واژه عربی محبت به معنای دوست داشتن در اشیاء و اشخاص به کار می رود. از این روست که انسان می تواند هم به چیزی چون گلی و اسبی و حتی سنگی محبت کند و هم به شخصی چون حسن و مریم.
هم چنین محبت می تواند یک سویه باشد. به این معنا که شخصی به چیزی و شخص دیگری محبت می ورزد ولی آن چیز مانند شیر و اسب و سنگ یا اصولا نمی تواند محبت کند یا اگر می تواند محبت کند این کار را نکند یا حتی می تواند نسبت به آن کس نفرت داشته باشد. شما شاید خودتان تجربه کرده یا دیده اید که کسی به دیگری محبت می کند و پسر یا دختری به دیگری محبت می ورزد، ولی آن شخص نه تنها هیچ احساسی مثبت به این شخص ندارد، بلکه حتی از او نفرت داشته و بیزاری می جوید و به اشکال گوناگون دشمنی ورزیده و آن را نشان می دهد.
اما واژه مودت که از کلمه عربی «ودّ» گرفته شده است، نوعی احساس عاطفی شدید انسان 1. تنها به اشخاص و نه اشیاء ، 2. و در یک ارتباط دو سویه است. بنابراین نمی توان از مودت انسان به گل و اسب و الماس سخن به میان آورد و یا از مودت یک طرفه سخن گفت.
خداوند در قرآن این واژه را در مواردی خاص به کار گرفته است.(نساء، آیه 73؛ مائده، آیه 82؛ عنکبوت، آیه 25؛ ممتحنه، آیات 1 و 7) در این موارد سخن از ارتباط عاطفی دو سویه است که در قالب دوستی و ارتباط کلامی و رفتاری بروز می کند.
در حقیقت در مودت پیوند و دلبستگی و وابستگی دو سویه اتفاق می افتد و هرگز یک سویه نخواهد بود. مودت حتی گاهی میان افراد از دو گروه دشمن نیز پدید می آید. به این معنا که دو گروه مومنان و کافران مثلا دشمن یک دیگر هستند، ولی افرادی از این دو گروه به یک دیگر عاطفی شدید پیدا کرده و به هم پیوند خورده و وابسته و دلبسته می شوند. قرآن این گونه مودت را میان افرادی از مومنان و کافران نمی پسندد.(ممتحنه ، آیات 1 و 7)
در قرآن مودت میان اشخاصی مورد تاکید قرار گرفته است:
1. مودت میان انسان و خدا: یکی از اسامی و نام های خداوند ودود است. (هود، آیه 90؛ بروج ، آیه 12) بر اساس این آیات خداوند نسبت به انسانهایی مودت می ورزد و مومنان نیز این گونه هستند.
2. مودت میان مومنان با اهل بیت(ع): خداوند در آیاتی خواهان مودت میان مومنان با پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) شده است و آن را به عنوان یک حکم الهی واجب و فریضه دانسته است. خداوند می فرماید: ذَلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ؛ این همان پاداشى است که خدا بندگان خود را که ایمان آورده و کارهاى شایسته کردهاند بدان مژده داده است. بگو: «به ازاى آن رسالت پاداشى از شما خواستار نیستم، مگر مودتی درباره خویشاوندان.» و هر کس نیکى به جاى آورد و طاعتى اندوزد، براى او در ثواب آن خواهیم افزود. قطعاً خدا آمرزنده و قدرشناس است.(شوری ، آیه 23)
3. مودت میان همسران: بر اساس آموزه های قرآنی اساس زندگی خانوادگی بر مودت همسران استوار است. خداوند می فرماید: وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ؛ و از نشانههاى او اینکه از نوع خودتان همسرانى براى شما آفرید تا بدانها آرام گیرید، و میانتان مودتی و رحمتی نهاد. آرى، در این نعمت براى مردمى که مىاندیشند قطعاً نشانههایى است.(روم، آیه 21)
ممکن است اشکال شود که در آیه 25 سوره عنکبوت از مودت میان انسان و بتان سخن به میان آمده که یک سوی آن اشیاء است. در پاسخ باید گفت که در تفکر مشرکان نوعی هم ذات پنداری و هم چنین جاندار سازی انجام می گیرد و این اشیاء نه تنها از چیز بودن خارج می شوند، بلکه در سطح خدا قرار می گیرند و شریک خداوند می شوند. از همین رو، سخن از «بینکم» می شود تا نشان دهد که در تفکر مشرکان این ها از چیز و شی بودن خارج شده اند.
البته یکی دیگر از معانی «مودت» که در آیات قرآنی بارها به کارها رفته «آرزوی داشتن کسی یا چیزی» است. این معنا دیگر دو سویه نخواهد بود و هم چنین تنها در اشخاص نیست بلکه شامل اشیاء نیز می شود. مثلا آرزوی داشتن بوستان یا مالی و مقامی و کسی را مودت می گویند. این نیز البته نوعی مفاد دوست داشتن را در خود دارد. از این روست که در ترجمه مودت به معنای آرزو ، واژه دوست داشتن نیز مد نظر قرار می گیرد؛ زیرا شخص دوست دارد تا به آرزوی خویش درباره چیزی یا کسی دست یابد.(نگاه کنید: بقره، آیات 96 و 105 و 266 و 283؛ آل عمران، آیه 75؛ معارج ، آیه 11)
از آیات قرآنی به دست می آید که رهبری و امام نقش کلیدی در اجتماع سازی دارد. همان طوری که ملکه مورچگان و زنبوران نقش رهبری و پیشوایی را داراست و اجتماع مورچگان و زنبوران را می سازد و هدایت و رهبری می کند(نمل، آیه 18) در جامعه انسانی نیز این رهبر و امام است که نقش اساسی ایجاد و هدایت اجتماع را به عهده دارد.
نکته جالب توجه این است که در قیامت نیز همانند دنیا امت ها بر اساس امام آن ها ایجاد و شناخته می شود. مراد از این امام همان کسی است که انسان در دنیا به عنوان امام خویش انتخاب کرده و از مکتب او پیروی می کند. از آن جایی که آخرت نتیجه دنیا است هر آن چه انسان در این جا پذیرفته و بدان عمل کرده در آخرت تجسم می یابد. پس هر که در دنیا مکتب و امامی را پذیرفته در آخرت به همان امام خوانده و دعوت می شود؛ زیرا چنان که خداوند در آیات بسیاری آورده در آخرت جزاء وفاق داده می شود و جزای آخرت عین عمل انسان در دنیا است. پس می توان گفت اعمال افراد و امت ها در دنیا موجب تعیین جایگاه آنان در آخرت می شود. یعنی هر کسی بر اساس مکتب و امامی در دنیا کاری را انجام داده و تحت امام و امتی قرار گرفته در آخرت با همان امام خوانده می شود. این بدان معنا خواهد بود که امام در دنیا است که امت سازی می کند و همین مطلب در آخرت تجسم می یابد و خداوند با خواندن امت ها به امام خودشان می خواهد بیان کند که جزای عمل هر امتی بر اساس نقش کلیدی همان امام خواهد بود. در حقیقت انسان در دنیا صف بندی کرده و در آخرت نتیجه همان صف بندی را می بیند.
همان طوری که در داستان مرغان حضرت ابراهیم (ع) آمده، حضرت پس از خرد و ریز کردن بدن پرندگان، سر آن ها را در دست گرفت و آن بدن ها را به نام سر خواند و آن ها گرد سر جمع شده و تشکیل یک وحدت حقیقی و شخصی پرنده را دادند.(بقره، آیه 260)
در قیامت نیز خداوند هر کسی را به نام امام آن ها می خواند تا پشت سرش صف بندند و جمعی را تشکیل دهند. خداوند می فرماید: یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ؛ روزی که هر مردمی را به نام امامشان می خوانیم.(اسراء، آیه 71)
علت این که هر کسی به نام امامش دعوت و خوانده می شود برای آن است تا دانسته شود که تابع چه ملت و آیین و فردی از رهبران ایمان و کفر بوده اند. پس از آن که همانند مرغان به سوی سر آمدند و امت های واحدی را تشکیل دادند. در آن جمع و یا اجتماع ، نامه اعمال امت ها را به آنان می دهند. در آیه 28 سوره جاثیه آمده است: وَتَرَی کُلَّ أُمَّةٍ جَاثِیَةً کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَی إِلَی کِتَابِهَا؛ و می بینی هر امتی بر خاسته است و هر امّتی را به نامه اعمالشان دعوت میکنیم.
از این آیه به دست می آید که این امت را خداوند تکتک دعوت نکرده است، بلکه اینها را به اسم امامشان دعوت کرده است. پس این امام است که امت ساز می شود. از همین روست که در آخرت نیز این امام است که مردمان به نام امام خوانده می شوند و این گونه امت ها و اُمم در آخرت شکل می گیرند. در زمانی که امت شکل گرفت نامه اعمال امت داده می شود و هر کسی از این امت مهمان سفر اعمال آن امت است. پس جایگاه هر شخصی با توجه به امام آن امت معلوم می شود؛ زیرا هر امامی جایگاهی دارد و از نظر علم و معرفت و درجه مقام و منزلتی دارد، به تناسب همین امام ، آن امت جایگاه و منزلت خواهد داشت. از این روست که خداوند در ادامه می فرماید: کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَی إِلَی کِتَابِهَا الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ ؛ هر امتی به سوی کتابش خوانده می شود و امروز آن چه عمل کردند را به عنوان جزا و پاداش می یابند. پس امت هر امامی از امام ایمان یا امام کفر نتیجه عملشان را می ببیند.
از این آیات 28 و 29 سوره مبارکه «جاثیه» یک مطلب مهم دیگر نیز به دست می آید؛ چرا که ظاهر آیات این است: همان طوری که هر فردی کتابی دارد، هم چنین امّت هم کتابی دارد. این بدان معنسات که جامعه و اجتماع دارای وجود و حیاتی غیر از وجود و حیات افراد دارد؛ از همین روست که کتابی دارد و مسائل سیاسی و اجتماعی جامعه، از جمله مسائلی است که مربوط به عموم است. این مسائل در نامه جامعه و اجتماع نوشته میشود. پس هر کسی همان طوری که یک حیثیّت فردی دارد و اعمال فردی اش در آن نامه فردی نوشته میشود، هم چنین یک حیثیّت جمعی و اجتماعی و سیاسی دارد که این کارها در نامههای اجتماعی اش نوشته میشود؛ زیرا خداوند می فرماید ما هر کسی را به نام امامش دعوت میکنیم و وقتی این افراد امّت شدند در آن زمان اینها را به کتابِ خود اینها دعوت میکنیم، نه اینکه «کل شخص یُدعی الی کتابه» بلکه «کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَی إِلَی کِتَابِهَا». این ظاهر این آیه است.
علامه طباطبایی و استاد مطهری و آیت الله جوادی آملی مایلند بگویند که اجتماع وجودی افزون بر وجود افراد دارد؛ چرا که جامعه و اجتماع، کتاب و احکام و سنت های خاصی برای اجتماع است. البته اشکال بر این نظر آن است که «وحدت با وجود مساوق است» و اگر چیزی واحد نباشد وجودی ندارد؛ از آن جایی که جامعه وحدت حقیقی ندارد، وجود حقیقی ندارد، بلکه وحدت جامعه اعتباری است پس وحدت آن نیز اعتباری است و چون جامعه وحدت حقیقی ندارد، وجود حقیقی نیز ندارد. آیت الله مصباح یزدی به این نظر گرایش دارند.
آیت الله جوادی آملی می فرماید: به هر تقدیر این مطلب دوم قویتر از آن مطلب اول است که جامعه وجود دارد، جامعه کتاب دارد، احکام سیاسی، اجتماعی افراد را در آن نامه جامعه مینویسند چون دارد : کُلَّ أُمَّةٍ جَاثِیَةً کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَی إِلَی کِتَابِهَا، نه «کلّ فردٍ یُدعی إلی کتابه» آن آیات دیگر است در آیات دیگر دارد هر کسی به نامه عملش دعوت میشود.
بنابراین اگر ما دو دعوت و دو کتاب داشتیم اینها با هم معارض نیستند. اگر بعضی از ادلّه دلالت میکرد که هر کسی را دعوت میکنند و هر شخصی محشور میشود، این ممکن است و اگر آیه 71 محلّ بحث سوره «اسراء» که دارد «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ» نه «کلّ فرد». «کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ» این هم یک دعوت دیگر است. پس ما دو دعوت داریم: یک دعوت فردی، و یک دعوت جمعی.
به هر حال، از آیات قرآنی این معنا استنباط می شود که رهبری و امام امت ها نقش تعیین کننده در سرنوشت دنیوی و اخروی انسان دارد و باید انسان بنگرد زیر علم و پرچم کدام امام رفته و بر اساس مکتب فکری و عملی او رفتار می کند؛ زیرا در آخرت نتیجه این پیروی از پیشوا را می بیند.
یکی از کلمات و اصطلاحات کلیدی قرآن «روح» است. بر اساس آیات قرآنی می توان از چند روح سخن گفت:
1. روح القدس: خداوند در آیاتی از جمله 87 و 253 سوره بقره و 110 سوره مائده از روح القدس سخن به میان آورده که حضرت عیسی بن مریم(ع) را تایید می کرد؛ البته از آیه 22 سوره مجادله به دست می آید «روح منه؛ روحی از خدا» در کار تایید مومنان است. شاید این همان روح القدس باشد. هم چنین از آیه 120 سوره نحل به دست می آید که روح القدس غیر از تایید ، کار تنزیل قرآن و کتب آسمانی را نیز به عهده داشت. البته از آیه 17 سوره مریم و نیز آیه 91 سوره انبیاء و نیز از آیه 12 سوره تحریم به دست می آید همین روح القدس که از آن به «روحنا، روح ما» یاد شده بر حضرت مریم(س) به شکل بشر کامل نازل شده و در او نفخ روح کرده و عیسی (ع) را ایجاد کرده است.
2. روح الله: این اصطلاح در آیه 87 سوره یوسف به کار رفته و حضرت یعقوب(ع) از فرزندان می خواهد تا از روح الله مایوس و نومید نشوند؛ زیرا قوم کافر از روح الله مایوس می شوند؛
3. الروح الامین: در آیه 193 سوره شعراء این تعبیر آمده است که روح امین بر پیامبر(ص) نازل شده است.
4. روحی: خداوند در آیاتی از جمله 29 سوره حجر و 72 سوره ص، روح را به خود نسبت داده است. در آیه 9 سوره سجده هم به شکل «روحه» آن را به خود نسبت می دهد. در آیه 171 سوره نساء نیز از حضرت عیسی بن مریم (ع) به عنوان «روح منه؛ روحی از خدا» یاد شده است.
5. الروح: خداوند در آیه 2 سوره نحل و آیه 4 سوره معارج و آیه 38 سوره نباء و آیه 4 سوره قدر از روح به شکل «الروح» یاد می کند و می فرماید که این روح با فرشتگان جهت امر الهی بر برخی از بندگان خاص تنزیل می یابد تا انذار بر وحدانیت خدا و تقوا کند. همین «الروح» محل پرسش مردم بود که در آیه 85 سوره اسراء مطرح شده و خداوند این روح را به عنوان «امر پروردگار» معرفی می کند. در آیه 15 سوره غافر از القای همین الروح نسبت به امر بر برخی از بندگان سخن به میان آمده است.
6. روح امری: در عباراتی از قرآن سخن از «روحا من امرنا» سخن به میان آمده است.(شوری، ایه 52) به نظر می رسد که این روح ارتباط با مساله وحی دارد.(همان) بنابراین با آن انواع پیش گفته تفاوت هایی خواهد داشت.
7. روح: گاه روح در کنار ریحان در آیه 89 سوره واقعه به کار رفته است که به نظر می رسد با انواع پیش گفته تفاوت دارد. این روح را به آسایش و راحتی تفسیر کرده اند.
با توجه به این که روح کاربردها و معانی گوناگونی در آیات دارد، به نظر می رسد که چند چیز یقین است:
1. الروح که با فرشتگان می آید غیر از فرشتگان و از جنس آنان نیست؛ این روح از مقام امر و برای امر می آید. تاکید بر واژه و اصطلاح امر از آن روست که خداوند میان خلق و امر تفاوت و فرق گذاشته و فرموده است: أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأَمْرُ ؛ بدانید که برای خداست خلق و امر. به نظر می رسد که امر غیر از خلق است و این بدان معناست که فرشتگان از خلق و روح از امر است؛ از این روست که جدا از الروح یاد می کند تا این تفاوت و فرق ماهوی میان فرشتگان و الروح دانسته شود؛
2. پرسشی که در آیه 85 سوره اسراء می شود از همین الروح است؛ زیرا مردم فرشتگان را می شناختند، ولی وقتی خداوند از نزول و عروج الروح با فرشتگان سخن به میان می آورد، مردم می پرسند: این روح کیست؟
خداوند در آیه 1 سوره انسان می فرماید: هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئًا مَّذْکُورًا؛ آیا انسان را آن هنگام از روزگار به یاد آید که چیزى درخورِ یادکرد نبود؟
و کلمه «حین» به معناى یک قطعه محدود از زمان است، حال چه کوتاه باشد و چه طولانى، و کلمه «دهر» به معناى زمانى ممتد و طولانى و بدون حد است، یعنى زمانى که نه اولش مشخص است، و نه آخرش.(طباطبایی، المیزان، ذیل آیه)
پس در روزگاری اصلا انسانی نبود تا نامی از او باشد؛ چرا که منظور از جمله «شَیْئاً مَذْکُوراً» این است که انسان چیزى نبود که با ذکر نامش جزو مذکورات باشد مثلا چیزى در مقابل زمین یا آسمان و خشکى و ترى و غیره بوده باشد، و بدین جهت نامى از او در میان نبود؛ چون هنوز خلق نشده بود تا موجود بشود و مثل سایر موجودات نامش برده شود؛ یعنی همان طوری که آسمان، زمین، درخت و غیره آفریده شده و نامشان برده می شود، زمانی بود که انسان آفریده نشده بود تا نامش برده باشد.
مراد از «مذکور بودن» چیزی کنایه از موجود بالفعل بودن است. پس نفى آن یعنى «نفى مذکور بودن» به معنای آن است آن چیز بالفعل موجود نبوده است. پس حتی در زمانی که ماده آن مانند نطفه موجود باشد، ولی هنوز این نطفه انسان بالفعل نشده باشد، نمی توان آن نطفه را انسان بالفعل دانست.
پس این آیه مىخواهد بفهماند انسان موجودى حادث است و در پدید آمدنش نیازمند به صانعى است تا او را بسازد و خالقى که او را خلق کند. پس خداوندی که پروردگار انسان است او را آفریده و به تدبیر ربوبیت خویش به انسان ابزارها و ادوات شعور و ادراک و فهم یعنى گوش و چشم مجهزش کرده تا با آن ابزارها و ادوات شعور به راه حق هدایت شود، راهى که در طول حیاتش واجب است طى کند.(نگاه کنید: المیزان، ذیل آیه)
از نظر قرآن، دوره ای که انسان در آن دوره و زمان آفریده شد و به عنوان «شَیْئاً مَذْکُوراً» دارای نشان و نام شد، به عنوان«عصر» مطرح شده است. خداوند در آیه نخست سوره عصر می فرماید: والعصر إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ ؛ سوگند به عصر به راستی که انسان هر آینه در خسران است.
خداوند زمان ظهور و بروز را به«یوم» یعنی روز تعبیر قرآن کرده است. زمان ظهور و بروز و نام دار شدن موجودی به نام انسان در زمان عصر این روز ظهور است.
به سخن دیگر، اگر ما بخواهیم دوره های آفرینش را غیر از لیله القدر که شب هستی و زمان کمون و پیش از ظهور و بروز است، به صبح و ظهر و عصر دسته بندی کنیم انسان در عصر پایان این دوره آفریده شده است که متصل به قیامت است. از همین روست که پس از دوره «عصر»، این نظام کنونی آفرینش جمع و طی می شود: یَوْمَ نَطْوِی السَّمَاء کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ کَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُّعِیدُهُ وَعْدًا عَلَیْنَا إِنَّا کُنَّا فَاعِلِینَ ؛روزى که آسمان را همچون در پیچیدن صفحه نامهها در مىپیچیم. همان گونه که بار نخست آفرینش را آغاز کردیم، دوباره آن را بازمىگردانیم. وعدهاى است بر عهده ما، که ما انجام دهنده آنیم. (انبیاء، آیه 104) و سپس نظام دیگری از آفرینش پدید می آید؛ چنان که خداوند می فرماید: یَوْمَ تُبَدَّلُ الأَرْضُ غَیْرَ الأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ وَبَرَزُواْ للّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ ؛ روزى که زمین به غیر این زمین، و آسمانها به غیر این آسمانها مبدل گردد، و مردم در برابر خداى یگانه قهار ظاهر شوند.(ابراهیم، آیه 48)
باید توجه داشت اصطلاح عصر به معنای «دوره» در اصطلاحاتی چون عصر فضا، عصر آهن، عصر مفرغ و مانند آن ها به کار رفته است. البته عصر و دوره ای که در آن دوره، انسان فعلیت یافته و نام و نشان یافته است، همان عصر دهر نیز است؛ زیرا پس از آن قیامت و نظام کنونی جمع می شود.
خداوند در آیه 71 سوره اسراء می فرماید: یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ؛ روزی هر مردمی به امام خودشان خوانده می شوند. از این آیه چند نکته می توان استنباط کرد:
1. دعوت الهی بر دو قسم است: الف: دعوت تشریعی: مانند دعوتی که از طریق پیامبران انجام می گیرد و مثلا خداوند به پیامبرش می فرماید: ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ؛ مردم را به سوی پروردگارت با حکمت و موعظه نیکو بخوان! (نحل، آیه 125) با این که این دعوت به سوی حیات است(انفال، آیه 24)، ولی از ویژگی این نوع دعوت آن است که مخاطب مختار به اطاعت و عصیان است؛(مائده، آیه 70؛ اعراف، آیه 30؛ انسان، آیه 3) ب: دعوت تکوینی: دعوتی است که هیچ کس نمی تواند از آن تخلف کند وعصیان ورزد. دعوتی که در روز قیامت انجام می گیرد از مصادیق دعوت تکوینی است. خداوند در آیه 25 سوره روم می فرماید: ثُمَّ إِذَا دَعَاکُمْ دَعْوَةً مِّنَ الْأَرْضِ إِذَا أَنتُمْ تَخْرُجُونَ؛ پس چون شما را با یک بار خواندن از زمین فراخوانَد، بناگاه از گورها خارج مىشوید؛
2. وقتی خداوند دعوت می کند می تواند به دو شکل باشد: الف: یکی آن که به نام پدر و مادرهای دنیوی صدا کند و بخواند؛ که البته بر خلاف آن چه زمخشری گفته چنین اتفاقی نمی افتد؛ زیرا اصولا در آخرت ارتباطات نسبی و خویشاوندی نیست: فَإِذَا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلَا أَنسَابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَلَا یَتَسَاءلُونَ ؛ پس آن گاه که در صور دمیده شود، دیگر آن روز میانشان نسبت خویشاوندى وجود ندارد، و از حال یکدیگر نمىپرسند (مومنون، آیه 101) ؛ زیرا همه از زمین آخرت و قیامت بر آمده اند و آن چیزی که والدین در آن نقش داشتند همان جسم آنان در دنیا بوده نه روان و روح که نفخ الهی است(حجر، آیه 29) پس می ماند جسم که آن نیز از زهدان و رحم مادر و صلب پدری نیست بلکه از زمین چون نبات و گیاه بر آمده است؛ ب: دیگر آن که بر اساس اصل انسان یعنی همان تقسیم بندی اعتقادی ایمان و کفر مردم خوانده شوند. شکی نیست که قرآن این دومین را اثبات می کند؛ پس هر کسی را به نام اعتقادی اش می خوانند. این جاست مساله خواندن افراد به نام امام مطرح می شود؛ زیرا هر امتی از نظر اعتقادی به امام و سر و راسی مرتبط است که همان نشانه اوست.
3. امام بر اساس دسته بندی اصلی کفر و ایمان خواهد بود؛ چرا که نفاق به کفر بر می گردد. بر این اساس امت ها به دو دسته و امام ها نیز به امامان ایمان و امامان کفر تقسیم شده و در قیامت هر کسی بر اساس این دسته بندی کلی صف می بندد و خوانده می شود. به سخن دیگر، خداوند دو دسته امام معرفی می کند: الف: امام مومنان؛ ب : امام کافران. خداوند می فرماید: یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ(اسراء، آیه 71) و در خصوص امامان کفر می فرماید: وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ؛ و آنان را پیشوایانى که به سوى آتش مىخوانند گردانیدیم.(قصص، آیه 41)
4. به نظر می رسد که امامان هر امتی همان امامی است که در آن زمان حجت خداوند بر زمین است. بر این اساس هر امتی به پیامبر خودش خوانده می شود و آنان شاهدان اعمال آنان خواهند بود. البته هر وصی پیامبری نیز همین حکم را خواهد داشت و در زمان وصی نیز صف بندی بر اساس وصی هر پیامبری خواهد بود. این بدان معنا خواهد که در دوره علی(ع) صف علوی ها و در عصرها دیگر صف حسنی ها و حسینی ها و مهدوی ها بسته خواهد شد.
5. از آن جایی که همه امت اسلام تحت ولایت عظمای پیامبر(ص) قرار می گیرند، پیامبر(ص) راس امت اسلام از آدم (ع) تا خاتم (ص) خواهد بود؛ زیرا امت ایمان در این صف کلی قرار می گیرند. از این روست که خداوند در قرآن می فرماید: فَکَیْفَ إِذَا جِئْنَا مِن کُلِّ أمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَجِئْنَا بِکَ عَلَى هَـؤُلاء شَهِیدًا؛ پس چگونه است حالشان آن گاه که از هر امّتى گواهى آوریم، و تو را بر آن شاهدان امت، شاهد و گواه آوریم؟ (نساء، آیه 41) پس پیامبر(ص) امام کل و شاهد شاهدان خواهد بود. در برابر همه کفر تحت ولایت شیطان قرار می گیرند و او آنان را به سوی دوزخ می برد.
6. امام به عنوان راس و سر هر امتی است. در داستان مرغان حضرت ابراهیم(ع) و چگونگی احیاگری آن حضرت، خداوند دستور می دهد که تن پرندگان را ریز ریز کرده ولی سرهای آنها را سالم در دست داشته و آنان را به سوی سر و راس بخواند تا زنده گشته و نزد او آیند. این داستان به خوبی نشان می دهد امام راس هر امتی است که بدان خوانده و احیاء و زنده می شوند. خداوند می فرماید: وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبَّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَی قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَی وَلکِن لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَی کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ؛ و یاد کن آن گاه که ابراهیم گفت: «پروردگارا، به من نشان ده چگونه مردگان را زنده مىکنى؟» فرمود: «مگر ایمان نیاوردهاى؟» گفت: «چرا، ولى تا دلم آرامش یابد.» فرمود: «پس، چهار پرنده برگیر، و آنها را پیش خود، ریز ریز گردان سپس بر هر کوهى پارهاى از آنها را قرار ده آن گاه آنها را فرا خوان، شتابان به سوى تو مىآیند، و بدان که خداوند توانا و حکیم است.»(بقره، آیه 260)
شناخت آخرت به ما کمک می کند تا وضعیت خود را در دنیا نسبت به آن بهبود بخشیم. اگر بپذیریم که آخرت اصل است و دنیا فرع، هنگام تردید میان دنیا و آخرت به طور طبیعی باید اصل را بر فرع ترجیح دهیم. اگر بپذیریم که دنیا مزرعه آخرت است، باید در دنیا چیزی را بکاریم که در آخرت به درد ما بخورد.
خداوند در آیه 197 سوره بقره با خطاب قراردادن خردمندان که مغز مطلب را می شکافند و درک می کنند، می فرماید: وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ یَا أُوْلِی الأَلْبَابِ؛ ره توشه بردارید؛ زیرا بهترین ره توشه سفر آخرت تقوا است و از من تقوا پیشه کنید ای خردورزان؛ زیرا این تقوا است که معیار اکرام اخروی بشر است؛ چنان که خداوند می فرماید: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ؛ کریم ترین شما در نزد خدا با تقواترین شماست.(حجرات، آیه 13)
بر اساس آموزه های وحیانی اسلام، آخرت سرزمینی است که اعمال آدمی در دنیا می سازد. پس نباید نقش دنیا را نسبت به آخرت کم اهمیت دید. اگر انسان در سیر نزولی خویش به دنیا نمی رسید و در این سرزمین خسران و زیان از سرمایه وجودی(عصر، آیه 1) و اسفل السافلین(تین، آیه 3) فرود نمی آمد و گرفتار شقاوت گرسنگی، تشنگی، گرمازدگی و عریانی نمی شد(طه، آیات 117 تا 120)، هرگز نمی توانست بهشتی برای خود بسازد؛ چنان که دوزخ نیز به سبب انتخاب نادرست خود انسان در دنیا ساخته می شود. پیامبر(ص) در باره بهشت می فرماید: «الجنة قیعان و غراسها سبحان ربی العظیم و بحمده؛ بهشتی سرزمینی دشت و بیابانی است و نهال های آن با ذکر سبحان الله ربی العظیم و بحمده کشت می شود.»(عوالی اللآلی، ج4، ص 8) امیرمومنان علی(ع) نیز درباره آخرت سازی انسان با اعمالش می فرماید: إنّ الْیَوْمَ عَمَلٌ وَلا حِسابَ، وَغَداً حِسابٌ وَ لا عَمَل؛ امروزه - در دنیا - عمل، بدون حساب است و فرداى قیامت، حساب و بررسى اعمال و دریافت پاداش است، و دیگر زمان عمل نیست.( شرح نهج البلاغه ابن عبده: ج 1، ک 41) در روایتی دیگر است: إنَّمَا هِیَ أعْمَالُکُمْ تُرَدُّ إِلَیْکُم؛ آخرت همان اعمال خودتان است که به خودتان باز می گردد.(بحارالانوار، ج 3، ص 90)
بنابراین، آخرت چیزی جز درو کردن کشت دنیا نیست. از همین روست که خداوند می فرماید آخرت جهانی متفاوت است. از جمله این تفاوت ها این است که دو اصل دنیا یعنی داد و ستدهای مبادله ای و خویشاوندی نیست. اگر در دنیا انسان ها نیازهای خود را با مبادله های قانونی و خرید و فروش یا از راه مبادله های عاطفی و خویشاوندی به احسان و اکرام انجام می دادند، در آخرت « لاَّ بَیْعٌ فِیهِ وَلاَ خُلَّةٌ ؛ خرید و فروشی و دوستی و مانند آن ها»(بقره، آیه 254) نیست.(نگاه کنید: ابراهیم، آیه 31)
در آخرت بر خلاف دنیا دیگر نسبت و نسبی نیست. اگر در دنیا اصل آدم و انسان از خاک و گل است که در آن روح الهی دمیده شده (حجر، آیات 28 و 29؛ رحمن، ایه 14) و فرع آن ها یعنی فرزندان آدم نیز از نطفه ای که روح در آن دمیده شده است.(سجده، آیه 9)، در آخرت دیگر خویشی و خویشاوندی نیست؛ زیرا همه انسان ها جسم خود را از سرزمین آخرت خواهند داشت و از آن جا چون گیاهی می روند و رشد می کنند و از گورشان بیرون می آیند و دیگر نیازی به زهدان و رحم مادر و پشت و اصلاب پدری ندارند.(نوح، آیه 17؛ یس، آیه 61) از همین روست که خداوند می فرماید: فَإِذَا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلَا أَنسَابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَلَا یَتَسَاءلُونَ؛ چون در صور دمیده شود ، هیچ خویشاوندیی میانشان نماند و هیچ از حال یکدیگر نپرسند.(مومنون، آیه 101)
البته در مواردی خداوند از اهل و خویش شخص سخن به میان می آورد که مثلا می فرماید: یَنقَلِبُ إِلَی أَهْلِهِ مَسْرُوراً؛ به سوی خانواده اش مسرور باز می گردد.(انشقاق ، ایه 9) یا در آیه 21 سوره طور از الحاق فرزندان به شخص یاد می شود که البته این ها همه نسبت به دنیا است.
آیت جوادی آملی می فرماید: آنجا اصلاً سخن از نسل نیست که با توالد و تولید افراد به دنیا بیایند همه دفعتاً از خاک سر برمیدارند لذا مسئله? نَسَب و مسئله نژاد و قبیله و خانواده در قیامت اصلاً مطرح نیست برای اینکه همه دفعتاً از خاک زنده میشوند و اگر درباره? آیات معاد آمده است که پدر از پسر فرار میکند یا برادر از برادر فرار میکند این به علاقه? «ما کان» است یعنی کسی که در دنیا برادر دیگری بود امروز از او فرار میکند، کسی که در دنیا پدر بود امروز از پسر فرار میکند و بالعکس نه اینکه در آنجا پدری و پسری مطرح است.
یکی از اصطلاحات قرآنی وجه الله است. خداوند در چند جای قرآن از وجه الله سخن به میان آورده است. از جمله در آیات 115 و 272 سوره بقره و نیز آیات 38 و 39 سوره روم و هم چنین آیه 9 سوره انسان و در آیه 22 سوره رعد و آیه 20 سوره لیل نیز از «وجه ربه» و در آیه 27 سوره رحمن از «وجه ربک» از سخن به میان آمده است.
وجه واژه ای است که ما با مشتقاتی چون جهت و توجه و متوجه و مانند آن ها معنا و مفهوم آن را می شناسیم. وجه به معنای صورت و روی آدمی از آن لحاظ گفته شده که انسان برای شناخت و یا سخن گفتن متوجه آن جهت شده و چهره در چهره می کند.
خداوند در آیات پیش گفته برای خودش وجه به معنای چهره و جهتی که بدان متوجه می شویم اثبات می کند. البته شکی نیست که عنوان الله و یا ربک و ربه ناظر به مقام سوم از سه گانه های مقام ذات و صفات عین ذات و مقام فعل است؛ زیرا دو مقام نخست منطقه ممنوع است و درک و ادراکی برای انسان نیست؛ چرا که بیرون از علم و احاطه علمی ماست.
البته خداوند در آیه 115 سوره بقره می فرماید که همه جهات همان وجه الله و جهت خداست؛ زیرا همه هستی انوار و ظهوری از اظهار و فعل الهی است(نور، آیه 35) پس جهتی نیست که در آن خدا نباشد و یا دیده نشود؛ چرا که همه هستی آیات الله است.
با این همه برخی از جهات از برخی دیگر از جهات قوی تر و روشن تر برای انسان است؛ یعنی در حالی که هر چیزی و جهتی آیتی از آیات الله و وجه الله است، با این همه برخی از جهات برای بیننده آن یعنی انسان قوی تر و روشن تر است و به یک معنای آیت الله الکبری و نشانه بزرگ خداوندی است.
البته هر موجودی ماهیتی دارد که بر گرفته از حدود و مرزهای وجودی آن موجود است. همین حدود و مرزهای وجودی هر موجودی است که ماهیت آن را شکل می دهد. این گونه است وقتی وجود مطلق الهی بر چیزی می تابد، آن وجود به میزان ظرفیت خویش از خورشید وجود و انوار آن بهره می گیرد. همین میزان ظرفیت و بهره مندی هر موجودی همان مرزهایش را شکل می دهد که از آن به ماهیت هر چیزی یاد می شود.
پس وقتی موجودی به سوی خداوند باز می گردد، مرزهایش از میان می رود و دیگر ماهیتی نخواهد داشت؛ این همانند آن است که انسان به جهاتی چون نور کرمک شتاب بودن یا نور خورشید یا شمع یا لامپ و نورافکن و مانند آن ها توجهی نداشته باشد و به آن وجه مشترک یعنی نور توجه کند. در این صورت همه در همان امر مشترک یعنی نور بودن ، مساوی و یکسان خواهند بود. فنای اشیاء و موجودات به معنای حذف عناوین و اسمای تسمیه گذاری و نام گذاری شده است که تمایزات را موجب می شود. در این صورت تنها چیزی که می مانند همان وجودی است که جهت الله و وجه الله است. از این روست که خداوند می فرماید: کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ وَیَبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِکْرَامِ هر چه بر زمین است فانىشونده است؛ و وجه و ذاتِ باشکوه و ارجمند پروردگارت باقى خواهد ماند.(رحمن، آیات 26 و 27) پس خداوند می فرماید هر حد و مرزی که برای موجودات است فانی می شود ولی آن وجه پروردگار که دارای صفت جلال و اکرام است باقی و برقرار است؛ از آن جایی که همه وجودات وجه الله و جهت و آیت الهی است، پس در همان جلال و اکرام خود باقی است و از میان نخواهد رفت. با این تفاوت که بقای موجودی چون انسان نوعی باقی استثنایی و خاص است.
توضیح این که : اگر انسان را خداوند کریم و اکرم با کرامت آفرید،(اسراء، آیه 70) و تعلیم داد و خلافت بخشید(علق، آیات 1 تا 4؛ بقره، آیات 30 تا 34) پس آن انسانی که کرامت خویش را حفظ کرد، با همان صفت جلال و اکرام به نزد خداوند می رود و در همان حالت با خداوند ملاقات می کند؛ چرا که این همان وجه اکرم و جهت کریم الهی است. پس اگر انسانی بخواهد بقای به مفهوم واقعی کلمه باشد، کرامت خویش را با تقوای الهی حفظ کند که معیار برتری انسان است.(حجرات، آیه 13)
به سخن دیگر، همان طوری که هستی و زمین و آسمان ها، بازتابی از فعل و نور الهی و مظهر و آیتی از آن است(نور، آیه 35) و وجه الله و وجه ربک بر اساس آیات پیش گفته است، انسان کامل وجه الله اکرم و جلال است.. چنان که خداوند در باره حضرت عیسی(ع) می فرماید: وَجِیهاً فِی الْدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ؛ او در دنیا و آخرت وجیه و از مقربان است.(آل عمران، آیه 45) اهل بیت عصمت وطهارت نیز بر اساس روایات معتبر متواتر «وجیها عند الله» ، وجه الله و از مقربان هستند.
در آیات قرآنی گاه از انسان چنان ستایش و تعریف و تمجمید می شود که گویی انسان عرش الله است و همه هستی بر دوش انسان نهاده شده است؛ و گاه دیگر چنان نکوهش می کند که گویی پست تر از انسان نیست. خداوند همان طوری که در آیه از کرامت انسان و «احسن تقویم» او سخن به میان آورده (تین، آیه 4) و بر خود «تبارک الله» و آفرین می فرستد(مومنون، آیه 14؛ غافر، آیه، 64)، در آیه ای دیگر از پست ترین پستان یعنی «أَسْفَلَ سَافِلِینَ» سخن به میان می آورد(تین، آیه 5) و همه انسان ها را در خسران می بیند.(عصر، آیه 1)
راز این ستایش و کوهش(ستایش) و نکوهش الهی نسبت به انسان چیست؟ خداوند در قرآن به این پرسش در آیات خود به تفصیل پاسخ داده است؛ یعنی همان طوری که درباره علل و عوامل کوهش(ستایش) و نکوهش دنیا سخن به میان آورده، درباره راز تمجید و تکریم انسان از سویی و تکذیب و سرزنش و نکوهش انسان از سوی دیگر سخن گفته است.
از نظر قرآن، راز کوهش و تمجید و تبریک و تکریم انسان را می بایست در جنبه های معنوی و روحی او جست؛ زیرا انسان تنها کسی است که مشرف به شرافت برخورداری از روح الهی شده (حجر، آیه 29؛ سجده، آیه 9) و از علم کامل اسمای الهی سود برده(بقره، آیه 31) و ظرفیت قرار گرفتن در مقام خلافت الهی را یافته (بقره، آیه 31) و می تواند متاله و خدایی شده(بقره، آیه 138) و در مقام مظهر ربوبیت الهی به عنوان ربانی قرار گرفته(آل عمران، آیه 19) و به پروردگاری ما سوی الله بپردازد و حتی فرشتگان را به سجده اطاعتی در آورد که بر اساس انباء اسمای الهی انجام می گیرد.(بقره، آیات 31 تا 33)
این نفس انسانی که از دامن خاک و نطفه دورریختنی (قیامت، آیه 37) برآمده، در یک حرکت جوهری به مقام «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ ؛ سپس همان نطفه که استخوان با گوشت شده را خلقتی دیگر دادیم . پس آفرین بر خداوندی که نیکوترین آفریدگان است.»(مومنون، آیه 14)
در حقیقت جنبه هایی چون برخورداری از شرافت روح الله، علم الاسماء، خلافه الله ، امین الله(احزاب، آیه 32) موجب کرامت و آفرین و بارک الله گویی خداوند شده است. این جهت در اصطلاح قرآنی و فرهنگ عرفانی اسلامی، جنبه امری و جهت امری و یلی الهی انسان نامیده می شود.
اما اگر به جنبه های خلقی، یا همان دنیوی، مادی و کالبدی او توجه شود، انسان چیزی نیست؛ بلکه باید سرزنش شود؛ زیرا انسان اگر به این جنبه خود دل ببندد، سقوط می کند؛ زیرا از نظر قدرت و عظمت انسان به کوه و آسمان و زمین نمی رسد.(اسراء، آیه 37؛ نازعات، آیه 27) همین نگرش و گرایش انسان به جنبه خلقی خودش او را به سقوط می کشاند و او را در رده چارپایان(اعراف، آیه 179) بلکه خار و خاشاک(جن، آیه 15) و بلکه سنگ خارا و آتش زنه دوزخ (بقره، آیه 24) قرار می دهد.
نکته: کوهش و نکوهش همانند گرایش و گریزش از اضداد است. کوهش اسم مصدر از کوهیدن به معنای همچو کوهی شدن در استواری و استقامت نوعی ستایش از چیز یا شخص است؛ و نکوهش اسم مصدر از نکوهیدن به معنای نه چون کوهی شدن در بی پایگی و بی اساسی بیانی روشن از سرزنش است.
براساس آیه 30 سوره بقره خداوند برای خودش خلیفه قرار داده است. این خلافت در وهله نخست برای حضرت آدم(ع) به عنوان نخستین انسان و بشر مطرح است و سپس برای فرزندانش.
البته از آیات و روایات به دست می آید که برای نوع بشر به سبب کرامت تفضیلی خداوند، یک نوع خلافت عمومی ثابت است؛ اما خلافت خاص و خلافت مطلق تنها برای کسانی است که در مراتب ایمان و تقوا و یقین به مراتب عالی رسیده باشند و خداوند آنان را به این مقام خلافت خاص و مطلق انتخاب و برگزیده باشد.
به نظر می رسد که خلافت همانند اموری دیگر چون ایمان و تقوا و یقین دارای مراتب و درجات متعدد و متنوع است. از این درجات متعدد و متنوع به مراتب تشکیکی یاد می شود؛ زیرا چنان میان مرتبه ای با مرتبه ای دیگر تمایز و تفاوت و فرق است که انسان گمان می کند که دو چیز متضاد هستند و همان طوری که میان شیر خوراکی و شیر جنگلی تنها در لفظ اشتراک است، در این عنوان خلافت نیز چنین اشتراک لفظی است.
از آن جایی که این تفاوت و تمایزها میان درجات و مراتب خلافت، آدمی را به شک می اندازد به این نوع مراتب و درجات متعدد و متنوع، مراتب و درجات تشکیکی می گویند که شک انداز است. در حالی که همه این ها یک حقیقت بیش تر نیستند و میان آن ها اشتراک معنوی وحود دارد و تفاوت آن ها همانند تفاوت نور کرمک شتاب با نور خورشید است که یک حقیقت است، ولی به نظر می رسد که نور آن ها تفاوت ماهوی داشته باشد که البته ندارد.
به هر حال، همه انسان ها از یک نظر خلیفه الله هستند و کف و سطح و مرتبه پایین خلافت را دارا هستند. از این روست که خداوند در آیه 70 سوره اسراء از کرامت نوع بشر و تفضیل آن ها بر بسیاری از موجودات و آفریده ها سخن به میان آورده است.
پس اگر انسان را با دیگر آفریده های الهی بسنجیم، نوع بشر دارای کرامت خاص تفضیلی بوده و بر بسیاری از آفریده ها برتری دارد؛ البته یک تفضیل درون گروهی نیز میان افراد بشر وجود دارد. این تفضیل همانند تفضیلی است که خداوند برای پیامبران با دیگر انسان ها و سپس در میان پیامبران مطرح کرده است؛ یعنی گاه خداوند از یک فضلیت پیامبران بر دیگر انسان ها سخن به میان می آورد که مانند تفضیل انسان بر دیگر آفریده هاست، و یک وقت دیگر سخن از فضلیت درون گروهی میان خود پیامبران است.(بقره، آیه 253؛ اسراء، آیه 55)
انسان ها نیز در میان خودشان با توجه به میزان تقربی که به سبب همانند سازی با خداوند و اظهار صفات الهی در خود به دست می آورند، از فضلیت برتری برخوردار شده و دامنه خلافت آنان افزایش می یابد. پس ما خلیفه الله در محدود خلیفه الرزاق داریم تا خلیفه الشافی تا خلیفه الله الغفار و تا خلیفه الله الجلال تا خلیفه الله الجمال و تا خلیفه الله الکامل که خلیفه مطلق است. پس خلیفه انسان بسته به میزان تقرب و متاله و خدایی شدن و مظهریت در ربوبیت دارای درجات متنوع و متعدد تشکیکی است.
درباره این که چرا انسان به معصوم(ع) به عنوان خلیفه الله، حجت الله، نبی الله، رسول الله، ولی الله و مانند آن نیاز دارد، قرآن سه علت را در پاسخ به این پرسش مطرح می کند:
1. انسان موجود اجتماعی است و برای برآورد نیازهای خود به دیگران نیازمند است؛ استخدام گری و تضاد منافع و غلبه هواهای نفسانی و وسوسه های شیطانی انسان را به سوی ظلم و اجحاف و تعدی به حقوق دیگران سوق می دهد و تضادها، موجب تنازع می شود. بنابراین نیازمند قانونی است که بتواند انسان را در ایجاد عدالت به ویژه عدالت قسطی یاری کند. از آن جایی که قانون را : الف: باید کسی وضع کند که احاطه علمی داشته باشد؛ ب: منزه از غرض ورزی باشد؛ ج: مبتلا به جهل و سهو و نسیان نباشد، پس باید خداوندی که آفریدگار و پروردگار انسان است، این قانون را وضع کند و چون مالک اوست از چنین ولایتی برای قانونگذار و تشریع برخوردار است.(بقره، آیه 213 ؛ یوسف، آیه 40 و ایات دیگر) از این روست که جامعه به چنان معصومی نیاز دارد تا از طرف خداوند در میان بشر حکم الهی را بگویید و تعلیم دهد و اجرا نماید و به عنوان ولی و رهبر و امام قرار گیرد: یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ؛ و به تعلیم و تزکیه و پرورش انسان بپردازد و بر اساس اصول عدالت و اخلاق قانون را بیان و اخلاق نیک را ترویج و مکارم ومحاسن اخلاقی را برای جامعه پذیری بشر تشویق کرده و مردمان را بر اساس آن پرورش دهد.(حدید، آیه 25؛ بقره، آیه 129؛ آل عمران، آیه 164)
2. خلافت بر مردمان از دیگر علل نیاز هستی به معصوم است. خلیفه الله مسئولیت دارد تا به عنوان خلیفه عمل کرده و هر کسی را به مقام بایسته و شایسته اش برساند. بنابراین، به عنوان مظهر ربوبیت الهی در موجودات تصرفاتی تکوینی می کند چنان که تصرفات تشریعی دارد. البته مسئولیت معصومی که خلیفه الله است، محدود به انسان ها و جامعه انسانی نیست، بلکه ماموریت او ما سوی الله را شامل می شود. از این روست که در قرار گاه زمین می بایست بر کل ما سوی الله خلافت کند و آنان را به عنوان خلیفه و مظهر ربوبیت و پروردگاری خداوند در مسیر صراط مستقیم عبودیت به کمال بایسته و شایسته آنان برساند. از این روست که خلیفه الله در مقام تعلیم موجودات حتی کلب و سگ قرار می گیرد(مائده، آیه 4) و در مراتب عالی به فرشتگانی که موجودات مجرد محدود به علم خاص هستند، چون شایستگی تعلیم ندارند انباء و اخبار می کند(بقره، آیات 31 و 32) و کسانی که شایستگی تعلیم دارند تعلیم می دهد. پس مقام معصوم و دایره ولایت و خلافت او محدود به زمین و زمینی ها نمی شود بلکه آسمانی ها از مجردات را نیز شامل می شود؛
3. قضاوت و فصل خصومت از دیگر مسئولیت هایی است که برای معصوم مطرح شده است. معصوم(ع) همان طوری که تشریع می کند و در مقام خلافت تصرفات ولایتی و ربوبیتی دارد، هم چنین در مقام حل و فصل نزاع از ولایت قضاوت و حکم برخوردار است. پس هم حکومت رهبری دارد و هم حکم قضایی. از این روست که حکم او در میان مردمان حکم نهایی است و کسی نمی تواند بر خلاف آن رفتار کند؛ زیرا همانند خداوند حکم و حکومتش از روی غرض ورزی، جهالت و نادانی، سهو و نسیان و مانند آن نیست و عصمت او موجب می شود که حکم و حکومتش عادلانه باشد.(احزاب، آیه 36 و ایات دیگر) البته قضاوت معصوم همانند حکم و حکومت و تعلیم و تزکیه و مظهر در ربوبیت مختص انسان و جامعه انسانی نیست؛ بلکه در خصومت در ملا اعلی و در میان فرشتگان نیز اوست که به عنوان خلیفه داوری و قضاوت و حکم می کند. در آیه 30 سوره بقره و نیز در آیه 69 سوره ص از خصومت در ملااعلی سخن به میان آمده است. پس همان طوری که خلیفه الله تعلیم و انباء می کند ، هم چنین همگی به سجده اطاعت بر او سجده برند(حجر، آیه 30) و به قضاوت او نیز تن می دهند و خصومت را کنار می گذارند.
4. البته می توان یک دلیل دیگر نیز بیان کرد؛ زیرا انسان می خواهد آخرت خودش را بسازد؛ زیرا آخرت سرزمینی است که انسان با اعمالش می سازد و این انسان است که بهشت ساز یا دوزخ ساز است. در روایات است بهشت سرزمینی لخت و عریان و دشتی خالی است(عوالیاللئالی، ج4، ص8) و این انسان است که با اعمالش در دنیا آب و قصر و حور و غلمان و باغ و بوستان در بهشت می سازد و یا برای دوزخ خویش مار و عقرب و آتش و مانند آن فراهم می کند. اما انسان نمی داند چگونه بهشت بسازد؟ این جاست که معصوم(ع) او را راهنمایی می کند که چگونه بهشت بسازد؛ زیرا الدنیا مزرعه الاخره و دنیا کشتزار آخرت است هر که هر چه این جا کشت آن جا درو کند.