در آموزه های قرآنی یکی از مهم ترین وظایف و تکالیف مومن، شکرگزاری به ویژه نسبت به پروردگار و نعمت های او دانسته شده است. این شکر گزاری می تواند قلبی، زبانی و عملی باشد. مراد از شکر قلبی آن است که نعمت الهی را قدر بداند و نسبت به آن احساس تشکر داشته باشد و مدعی این معنا نباشد که وظیفه خدا بوده است که به او چیزی بدهد و خود را طلبکار بداند.
شکر زبانی به بیان نعمت هایی است که خدا به او ارزانی داشته است و خدا را به زبان شکر گوید و حتی نماز شکر و یا سجده شکر به جا آورد. بیان نعمت های الهی به خود حتی به دیگران می تواند مصداق این نوع تشکر زبانی از خدا باشد. خدا می فرماید: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ؛ و از نعمت پروردگار خویش با مردم سخن گوى.(ضحی، آیه 11)
مهم ترین نعمتی که خدا به انسان داده است،نعمت وجود است که او را از عدم به وجود رسانیده است و موجود کرده است. افزون بر آن نعمت اسلام و ایمان است که خدا دل انسان را به نور ایمان و اسلام روشن کرده است. بنابراین، باید شاکر خدا بود و بر خدا و رسول الله منت نگذاشت که اسلام و ایمان آورده اید؛ خدا می فرماید: یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لَا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلَامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدَاکُمْ لِلْإِیمَانِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ؛ از اینکه اسلام آورده اند بر تو منت مى نهند بگو بر من از اسلامآوردنتان منت مگذارید؛ بلکه [این] خداست که با هدایت کردن شما به ایمان بر شما منت مى گذارد اگر راستگو باشید. (حجرات، آیه 17)
شکر علمی آن است که انسان به درستی از نعمت هایی که خدا به او داده استفاده کرده و آن را به جا به کار گیرد نه آن را در کارهای خلاف و زشت به کار گیرد و به مردم به قدرت و ثروت و دیگر نعمت هایش ظلم و ستم روا دارد. حضرت موسی(ع) می فرماید: قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیرًا لِلْمُجْرِمِینَ ؛ موسى گفت: پروردگارا به پاس نعمتى که بر من ارزانى داشتى هرگز پشتیبان مجرمان نخواهم بود. (قصص، آیه 17)
همسران بر اساس مودت و محبت به سمت یک دیگر کشیده می شوند و آرامش می یابند.(روم، آیه 21) اما گاهی این محبت و مودت وجود دارد، و زن و شوهر به هم بسیار علاقه مند هستند، ولی گرایش جنسی به یک دیگر ندارند؛ زیرا هر یک نسبت به دیگری دیگر آن کشش جنسی را نداشته و موجب تحریک یک دیگر برای زناشویی و عمل جنسی نمی شوند. این مساله امروز و دیروز همسران بوده است.
در دوره جاهلیت و نیز اوایل اسلام، وقتی چنین حالتی میان همسران پیش می آمد، مرد با آن که همسرش را دوست می داشت، ولی به سبب عدم تحریک پذیری و گرایش جنسی، با او رفتاری می کرد که گویی همسرش نیست، بلکه مادر و خواهرش است. در این حالت، مرد همسرش را در خانه نگه می داشت و او را طلاق نمی داد، ولی طلاق عاطفی را اجرا می کرد و به او می گفت: ظهرک کظهر امی، پشت تو همانند پشت مادرم است؛ یعنی من با تو زناشویی و عمل جنسی نخواهم داشت؛ هر چند که همسرم هستی و در خانه به عنوان عیالم مطرح هستی.
این طلاق عاطفی موجب می شد تا زن با آن که گرایش جنسی به شوهرش داشته باشد، نتواند از زناشویی با همسرش بهره ای ببرد. در حقیقت نوعی معلقه و میان زمین و آسمان بود؛ نه مطلقه ای بود که با دیگران ازدواج کند و بهره جنسی داشته باشد، و نه متزوج بود که از همسرش بهره ای برد.
خدا این نوع طلاق را که در فرهنگ جاهلی ظهار نامیده می شود، را نادرست می شمارد و از طلاق عاطفی به این شکل نهی می کند؛ زیرا زنی در آن دوره به نزد پیامبر(ص) آمده و از وضعیت طلاق عاطفی و ظهار خویش شکایت می کند. خداوند می فرماید: الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِنْکُمْ مِنْ نِسَائِهِمْ مَا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِی وَلَدْنَهُمْ وَإِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنْکَرًا مِنَ الْقَوْلِ وَزُورًا وَإِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ؛ از میان شما کسانى که زنانشان را ظهار مى کنند [و مى گویند پشت تو چون پشت مادر من است] آنان مادرانشان نیستند مادران آنها تنها کسانى اند که ایشان را زاده اند و قطعا آنها سخنى زشت و باطل مى گویند، ولى خدا مسلما درگذرنده آمرزنده است. (مجادله ، آیه 2)
کسانی که به این نوع طلاق عاطفی اقدام می کنند، باید مجازات شوند و مجازات آنان به ترتیب عبارت است، آزادی برده، دو ماه روزه پیاپی و اطعام شصت مسکین.(مجادله، آیات 3 و 4)
اسلام اجازه نداده است دولت اسلامی و مسلمانان با کافران به جنگ بپردازند، بلکه با آنان به عدالت قسطی رفتار کنند(ممتحنه، آیه 8)؛ زیرا کفر مجوزی برای جنگ نیست؛ بلکه خدا خود به کافران مهلت داده تا قیامت با آنان تسویه حساب کند.
اما خدا در قرآن فرمان داده تا با امامان کفر و ظالمان و کافران به جنگ برخیزید تا آنان را سرجایشان بنشانید و حق مظلوم و مستعضف را از ایشان بستانید.(نساء، آیه 75)
درباره علت این حمله و قتل کافران ظالم و مستکبر و امامان کفر می فرماید:
وَإِنْ نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ أَلَا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ؛ و اگر سوگندهاى خود را پس از پیمان خویش شکستند و شما را در دینتان طعن زدند، پس با پیشوایان کفر بجنگید؛ چرا که آنان را هیچ پیمانى نیست. باشد که از پیمانشکنى باز ایستند.چرا با گروهى که سوگندهاى خود را شکستند نمى جنگید . (توبه، آیات 12 و 13)
پس علت و سبب جنگ و مقاتله با کافران، همانا پیمان شکنی و ظلم و استکبار است که در این آیات و نیز آیه 75 سوره نساء بیان شده است. در این میان فرقی نمی کند مظلوم و مستضعف، مسلمان باشد یا غیر مسلمان؛ زیرا هر کسی که عنوان مظلوم و مستضعف بر او بار شده باید مورد حمایت قرار گیرند و هم چنین علیه هر کسی که مستکبر و ظالم و پیمان شکن است جنگ کرد و به جهاد علیه او پرداخت.
فضای مجازی هر چند که به نظر می رسد که مجاز باشد و حقیقت نیست، ولی اگر دقت شود معلوم می شود که حقیقت است نه مجاز؛ زیرا فضایی که امروز از آن به مجازی یاد می شود، جلوه ای از دنیای حقیقی و واقعی است.
البته مراد از حقیقت در برابر مجاز، همان واقعیت است؛ وگرنه بسیاری از آن چیزی که در دنیای بیرونی و نیز فضای مجازی وجود دارد، حقیقت نیست، بلکه باطلی است که لباس حقیقت به تن کرده است و تنها بخشی از امور در دنیای بیرونی و فضای مجازی واقعیت با لباس حقیقت است.
به هر حال، از آیات و روایات به دست می آید که معاشرت و رفاقت با بدان و حضور در مجالس آنان موجب می شود تا انسان گرفتار افکار و اندیشه های باطل و رفتارهای زشت آنان شود و دنیا و آخرت خویش را تباه سازد. خدا به نقل از کسانی که این گونه با دوستان خلوتی خویش راه باطل گرفته و تباه شدند، می فرماید: یَا وَیْلَتَى لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِیلًا؛ اى واى کاش فلانى را دوست خلوتی خود نگرفته بودم و به خلوتگاه خودمان راهش نداده بودیم.(فرقان، آیه 28)
بنابراین، کسانی که در فضاهای مجازی به دنبال مجالست و معاشرت با بدان دروغ پرداز و شبهه افکن و گناهکار هستند، همانند کسانی هستند که در دنیای بیرونی به نشست و برخاست با بدان پرداخته اند. پس آن نهی که درباره مجالست با بدان بیان شده است درباره این مجالست نیز صادق است؛ زیرا فضای مجازی چیزی جز دنیای واقعی نیست؛ و ابزارهای رسانه ای موجب نمی شود تا انسان از فضای واقعی بیرون باشد.
انسان مومن وقتی با بدان مجالست می کند، از ایشان تاثیر بد و سوء می پذیرد. این مجالست چه در دنیایی بیرونی باشد یا در دنیای مجازی رسانه ای. از این روست که در روایت آمده است: می فرماید: «لاتصحبوا اهل البدع ولاتجالسوهم فتصیروا عند الناس کواحد منهم قال رسول الله صلی الله علیه و آله: المرء علی دین خلیله وقرینه؛ با بدعتگذاران رفاقت نکنید و با آنها همنشین نشوید که نزد مردم همچون یکی از آنها خواهید بود! رسول خدا فرمود: انسان پیرو دین دوست و رفیقش می باشد! » (اصول کافی، جلد 2، ص 375 «باب مجالسة اهل المعاصی)
همین معنی در حدیث دیگری از امام علی بن ابی طالب علیهما السلام به صورت تاثیر متقابل بیان شده است؛ می فرماید: «مجالسة الاخیار تلحق الاشرار بالاخیار ومجالسة الابرار للفجار تلحق الابرار بالفجار؛ فمن اشتبه علیکم امره ولم تعرفوا دینه فانظروا الی خلطائه؛ همنشینی با خوبان، بدان را به خوبان ملحق می کند؛ و همنشینی نیکان با بدان، نیکان را به بدان ملحق می سازد! کسی که وضع او بر شما مبهم باشد، و از دین او آگاه نباشید، نگاه به دوستان و همنشینانش کنید. اگر همنشین با دوستان خداست او را از مؤمنان بدانید؛ و اگر با دشمنان حق است، او را از بدان بدانید! (بحارالانوار، ج 71، ص 197)
و نیز می فرماید: «صحبة الاشرار تکسب الشر کالریح اذا مرت بالنتن حملت نتنا؛ همنشینی با بدان موجب بدی می گردد؛ همچون بادی که از جایگاه متعفن و آلوده می گذرد؛ بوی بد را با خود می برد. (غرر الحکم)
واژه مصیبت در فارسی به معنی بلا و گرفتاری مانند مرگ و جنگ به کار میرود.
این واژه در زبان عربی از واژه صوب گرفته شدهاست. اصاب در عربی به معنی برخورد و رسیدن به چیزی است. اصابت در فارسی به همین معنی به کار رفته است.
در فرهنگ قرآنی مصیبت شامل هر چیزی است که به انسان اصابت می کند و می رسد. از این رو شامل خیر و شر می شود. این مطلب را می توان از آیات 22 و 23 سوره حدید به دست آورد؛ زیرا خدا می فرماید : مَا أَصَابَ مِن مُّصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی أَنفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا إِنَّ ذَ?لِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ.
لِّکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى? مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ؛ هیچ مصیبت در زمین و در وجودتان به شما نمی رسد، مگر پیش از آنکه آن را به وجود آوردیم در کتابی [ چون لوح محفوظ ] ثبت است ، بی تردید این [ تقدیر حوادث و فرمان قطعی به پدید آمدنش ] بر خدا آسان است.
تا بر آنچه از دست شما رفت ، تأسف نخورید ، و بر آنچه به شما عطا کرده است ، شادمان و دلخوش نشوید ، و خدا هیچ خیال باف گردنکش خودستا را [ که به نعمت ها مغرور شده است ] دوست ندارد.
در این آیات مصیبت شامل گرفته ها و داده های الهی شده است. بنابراین مصیبت تنها بدبختی و شرور نیست بلکه شامل خیرات و نعمت های نیز می شود.
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، در زمین هماره خلیفه کامل الهی مستقر است و زمانی که خلیفه الهی از زمین برود، قیامت می شود. این بدان معناست که امروز امام زمان(عج) خلیفه الهی بر زمین است.
هم چنین از نظر آموزه های قرآنی، حکومتی مشروعیتی اسلامی می یابد که تحت ولایت خلیفه الهی قرار داشته باشد. بر این اساس، هر حکومتی دیگر، غاصب و باطل است و از مصادیق طاغوت شمرده می شود؛ زیرا امر میان دو چیز می گردد: ولایت الله و ولایت طاغوت. پس وقتی ولایت الله نباشد ولایت طاغوت خواهد بود.(بقره، آیات 256 و 257)
در زمان غیب معصوم(ع) ولایت مشروعیت می یابد که ولیّ و حاکم آن، دارای ویژگی های عمومی مرجعیت باشد که عبارت است: فَأمّا مَن کانَ مِن الفُقَهاءِ صائنا لنفسِهِ حافِظا لِدینِهِ مُخالِفا على هَواهُ مُطِیعا لأمرِ مَولاهُ فلِلعَوامِّ أن یُقَلِّدُوهُ ؛ پس اما از فقیهان کسی که از نفس خویش صیانت و از دین خویش حفاظت کرده و مخالف هواهای نفسانی و مطیع اوامر مولا و خدایش باشد، پس بر عوام است که از ایشان تقلید کنند.(الاحتجاج ، طبرسی، ج 2، ص 510، حدیث 337)
امروز هر کاری از سوی رهبری و نائب امام زمان(عج) انجام می شود، در حقیقت تحت رهبری و حکومت امام زمان(عج) است.
البته کارهایی که درست و در چارچوب شریعت انجام می شود و پیروزی های میدانی و غیر میدانی کسب می شود؛ اما کارهایی که به شکل بد و یا ستمگرانه انجام می شود، منسوب به خود رهبری و نائب امام خواهد بود؛ زیرا همان طوری که خدا می فرماید منشای قوت خدا است، ولی کارهای بد منسوب به خود انسان است:مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ؛ هر چه از خوبیها به تو مى رسد از جانب خداست و آنچه از بدى به تو مى رسد از خود توست.(نساء، آیه 79)
پس قوت و قدرتی که رهبری دارد از سوی خدا و امام(ع) به ایشان داده شده است و کار خیری که انجام می دهد از آنان است؛ اما کارهای بد منسوب به رهبری بوده و امام(ع) از آن پاک و مبرا است.
به سخن دیگر، رهبری امانتی در دست ایشان است و باید آن را به عنوان امین حفظ کرده و به درستی به کار گیرد. اگر خلاف آن عمل کند، در حقیقت در امانت خیانت ورزیده است. از نظر قرآن، چنین کسی ظالم به خود است. از آن جایی که ظلم و ظالم و مظلوم سه ضلعی است، نمی تواند خود شخص نسبت به خودش ظلم کند، پس ظالم کسی و مظلوم کسی دیگر است. از آیات به دست می آید که جنبه وجه اللهی و یلی الربی انسان همان جنبه امانی است که در اختیار انسان است و این جنبه وجه الخلقی انسان است که به شکل مالکانه در آن جنبه امانی تصرف غیر جایز می کند که مصداق خیانت در امانت و ظلم خواهد بود. پس هر انسانی با خیانت در امانت به جنبه امانی نفس خویش ظلم می کند.
به هر حال، هر کار خیری منسوب به امام (عج) است و باید در پیام ها از ایشان تشکر و قدرانی کرد و تبریک و تهنیت فرستاد و در کارهای شر خود را مقصر دانست.
البته گاه رهبری نسبت به زیر دستان آگاهی به خیانت و ظلم دارد، ولی به دلایلی چون مصلحت و حکمت اقدامی نمی کند؛ چنان که حضرت امیرمومنان (ع) نسبت به شریح قاضی این گونه عمل می کرد یا در مواردی دیگری که به حکمت و مصحلت عمل می کرد. اصولا اقدام به حکمت و مصلحت در بسیاری از موارد لازم و ضروری است؛ چنان که خدا به مصلحت و حکمت و به حلم خویش از مجازات کافران و گناهکاران در دنیا چشم می پوشد و مجازات آنان را به آخرت می اندازد و امهال و تمهیل می کند، با آن که می تواند آنان را در همین دنیا تنبیه و مجازات کند(طارق، آیه 17؛ هود، آیه 122؛ سجده، آیه 30 و آیات دیگر)؛ زیرا حکمت و مصلحت اقتضا می کند که در این امور این گونه عمل شود.
از نظر قرآن، ظاهر قرآن حجت است؛ یعنی همان چیزی که عرف به فهم عرفی از لغت و زبان عربی می فهمد، همان حجت است و می توان به آن استناد کرد؛ زیرا قرآن عربی مبین است.
اما انسان نباید به همین ظاهر بسنده کند؛ زیرا اگر همین ظاهر مبین به تنهایی تمام حقیقت مفاهیم قرآنی باشد، دیگر معنا نداشت تا خدا پیامبر(ص) را مامور به تبیین کند و بفرماید: وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ؛ و این قرآن و ذکر را به سوى تو فرود آوردیم تا براى مردم آنچه را به سوى ایشان نازل شده است توضیح دهى و امید که آنان بیندیشند.(نحل، آیه 44)
این بدان معناست که قرآن، مراتبی دارد که دور از دسترس فهم عادی است و نمی توان تنها به ظاهر آن بسنده کرد. این گونه است که درباره بطون قرآن روایات بسیاری وارد شده است. این بطون قرآن نیز جزیی از حقیقت قرآن مبین است که دور از دسترس مردم است و نیازمند تبیین گری پیامبر(ص) و معصومان(ع) است. خدا در قرآن درباره دو سطح متفاوت آن می فرماید: إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ. وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ؛ ما آن را قرآنى عربى قرار دادیم باشد که بیندیشید؛ و همانا که آن در کتاب اصلى [=لوح محفوظ] به نزد ما سخت والا و پر حکمت است (زخرف، آیات 3 و 4)
پس همین قرآنی که در سطح نازل قرآن عربی است، در سطح دیگر در ام الکتاب علی حکیم است. از همین رو، اگر روایتی از معصوم برسد که از نظر صدور و جهت صدور و دلالت تام باشد و سخنی داشته باشد که باطن قرآن و مفاهیم بلند آن را بیان می کند، آن نیز حجت است و باید بدان عمل کرد. پس همان طوری که ظاهر قطعی قرآن حجت است، باطن قطعی که از سوی معصوم(ع) بیان می شود، حجت است.
از نظر قرآن، انسان زمانی انسان است که قرآنی باشد و کسی که قرآنی نیست و از آموزه ها و تعلیمات خدای الرحمن طرفی نسبته و بهره ای نبرده است، اصلا انسان نیست، بلکه ظاهرش انسان و باطن و ملکوت وی حیوان یا پست تر از آن یعنی نبات و جماد است؛ زیرا خدا می فرماید: اَلرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنسَانَ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ؛ خدای رحمان قرآن را تعلیم داد. انسان را آفرید. به انسان بیان را تعلیم داد.(الرحمن، آیات 1 تا 4)
در این آیات بیان شده که خدای رحمن قرآن را تعلیم داد و آن کسی که تعلیم گرفته همان انسانی است که خلق کرده و آفریده است. تعلیم بیان در همان سطح تعلیم قرآن است، با این تفاوت که از نظر مرتبه ای و ارزشی آن چه مهم است اول همان قرآن سپس انسان و سپس بیان است؛ هر چند که در مرتبه مصداقی در یک سطح است، ولی از نظر تحلیلی و جنبه نظری قرآن مقدم است. بر این اساس، کسی که از آموزه های وحیانی قرآن بهره مند است انسان است و هم چنین توانایی بیان و جدا سازی حق و باطل را می یابد و می تواند ناطق به اصواتی باشد که کلمات مجزا و جدایی است و قابلیت ادراکی و فهم را دارا است. به سخن دیگر، اگر بیان نام دیگری برای قرآن نباشد، ناطق بودن انسان مرتبه ای از مراتب قرآن است و انسانی واقعا اهل بیان است که اهل قرآن باشد در غیر این صورت از قدرت بیان نیز برخوردار نیست؛ زیرا این اصواتی که ادا می کند به گونه ای است که جدا شده و قابل فهم و درک است و گنگ و نامفهوم نیست. این مرتبه تنها یک مرتبه از حقیقت بیان است و مرتبه اصلی همان قرآن است که بیان حقیقی است و حقایق را تبیین کرده و از باطل جدا نموده است.
پس از نظر قرآن، حقیقت انسان، باید با قرآن و بیان عجین شده باشد تا انسانیت معنا یابد، و گرنه ظاهری انسانی و باطنی حیوانی یا پست تر از آن دارد. از این رو در باره این افراد می فرماید: إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ؛ آنان جز همانند چارپایان بلکه پست از آنان نیستند.(فرقان، آیه 44)
خدا در این آیه نمی خواهد این افراد را تحقیر یا تمسخر کند ، بلکه باطن و ملکوت آنان را بیان می کند. پس اگر انسانی بالفعل و در عمل با تعلیمات قرآنی آشنا و بدان عمل کرد، در این حالت انسان است و گرنه حیوانی بیش نیست. از همین روست که قرآن بر انسان مقدم می شود تا ارزش و اعتبار بیش تر آن را بیان کند و معلوم دارد که انسانیت انسان به قرآنی شدن است. پس انسان موجود قرآنی است که او را متاله و خدایی می کند و از ظلمت به نور می آورد.(احزاب، آیه 56)
انسان بدون قرآن، از بسیار از علوم و معارف بی بهره است و این قرآن است که علوم ناشناخته ای را در اختیار انسان می گذارد که بدون آن دست یافتنی نیست؛ زیرا بدون وحی نمی توان به علومی دست یافت که خارج از حواس و عقول انسانی است. علوم وحیانی است که انسان را انسان می کند و از مرتبه حس و عقل فراتر می برد. در حقیقت این وحی قرآنی است که دسترسی را به غیب برای انسان شدنی می سازد: وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ؛ و خدا شما را چیزی هایی تعلیم داد که نمی دانستید.(بقره، آیه 151) این ندانستنی ها هماره این گونه بود؛ زیرا راه دسترسی به این علوم جز به وحی نیست.
در فرهنگ قرآنی، الله و رحمن دو اسم جامع الهی است که در بردارنده دیگر اسمای الهی است. به این معنا که اگر الله گفته یا خوانده شود، در حقیقت همه صفات و اسمای الهی مد نظر قرار گرفته و خوانده شده است؛ هم چنین اگر الرحمن گفته و خوانده شود، این گونه است که همه اسمای الهی مدنظر قرار گرفته است. از این رو، اسم الله و اسم الرحمن را به اسم جامع الهی یاد می کنند که در بردارنده همه اسمای الهی است. دیگر اسمای الهی مانند رحیم و کریم و علیم و حکیم این گونه نیست. بر همین اساس، نمی توان نام کسی را الله یا الرحمن گذاشت و باید به جای آن گفت: عبدالله یا عبدالرحمن.
خدا در قرآن درباره جامعیت این دو اسم این گونه می فرماید: قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَیًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى؛ بگو الله را بخوانید یا رحمان را بخوانید، هر کدام را بخوانید براى او همه نامهاى نیکو است.(اسراء، آیه 110)
البته گاه اسم رحمن با رحیم می آید که این اسم دیگر کلی نیست، بلکه جزیی است؛ اما به طور مطلق اگر الرحمن به کار گرفته شود، مراد همان الله است و هیچ تفاوت معنایی با الله ندارد؛ زیرا الرحمن تمام جلوه های حق را شامل می شود و در این حالت همان طوری که الله اسم جامع از اسمای جلالی و جمالی است؛ هم چنین الرحمن اسم جامع از اسمای جلالی و جمالی است. بر همین اساس، خداوند رحمان عذاب می کند و به دوزخ می برد؛ زیرا رحمت الهی به حکمت مقتضی این معنا است که شخصی را عذاب کند و به جلال بر او جلوه نماید.
وقتی خداوند در قرآن از نامی برای بیان مطلبی استفاده می کند و می گوید که خداوند کریم یا علیم مراد آن است که خدا در این چهره تجلی کرده است. این همانند آن است که گفته شود در کلاس فقیه یا اصولی یا لغوی حاضر می شویم؛ پس در کلاس فقیه فقه تعلیم داده می شود و در کلاس اصولی، اصول فقه و در کلاس لغوی لغت بیان می شود.
در کلاس رحمن، رحمانیت و در کلاس کریم کرامت بروز و ظهور می کند. از همین روست که سوره الرحمن مثلا تجلی رحمت الهی است هر چند که درباره دوزخ نیز مطالبی بیان شده است؛ زیرا این دوزخ در چارچوب رحمت الهی مهندسی شده است و دوزخ الهی نیز جلوه ای از رحمت الهی است که واسع و فراگیر و سابق بر غضب اوست.
از این آیه به دست میآید که حکومت صالحان بر روی زمین از وعده های حتمی و قطعی خدا است. از آن جایی که سخن از حکومت صالحان است دانسته می شود که افرادی چند به حکومت می رسند؛ زیرا اقل جمع در ادبیات عربی سه است ولی به محدودیت نسبت به اکثر از سه نیست، پس میتواند بیش سه تا هزاران بلکه میلیون ها و میلیاردها را شامل شود.
از روایات متواتر و نیز از ادعیه به دست میآید که پس از ظهور امام زمان علیه السلام و حکومت اسلامی ایشان، برخی از امامان معصوم علیهم السلام رجعت می کنند و رجعت ایشان به همین دنیا یکی از مهمترین عقاید اسلامی است.
پس حکومت صالحان شامل حکومت امام زمان علیه السلام و برخی دیگر از معصومین علیهم السلام است.
مردم در حکومت صالحان که هزاران سال به طول میانجامد بر اساس عدالت قسطی زندگی می کنند. (حدید، آیه 25)
این که در روایات آمده است که حتی اگر یک روز فقط به قیامت مانده باشد خدا آن را طولانی می کند تا ظهور امام زمان علیه السلام تحقق یابد، به معنی قطعی بودن ظهور و حکومت حضرت امام زمان علیه السلام است نه این که حکومت فقط برای آن حضرت باشد.
بنابراین از آیات و روایات به دست میآید که حکومت صالحان هزاران بلکه حتی شاید میلیون ها سال ادامه یابد