سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از لغزش جوانمردان در گذرید که کسى از آنان نلغزید ، جز که دست خدایش برفرازید . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :391
بازدید دیروز :384
کل بازدید :2164480
تعداد کل یاداشته ها : 1987
04/3/19
5:25 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

ولایت همانند رحمت الهی که به رحمت رحمانی عام و رحمت رحیمی خاص تقسیم می شود، به دو دسته تقسیم می شود:
1. ولایت عام: این ولایت فراگیر و عمومی است. خداوند در باره این ولایت خویش می فرماید: : فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِیُّ؛ پس خداوند همو تنها ولی مطلق است.(شوری، آیه 9)
2. ولایت خاص: این ولایت تنها نسبت به مومنان اعمال می شود و خداوند توجهی خاص نسبت به مومنان داشته و کارهایشان را انجام می دهد؛ زیرا آنان خداوند را وکیل خود قرار داده و با توکل امورات خویش را به خداوند تفویض و واگذار کرده اند. خداوند در باره این ولایت می فرماید: اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ؛ خداوند ولیّ کسانی است که ایمان آورده اند.(بقره، آیه 257) این ولایت خاص الهی آثاری دارد که از جمله آن ها، اخراج و راندن مومنان از ظلمات به سوی نور است. از جمله آثار آن رهایی مومنان از ظلمات مادیت و محبت دنیا و نیز کفر و کفران و رساندن آنان به نور اسلام و ایمان و قرآن است که در همین آیه بیان شده است.


94/3/19::: 11:38 ص
نظر()
  
  

 خداوند در آیه 11 سوره شوری می فرماید: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ؛ چیزی همانند و مِثل خدا نیست. این آیه از محکم ترین محکمات قرآنی است. بنابراین به عنوان خط قرمز در معرفی و شناخت دیگران و خدا باید مورد استفاده قرار گیرد. به نظر می رسد که حتی اگر کاف را زاید نگیریم مانند این است که بگوییم نظیری برای مثل تو نیست، برای تاکید و تقویت عدم وجود «مِثل» برای خداست؛ نه این که برای خداوند یک مثل است ولی برای آن مثل دیگر نظیری نیست؛ زیرا اثبات یک مثل به معنای اثبات هزاران مثل خواهد بود؛ و قاعده «حکم الأمثال فیما یجوز و فیما لایجوز واحد» مقتضی حکم واحد خواهد در امثال است.
البته اگر خداوند در این آیه مِثل داشتن را برای خود نفی می کند؛ اما در آیه 60 سوره نحل، مَثَل داشتن را برای خداوند اثبات می کند و می فرماید: لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلی؛ برای خداوند مَثَل اعلی است. مَثَل به معنای آیت و مَظهر است. به این معنا که انسان کامل و خلیفه الله مظهر و آیتی از مظاهر و آیات برتر خداوند است و همه آینه صفات جلال و جمال خداوندی یعنی آیینه کمال الهی است. از همین روست که امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: مَا لِلَّهِ آیَةٌ أَکْبَرُ مِنِّی؛ برای خداوند مظهر و آیتی بزرگ تر از من نیست.( مناقب آل أبی طالب، ابن شهرآشوب، ج‌2، ص294)


94/3/18::: 5:16 ع
نظر()
  
  

در آیات قرآنی دو مقام برای انسان مطرح شده است: 1. مقام نصرت؛ 2. مقام ولایت.
1. در مقام نصرت انسان به حدی از معرفت و شناخت دست نیافته است تا خداوند را ولیّ خود قرار دهد؛ بلکه همان گونه که برای خدا مقام تاثیری در تکوین و افعال می بیند برای خودش نیز نوعی تاثیر در افعال می بیند؛ البته می داند که میان تاثیر خدا و خود در افعال تفاوت و فرق اساسی و ماهوی است؛ زیرا می داند که فعلش در طول مشیت و اراده الهی است و اگر خدا مشیت نکند و نخواهد و اراده ای در تحقق فعل نداشته باشد، آن فعل از بنده تحقق نمی یابد. این گونه است که فعل خویش را به خود و خدا نسبت می دهد و بر اساس ساختار و اصل اصیل «بحول الله و قوته اقوم و اقعد؛ به حول و قوت الهی من می ایستم و می نشینم» عمل می کند. پس هم اعتقاد به مشیت و اراده مقدم الهی دارد و هم قدرت و قوت خویش برای انجام کاری را از او می بیند. در قرآن آیات بسیاری به این نوع از معرفت و عرفان انسان نسبت به خدا اشاره شده است. از جمله آیاتی که بر این معنا دلالت دارد، آیه 7 سوره محمد(ص) است که خداوند می فرماید: إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ ؛ اگر خدا را یاری کنید خدا نیز شما را یاری می کند. هم چنین آیه 17 سوره انفال به مرتبه نصرت این گونه اشاره می کند: وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمی؛ و تو تیر نیانداختی هنگامی که تیر انداختی و لکن خداوند است که تیر انداخت. در این آیه خداوند از یک سو تیرانداختن را هم به پیامبر(ص) و هم به خود نسبت می دهد؛ یعنی در عین حالی که «رَمْی» را به ذات اقدس الهی خویش نسبت می‌دهد، در همان حال آن را به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم منسوب می‌داند و می‌گوید آن وقتی که تو «رمی» کردی، تو «رمی» نکردی، بلکه خدا رمی کرد.
2. اما در مقام ولایت، دیگر تلفیق نفی و اثبات نیست، بلکه تنها نفی فعل از دیگری و اثبات فعل برای خود است؛ چنان که در همین آیه 17 سوره انفال در بیان مرتبه دیگر که همین مرتبه ولایت است می فرماید: فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ؛ پس شما آنان را نکشتید ولکن خدا است که آنان را کشت. مقام ولایت که مقام فنا است، همان طوری که کودک ناتوان شیرخواره کاری از دستش بر نمی آید و این ولیّ اوست که کارهایش را انجام می دهد، خداوند کارها را انجام می دهد؛ اما در مقام نصرت همانند دوره نوجوانی و جوانی است که بخشی را فرزند و بخشی را پدر انجام می دهد و پدر به یاری و نصرت فرزند می آید. در مقام ولایت دیگر شخص خود را نمی بیند و خدا را می بیند که کارها را انجام می دهد.


  
  

در آیات قرآنی بیان شده که تنها ولایت از آن خداوند است و او منحصر ولیّ است و منشا و خاستگاه هر ولایتی اوست. خداوند در آیه 9 سوره شوری می فرماید: فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِیُّ وَ هُوَ یُحْیِ الْمَوْتی وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدیرٌ؛ پس خداوند او ولی است و او کسی است که مردگان را زنده می کند و بر هر چیزی قدیر است؛ زیرا ضمیر فصل و معرفه بودن خبر مفید حصر است.
در این آیه و آیات پس از آن چند دلیل بر انحصار ولایت خداوند بیان شده است:
1. خداوند قدیر محض است. پس کسی که قدیر محض است تنها او ولیّ  است؛(شوری، آیه 9)
2. حیات بخش مردگان است و کسی که چنین است، تنها او ولیّ است؛(همان)
3. حاکم مطلق است و کسی که حاکم مطلق است او تنها ولیّ است؛(شوری، آیه 10)
4. حَکَم مطلق اوست و اختلافات را حل می کند، و کسی که چنین است، تنها او ولیّ است؛(شوری، آیه 10)
5. وکیل مطلق است و باید تنها به او توکل داشت و مشکلات را حل کند و کسی چنین است او تنها ولیّ است.(همان)
6. مرجع انابه است و کسی که چنین است ، ولیّ مطلق و منحصر تنها اوست؛(شوری، آیه 11)
7. فاطر سموات و زمین و نوآور است؛ و کسی که این چنین است، او تنها ولیّ منحصر است؛(شوری، آیه 11)
8. شنوا و بینای مطلق اوست و کسی که چنین است ولیّ مطلق و منحصر است؛(همان)
9. مقالید و کلیدهای آسمان تنها در دست اوست، و کسی که چنین است ولی مطلق و منحصر است(شوری، ایه 12)
10. بسط و  قبض روزی به دست اوست؛ و کسی که چنین است، تنها او ولی است؛ (همان)
11. علیم و دانای کل به جزئیات و کلیات اوست و کسی که چنین است، تنها او ولی مطلق و منحصر است.(همان)


94/3/16::: 5:15 ع
نظر()
  
  

خداوند نام هایی دارد. از جمله نام های خدا الله است که نام دارنده تمامی صفات و اسمای الهی است. این نام ها مفاهیم ذهنی است که با آن خدا را می شناسیم؛ یعنی این ها اسم الاسم هستند و حقیقت خداوند به دلایلی قابلیت آن را ندارد که به ذهن آید و درک مفهومی شود؛ زیرا اولا خداوند مفهوم نیست تا به ذهن آید؛ ثانیا بسیط است و چون جزء ندارد قابل درک برای انسان نیست؛ ثالثا غیر متناهی است و اکتناه پذیر نیست؛ در حالی که انسان متناهی است و موجود متناهی چون انسان نمی تواند غیر متناهی چون خدا را در خود بگیرد و بدان احاطه علمی پیدا کند. به سخن دیگر، خداوند در این مقامات قابل شهود نخواهد بود؛ زیرا متناهی نمی تواند غیر متناهی را شهود کند و از طریق علم شهودی خدا را دریابد و درک کند.
پس خداوند در مقام ذات غیر قابل درک و فهم برای بشر است و انسان آن مقام را نمی تواند بشناسد و بداند و دانشی نسبت به آن مقام پیدا کند، همان طوری که نسبت به مقام دوم که همان صفات عین ذات است نیز چنین ممنوعیتی است یعنی اصولا قابل ادراک و فهم نیست تا مدرک و مفهوم شود و علم بدان تحقق یابد. درباره این دو مقام حضرت امام باقر(ع) می فرماید: «کُلَّ ما مَیزْتُمُوهُ بِأَوْه?امِکُمْ فی أَدَقِّ مَع?انِیهِ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُکُمْ مَرْدُودٌ إِلَیکُم؛ آن چیزی را که شما با اوهام عقول خودتان در بهترین معانی اش تمیز داده اید و خدا دانسته اید، همان مخلوق مصنوع شماست و به شما بر می گردد.»( بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج66، ص293)
اما نسبت به مقام سوم که مقام فعل است ممکن است خداوند برای انسان مفهوم شود و اگر چنین نمی بود مساله تعطیل پیش می آمد. به سخن دیگر، انسان به سبب آن که مخلوق محدود خداوند است به میزان شناختی که از خود دارد خدا را می شناسد؛ زیرا همه صفات و اسمای الهی در ذات انسان سرشته شده و هر کسی به هر میزان نسبت به این صفات آگاهی می یابد به همان میزان خدا شناس می شود: من عرف نفسه فقد عرف ربه؛ هر کسی به میزان شناخت از نفس پروردگارش را می شناسد. پس پروردگار هر کسی با کس دیگر متفاوت است؛ زیرا دایره ظهور و بروز صفات و اسمای الهی در هر شخصی متفاوت است.
در این مرحله است که نه تنها اتحاد میان خالق و مخلوق بلکه وحدت نیز ممکن است؛ زیرا این‌جا بین «خلق» و «مخلوق» یک پیوندی هست؛ «خلق» فعلِ «بالقول المطلق» خداست و شخص مخلوق است، این‌جاست که خلق و مخلوق یکی می‌شود! این خلق که حقِّ «مخلوق‌ٌبه» است، با مخلوق یکی می‌شود. البته ارتباط ادراکی و شهودی در اینجاها تفاوت پیدا می‌کند؛ زیرا یکی خداوند را در مقام ولایت می یابد مانند حضرت ابراهیم(ع) که تحت ولایت می رود(انعام، آیه 142) و آن دیگری در مقام نصرت می بیند.(محمد، آیه 7) هر چند انسان بالاتر رود و به مقام فنا نزدیک تر شود، دیگر خود را نمی بیند و تنها خدا را می بیند.(انفال، آیه 17)
پس در مقام فعل الهی که مقام ظهور اسما و صفات الهی است برای خلق شناخت خداوند نه تنها ممکن و مقدور بلکه واجب است. در این مرتبه هم پیوند اتحادی و وحدتی است و هم انسان می تواند به مقام شهود و فنا برسد.
البته باید توجه داشت که هر کسی در مقام فنا به میزان ادراک و شهود ربوبیت الهی در خود خدا را می شناسد. پس شناخت پیامبر(ص) با شناخت حضرت سلمان بسیار متفاوت است هر چند هر دو در مقام فنا باشند. نکته دیگر آن که هر کسی در مقام فنا گرچه به خودش و ماسوی الله توجّه ندارد، ولی خودی هست!؛ زیرا این طور نیست که مقام فنا شخص فانی موجود نابود شود، زیرا اگر در آن مقام نابودی باشد که دیگر کمال نیست.
هم چنین بیاد گفت این تشبیه هم تشبیهی نارواست که گفته می شود: در مقام فنا، انسان مثل قطره‌ای است که در دریا گُم می‌شود؛ زیرا خداوند بسیط محض است و مرکّب نیست. پس این قطره هر چند از دریای بسیط الهی نشات گرفته و صفات او را دارد ولی بدان جا راه ندارد، یعنی کسی به مقام ذات راه ندارد، تا برود آن‌جا و غرق آن ذات شود. بنابراین وقتی گفته می شود هیچکسی او را درک نمی‌کند، این فقدان ادراک و فهم و شهود خدا تنها برای مقام ذات یا صفات ذاتی است که عین ذات است، اما در مقام فعل هم ممکن است و هم باید شهود شود تا خداوند شناخته شود و عرفانی تحقق یابد و عبادتی صورت گیرد و بندگی اتفاق افتد.

 


  
  

بر اساس آیات قرآنی ولایت و سرپرستی بر مردمان تنها از آن خداوندی است که مالک و خالق و پروردگار آنان است. خداون می فرماید: أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِیَاء فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِیُّ وَهُوَ یُحْیِی المَوْتَى وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ؛ آیا به جاى او اولیایی براى خود گرفته‏اند؟ خدا تنها اولیا است، و اوست که مردگان را زنده مى‏کند، و هموست که بر هر چیزى تواناست. (شوری، ایه 9)
ولایت دیگر از جمله ولایت پدر بر فرزند و نیز ولایت پیامبران و امامان معصوم(ع) و دیگر اولیای الهی بر دیگران برخاسته از ولایت الهی و در طول آن ولایت است و کسانی که مظهر خدا هستند از آن برخوردار هستند.
کسانی که در مراتب عالی عرفان قرآنی هستند، ولایت الهی را در همه زندگی خود همان طوری پذیرفته اند که حق و حقیقت است؛ نه آن که خداوند یک طرف و خودشان در طرف دیگر و از مصادیق نصرت و منصور باشند. اینان می گویند: إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذی نَزَّلَ الْکِتابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحینَ؛ به راستی که ولیّ من خداوندی است که کتاب را تنزیل کرده و به تدریج فروفرستاده و تنها او ولایت صالحان را به دست دارد.(اعراف، آیه 196) این افراد برای همین مانند ابراهیم(ع) فکر و زندگی می کنند و خود را تحت ولایت کامل و مطلق الهی قرار می دهند و می گویند: إِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحْیایَ وَ مَماتی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ؛ به راستی که نماز و آیین  بندگی و زندگی و مرگم تنها برای خداوندی است که پروردگار جهانیان است.(انعام، آیه 142)،  نه هم چون کسانی که خود را یک طرف و خدا را در طرف دیگر دارند: إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ ؛ اگر خدا را یاری کنید خدا نیز شما را یاری می کند.(محمد، آیه 7)
خداوند در باره حکومت عالمان ربانی می فرماید: إِنَّا أَنزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِیهَا هُدًى وَنُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُواْ لِلَّذِینَ هَادُواْ وَالرَّبَّانِیُّونَ وَالأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُواْ مِن کِتَابِ اللّهِ وَکَانُواْ عَلَیْهِ شُهَدَاء فَلاَ تَخْشَوُاْ النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلاَ تَشْتَرُواْ بِآیَاتِی ثَمَنًا قَلِیلاً وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ؛ ما تورات را که در آن رهنمود و روشنایى بود نازل کردیم. پیامبرانى که تسلیم [فرمان خدا] بودند، به موجب آن براى یهود داورى مى‏کردند و [همچنین‏] الهیّون و دانشمندان به سبب آنچه از کتاب خدا به آنان سپرده شده و بر آن گواه بودند. پس، از مردم نترسید و از من بترسید، و آیات مرا به بهاى ناچیزى مفروشید و کسانى که به موجب آنچه خدا نازل کرده داورى نکرده‏اند، آنان خود کافرانند.(مائده، آیه 44)
در این آیه بیان شده که پیامبران و ربانی که مظهر ربوبیت و پروردگاری الهی یافته اند و سپس احبار و دانشمندانی که کتاب الله حفظ کرده و بدان عمل می کنند، می توانند بر اساس کتاب الله بر مردم حکومت کرده و در امور زندگی اجتماعی و سیاسی و قضایی و نظامی آنان حکم کنند.
ربانیون کسانی هستند که با متاله و رنگ الهی گرفتن و خدایی گونه شدن(بقره، آیه 138) مظهر رب و پروردگاری خداوند شده اند. از این روست که می توانند در مقام خلافت الهی بروز و ظهور کنند و تصرفاتی تکوینی داشته باشند و بر اساس تشریع الهی حکومت کرده و مردمان را به کمال بایسته و شایسته برسانند. این همان حکومت ولایت فقیهی است که امام خمینی(ره) بیان کرده است؛ زیرا ولی فقیه کسی است که مخالف هواهای نفسانی و مطیع امر الهی و مانند آن است که در شرایط فقیه بیان شده است.
در مجمع البیان ذیل آیه در تفسیر واژگانی آن آمده است: «ربانیّون»: دانشمندان مذهبى و کسانى که به تدبیر امور مردم و پاسخگویى به پرسش‏هاى آنان آگاه بودند و به علم خود عمل مى‏کردند. «احبار»: این واژه جمع «حبر» است و به مفهوم دانشمند و دانشمندان آمده است. واژه «تحبیر» از همین ریشه و به معناى تحسین مى‏باشد و به دانشمند دینى نیز بدان دلیل که خوبى‏ها را تشویق و تحسین و بدى‏ها و زشتى‏ها را ناروا مى‏شمارد، «حبر» گفته شده است.
وی در جایی دیگر می نویسد: «ربّانیون» به باور برخى، کسانى هستند که از موقعیت علمى بالایى برخوردار باشند. امّا به باور برخى دیگر به کسانى گفته مى‏شود که افزون بر مقام علمى از مقام عمل نیز بهره‏ور باشند و به علم خود عمل مى‏کنند. «احبار» نیز در مورد دانشوران برگزیده به کار مى‏رود. برخى نیز برآنند که منظور این است که «ربّانیون» و «احبار» نیز بر اساس کتاب و مقررات آن که به عنوان امانت به آنان سپرده شده بود، داورى و حکم مى‏کردند.(مجمع البیان، ذیل آیه)

 


  
  

یکی از شبهاتی که هماره مطرح می شود، امکان عمر طولانی آن حضرت(عج) و استبعادی است که در این باره می شود. به این معنا که بعید می دانند کسی این گونه عمر طولانی داشته باشد و نمیرد.
در پاسخ باید گفت: اولا خداوند قادر به هر چیزی است و اگر چیزی را بخواهد خارج از قدرتش نخواهد بود؛ ثانیا بخشیدن عمر طولانی امری بر خلاف سنت الهی نیست ؛ ثالثا امری ممتنع عقلی نیست؛ هر چند ممکن است ممتنع عادی باشد؛ اما با توجه به آیات و گزارش های قرآنی می توان یافت که بیرون از معجزه و اراده الهی نیست. از این روست خداوند در قرآن نمونه هایی را ذکر می کند که نه تنها دلالت بر امکان بلکه وقوع آن دارد. این ها نمونه شامل چند طائفه می شود:
1. عمر طولانی ابلیس: ابلیس از جنیان است. جنیان هر چند از نوع دیگری غیر از نوع انسانی هستند و خداوند آنان را از عصاره آتش و انرژی آفریده است، با این همه آنان نیز مرگ و میر دارند. ابلیس به سبب عبادت طولانی و رسیدن به مقام قدس الهی از خداوند می خواهد تا به او عمر طولانی تا قیامت دهد که  البته خداوند با آن موافقت نمی کند، ولی می پذیرد تا روز معلوم که پیش از قیامت و شاید در عصر ظهور حضرت مهدی(عج) باشد از عمر طولانی برخوردار باشد.(حجر، آیات 37 و 38؛ ص ، آیات 80 و 81 و روایات تفسیری)
2. عمر طولانی نوح(ع): خداوند بیان می کند که حضرت نوح (ع) عمر طولانی داشته و تنها نزدیک به 950 سال به دعوت و پیامبر(ص) پرداخته است. خداوند می فرماید: وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عَامًا فَأَخَذَهُمُ الطُّوفَانُ وَهُمْ ظَالِمُونَ؛ و به راستى، نوح را به سوى قومش فرستادیم، پس در میان آنان نهصد و پنجاه سال درنگ کرد، تا طوفان آنها را در حالى که ستمکار بودند فراگرفت.(عنکبوت، آیه 14)
3. غذای صد ساله: خداوند در آیه 259سوره بقره می فرماید فردی را به مدت یک صد سال می میراند و سپس او و خرش را زنده می کند؛ این در حالی است که نوشیدنی و خوردنی اش است همان چنان بدون یک تغییری باقی مانده بود. خداوند می فرماید: أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَى قَرْیَةٍ وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىَ یُحْیِـی هَـَذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ کَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِئَةَ عَامٍ فَانظُرْ إِلَى طَعَامِکَ وَشَرَابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَانظُرْ إِلَى حِمَارِکَ وَلِنَجْعَلَکَ آیَةً لِّلنَّاسِ وَانظُرْ إِلَى العِظَامِ کَیْفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَکْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ؛ یا چون آن کس که به شهرى که بامهایش یکسر فرو ریخته بود، عبور کرد [و عزیر یا ارمیا با خود مى‏] گفت: «چگونه خداوند، [اهلِ‏] این [ویرانکده‏] را پس از مرگشان زنده مى‏کند؟». پس خداوند، او را [به مدت‏] صد سال میراند. آن گاه او را برانگیخت، [و به او] گفت: «چقدر درنگ کردى؟» گفت: «یک روز یا پاره‏اى از روز را درنگ کردم.» گفت: «[نه‏] بلکه صد سال درنگ کردى، به خوراک و نوشیدنىِ خود بنگر [که طعم و رنگِ آن‏] تغییر نکرده است، و به درازگوش خود نگاه کن [که چگونه متلاشى شده است. این ماجرا براى آن است که هم به تو پاسخ گوییم‏] و هم تو را [در مورد معاد] نشانه‏اى براى مردم قرار دهیم. و به [این‏] استخوانها بنگر، چگونه آنها را برداشته به هم پیوند مى‏دهیم سپس گوشت بر آن مى‏پوشانیم.» پس هنگامى که [چگونگىِ زنده ساختن مرده‏] براى او آشکار شد، گفت: «[اکنون‏] مى‏دانم که خداوند بر هر چیزى تواناست.»
پس غذا و خوراکی که صد ساله بدون هیچ تغییری باقی می ماند و گویی سن و سالی بر آن نگذشته است، می تواند انسانی را زنده نگه دارد که هم چنان جوان و سالم باشد.
4. عمر طولانی یونس و نهنگ: البته این اتفاق نیافتد، ولی خداوند با اشاره به قدرت خویش در آیاتی از قرآن بر این نکته تاکید کرده است که اگر مشیت و اراده او به این تعلق گرفته بود، یونس (ع) و نهنگ که او را بلعیده بود تا قیامت زنده می گذاشت تا در آن ظلمات بماند و عبرت دیگران شود؛ اما توبه او در شکم ماهی موجب شده تا از این عمر طولانی در ظلمات شکم نهنگ رهایی یابد. خداوند می فرماید: فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَهُوَ مُلِیمٌ فَلَوْلَا أَنَّهُ کَانَ مِنْ الْمُسَبِّحِینَ لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ ؛ پس آن ماهى او را بلعید و او در خور سرزنش بود- یا ملامت‏کننده خود بود-. و اگر او از زمره تسبیح‏کنندگان نبود، تا روز قیامت در شکم ماهی می ماند.(صافات، آیات 142 تا 144)


  
  

تجسم اعمال و تمثل اوصاف در آیات فراوانی مطرح و در موارد بی شماری به آن اشاره شده است و راز مهم آن است که عقیده، اخلاق و عمل در روح انسان راه پیدا می‏کند و در پرتو تحول جوهری از حال به ملکه و از آن جا به صورت نوعی و فصل مقوم راه یافته و در متن هویت وی سهم تقویمی می‏یابد و از این رهگذر بهره‏ای از دوام یافته، در نشئه معاد با تصویر الهی به صورتهای متناسب تجلی می‏کند.
وصف نفسانی گاهی حال است و زمانی ملکه و گاهی صورت نوعی و فصل مقوم که تحولهای یاد شده بر محور حرکت جوهری صورت می‏پذیرد.
هر چند که صرف نیت گناه ممکن است از جهت فقهی منشا اثر نباشد، لیکن از جهت کلامی بی اثر نیست؛ چرا که نیت گناه دست کم، کاشف از سوء سریرت و قبح سیرت است. از سویی دیگر خداوند نیز همه اوصاف و آثار وجودی انسان را اعم از مستور و مشهور و سر و علن مورد محاسبه قرار می‏دهد؛ چنان که می فرماید: و ان تبدوا ما فی انفسکم او تخفوه یحاسبکم به الله؛ اگر آن چه در نفس های خویش آشکار و نهان می کنید خداوند همه را محاسبه می کند.(بقره، آیه 284)؛ هم چنین می فرماید: واعملوا ان الله یعلم ما فی انفسکم فاحذروه؛ و بدانید که خداوند آن چه در نفوس شما است می داند، پس از خداوند بر حذر باشید.(بقره، آیه 235)
بنابراین، هر چند که نیت امری باطنی است و تا به فعلیت نرسد به عنوان حکم فقهی گناه نیست، ولی آثار کلامی دارد و انسان با نیت و اعمالش در حال شدن و صیرورت و انقلاب است و همین امور است که شاکله و شخصیت وجودی و هویتی او را می سازد. پس باید ظاهر و باطن یعنی عمل و نیت خوب داشته باشیم تا موجودی خوب شویم.
از سویی دیگر، اگر منشا تصمیم‏گیری گناه انسان اگر حال باشد زود از بین می‏رود و اگر ملکه باشد، گرچه مقداری می‏ماند ولی از بین رفتنی است. در این دو صورت خلود به معنای دوام عذاب وجهی ندارد؛ زیرا آن چیز هنوز شاکله و مقوم شخصیت وی نشده است تا مقوم شخصیت او شناخته شود. از این رو مسلمان فاسق مخلد نیست، ولی اگر صورت نوعی و فصلی مقوم شد، از آن جایی که دیگر زوال‏پذیر نیست، تصویر عذاب دایمی در این مورد معقول است؛ زیرا چنین شخصی هر چند هفتاد سال گناه کرده است، ولی به تعبیر قرآن اگر باز گردد همان کار را انجام می دهد که در گذشته انجام داده است؛ زیرا اعمال از شاکله شخصیتی او صادر می شود.(اسراء، آیه 84) پس انسان کافر و بد سیرت هماره بد می کند. از همین روست که در روایات بیان شده این فرد نیت آن را داشته که اگر بماند باز هم همان کارهای قبلی را بکند؛ زیرا شاکله شخصیتی او چنین است.
از ظاهر قرآن کریم به دست می آید تنها دوام عذاب برای چنین گروهی است که بدی جزو شاکله و شخصیت و مقوم ذات او شده است. خداوند در این باره می فرماید: سواء علیهم‏ ءانذرتهم ام لم تنذرهم لایومنون؛ مساوی است برای آنان چه انذار کنی یا نکنی آنان ایمان نمی آورند.(بقره، آیه 6) و نیز می فرماید:  ولو ردوا لعادوا لما نهوا عنه و انهم لکاذبون؛ و اگر بازگردانده شوند هر آینه به آن چه نهی شده بودند باز می گردند و به راستی آنان دروغگویانند(انعام، آیه 28) بنابراین، کافران و مکذبان آن چنان لدود و عنودند که با تالم عذاب توانفرسای دوزخ اگر از جهنم به درآیند و به دنیا برگردند دوباره مرتکب گناه و کفر می‏شوند. البته این بازگشت امکان پذیر نیست؛ زیرا پس از قیامت دنیا جمع می شود و جهان آخرت برپا شده است. از همین روست که در آیه لولای امتناع به کار گرفته شده است.
مطلب مهم این است که آنچه از صورت نوعی و فصل مقوم هر موجودی ناشی می‏شود، ملایم با ذات آن است، نه منافی با آن. بنابراین، تالم و درد برای این کافران را باید از راه ویژه ثابت کرد که به عنایت الهی در محل مناسب خود بیان می‏شود. به سخن دیگر، اینان به گونه ای در می آیند که دوزخی ملایم با ذات آنان است؛ از همین رو، برخی گمان کرده اند چون ملایم و مناسب با کافران است، آنان در دوزخ عذاب می بینند، ولی این عذب و گوارا و شیرین برای آنان است؛ زیرا ملایم و مناسب طبع و ذات انقلابی و صیرورتی آنان است؛ چنان که ابن عربی بر این باور است و در فصوص الحکم و فتوحات مکیه بر آن تاکید دارد؛ ولی باید گفت که از روایات و آیات بر می آید که دوزخ و آتش هر چند بر اساس انقلاب ذاتی آنان است، ولی همراه با درد و الم است نه عذب و شیرین و گوارا. (فصوص الحکم، فصّ اسماعیلی، ص94-93)
وی در باب عذاب، نخست می‌گوید که هیچ گنهکاری عذاب مؤبد و جاودانه نخواهد داشت که همه کافران و گنهکاران سرانجام نجات یابند. لیکن نهایت سخن وی آن است که اساساً عذابی در کار نیست، چه عذاب از عذب به معنی گوارا و دل‌پذیر بودن شیء است.( فتوحات مکّیه، ج3، ص27؛ ص256 باب 305 فتوحات و باب 358 ، فتوحات مکّیه، ج1، ص364 ، باب 58؛ نگاه کنید: فصوص الحکم، فصّ سلیمانی، ص157؛ فصّ داوودی، ص165؛ فصّ هودی، ص114؛ فص ایّوبی، ص172؛ فصّ یونسی، ص168)
البته بر اساس ادله عقلی و برهان عقلی ، دوام ثواب امری قطعی و برهانی است و دلایل نقلی آن را نیز اثبات می کند. پس بهشتی در بهشت به بهشت و امور آن عادت نمی کند تا عادی و بی معنا شود، بلکه هر روز لذتی نو برای اوست؛ همان طوری که برای دوزخی عذاب نو می شود و آن طور نیست که بدان عادت کند.
تذکر: آنچه در ترسیم دوام ثواب از راه تجرد روح و ثبات و دوام موجود مجرد و مانند آن یاد شده، مبادی برهان عقلی بر دوام ثواب است که دلیل نقلی آن را تایید می‏کند. پس آنچه شیخ طوسی (رحمه الله) در تبیان فرمود: عقل دلالت بر دوام ثواب ندارد و فقط از راه سمع و اجتماع، معلوم شده ، ناتمام است.
به هر حال، عقل و نقل دلالت بر دوام ثواب و خلود برای بهشتی و نو به نو شدن لذت آن دارد، هم چنین عقل و نقل بر دوام کیفر و خلود برای دوزخی دارد که بدی و کفر جزو مقومات ذات او شده است؛ اما کسی که بدی جزو حال و یا حتی ملکه او شده باشد به مقام مقوم بودن نرسیده ممکن است از دوزخ رها شود؛ چنان که عقل و نقل بر آن تاکید دارد. پس این طور نیست که دوزخ برای دوزخیان عادی و عذاب برای آنان عذب و گوارا و شیرین شود، بلکه الم و درد آن همانند نضوج پوست جدید تازه و جدید خواهد شد.(نساء، آیه 56؛ الأمالی، ابی جعفرمحمدبن الحسن بن علی بن الحسن الطوسی(شیخ الطائفه)، ص581)


  
  

اسم اعظم از اسمای الهی است کسی می تواند با این اسم اعظم تصرف کند که دارای مقام اسم اعظم باشد؛ زیرا اسم اعظم، لفظ و یا مفهوم یا مصداق نیست که کسی بتواند با لفظی یا مفهومی یا مصداقی در کائنات تصرف داشته باشد؛ زیرا نظام هستی بر اساس علت و معلوم است و حتی اگر بگوییم که جهان مظهر تجلیات الهی است، شخص باید مظهر تجلیات اسم اعظم الهی باشد تا بتواند در هستی تصرف داشته باشد.
پس اسم أعظم مقام است، و اگر کسی به آن مقام رسید آن‌گاه الفاظی که دالّ بر آن مقام است از او اگر صادر شود، و شخص این صفت‌ها و اوصاف را خواهد داشت. مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در جلد اول کافی از امام باقر(ع) نقل می کند: إن اسم الله الأعظم على ثلاثة وسبعین حرفا وإنما کان عند آصف منها حرف واحد فتکلم به فخسف بالأرض ما بینه وبین سریر بلقیس حتى تناول السریر بیده ثم عادت الأرض کما کانت أسرع من طرفة عین ونحن عندنا من الاسم الأعظم اثنان وسبعون حرفا، وحرف واحد عند الله تعالى استأثر به فی علم الغیب عنده، ولا حول ولا قوة إلا بالله العلی العظیم؛ اسم اعظم 73 حرف است و آن چه در نزد آصف بن برخیا بود، تنها یک حرف از آن بود. پس بدان سخن گفت و میانش با تخت بلقیس خسوف در زمین پدید آمد تا تخت را به دستش برگرفت و سپس زمین به حالت نخست خود بازگشتو این سریع تر از طرفه عینی بود؛ و در نزد ما از این اسم 72 حرف است و یک حرف در نزد خداوند تعالی است که اسم مستاثر در علم غیب در نزد خداست.( الکافی، چاپ الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص230)
از این حدیث به دست می آید که اسم أعظم متعدّد است و آصف‌بن‌برخیا یک اسم و حرف از آن را داشته و توانست با استمداد از آن اسم‌ تخت را جابه جا کند و به وجود مبارک سلیمان(سلام الله علیه) عرض کند: أَنَا آتیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ؛ من پیش از آن که پلک برگردد تخت را نزدت می آورم.(نمل، آیه 40?
پس اسم اعظم هرگز ناظر به لفظ یا مفهوم نیست تا کسی لفظی را بگوید یا مفهومی را تصوّر کند و بتواند چنین کاری را خارق عادتی را در نظام هستی انجام بدهد؛ زیرا چنان که گفته شد نظام هستی، نظام علت و معلول است و ممکن نیست یک حقیقت خارجی و واقعی را انسان با یک مفهوم زیر و رو کند؛ چرا که اسمای الهی، حقایق خارجی هستند؛ از این روست که ادعیه و غالب دعاها از جمله «کمیل» و «سمات» و «ندبه»و مانند اینها آمده است: «وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْ‏ء ؛ به اسمای تو که همه ارکان هر چیزی را پر کرده است» یا می فرماید: و«بِاسْمِکَ الَّذِی‏»( البلد الأمین و الدرع الحصین، ابراهیم بن علی کفعمی عاملی، ص188؛ الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص594؛ الإقبال بالأعمال الحسنة، السیدبن طاووس، ج‏3، ص139) بنابراین اسم اعظم لفظ و مفهوم نیست؛ چون الفاظ و مفاهیم ذهنی ارکان جهان هستی را تأمین نمی‌کند؛ بلکه این اسم اعظم حقایق خارجیه‌ای است که مظهر اسمای الهی هستند، و این ها می‌توانند اثرگذار باشند. پس کسی که دارای مقام اسم اعظم و مظهر آن است می تواند در کائنات و عالم واقع تصرف کرده و مرده را احیا و زنده کند و کارهایی دیگر انجام دهد.


94/3/7::: 3:46 ع
نظر()
  
  

بر اساس آیات قرآنی فرشتگان امور جهان را به اذن الهی انجام می دهند. از جمله کارهای آنان غیر از تدبیر عالم به عنوان مدبرات امر، تسبیح، تحمید و تقدیس، استغفار برای مومنان  است. خداوند به صراحت در آیه 7 سوره غافر می فرماید: وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذینَ آمَنُوا؛ آنان برای کسانی که ایمان آورده اند، استغفار می کنند.
البته در آیه 5 سوره شوری آمده است: وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْضِ؛ برای همه کسانی که در زمین هستند استغفار می کنند. به نظر می رسد در آیه مورد نظر بیان شده که برای کافران نیز استغفار می کنند، در حالی که چنین نیست؛ زیرا آنان اصولا کافران را نمی بینند تا برای آنان استغفار کنند، چون کافران گرفتار انواع ظلمات و تاریکی هستند: ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ(نور، آیه 40) پس همان طوری که خداوند به آنان نمی نگرد و با آنان سخن نمی گوید: لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ(آل عمران، آیه 77)؛ هم چنین فرشتگان نمی بییند و نمی نگرند. بلکه فرشتگان تنها مومنان را می بییند و به آنها نظر می کنند و بر مومنان نازل می شوند: الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ(فصلت، آیه 30)
از سوی دیگر، خداوند به صراحت در آیه 87 سوره آل عمران می فرماید: أُول?ئِکَ جَزَاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلاَئِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ؛ آنان کیفرشان این است که خداوند و فرشتگان و مردمان همگی بر آنان لعنت می کنند. پس اگر گروهی را فرشتگان لعنت می کنند، معنا ندارد بگوییم که همه کسانی که در زمین هستند از سوی فرشتگان مورد استغفار قرار می گیرند. پس ثابت می شود که تنها مومنان مورد استغفار آنان هستند و کافران مورد لعن و نفرین ایشان قرار می گیرند؛ چرا که  فرشتگان برای هر کسی که در کُره زمین باشد استغفار نمی‌کنند، چون فرشته‌ها برای کسانی که آ‌نها را لعنت می‌کنند ، استغفار نمی‌کنند؛ بلکه تنها برای مومنان استغفار می کنند.
البته استغفار آنان تکلیفی نیست، چنان که بهترین تکلیف و عمل عبادی بشر است و در روایت است: «خَیْرُ الْعِبَادَةِ الِاسْتِغْفَارُ؛ استغفار برترین و بهترین عبادت است».( الکافی، الشیخ الکلینی، چاپ الإسلامیة،  ج2، ص517) به هر حال، استغفار فرشتگان تکلیفی نیست، بلکه عنایتی از سوی آنان برای نزول غفران الهی و رحمت رحمانی حق نسبت به مومنان است.


  
  
<   <<   111   112   113   114   115   >>   >