قرآن را باید خواند و قرائت کرد: فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرآنِ؛ پس هر چه میسر شود از قرآن بخوانید(مزمل، آیه 20) و هم چنان که خدا(بقره، آیه 252؛ آل عمران، آیه 58) و پیامبرش(ص) آیات قرآن را تلاوت می کند(بقره، آیه 151؛ آل عمران، آیه 164) ما هم به تلاوت قرآن بپردازیم(بقره، ایه 121؛ فاطر، آیه 29) و ترتیل قرآن را رزق روزانه خود قرار دهیم؛ چنان که خداوند (فرقان، آیه 32) و پیامبرش به ترتیل قرآن می پردازند.(مزمل، آیه 4)
اما بعضی چیزها را نمی توان با قرائت و تلاوت و ترتیل حل و فصل کرد و گفت کاری که لازم بود انجام گرفت. اگر شما می خواهید خیمه اسلام را بر پا کنید، باید ستون و عمود خیمه را بردارید و در وسط آن بگذارید تا چادر و خیمه اسلام بر پا شود. از این روست که در آیات قرآنی هماره از اقامه صلات و برپایی نماز سخن به میان آمده است؛ چرا که نماز ستون دین است: «إنّ الصلاة عمود الدین».( وسائلالشیعه، ج4، ص27)
خداوند گاه می فرماید: أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ ؛ ای پیامبر از زمان مالیدن چشم به سبب نور خورشید(حالا فجر صادق یا از زوال خورشید یا غروب آن) تا تاریکی شب - در طول شبانه روز - نماز گزار و آن را اقامه دار و برپا کن.(اسراء، آیه 78؛ نگاه کنید: طه، آیه 129؛ روم، آیه 18؛ ق، آیات 39 و 40) و گاه دیگر می فرماید: الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ ؛ کسانی که نماز را اقامه می کنند.(لقمان، آیه 4)
این اقامه و برپایی ستون دین در جامعه البته سخت و توانفرسا است؛ زیرا باید آشکارا نماز بخوانی و این حرکات و سکنات و اذکار را بر زبان رانی و انجام دهی. به طوری طبیعی مورد تمسخر قرار می گیری، به تو می گویند مرتجع و امل و مانند آن ها. باید به تنهایی هم نخوانی تا اقامه انجام گیرد، بلکه باید در جامعه بروی و با دیگران بخوانی و رکوع و سجود دسته جمعی داشته باشید. یک جمعیتی را تشکیل دهید و جماعت داشته باشید: وَأَقِیمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّکَاةَ وَارْکَعُواْ مَعَ الرَّاکِعِینَ؛ و نماز را بر پا دارید، و زکات را بدهید، و با رکوعکنندگان رکوع کنید.(بقره، آیه 43) پس نباید بگویی من زنم میان مردها چه کار می کنم، بلکه همانند حضرت مریم (س) که سرمشق مردان و زنان مومن است(تحریم، آیات 11 و 12) باید همراه مردان اقامه نماز کنید: یَا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ وَاسْجُدِی وَارْکَعِی مَعَ الرَّاکِعِینَ؛ اى مریم، فرمانبرِ پروردگار خود باش و سجده کن و با رکوعکنندگان رکوع نما.»(آل عمران، آیه 43)
پس اقامه نماز به سادگی نیست و باید خون دل خورد و رنج برد و صبر و استقامت پیشه کرد. از همین روست که خداوند وقتی این حکم اقامه و برپایی نماز را می دهد می فرماید: وَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنَا وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ حِینَ تَقُومُ؛ و در برابر دستور پروردگارت شکیبایى پیشه کن که تو خود در حمایت مایى و هنگامى که از خواب بر مىخیزى به نیایش پروردگارت تسبیح گوى.(طور، آیه 48) و در جایی دیگر می فرماید: فَاصْبِرْ عَلَى مَا یَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا وَمِنْ آنَاء اللَّیْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ لَعَلَّکَ تَرْضَى؛ پس بر آنچه مىگویند شکیبا باش، و پیش از بر آمدن آفتاب و قبل از فرو شدن آن، با ستایش پروردگارت او را تسبیح گوى، و برخى از ساعات شب و حوالى روز را به نیایش پرداز، باشد که خشنود گردى.(طه، آیه 130)
علت نیاز اجرای این حکم الهی و اقامه نماز به صبر و شکیبایی برای آن است که اقامه نماز در جامعه و فرهنگ سازی دینی سخت است. اگر بخواهیم ستون دین اسلام را برپا داریم و مرزهای کفر و ایمان را با آن مشخص کنیم و دو گروه مومنان غیرمومنان را از هم جدا کنیم باید اقامه نماز داشته باشیم. پیامبر اکرم می فرماید: بین الایمان و الکفر ترک الصلوة؛ مرز میان ایمان و کفر ترک نماز است.(کنزالعمال، ج 7، ص 279، حدیث 18869) امام علىّ علیه السّلام نیز فرمود: تفاوت میان مؤمن و کافر، نماز است .
زراره گوید: از امام صادق درباره این گفته خداى جلّ جلاله پرسیدم : «هر کس به (ارکان) ایمان کفر ورزد، بى گمان عملش تباه است»، فرمود: مراد ترک کردن کارى است که بدان اقرار دارد مانند ترک نماز بى هیچ بیمارى و گرفتارى.
مرگ برای انسان های معمولی بسیار سخت و دشوار و حتی وحشتناک و دهشتناک است؛ اما برای کسانی که به کمال می رسند مانند چیدن میوه رسیده است.
اصولا بر خلاف تصور ساده مردم، مرگ انسان را نمی گیرد، بلکه این انسان است که مرگ را می گیرد. مرگ مانند آب و غذا و میوه ای است که انسان آن را هنگام رسیدن می چیند و می چشد. از همین روست که در قرآن از چشیدن مرگ توسط انسان سخن به میان آمده است نه از چشیدن انسان توسط مرگ. پس این انسان است که با چشیدن مرگ، بقای خود را تضمین می کند و ابدی می شود. خداوند می فرماید: کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ؛ هر نفسی چشنده مرگ است.(آل عمران، آیه 185)
انسان تا زمانی که در دنیا است در حال کارزار با مرگ است. مرگ از انسان می گریزد تا زمانی که در نهایت در دام انسان گرفتار می شود؛ زیرا انسان می خواهد به بقا و جاودانگی برسد و اگر مرگ را نچشد به جاودانگی نمی رسد. با چشیدن مرگ انسان ابدیت را برای خود فراهم می کند.
مرگ انسان کامل همانند یک نفس کشیدن و بوییدن یک چیز خوش بویی چون گلی است؛ چنان که در روایتی است که جان دادن برای مومن، مانند بوییدن گلی خوش بو است ؛ و در روایت دیگر نیز آمده که مرگ مانند بوییدن سیب است.(نگاه کنید: حق الیقین ،مجلسی ،فصل بهشت و منازل آخره ،شیخ عباش قمی ؛ میزان الحکمه، ج 12، ص 5675، حدیث 19122)
پس مرگ بـراى مـؤمـن مـانـنـد خـوشـتـریـن بویى است که استشمام مى کند و از بوى خوش آن خوابش مى برد و رنج و درد به کلى از او برطرف مى شود.
پـیـامـبـر خـدا(ص ) در این باره فرموده است: عـلاقـه مـندترین شیعیانمان به ما، جان کندنش مانند نوشیدن آب خنک روحـ بـخشى است که یکى از شما در روز تابستان بنوشد و بقیه آن ها در بسترخود با خوشایندترین حالت مى میرند، حالتى که هر یک از شما آرزوى چنان مردنى را مى کند.
در حـدیـث مـعـراج نیز آمـده اسـت : هـرگاه بنده درحال مرگ قرار گیرد، فرشتگانى بالاى سر او مـى ایـسـتـنـد و دسـت هـر فرشته اى جامى از آب کوثر است و جامى از شراب بهشتى و به روح او مـى نـوشـانند تا سستى و تلخى مرگ از او برود و نوید بزرگ را به او مى دهند و مى گویند : خوش باش و جایگاهت نیکو بادا.
پیامبر خدا(ص ) هم چنین فرمود: مرگ براى مؤمن، همانند یک دسته گل خوشبو است .(نگاه کنید: میزان الحکمه، ج 12)
امام حسن عسکری می فرماید: قِیلَ لِلصَّادِقِ ( علیه السَّلام ) : صِفْ لَنَا الْمَوْتَ ؟ از حضرت امام صادق(ع) درباره توصیف مرگ پرسیده شد و آن حضرت فرمود: لِلْمُؤْمِنِ کَأَطْیَبِ رِیحٍ یَشَمُّهُ ، فَیَنْعَسُ لِطِیبِهِ ، وَ یَنْقَطِعُ التَّعَبُ وَ الْأَلَمُ کُلُّهُ عَنْهُ ، وَ لِلْکَافِرِ کَلَسْعِ الْأَفَاعِیِّ ، وَ لَدْغِ الْعَقَارِبِ ، أَوْ أَشَدَّ ؛ برای مومن مرگ خوش ترین بویی است که استشمام می کند به طوری که از بوی خوشش جان می گیرد و به خواب راحت می رود و از همه درد و رنج ها بریده می شود؛ و مرگ برای کافر همانند نیش افعی و گزش کژدم بلکه بدتر از آن است.( بحار الأنوار ، ج 6 ، ص 152)
مولوی می سراید:
مرگ اگر مرد است آید پیش من * تا کشم خوش در کنارش تنگ تنگ
من از او جانی برم بیرنگ و بو * او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ
یا آورده شده است:
مرگ اگر مرد است گو پیش من آی * تا در آغوشش بگیرم تنگ؛ تنگ
من از او جانی ستانم جاودان * او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ
در آیات قرآنی مساله کوری و بینایی به گونه ای مطرح می شود که به نظر تناقض میان مطالب قرآنی است؛ زیرا گاه از برداشتن شدن پرده ها(ق، آیه 22) و گاه از کوری و نابینایی (اسراء، آیه 72) است.
به نظر می رسد که توجه به نکاتی می تواند این نظر ابتدایی تناقض را بردارد و حقیقت را آشکار کند:
1. پرده از واقعیت بیرونی برداشته نمی شود، بلکه پرده از چشم ها کنار می رود: فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ؛ پرده ات را از تو بر می داریم پس بینایی ات امروز تیز خواهد بود.(ق، آیه 22)
2. ممکن است یک عده ای اصولا کور وارد محشر و قیامت شوند؛ زیرا اصولا در دنیا بینا نبودند تا در آخرت بینا شوند؛ زیرا آخرت عین عمل دنیا است. پس اگر گفته شده است: وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أعْمی?؛ و او را در قیامت کور محشور می کنیم(طه، آیه 124) یا می فرماید: رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمَی وَقَدْ کُنتُ بَصِیراً؛ پروردگاریم چرا مرا کور محشور کردی در حالی که بینا بودم(طه، آیه 125)، خداوند می فرماید : کَذلِکَ أَتَتْکَ آیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکَذلِکَ الْیَوْمَ تُنسَی؛ چون که وقتی آیات و نشانه های ما نزد تو آمد پس تو آن ها را فراموش کردی و امروز فراموش شده ای.(طه، آیه 126)
3. ممکن است این تفاوت ها در مواقف مختلف باشد. در مرحله نخست پرده ها از چشم ها برداشته می شود و شخص حقیقت را می بیند، ولی در مرحله بعدی او را به دلیل نادیده گرفتن و فراموش کردن آیات و نشانه های الهی رها می کنند.
4. ممکن است کوری به سبب فضای تاریکی باشد که برای خودش فراهم آورده است؛ زیرا این نور ایمان و اسلام است(نساء، آیه 174؛ انعام، آیه 122؛ شوری، آیه 52) که شخص با خود دارد. نور هم موجب ظهور شخص و نورانیت او می شود و هم فضای بیرونی را روشن می کند؛ اما کسی که نوری ندارد خودش در تاریکی است و فضای بیرونی نیز تاریک خواهد بود. از این روست که گمان می کند کور شده است، در حالی در دنیا بینا بوده است. این افراد در آخرت خواهان بصیرت و نورانیت می شوند(سجده، آیه 12) که با جواب منفی رو به رو می شوند.(حدید، آیات 13 و 28)
خداوند در آیه 46 سوره حج از وضعیت انسانی سخن به میان می آورد که در دنیا نسبت به آیات و نشانه های هدایتی خداوند کور بوده است. این افراد به تعبیر قرآن چشم دارند، ولی کور و نابینا هستند: أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَکِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ؛ آیا در زمین گردش نکردهاند، تا دلهایى داشته باشند که با آن بیندیشند یا گوشهایى که با آن بشنوند؟ در حقیقت، چشمها کور نیست لیکن دلهایى که در سینههاست کور است.
پس این افراد از کوردلی رنج می برند و با این که چشم دارند و چشم ظاهری آنان بینا است ولی چشم باطنی آنان کور و نابینا است. البته این آیه نکته کلیدی دیگری را نیز بیان می کند و آن دارا بودن این افراد از دل هایی است که قدرت فهم و ادراک و تعقل را دارا است و یا گوش هایی که توانایی شنیدن را دارا است، اما با این همه ارتباطی باورمند و اعتقاد سازی میان دانسته ها ایجاد نمی شود.
می دانیم که برخی از افراد چشم ظاهری دارند، ولی این چشم بینایی ندارد؛ یا گوش دارند، ولی این گوش از شنوایی برخوردار نیست. هم چنین برخی افراد هستند که چشم و گوش ظاهری داشته و از قدرت و قوه بینایی و شنوایی ظاهری نیز برخوردارند. برخی از افراد نه تنها از شنوایی و بینایی برخوردارند، بلکه قلبی نیز دارند که می تواند آن جزئیات به دست آمده از قوه شنوایی و بینایی را تحلیل کرده و بر اساس یک روند منطقی و عقلی از جزئیات به کلیاتی برسد و دانشی را به دست آورده و به توصیف کلیات و حتی به توصیه ها و سفارش هایی دست یابند.
اما به نظر می رسد در مسیر باور و اعتقاد این امور با این که خیلی مهم و اساسی است و موجب جزم اندیشه و دست یابی به عقد القلب می شود، ولی موجب عزم و عقیده القلب نمی شود؛ زیرا فراتر از این امور چیزهایی دیگری در عقیده و عزم ارادی انسان نقش دارد که به تعبیر قرآن، همان بینایی و بصیرت دل هایی است که در سینه ها است.
به سخن دیگر، انسان غیر از حواس ظاهری و قوای ظاهری چون بینایی و شنوایی که با ابزار گوش و چشم به دست می آید و هم چنین غیر از قوه ادراکی که به تحلیل داده های قوای ظاهری می پردازد، نیازمند بینایی و شنوایی و قوه ادراکی و تحلیلی دیگری است که همان قوای باطنی انسان است. بسیاری از مردم از قوای ظاهری خود سود می برند، ولی قوای باطنی از کار افتاده است؛ زیرا این قوای باطنی بسیار ظریف و لطیف است و بر خلاف قوای ظاهری که با گناه از کار نمی افتد با گناه به سرعت گرفتار زنگارگرفتگی و مهر و موم شده و طبیعت آن ها تغییر می یابد. در حقیقت اگر بخواهیم نسبت آن ها بیان کنیم باید آن ها همانند نرم افزار و سخت افزار بدانیم. نرم افزارهای باطنی بسیار حساس و لطیف است و به سرعت گرفتار خش و زنگار می شود و از کار می افتد. بنابراین باید بسیار مراقب این نرم افزارهای بسیار حساس و لطیف بود.
این نرم افزارهای باطنی انسان است که بسیاری از مردم آن را از کار انداخته اند. از این روست که شخص به قوای ظاهری می بیند و می شنود و حتی قلب به جزم اندیشه ای و تحلیل عقلی و منطقی آن را دریافت می کند و بدان قطع پیدا می کند و آن امر به شکل قضیه عقد القلب و عقد الذهن و عقد العقل او می شود، اما به عقیده القلب تبدیل نمی شود؛ زیرا نرم افزاری که در اختیار است از ناتوان از بینایی باطنی است و نمی تواند ارتباط منطقی و سالمی را ایجاد کند تا عقد القلب به عقیده القلب تبدیل شود. آیه 14 سوره نمل نیز این معنا را تایید می کند؛ زیرا افرادی را معرفی می کند که یقین مبتنی بر عقد القلب دارند ولی به انکار آن جزم اندیشه ای می پردازند و آن را عقیده خود قرار نمی دهند.
خداوند در آیه 72 سوره اسراء، در باره وضعیت این افراد در آخرت چنین توضیح می دهد: وَمَن کَانَ فِی هذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً؛ هر کسی که در دنیا کور و نابینا است پس او در آخرت کور و راه گم کرده است.
البته می توان اعمی و اضل را افضل تفضیل گرفت و گفت که چنین شخصی در آخرت کورتر و گمراه تر است. اما از آن جایی که جزاء بر خلاف وعده که می تواند بیش تر باشد، اما جزاء در وعید و کیفر هماره مطابق با عمل است تا کم ترین ظلم و ستمی به خطاکار نشود:جزاء وفاقا(نباء، آیه 29)، باید گفت که این کوری و گمراهی اخروی مطابق کوری و گمراهی دنیا خواهد بود.
با این همه باید توجه داشت که خداوند در آیه بر « وَأَضَلُّ سَبِیلاً» تاکید دارد. نکته در این تعبیر آن است که شخص اگر کور و نابینا است، کم تر مشکل دارد، اما اگر این کوری با حرکت در مسیر باطل باشد، سخت تر خواهد بود. کوری را در نظر بگیرید که یک جا نشسته است. چنین شخصی کم تر به خودش آسیب می رساند، اما حال اگر این کور در یک جایی پر از مشکلات و معضلات و عذاب و رنج بخواهد حرکت کند، به تحقیق چنین شخصی با وضعیت بسیار دشوارتری رو به رو خواهد بود. این است که آیات قرآنی از وضعیت بسیار بد اخروی اشخاص کوردل در آخرت این گونه تعبیر می کند و به انسان ها هشدار می دهد تا به چنین وضعیت و کوردلی دچار نشویم.
وقتی در خواب هستیم و رویا می بینیم، گاهی می شود که سگی و گرگی به ما حمله می کند و یا ماری و کژدم می خواهد ما را نیش بزند ولی ما قدرت حرکت نداریم و با آن که بسیار تلاش می کنیم نمی توانیم فرار کنیم. هم چنین بستگان و دوستان مرده خود را در رویا و خواب می بینیم و می دانیم مرده است ولی تنها چند کلام ساده و پیش پا افتاده با او مطرح می کنیم و وقتی از خواب بیدار می شویم به خودمان سرکوفت می زنیم که چرا این سوال مهم را نکردم و چرا چنین نکردی و چنین نگفتم.
انسان در خواب اختیاردار خودش نیست؛ البته اختیاردار خودش است، ولی نیست؛ زیرا خواب انسان بر اساس اعمال روزانه ما شکل می گیرد. پس اگر دغدغه چیزی را داشتیم همان چیز را می پرسیم و اگر نداشته باشیم اصلا به ذهن ما نمی آید تا پرسشی را مطرح کنیم.
اگر بخواهیم آخرت را با خواب مقایسه کنیم، داستان آخرت ما نیز همین گونه است؛ زیرا رویا و خواب در عالم برزخی اتفاق می افتد که مثال منفصل ما است؛ یعنی همان طوری که ما یک خیال و مثال متصل داریم، در بیرون یک خیال و مثال منفصل از ما وجود دارد که از آن به عالم مثال منفصل تعبیر می کنند. از همین روست که آخرت ما همانند خواب ماست؛ یعنی هر چه در خواب اختیار و اراده داشته باشیم در آخرت همان میزان اراده و اختیار داریم؛ زیرا خداوند همان طوری که در هنگام مرگ نفس آدمی را توفی می کند و به تمام و کمال می گیرد، در هنگام خواب نیز چنین اتفاقی می افتد، با این تفاوت که در هنگام مرگ دیگر نفس به بدن باز نمی گردد، ولی در هنگام خواب بازگشت به بدن صورت می گیرد.(زمر، آیه 42)
بر اساس آیات قرآنی، انسانی وقتی می میرد به همان میزان دارای اراده و اختیار است که خودش را از قید تعلقات آزاد کرده باشد و صفت خدایی پیدا کرده باشد. پس برخی قوای ارادی و تحریکی خودشان را بسته اند و تعلقات آنان را اجازه نمی دهد تا حرکتی داشته باشند، برخی دیگر کمی آزادی عمل دارند و برخی دیگر در آزادی مطلق و کاملی به سر می برند.
از آن جایی که آخرت تجسم اعمال ماست، هر آن چه انسان در دنیا انجام می دهد در آخرت می بیند و همان کشته هایش را درو می کند. اگر انسانی آزاد شد و از بند تعلقات رها شد و حریت یافت(آل عمران، آیه 35؛ اعراف، آیه 157) در آن زمان در آخرت نیز دستش آزاد است. در دنیا انسان با هستی شناسی، جهان بینی و فلسفه و عقاید خویش نگرش ها و رفتارها و اعمالش را سامان می دهد و سبک زندگی هر کسی به فلسفه زندگی او بستگی دارد. این امور شاکله شخصیتی و هویتی او را شکل می دهد و اعمالش را می سازد.(اسراء، آیه 84) همین اموری که در آغاز حال و سپس ملکه و در نهایت قوام و مقام او شده ، او را مدیریت و مهار می کند. از همین رو گفته می شود: از کوزه همان برون تراود که در اوست؛ یعنی رفتار تابع ملکات و مقامات شخص است.
در آخرت هر کسی تابع همین ملکات و مقامات دنیوی خودش عمل می کند. پس اراده او محدود به همان میزان اراده ای است که با خود همراه دارد. اگر کسی اراده خودش را در دنیا با تعلق بسته و محدود کرده باشد، در آخرت نیز به همان میزان محدود خواهد بود. این گونه است که در آخرت مار و عقرب را می بیند ولی توان فرار از آن ها را ندارد؛ زیرا در دنیا از این ها فرار نکرده است و با گناه زندگی مسالمت آمیز داشته است. این همان الزام و چسبندگی است که ملکات و مقامات ما با ما خواهند داشت. عقاید ما اعمال ما را ساخت و اعمال ما ملکات و مقامات ما را ساخت و اکنون ما با همان ملکات و مقامات در آخرت محشور می شویم. این گونه است که خداوند می فرماید: وَکُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَآئِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ کِتَابًا یَلْقَاهُ مَنشُورًا؛ و کارنامه هر انسانى را به گردن او بستهایم، و روز قیامت براى او نامهاى که آن را گشاده مىبیند بیرون مىآوریم.(اسراء، آیه 13)
پس همان طوری که برنامه های روزانه ما رویا و خواب های ما را سامان می دهد و میزان اراده ما را مشخص می کند، هم چنین دنیای ما آخرت ما و میزان و سطح آزادی و اختیار و اراده ما را مشخص می کند. پس اراده ما در آخرت بسته به ملکات ومقاماتی دارد که انسان در دنیا کسب کرده است. از این روست که امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: إنّ الْیَوْمَ عَمَلٌ وَلا حِسابَ، وَغَداً حِسابٌ وَ لا عَمَل؛ امروز دنیا عملی بدون حساب و فردای قیامت حساب بدون عمل است.( شرح نهج البلاغه ابن عبده: ج 1، ک 41)
می گویند محبت چیزی انسان را کور و کر می کند: «حب الشی اعمی و اصم». انسانی که فراتر از حال و ملکه در مقام چیزی نشسته است، دیگر نمی تواند از آن دست بردارد؛ زیرا آن چیز همانند ستون خیمه وجودش شده و قوام و ایستادگی و هویت یابی اش به آن چیز بستگی دارد.
حرکت انسان یک حرکت جوهری است. این بدان معناست که در یک فرآیندی نسبت به هر چیزی تغییر و تبدل در او راه می یابد. صیرورت و شدن و انقلاب و دگرگونی انسان ها فرآیندی است. البته این طور نیست که چیزی یک دفعه در انسان به امری مقوم او تبدیل شود، بلکه اول حالی به حالی به آن چیز دلبسته می شود و سپس آن چیز ملکه او شده و در نهایت شاکله وجودی و شخصیت او را شکل می دهد.(اسراء، آیه 84)
از این روست که در قرآن درباره تغییرات و تبدلات و تحولات نفس و قلب انسانی نخست سخن از زنگار و سپس دفینه و دسیسه و سپس طبع و آن گاه ختم و مهر است که در آیات قرآنی بیان شده است. این همان مسیر و مصیر تحولات قلب و نفس انسانی از حال تا ملکه تا مقام است. خداوند هشدار می دهد که این صیرورت و شدن های انسانی بر اساس مصیر زشت و بد نباشد و انسان دچار «بئس المصیر» نشود؛ زیرا سقوط و هبوط از مقام آدمیت به مقام کالانعام بل هم اضل(اعراف، آیه 179) است.
اصولا کسی که مصیر و انقلاب به سوی زشتی ها و بدی ها را آغاز کرده در یک فرآیندی نسبت به حقایق کور و کر می شود و دل او واژگونه شده و به جای آن که سر در بالا داشته باشد سر در زمین راه می رود. یعنی پاها در آسمان قرار می گیرد و با سر راه می رود. این یک اصطلاح است یعنی وارونه شده و عقل و قلب و سر که باید آسمانی باشد و زمینی می شود. این گونه است که از حالت استوا بیرون می آید و مانند چارپایان سر در آخور طبیعت می کند و توانایی بلند کردن سر به آسمان را از دست می دهد. این شرایط روز به روز بدتر می شود به طوری که دیگر بدکار و فاجر و فاسق نسبت به خوبی و زیبایی و نیکی واکنش مثبت نشان نمی دهد و نسبت به خیر و خوبی و زیبایی کور می شود. چنین انسانی در قیامت با همین شاکله و شخصیتی که برای خودش ساخته وارد محشر می شود. این گونه است که نور و زیبایی بهشت و جمال الهی را نمی بیند و مدعی می شود که چرا او را کور کرده اند. در حالی که او در دنیا خودش را کور کرده بود و تنها به سوی زشتی ها و بدی ها و تاریکی می رفت. امروز آن چه دیروز بوده را در تجسم اعمال و نامه رفتار خودش می بیند. خداوند می فرماید: رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمَی وَقَدْ کُنتُ بَصِیراً، کافر می گوید پروردگارم چرا مرا کور محشور کردی در حالی که بینا و بصیر بودم؟ خداوند پاسخ می دهد: قَالَ کَذَلِکَ أَتَتْکَ آیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکَذَلِکَ الْیَوْمَ تُنسَى؛ گوید : همچنان که تو آیات ما را فراموش می کردی ، امروز خود فراموش ، گشته ای.(طه، آیات 125 و 126) پس این شخص در دنیا با فراموشی آیات الهی کور شده بود و اصولا بینا نبوده است. عادت کرده بود زشتی و بدی و تاریکی را ببیند و نشانه های خدا را در آیات آفاق وانفس نبیند. حال آن وضعیت در آخرت تنها تجسم یافته است؛ زیرا جزاء وفاق همین است.
یکی از صنایع بدیع که در قرآن بسیار مورد استفاده قرار می گیرد صنعت احتباک است. «احتباک» در بدیع، بدین معناست که در دو کلام پیاپی، از جمله اول، قسمتی ـ که مشابه آن در جملة دوم بیان شده است ـ حذف شود و از جمله دوم نیز بخشی ـ که در جمله اول بدان اشاره شده است ـ حذف گردد. این صنعت با خلق ظرفیتهای معنایی در بخشی از آیات قرآن، معنای گستردهای را در قالبی محدود، به نمایش میگذارد.
پس صنعت احتباک این است که چهار امر که دو به دو مقابل هم هستند برای این که تفصیل و درازگویی نشود، این چهار امر کنار هم ذکر نشود بلکه یکی از آن دو امر اول ذکر میشود تا با قرینه آن دیگری معلوم بشود. هم چنین یکی از دو امر دوم ذکر میشود تا با قرینه آن دانسته شود. مثلاً انسان یا زنده است یا مُرده؛ هم چنین انسانِ زنده یا مؤمن است یا کافر. این تقسیم به حسب ظاهر چهار قِسم دارد: «الانسان إمّا حیٌّ أو میّت والحیّ إمّا مؤمنٌ أو کافر»
خداوند در آیه 70 سوره یس می فرماید: لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیّاً وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکَافِرِینَ؛ تا کسی که زنده است انذار کند و قول را بر کافران تحقق بخشد.
در حقیقت خداوند می فرماید: این وحی الهی نسبت به آدمِ زنده اثر میگذارد و درباره? کافرین اثر نمیگذارد. در این آیه قرآن کافر را در مقابل زنده و زنده را در مقابل کافر میداند؛ یعنی در بین آن امور چهارگانه دو امر را ذکر میکند که بقیه معلوم بشود.
اما چرا کافر از نظر قرآن حیات ندارد و زنده نیست؛ به دلیل آیه 24 سوره انفال که می فرماید: اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ؛ به خدا و پیامبرش هنگامی که شما را برای این که زنده کند پاسخ مثبت دهید.
صنعت احتباک در آیات 71 و 72 سوره اسراء و ایات دیگر به کار رفته است: فَمَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولئِکَ یَقْرَءُونَ کِتَابَهُمْ وَلاَ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً وَمَن کَانَ فِی هذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً.
خداوند در آیه 71 سوره اسراء می فرماید: یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولئِکَ یَقْرَءُونَ کِتَابَهُمْ وَلاَ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً ؛ روزی که هر مردمی را به امام آنان می خوانیم پس هر کسی کتابش در دست راستش داده شود پس آنان کتابشان را می خوانند و کم ترین ستمی بدانان نمی شود. این امام همان کسی است که در دنیا برای آنان امام بوده است؛ حال امام کفر بوده یا امام ایمان.
در این آیه نکاتی است که توجه به آن مفیدخواهد بود:
1. دعوت تکوینی است نه تشریعی. می دانیم خداوند دو نوع دعوت دارد : الف : دعوت تشریعی که قابل عصیان است. خداوند بشر را به دین و قانون اسلام دعوت می کند و انسان می تواند اطاعت یا عصیان ورزد. از جمله این دعوت های تشریعی می توان به آیه 21 سوره بقره و 64 سوره آل عمران اشاره کرد که دعوت عامی از انسان ها و دعوت خاصی نسبت به اهل کتاب دارد؛ ب: دعوت تکوینی که قابل عصیان نیست و بیرون از اراده و اختیار انسان خواهد بود. یعنی همان طوری که خطاب به زمین و آسمان می فرماید: یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ وَیَا سَماءُ أَقْلِعِی ؛ ای زمین آبت را بخور و ای آسمان دست بدار(هود، آیه 44)، وقتی انسان را در قیامت می خواند او نیز اطاعت خواهد کرد و به این دعوت تکوینی پاسخ مثبت می دهد؛ چون چاره ای دیگر ندارد و همه مطیع بی کوچک ترین خطا و انحراف دعوت داعی بوده و صداها خاشع خواهد شد: یَوْمَئِذٍ یَتَّبِعُونَ الدَّاعِیَ لاَ عِوَجَ لَهُ وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ.(طه، آیه 108) دعوتی که در آیه 71 مطرح شده نیز از قبیل نوع دعوت یعنی دعوت تکوینی است که تخلف ناپذیر و عصیان ناپذیر است.
2. دعوت شونده با دو حیثیت خوانده می شود: الف: به عنوان فرد خوانده و کتاب اعمال شخصی اش به او داده می شود؛ ب: به عنوان امت خوانده شده و در صف مامومین امامی قرار می گیرد که در دنیا امام خود قرار داده است: یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ. باید توجه داشت که واژه «اُناس» غیر از انسان و ناس است. این واژه معنای جمع را به همراه دارد. خداوند نگفته است: «کلّ ناس»، «کل انسان» بلکه می فرماید: کُلَّ أُنَاسٍ. این نشانه آن است که ذات اقدس الهی هر امّت و قبیلهای را به نام امام می خواند. پس سخن حالت جمعی است نه فردی؛ یعنی خداوند می فرماید: «یوم ندعوا کل قبیلة»، «کل امة».
3. مراد از امام ، امام معصوم(ع) نیست، بلکه منظور همان پیشوا و رهبر هر گروه و امتی است. پس منظور معنای جامع اعم از پیغمبر و امام مصطلح و اعم از امام حق و امام باطل خواهد بود؛ چنان که در آیه: جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ؛ ما برای آنان پیشوایانی قرار داده ایم که آنان را به سوی آتش می خوانند و دعوت می کنند.(قصص، ایه 41) و یا در جایی دیگر از ائمه? کفر سخن به میان آورده است: فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ؛ با پیشوایان کفر جنگ کنید زیرا آنان ایمانی ندارند.(توبه، آیه 12) در جایی دیگر نیز می فرماید: وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا؛ و قرار دادیم ما از میان آنان، پیشوایانی که به امر ما هدایت می کنند چون صبر کردند.(سجده، ایه 24) البته علامه طباطبایی احتمال می دهد مراد از امام همان کتاب باشد؛ زیرا خداوند در آیه 12 سوره یس می فرماید: وَکُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ ؛ و هر چیزی را ما در امام مبین احصا کرده و آورده ایم. این کتاب همان کتاب عام و یا لوح محفوظ است که اعمال انسانی از آن جا استنساخ شده و با عمل فرد تطبیق و مطابقت داده می شود. به این معنا که هر گروه و امتی دارای کتاب خاص گروه خودش است. این احتمال ضعیف است؛ زیرا مراد همان رهبران و پیشوایانی است که سازنده گروه ها و امت ها در دنیا هستند. امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: «لاَبُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ؛ گریزی نیست که برای هر مردمی امیری نیک و بدکردار است.»(نهج البلاغه، خطبه 40)
4. مراد از کتاب، کتاب قوانین امت ها و ملت ها است نه کتاب به معنای کتب آسمانی چون تورات و انجیل و قرآن؛ زیرا تا پیش از حضرت نوح(ع) سخن از کتاب آسمانی نیست، بلکه از زمان نوح و پس از آن حضرت(ع) است که کتب آسمانی مطرح شده است. کتاب در اصطلاح قرآنی در این موارد مجموعه معارف و عقاید و قوانین و اصول زندگی برای اداره جامعه و امت و ملت است.(نگاه کنید: بقره، ایه 213) توضیح این که هر امتی و جامعه ای یک قوانین نوشته و نانوشته ای دارد که بر اساس آن عمل می کند. همان طوری که برخی خدایشان هواهای نفسانی است، برخی از مردم نیز همین هواهای نفسانی را قانون امت و ملت خود قرار می دهند. فرعون که جزو امامان کفر است امت خویش را رهبری به سمت آتش دوزخ می کند. او نسبت به تغییر آیین امت و ملت خویش نیز هشدار می دهد و از موسی(ع) برحذر می دارد: إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَن یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسَادَ.(غافر، آیه 26) پس هر امتی را به نام امام می خوانند و کتاب قوانین آن امام وامت را به دست ایشان می دهند تا بخوانند و ببیند تا چه اندازه با قوانین الهی مطابقت و یا مخالفت دارد؟ و خودشان قضاوت کنند.
5. از آیه 71 و 72 سوره اسراء آمده است: انسان یا نامه اعمالش به دست راست است یا کور است. خداوند با این دو عنوان بر اساس صنعت احتباک می خواهد این چهار مطلب را بیان کند: انسان الف: یا مؤمن است ، ب: یا کافر، ج: اگر مؤمن شد هم بصیر است و هم نامه را با دست راست میگیرد، د: اگر کافر شد هم کور است و هم نامه را با دست چپ میگیرد و یا «من وراء ظَهْر» میگیرد. این تقابل بین کور و بین کسی که نامه? اعمال را به دست راست میگیرد. این چهار وجه را بیان می کند.
گروهی از فرشتگان به نام «کرام کاتبین» هستند که اعمال انسان را هم می دانند و هم می نویسند. خداوند می فرماید: کِرَامًا کَاتِبِینَ یَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ ؛ فرشتگان کریمی که نویسندگان اعمال شما هستند آنچه را مىکنید، مىدانند.(انفطار آیات 11 و 12)
خداوند در آیات چندی به این گروه از فرشتگان اشاره دارد. از جمله در آیه 18 سوره ق می فرماید: مَا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ؛ آدمی هیچ سخنى را به لفظ درنمىآورد مگر اینکه مراقبى آماده نزد او آن را ضبط مىکند. این لفظ هر قول و فعلی است که از او صادر می شود.
پس کرام کاتبین و این نویسندگان گرامی و بزرگوار هر آن چه انسان انجام می دهد را می نگارند و به کتابت و نوشته در می آورند.
البته از آیات قرآنی به دست می آید که فرشتگان دو کار انجام می دهند: 1. گروهی آن چه را در لوح محفوظ به عنوان قضا و قدر نوشته شده را با عمل انسان مطابقت می دهند ؛ یعنی نسخه فرعی که را انسان انجام داده با نسخه اصلی که در لوح محفوظ است مطابقت می دهند؛ 2. آن چه را انسان انجام می دهد کتابت می کنند.
پس در آیات قرآنی هم سخن از کتابت اعمال است و هم استنساخ اعمال. تفاوت در این است که کتابت نسبت به اعمال صادر شده از انسان است؛ در حالی که در استنساخ عمل، مطابقت دادن نسخه فرعی عمل انسان با نسخه اصلی موجود در لوح محفوظ و کتاب قضا و قدر الهی است.(جاثیه، آیه 29)
نکته ای که باید توجه داشت این که اعمال انسانی به دو دسته اصلی 1. اعمال شخصی و فردی 2. و اعمال اجتماعی تقسیم می شود. ظاهر این است که انسان در قیامت دو کتاب خواهد داشت: 1. کتاب شخصی 2. و کتاب اجتماعی. پس وقتی قیامت شد هم به نام شخصی اش خوانده و دعوت می شود? و هم به نام امت و امام خودش خوانده می شود. آن گاه وقتی به نام شخص خوانده شده کتاب شخصی اش را به دست او می دهند: مَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ (حاقه، آیه 24)؛ و وقتی به نام امام خوانده شد کتاب اجتماعی اش را به دستش می دهند: تُدْعَی إِلَی کِتَابِهَا (جاثیه، آیه 28)
پس مسئولیت کرام کاتبین به دو بخش نگارش اعمال شخصی و اجتماعی تقسیم می شود؛ یعنی آنان هم کتاب اعمال فردی را می نویسند و هم بخش مربوط به اعمال جمعی را. در قیامت دو کتاب به طور جداگانه به دست او داده می شود؛ چنان که دو دعوت و خواندن جداگانه دارد.
خداوند در آیه 29 سوره جاثیه می فرماید: هَذَا کِتَابُنَا یَنطِقُ عَلَیْکُم بِالْحَقِّ إِنَّا کُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ؛ این است کتابِ ما که علیه شما به حق سخن مىگوید. ما از آنچه مىکردید، نسخه برمىداشتیم.
در صحاح در معنای استنساخ آمده است: نسخ کتاب و انتساخ و استنساخ آن به یک معنا است. و کلمه" نسخه" اسمى براى استنساخ شده از کتاب است.(صحاح اللغه، ماده" نسخ") و راغب نیز مىنویسد: کلمه" نسخ" به معناى از بین بردن چیزى است به وسیله چیزى که دنبال آن قرار دارد، مانند از بین رفتن سایه به وسیله آفتاب، و از بین رفتن آفتاب به وسیله سایهاى که دنبالش مىآید، و از بین رفتن جوانى به وسیله پیرى، که به دنبالش مىآید... و نسخ کتاب عبارت از آن است که صورت آن کتاب را به کتابى دیگر منتقل سازى به طورى که مستلزم از بین رفتن صورت اول نباشد، بلکه صورتى مثل آن در مادهاى دیگر پدید آرى، مانند نقش کردن خطوط یک مهر در مومهاى متعدد. و استنساخ به معناى پیشى گرفتن در نسخ چیزى است.(مفردات الفاظ قرآن کریم ، راغب اصفهانی، ذیل ماده" نسخ")
و مقتضاى آنچه وى نقل کرده این است که مفعول فعل استنساخ در عبارت:" من کتاب را استنساخ کردم" کتاب اصلى باشد، که از آن نسخهبردارى کردهایم، و لازمه این معنا در آیه مورد بحث که مىفرماید:" إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ" این است که اعمال ما نسخه اصلى باشد، و از آنها نسخه بردارند. و یا به عبارتى دیگر: اعمال در اصل، کتابى باشد و از آن کتاب نقل شود.
و اگر مراد از این عبارت این بوده باشد که بخواهد بفرماید: اعمال خارجى که قائم به انسان است، و از راه کتابت ضبط مىشود، باید مىفرمود:" انا کنا نکتب ما کنتم تعملون" یعنى ما همواره آنچه مىکنید مىنویسیم، چون در این صورت هیچ نکتهاى ایجاب نمىکند که اعمال را کتاب و نسخه اصلى فرض کنیم، تا نامه اعمال از آن کتاب استنساخ شود. و اگر کسى بگوید کلمه" یستنسخ" به معناى" یستکتب" است، هم چنان که بعضى گفتهاند(مجمع البیان، ج 9، ص 80)، جوابش این است که هیچ دلیلى بر این معنا نداریم.
و لازمه این که گفتیم- بنا بر نقل راغب- باید اعمال، خود کتابى باشد تا از آن استنساخ کنند، این است که مراد از جمله" ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ" اعمال خارجى انسانها باشد، بدین جهت که در لوح محفوظ است؛چون هر حادثهاى، و از آن جمله اعمال انسانها هم یکى از آن حوادث است، قبل از حدوثش در لوح محفوظ نوشته شده است. پس در نتیجه استنساخ اعمال عبارت از است نسخه بردارى عمل و مقدمات و حوادث و عوامل دخیل در آن از کتاب لوح محفوظ. بنابر این، نامه اعمال در عین اینکه نامه اعمال است، جزئى از لوح محفوظ نیز هست، چون از آنجا نسخه بردارى شده، آن وقت معناى اینکه مىگوییم" ملائکه اعمال را مىنویسند" این مىشود که ملائکه آنچه را که از لوح محفوظ نزد خود دارند، با اعمال بندگان مقابله و تطبیق مىکنند.
و این همان معنایى است که در روایات از طرق شیعه از امام صادق (ع) و از طرق اهل سنت از ابن عباس نیز نقل شده است. این روایات در ادامه بحث می آید.
و بنا بر این توجیه، جمله" هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ" جزو کلام خداى تعالى است، نه کلام ملائکه، و خطابى است که خداى تعالى در روز جمع، یعنى روز قیامت، به اهل جمع مىکند، و خداوند امروز آن را در قرآن براى ما حکایت کرده است. در نتیجه معنایش این مىشود:" یقال لهم هذا کتابنا ..."، یعنى آن روز به ایشان گفته مىشود این کتاب ما است که علیه شما چنین و چنان مىگوید.
کلمه" هذا"- به طورى که از سیاق برمىآید- اشاره به نامه اعمال است، که بنا بر توجیه ما در عین حال اشاره به لوح محفوظ نیز هست، و اگر کتاب را بر ضمیر خداى تعالى اضافه کرد، و فرمود" این کتاب ما است" از این نظر بوده که نامه اعمال به امر خداى تعالى نوشته مىشود، و چون گفتیم نامه اعمال لوح محفوظ نیز هست، به عنوان احترام آن را" کتاب ما" خوانده است. پس معناى جمله" یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ" این است که «کتاب ما شهادت مىدهد بر آنچه که کردهاید، و بر آن با دلالتى روشن و توأم با حق دلالت مىکند. پس جمله" إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ" تعلیل مىکند که چگونه کتاب علیه ایشان به حق نطق مىکند، و معنایش این است که: چون کتاب ما بر عمل شما با دلالتى بر حق دلالت کرده بدون اینکه از آن تخلف کند؛ زیرا کتاب ما لوح محفوظ است که بر تمامى جهات واقعى اعمال شما احاطه دارد.
و اگر نامه اعمال خلائق را طورى به ایشان نشان ندهد که دیگر جاى شکى و راه تکذیبى باقى نگذارد، ممکن است شهادت آن را تکذیب کنند، و بگویند کتاب شما غلط نوشته، ما چنین و چنان نکردهایم، به همین جهت مىفرماید کتاب ما به حق گواهى مىدهد، هم چنان که در جاى دیگر فرموده:" یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً؛ روزى که هر فردى از افراد انسان آنچه را که از خیر و یا شر انجام داده، حاضر مىبیند، و آرزو مىکند اى کاش بین او و بدیهایش فاصلهاى دور مىبود. (آل عمران، آیه 30)
مفسرین در تفسیر این آیه اقوال دیگرى دارند که به عنوان نمونه دو تا از آنها را در اینجا نقل مىکنیم:
بعضى گفتهاند: آیه شریفه کلام ملائکه است، نه کلام خداى تعالى، و معناى استنساخ همان کتابت است، و معناى آیه این است که ملائکه مىگویند: این- یعنى نامه اعمال- کتاب ما ملائکه است، که نویسنده اعمال شما بودیم، و این کتاب علیه شما به حق شهادت مىدهد، چون ما آنچه را که شما مىکردید مىنوشتیم.( روح المعانى، ج 25، ص 156)
و این تفسیر صحیح نیست، اولا چون این احتمال که این کلام، کلام ملائکه باشد از سیاق آیه بعید است؛ و ثانیا این که کلمه استنساخ به معناى مطلق نوشتن و کتابت استعمال شود، در لغت ثابت نشده است.
بعضى دیگر گفتهاند: آیه شریفه کلام خداى تعالى است، و اشاره با" هذا" اشاره به نامه اعمال است.(همان) و بعضى دیگر گفتهاند اشاره به لوح محفوظ است، و معناى استنساخ همه جا همان" استکتاب" است.( روح المعانى، ج 25، ص 156)
و در تفسیر قمى در ذیل آیه" هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ ..." مىگوید: پدرم از ابن ابى عمیر، از عبد الرحیم قصیر، از امام صادق (ع) برایم حدیث کرد که گفت: سألته عن ن والقلم، قال: إن الله خلق القلم من شجرة فی الجنة یقال لها الخلد ثم قال لنهر فی الجنة کن مدادا فجمد النهر وکان أشد بیاضا من الثلج وأحلى من الشهد ثم قال للقلم اکتب قال وما اکتب یا رب قال اکتب ما کان وما هو کأین إلى یوم القیامة، فکتب القلم فی رق أشد بیاضا من الفضة وأصفى من الیاقوت ثم طواه فجعله فی رکن العرش ثم ختم على فم القلم فلم ینطق بعد ولا ینطق ابدا، فهو الکتاب المکنون الذی منه النسخ کلها، أو لستم عربا فکیف لا تعرفون معنى الکلام، وأحدکم یقول لصاحبه انسخ ذلک الکتاب أولیس إنما ینسخ من کتاب اخذ من الأصل وهو قوله: إنا کنا نستنسخ ما کنتم تعملون ؛ من از آن جناب از معناى" ن وَ الْقَلَمِ" پرسیدم، فرمود: خداى تعالى قلم را از درختى که در بهشت است و نامش" خلد" است آفرید، و سپس به نهرى که در بهشت است دستور داد تا مداد شود، پس نهر منجمد و سفیدتر از برف و هم شیرینتر از شهد شد. آن گاه به قلم فرمود: بنویس. پرسید: پروردگارا چه بنویسم؟ فرمود: بنویس آنچه را که شده و آنچه را که تا قیامت خواهد شد. پس قلم، همه را در رقى سفیدتر از نقره، و صافتر از یاقوت بنوشت. پس خداى تعالى آن را در هم پیچید، و در رکن عرش قرار داد، و سپس دهانه قلم را مهر و موم کرد، در نتیجه دیگر تا ابد گویا نخواهد شد.
پس کتاب مکنونى که نسخهها همهاش از آنجاست همین کتاب است. مگر شما عرب نیستید؟ پس چرا معناى کلام را نمىفهمید؟ مگر شما به یکدیگر نمىگویید: این کتاب را استنساخ کن! مگر جز این است که کتاب از نسخه اصلیش استنساخ مىشود؟ این همان است که خداى تعالى مىفرماید" إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ".(تفسیر قمى، ج 2، ص 299)
و در الدر المنثور است که ابن جریر از ابن عباس روایت کرده که گفت: خداى تعالى" نون" را که عبارت بود از یک دوات بیافرید، و قلم را نیز خلق کرد، پس به قلم گفت بنویس. قلم پرسید: چه بنویسم؟ گفت: بنویس آنچه را که تا روز قیامت خواهد شد، چه اعمالى که به عنوان خیر و احسان صورت مىگیرد، و چه اعمالى که به منظور فجور انجام مىشود، چه رزقى که از حلال داده مىشود، و چه آنکه از حرام مصرف مىگردد، آن گاه حالت و شؤون هر یک از اینها را نیز ثبت کن که: چه وقت در دنیا خلق و ظاهر مىشود، و چقدر در دنیا مىماند، و چه وقت و چه جور از دنیا بیرون مىشود.
آن گاه خداى تعالى بر هر یک از بندگانش حافظانى و بر کتابش خازنانى گماشت تا آن را حفظ کنند، و همه روزه عمل آن روز را از آن خازن گرفته استنساخ مىکنند، و چون آن رزق تمام شود آن دستور هم تمام مىشود، و اجل منقضى مىگردد آن وقت حافظان نزد خازنان آمده عمل آن روز کسانى را که اینان موکل بر آنند مطالبه مىکنند خازنان مىگویند:
ما براى رفقاى شما نزد خود عملى نمىیابیم، حافظان برمىگردند و متوجه مىشوند که رفقایشان مردهاند.
ابن عباس گفت: مگر شما عرب نیستید؟ مىشنوید که حافظان مىگویند" إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ". استنساخ وقتى صورت مىگیرد که کتابى باشد تا از آن نسخه بردارند.(الدر المنثور، ج 6، ص 37)
علامه طباطبایی می نویسد: این خبر به طورى که ملاحظه مىفرمایید آیه شریفه را جزء کلام ملائکه حفظه شمرده است. و نیز در همان کتاب است که ابن مردویه از ابن عباس روایت کرده که در ذیل این آیه گفته است: حفظه از ام الکتاب آنچه را که بنى نوع بشر عمل مىنمایند استنساخ مىکنند، چون هر انسانى همان را عمل مىکند که ملائکه از ام الکتاب استنساخ کردهاند (الدر المنثور، ج 6، ص 37؛ علامه طباطبایی ذیل آیه)
و از کتاب سعد السعود ابن طاووس نقل شده که بعد از آنکه مساله دو فرشته موکل بر هر بنده را ذکر کرده، گفته است: و در روایتى آمده که این دو ملک هر صبح و شام که مىخواهند نازل شوند، اسرافیل عمل آن بنده را از لوح محفوظ استنساخ نموده بدست آن دو مىدهد، و چون هر صبح و شام صعود مىکنند، و نامه عمل آن روز بنده را مىبرند، به دست اسرافیل مىدهند، و وى آن نامه را با نامهاى از لوح محفوظ استنساخ کرده بود مقابله مىکند، تا معلوم شود هر دو نسخه با هم برابرند و وى درست استنساخ کرده است.(سعد السعود، ص 226)
از این آیه و روایات به دست می آید که مراد از استنساخ توجه دادن به مساله قضا و قدر است که در جایی خودش باید از آن سخن گفت.(نگاه کنید: تفسیر المیزان، ذیل آیه)
آیت الله جوادی آملی می فرماید: کار شما را ما استنساخ میکنیم. پس یک نسخه اصلی لازم است که این کاری که شما انجام میدهید ما یکی پس از دیگری بیرون میکشیم و این مطابق با آن نسخه اصل است. این جریان قضا و قدر را ثابت میکند، جریان علم پیشین خدا را ثابت میکند. منتها با حفظ مبادی و اختیار که خدای سبحان میداند زید با مِیل و اراده و اختیار خود به طرف صلاح میرود با اینکه میتواند به طرف فساد برود هر چه هم او را به طرف فساد دعوت میکنند او با میل و اختیار خودش به طرف صلاح گرایش دارد. دیگری میتواند به طرف صلاح برود و هر چه او را دعوت میکنند به طرف صلاح ولی او به سوء اختیار خود به طرف فساد میرود. ما آنچه در نهان و درونِ اوست استنساخ میکنیم؛ یعنی یک نسخه اصلی داریم که نزد ماست. آنچه را که او انجام میدهد مطابق با آن نسخه اصلی انجام میگیرد.