خداوند ارتباط با جنیان را نهی نکرده است؛ زیرا آنان نیز موجوداتی دارای عقل و اراده و همانند انسان مکلف به شریعت هستند.(ق، آیه 56)
البته ویژگی آنان این است که آنان می توانند ما را ببیند؛ ولی ما انسان ها به طور طبیعی قادر به دیدن آنان نیستیم؛ زیرا جنیان به دلیل آن که از عصاره آتش و از نوع جنس لطیف انرژی هستند، قابل رویت برای آدمیان نیستند، مگر آن که آنان تمثل و تجسم یابند یا انسان ها به درجه ای از لطافت رسند که بتوانند آنان را در مقام خودشان ببیند.(اعراف، آیه 27)
از نظر قرآن، جنیان به دو دسته اهل اسلام و اهل کفر تقسیم می شوند: وَأَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقَاسِطُونَ. (جن، آیه 14)
گاه از کافران به عنوان شیاطین یاد می شود؛ البته این عنوان خاص آنان نیست، بلکه درباره انسان های کافر نیز همین اصطلاح شیطان به کار رفته و خدا فرموده است: شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ.(انعام، آیه 112)
از نظر قرآن جنیان علم غیب نمی دانند و نسبت به آینده هیچ گونه اطلاعات و اخباری را ندارند. خدا در این باره می فرماید: فَلَمَّا قَضَیْنَا عَلَیْهِ الْمَوْتَ مَا دَلَّهُمْ عَلَى مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ فَلَمَّا خَرَّ تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ مَا لَبِثُوا فِی الْعَذَابِ الْمُهِینِ ؛ پس چون مرگ را بر سلیمان مقرر داشتیم از مرگ او آگاهی نگردانید جز جنبنده اى خاکى و موریانه ای که عصاى او را به تدریج مى خورد؛ پس چون سلیمان فرو افتاد براى جنیان روشن گردید که اگر غیب مى دانستند در آن عذاب خفت آور باقى نمى ماندند. (سبا، آیه 14)
در این آیه بیان شده که اگر جنیان علم غیب می دانستند در بند حضرت سلیمان(ع) باقی نمی ماندند و خود را آزاد می کردند؛ این در حالی است که حضرت سلیمان(ع) ایستاده مرده بود و آنان چون به ظاهر می نگریستند متوجه مرگ او نشدند. کسی که به ظاهر شخص نمی تواند مرگ او را در یابد چگونه می تواند از آینده خبر بدهد و علوم غیبی از جمله اخبار آینده را بداند.
البته از نظر قرآن، جنیان از این توان برخوردارند که به عالم بالا مانند عالم مثال رفته و اطلاعاتی را پیش از این که وارد عالم دنیا و زمین شود به دست آورند. البته این اطلاعات محدود به دوره زمانی کوتاهی است و این گونه نیست که آنان نسبت به آینده چون یک ماه یا یک سال و بیش تر از آن آگاه شوند؛ بلکه از آن جایی که فرشتگان روزمره برای استنساخ از روی کتاب مبین به زمین می آیند تا مقدرات را به میزان تنزیل انجام دهند، این جنیان از آن اطلاعات آگاه می شوند. به نظر می رسد که تنها کافران و شیاطین جنی برای سرقت اطلاعات به آسمان و عالم مثال بالا می روند؛ یعنی همانند همان اطلاعاتی که گاه شخص در هنگام خواب و رویا آن را می بیند و در همان روز اتفاق می افتد. خدا می فرماید: وَ حَفِظْنَاهَا مِنْ کُلِّ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُبِینٌ؛ و آن آسمان را از هر شیطان رانده شده اى حفظ کردیم؛ مگر آن کس که دزدیده گوش فرا دهد که شهابى روشن او را دنبال مى کند. (حجر، آیات 17 و 18؛ و نیز نگاه کنید: جن آیه 9)
از نظر قرآن، برخی از انسان ها با این جنیان ارتباط برقرار می کنند تا از اطلاعات آنان بهره گیرند. خدا می فرماید: وَأَنَّهُ کَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا؛ و مردانى از آدمیان به مردانى از جن پناه مى بردند و بر سرکشى آنها مى افزودند.(جن، آیه 6)
پس ارتباط انسان با این گروه از جنیان نه تنها سودی ندارد، بلکه به سبب آن که ایشان اهل سرقت و دزدی اطلاعات هستند، و این اطلاعات ایشان کامل و تمام نیست بلکه راست و دروغ به هم آمیخته است، به جای آن که موجب هدایت و اطاعت انسان شود، موجب گمراهی و طغیان او می شود. خدا درباره شیوه شیاطین جن و انسی می فرماید: شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا؛ شیطانهاى انس و جن بعضى از آنها به بعضى براى فریب یکدیگر سخنان آراسته ولی باطل را القا مى کنند.(انعام، آیه 112)
واژه نزول در قرآن بارها در ابواب گوناگون ثلاثی مجرد و مزید چون نزل، انزال و تنزیل و تنزل و مانند آن ها به کار رفته است. این واژه در کاربردهای عربی به معنای فرود آمدن، روان شدن، پیشامد و مانند آن ها به کار رفته است.
اما در قرآن، هر چند که معنای اصلی فرود و پایین آمدن را حفظ کرده است، ولی با توجه به موارد معنای خاصی را با خود همراه دارد. به عنوان نمونه نزول باران به معنای فرود آمدن به تجافی است؛ یعنی بالا را خالی می کند و پایین را پر. اما نزول قرآن مانند نزول آهن یا نزول چارپایان نمی تواند به معنای تجافی باشد؛ بلکه به معنای تجلی است.
به سخن دیگر؛ وقتی خدا می فرماید: وَ أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَأْسٌ شَدید؛ و ما آهن را فروفرستادیم در آن قدرت بسیار است(حدید، آیه 25?؛ و یا می فرماید: أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ؛ برای شما از چارپایان هشت جفت فرو فرستاد(زمر، آیه 6)، معنای آن این نیست که چارپایان در آسمان و عوالم دیگر بودند و از آن جا فروفرستاده شدند، بلکه به معنای تجلیات است؛ زیرا برای هر چیزی عندالله مخزنی است که از آن خزینه فروفرستاده می شود: و إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم؛ چیز نیست مگر آن که خزائن آن در نزد خدا است و ما آن را فرونمی فرستیم مگر به اندازه معلوم.(حجر، آیه 21)
البته در خزائن الهی همین صورت جسدانی مادی دنیوی برای آن چیز نیست، بلکه بر اساس تبدل الامثال تغییر صورت می دهد. به سخن دیگر، هر ماهیت و صورت مادی چون آهن و چارپا، عندالله یک اسمی از اسمای الهی است؛ این اسم وقتی با اسم دیگر تنکاح می کند، حقیقتی ظاهر می شود که تجلیاتی دارد. این مقدار معلوم همان ظهورات اسمای الهی و تنکاح آن ها است. وقتی تنکاح انجام می شود، خروجی آن اشیاء عالم می شود. از همین رو، هر چیزی تجلی از یک یا چند اسم الهی است. بر همین اساس امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ؛ ستایش خدایی که به خلق با خلقش تجلی کرده است.(شرح نهج البلاغه، ج 7، 181)
پس وقتی از نزول قرآن سخن به میان می آید، به معنای تجلی است؛ از همین روست که امیرمومنان امام علی(ع) درباره خود قرآن نیز می فرماید: فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْهُ؛ پس خدای سبحان در کتابش بدون آن که او را ببینید، تجلی کرده است.(همان، ج 9، ص 103)
فرشتگان در هنگام خلقت آدم و جعل او به عنوان خلیفه الله اعتراض می کنند که ما همان کاری را انجام می دهیم که خلیفه باید انجام دهد، با این تفاوت که ما از نواقص حضرت آدم(ع) به سبب قوه غضب و شهوت در امان هستیم؛ زیرا این دو قوه شهوانی و غضبانی در ما نیست و ما عقل محض بوده و بر اساس عقلانیت محض عمل می کنیم. فرشتگان می گویند: نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ؛ به ستایشی تو را پاک و منزه می داریم و به تقدیس تو می پردازیم.(بقره، آیه 30) البته فرشتگان توجه نداشتند که ظرفیتی بی مانند برای آدم (ع) با همان شهوت و غضب ایجاد شده که در آنان وجود ندارد؛ زیرا خلیفه خدا از پایین تر عناصر هستی تا برترین را با خود دارا است و می تواند همه را به کمال برساند.(تین، آیات 4 و 5)
اما از این روست که انسان به چهارگانه ای رسیده که شامل تسبیح و تقدیس و تهلیل و تکبیر؛ یعنی تسبیحات اربعه است. در حالی که فرشتگان تنها در دو بخش که ناظر به حوزه عقل محض است توانایی و ظرفیت دارند و توانایی مظهریت در «لا اله الا الله» و «الله اکبر» را ندارند؛ زیرا الله که اسم جامع همه اسما و صفات الهی است، به تعلیم الهی به حضرت آدم(ع) داده شده است.(بقره، آیه 31)
هر چند به ظاهر تسبیح و تقدیس هم معنا است؛ اما باید توجه داشت که فرق لطیف و ظریفی میان آنها است؛ زیرا تسبیح، تنزیه حق «عن النقص» است؛ در حالی که تقدیس، تنزیه حق «عن الکامل» است؛ به این معنا که خدا منزه از آن است که کامل باشد، بلکه اکمل است.
آن چه فرشتگان انجام می دهند، در حوزه نفی است نه اثبات؛ آنان می گویند: خدا جاهل نیست؛ خدا عاجز نیست؛ خدا بخیل نیست؛ اما به تحمید نمی پردازند که جنبه اثباتی است و بگویند خدا عالم بلکه علیم است؛ یا خدا قادر بلکه قدیر است یا خدا معطی بلکه بخشنده ترین است؛ در حالی که انسان این گونه است؛ زیرا مظهر اسمای الهی است و به سلب و اثبات به تحمید خدا مشغول است، این اثبات هر چند به سبب محدودیت انسان، کامل و تمام نیست، اما با الله اکبر این معنا را اثبات می کند که خدا فراتر از آن چیزی است که توصیف می کند.
صبرهای سه گانه بر طاعت و از معصیت و بر مصیبت، زمانی تحقق می یابد که شرایطی فراهم آید. از جمله مهم ترین عوامل آن، علم و آگاهی است. اگر انسان بخواهد بر انجام تکالیف صبوری کند، باید فایده آن را بداند و گرنه مانند هر کار طاقت فرسایی که اثر آن را نمی داند، آن کار را رها می کند. هم چنین اگر بخواهد از معصیت و گناه دوری کند، باید تاثیر آن را در زندگی اش بداند، وگرنه تحت تاثیر وسوسه ها و جاذبه های گناه به معصیت کشیده می شود. هم چنین زمانی انسان می تواند بر مصیبتی صبر کند که حکمت و مصلحت آن را بشناسد و گرنه به جزع و فزع می افتد.
البته حلیم نیز مانند صابر و صبور و صبار باید نه تنها علم داشته باشد، بلکه برخوردار از تعقل و تفکر باشد تا بتوانند غضب و خشم خویش را مهار و مدیریت کند. بر همین اساس باید علم را یکی از مهم ترین علل و عوامل صبر و حلم در انسان دانست.
حضرت خضر(ع) به حضرت موسی(ع) می فرماید: وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا؛ و چگونه مى توانى بر چیزى صبر کنى که به آن شناخت ژرف و عمیق از نوع احاطه ندارى؟!(کهف، آیه 68)
واژه «خُبر» به ضم خاء به معنای خبیر و خُبره است. خبیر کسی است که زمین را می کند تا اخباری از وضعیت آن به دست آورد؛ هر چه کاوش عمیق تر و ژرف تر باشد، احاطه بر موضوع بیش تر بوده و اخبار به صدق نزدیک تر خواهد بود. بنابراین از نظر خضر(ع) وقتی موسی(ع) کارشناس افعال و کارهای او نیست؛ چگونه می تواند به چیزی که تنها ظاهر آن را می بیند و از باطن آن خبری ندارد، صبر کند. ظاهر این است که کشتی را سوراخ کرده، کودک بی گناهی را کشته و دیواری را به رایگان ساخته است؛ بنابراین، به حکم ظاهر لازم است تا نسبت به آن اعتراض کرد؛ چرا که به حکمت و باطن و ملکوت این کارها آگاهی و شناختی ندارد.(کهف، آیات 68 تا 72)
خداوند درباره فرمان جهاد و مقاتله و کشتار دشمنان می فرماید: کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَعَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ ؛ بر شما کارزار واجب شده است در حالى که براى شما ناگوار است؛ و بسا چیزى را خوش نمى دارید و آن براى شما خوب است؛ و بسا چیزى را دوست مى دارید و آن براى شما بد است و خدا مى داند و شما نمی دانید. (بقره، آیه 216)
این که انسان نسبت به چیزی کراهت داشته یا خوشایند و محبوبش باشد، به علم او بستگی دارد؛ چون شخص ظاهر قتال را می بیند که کراهت آمیز است، بر اساس همین میزان علم خویش داوری می کند، اما اگر نسبت به باطن و ملکوت آن آگاهی و شناخت داشت، این کراهت برداشته می شد و آن امر محبوب می شد.
به هر حال، علم و آگاهی انسان نسبت به مسایل موجب می شود تا نحوه و چگونگی رفتار و کنش و واکنش های وی تغییر یابد. از همین روست که در صبر و حلم نمی توان نقش علم را نادیده گرفت. کسی که می داند هر چیزی از خوب و بد بر سر انسان می آید بر اساس حکمت و برنامه تعیین شده الهی است(حدید، آیات 22 و 23؛انعام، آیه 59) دیگر جزع و فزع نمی کند و بهره مند از رحمت الهی خواهد شد.(بقره، آیات 156 و 157)
امام صادق(ع) خطاب به یکی از مدعیان فتوا بر اساس تفسیر قرآن و آموزه های آن می فرماید: مَا وَرَّثَکَ اللَّهُ مِنْ کِتَابِهِ حَرْفا؛ خدا حتی یک حرف از کتاب قرآن به تو ارث نداده است.(کافی، ج 8، 311) در حالی که خدا به پیامبر(ص) و اهل بیت عصمت و طهارت تعلیم داده است: وَ عَلَّمْتَنَا(ارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 91)
از این سخنان به دست می آید که علم به دو دسته اصلی علم ارثی و علم دراستی تقسیم می شود.(آل عمران، آیه 79)
در ارث اموال باید مورث بمیرد تا وارث ارث ببرد، در ارث معنوی باید وارث بمیرد تا علم معنوی را به ارث ببرد. از این روست که رسیدن به کشف و شهود با مردن اختیاری است که هواهای نفسانی در آن می میرد و قلب زنده می شود: مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا(بحار الانوار، ج 72، ص 59) در چنین حالتی می فرماید: قَدْ أَحْیَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ؛ عقلش را زنده کرد و نفس خویش را میراند.(شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 11، ص 127) وقتی عقل احیاء و زنده شود، چنین قلبی بنده خدای رحمان شده و در مقام عبدالرحمن و عبادالرحمن ظاهر می شود و بهشت را برای خود کسب می کند: العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان.(کافی، ج 1، ص 11)
از نظر آموزه های وحیانی قرآن کسی عالم ارثی است که صفت پیامبران را داشته باشد که مهم ترین آن ها همان خشیت علمی است. این که گفته شد: الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاء؛ عالمان وارثان پیامبران هستند،(کافی، ج 1، ص 32) یعنی عالمانی که صفات پیامبران را دارا شدند. از آیات و روایات به دست می آید که مصداق اتم و اکمل این عالمان همان معصومان(ع) هستند که راسخون در علم الهی و آشنا به محکمات و متشابهات قرآن بوده و متشابهات را به محکمات باز می گردانند و به عنوان مفسران و بیان کننده قرآن هم چون پیامبر(ص) مطرح هستند.(نحل، آیه 44 و آیات دیگر) از این روست که از القاب مهم معصومان(ع) عنوان عالم است.
پس کسی که به خود می خواند و برای خودش دکان باز کرده است، عالم ربانی نیست؛ زیرا کسی که به خود دعوت می کند و می گوید: کُونُوا عِبَاداً لِی مِن دُونِ اللّهِ؛ بندگان من باشید نه خدا(آل عمران، آیه 79) در حقیقت عالم ربانی نیست، بلکه عالم ربانی کسی که به تعلیمات الهی و درس ها و آموزه های آنان را به دیگران می رساند و آنان را به عنوان خلیفه و نماینده خدا و مظهر در ربوبیت، پروردگاری و ربوبیت می کند: وَ لکِن کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَ بِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ.(همان)
از نظر قرآن، هر چه دارید از خدا دارید: وَمَا بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ.(نحل، آیه 53) پس کسی نباید مانند قارون مدعی این معنا باشد که این چیزها از جمله دارایی ها را به علم خودم به دست آورده ام: إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِی(قصص، آیه 78)، بلکه این ها همه از تخویلات و عطایای الهی است: ذَا خَوَّلْنَاهُ نِعْمَةً مِنَّا قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ.(زمر، آیه 49) که گاه به حکمتی چون فتنه می دهد(همان) و گاه به حکمتی دیگر که معلوم ما نیست جز این که مقاصد الهی بدان تامین می شود. پس نمی توان به داشته ها و نداشته ها فخر فروخت و اندوهگین و فرحناک شد.(حدید، آیات 22 و 23؛ فجر، آیات 15 و 16)
خداوند جهان را بر اساس رحمت مهندسی کرده است. از این روست که الرحمن به عنوان اسم جامع همه اسماء و صفات الهی، وقتی در مقام ربوبیت قرار می گیرد، جز رحمت از او چیزی بر نمی آید. پس اگر در جایی غضب الهی ظهور می کند، بر اساس انتقام نیست، بلکه یا برای بیداری شخص است تا استیفای حق دیگری که به وی ظلم روا شده است؛ چنان که تازیانه زدن به زناکار و قصاص نفس بر اساس همین مهندسی رحمت الهی انجام می شود.
به سخن دیگر، اقتضای رحمت عام الهی آن است که عدالت جانمایه هر چیزی از جمله فعل الهی باشد. در روایت است: بِالْعَدْلِ قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْض؛ قوام و استواری و بنیاد آسمان ها و زمین همین عدل است که بدان قرار گرفته است.(عوالی اللئالی ابی جمهور، ج 4، ص 103)
در دعای جوشن کبیر آمده است: یَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبهُ؛ ای کسی که رحمت وی بر خشم و غضبش، پیشی جسته است.(علم الیقین، فیض کاشانی، ج 1، ص 57؛ مفاتیح الجنان، دعای جوشن کبیر) پس هر چیزی بر اساس مهندسی رحمت رحمانی الهی است حتی دوزخ.
امام سجاد(ع) نیز می فرماید: أَنْتَ الَّذِی تَسْعَی رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه؛ تو همان خدایی هستی که رحمتش جلوی غضبش پیش می تازد.(صحیفه سجادیه، ص 78)
امیرمومنان در دعای افتتاح ماه مبارک رمضان می فرماید: «لَا تَزِیدُهُ کَثْرَةُ الْعَطَاءِ إِلَّا جُوداً وَ کَرَماً؛ زیادی عطایای الهی جز موجب افزایش جود و کرم الهی نمی شود.»(تهذیب الاحکام، طوسی، ج 3، ص 109)
خاستگاه این سخن، همان سنت الهی است که می فرماید: وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ ؛ و آنگاه که پروردگارتان اعلام کرد که اگر واقعا سپاسگزارى کنید، شما را افزون خواهم کرد.(ابراهیم، آیه 7)
از این آیه به دست می آید که شکر نعمتی از نعمت های الهی موجب افزایش وجودی شخص می شود؛ زیرا خدا می فرماید با شکر نعمت، شما را افزایش می دهیم، هر چند که به تبع افزایش وجودی شخص، به طور طبیعی نعمت ها از نظر کمیت و کیفیت نیز افزایش می یابد و حتی نعمت های جدید و متنوع دیگری نصیب انسان می شود، ولی آن چه مورد تاکید آیه است، افزایش ظرفیت و وجودی خود انسان با شکر نعمت است؛ این بدان معنا خواهد بود که شکر واقعی بهره گیری از نعمت و به کارگیری آن در مسیر تحقق اسماء و صفات الهی در انسان است. به این معنا که هر نعمتی شرایطی را فراهم می آورد تا انسان بتواند آن را وسیله و سببی قرار دهد تا اسم و صفتی از اسماء و صفاتی الهی در او ظهور کند. این معنا حقیقی شکر نعمت است نه تشکر زبانی. پس وقتی انسان نعمتی را به درستی و در جای مناسب آن به کار می گیرد، این نعمت هم چون وسیله ای می شود که اسم و صفتی در انسان ظهور کند و ظرفیت وجودی او افزایش یابد؛ به اقتضای افزایش ظرفیت وجودی، نعمتی دیگر داده می شود که آن نیز موجب افزایش ظرفیت وجودی خواهد تا جایی که انسان به مقام «عبدالله» و سپس «عبده» می رسد که حتی برخی از اسمای مستاثر نیز در او ظهور و بروز می کند.
پس اگر ذات اقدس الهی نعمت هایی به شخص دهد و این شخص به درستی و راستی از آن نعمت بهره گیرد، ظرفیت وجودی او به ظهور اسماء و صفات الهی در وی بیشتر میشود؛ و با افزایش قابلیت، به طور طبیعی پرسش و سؤال تکوینی او نیز بیشتر میشود؛ و از آن جایی که خدا هیچ سائلی را از درگاهش محروم باز نمی گرداند، به او نعمتی با توجه به این مرتبه و درجه وجودی اش می دهد. این درخواست انسان با شکر و عطای الهی به شکر متقابل هم چنان تا بی نهایت ادامه می یابد. از این روست که امام(ع) می فرماید، عطایای الهی موجب افزایش جود و کرم الهی می شود.
پیامبر اکرم(ص) آمده است تا پیام کرامت را به جهانیان برساند و در کلاس درس خویش کرامت را به مردمان بیاموزاند. ایشان با آن که عظیم و اعظم است و صلابت و صولت عظمت الهی را به نمایش می گذارد و نسبت به کافران حربی شدید است (فتح، آیه 29)؛ اما به نسبت به همگان حتی کافران غیر حربی با کرامت رفتار می کند؛ زیرا ایشان مامور است تا در قول و فعل خود، مکارم اخلاقی را فراتر از محاسن اخلاقی و عدالت اخلاقی به منصه ظهور رساند؛ چنان که می فرماید: انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق؛ جز برای این برانگیخته نشده ام تا مکارم اخلاقی را به اتمام رسانم.((بحارالانوار، ج 16، ص 210)
ایشان که مظهر رحمانیت مطلق الهی و عبادالرحمن است، با کرامت با همگان حتی کافران غیر حربی مواجه می شدند و در برابر کنش ها و افعال زشت و نابخردانه آنان با کرامت و سلامت و صلح و صفا عبور می کرد.(فرقان، آیات 63 و 72)
از جمله مهم ترین ویژگی های رفتار کریمانه با حتی کافران غیر حربی، این است که نسبت به آنان در مقام ابرار و مقسطین عمل می کرد و مومنان را به چنین رویه و سیره ای می خواند. خدا می فرماید: لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیَارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ. إِنَّمَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ قَاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَأَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیَارِکُمْ وَظَاهَرُوا عَلَى إِخْرَاجِکُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ؛ اما خدا شما را از کسانى که در کار دین با شما نجنگیده و شما را از دیارتان بیرون نکرده اند، باز نمى دارد که با آنان نیکى کنید و با ایشان عدالت ورزید؛ زیرا خدا دادگران را دوست مى دارد. فقط خدا شما را از دوستى با کسانى باز مى دارد که در کار دین با شما جنگ کرده و شما را از خانه هایتان بیرون رانده و در بیرونراندنتان با یکدیگر همپشتى کرده اند و هر کس آنان را به دوستى گیرد آنان همان ستمگرانند. (ممتحنه، آیات 8 و 9)
واژه برّ به معنای گسترده و فراخ است. از این رو، به بیابان وسیع ، برّ البته به کسره باء اطلاق می شود و یا گندم که رزق فراگیر و عمومی است ، برّ به ضمه باء گفته می شود. پس مومن نسبت به همگان باید فراخ روزی باشد و به همگان - حتی کافران البته غیر حربی- انفاق و نیکی رساند. هم چنین عدالت قسطی را نسبت به آنان رعایت کند و سهم و قسط هر کسی را بدهد. بنابراین باید توجه داشت که عموم آیه 224 سوره بقره که ابرار بودن را نسبت «ناس»یعنی توده مردم مطرح کرده ، با این آیه تخصیص می خورد و کافران حربی از این عموم خارج می شوند.
انسان از چه چیزی باید به سوی خدا بگریزد؟ از آیه 50 سوره ذاریات به دست می آید که از همه چیز باید گریخت؛ زیرا می فرماید: ففروا الی الله؛ پس به سوی خدا بگریزید! جهت گریز و مقصد و مقصود گریز و فرار را گفته است، اما از چه باید بگریزیم را نفرموده است تا معلوم دارد که گریز باید از همه چیز باشد.
از جمله چیزهایی که انسان باید از آن بگریزد، همان انانیت و منیت است که باید از آن رها شود که تعلق سنگین و وزر و وبالی بزرگ و عظیم است. در روایت است که منیت انسان به سبب همان حدودی که ماهیت ساز است، او را از وجود که حقیقت خدا است دور می سازد. این ماهیت ها که هم چون شبکه ها عمل می کنند، نور مطلق وجود را از روزنه های محدود خویش بر می تابانند و حتی به آن شکل و شمایل و رنگ و جمال می بخشند. هر چند که ما از جهان جز همین شبکه ها و به تعبیر فلسفی ماهیات و به تعبیر قرآنی آیات و تمثیل عرفانی آینه ها چیزی را نمی بینیم و از ظاهر به باطن و از ملک به ملکوت نمی رویم، به طور طبیعی عنصر وجود که همه این ماهیات بدان اصالت و موجودیت یافته اند را نمی بینیم و این گونه است که سرگرم ماهیات با حدود و مرزهای محدود آن می شویم؛ زیرا هر ماهیتی با محدودیت سازی است که می تواند خودی نشان دهد و خود را از دیگری باز شناسد و هویت سازی مستقلی داشته باشد.
در انسان همین محدودیت های ماهیتی در قالب «من» چنان استوار است که اجازه نمی دهد، فقر ذاتی خود از یک سو و آن ستون وجودی که بدان تکیه داده ایم از سوی دیگر را ببینیم(فاطر، آیه 15) و احساس غنای استقلالی می کنیم. پس باید نخست از خود عبور کرد و از آیت و نشانه به ذی آیت و صاحب نشان برسیم که همان وجود است. از همین روست که خدای سبحان به حضرت موسی(ع) می فرماید: وجودک ذنب لایقاس معه ذنب، همین وجود محدودت در قالب ماهیت موسی بودن مهم ترین ذنب و گناهی است که هیچ گناهی بدان قابل مقایسه نیست.
پس باید از میان «من» برخاست و به سمت وجود مطلقی رفت که «ما» است بدون هیچ محدودیت و ماهیتی. یعنی متصل به خدایی شد که همه هستی را پر کرده و صمد است و جوف ندارد و جای خالی برای کسی یا چیزی نگذاشته است. حافظ در این باره می سراید: حافظ ! تو خود حجاب خودی ، از میان برخیز!
پس اگر حافظ بودن و ماهیت منیت حافظ از میان برخیزد چیزی جز وجود مطلق نمی ماند که همان خدای غنی حمید است. عطار نیشابوری نیز می سراید:
با خود منشین که همنشین رهزن توست / وز خویش بِبُر که آفت تو، تن توست
گفتی که ز من بِدو ! مسافت چند است / ای دوست ز تو بدو مسافت من توست.
پس مسافت و فاصله میان خدا و خلق همان خلق بودن و ماهیتی است که او را محدود کرده است. اگر انسان از انانیت و منیت برهد به خدا رسیده است؛ زیرا خدا همان وجود مطلقی است که حایل میان خود انسان و خود اوست: وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ.(انفال، آیه 24)
خدای رحمان، بر اساس مهندسی رحمت، هستی را ایجاد کرد و به همه موجودات بر اساس ظرفیت آنها عطایایی را بخشید. در میان موجودات انسان به عنوان اشرف و اکرم آفریده های الهی مورد عنایات ویژه خدا قرار گرفت؛ زیرا در میان انسان ها، حقیقت محمدی است که به عنوان نخستین ظهور اسمای الهی، مظهر تمام و کمال نور مطلق الهی است(نور، آیه 35)؛ چنان که خود آن حضرت(ص) می فرماید: اول ما خلق الله نوری؛ اولین چیزی که خدا آفریده است، نور من است.
این نور همان عقل کلی و مطلق است که هستی را به حکمت مدیریت می کند. از این روست که وقتی بیان می شود: اول ما خلق الله العقل؛ اولین چیزی که خدا آفریده است، عقل است، مراد آن است که همان نوری که اولین خلقت است همان عقل است. از همین روست که در روایات از جمله روایات مجلد اول اصول کافی که درباره عقل و جهل است، به این نکته اشاره می شود که دین و اخلاق یعنی حیا، هماره با عقل است و از آن جدایی ندارد. این بدان معنا خواهد بود که اخلاق و دین داری ریشه در عقلانیت نوری پیامبر(ص) دارد که مظهر رحمت برای جهانیان است(انبیاء، آیه 107)؛ زیرا خدای رحمان از دریچه اسباب فیض محمدی(ص) به جهان رحمت از جمله وجود را ارزانی داشته است. از همین روست که پیامبر(ص) رحمت برای جهانیان است و همه هستی به ویژه انسان و جن از رحمت واسع ایشان بهره می برند.
نور ایمان، اسلام و قرآن که در دل های مردمان روشن می شود، چیزی جز تجلیات رحمت الهی نیست که از طریق مظاهر اسمای او یعنی پیامبر(ص) و اهل بیت (ع) به هستی ارزانی می شود. پس کسی که قرآنی نشود، از تجلیات رحمانی به شکل کلی بهره مند نخواهد شد؛ زیرا خلقت انسان به نورانیت محمدی(ص) و عقلانیت آن است که در قرآن تجلی می یابد.(الرحمن، آیات 1 تا 3؛ و آیات دیگر)
اما کسی که از این نورانیت عقلی و قرآن محمدی بهره نمی برد، در ظهور اسمای الهی به سمت دسیسه فطرت خویش می رود و آن نورانیت را از خود می زداید. این گونه است که نخست به مرتبه حیوانی و سپس نباتی و در نهایت جمادی سقوط می کند.(اعراف، آیه 179)
بنابراین، انسان اگر بخواهد هم چنان از نورانیت عقلی و رحمت الهی بهره مند باشد، باید بر اساس عقل و دین اسلام و اخلاقی عمل کند که شریعت اسلام بیان کرده است؛ چرا که آن چه شریعت نوری اسلام بیان می کند، مکارم اخلاق و کرامت های آن است که اوج هر شیوه عملی اخلاق و برترین نوع زیست و سبک زندگی است.