سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به یقین بدانید که خدا بنده‏اش را هر چند چاره‏اندیشى‏اش نیرومند بود و جستجویش به نهایت و قوى در ترفند بیش از آنچه در ذکر حکیم براى او نگاشته مقرر نداشته ، و بنده ناتوان و اندک حیله را منع نفرماید که در پى آنچه او را مقرر است برآید ، و آن که این داند و کار بر وفق آن راند ، از همه مردم آسوده‏تر بود و سود بیشتر برد ، و آن که آن را واگذارد و بدان یقین نیارد دل مشغولى‏اش بسیار است و بیشتر از همه زیانبار ، و بسا نعمت خوار که به نعمت فریب خورد و سرانجام گرفتار گردد ، و بسا مبتلا که خدایش بیازماید تا بدو نعمتى عطا فرماید . پس اى سود خواهنده سپاس افزون کن و شتاب کمتر ، و بیش از آنچه تو را روزى است انتظار مبر [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :252
بازدید دیروز :417
کل بازدید :2165350
تعداد کل یاداشته ها : 1987
04/3/21
10:8 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام
رشد از مسایل و مباحث مهمی است که در حوزه های مختلف به ویژه روان شناسی رشد و روان شناسی اجتماعی مورد بررسی و تحلیل قرار می گیرد. این واژه در همه کاربردها و اصطلاحات علمی به معنای برخورداری از توانایی های است که انسان به عنوان ظرفیت از آن برخودار می باشد. سلامت و فقدان نقص در آن به عنوان مهم ترین مولفه مطرح می باشد.
بازخوانی مساله رشد و اشخاص رشید در آموزه های قرآنی به معنای شناخت انسان کامل و سالم از دیدگاه قرآن است. انسان رشید در آموزه های قرآنی کسی است که در حد اعتدال و استوا قرار گرفته است و از توانایی و ظرفیت های خویش بهره برده است. وی هر چند ممکن است به کمال دست نیافته و انسان کاملی نباشد ولی انسان معتدل و مستوی است که می توان وی را به عنوان مصداق انسانی بر شمرد. به این معنا که انسان می تواند غیر رشید و یا رشید باشد. غیر رشید کسی است که از ظرفیت و توانایی های خویش بهره نبرد و در حوزه های جسمی و روحی و روانی دچار نقص است. در این نوشتار با نگاهی به انسان رشید کوشش می شود تا مولفه های آن از دیدگاه قرآن در حد امکان این نوشتار دانسته شود.
گستره مفهومی رشد
رشد در کاربرد قرآنی به حوزه های بینشی و نگرش و نیز حوزه علم و عمل راه می یابد. از این رو از رشد در برابر گمراهی سخن رفته است و هدایت و راه یابی به دین و اصول بینشی آن به عنوان رشد مطرح می شود. در کاربرد قرآنی آموزه های وحیانی که از سوی خداوند فرو فرستاده شده است به عنوان آموزه های رشدی بر شمرده می شود. بنابراین همان آیات و بینات قرآنی به عنوان رشد مطرح است. از این رو قرآن می فرماید: قد تبین الرشد من الغی؛ به درستی راه رشد از راه گمراه به روشنی تبیین شده است.(بقره آیه 256)
دانش رشد به عنوان دانشی بیان شده است که انسان را به امور کمالی و غیبی و ناشناخته ها رهنمون می سازد. در کاربرد قرآنی دانش رشدی غیر از دانش حصولی معمولی و از نوع دانش شهودی است که انسان می تواند با یاری آن از باطن و ملکوت چیزها آگاه گردد و زمان از پیش روی وی برداشته و گذشته و حال و آینده مفهوم خود را از دست بدهد. از این روست که حضرت موسی (ع) خواستار دست یابی به دانش رشدی است که در اختیار عالم ربانی (خضرنبی علیه السلام ) است. وی زمانی در پی این دانش می رود که پیامبر دارای شریعت و عالمی بزرگ و دربردارنده علوم و معارف بسیاری است.(کهف آیه 66)
به نظر می رسد دانش رشدی که حضرت موسی(ع) می جوید دانشی است که خداوند به حضرت ابراهیم پس از آزمون های بسیار بخشیده است و فرموده است که ما ملکوت آسمان ها و زمین را به وی نشان داده ایم . به این معنا که دانش رشدی که به حضرت بخشیده شده ( انبیاء آیه 51) همان علم به ملکوت و باطن امور بوده است. بنابراین دانش رشدی دانشی است که انسان را به مقام خاص می رساند و در حوزه هدایت محض الهی قرار می گیرد.
اما کاربرد دیگری که در آیات قران برای آن می توان یافت در حوزه عمل است. به این معنا که شخصی را رشید می نامند که بر پایه دانش حقیقی و علوم واقعی خویش عمل کند و از راه اعتدال و استوا بیرون نرود. از این روست که از زبان حضرت لوط(ع) این پرسش را مطرح می سازد که آیا در میان قوم و قبیله وی کسی نیست که به اعتدال و استوا باشد و راه افراط و تفریط را نپیماید. به این معنا که قوم لوط گرفتار فرط و افراط بوده و از راه اعتدال و درست بیرون رفته و به لواط می پرداختند. از این رو هنگامی که به خانه وی هجوم می آورد از آنان سراغ مردی رشید و معتدل را می جوید که راه افراط را طی نکرده باشد.(هود آیه 78)
مرشد در آموزه های قرآنی کسی است که مردم را اعتدال و میانه روی بخواند و از آنان بخواهد که راه راست و میانه را که راه مستقیم و صراط راست است را نشان دهد و از گمراهی بازدارد .(کهف آیه 17)
البته هر کسی مدعی آن است که او به اعتدال است و از آن جایی که در نزد همگان اعتدال و استوا و رشد یافتگی امری مطلوب و محبوب است هر کسی مدعی آن است که او فردی رشید است. بنابراین می بیینم که در برابر مومن آل فرعون و حضرت موسی (ع) که مردم را به اعتدال و استوا می خواند و می کوشد تا ایشان در حوزه های بینشی و عملی معتدل و بر رشد باشند، فرعون نیز مدعی رشد می شود و می گوید که من می خواهم شما را به رشد و اعتدال رهنمون باشم.(غافر آیه 29 و 38) قرآن تاکید می کند که گمراهان دعوی خویش را به عنوان رشد و اعتدال مطرح می سازند و باطل خویش را حق جلوه می دهند تا این گونه مردمان سلیم النفس و پاک را گمراه سازند و شبهات در جان ایشان اندازند. از این رو هشدار می دهد که مدعیان رشد گاه خود گروهی گمراه هستند و در عمل و رفتار خویش رشید نیستند.(هود آیه 97)
قرآن برای شناسایی و آگاهی بخشی به مردمان در باره این که رشد چیست و رشید کسیت به تفصیل توضیح می دهد. با نگاهی به سوره های غافرو کهف و به ویژه سوره حجرات می توان دریافت که رشد همه حوزه های بینشی و نگرش و جسمی و رفتاری را شامل می شود و در مراد از آن اعتدال و میانه روی در امور و بهره گیری از تمامی فرصت ها و ظرفیت های بشری برای دست یابی به کمال است.
نگاهی گذرا به آیات سوره حجرات به خوبی روشن می سازد که رشید کسی است که آن چه به دانش و علم یافته به صورت امری بینشی و نگرشی در حوزه رفتاری خویش به جا آورد. در حقیقفت رشید در کاربرد قرآنی ناظر به رفتار و اعمال شخص می باشد. کسی که در حوزه علم و بینش و نگرش به استوا و اعتدال دست یافته باشد در رفتار و کردار و منش خویش نیز آن را به خوبی نشان می دهد. در حقیقت رشید کاربردی در حوزه اخلاق اجتماعی دارد. شخص رشید کسی است که در حوزه اندیشه و بینش بر ایمان است و از کفر بیرون است و در حوزه عمل اجتماعی و منش و رفتار نسبت به آموزه های وحیانی و فرمان ها و دستورهای اجتماعی اولوالامر و صاحبان دولت اسلامی گرفتار فسوق و عصیان نیست.
قرآن در آیات سوره حجرات به همه این حوزه ها توجه می دهد. به این که چگونه با پیامبر(ص) و دیگر اولیای امور اجتماعی رفتار کرد و این که نسبت به آموزه های اخلاقی و هنجارهای اجتماعی چگونه واکنش نشان داد و این که چگونه نسبت به دین و عمل به آن اطاعت ورزید.
از این روست که خداوند در سوره حجرات به همه این مباحث و مسایل می پردازد و در آیه 7 سوره حجرات می فرماید: واعلموا ان فیکم رسول الله لو یطعیکم فی کثیر من الامر لعنتم و لکن الله حبب الکیم الایمان و زینه فی قلوبکم و کره الیکم الکفر و الفسوق و العصیان اولئک هم الراشدون؛ و بدانید که پیامبر خدا در میان شماست و شما باید این نعمت را پاس دارید. اگر او در بسیاری از امور از آرای شما پیروی کند دچار زحمت می شوید و به هلاکت می افتید و خدا نخواسته است که چنین شود بلکه ایمان را برای شما محبوب و دوست داشتنی کرده است و آن را در دل های شما بیاراست و زینت داد و کفر و فسوق و عصیان را در نظرتان ناخوشایند ساخت تا رشد یابید ؛ آنان که این گونه اند همان کسانی هستند که رشد یافته و رشید می باشند.
بنابراین روشن شد که رشد و رشید در آموزه های قرآنی ارتباط تنگاتنگی با حوزه های علم و عمل در ابعاد فردی و اجتماعی دارد. از این که ایمان آورده و در بینش و نگرش راه اعتدال و مستقیم را طی کند و فسق و فجور نورزد و گناه نکند و در حوزه عمل اجتماعی وسیاسی نیز عصیان نکرده و به فرمان های صاحبان امر گوش داده و فرمان برد.
86/6/15::: 11:22 ص
نظر()
  
نفس در واژه شناسی ارتباط تنگاتنگی با دم دارد. در کاربردهای تازی از همین واژه نفس است که تنفس به معنای نفس کشیدن به کار رفته است. به نظر می رسد که شناخت نفس به جهات مختلف و متعددی ضروری باشد؛ زیرا شناخت نفس به معنای شناخت خویشتن خویش است و انسان برای این تعامل سازنده ای با خود داشته باشد و بتواند از ظرفیت و امکانات و محدودیت های اندیشه ای و عملی خویش آگاه شود می بایست نخست خود را بشناسد. این نگرش هر چند بسیار محدودساز می نماید ولی حتی اگر انسان به جهان فرامادی و یا خدا و آخرت باور نداشته باشد، برای زندگی در این دنیا نیازمند آن است که خود را بشناسد و بر پایه ظرفیت ها و محدودیت ها اهداف خود را برای زندگی سعادت مند در دنیا سامان دهی نماید. به این معنا که اگر حتی سعادت را به معنای برخوردار بیش تر از دنیا و زندگی مادی آن بدانیم، شخص می بایست با توجه به نیازهای خویش اهداف را سامان دهی و بر پایه ظرفیت ها و محدودیت ها آن را مقصد و مقصود خود قرار دهد.
هر شخصی هنگامی که ابزاری جدید می خرد می کوشد تا از امکانات و ظرفیت ها و محدودیت های آن آگاه شود تا بهتر از آن بهره گیرد. از این رو شناخت نفس برای زندگی سعادت مند دنیوی و دست یابی به آن امری لازم است.
افزون بر این مطلب خدا پرستان و اهل رستاخیز و قیامت، شناخت نفس را شناخت آفریدگار و پروردگار خویش بر می شمارند؛ زیرا هنگامی که انسان به پیرامون و خود می نگرد، موجودی برتر از خود را نمی یابد. از این رو شناخت خود را راهی به سوی شناخت آفریده خویش می یابد.
از سوی دیگر نفس انسانی به عنوان بخشی از وجود انسان است که می توان گفت بخش اصلی انسان می باشد. شناخت این بخش اصلی به انسان کمک می کند تا وی با آگاهی و دانش بیش تری با خود و امکانات و محدودیت هایش مواجه شود.
نکته مهم دیگری که ما را وا می دارد تا در باره نفس تحقیق کنیم، مساله مدیریت نفس است که به نظر می رسد وجود انسانی را از درون مدیریت و کنترل می کند و وی را به هر سوی که می خواهد می کشاند. از این رو بسیار شنیده می شود که شخص نفس خویش را سرزنش می کند که وی را به سویی کشاند که مطلوب و مقصد وی نبوده و یا در بحران و چالشی افکند که نمی خواست وارد آن شود. به نظر می رسد که این گونه سرزنش ها، توجیه عمل کرد نامطلوب شخص است که می کوشد به هر گونه ای که شده از خود سلب مسئولیت نماید. آیا واقعا چنین است. به این معنا که القای معاذیر و بهانه تراشی از این دست درست است و یا راه گریزی است که برخی به خود باز گذاشته اند.
در این نوشتار کوشش می شود تا بر پایه آموزه های قرآنی شناخت اندکی با این مفهوم پیدا کنیم به ویژه که تاثیر مهم و شگرفی در زندگی بشر به جا می گذارد.
معانی نفس در آموزه های قرآنی
نفس در آموزه های قرآنی آفریده ای است که در انسان و کالبد بشری وی دمیده می شود و با روح و جان و روان و مفاهیم آن ها مرتبط می شود. طبرسى در تفسیر مجمع البیان در ذیل آیه (وما یخدعون الا إنفسهم؛ درباره معناى واژه نفس مى نویسد: واژه نفس سه معنا دارد: روح, تإکید, ذات و اصل چیزی (طبرسى, مجمع البیان, ج 1, ص 46) در صحاح اللغه دو معنا براى واژه نفس بیان شده است: یکى به معناى روح مانند این که گفته می شود: خرجت نفسه, یعنى: روحش خارج شد. و دیگرى به معناىخون مانند تعبیری فقهی که گفته می شود: نفس سائله که به معنای خون جهنده است( صحاح اللغه ذیل واژه نفس) این واژه در قرآن کاربردهای چندی دارد از جمله به معنای روح چنان که در آیه : الله یتوفی الانفس حین موتها (بقره آیه 42) به این .معنا به کار رفته است. معنای دوم آن همان ذات و شخص است که در عبارت : واتقوا یوما لاتجزی نفس عن نفسا شیئا(بقره آیه 48) به این معنا به کار رفته است. معنای سوم آن بخشی از وجود انسانی است که گرایش به غرایز و تمایلات نفسانی دارد. این معنا در آیه : ما ابری نفسی ان النفس لاماره بالسوء الا رحم ربی (یوسف آیه 53) به کار رفته است. معنای چهارم آن همان معنا بشر و انسان را می رساند که در آیه : یا ایها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحده (نساء آیه 1) به کار رفته و به ظاهر مراد از آن حضرت آدم (ع)است. معنای پنجمی که قرآن نفس را در آن به کار برده است قلب و باطن شخص است که در آیه 25 سوره اسراء به این معنا به کار برده است، چنان که می فرماید: ربکم اعلم بما فی نفوسکم.
با دقت در معانی و کاربردهای یاد شده و نظایر آن می توان گفت که واژه نفس در قرآن به معنا به کار رفته است.
معنای نخست به معنای گرایش های غریزی و تمایلات نفسانى است که اشاره به جنبه حیوانی و غرایز طبیعی نوع بشردارد. معنای دوم همان حقیقت انسان است که کاربردهای یاد شده غیر از کاربرد سوم را می توان با اندکی تسامح به آن معنا بازگرداند. بنابراین نفس در این کاربردها به وجود و حقیقت انسانی اشاره دارد.
در آیات قرآنی نفس انسانی آفریده و پدیده ای غیر از تن و جسم اوست که به حکم الهی در هنگام مرگ گرفته می شود و در حقیقت به معنای روح و جان انسان می باشد که می تواند از تن جدا شود و زیست نماید.(انعام آیه 93)
به نظر می رسد که نفس پدیده ای است که در یک فرآیند در تن دمیده می شود و انشا و خلقی دیگر است. شاید عناصر خاکی در زمانی این امکان را می یابند که به شکل دیگری تبدیل شوند و به نفخه الهی دگر دیسی ایجاد می شود. این روح که در انسان دمیده می شود در آغاز نمی تواند بدون تن زیست کند و نیازمند تن است. با او یا همو رشد و بالنده می شود و این استعداد را می یابد که بی تن زیست کند. نخست کرمی را می ماند که در دوره کمون خویش در میان خاک می لولد و سپس رشد و نمو می کند و در هنگام کمال خویش چون پروانه ای پر پرواز می یابد.
نفس در ذات و ماهیت خویش موجودی معتدل است؛ اما استعداد و ظرفیت آن را دارا می باشد که به اشکال مختلف تغییر شکل و ماهیت دهد. از این رو هنگامی که ما از اقسام نفس در قرآن سخن به میان می آوریم در حقیقت به شاکله هایی اشاره داریم که نفس به آن تغییر ماهیت می دهد..
اقسام نفس در آموزه های قرآنی
چنان که گفته شد، هنگامی که از اقسام نفس سخن گفته می شود، مراد بیان دگردیسی و تغییر ماهیت و شکلی است که نفس در بستر و فضایی به آن تبدیل و دگرگون می شود. این تغییرات و صورت یابی های جدید را به اقسام نفس تعبیر کرده اند. از این رو می توان نفس معتدل و مستوی را که خداوند در تن آدمی دمیده و یا آفریده و پدیدار کرده است را تحت تعلیم و تربیت به اشکال و اقسام چند تبدیل کرد. هر یک از این اشکال بیانگر ماهیت جدیدیابی نفس است.
بنابراین نخستین حالتی که برای نفس می توان تصور کرد، حالت اعتدال و استواست که قرآن درباره آن می فرماید: و نفس و ما سویها؛ سوگند به نفس و آن چیزی که او را در حالت استوا و اعتدال قرار داد (شمس آیه 7) این چیزی را که موجب استوا و اعتدال نفس است همان الهام تقوایی و الهام فجوری است که بر او وارد می شود( شمس آیه 8)
حالت دومی که قرآن برای نفس تصور می کند، حالت گرایش به فجور و تمایلات غریزی و افراط و زیاده روی در حوزه مشتهیات است که از آن به هوای نفسانی تعبیر می شود. در این حالت که قرآن از آن به نفس مسول یاد می کند، برای ترغیب و تشویق بشر به کارهای زشت و ناپسند اقدام به نیکو جلوه دادن بدی ها می کند. (یوسف آیه 18 و آیه 83 و طه آیه 96)
این همان حالتی است که می توان آن را به شکلی حالت سوم دانست که از آن به وسوسه گری نفس یاد می کنند. نفس مسوم و مسول می کوشد تا با تغییر در زاویه نگرش و بینش انسانی حقایق را باطل و باطل را حق جلوه دهد. زشتی ها و بدی ها را به شکل خوبی و زیبایی بنمایاند تا انسان فریفته شود؛ زیرا نفس انسانی که در حالت تسویه و اعتدال است خود به خود گرایش به زشتی ها و بدی ها نمی یابد؛ از این رو با فشار های درونی و بیرونی می بایست او را از اعتدال بیرون برد. وسوسه شیطانی و الهامات فجوری موجب می شود که نفس اندک اندک در دام افتد و حقایق را باطل یابد. دشمن برای رسیدن به مقصد خویش می بایست با روکشی از حقایق باطل را به انسان تحمیل کند. این گونه است که نخست به تسویل می پردازد و سپس وی را وسوسه می کند که کار خوب و زیبایی است.(ق آیه 16)
حالت دیگری که قرآن برای نفس تصویر و ترسیم می کند، حالتی است که قرآن از آن به نفس اماره یاد می کند. در این حالت که فرد گرفتار شهوات شده و دیگر باطل برای او جلوه گری می کند و در دام وسوسه هاست دیگر نفس حتی می تواند به صراحت و روشنی بدی ها را به او فرمان دهد و نیازی نمی بیند تا به صورتی زیبا و حق، بدی ها و زشتی ها را جلوه و جلا دهد.(یوسف آیه 53)
این ها دو حالت و یا سه حالت شری است که نفس انسانی آدمی را گرفتار می کند. در برابر این دو حالت قرآن دو حالت دیگر را تصویر و ترسیم می کند.
حالت چهارم آن است که نفس معتدل هر گاه با الهامات فجوری مواجه شد و کاری زشت انجام دهد و یا متمایل به آن شود با نفس لوامه و وجدان بیدار وی را سرزنش می کند تا گرایش به زشتی و یا عمل به آن پیدا نکند.(قیامت آیه 2)
حالت پنجمی که برای نفس قرآن بیان می کند حالتی است که نفس با گرایش شدید به تقوا و الهامات تقوایی و با بهره گیری از نفس لوامه و وجدان بیدار و سرزنش گر خویش به نفسی دست می یابد که از آ« به نفس مطئمن و آرامش و ثابت یاد می شود. ( بقره آیه 265 و فجر آیه 27)
در تصویر قرآنی دو حالت نفس اماره و نفس مطئمنه که در برابر هم قرار دارند، به نوعی از ثبات و استقرار برخوردار می باشند و در حقیقت انسان شاکله و ماهیت وجودی خود را شکل داد و قالب بندی کرده است. از این رو دو حالتی است که می توان گفت که دیگر کم تر می توان این حالت ها را که به مقام تبدیل شده اند از میان برداشت. نفس در حالت اطمینان از ثبات در راه حق و در حالت اماره از ثبات در باطل و فجور قرار می گیرد که کم تر امکان تغییر شکل و ماهیت برای او فراهم است. این گونه است که تنها راه نجات شخص گرفتار در نفس اماره رحمت خداوندی است و گرنه هرگز از این حالت بیرون نخواهد آمد. در حقیقت معجزه ای می بایست تا شاکله وجودی او را دگرگونه سازد که آن به استغفار و توبه بسیار و تمسک به اهل بیت (ع) و شفاعت و توسل به رسول و اهل بیت (ع) است.(یوسف آیه 53)
این ها حالاتی است که قرآن برای نفس بر می شمارد که شناخت هر یک از حالات و آثار آن می تواند ما را در مسیر زندگی خویش یاری رساند.
  
یکی از صفات انسان کامل و برجسته، عزم در کارها و زندگی است. قرآن به این ویژگی با اشاره به انسان های کاملی چون پیامبران اولوالعزم یعنی نوح و ابراهیم و موسی و عیسی(ع) و حضرت پیامبر اکرم (ص) توجه داده است و از مردمان خواسته تا با سرمشق گیری از ایشان خود در این مسیر کمالی قرار گیرند.
به نظر می رسد که عزم به معنای قاطعیت و جدیت در عمل یکی از مهم ترین ویژگی ها و عناصر در زندگی است که انسان بی آن نمی تواند کاری را از پیش برد.
به این معنا که اگر شخصی با هزاران نفر مشورت کند و با بهره گیری از عقول مردمان به بهترین و کامل ترین اندیشه دست یابد ولی ناتوان از عمل باشد، شکست خورده است. از این روست که قرآن به پیامبر اسلام (ص) دستور می دهد که هرگاه با مومنان مشورت کردی عزم کن و کاری را که به یقین و قطعیت در آن رسیدی به طور جدی پی گیر باش. در این مرحله تنها نیاز به توکل است تا خداوند مددکار تو باشد و به هدف و مقصدی که با این عمل متوجه آن شدی دست یابی: فاذا عزمت فتوکل علی الله.
بنابراین عزم به معنای آن است که شخص پس از قطعیت و یقین به درستی کاری اقدام جدی بر عمل آن داشته باشد و کوتاه نیاید.
از این رو از ویژگی ها و بلکه از مولفه ها و عناصر اصلی عزم صبر دانسته شده است؛ زیرا کسی که در مقام عمل قرار می گیرد باید برای دست یابی به هدف کوتاه نیاید و در برابر مشکلات و دشواری ها و بحران مقاومت کند و واکنش های ناپسند و سنگ اندازی دیگران را به هیچ گیرد.
دیگر ویژگی ای که قرآن برای اهل عزم یاد می کند تقوا و خودداری از تحت تاثیرقرار گرفتن فشارهای درونی و بیرونی است که از سوی هوای نفس و یا شیاطین انس و جنی صورت می پذیرد. شخص می بایست با در دست گرفتن مهار نفس حالت های خویش را کنترل شده انجام دهد و بیرون از دایره عقل و عقلانیت و دور از تدبیر به عمل و کنش و یا واکنشی دست نزند.
از دیگر ویژگی های اهل عزم آن است که نسبت به واکنش ها و یا کنش های دیگران در هنگام عمل وی خوددار باشد و حتی نسبت به واکنش های تند و زننده آنان واکنشی مثبت از خود بروز داده آن را به نادانی و جهالت فرد واگذارد. از این روست که قرآن بر فضلیت گذشت و عفو تاکید می کند و آن را از ویژگی ها اهل عزم می شمارد. شخص اگر نتواند در برابر کنش ها و واکنش هایی که نسبت به عمل او صورت می گیرد رفتار مناسب از خود بروز ندهد افزون بر ایجاد دشمنی و به چالش کشیدن خود از سوی دیگر موجب می شود که نیرو و توان خویش را در واکنش به اعمال و رفتار مخالفان عمل هزینه کند. در حقیقت با گذشت و عفو این توان و نیرو به جای آن که صرف واکنش نشان دادن به کنش ها و واکنش های مخالفان شود ، در تقویت و پیش برد اهداف هزینه می شود؛ زیرا اصطکاک با مخالفان موجب می شود که شخص درصدی از وقت و قدرت و توان را در جهت پاسخ گویی به فعالیت های مخالفان هزینه کند که بسیار زیانبار و خسارت آور است.
از این روست که قرآن فرمان می دهد که در برابر مخالفان شیوه صبر و عفو را در پیش گرفته و با تقوا و خودداری از اعمال و رفتار های نابهنجار و دور از عرف به هدف خود توجه داشته باشد. این گونه است که گاه حتی شخص می تواند از دشمن به عنوان نیروی پیشروانه بهره برد و توان و قدرت و فشارهای دشمن و مخالف را در راستای اهداف کمالی و شدن خود هزینه کند. این گونه است که امری منفی و آسیب زا به امری مثبت تبدیل می شود و کارها را به پیش می راند.
به هر حال در اندیشه و بینش قرآنی عزم یکی از اصول اساسی زندگی بشر برای شدن است. هر شدنی هزینه ای دارد که می بایست پرداخته شود. هزینه ای که انسان برای شدن کمالی به عهده می گیرد زمانی دوچندان می شود که مخالف و متضاد به خواسته های دیگری است و این تضاد افزایش می یابد وقتی شخص بخواهد دیگری را به سوی شدن و حرکت کمالی سوق دهد. در این صورت فشارها افزایش می یابد و واکنش هایی به دنبال خواهد داشت. از این رو هزینه ها نیز دو چندان می شود و می بایست که برای رهایی از آن از صبر و گذشت بهره جست و تقوا را به عنوان عاملی مهم تقویت کرد.
این مباحث در آیاتی چون 35 سوره احقاف و آیاتی متعددی از سوره شورا اشاره شده است و با بیان نمونه هایی که از عزم در زندگی بهره نبرده اند مانند حضرت آدم (ع) در مورد دوری از درخت ممنوع و مساله هبوط از مردمان خواسته آن را در زندگی سرمشق قرار داده و خود را در مسیر کمالی پیامبران اولوالعزم قرار دهند.
86/6/1::: 12:6 ع
نظر()
  
آموزه های قرآنی بر پایه و اصول احترام به انسان وکرامت های انسانی بنیاد نهاد شده است . از این روست که اخلاق فردی و هنجارهای اجتماعی محوری ترین مباحث و مسایل در حوزه عمل است. به این معنا که اگر توحید را در حوزه بینش و اندیشه محوری ترین آموزه های دین اسلام و قرآن بدانیم ، اخلاق فردی و اجتماعی محوری ترین آموزه های قرآن در حوزه عمل است. از این رو همواره قرآن انسان را به عمل صالح فرا می خواند و پس از هر فرمانی به ایمان به توحید ، از وی می خواهد که کارهای نیک را انجام دهد. کارهای نیک را می توان به دو دسته فردی و اجتماعی بخش کرد. بخش فردی آن به حوزه امور اخلاق فردی باز می گردد که از آن به خودسازی یاد می کنند و بخش اجتماعی آن همان هنجارهایی است که می بایست انسان مراعات کند .
هنجارهایی که قرآن از آن به عمل صالح یاد می کند خود به هنجارهای عقلانی ، عقلایی (عرفی) و شرعی باز می گردد. بنابراین اصول اخلاقی و هنجاری را می توان محوری ترین مباحث در حوزه دین و آموزه های دینی و قرآن دانست.
یکی از هنجارهای اجتماعی که ارتباط تنگاتنگی نیز با اخلاق فردی پیدا می کند، هنجار احترام به دیگری است . احترام در آموزه های قرآن از آن جایی اهمیت پیدا می کند که با مساله کرامت انسانی ارتباط تنگاتنگی دارد. به این معنا که عدم رعایت این هنجار به معنای هتک حرمت انسانی و زیر پا گذاشتین کرامت انسانی است. در حقیقت کرامت انسانی این اقتضا را دارد تا هر شخصی با دیگر چنان رفتار کند که انسانیت آن را می طلبد. در این نوشتار به این مساله از دیدگاه قرآن پرداخته می شود تا با تحلیل آیات آن نقش مهم احترام دیگری را دریابیم.
گستره معنای احترام
احترام از ریشه حرم گرفته شده که به معنای حرمت نگه داشتن است.( لغت نامه دهخدا) البته این واژه به معنای آن چه که هتک و شکستن آن ناروا باشد نیز آمده است. ( صحاح اللغه ج 5 ص 1895) از این رو حرام هر چیز و یا کاری است که انجام دادن آن ممنوع و ناروا باشد و یا حرم هر جایی را می گویند که انجام دادن برخی از اموری که در جاهای دیگر جایز است، در آن جا نادرست و غیر جایز باشد.( مفردات راغب اصفهانی ص 229).
حرمت شخص به معنای چیزی است که شخص از آن حمایت می کند و حریم شخصی نیز چیزهایی اختصاصی است که دیگران نمی تواند در آن موارد دخالت کرده و وارد شوند.
احترام در اصطلاح عرفی به معنای گرامی داشت و بزرگداشت و تعظیم شخص است که بی ارتباط با معنای لغوی آن نیز نیست؛ زیرا شخص، چیز ، جا یا زمان محترم ، دارای حرمت و حریمی است که حفظ آن لازم و هتک آن نارواست.
ناگفته نماند که واژه احترام به این معنا و مفهوم به صراحت در قرآن به کار نرفته است و این مفهوم از اضافه وصفی برخی موارد به وصف حرام و محترم شمردن به دست می آید. به این معنا که هنگامی که خداوند نفس ( انعام آیه 151) و یا خانه ( مائده آیه 97) و یا ماه (توبه آیه 5) و مانند آن را محترم بر می شمارد از آن این معنا استنباط می شود که می بایست مورد احترام و تعظیم قرار گیرد. البته واژگانی چون تعظیم(حج آیه 30 و 32) و یا توقیر(فتح آیه 9) و تعزیر(همان ) و خفض جناح (اسراء آیه 24) همین معنا و مفهوم اصطلاحی را می رساند. بنابراین نمی بایست تنها به این واژه در آیات قرآن بسنده کرد بلکه برای دریافت مباحث مربوط یا مرتبط می بایست به همه آیاتی که این مفهوم را می رساند ، توجه داشت.
منشا احترام به هر چیزی را می بایست در نحوه ارتباط آن با خدا دانست. هر چیزی انتساب آن به خدا قوی تر و نزدیک تر باشد از احترام بیش تری برخوردار می باشد.
به عنوان نمونه انسان از آن جایی ارزش و اعتبار و احترام فزون تری دارد که انتساب آن به خدا از دیگر آفریده ها بیش تر است؛ زیرا انسان تنها موجودی است که روح خدایی خاصی برخوردار می باشد که این امکان را به وی بخشیده است تا از همه اسمای خدا برخوردار گردد و به همین سبب خلافت الهی را به عهده گیرد. این عنوان و توانمندی موجب شد تا همه آفریده های خداوند به انسان سجده برده و ولایت و خلافت وی را بپذیرند تا این انسان کامل وی را به عنوان نائب و جانشین پروردگار آنان را به کامل لایق و شایسته برساند.
این گونه شد که قرآن به مساله تکریم انسان توجه می دهد. در حقیقت احترام انسان ها ، برخورداری ایشان از کرامت الهی است که در آیه 70 سوره اسراء به آن اشاره کرده و فرموده است: و لقد کرمنا بنی آدم .
انسان از جنبه های مختلف از برتری های بسیاری برخوردار است. ویژگی های فردی انسان به گونه ای است که به طور ذاتی و فطری دوست دار کرامت و حفظ شخصیت ، آبرو و نیازمند احترام است. خداوند با توجه به این فطرت انسانی از انسان ها می خواهد که حرمت خویش را نگه داشت و در گفتار و رفتار خویش حفظ آداب و احترام را داشته باشند.
بسیاری از آموزه های حقوقی و حکمی قرآن ارتباط تنگاتنگی با مساله احترام و تکریم انسان دارد. از این رو حرمت جان آدمی (انعام آیه 151) و یا مال ( بقره آیه 188) و یا عرض و آبرو(نساء آیه 148 و نور آیه 23) در شریعت اسلام و همه شرایع وحیانی آسمانی مطرح شده و از مردمان می خواهد که با یک دیگر به سخن نیکو (بقره آیه 83) و دور از تهمت و غیبت و افترا (حجرات آیه 11 و 12) و صدای بلند ، یا رفتاری تفاخرآمیز و تبختر نما و مانند آن عمل کرده و احترام یک دیگر را نگه دارند.
رعایت احترام دیگران و بی احترامی به آنان آثار وضعی و تکلیفی و پاداش و کیفر خاصی است . خداوند برای این که انسان ها احترام یک دیگر را نگه دارند افزون بر روش های تشویقی و بیان فواید و آثار آن می کوشد تا از روش تهدید و تنبیه نیز بهره جوید از این رو ست که اهانت کنندگان و تحقیرکنندگان را به مجازاتی سخت در آخرت تهدید می کند تا به این روش هنجارهای اجتماعی را تقویت و تثبیت نماید.
قرآن می فرماید که اصولا احترام به دیگری گذاشتن ، پیش از آن که نفع و سودش به طرف مقابل برسد به خود فرد می رسد. بی گمان کسی که به دیگری احترام می گذارد شخصیت و شالکه وجودی خود را نشان می دهد که از کمال سلامت برخوردار است و از سوی دیگر منفعت و سودش به خود فرد باز می گردد و موجب می شود که دیگران به سوی وی گرایش بیش تری پیدا کرده و در کارها و مشکلات دستگیرش شوند.(حج آیه 30)
از آن جایی که قرآن هنجار های عرفی و عقلی را همانند هنجارهای شرعی دارای ارزش و اعتبار می داند مگر آن که با اصول اساسی دین در تضاد باشد و کرامت انسانی را از راه دیگر خدشه دار سازد، در بیان چگونگی رفتار بیش تر به اصول اساسی عقلانی و شرعی می پردازد و اصول عقلایی و هنجارهای عرفی را به زمان و مکان وامی گذارد . از این رو در بیان چگونگی سلام و تحیت تنها به این نکته اشاره می کند که می بایست در آْغاز سخن کلام نیکو و سلام و درود را بر زبان راند ولی تاکید می کند که می بایست مراعات آداب و رسوم هر قومی را کرد. به این معنا که نوع و شیوه احترام در نزد انسان ها با قومیت ها و ملیت ها و فرهنگ های مختلف در زمان ها و مکان های گوناگون متفاوت است . بنابراین می بایست در شیوه تعامل واحترام این شرایط و مقتضیات زمکانی را در نظر گرفت. خداوند در باره سلام می فرماید: و اذا حییتم بتحیه فحیوا باحسن منا او ردوها(نساء ایه 86) اگر به شما سلام و تحیت فرستادند شما بهتر از ایشان عمل کنید و یا دست کم همانند آنان به ایشان احترام بگذارید.
در این آیه با توجه به تفاوت هنجارهای عرفی در نحوه سلام و تحیت دستور می دهد که نخست می بایست بهتر از ایشان، رفتار و سلام ایشان را پاسخ داد و دست کم همانند آنان عمل شود. این بدان معناست که رعایت آداب و رسوم محلی و فرهنگی باید در حد امکان مورد توجه قرار گیرد.
در برخی از روایات آمده است که در پیش از اسلام سلام به گفتن زنده باد بود و پس از اسلام جمله سلام علکیم جانشین آن شد. ( تفسیر کبیر فخررازی ج 10 ص 209) و هم چنین گفته شده است که در دوره یوسف (ع) احترام و سلام کردن به نمازگزاردن بود چنان که همین عمل در میان ساسانیان و پیش از ایشان وجود داشته است و از این رو آیه : خروا له سجدا(یوسف ایه 100) به معنای این است که با سجده به او احترام گذاشته و سلام ورود دادند. در حقیقت این سجده تعظیم و احترام است نه سجده بندگی ؛ .(مجمع البیان ج 5 ص 405)چنان که اکنون نیز در میان شرقی ها این گونه است که شخص با خم شدن احترام خویش را بیان می دارد . هر ملتی نوعی آداب برای احترام و تعظیم دیگری دارد که از آن جمله می توان به اشاره به سر ، کلاه از سر برداشتن ، روبوسی ، دست دادن ، معانقه و گردن به گردن نهادن ، بغل کردن ، بوسیدن سر و پیشیانی ، صورت و دست و حتی پا را یاد کرد. در هندوستان خم شدن و بوسیدن پا بزرگان خانواده مرسوم است.
قرآن بر احترام به پدر و مادر(بقره آیه 83) مومنان (سجده آیه 18) ، مهمان (ذاریات آیه 24) یتیمان و نیازمندان (نساء آیه 36 و بقره آیه 83) و امور مقدس مانند قرآن (اعراف آیه 204 و نیز واقعه آیه 79) ، خانه خدا (نمل آیه 91) ماه های حرام (توبه آیه 36) شعایر الهی ( حج آیه 30) دستور می دهد.
به هر حال احترام به دیگر به معنای تعظیم و تکریم انسانیت است که می بایست به عنوان یک هنجار مهم اجتماعی از سوی همگان رعایت و ترویج شود.
86/5/1::: 9:19 ص
نظر()
  
یکی از نابهنجاری های اجتماعی که خانواده و جامعه از آن رنج می برد و بسیاری به آن حساسیت فوق العاده ای نشان می دهند، مساله تنبلی نوجوانان و جوانان است. البته این مساله اختصاص به یک گروه سنی ندارد ولی در چشم مردمان، تنبلی این گروه سنی به جهت فعال بودن طبیعی و جوشش و سرزندگی و شادابی بیش تر نمود پیدا می کند.
تنبلی به معنای تن پروری ، بی کارگی ، کاهلی و اهمال و سستی به کار رفته است.(فرهنگ فارسی ج 1 ص 1147) در قرآن واژگانی چون کسالی ، بطا و قاعد در این معنا و مفهوم به کار رفته است.
قرآن نسبت به تنبلی افراد در مواردی چون جهاد و نماز و برخی از اعمال عبادی دیگر توجه داشته است. به نظر قرآن ریشه تنبلی در اموری چون جهاد و اعمال و تکالیف سخت و دشوار را می بایست در شک و تردیدی دید که آنان نسبت به خدا و دین دارند. فقدان ایمان کامل موجب می شود تا شخص نسبت به تکالیف سخت و دشوار واکنش مثبتی ندهد و با برخورد سرد خود آن را به کناری نهد؛ زیرا کسانی که به خدا و آخرت ایمان دارند می کوشند تا به آموزه های دستوری خدا و قرآن و پیامبران عمل کنند. شک و تردید در خدا و یا آخرت موجب می شود تا تکاهل و تسامح و تنبلی را پیشه خود قرار دهد و با جان و مال به دفاع از دین خدا و آموزه های آن اقدام نورزد.(توبه آیه 45 و 46)
قرآن ریشه و خاستگاه دیگری برای تنبلی نسبت به دین و آموزه های آن شناسایی و ردگیری می کند. به نظر قرآن عامل دیگر تنبلی در افراد را می بایست در ثروت و رفاه زیاد ایشان دانست. برخورداری از ثروت و امکانات مادی موجب می شود که شخص از کارهای سخت و دشوار بگریزد به ویژه آن که آن کار ارتباط تنگاتنگی با جان و مال او داشته باشد و او را در سختی جانکاهی قرار دهد.(توبه آیه 86)
از دیگر علل و عوامل تنبلی نسبت به آموزه های دینی دنیا طلبی و دل خوش داشتن به زندگی دنیاست؛ از این رو شخص حاضر نیست تا کارهای سختی را در پیش گیرد و از جان و مال خود مایه گذارد.(توبه آیه 38 و 85)
در تحلیل قرآن کسانی که به دین اسلام، ایمان کاملی ندارند و یا منافق هستند گرفتار تنبلی می شوند و این گونه است که در نماز گزاردن ( نساء آیه 142) ، جهاد در راه خدا(آل عمران آیه 167 و 168) و امور دیگری که سخت و دشوار است تکاهل و تنبلی می کنند.
قرآن به مومنان و منافقان و دیگرانی که در حوزه دین تنبلی و تکاهل می کنند هشدار می دهد که این گونه رفتار موجب حسرت و ندامت دیر و یا زودی می شود که راه گریزی از آن نخواهند داشت. زود هنگام آن این خواهد بود که دشمنان بر ایشان چیره شوند و یا از بهره های مادی و معنوی آموزه ها و عمل به آموزه های قرآنی بی بهره بماند و در آخرت نیز دچار خشم و عذاب الهی گردند.(نساء ایه 72 و 73)
با نگاهی به آیات قرآنی می توان دریافت که ریشه تنبلی عدم درک درست از شرایط و وضعیت و موقعیت فرد است. این مساله اختصاص به حوزه دین ندارد و هر کسی که در باره مساله و یا موضوع ای دچار تکاهل و تنبلی می شود و اقدام به کار و عملی نمی کند و در گوشه ای می خزد، در حقیقت شرایط و وضعیت خود را درک نکرده است. دانش آموزی که فایده درسی را درک نکرده است نسبت به آن واکنش درستی نشان نمی دهد و حاضر نیست تا آن را بیاموزد و این گونه نسبت به آن و یا همه دروس تنبلی می کند. بنابراین ایجاد انگیزه و تغییر در نگرش دانش آموز می تواند وی را نسبت به موقعیت خود و موضوع آگاه سازد. این گونه است که قرآن مساله را به سمت و سوی ایمان می کشد و به این نکته اشاره می کند که ریشه و خاستگاه تنبلی را می بایست در تحلیل نادرست بینشی و نگرشی فرد دانست. از آن جمله نگرشی که نسبت به دین و یا آخرت و خدا دارد و یا در مساله دانش آموزی به دانش خاصی نگرشی منفی نشان می دهد.
از این رو قرآن برای ایجاد تلاش در فرد می کوشد تا نگرش و بینش وی را نسبت به مساله تغییر دهد. کسی که بینش و نگرشی درست به مساله ای بیابد می کوشد تا به هر وسیله ای شده آن را به دست آورد. این گونه است که کارهای سختی چون جهاد و نماز بر وی سهل و آسان می شود و روزه و حج را به آسانی در هر شرایطی سخت و دشوار انجام می دهد.
بنابراین تغییر نگرش و بینش می تواند موجب شود تا شخص از تنبلی رهایی یابد و به آدمی سخت کوش و پر تلاش تبدیل گردد. والدین و اولیای مربیان نوجوانان نیز می بایست به مساله تغییر نگرش آنان توجه داشته باشند و با ایجاد علاقه و انگیزه آنان را به سوی تلاش و کوشش سوق دهند. این گونه است که به جای سرکوفت و هشدار و تهدید می توان با تغییر نگرش و با ابزار درونی و مهار باطنی شخص را به موضوع علاقه مند کرد تا انگیزه درونی وی را وادار به تلاش نماید.
قرآن هم چنین می کوشد تا تا با تغییر در نگرش کلی انسان نسبت به دنیا آن را ابزار و راهی برای تعالی نشان دهد. این تلاش از آن رو صورت می گیرد که تغییر نگرش می بایست در دو حوزه کلی و جزیی انجام گیرد.
مساله دیگری که قرآن به آن توجه می دهد مساله رفاه طلبی است. دنیا زدگی و رفاه زیاد شخص را تنبل می کند. بسیاری از خانواده ها در باره کودکان دچار اشتباهی فاحش می شوند و آنان را در رفاه زیاد پرورش می دهند که موجبات تنبلی را فراهم می آورد و نوجوانان را از تلاش باز می دارد.
این ها نکاتی بود که قرآن نسبت به علل و عوامل تنبلی و راه برونرفت و درمان آن بیان می کند. بنابراین به جای برخوردهای فیزیکی و کلامی تند بهتر است که از روش تغییر نگرش و تغییر در امکانات( تنبیه قرآنی ) بهره جوییم تا نابهنجاری تنبلی درمان شود.
86/4/23::: 1:36 ع
نظر()
  
إن هذه أمتکم أمه واحده و أنا ربکم فاعبدون
مفهوم اتحاد ملی
اتحاد به معنای یکی شدن ، یگانگی داشتن ( لغت نامه دهخدا ج 1 ص 844) از ریشه (و ح د) به مفهوم یکتایی و یگانگی است.(ترتیب العین ص 842 و نیز صحاح اللغه ج 2 ص 547 و نهایه ابن اثیر ج 5 ص 160)
نگریستن در کارکرد مفهومی واژه اتفاق ( لسان العرب ابن منظور ؛ ج 15 ص 357) نشان می دهد که مفهوم این واژه با واژه اتحاد بسیار نزدیک است.
اتحاد می تواند به دو صورت حقیقی و مجازی تصور شود. اتحاد حقیقی به معنای تبدیل دو چیز به یک چیز است؛ اگر چه تحقق چنین اتحادی در بیرون و خارج محال است.
اما اتحاد مجازی تبدیل یک چیز به چیز دیگر است که خود بر دو نوع است: گاه با پیوستگی چیزی به چیز دیگر در فرآیندی محصول سومی پدید می آید که می توان به پیوستگی آب با خاک اشاره کرد که گل محصول آن است؛ و گاه دیگر چیزی بدون امتزاج و پیوستگی با چیز دیگر صورت جدیدی به خود می پذیرد که نمونه آن تبدیل شدن آب به بخار در صورت حرارت دیدن است.
اتحاد در اصطلاح سیاسی به معنای یگانه شدن دو یا چند گروه قومی و یا چند کشور و پذیرش نظام سیاسی ، نظامی و اقتصادی واحد است که در پی آن ، به همه آن ها یک کشور و یا کشورهای متحد و یا امت اطلاق می شود. نمونه اتحاد اقوام مختلف و پذیرش نظام واحد سیاسی را می توان در ایران یافت که از گروهای قومی چندی تشکیل شده است. نمونه چند کشور و یا ایالت را می توان در ایالت متحده آمریکا و نیز امارات متحده عربی و کشور پادشاهی بریتانیا به دست داد.(المعجم الوسیط ج 1 ص 1017 و نیز دایره المعارف بستانی ج 2 ص 440)
پیشینه اتحاد انسانی در گزارش قرآن
به نظر می رسد که انسان به جهاتی گرایش به اتحاد دارد، هر چند که دشوار بتوان اتحاد در میان انسان ها را امری فطری دانست ولی انسان به سبب رهایی از زیان های جدایی و بهره مندی از سود و فواید همگرایی و یگانگی، می کوشد تا با دیگران متحد شود. از این رو نخستین اتحاد انسان بیرون از خانواده در بهشت آدم گزارش شده است. در گزارش قرآن به این نکته اشاره شده است که آدم و همسرش برای دست یابی به هدفی خاص با ابلیس که با ایشان در بهشت خاص آنان به سر می برد متحد می شوند. هر چند که خداوند پیش از این ایشان را از همرایی و همدلی با ابلیس باز داشته و وی را به عنوان دشمن آشکار معرفی کرده بود ولی ابلیس با چاره جویی توانست آن دو را همراه و همدل با خود گرداند و اتحادی در میان ایشان پدیدار شد. هدف از این اتحاد دست یابی به ملک جاودانه ( ملک لایبلی ) و مقام فنایی بوده است. بنابراین نخستین اتحاد با شخص و یا گروهی بیرون از خانواده در آن جا شکل گرفت و به جهاتی فروپاشید و به موفقیت دست نیافت.
قرآن در جایی دیگر به اتحاد میان مردمان اشاره می کند و تبیین می نماید که چگونه انسان ها پس از هبوط در زمین برای دست یابی به منافع و رهایی از مشکلات با یک دیگر متحد شده و امت یگانه ای را شکل دادند. در این جا سخن از تحقق امت یگانه به مفهوم اتحاد و امت دینی نیست بلکه به نظر می رسد که به اتحاد میان مردمان و ایجاد جامعه هم هدف اشاره شده است. آنان می کوشند تا با وحدت در هدف و وحدت در رویه و روش به اهدافی که مشخص داشته اند دست یابند. با این همه این امت و جامعه یگانه و هم قصد و هم هدف به جهاتی دچار اختلاف در برخی از مسایل جزیی می شود که برخاسته از اختلاف در منافع و یا روش است. از این رو خداوند برای هدایت ایشان و رهایی از اختلافاتی که در میان ایشان پدید آمده بود و ممکن بود جامعه انسانی بلکه خود انسان را تهدید به نیستی نماید پیامبران را همراه با قانون نوشته شده فرستاد تا با قانون در میان ایشان داوری کند. فایده قانون نوشته شده آن است که از پیش هر فرد وظیفه خویش می شناسد و موارد و مصادیق جرم و مقدار و اندازه تنبیه و مجازات آن را نیز می داند. از این رو هر کسی هم می داند که محدوده عمل او در جامعه کجاست و چه مواردی می تواند تجاوز به حقوق شمرده و مجازاتی را به همراه داشته باشد. هم چنین قانون نوشته شده که از آن به کتاب یاد شده کمک می کند تا داوری منصفانه و عادلانه باشد و در چارچوب خاصی انجام پذیرد.(بقره آیه 213)
بنابراین قرآن گزارش کاملی را وضعیت اتحاد امت ها و ملت ها به میان می آورد که چگونه این اتحاد به جهت مسایلی به اختلاف کشیده شد و چگونه خداوند به یاری ایشان شتافت و برای رهایی از اختلاف و تشدید آن قانون نوشته و کتاب به همراه پیامبران به عنوان تبیین کنندگان و تفسیر و اجرا کنندگان و داوران فروفرستاده تا اتحاد در میان ایشان باقی و برقرار بماند.
آنان تا پیش از آن که به شکل امت ها در آیند شماری کوچکی از انسان ها بودند که در یک جامعه گرد آمده بودند و بر پایه آموزه های شفاهی پیامبرانی چون آدم (ع)و شیث (ع) و ادریس (ع) عمل می کردند. اما پس از آن که جمعیت انبوهی از ایشان در زمین پدیدار شد و در گستره زمین پراکنده شدند، ارتباط مستقیم با پیامبران از میان رفت و اختلاف کوچک میان ایشان به اختلاف بزرگ تبدیل شد. بزرگ شدن جوامع و افزایش تضاد منافع و اختلافات موجب شد تا تنها به قوانین فطری و عقلی و شفاهی شرعی بسنده نشود بلکه قوانین مکتوب جایگزین قوانین شفاهی شود. به ویژه آن که با افزایش جوامع و افزایش محدودیت ها و تنش ها ، نیاز به قوانین پیچیده تر برای مهار و تعدیل اختلاف و کاهش آن ضروری به نظر می رسید. از این روست که قرآن گزارش می کند که در آغاز مردمان امت کوچک و یگانه ای بودند ولی به زودی با افزایش جمیعتی و پراکندگی گستره زمین و تشدید اختلاف میان ایشان لازم شد تا پیامبرانی با ویژگی ای بیشتری از تبشیر و انذار فرستاده شوند . این دسته پیامبران می بایست به جامعه شکل درست و صحیحی می بخشیدند و آنان را به سوی جوامع برتر هدایت می کردند از این روست که نخستین قوانین مکتوب را می بایست شرایع آسمانی دانست ؛ زیرا انسان ها قوانین عقلانی خویش را مکتوب نمی ساختند. بنابراین می توان چنین نظری را مطرح ساخت که پیامبران به هدف ساخت جوامع برتر از سوی خداوند ماموریت یافتند که با آوردن قوانین مکتوب و نوشته شده آن را به گونه ای سامان دهند که مردمان بتواند به کمالات خویش دست یابند و به سوی خدا گرایش و ازخشم و غضبش پرهیز کنند.
از این جاست که می توان گفت که پیامبران نخستین جوامع مدنی و دولت شهرهای با قانون را بنیاد نهادند و آنان بودند که به اختلافات رسیدگی می کردند و حکومت و داوری و مدیریت شهری را به عهده داشتند. آنان نخستین پادشاهان و حاکمان واقعی بشر بوده اند.
بنابراین ققدان قانون و شریعت در هیچ دوره ای ثابت نیست بلکه تنها قرآن اشاره می کند که در بخشی از دوره های تاریخی بشر، قانون و شریعت مکتوبی وجود نداشته است؛ زیرا در این دوره مردمان جامعه و امت کوچکی را شکل می دادند که به طور مستقیم از سوی پیامبران اداره و مهار می شد و آدم و دیگر پیامبران آن را اداره و مدیریت می کردند. ( فاطر آیه 34) در این دوره جامعه کوچک و ساده بود و مردمان با فطرت سالم خویش و رهنمودهای عقل و راهنمایی های شفاهی و مستقیم پیامبران اداره می شد . اما با افزایش جمعیت و پراکندگی انسانی و ایجاد اقوام در مکان های مختلف زمین و پیچیده شدن وضعیت اجتماعی و زندگی بشر است که می بایست جوامع مدنی و دولت شهرها شکل بگیرد؛ از این رو نیازمند پیامبرانی برای هر قوم و دولت شهرهمراه با قوانین مکتوب بوده است تا این جوامع را مدیریت کنند؛ به ویژه که در این زمان اختلافات نیز افزایش پیدا کرده و به خاطر تضاد منافع درگیری های نیز به وقوع پیوسته است. بنابراین لازم شد تا پیامبرانی با قانون مکتوب و حاکمیت اداری و قضایی در دولت شهرها و جوامع مدنی حضور یابند که این مطلب را قرآن در آیه 213 سوره بقره گزارش می کند. به نظرمی رسد که دوره پیش مدنی انسان ها یعنی ایجاد جوامع مدنی با قوانین مکتوب از آدم تا زمان نوح (ع) ادامه داشته است. در این دوره است که انسان ها به جوامع مختلف تبدیل شده اند و بیشترین گستره میانرودان را اشغال کرده و دولت شهرهای بزرگ بنیاد نهاده اند.(جامع البیان مج 2 ج 2 ص 456)
  
بی گمان ارزش انسان در آموزه های قرآنی به دانش است؛ از این روست که تسخیر فرشتگان و هستی، زمانی برای انسان شدنی شد که خداوند به انسان اسمای خویش را تعلیم داد و انسان به دانش اسمایی آگاه شد. این آگاهی هر چند به شکل آگاهی حضوری و شهودی است که از آن به دانش وجودی تعبیر نیز می شود؛ زیرا در جان و وجود انسان جای می گیرد و بخشی بلکه همه وجود وی را شکل می بخشد که در تعبیر مولوی : ای بردار تو همه اندیشه ای . مابقی جز استخوان ریشه ای ، به خوبی تبیین شده است ؛ با این همه دانشی دارای ارزش است که انسان را به مقام خودش بازگرداند و از مقام هبوط به عروج رساند و صعود دوباره ای از خاک زمین به عرش افلاک برین تا عرش سدره المنتهی آغاز کند.
از این روست که قرآن ارزش و اعتبار آدمی را به دانش اسمایی دانسته است که دانش توانایی و ظرفیت به همه آن چیزهایی است که خداوند را به خداوندی متصف ساخته است. آدمی با دانش اسمایی می تواند به کمال مطلق یعنی خداوند دارای اسما و صفات برساند. تفاوت اسما و صفات در خداوند با انسان در این است که اسما در خداوند عین ذات و ازلی و ابدی است و در انسان عین ذات نیست بلکه به شکلی عارض ذات و عنایت الهی است. با این همه این انسان است که می تواند با دانش خویش به جایی برسد که کس در هستی بدان دست نیافته است.
پرسشی که در این جا خود را تحمیل می کند این است که اگر انسان همه اسمای الهی را به جعل تعلیمی دانسته و داراست، چه لزومی دارد تا آن را بیاموزد و به این دانش داشته دست یابد؟ اصولا شدنی است که انسان چیزی را که خود داراست دوباره بجوید و بخواهد؟
به نظر می رسد که این پرسش به جهت مهمی اشاره داشته است. از این رو سخن گفتن از دانش آموزی به معنای یادگیری هیچ سخنی نادرست است؛ زیرا انسان همان گونه که نمی تواند چیزی را که داراست را بجویید و بخواهد هم چنین نمی تواند چیزی را که اصلا ندارد را بخواهد و بجوید.
بنابراین در هر خواستنی می بایست به این مساله توجه داشت که امری به شکل مطلق مجهول نخواهد بود بلکه امری معلوم به شکل اجمالی است که می بایست به طور کامل روشن و دانسته شود. از این رو می توان گفت که انسان تنها اموری را می جوید و می خواهد که دانش اجمالی از آن را دارا می باشد. به این معنا که دانشی را که در اوست و به شکل اجمالی و نهان و ظرفیت وجود دارد می جوید و می کوشد تا آن را به فعلیت در آورد و به شکل عینی و واقعی در خود ظهور و بروز دهد.
از این روست که در آیات قرآنی سخن از تذکر و رهایی از غفلت است. انسان با دارایی موجود در نهاد و نهان خویش می بایست آن چه را که از آن غافل شده را به یاد آورد و به فعلیت در آورد. این دانش همان اسمای الهی است ؛ زیرا اسمای الهی تنها نام و اسم نیست بلکه هر یک دانشی از دانش ها و علمی از علم ها و توانایی ای از توانایی هاست. انسان با داشتن اسم بصیر به توان درک و دیدن درست می رسد و با اسم سمیع و شنوا به توان و ظرفیت شنوایی دست می یابد. بنابر این هر یک از اسمای خود یک ظرفیت و دانشی است که انسان را قادر و توانا می سازد تا با آن خود را به کمال برساند و به کمال مطلق یعنی خدا دست یابد.
این ظرفیت در همه بشر به تعلیم و جعل الهی قرار داده شده است و انسان به هبوط خویش از آن غافل شده است و می بایست دوباره با تلاش و بهره گیری از آموزه های وحیانی و دستورهای قرآن و کتب آسمانی به فعلیت برساند.
در حقیقت گزاره ها و آموزه های وحیانی الهی چیزی جز راه دست یابی به دانش موجود در نهاد و رهایی آن از غفلت نیست تا دوباره به فعلیت برسد.
از این رو دانش آموزی نیز چیزی جز به فعلیت آوردن و یا آوردن و تذکر آن دانش اسمایی نیست که در نهاد و سرشت انسان وجود دارد. از این رو می توان مدعی شد که دانش چیزی جز تذکر و یاد آوری و رهایی از غفلت و دانش آموزی نیز چیزی جز یاد آوری نیست.
  
در آموزه های قرآنی برای تبیین راه های رسیدن انسان به کمال شایسته خویش، نخست به مسایل بینشی چون هستی شناسی ، خدا شناسی و انسانی شناسی پرداخته شده است تا انسان به وضعیت و موقعیت خود در هستی آگاهی و شناخت یافته و سپس در راستای اهدافی که برای او بیان و مشخص می شود از تمامی ابزارها و توانمندی های درون خویش بهره برد.
بخش مهمی از آموزه های قرآنی به انسان شناختی توجه دارد. در این حوزه به خوبی و روشنی، خداوند در نقش آفریدگار به همه جزئیات وجودی و ماهیتی انسان می پردازد و ناشناخته های وجودی انسان را برای خود انسان به عنوان آفریده تبیین و روشن می سازد. سپس در نقش پروردگاری قرار گرفته و در دو حوزه تکویینی و تشریعی انسان را به سوی کمال شایسته هدایت و رهنمون می سازد.
در بخش تشریعی از آن جایی که بخش کلان و مهمی از کار به خود انسان واگذار شده است، آموزه های دستوری وحیانی به گونه است که انسان را در میان انتخاب خیر و شر و خوب و بد و یا زشت و زیبا قرار می دهد و از او می خواهد خود یکی را برگزیند . در ضمن این آموزه های دستوری را به گونه تبیین و وضع کرده است تا هماهنگ و سازگار با فطرت و غریزی انسان باشد ؛ چنان که کوشیده است تا با تبیین دقیق آثار و پیامدهای هر دستور و موضوعی به روشنی بر انسان آشکار شود که چه آثار وضعی و تکلیفی برای هر کنش و واکنش انسانی در دنیا و آخرت است. این آموزه های قرآنی برای تبیین دقیق تر مسائل انسانی نه تنها به مساله کنش و واکنش های انسانی توجه داشته بلکه پا را از این ها فراتر نهاده و به مسایل روحی و روانی و حالات وصفات انسانی و نیز امور باطنی و قلبی انسان توجه و نظر داشته است.
در آموزه های قرآن به مساله شادی و غم به عنوان دو حالت از حالات انسانی از این نظر توجه شده است تا آثار و پیامدهای آن در زندگی دنیوی و اخروی و نیز مادی و معنوی آدمی را بازشناساند و احکام و آموزه های دستوری مبتنی بر بهره گیری و یا هدایت و تعدیل آن در راستای اهداف کمالی را بیان کند.
دو واژه سرور و فرح در قرآن به گونه ای به کار رفته است که می توان این ادعا را مطرح ساخت که سرور در آیات قرآنی و در بینش و نگرش وحیانی امری مثبت و سازنده است ؛ در حالی که فرح مفهومی مثبت تلقی نمی شود.
سرور یکی از حالات روحی و روانی و واکنش طبیعی انسان نسبت به برخی از رخدادهاست. انسان نسبت به امور مختلف واکنش های متعدد و متنوع ای از خود بروز و ظهور می دهد. اموری وی را به هیجان می آورد و بشاشیت و خوشحالی را در وی بر می انگیزاند به گونه ای که این واکنش در ضربان و تنفس و تغییرات دیگر در خون و پوست و دیگر اعضا و جوارح خود را نشان می دهد. چهره باز می شود و گشادگی و تبسم در چهره وی آشکار می گردد. چنان که برخی دیگر از امور واکنش متضادی را در وی بر می انگیزد و موجب می شود که در کارکرد اعضا و جوارج وی اختلال ایجاد شود و نوعی واکنش رفتار ناهنجار و ناخوش از خود بروز و ظهور دهد که همگان با این دوحالت در خود و اطرافیان خوش آشنا هستند و به شادی و اندوه از آن یاد می کنند.
گاه هیجانات به اندازه ای است که می توان گفت بیرون از مهار و کنترل شخص است. این هیجانات شدید موجب می شود که در رفتار و کنش های خویش نوعی عدم تعادل را به نمایش بگذارد.
در کاربردهای تازی و حتی قرآنی می توان این ادعا را تایید کرد که سرور به معنای هیجانات متعادلی است که انسان در هنگام رخدادهای خوشایند از خود بروز می دهد. از حرکات و سکنات و امور دیگر می توان این را دریافت که شخص از وضعیت کنونی و یا رخداد خشنود است و رضایتمندی خویش را به اشکال مختلف نشان می دهد.
تشدید هیجانات و بروز و ظهور آن در زمانی که امر خوشایند بیش از اندازه وی را تحریک به حرکت در آورد به عنوان فرح یاد شده است.
به این معنا که سرور امری باطنی است ؛ در حالی که فرح بروز و ظهور همان امر باطنی و انتقال آن به جوارح است که در این صورت همراه با حرکات تند و شدید بدنی همراه خواهد بود. انسان مسرور کسی است که در درون خویش با حالتی عاطفی مواجه است که از آن به خشنودی و رضایت تعبیر می شود و فرد از این که امور بر وفق مراد است و یا رخدادی موافق طبع او پدیدار شده است ، خشنود و خوشحال است. اما انسان مفرح کسی است که آن هیجانات و حالات رضایت و خشنودی خویش را به شکل خاص ابراز کرده و در بدن و حرکات خویش به نمایش می گذارد.
بنابراین سرور و فرح هر دو یک حالت عاطفی و واکنش مثبت به یک رخداد است ؛ با این تفاوت در سرور آن را به شکل باطنی و قلبی بروز می دهد که آثار آن به شکل گشادگی و تبسم بروز و ظهور می کند؛ در حالی که فرح به شکل حرکات تند و نمایشی نشان می دهد.
اگر به کاربردهای واژه فرح در آیات قرآن توجه شود این معنا به خوبی دانسته می شود که فرح یعنی ابراز حرکات نمایشی سرور امری مثبت و پسندیده نیست. در آیه 76 سوره قصص به صراحت بیان شده است که خداوند کسانی که فرح می ورزند را دوست نمی دارد. از این رو به صورت یک آموزه دستوری از فرح ورزی باز داشته شده و فرموده است: لاتفرح ان الله لایحب الفرحین ؛ فرح مکن که خداوند فرح کننده را دوست نمی دارد.
البته مورد و انگیزه هایی که موجب فرح می شود می تواند در مثبت و منفی بودن فرح نقش مهم و تاثیرگذاری داشته باشد؛ به این معنا که حالات فرح به خودی خود امری خنثا است و نمی توان حکم به خوبی و یا بدی صرف آن کرد؛ ولی از آن جایی که برخی از آیات به صراحت و مطلق حکم به بدی و نابهنجاری امر فرح می کند ، به نظر می رسد که امری منفی و حالتی ناخوشایند و مذموم در بینش و نگرش قرآنی و وحیانی است و در مواردی که به فرح مومنان اشاره شده است به معنای استثناست.
مواردی که قرآن به جهت عوامل و انگیزه هایی امر به مثبت بودن فرح می کند ، مواردی است که مومنان به جهت ابزار مسرت و شادی از نعمتی بزرگ خدادادی اقدام به فرح نموده اند. مانند آیه 58 سوره یونس که سخن از فضل و رحمت الهی است که نصیب مومنان شده است و به مومنان می فرماید که برای این امور معنوی و الهی می توان و باید فرح مند شد. چنان که از این که وحی بر انسان نازل و از برکت راهنمایی وحیانی الهی برخوردار شده اند می بایست فرح مند شد.(رعد آیه 36)
فرح مندی که کافران و یا غیر مومنان نسبت به امور دنیوی انجام می دهند امری مذموم است و آیات بسیاری این مساله مورد نکوهش قرار داده و بیان داشته است که شخص نمی بایست به خاطر برخورداری از امری مادی و دنیوی به فرح بپردازد و فرح مند شود.
رهایی و فرار از جنگ و کشته شدن (توبه آیه 81) و یا برخورداری از نعمتی مادی و زودگذری که خداوند به انسان می بخشد(شورا آیه 48) یا آمدن بادی موافق (یونس آیه 22 ) و یا متاع و زندگی دنیوی (رعد آیه 26) و برخورداری از رحمتی عام و زودگذر دنیوی(رعد آیه 26) و یا فرح کافران از شکست مومنان و گرفتاری های دنیوی(آل عمران آیه 120) نمونه های از آیات است که به مساله انگیزه های فرح اشاره دارد.
به نظر می رسد که فرح چیزی شبیه پایکوبی و حرکات بدنی است که به علت هیجانات شدید در انسان نمودار می شود و مهار انسان را در دست می گیرد و وی را به رفتارها و حرکات غیر قابل مهار وادار می سازد.
اما سرور که همان شادی است امری پسندیده است که گاه از آن به استبشار و بشارت یاد می شود. در این حالت بشره و پوست انسان تازه می شود و طراوت و شادابی در آن نمودار می گردد . شادی و سرور را می توان مترادف هم دانست چنان که فرح و پایکوبی تا اندازه ای مترداف می نماید.
در آیات قرآن آمده است که انسان مومن ، انسانی مسرور و شادان است ؛ چنان که تبیین می کند که سرور به عنوان یک مطلوب برای انسان، حالتی است که انسان های مومن و رستگار در بهشت از آن برخوردار می گردند.( الانسان آیه 11) قرآن می فرماید: وجوه یومئذ باسره؛ چهره هایی که آن روز شاد و باز است.(قیامه آیه 24)
واژه سرور از سر گرفته شده است که در زبان عربی به راز و امر باطنی اشاره می شود؛ هم خانوادگی دو واژه این معنا را به ذهن خطور می دهد که شادی امری باطنی است و مسرور کسی است که حالتی در باطن خویش احساس می کند که نشانه و بیانگر رضایت و خشنودی فرد است. انسان مومن از آن جایی که قدرت و مشیت را در دست خداوند می داند و به حکم توحید محض حتی در فعل نیز قایل به توحید است و خداوند را در همه امور دخیل می داند، از این رو همواره از آن چه واقع می شود خشنود و راضی است؛ چه آن امر مورد موافقت و طبع او باشد و یا با خواسته اش در تضاد قرار گیرد؛ زیرا می داند که همه هستی در دست خداوند و به مدیریت حکمیانه وی می گردد و اگر به شر و بدی دچار شود و یا به خیر و نیکی دست یابد همه به حکم و مشیت الهی است.
به هر حال مومن شخصی مسرور و شادان است و این حالت به عنوان مطلوب در وی دایمی و همشیگی است. وی می کوشد تا در زندگی خویش مسرور باشد و این حالت باطنی را در نهایت به شکل بشاشیت و تبسم بروز و ظهور می دهد.
در روایت است که حضرت پیامبر (ص) همواره تبسم داشت . این دو مطلب را بیان می دارد: نخست آن که مومن می بایست به پیروی از اسوه و نمونه خویش چنین باشد و سرور خویش را به شکل تبسم نشان دهد؛ دیگر آن که در رفتار اجتماعی مومن می بایست حتی غم و اندوه خویش را به دیگر نشان ندهد. اگر آن حضرت همواره تبسم می کرد و این چنین در اجتماعات حاضر می شد ؛ این بدان معنا نیست که آن حضرت غمی نداشت ؛ بلکه غم و اندوه خویش را آشکار نمی ساخت و با گشادرویی و بشاشی با مردم رو به رو می شد. انسان مومن به هر حال گاه با رخدادهایی مواجه می شود که وی را محزون می سازد ولی این بدان معنا نیست که حزن در وی همشیگی باشد و یا حزن و اندوه خویش را به دیگران بنمایاند.
پس مومن کسی است که همواره مسرور و شادان است و آن را به شکل بشاشیت و گشادی رویی نشان می دهد و دیگر آن اگر غم و اندوه به هر علت وسببی بر او عارض شد ( هرچند که از نظر زمانی کوتاه است) به دیگری نشان نمی دهد و دیگران را با خود درگیر نمی کند.
کاربرد واژه بشر که به معنای پوست است در معنای شادی به این نکته اشاره می کند که مومن در شادی خویش از حالت عادی بیرون نمی رود و شادی را اگر ظاهر می کند در پوست خویش نشان می دهد نه آن که در اعضا و جوارح نیز آن را به شکل رقص و پایکوبی و مانند آن به نمایش بگذارد.
در حالات حضرت سلیمان(ع) آمده است که ایشان در واکنش طبیعی به سخن شاه مورچگان تبسم کرد و لبخند زد.( نمل آیه 19) بنابراین تبسم که به معنای لبخند است غیر از خنده می باشد. مومن اهل تبسم و لبخند است و آن را به شکل خنده که واکنشی تند و بلند و دور از مهار و کنترل است بروز نمی دهد. به این معنا که شادی در میان مومنان به شکل شادی و لبخند بروز و ظهور می کند و از این فراتر نمی رود و انسان مومن هرگز نمی خندد؛ زیرا خنده صدای بیرون آمده از حنجره به شکلی خاص است که به نظر می رسد همانند حرکات تند بدنی و اعضا و جوارح در حکم فرح در می آید و یکی از مصادیق و اشکال فرح است که قرآن آن را غیر مطلوب بر می شمارد.
  

انسان با هر اتفاق و رخداد طبیعی به خود می آید که چگونه می تواند با آن رو به رو شود و از کنار آن بگذرد؟ به نظر می رسد که در بینش و نگرش قرآنی و آموزه های وحیانی نمی توان ارتباط میان رخدادهای طبیعی و اعمال و رفتار انسانی را نادیده گرفت. به این معنا که در جهانی که در بینش توحیدی ترسیم می شود ، هر رخدادی ولو طبیعی در جهان ارتباط تنگاتنگی با اعمال و رفتار انسانی دارد و به از باب کنش و واکنش می باشد. اگر به عذاب هایی که خداوند نسبت به اقوامی که بر ایشان خشم گرفته و به حکم غضب الهی نیست و نابود شده اند ، توجه شود در یافته می شود که برخی بلکه بیشتر آن ها در حکم رخدادهای طبیعی دسته بندی می شود. آمدن زلزله ای که قومی را با خانه ها و کاشانه هایشان زیر و زبر کرده است و یا تند باد سیاه و وحشت افزایی که جان ها را از تن ها زدود و یا بیماری و بلایی که مردمان را چون کشت اماده درو ، چید و از میان برداشت و مانند آن ها همه در حکم رخدادهای طبیعی دسته بندی می شود ؛ در حالی که قرآن آن را به عنوان بلایایی آسمانی و به جهت تنبیه و عذاب ایشان دسته بندی کرده است و از مردمان خواسته است تا خود را از تمرد و عصیان دور ساخته تا گرفتار چنین رخدادهایی نگردند. از سوی دیگر برخی از نعمت ها و فراوانی آن را نیز به رفتار و اعمال انسان نسبت می دهد و از ایشان می خواهد که ایمان آورده و رفتار خویش را با آموزه های قرآنی هماهنگ کنند تا برکات از آسمان بر ایشان نازل شود و درب های آسمان باز شود . به هر حال میان اعمال و رفتار انسان با رخدادهای حتی طبیعی از نظر بینش و نگرش قرآنی ارتباطی تنگاتنگی است که نمی توان آن را نادیده گرفت. در روایات است که انفاق موجب دفع بلا می شود و یا صدقه هم در دفع و هم رفع بلایی که می بایست واقع شود نقش دارد. بی گمان زلزله دیروز قم که در ساعت 16 رخ داد، از آن دست زلزله ها و زمین لرزه های است که می توانست به سادگی خسارت بسیاری به بار آورد. خانه های گلی و یا کهن که عمر خویش را کرده است به سادگی می توانست فرو ریزد و جان بسیاری را بگیرد. در همین ایران دیده شده است که کم ترین از این ریشتر هم توانسته است خانه ها را زیر و زبر کند و جان ها بستاند. 5 و 9 ریشتر در روستاهای ایران خسارت بار است و جان های بسیاری را گرفته است. نمونه آن ویران گری زمین لرزه ها را از آن رو یاد نمی کنم که خود یاد کرد آن شاید امری ناخوش باشد. تنها بیان می کنم در یک شهری با 6 و 2 دهم ریشتر شهر زیر و زبر شد و صدها هزار مردند. اما دیروز مردمان قم نه تنها برای آیتی از آیات خدا عزادار بودند بلکه روزها و شب های چندی در سوگ عزیز پیامبر(ص) و نخستین شهید ولایت عزادار بودند. این گونه است که بلای عظیم از قم بگذشت و به خاطر اعمال ایشان قم از مصیبتی بزرگ رست. می گویند شیخ بهایی هنگامی که به دعوت شاه عباس وارد بر اصفهان شد عصری بود. هنگامی که شهر را بنگریست به چشم برزخی خویش دید که آسمان آن چنان گرفته است و مصیب بر آن سایه افکنده است که هر آن ممکن است به بلایی چون قوم لوط و عاد و ثمود و شعیب نابود شوند .پس اراده کرد که نه تنها وارد شهر نشود بلکه بامدادان از آن جا کوچ کند. در همین اندیشه بود که نیمه شب فرارسید و دید که آسمان نورباران شد و دست های بسیاری به سوی آسمان بلند است. آن چنان بود که شیخ را به شگفت افکند . کسانی که نماز شب می خواندند آن چنان زیاد بود که بر گناه کاران نیمه نخست شب و بد مستان می چربید. پس گفت به این شهر در می آیم که پاکان و صالحان آن افزون تر از بدکاران آن است و عذاب را اینان از آنان بر داشته اند. این همان حکایت قوم یونس بود که مردمان پاک نهادش بیش تر از اهل فسق و فجورش بودند و عذاب را از خود و قوم خویش دفع کردند. اکنون این دستان پر نیاز و مناجات قمی ها بود که بلا و عذاب طبیعی را از ایشان دور ساخت. قرآن یکی از روش های رهایی از بلایا را دادن خیرات و نماز گزاری می داند. برای رفع و دفع بلا می توان به دستور قرآن و آیات آن خیرات نمود و صدقات داد. دستگیری از حق و بی نوایان راهی برای این رهایی است. دیروز شهر قم از بامداد تا شامگاه عزادار بود و دستجات عزاداری همانند روز عاشورا به حرکت در امد و در عزای صدیقه طاهره شهر قم گریست . این صدقه جاری مردمان قم بود که مرگ را از شهر ایشان دور ساخت و فاطمه(ص) ایشان را به حکم عزای خویش ، عزای خویشان را از ایشان دور ساخت.


  

برخی بر این باورند که قرآن هر چند کتابی وحیانی و جاودانه است و آموزه های آن فراتاریخی است و می تواند در هر زمان و مکانی به کار آید ولی برخی از مطالب همان قرآن به جهت آن که در زمان و مکان خاصی برای فرهنگ و اشخاص خاصی نیز فروفرستاده شده است ، گرفتار لحظه و مقتضیات آن است. از این رو به مساله ای به نام تاثیرپذیری قرآن از فرهنگ زمانه اشاره می کنند و مواردی را نیز به عنوان مصادیق آن بیان می دارند. از نمونه های که ذکر می کنند می توان به مساله جن و سحر و جادو و شیطان اشاره کرد که اموری موهوم و خاص فرهنگ سامی و یا عربی است و قرآن برای بیان آموزه های خویش ناچار شده است که از همان فرهنگ و آداب بهره برد. همان گونه که از ادبیات عربی متاثر شده است و خدا و فرشتگان را که نه مذکر است و نه مونث به صورت مذکر یاد می کند که این تنها محدودیت های است که فرهنگ و ادبیات عربی ایجاد می کند. محدودیت های فرهنگی موجب شده است که قرآن در فضا و تنگنای آن گرفتار آید و خود را با آن هماهنگ سازد و این گونه است که آموزه های قرآنی ناخواسته گرفتار محدودیت های فرهنگی می شود و نمی تواند جز در آن فرهنگ و ادبیات سخن خود را بیان دارد. بنابراین برای پراسته کردن آیات از مضامین فرهنگی و ادبی تلاش جدی ای ضروری است که همه اندیشمندان بدان همت کرده و نیروی خود را در این راه هزینه کنند. آنان شواهدی را نیز نقل می کنند که پیش از این صورت گرفته است. از آن جمله تلاشی که در باره " اذا جاء ربک و الملائکه صفاصفا" بیان کرده اند تا جسمیت خداوند را که در این آیات و مانند آن چون در تعبیر یدالله به کار رفته را تصحیح کنند. به هر حال پیام قرآن هر چند جاودانه است ولی فرهنگ و ادبیات عربی ناخواسته اموری را بر قرآن و شرایط نزولی آن تحمیل کرده است که می بایست از آن رهایی جست. آنان حتی به مسایلی چون برده داری و دخترکشی اشاره می کنند و بیان می دارند که این امور و مصادیق آن کهنه شده و نمی توان بدان ها پرداخت. بنابراین می بایست قرآن را از شرایط لحظه و مقتضیات زمکانی (زمان و مکان و لحظه) جدا کرد و به گونه ای دیگر به آیات آن نگریست. همگی این محققان نوگرا به این مساله اعتقاد و باور دارند و مصادیقی بسیار برای آن یاد می کنند؛ هر چند که در میان خود این افراد اختلاف است ولی در کلیت نه مصادیق با هم مشترک هستند. به نظر می رسد که نوعی خلط در این جا صورت گرفته است. قرآن کتابی از خداوند حکیم و دانایی است که می تواند و این توانایی را دارد که شرایط و مقتضیات را چنان که خواهد به گونه ای فراهم آورد که هر چه را بخواهد انجام دهد. بنابراین می توانست (چنان که انجام داد) شرایط فرهنگی و زبانی ادبیات عربی را به آن حد از کمال مطلوب رساند تا آموزه های شناختی و دستوری پایدار و جادوانه خود را در قالب همان ادبیات و فرهنگ ارایه دهد بی آن که لازم باشد تا تحت تاثیر فرهنگ و ادبیات امری ناخواسته را بر قرآن تحمیل کند. اگر ادبیات عربی اقتضای آن را دارد که خداوند و یا فرشتگان به صورت مذکر و یا مونث ذکر شود، در حالی که آنان به گونه ای نیستند که ذکوریت و یا انوثیت در آنان معنا و مفهوم یابد، همان خداوند این توانایی و امکان را نیز بیان داشته است که تغییراتی را ادبیات و یا فرهنگ ایجاد کند تا مقاصدش را از طریق آن انتقال دهد و ارتباطی کامل و درست با انسان برقرار نماید بسیاری از مصادیقی که درباره تاثیرگذاری فرهنگ زمانه بر قرآن بیان می شود ، مصادیقی هستند که به جهت ناتوانی از درک درست و فقدان ابزارهای شناختی به عنوان فرهنگ عربی و سامی مردود شمرده شده و یا آن را با واقعیت های علمی ناهماهنگ و نادرست تشیخص داده شده است. در گذشته هنگامی که ابزارهای پیشرفته کنونی وجود نداشت آتش گرفتن دریا و آب های دور از تصور بود و یا این که انگشتان چگونه بازسازی می شود که خطوط آن نیز مشخص می دارد که از آن کیست و یا درباره سلول های بنیادین و یا ذرات بسیار ریز که هنوز بر پایه نظریه تارها و نظریه m به دنبال کشف بیش از 21 ریز ذره اتمی می باشد و هز اران معما و چیستان علمی دیگر که اکنون با ابزارهای دقیق علمی برخی کشف شده است. آیا تاثیر چشم و انرژی های ساطع از شخص و یا هاله انسانی و یا وجود موجوداتی که از انرژی ساخته شده و همانند انسان جان دار است امروز به اثبات نرسیده است. از سوی دیگر تا کجا می توان به نظریه های علمی پای بند بود؟ در مطلبی از بردگی و زنده به گور کردن دختران نوشتم که برخی گفتند که مساله دیروز بود. اما اگر به خوبی نگاه شود هم بردگی و هم زنده به گور کردن دختران مساله دیروز و امروز و فردای ماست. در گزارش های مختلف که در پایگاه های اینترنتی بسیار دیده اید و خوانده اید سخن از کشتار دختران در هنگام شناسایی در زمان جنینی آنان است. در سال هزاران و بلکه صدها هزار هزار دختر در زهدان مادران شناسایی و کشته می شوند. این زنده به گور کردن مدرن دختران نیست؟ آیا هزاران دختر برای بردگی فروخته نمی شوند و هزاران کودک ربوده و به بردگی کشیده نمی شوند؟ قرآن در آیات خود هم به این مساله پرداخته است و هم حقوق کودکان و بردگان را بر شمرده است. در این دنیای بردگان جدید نمی بایست حقوقی داشته باشند. چه قوانینی حقوق آنان را تضمین می کند و مردمان را وامی دارد که آن را رعایت کنند. مدتی پیش در خبرها آمده بود که 70 میلیون مرد چینی قادر به ازدواج نیستند؛ زیرا سیاست های تک فرزندی دولت موجب شده است که زنان هنگام بارداری تنها فرزندان پسر را زنده نگه داشته و دختران را بکشند . این زنده به گور کردن دختران در رحم اتفاق می افتد و این بی گناهان پیش از تولد کشته می شوند. آیا نمی توان اکنون هم همانند دیروز پرسید : بای ذنب قلت ؛ این دختر به کدامین گناه ناکرده کشته شد؟


86/3/16::: 12:1 ع
نظر()
  
<   <<   136   137   138   139   140   >>   >