اگر کسی بخواهد متنی را مورد نقد قرار دهد، باید از یکی از سه راه منطقی: نقض و منع و معارضه استفاده کند.
1. نقض: مثلاً می گوید: اگر این مطلب درست است، باید فلان مطلبی که یقیناً باطل است درست باشد، در حالی که درست نیست، پس این مطلب شما نیز درست نیست؛ یعنی ما همین دلیل را در جای دیگر اجرا میکنیم، ولی نتیجه نمیدهد. پس تخلّف مدلول از دلیل، همان نقض دلیل است؛ زیرا اگر این مقدمه صحیح باشد، باید در فلانجا هم نتیجه دهد، زیرا این مقدمه با همه عناصر داخلی آن جاری هست؛ ولی با این همه نتیجه نمیدهد. پس این دلیل مشکل دارد. این نوع نقد کردن، همان شیوه استفاده از راه نقض است.
2. منع: در این شکل از نقد کردن می گوید: این مقدمهای که شما ذکر کردید؛ یعنی صغرا یا کبرای آن از درون پوسیده است. از همین رو میگویند: «نمنع الصغری أو نمنع الکبری» یا میگویند: «و أورد علیه بالمنع»؛ یعنی این صغرا و یا این کبرا ثابت نشده است، و این برهان، مشکل داخلی دارد. کسی که منع می کند از استدلال کننده و مستدل، طلب میکند که این صغرا یا کبرا را ثابت کن!
3. معارضه : در معارضه به یکی «إحدی المقدمات» دلیل حمله نمی کند بلکه از بیرون و در عرض آن دلیل خودش یک دلیل دیگری می آورد که با آن دلیل استدلال کننده، در تعارض است.
این ها روش های نقد یک دلیل یا متن و سخن فردی است و راه دیگری برای نقد منطقی وجود ندارد. در حقیقت نقد عالمانه چنین شیوه های از نقد سه گانه است.
خداوند در آیه 105 سوره توبه می فرماید: وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَیَرَى اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ ؛ و بگو: «هر کارى مىخواهید بکنید، چون به یقین و قطع خدا و پیامبر او و مؤمنان در کردار شما خواهند نگریست، و به زودى به سوى داناى نهان و آشکار بازگردانیده مىشوید پس شما را به آنچه انجام مىدادید آگاه خواهد کرد.»
این «سین»، در فَسَیَرَى همان «سین» تحقیق است نه «تسویف» و تاخیر؛ یعنی خدا همان هنگام عمل شما آن را می بند نه آن که بعدها میبیند. پس هر کاری که میکنید الان «الله» میبیند؛ و هم چنین به اذن «الله»، «رسول الله»(ص) و ائمه(ع) نیز میبینند! ؛ زیرا آنان اوصیا و خلفای آن حضرت(ص) در میان امت هستند؛ چرا که می دانیم براساس آیه 61 سوره آل عمران، تنها نفس پیامبر(ص) یعنی امیرمومنان علی(ع) و اهل بیت(ع) دارای عصمت و ولایت مطلق و شاهدان الهی هستند(احزاب، آیه 33؛ مائده ، آیه 55؛ نساء، آیه 59 و آیات دیگر) و دیگر مومنان از آن هیچ بهره ای نبرده اند.
بر همین اساس گفته شده که پیامبر(ص) و اهل بیت عصمت و طهارت (ع) مصداق نخستین و حقیقی نام مومن پس خداوند هستند؛ چرا که خداوند خود را مومن و پیامبر(ص) را اولین مومنین معرفی می کند و نفس پیامبر(ص) یعنی مولا امیرمومنان علی(ع) و اهل بیت عصمت و طهارت (ع) نیز چنین است.
در این باره روایات بسیاری است. از جمله این روایت ها که در این جا بیان می شود: دلالات الحسن بن علی بن أبی حمزة ، عن بعض أصحابه ، عن میسر بیّاع الزطی قال : أقمتُ على باب أبی جعفر (ع) فطرقتُه ، فخرجت إلی جاریة خماسیة فوضعتُ یدی على یدها وقلت لها : قولی لمولاک هذا میسر بالباب ، فنادانی (ع) من أقصى الدار : ادخل لا أبا لک ، ثم قال لی : أما والله یا میسر لوکانت هذه الجُدر تحجب أبصارنا ، کما تحجب عنکم أبصارکم ، لکنا وأنتم سواء ، فقلت : جعلت فداک ! والله ما أردت إلا لازداد بذلک إیمانا؛ میسر فروشنده می گوید: بر در خانه امام باقر(ع) ایستادم و در خانه را کوبیدم. پس کنیزکی پنج وجبی یا پنج ساله بیرون آمد. پس دستم را بر دستش گذاشتم و به او گفتم: به مولای خود بگو که مسیر در آستانه خانه است. پس آن حضرت از انتهای خانه مرا به صدا بلند ندا کرد و فرمود: وارد شو! پدری برایت نباشد! پس به من فرمود: به خدا سوگند ای میسر گمان کردی که این دیوارها مانع بینایی ما می شوند همان گونه که مانع بینایی و دیدن شمایند پس ما و شما یکسان بودیم. پس گفتم: فدایت شوم! به خدا می خواستم بر ایمانم افزوده شود.( بحار الأنوار نویسنده : العلامة المجلسی جلد : 46 صفحه : 258)
در تفسیر و لغت آمده است: جاریة "خماسیة" فإنی أرید بذلک أن طولها خمسة أشبار؛ الخماسیة : یقال " جاریة خماسیة " أی بنت خمس سنوات.
هم چنین در روایتی دیگر آمده است: روی عن أبی الصباح الکنانی قال : صَرت یوما إلى باب أبی جعفر فقرعت الباب فخرجت إلیّ وصیفة ناهد فضربت بیدی على رأس ثدیها ، فقلت لها : قولی لمولاک إنّی بالباب ، فصاح من آخر الدار: اُدْخُلْ لَا أُمَّ لَک، فدخلتُ وقلتُ : والله! ما أردت ریبة ولا قصدت إلا زیادة فی یقینی ، فقال : صدقتَ! لَئِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ هَذِهِ الْجُدْرَانَ تَحْجُبُ أَبْصَارَنَا إذا لا فرقَ بینَنا وبینَکُم ، فایّاک أن تُعاود لمثلها؛ روی به در خانه امام باقر(ع) رفتم و در خانه را کوبیدم. پس کنیزکی که نارپستان به سویم آمد. پس با دستم بر نوک پستانش زدم و به کنیزک گفتم: به مولایت بگو من بر سر آستانه خانه ام. پس از آخر خانه فریاد زد: وارد شو! مادری برایت نباشد! پس وارد خانه شده و گفتم: به خدا سوگند! قصد ریبه نداشتم و جز برای افزایش یقینم قصدی نکردم. پس حضرت فرمود: اگر گمان کردید که این دیوارها حجاب دیدگان مایند فرقی میان ما و شما نبود! پس هشدار که دیگر به همانند آن باز نگرد! و دیگر تکرار نشود. (بیان : وصیفة : جاریة؛ نهدت المرأة : کعب ثدیها. لم أجده فی المطبوعة ونقله عن الخرائج الاربلى فی کشف الغمة ج 2 ص 352؛ بحار الأنوار نویسنده : العلامة المجلسی جلد : 46 ، صفحه : 248)
در قیامت انسان ها دارای صورت هایی هستند که بیانگر حقیقت آنان است. یعنی بر شکلی و صورت پیدا می کنند که سیما و نشانه حقیقت و هویت وجودی آنان است. در روایت است : «یُحشر بعض الناس على صورة تحسن عندها القردة والخنازیر". (علم الیقین فى أصول الدین، الفیض الکاشانی، ج 2، ص 1099؛ الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الأربعة، صدر الدین محمّد الشیرازی، ج 5، ص 228.)
در روایت است: فِی الْحَدِیثِ عَنِ الْبَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ قَالَ کَانَ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ جَالِساً قَرِیباً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی مَنْزِلِ أَبِی أَیُّوبَ الْأَنْصَارِیِّ فَقَالَ مُعَاذٌ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَرَأَیْتَ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَی یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً الْآیَاتِ فَقَالَ یَا مُعَاذُ سَأَلْتَ عَنْ عَظِیمٍ مِنَ الْأَمْرِ ثُمَّ أَرْسَلَ عَیْنَیْهِ ثُمَّ قَالَ تُحْشَرُ عَشَرَةُ أَصْنَافٍ مِنْ أُمَّتِی أَشْتَاتاً قَدْ مَیَّزَهُمُ اللَّهُ تَعَالَی مِنَ الْمُسْلِمِینَ وَ بَدَّلَ صُوَرَهُمْ فَبَعْضُهُمْ عَلَی صُورَةِ الْقِرَدَةِ وَ بَعْضُهُمْ عَلَی صُورَةِ الْخَنَازِیرِ وَ بَعْضُهُمْ مُنَکَّسُونَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ فَوْقُ وَ وُجُوهُهُمْ مِنْ تَحْتُ ثُمَّ یُسْحَبُونَ عَلَیْهَا وَبَعْضُهُمْ عُمْیٌ یَتَرَدَّدُونَ وَ بَعْضُهُمْ بُکْمٌ لَا یَعْقِلُونَ وَ بَعْضُهُمْ یَمْضَغُونَ أَلْسِنَتَهُمْ یَسِیلُ الْقَیْحُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ لُعَاباً یَتَقَذَّرُهُمْ أَهْلُ الْجَمْعِ وَ بَعْضُهُمْ مُقَطَّعَةٌ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ وَبَعْضُهُمْ مُصَلَّبُونَ عَلَی جُذُوعٍ مِنْ نَارٍ وَ بَعْضُهُمْ أَشَدُّ نَتْناً مِنَ الْجِیَفِ وَ بَعْضُهُمْ یَلْبَسُونَ جِبَاباً سَابِغَةً مِنْ قَطِرَانٍ لَازِقَةٍ بِجُلُودِهِمْ فَأَمَّا الَّذِینَ عَلَی صُورَةِ الْقِرَدَةِ فَالْقَتَّاتُ مِنَ النَّاسِ وَ أَمَّا الَّذِینَ عَلَی صُورَةِ الْخَنَازِیرِ فَأَهْلُ السُّحْتِ وَ أَمَّا الْمُنَکَّسُونَ عَلَی رُءُوسِهِمْ فَأَکَلَةُ الرِّبَا وَالْعُمْیُ الْجَائِرُونَ فِی الْحُکْمِ وَ الصُّمُّ الْبُکْمُ الْمُعْجَبُونَ بِأَعْمَالِهِمْ وَالَّذِینَ یَمْضَغُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ فَالْعُلَمَاءُ وَالْقُضَاةُ الَّذِینَ خَالَفَتْ أَعْمَالُهُمْ أَقْوَالَهُمْ وَ الْمُقَطَّعَةُ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ الَّذِینَ یُؤْذُونَ الْجِیرَانَ وَ الْمُصَلَّبُونَ عَلَی جُذُوعٍ مِنْ نَارٍ فَالسُّعَاةُ بِالنَّاسِ إِلَی السُّلْطَانِ وَالَّذِینَ هُمْ أَشَدُّ نَتْناً مِنَ الْجِیَف فَالَّذِین یَتَمَتَّعُونَ بِالشَّهَوَاتِ وَ اللَّذَّاتِ وَ یَمْنَعُونَ حَقَّ اللَّهِ فِی أَمْوَالِهِمْ وَ الَّذِینَ یَلْبَسُونَ الْجِبَابَ فَأَهْلُ التَّجَبُّرِ وَ الْخُیَلَاء؛ از براء بن عازب نقل شده است که معاذ بن جبل در منزل أبو ایوب انصاری نزدیک رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم نشسته بود. معاذ عرض کرد: یا رسول اللّه! نظر شما درباره این آیه که می فرماید: «یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأتُونَ افْواجا؛ روزی که در صور دمیده می شود و فوج فوج می آیید» (نبأ: آیه 18) چیست؟ فرمود: ای معاذ مطلب بزرگی را پرسیدی. سپس اشک از چشمان آن حضرت جاری شد و فرمود: ده صنف از امّت من پراکنده محشور می شوند و خداوند آنان را از دیگر مسلمانان جدا کرده و چهره هایشان را مسخ نموده است. بعضی از آنان به صورت میمون، بعضی به صورت خوک، بعضی واژگون که پاهایشان بالا و رویشان به طرف پایین است و به همین وضع کشیده می شوند، بعضی کورهای سرگردانند، بعضی کر و گنگ اند که هیچ چیز را درک نمی کنند، بعضی زبان های خود را می جوند و چرکی از دهانشان سرازیر می شود که اهل محشر از آن متنفّر می شوند، بعضی دست و پا بریده اند، بعضی بر شاخه هایی از آتش آویخته اند، بعضی بوی گندشان از مردار بدتر است، و برخی به جبّه هایی لباس هایی از مس یا روغن گداخته پوشانده می شوند که از فرط داغی به بدن هاشان می چسبد. آنگاه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: آنان که به صورت میمون محشور می شـوند سخن چینانند، آنان که به صورت خوک وارد می شوند کارشان حرام و رشوه خواری است، آنها که واژگون هستند ربا خوارانند، آنها که کور وارد می شوند کسانی هستند که در حکومت و قضاوت ستم می کنند، کسانی که کر و گنگ محشور می شوند افرادی هستند خودپسند که شیفته کارهای خویش اند، کسانی که زبان خود را می جوند علما و قاضیانی هستند که کردارشان مخالف گفتارشان است، دست و پا بریدگان آنهایند که همسایگان خود را اذیت می کنند، آویختگان به شاخه های آتش جاسوسان و سعایت کنندگان از مردم نزد پادشـاهانند، آنها که بوی گندشان از مردار بیشتر است فرو رفتگان در شهوات و لذّات دنیا هستند و حقوقی را که خدا در اموالشان قرار داده نمی پردازند، آنان که به جبّه ها و لباس های گداخته پوشانیده می شوند متکبّران و سرکشان هستند. (بحارالانوار، ج7، ص89)
پس به نظر می رسد با این روایات و مانند آن بتوان آیه سوره حشر را نیز معنا کرد که خداوند می فرماید: «إذا الوحوش حشرت؛ هنگامی که وحوش محشور می شوند». این وحوش همان انسان ها هستند که با شکل شیر و شغال و پلنگ و مانند آن ها محشور شده اند. البته گاه ممکن است صورت و حقیقت تجسم یافته آنان در قیامت ترکیبی از چند حیوان باشد مانند شتر گاو پلنگ و یا خر سگ و مانند آن ها.
البته برخی از مردم در همین دنیا مسخ شده و با صورت های اخروی خود ظهور و بروز کردند و پس از مدتی در گذشتند. در روایت از امام صادق(ع) روایت است که ایشان فرمود: فرزندان آدم به سیزده صنف و گروه مسخ شدند: بوزینه، خوک، خفاش و شب پره (خشاف)، سوسمار ، خرس، فیل، کرم سیاه آبی ، مارماهی، کژدم، فک دریایی، خارپشت، ماهی درخشان دریایی و کارتنک (عنکبوت) مسخ شده اند.
أبی عبد الله عن أبیه عن جده : قال : المسوخ من بنی آدم ثلاثة عشر صنفا منهم القردة والخنازیر والخفاش والضب والدب والفیل والدعموص والجریث والعقرب وسهیل وقنفذ والزهرة والعنکبوت فأما القردة فکانوا قوما ینزلون بلدة على شاطئ البحر اعتدوا فی السبت فصادوا الحیتان فمسخهم الله عز وجل قردة وأما الخنازیر فکانوا قوما من بنی إسرائیل دعا علیهم عیسى ابن مریم (ع) فمسخهم الله عز وجل خنازیر وأما الخفاش فکانت امرأة مع ضرة لها فسحرتها فمسخها الله عز وجل خفاشا وأما الضب فکان أعرابیا بدویا لا یرع عن قتل من مر به من الناس فمسخه الله عز وجل ضبا وأما الفیل فکان رجلا ینکح البهائم فمسخه الله عز وجل فیلا وأما الدعموص فکان رجلا زانی الفرج لا یرع من شیء فمسخه الله عز وجل دعموصا وأما الجریث فکان رجلا نماما فمسخه الله عز وجل جریثا وأما العقرب فکان رجلا همازا لمازا فمسخه الله عز وجل عقربا وأما الدب فکان رجلا یسرق الحاج فمسخه الله عز وجل دبا وأما السهیل فکان رجلا عشارا صاحب مکاس فمسخه الله عز وجل سهیلا وأما الزهرة فکانت امرأة فتنت بها هاروت وماروت فمسخها الله عز وجل زهرة وأما العنکبوت فکانت امرأة سیئة الخلق عاصیة لزوجها مولیة عنه فمسخها الله عز وجل عنکبوتا وأما القنفذ فکان رجلا سیئ الخلق فمسخه الله عز وجل قنفذا .(بحارالانوار، ج 65، ص 223)
البته در روایتی دیگر آمده است که پیامبر(ص) فرمود: مردمان به خرس، فیل، خوک، بوزینه، مارماهی، سوسمار، خفاش یا پرستوی کوهی، کرم سیاه رنگ آبگیرها شاید همان زالو، کژدم ، کارتنک و عنکبوت، خرگوش، فک دریایی و ماهی درخشان دریایی مسخ شده اند.
علی بن أبی طالب(ع) قال : سئل رسول الله (ص) عن المسوخ قال هم ثلاثة عشر الدب والفیل والخنزیر والقرد والجریث والضب والوطواط والدعموس [ الدعموص ] والعقرب والعنکبوت والأرنب وزهرة وسهیل. فقیل یا رسول الله ما کان سبب مسخهم قال أما الفیل فکان رجلا لوطیا لا یدع رطبا ولا یابسا وأما الدب فکان رجلا مؤنثا یدعو الرجال إلى نفسه وأما الخنزیر فقوم نصارى سألوا ربهم عز وجل إنزال المائدة علیهم فلما نزلت علیهم کانوا أشد کفرا وأشد تکذیبا وأما القردة فقوم اعتدوا فی السبت وأما الجریث فکان دیوثا یدعو الرجال إلى أهله وأما الضب فکان أعرابیا یسرق الحاج بمحجنه وأما الوطواط فکان یسرق الثمار من رءوس النخل وأما الدعموص فکان نماما یفرق بین الأحبة وأما العقرب فکان رجلا لذاعا لا یسلم على لسانهأحد وأما العنکبوت فکانت امرأة سحرت زوجها وأما الأرنب فکانت امرأة لا تطهر من حیض ولا غیره وأما سهیل فکان عشارا بالیمن وأما الزهرة فکانت امرأة نصرانیة وکانت لبعض ملوک بنی إسرائیل وهی التی فتن بها هاروت وماروت وکان اسمها ناهیل والناس یقولون ناهید.( علل الشرائع 2 : 174 ؛ بحارالانوار، ج 65، ص 223 و 224)
این مسخ به سبب گناهان خاصی بوده که آنان مرتکب شده اند.
فیل: مردى لوطى (اهل لواط) بود.
خوک: عدهاى نصرانى بودند که از خدا خواستند غذاى آسمانى بر آنها بفرستد و با این که خواستهشان عملى شد بر کفر خود افزودند.
میمون: کسانى بودند که روز شنبه بر خلاف دستور دینشان ماهى گرفتند.
مارماهى: مرد دیوثى بود که همسرش را در اختیار مردم مىگذاشت.
سوسمار: بادیه نشینى بود که، سر راه بر حاجیان مىگرفت و اموالشان را مىربود.
شب پره: دزدى بود که، خرماهاى مردم را از سر درختان سرقت مىکرد.
کرم سیاه: سخن چینى بود که، میان دوستان جدایى مىانداخت.
عقرب: مرد بدزبانى بود که هیچکس از نیش زبانش آسوده نبود.
عنکبوت: زنى بود خیانتکار به شوهر.
خرگوش: زنى بود که غسل حیض و غیره نمىکرد.
سهیل: گمرکچىیى بود در یمن.
زهره: زنى نصرانى بود، و این زن همان است که هاروت و ماروت را فریفت.
خداوند در آیاتی از جمله 176 سوره اعراف می فرماید که عالمی چون بلعم باعورا را به سگ تشبیه کرده و در آیه 5 سوره جمعه نیز عالمی را به خر تشبیه نموده است. به نظر می رسد که عالمی که دانش او در ظرف اخلاق و ایمان نباشد، و شخص در بعد فردی از علم خود بهره نبرد و بر فضلیت خویش نیافزاید به "حمار" خری تشبیه کرده که فقط بار کتاب بر دوش دارد نه علمی در دل و قلب و نیز کسی که در بعد اجتماعی از آن فضلیت برای رشد جامعه استفاده نمی کند، به "کلب" و تشبیه کرده که همیشه زبان درازی می کند. این حالات تمثیل نیست بلکه واقعا در قیامت صورت تحقق خواهد یافت.
انسان برای درک امور ابزارهایی برای حواس ظاهری دارد. خداوند می فرماید: وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ؛ در حقیقت، بسیارى از جنّیان و آدمیان را براى دوزخ آفریدهایم. چرا که دلهایى دارند که با آن حقایق را دریافت نمىکنند، و چشمانى دارند که با آنها نمىبینند، و گوشهایى دارند که با آنها نمىشنوند. آنان همانند چهارپایان بلکه گمراهترند. آرى، آنها همان غافلماندگانند.(اعراف، آیه 179)
و در جایی دیگر نیز می فرماید: أَلَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا قُلِ ادْعُواْ شُرَکَاءکُمْ ثُمَّ کِیدُونِ فَلاَ تُنظِرُونِ؛ آیا آنها پاهایى دارند که با آن راه بروند، یا دستهایى دارند که با آن کارى انجام دهند، یا چشمهایى دارند که با آن بنگرند، یا گوشهایى دارند که با آن بشنوند؟ بگو: «شریکان خود را بخوانید سپس در باره من حیله به کار برید و مرا مَهَلت مدهید.»(اعراف، آیه 195)
پس «سمع» و «بصر» که به معنایی شنوایی و بینایی است با «اُذن» و «عین» که به معنای گوش و چشم است فرق دارد. از همین روست که در کتابهای فقهی دیه این ها کاملاً فرق میکند؛ زیرا دیه گوش غیر از دیه «سامعه» و قوه شنوایی است و هم چنین دیه چشم هم غیر از دیه «باصره» و قوه بینایی است؛ زیرا گاهی این عضوی چون گوش و چشم آسیب می بیند و گاهی دیگر این نیروی شنوایی و بینایی آسیب می بیند.
در قیامت این قوه شنوایی و بینایی شهادت می دهند نه گوش و چشم، چنان که خداوند می فرماید: شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ؛ علیه آنان قوه شنوایی و بنیایی ایشان شهادت و گواهی داد.(فصلت، آیه 22)
هم چنین گناه را این قوای انسانی که انجام می دهند؛ زیرا این قوای انسانی به نفس ارتباط دارند و می دانیم که « النفس فی وحدتها کل القوی؛ نفس در بساطت خویش همه قوا است.» از همین روست که خداوند درباره گناه مثلا آن را به قوه بینایی استناد می دهد نه به چشم و عین و می فرماید: قُلْ لِلْمُؤْمِنینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ؛ به مومنان بگو تا بنیایی بر گناه فروهشتند.(نور، ایه 30)
خداوند در آیه 17 سوره توبه می فرماید:شاهِدینَ عَلی أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ؛ در حالی که بر نفس های خود به کفر شهادت و گواهی می دهند؛ زیرا در قیامت، خود سازه جسمانی انسان شهادت به وضعیت و چگونگی خودش می دهد؛ زیرا شخص با اعمالش در دنیا سازه ای از جسم می سازد که ارتباط با نفس جمادی، نباتی و حیوانی یا الهی او دارد. در روایات است که هر کسی با جسمی در محشر خواهد آمد که خود ساخته است؛ حالا این جسم چه شکلی داشته باشد بستگی به نفسی دارد که انسان در صیرورت و انقلاب های دنیوی خود آن را ایجاد کرده است.( جامع الأخبارللشعیری، محمدالشعیری، ص176 و177)
اگر کسی به صورت گرگ درآمد، این لازم نیست که شهادت بدهد یا اعتراف کند که من درنده هستم، زیرا تمام بدن و «اعضاء» و «جوارح» او شهادت به درندگی او میدهند. از گرگ که سؤال نمیکنند تو درندهای یا نه، از مار و عقرب که سؤال نمیکنند! این «شاهدٌ علی أنفسه بالکفر و القتل و السبی و کذا و کذا»؛ یعنی او با تمام هویّت، شهادت به درندگی میدهد. پس اگر شخص به صورت حیوان چون گرگ و مار و عقرب محشور شد، خود این حشر جسمانی به این صورت یعنی با تمام هویت خودش شهادت می دهد که در دنیا چه کرده و چه شده است. در روایت است که برخی از مردم به صورتهایی محشور می شوند که صورت میمون و خوک در برابرش خیلی زیباتر است:«یُحْشَرُ بَعْضٌ عَلی صُوَرٍ تَحْسُنُ عِنْدها الْقِرَدَةُ و الْخَنازِیر».( الیقین فى أصول الدین، الفیض کاشانی، ج 2، ص 1099)
پس گاهی از انسان سوال می کنند که با بینایی و شنوایی و قوه ادراکی یعنی قلب و فواد چه کردی: إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً(اسراء، آیه ) و گاهی دیگر از خود این ها به عنوان بخشی از قوه ادراکی نفس سوال می شود که چه کردید؟ پس این ها هم مسئول (یعنی سوال شده) و نیز مسئول عنه ؛ (یعنی درباره آن ها شده) هستند.
بر اساس آیات و روایات اصلِ اوّلی اشیا و موجودات جهان «آب» است: وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ (انبیاء، آیه 30) خدای سبحان اول «آب» را خلق کرد، بعد تختِ فرمانروایی خودش را بر «آب» مستقر کرد: و کان عرشه علی الماء(هود، آیه 17) سپس از آب میخواهد عالَم را بسازد.
امام صادق (ع ) فرمود: پیش از آن که زمینی یا آسمانی یا جن و انسی یا خورشید و ماهی باشد، خداوند دین و علمش را به آب عطا فرمود. (کلینی : اصول کافی، ج 1، ص 180، حدیث 7)
آن گاه بادی را آفریده و باد بر آب وزید و «زَبَد» و کَفی خلق شد و سپس آن «زَبَد» آتش شد و از آتش «دُخان» دود و گاز پیدا شد و خداوند از «دُخان» آسمان ها(سماوات) و (أرض) و زمین را درست کرد. خداوند می فرماید: ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء وَهِیَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ اِئْتِیَا طَوْعًا أَوْ کَرْهًا قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ ؛ سپس آهنگِ آفرینشِ آسمان کرد، و آن بخارى بود. پس به آن و به زمین فرمود: «خواه یا ناخواه بیایید.» آن دو گفتند: «فرمانپذیر آمدیم.» (فصلت، آیه 11؛ و نیز مستدرک الوسائل، المیرزاحسین النوری الطبرسی، ج17، ص5)
این خلقت آسمان و زمین و چیزهایی میان آن دو در شش روز انجام گرفت و هنوز هم آن رتق در حال فتق است: کَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا؛ آسمانها و زمین هر دو به هم پیوسته بودند، و ما آن دو را از هم جدا ساختیم.(انبیاء، آیه 30) و در حال توسعه است: و آسمان را قدرت برافراشیتم و هر آینه ما گسترش دهنده ایم. (الذاریات، آیه 47)
شش روز خلقت آسمان و زمین و میان آن ها این گونه است: خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیَّامٍ(اعراف، آیه 54؛ یونس، آیه 3؛ فرقان، آیه 59؛ سجده، آیه 4؛ ق، آیه 38؛ حدید، آیه 4)
1. دو روز برای زمین: خَلَقَ الْأَرْضَ فی یَوْمَیْنِ؛ زمین را در دو روز آفرید.(فصلت ، آیه 9)
2. دو روز برای آسمان ها: فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِی یَوْمَیْنِ؛ (پس آنها را به صورت هفت آسمان، در دو روز مقرّر داشت.(فصلت، آیه 12)
3. دو روز برای بین آسمان ها و زمین: اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ؛ خدای که آسمان ها و زمین و ما بین آن دو را در شش روز آفرید.(فرقان، آیه 59؛ سجده، آیه 4؛ ق، آیه 38)
البته چهار روز نیز اختصاصا برای زمین جهت فصول چهارگانه و تامین اقوات و روزی است که هیچ ارتباطی به اصل کلی شش روز خلقت ندارد؛ زیرا این چهار روز به معنای چهار فصل سال است: وَجَعَلَ فِیهَا رَوَاسِیَ مِن فَوْقِهَا وَبَارَکَ فِیهَا وَقَدَّرَ فِیهَا أَقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ سَوَاء لِّلسَّائِلِینَ؛ و در زمین، از فراز آن لنگرآسا کوهها نهاد و در آن خیر فراوان پدید آورد، و مواد خوراکى آن را در چهار روز اندازهگیرى کرد که براى خواهندگان، درست و متناسب با نیازهایشان است.
براساس آموزه های قرآنی در چارچوب اصل کلی رجوع (بقره، آیه 156) این فرایند دوری دوباره خواهد آمد و دوباره آسمان و زمین دخان خواهد شد، چنان که خداوند در این باره می فرماید: فَارْتَقِبْ یَوْمَ تَأْتِی السَّمَاء بِدُخَانٍ مُّبِینٍ؛ پس در انتظار روزى باش که آسمان دودى نمایان برمىآورد(دخان، آیه 10) و این همان زمان تبدیل زمین و آسمان ها به زمین و آسمانی دیگر در قیامت خواهد بود: یَوْمَ تُبَدَّلُ الأَرْضُ غَیْرَ الأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ وَبَرَزُواْ للّهِ الْوَاحِدِ؛ روزی که زمین غیر این زمین و آسمان ها تبدیل خواهند شد و همگی برای خداوند واحد بروز می کنند.(ابراهیم، آیه 48) و پس از آن است که زمین از خودش نورانیت و روشنایی خواهد داشت: وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَوُضِعَ الْکِتَابُ وَجِیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَالشُّهَدَاء وَقُضِیَ بَیْنَهُم بِالْحَقِّ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ؛ و زمین به نور پروردگارش روشن گردد، و کارنامه اعمال در میان نهاده شود، و پیامبران و شاهدان را بیاورند، و میانشان به حق داورى گردد، و مورد ستم قرار نگیرند.(زمر، آیه 69)
عوالم و جواهر اصلی جهان را به چهار دسته اصلی: 1. عالم و جوهر عقلانی، 2. عالم و جوهر نفسانی، 3. عالم و جوهر مثالی ؛ 4. عالم و جوهر جسمانی تقسیم کرده اند.
1. جوهر عقلانی، که مجرد تام است و علاوه بر اینکه ذاتاً دارای ابعاد مکانی و زمانی نیست، تعلقی هم به موجود مادی و جسمانی ندارد؛
2. جوهر نفسانی، که ذاتاً مجرد است ولی تعلق به بدن (موجود جسمانی) میگیرد، بلکه بدون بدن امکان پیدایش ندارد، هرچند ممکن است پس از پدید آمدن، تعلقش از بدن قطع شود و بعد از مرگ بدن هم باقی بماند؛
3. جوهر جسمانی، که دارای ابعاد مکانی و زمانی است، و ما نمودهای آن را بهصورت اعراضی از قبیل رنگها و شکلها احساس میکنیم و وجود خود آن را با عقل اثبات مینماییم. مشائین هر جوهر جسمانی را مرکب از دو جوهر دیگر بهنام «ماده» و «صورت» میدانند که البته باید گفت که آنها خودشان عوارض جسم هستند نه جوهری مجزا در برابر جواهر دیگر؛
4. جوهر برزخی یا مثالی: موجودات واسطهای میان مجرد تام و مادی محض، بهنام «اشباح مجرده» و «صور معلقه» که در اصطلاح متأخرین بهنام «جوهر مثالی و برزخی» معروف شده است.
در حقیقت اشراقیون عالمی را بهنام «اشباح مجرده» یا «صور معلقه» اثبات کردهاند که واسطهای بین عالم عقلی و عالم جسمانی است، و بدین مناسبت در لسان متأخرین به «عالم برزخ» نامیده شده، چنانکه آن را «عالم مثال منفصل» در برابر «عالم مثال متصل» نفس نیز مینامند.
اطلاق «مثال» بر این عالم، بهمعنای دیگری غیر از مثالهای افلاطونی است؛ زیرا آنها مجرد تام و از قبیل جواهر عقلانی هستند، در صورتیکه جوهر مثالی نوعی دیگر از موجودات بهشمار میرود که نه مانند جوهر عقلانی بهکلی فاقد صفات و حدود جسمانی است، و نه مانند جوهر جسمانی قسمتپذیر و مکاندار است، بلکه از قبیل صورتهای خیالی است که در ذهن انسان مرتسم میگردد و برای اینکه مثلاً نصف آنها را تصور کنیم، باید دو صورت کوچکتر را در ذهن خودمان بهوجود بیاوریم، نه اینکه صورت بزرگتر به دو نیمه تقسیم شود.
همچنین باید دانست که تعبیر «اشباح» و مانند آن درباره? این عالم بدین معنا نیست که موجودات این عالم صورتهای کمرنگی از موجودات جسمانی هستند، و از نظر مرتبه? وجودی ضعیفتر از آنها میباشند، بلکه این تعبیر، نشاندهنده? وجود صورتهای ثابت و تغییرناپذیری در آن عالم است که نهتنها ضعیفتر از موجودات مادی نیستند، بلکه قویتر از آنها بهشمار میآیند.
ادراکات حسی مربوط به مرتبه? مثالِ نفس یا همان «عالم مثال متصل» است؛ همچنین طبق ظواهر کتاب و سنت، جن موجود جسمانی لطیفی است که به تعبیر قرآن کریم از «آتش» آفریده شده و دارای خصایص جسمانی است و حتی در تکلیف و ثواب و عقاب با انسان شریک است؛ هرچند در اثر لطافت مورد احساس افراد عادی قرار نمیگیرد. اما باید دانست که عالم جنیان غیر از عالم برزخ که برزخ میان عالم عقلانی و عالم جسمانی مادی است؛ زیرا عالم جنیان همین عالم جسمانی مادی است با این تفاوت که آنان از جسم لطیف تری مانند انرژی ساخته شده اند، همان طوری که هوا و بسیاری از گازها به چشم عادی دیده نمی شود، جنیان نیز از راه حواس ظاهری بشر دیده نمی شود.
به هر حال، وجود اشباح مجرد از ماده قابل انکار نیست و در روایات شریفه، تعبیراتی مانند «اشباح» و «اظلال» وارد شده که قابل انطباق بر آنهاست و کمتر کسی است که قدمی در راه سیر و سلوک برداشته باشد و چیزی از این قبیل موجودات را مشاهده نکرده باشد. اما اثبات آنها از راه برهان عقلی چندان آسان نیست.
البته بیشترین اعتماد برای اثبات جوهر مثالی، میان جوهر عقلانی و جوهر جسمانی بر مکاشفات و سخنان معصومین(علیهم السلام) است.
نکته دیگر آن که تقسیم موجود به مادی و غیرمادی، یک تقسیم عقلی و دایر بین نفی و اثبات است؛ اما منحصر کردن عوالم غیرمادی به عوالم عقل و نفس و مثال، حصر عقلی و دایر بین نفی و اثبات نیست، و همچنانکه اشراقیین عالم مثال را بر عوالم دیگر افزودهاند، احتمال اینکه عالم یا عوالم دیگری وجود داشته باشد که ما از خصایص آنها آگاه نباشیم، احتمال نامعقولی نخواهد بود.
بر اساس آموزه های قرآنی، انفاق کارکردهای چندی دارد که یکی از مهم ترین آن ها ثبات روانی انفاق کننده است. با نگاهی به آیات قرآنی که به موضوع انفاق پرداخته می توان کارکردهایی چون امنیت اجتماعی(انفال، آیه 60)، رفع مشکلات اقتصادی(نور، آیه 22)، آسانی کاردنیوی و اخروی(لیل، آیات 5 و 7)، آمرزش گناهان(بقره، آیات 267 و 268)، برکت(بقره، آیه 245) و چندین کارکرد و اثر دیگر برای آن بیان کرد.
اما یکی از مهم ترین کارکردهای انفاق در دنیا به حوزه آرامش روانی و ثبات شخصیتی ارتباط پیدا می کند. خداوند در آیه 265 سوره بقره ، انفاق را عاملی معرفی می کند که انسان را از خوف از آینده و حزن نسبت به گذشته رها می سازد و به آرامش می رساند. البته این حالت می تواند برای شخص در دنیا و آخرت پدید آید.
هم چنین خداوند در آیه 265 سوره بقره می فرماید: وَمَثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَتَثْبِیتًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٌ فَآتَتْ أُکُلَهَا ضِعْفَیْنِ فَإِن لَّمْ یُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ؛ مثل کسانی که اموال خودشان را برای رضایت های الهی و تثبیت نفوس و روان های خویش انفاق می کنند همانند بوستانی پردرخت بر بلندی و فراز پشتهاى قرار دارد که اگر رگبارى بر آن برسد، دو چندان محصول برآورد، و اگر رگبارى هم بر آن نرسد، بارانِ ریزى و سبکی براى آن بس است، و خداوند به آنچه انجام مىدهید بیناست.
از این آیه به دست می آید که دو کارکرد رضایت مندی خداوند و آرامش و ثبات روانی از مهم ترین کارکردهای انفاق است. این بدان معناست که انسان با انفاق کردن موقعیت خویش را از نظر شخصیت روانی تثبیت می کند به طوری که دیگر چیزی او را به اضطراب و لرزه در نمی آورد. پس در رخدادهای زندگی و مصیبت ها و تلخ کامی ها هرگز ثبات شخصیتی و آرامش روانی خود را از دست نخواهد داد و هماره ثابت قدم خواهد بود؛ پس هیچ رخداد و تندبادی او را تکان نمی دهد و از جا بر نمی کند و ریشه کن نمی سازد.
گویی شخص انفاق کننده همانند درختی است که در یک جا ایستاده و نیازمند آبی است. او با انفاق کردن، آبی را به سوی خود می کشد تا به زیر آن بیاید و موجب تقویت و قدرت و استواری و تنومندی خود درخت شود. این انسان در این جا به درخت و بوستان تشبیه شده که در بلندی است و دسترسی به آب ندارد، اما وقتی انفاق می کند، آب را به سوی خود جلب کرده و از آن بهره مند می شود. پس خیر این انفاق اولا و بالذات به خود او باز می گردد که انفاق کرده و سبب بهره مندی از آب و ثبات خود شده است. پس برای رسیدن به امنیت و آرامش و ثبات و تثبیت شخصیت و آرامش روانی خودتان انفاق کنید.
نکته دیگر آن که بوستانی که در بلندی قرار دارد، هواى پاک و بسیار لطیفى دارد و از خطر سیلابها و گندابها درامان بوده و میوه آنها خوشگوارتر است.
خداوند در آیه 15 فاطر می فرماید: أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللَّه؛ شما فقیران به سوی خدایید. این نسبت میان فقر و انسان چگونه است؟ باید گفت: فقر برای انسان از قبیل:
1. عرض مفارق چون مانند برودت و حرارت نیست؛
2. عرض ذاتی چون زوجیت برای اربعه نیست؛
3. ذاتی ماهوی چون ناطق برای انسان نیست؛
4. بلکه ذاتی هویت است؛ زیرا هویت انسان فقر است.
انسان می تواند این مطلب را با نقل و عقل و شهود به دست آورد؛ البته اگر به مقام شهود برسد آن گاه می تواند ببیند که : مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّه؛ هر که خودش را شناخت پروردگارش را شناخت.( مصباح الشریعه، المنسوب للإمام الصادق ع، ص13) یعنی انسان می تواند به شرطی که اهل نقل و سماع باشد(انفال، ایه 21) از راه کتاب (بقره، آیه 129) و اگر اهل عقل باشد از راه حکمت(همان) و اگر اهل شهود باشد و از راه تزکیه (همان) این حقیقت را دریابد. اما اگر این طور نباشند، نه می شنوند، نه می اندیشند و نه می بییند: قُلُوبُنا فی أَکِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ وَ فی آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَیْنِنا وَ بَیْنِکَ حِجاب.(اسراء، آیه 46)
انسان باید با اعتصام و آویختن به حبل الله قرآن(آل عمران، آیه 103) بالا رود و ترقی کند. امیرمؤمنان علی (ع) به فرزند خویش محمد حنفیه می فرماید: ارق فارق، بخوان پس بالا رو و ترقی کن!( بحار الانوار، مجلسى، ج 92، ص 19؛ مستدرک الوسائل، المیرزاحسین النوری الطبرسی، ج4، ص231)
بر اساس آیات قرآنی، یک طرف قرآن که کتاب مبین است در دست خداوند علی حکیم و طرف دیگر که همان است قرآن عربی است در دست مردم است. خداوند می فرماید: وَ الْکِتَابِ الْمُبِین إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْءَانًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُون وَ إِنَّهُ فىِ أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلیٌِّ حَکِیم؛ سوگند به کتاب روشنگر. ما آن را قرآنى عربى قرار دادیم، باشد که بیاندیشید، و همانا که آن در کتاب اصلى یعنی لوح محفوظ به نزد ما سخت والا و پرحکمت است. (زخرف، آیات 2 تا 4)
بر اساس این آیات و آیات دیگر، چون قرآن «حبل متین» الهی است، در بالا در دست «علیِّ حکیم» است و در پایین در قالب «عربیِّ مُبین» در دست ماست. این ریسمان الهی که آویخته است به ما کمک می کند تا بالا برویم.
البته هر کسی بر اساس ظرفیت و توان خودش بالا می رود: «کُلٌّ بِحَسَبِهِ» و به همان میزان به خداوند «علیِّ حکیم» تقرب می جوید و نزدیک می شود؛ چنان که حضرت محمد(ص) در تقرب چنان بالا رفت تا به جایی رسید که : دَنا فَتَدَلَّی فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى؛ نزدیک شد و پیش رفت تا جایی که فاصله به اندازه کمان یا نزدیک تر از آن بود(نجم، آیات 8 و 9)
پیامبر(ص) می فرماید: کتاب الله احد طرفیه بید الله سبحانه و تعالی و الطرف الآخر بأیدیکم؛ کتاب خداوند یک طرف آن در دست خداوند سبحانه و تعالی و طرف دیگرش در دستان شماست.(بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج37، ص168)
در قبال این «حبل متین»، «حبل مَنِین» است؛ «حبل مَنین» یعنی طناب پوسیده و مقطوع؛ چرا که «ممنون» یعنی مقطوع و بریده. از همین رو، انسانی که منت می گذارد آن برکات احسان و کار نیک خود را قطع می کند.
پس غیر قرآن و ریسمانی که دیگران دارند «حبل منین» و ریسمانی مقطوع و پوسیده است، اما قرآن «حبل متین» رسیمانی مستحکم و غیر مقطوع است.
البته از این جا مطلب دیگری نیز به دست می آید؛ زیرا آن طرفِ بالای قرآن که در دست «علیِّ حکیم» و «عند الله» است باقی و برقرار است: ما عِنْدَ اللَّهِ باق(نحل، آیه 96) و دیگر تغییرپذیر و زوالپذیر و نسخپذیر نیست؛ هر چند که این طرف دیگر که «عربیِّ مُبین» و در دسترس ماست و باید با آن ترقّی کنیم، دارای احتمالات و آیات متشابه است که با محکمات محکم و استوار می شود.
نکته دیگر آن است که باید حبل الله را هماره تا آخر حفظ کرد و بدان آویخت ؛ یعنی تا دم مرگ باید با حبل الله بود(حجر، آیه 99) و این گونه نیست که مثلا حبل الله و شریعت را تا جایی داشته باشیم و سپس آن ریسمان را رها کنیم؛ چرا که رها کردن شریعت و عبادت و قرآن مساوی با سقوط است.
ریب، حالت اضطرابی است که بر اثر برخی شکها، مانند شک در وجود قیامت، برای انسان پدید میآید. برخی شکها مانند شک در عدد کوههای زمین برای زمین شناسان، نگرانی زا و اضطراب آور نیست، اما برخی شکها برای انسان، نگرانی و اضطراب میآورد. شک ویژهای که مربوط به دسته دوم است، ریب نامیده میشود.
همچنین شکی که با سوء ظن و تهمت همراه باشد ریب نامیده میشود و چنین شکی در برابر اطمینانی است که بر اثر ایمان حاصل میشود.