 54)؛ یا می فرماید: وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ؛ و از مردم و جنبدگان و چارپایان رنگ هایش مخلتف است.(فاطر، آیه 28)
اما وقتی با الهامات الهی و تعلیم و تزکیه وحیانی در مسیر عبودیت قرار گرفت و خواست متاله و ربانی شود و مظهر اسما و صفاتی الهی شده و در مقام خلافت قرار گیرد؛ آن هنگام است که دیگر از مرتبه چارپایان بالاتر می آید. هر چه بیش تر رشد معنوی داشته باشد اوج می گیرد تا جایی که نخست در مرتبه فرشتگان قرار می گیرد؛ چنان که خداوند صاحبان علم و دانش حقیقی را در کنار خودش و فرشتگان قرار می دهد و می فرماید: شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ  وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ؛ خداوند و فرشتگان و صاحبان علم و دانش شهادت می دهند به راستی تنها او اله است. (آل عمران، آیه 18) و سپس حتی برتر رفته و به عنوان خلیفه الهی استاد و معلم فرشتگان می شود.(بقره، آیات 31 تا 33)
پس همین موجودی که به تعبیر قرآن: یَأْکُلُ الطَّعَامَ وَیَمْشِی فِی الْأَسْوَاقِ؛ خوراک می خورد و در بازار می رود(فرقان، آیه 7) و بشری همانند دیگران در ظاهر است، چنان از باطن رشد و ترقی می کند : قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ؛ بگو جز این نیست که من نیز همانند شما بشری هستم که به سوی من وحی می رسد.(کهف، آیه 110)


94/3/26::: 1:59 ع
نظر()
  
  

خداوند در آیه 53 سوره نحل می فرماید: وَمَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ؛ و هر نعمتى که دارید پس از خداست. بنابراین، اگر زیبا و خوش بیان، خوش اندام هستیم یا مهندس و پزشک و عالم و دانشمند و ثروتمند و قدرتمند و ده ها و صدها عنوان دیگر داریم همه از سر بخشش و فضل الهی و رحمت رحمانی و رحمت رحیمی اوست؛ چرا که انسان
1. نخست آب منی و نطفه ای دور ریختی است: أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی(قیامت، آیه 13) ؛
2. و سپس این خداست که صورت گری کرد و ما را به این شکل زیبا آفریده است: وَصَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ(غافر، آیه 46؛ تغابن، آیه 3؛ آل عمران، آیه 6)
3. در حالی که چیزی را نمی دانستیم به کمک ابزارهای حسی چون گوش و چشم و با قوه ادراکی چون قلب و فواد به ما آموخت و تعلیم داد تا دانش آموختیم: وَاللّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئًا وَجَعَلَ لَکُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ؛ و خدا شما را از شکم مادرانتان- در حالى که چیزى نمى‏دانستید- بیرون آورد، و براى شما گوش و چشمها و دلها قرار داد، باشد که سپاسگزارى کنید(نحل، آیه 78)
4. دانش های غیر حسی و علوم عقلی را به ما الهام کرد و خوب و بد را به ما نشان داد: فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا؛ سپس پلیدکارى و پرهیزگارى‏اش را به آن الهام کرد(شمس، آیه 8)
5. از دانش های وحیانی و علوم نقلی وحیانی و از اسرار غیب ملکوت و حقایق هستی به ما تعلیم داد و آموخت: کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولاً مِّنکُمْ یَتْلُو عَلَیْکُمْ آیَاتِنَا وَیُزَکِّیکُمْ وَیُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُعَلِّمُکُم مَّا لَمْ تَکُونُواْ تَعْلَمُونَ؛ همان طور که در میان شما، فرستاده‏اى از خودتان روانه کردیم، که‏ آیات ما را بر شما مى‏خواند، و شما را پاک مى‏گرداند، و به شما کتاب و حکمت مى‏آموزد، و آنچه را نمى‏دانستید به شما یاد مى‏دهد(بقره، آیه 151 و نیز 239)؛
6. به ما قدرت داد تا کارها بکنیم و اراده تا اختیار و انتخاب کنیم: وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّکُمْ فَمَن شَاء فَلْیُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْیَکْفُرْ؛ بگو : این سخن حق از جانب پروردگار شماست هر که بخواهد ایمان بیاوردو، هر که بخواهد کافر شود(کهف، آیه 29)؛
7. به ما امنیت و آرامش داد و ثروت و آسایش بخشید تا از نعمت های الهی در زمین بهره گیریم و از شقاوت گرسنگی، تشنگی، گرمازدگی و عریانی و مانند آن ها رها شویم(طه، آیات 117 تا 121) چنان که می فرماید: الَّذِی أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِّنْ خَوْفٍ؛ خدایی که شما را از گرسنگی اطعام کرد  و از خوف در امنیت گذاشت.(قریش، آیه 4)
8. و ده ها و صدها نعمت دیگر که در آیات قرآنی بیان شده است؛
اما انسان چه کرد؟ گاه در دام تکاثر و تفاخر افتاد(حدید، آیه 20) پس هم کفر ورزید و هم کفران نعمت کرد(نحل، آیه 112) و قارونی گفت و کرد: إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِی؛ تنها آن را به دانش خود یافته‏ام».(قصص، آیه 78؛ زمر، آیه 49) و در برابر خداوند می ایستد و به جای قدردانی و سپاس نعمت و بهره گیری درست از آن ها، سخن از استغنا و بی نیازی دارد(عبس، آیه 5؛ لیل، آیه 8؛ علق، آیه 7) و به استکبار برمی خیزد و به ناشایستگی خود را خدا می داند و خدایی می کند و یادش رفته که خلیفه خداست و باید به عنوان جانشین عمل و امضا و رفتار کند نه این که نام خلیفه بر خود گذارد و به جای مستخلف عنه و بر خلاف امانت الهی رفتار کند و به خودستایی بپردازد.(مومنون، آیه 64؛ فرقان، آیه 21؛ نازعات، آیه 24 و ایات بسیار دیگر)
پس نگویید درس خواندم مهندس و عالم شدم، کار کردم و پولدار و ثروتمند شدم. علم اقتصاد و علم سیاست می دانستم و مدیر و مدبر شدم؛ تلاش کردم نویسنده شدم و چه کردم و چه کردم و چه شدم و چه شدم... چرا که همه داشته های شما از فضل و رحمت الهی است. نکند گول بخورید و گمان کنید شما از فتنه و آزمون الهی به داشته هایتان مستثنا هستید.(عنکبوت، آیه 2؛ حدید، آیه 20 و ایات دیگر)


94/3/25::: 5:22 ع
نظر()
  
  

انسان موجودی ترکیبی همانند ترکیبات دیگر نیست؛ بلکه یک حقیقت است که در تحلیل ذهنی دو چیز به نظر می رسد، همان طوری که موجود را به وجود و ماهیت تحلیل می کنیم؛ در حالی که ماهیت یا حدود وجود است یا در خارج همان وجود مقید است؛ هم چنین انسان را این گونه در ذهن تحلیل می کنیم، در حالی که در خارج جز یک حقیقت نیست.
این بدان معنا خواهد بود که بدن انسان مرتبه و مرحله نازله همان حقیقت انسانی و روان و نفس انسانی همان مرتبه و مرحله عالی حقیقت انسانی است؛ زیرا انسان دو حقیقت ندارد، بلکه یک حقیقت دارد. پس وقتی سخن از ترکیب انسان از روان و تن و نفس و بدن می رود تنها در تحلیل ذهنی است، و گرنه در خارج ما دو چیز  و دو حقیقت نداریم. از همین روست که در قرآن از جمله آیه 14 سوره مومنون از یک حقیقت سخن گفته می شود که روند تکاملی از نطفه تا جنین را می پیماید تا به زمان انشاء دیگر و ایجاد و انقلابی می رسد که نوعی جهش از کمیت به کیفیت است و نفس و روان در قالب عنوان روح در انسان دمیده می شود(سجده، آیه 9)؛ ولی این چیزی از بیرون نیست، بلکه از درون است؛ یعنی همان طوری که مراحل ابتدایی با خلقت الهی است در مرحله نهایی نیز خلقت الهی در قالب انشاء تحقق می یابد.
البته انسان در مراحلی که به کمال خود به هر شکلی اختیاری یا اجباری نزدیک می شود و اجلش سر می رسد، در مرحله نهایی اش، دیگر به این جسم خاکی و مادی و دنیوی نیاز ندارد. از همین روست که همانند پروانه از پیله این بدن خاکی بیرون می آید و جسمی برزخی و سپس اخروی از جنسی شبیه لولو و مرجان می گیرد.(صافات، آیه 49؛ طور، آیه 24؛ واقعه، آیه 23) البته باید توجه داشت که این تعابیر برای حوریان است ولی از آن جایی که حوری همسران مردان زمینی و انسانی هستند می توان دریافت که از بدن و جسمی مشابه آنان برخوردارند، نه آن که دارای همین بدن و جسم خاکی دنیوی باشند؛ زیرا زمین و آسمان ها دگرگون شده و از جنس دیگری ساخته می شود.(ابراهیم، آیه 48)


94/3/25::: 2:21 ع
نظر()
  
  

علم و دانش و دانایی بیش تر در حوزه قوانین کلی و فراگیر به کار می رود؛ در حالی که معرفت و شناخت بیش تر در حوزه امور جزیی و شخصی مطرح است.
اگر بخواهیم درک درستی از دو امر داشته باشیم باید به تفاوت و فرق موعظه و نصیحت اشاره کنیم. موعظه به معنای بیان کلیاتی پند آموز در قالب کلی و فلسفی است. در موعظه مسایل از موضوعات خودشان انتزاع می شوند و به صورت تجریدی و فلسفی از آن ها سخن به میان می آید. از این روست که می توان همگان را موعظه کرد حتی اگر پیامبر(ص) باشد بی آن که به او تعرض شده باشد و احساس کند که تعرضی انجام می شود؛ اما نصیحت ناظر به امور شخصی و جزیی است. به این معنا که در شخصی یک قول و عمل ناروا و نادرست دیده می شود و از او خواسته می شود خود را اصلاح نماید.
بنابراین، در نصیحت مصادیق همان مسائل کلی که در موعظه مطرح شده با توجه به شخص و مورد و مصداق محل بحث است؛ اما در موعظه کاری به مصادیق و اشخاص نداریم.
در علم النفس یا دانش روان نیز به مسایل و موضوعات بی توجه به مصادیق و موارد سخن گفته می شود و قوانین حاکم بر نفس کشف و بررسی و تحلیل و تبیین و توصیه می شود؛ اما در معرفت النفس یا همان شناخت روان یا روان شناسی به معنای خاص، روان شخص به صورت مصداقی و موردی مورد بررسی و تحلیل و تبیین قرار گرفته و توصیه هایی به شخص می شود.
بنابراین، می توان گفت که اگر ما درباره معرفت نفس بخواهیم مطلبی بگوییم باید ناظر به مصداق خارجی باشد. البته آن چه امروز از معرفت نفس سخن به میان می آید همان علم النفس و دانش روان است نه معرفت نفس و روان شناسی به معنای خاص آن.
معرفت نفس واقعی آن است که انسان به نفس خویش به عنوان یک واقعیت و حقیقت خارجی شناخت جزیی پیدا کند و این شناخت از نوع شناخت حضوری و شهودی باشد. این گونه معرفت نفس است که انسان را به خداشناسی سوق می دهد و هم موجب می شود تا انسان برای متاله و خدایی شدن تلاش کند. معرفت نفسی که در آیات قرآنی به ویژه در آیه 53 سوره فصلت مطرح است همین معرفت شهودی نفس و شناخت روان به حق یقین است. خداوند می فرماید: سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ ؛ به زودى نشانه‏هاى خود را در افقهاى گوناگون‏ و در دلهایشان بدیشان خواهیم نمود، تا برایشان روشن گردد که او خود حقّ است. آیا کافى نیست که پروردگارت خود شاهد هر چیزى است؟ 
در حقیقت با شهودی که انسان با رویت و ارایه الهی نسبت به نفس خویش پیدا می کند، به طور طبیعی خداوند را مشهود در هر چیزی از جمله نفس خویش می یابد. به این معنا که با دیدن و رویت خودش، خدا را در آن مشهود می یابد و حق آن چنان که هست برایش روشن می شود.


  
  
<   <<   106   107   108   109   110   >>   >