حسادت به معنای آرزوی نیستی نعمتی از دیگری ، یکی از خلق و خوی های زشت بشر است که از سوی همگان مورد نکوهش و سرزنش است. حسادت همواره نسبت به آشنایان است و آدمی به کسانی که نمی شناسند هرگز و یا کم تر احساس حسادت می کند.
قرآنی برای حسادت به عنوان رذیلت و پستی اخلاقی و نابهنجاری اجتماعی دو بازتاب و پیامد خاص را مطرح می سازد. بازتاب اخلاقی به شخص باز می گردد و شخص در درون خویش دچار نوعی بیماری می گردد و آرامش خاطر خود را از دست می دهد و گاه دچار افسردگی و حتی بحران شدید روحی و روانی می شود که برآمد و برآیند آن می تواند خودکشی و مرگ از روی حسادت باشد.
از نظر روان شناسی اجتماعی و بازتاب و واکنش های عمل اجتماعی می توان گفت که حسادت به عنوان نوعی بیماری اجتماعی و شخصیتی می تواند آثار و پیامدهای زیانباری را به دنبال داشته باشد. قرآن در این حوزه با بیان مصادیق عینی درباره حسادت زنان و فرزندان برای آن نابهنجاری های رفتاری مانند افشای راز و افشاگری و تهمت و افک و افترا در میان زنان و قتل و آدم ربایی در میان فرزندان اشاره می کند. این ها به معنا انحصار رفتاری نیست، بلکه به معنای بیان نمونه ها و مصادیق است.
در داستان حسادت زنان پیامبر که در سوره تحریم و ممتحنه و در برخی دیگر از سوره ها مطرح شده می توان به رفتارهای زشت و نابهنجاری اشاره کرد که از سوی زنان نسبت به دیگری تنها به سبب حسادت بروز و ظهور کرده است.
اما آن چه در این نوشتار مورد توجه و تاکید است مساله حسادت در میان فرزندان است. فرزندان در هر سنی که قرار داشته باشند نیازمند محبت از سوی پدر و مادر هستند. از این روست که برای فرزندان همواره جلب محبت ایشان مهم و اساسی است. هر گونه واکنش نادرست و یا کنش ناروا می تواند احساس حسادت را در میان فرزندان بر انگیزد. در داستان برادران یوسف (ع) این مساله مطرح شده است که چگونه محبت یعقوب (ع) به برخی از فرزندان یعنی یوسف و بردار تنی اش، موجب می شود که برادران تصمیم به کشتن برداری بگیرند که از نظر برادران مورد توجه و محبت پدر قرار گرفته اند. آنان هر چند که ممکن است در این داوری اشتباه کرده باشند و بر اساس توهم و تحلیل نادرست به این نتیجه رسیده باشند که یوسف (ع) مورد توجه و محبت بیش از اندازه پدر قرار گرفته است ولی همین داوری و تحلیل که زمینه آن را رفتار و کنش ها و واکنش های پدر پدید آورده است موجب شده تا دست به قتل برادر بزنند هر چند که ایشان به سبب مخالفت برادر بزرگ تر خویش دست از قتل شسته و با آدم ربایی و انداختن وی به چاه و سپس فروش برادر به کاروانیان برای بردگی کنار آمدند. ولی آن چه مهم است این که حسادت می تواند موجب قتل و یا آدم ربایی شود و رفتارهای زشت و نابهنجار دیگری را دامن زند. (یوسف آیه 7 و 8)
به سخن دیگر حسادت همان گونه که می تواند به صورت آرزوی زوال نعمتی از دیگری باشد می تواند عامل اساسی و اصلی بسیاری از نابهنجاری ها از جمله قتل و آدم ربایی و اهانت و تهمت نیز شود. بنابراین خانواده ها و به ویژه پدر و مادر می بایست مواظب باشند که به گونه ای رفتار نکنند که علایم و نشانه های تبعیض و تفاوت در آن نمودار باشد و یا این که چنین توهم و تحلیل نادرستی پدید آید. این مساله اختصاص به فرزندان کوچک ندارد؛ زیرا قرآن مطرح می سازد که برادران یوسف (ع) مردانی بزرگ و کاملی بودند و چنان خود نیز مدعی هستند عصبه و مردان تنومند بوده اند.
آمارها بیانگر آن است که بیش ترین علل و عامل مستقیم و یا غیر مستقیم در افزایش طلاق در میان خانواده ها عدم تعامل سازنده و مفید میان زن و شوهر است.
زنان بر این باورند که با اختیار شوهر توانسته اند به همه چیزهایی که می خواستند دست یابند و ستون استوار بنیاد خانواده را در اختیار گرفته و به سخنی خرشان از پل گذشته است. در حالی که نگه داشت چیزی سخت تر از به دست آوردن آن است. مردان در دست زنان و یا در کنار ایشان همانند ماهی بسیار لغزنده هستند .
از این رو، نمی توان از گریزپایی ایشان سخن نگفت و امید داشت که همواره پای بند خانه و خانواده باشند مگر آن که انگیزه های قوی و شدیدی هم چون گذشته ایشان را در محیط خانواده حفظ کند.
در ریشه یابی طلاق همواره از مسایل جنسی به صراحت و یا کنایه سخن گفته شده است. مردان پیش از آن که به جا و مکان و غذا اهمیت دهند، به مسایل جنسی اهمیت می دهند. از این روست که گفته اند ریشه مشکلات خانوادگی را می بایست در خلوت گاه ایشان جست. بر پایه آموزه های قرآنی و فرمان الهی زنان و مردان می بایست در شبانه روز سه وعده را خلوت کنند و در این سه زمان حتی فرزندان نیز نباید در این خلوت گاه ایشان وارد شوند.
در این سه خلوت زن می بایست خود را به اشکال و اقسام بیاراید و از هر گونه آرایش و زینت بهره برد. جامه های خواب به تن کند و خود را به شکلی عریان کرده و به شوهر خویش نشان دهد. از بهترین و خوش بو ترین عطرها استفاده کند و از عشوه و کرشمه چیزی فرو نگذارد. در این مدت خلوت با یک دیگر در باره مسایل خصوصی سخن بگویند و معاشقه نمایند. در باره مسایلی سخن نگویند که کدورت زا باشد و مشکلات بیرون از خلوتگاه را به درون خلوتگاه بکشاند. در این خلوتگاه است که زن و شوهر در حریم کاملا خصوصی می توانند یک دیگر را از نظر جسنی به طور کامل ارضا و خشنود و راضی نمایند و بر اساس پاره ای روایات نمی بایست زن دیر به خلوتگاه رود و با طولانی کردن نماز وقت شوهر را از میان برد و یا هنگام ورود خود را آرایش نکند و زمینه های تحریک جنسی را از میان بردارد.
به هر حال عرضه کردن زن به مرد در خلوتگاه و حریم کاملا خصوصی اصلی قرآنی و حکمی الهی است که نمی توان از آن چشم پوشید. از این روست که گفته اند بسیاری از مشکلات و درگیری های میان زن و شوهر در طول روز ارتباط تنگاتنگی با خلوت گاه ایشان دارد.
هر گاه مسایل خلوتگاه حل شود، همه مشکلات دیگر و دعواها و نزاع های خانوادگی به خودی خود حل می شود. اگر مردی در باره پوشش زن و یا غذا و نحوه بچه داری و مانند آن اشکالی می گیرد، ریشه آن را می بایست در جایگاه دیگر جست و این گونه چیزها بهانه هایی بیش نیستند. البته این بدان معنا نیست که عوامل دیگر را نادیده گرفت و بر مشکلات اقتصادی و تاثیر آن چشم پوشید. بلکه تاکید بر این جنبه حساس و اساسی در زندگی زناشویی است.
در این حریم خصوصی، بچه ها و دیگر کسان حاضر در محیط خانواده نمی بایست وارد شوند. در دستورهای قرآنی و نبوی این مساله بارها مورد تاکید قرار گرفته است که زن و شوهر می بایست از خوابگاه مستقل و مجزایی برخوردار باشند که زن و شوهر از هر حیث بتوانند آزادانه به معاشقه و رفتارهای جنسی اقدام کنند. در محیط های غربی برای پدر و مادر خوابگاهی مستقل است و دیگران به هیچ وجه در طول شبانه و روز مگر با اجازه آنان نمی توانند وارد این حریم مطلقا خصوصی شوند. آنان در این بخش به طور کامل اسلامی وقرآنی عمل می کنند هر چند در امور دیگر غیر قرآنی و حتی ضد دینی (یهودی و مسیحی ) رفتارمی کنند، ولی این گونه رفتار ایشان همان اسلامی است که در محیط شرقی و اسلامی از آن خبری نیست .
در حقیقت ما در شرق اسلام را داریم ولی در غرب مسلمانی را می توانیم بیابیم . اسلام شناسنامه ای موجب می شود که دین به کناری برود و بسیاری از آسیب های خانوادگی و حتی اجتماعی و نابهنجارهای ایجاد شود. در شرق پدر و مادر در کنار فرزندان می خوابند و از هیچ گونه امکانات جزیی برای معاشقه و رفتارهای جنسی برخوردار نمی باشند. این گونه است که بسیاری از آسیب های خانوادگی و اجتماعی در کشور پدیدار می شود و آمار طلاق فزونی می یابد.
بازخوانی حسن التبعل یعنی نیکوترین شیوه شوهرداری در آموزه های قرآنی مطلبی است که در پست بعدی تقدیم خوانندگان می شود.
اصطلاح سیاسی ولایت، هر چند که در اندیشه سیاسی اسلام نوعی محبت و دوستی را در خود نهان دارد و اصولا ریشه آن از ولایت به معنای محبت و دوستی گرفته شده است، با این همه نوعی اعمال دخالت در امور دیگران به شمار می آید. از این روست که به طور طبیعی کسی را بر دیگری ولایت به عنوان اصطلاح سیاسی آن نیست. به این معنا که هر گونه دخالت هر چند در راستا مهر و محبت نیازمند نوعی ولایت خاص است که کسی را این شانیت نیست. اگر کسی می خواهد دیگری را از چاه در آورد و از مشکل و دشواری که در آن قرار دارد برهاند، نوعی تصرف و دخالت در زندگی شخصی او کرده است و این تصرف و دخالت به طور طبیعی و قانونی، غیر مشروع و غیر جایز است، هر چند که همگان و حتی خود شخص کمک شونده به این رسیده باشد که مورد مهر و محبت واقع شده است.
بنابراین تنها خداوند به عنوان آفریدگار و پروردگار از این شانیت برخوردار می باشد که بر دیگری ولایت داشته باشد و در امور او دخالت نموده و در کارهایش تصرف نماید. از این روست که گفته شده که خداوند خاستگاه و منشای هر گونه ولایت تصرفی است و تنها او و یا هر کسی که از سوی وی دارای ولایت است می تواند از آن بهره مند شود. بنابراین نیازمند شناخت و آگاهی از وجود چنین ولایتی در دیگری هستیم. این شناخت و آگاهی از ولایت تصرفی دیگران نیز، نیازمند نوعی ارتباط با خدا به عنوان خاستگاه ولایت است. این ارتباط تنها از طریق آموزه های وحیانی و از راه پیامبران امکان پذیر است. البته نوعی ولایت طبیعی در میان انسان ها وجود دارد که آن نیز با منشائیت خداوند است و در حقیقت چیزی همانند ولایت طولی تکوینی قلمداد می شود. به سخن دیگر برای ولایت تصرفی می توان دو تصور به دست داد: نخست آن که ولایت طولی تکوینی باشد . به این معنا که همان گونه خداوند به سبب آفریدگاری و پروردگاری از ولایت برخوردار می باشد هر موجودی که در طول این جریان قرار می گیرد از همان عنوان به شکل سست و ضعیف آن برخوردار می شود. از این رو پدر و مادر نیز نوعی ولایت تکوینی طولی به عنوان تاثیرگذاران در حوزه آفریدگاری و پروردگاری بهره مند می شوند. تصور دیگری که از ولایت می توان به دست داد ولایت تشریعی و قانونی است که برخاسته از ولایت تکوینی نیست بلکه خداوند به عللی برخی از افراد بشر را بر برخی دیگری برتری و ولایت می بخشد و آنان مجاز می باشند در محدوده قوانین و مقرراتی خاص اعمال ولایت و تصرف نمایند.
به نظر می رسد که ولایت انسان کامل و پیامبران(ص) و اولیای معصوم(ع) از نوعی ولایت تکوینی باشد و تنها به حوزه ولایت تشریعی و قانونی محدود نشود؛ زیرا انسان کامل به عنوان خلیفه الله و ولی الله از مقام و منزلتی تکوینی برخوردار می گردد که به وی شایستگی تصرف در دیگری را می دهد. این مقام و منزلت به سبب مقام وجودی است که کسب می کنند و به دست می آورند و به آنان این قدرت و شانیت را می بخشد که در نقش خلیفه الهی بودن همانند خداوند آفریدگار و پروردگار باشند و تصرفات ایشان از چنین منشا و خاستگاه بر خیزد. در حقیقت انسان کامل و معصوم انسانی است که به سبب آفریدگاری و پروردگاری طولی خویش از ولایت برخوردار شده است. همین ولایت را در حوزه های دیگر و اشخاص دیگر نیز می توان گفت. به این معنا که ریشه ولایت تشریعی را می بایست در ولایت تکوینی جست. از این رو کسانی از ولایت تشریعی برخوردار می باشند که از نظر تکوینی دارای چنین شانیت و قابلیتی باشند.
با این تفسیر از ولایت و تصرف می بایست گفت که ولایت هر کسی می بایست برخاسته از ولایت تکوینی باشد که منشا و خاستگاه آن خداوند است.
از آن جایی که ولایت در امور دیگران حتی به شکل فرمان و گفتار نوعی ولایت است می بایست ریشه و خاستگاه مشروعی داشته باشد و از نظر شرعی و قانونی به خدا و ولایت او باز گردد. امر به معروف و نهی از منکر نیز به دلیل آن که جنبه فردی نداشته و وظیفه اجتماعی است و در روابط انسان با دیگران معنا می یابد به گونه ای ولایت و دخالت در امور دیگران شمرده می شود . از این روست که عمل کردن به این دو فریضه و تکلیف الهی نیازمند سلطه و ولایت تکوینی و تشریعی دارد. این دو وظیفه برای کسانی که خود عامل به اصول اخلاقی و هنجاری هستند به شکل ولایت مطرح می شود. به سخن دیگر کسانی که خود در حوزه ایمان و عمل مردمانی صالح و درست کار هستند( صالحان) و یا می کوشند تا صالح و درستکار باشند( یعملون الصالحات) از این ولایت برخوردار می باشند. ولایت ایشان در طول ولایت خداوندی است و در حقیقت آنان به عنوان خلیفه الهی در این حوزه عمل می کنند. به سخن دیگر چون ایشان خود مردمانی صالح و یا در حال خودسازی و اصلاح گری نفسی هستند از ولایت عمومی خداوند برخوردار می گردند و آن ولایت تکوینی ایشان به ولایت تشریعی تعمیم و گسترش می یابد و آنان می توانند بلکه می بایست دیگران را به صلاح و اصلاح بخوانند و فرمان دهند.
این گونه است که با تعالی و تکاملی که می یابند به مقامی می رسند که از بخشی از ولایت الهی برخوردار می گردند و می تواند بلکه می بایست از ولایت خویش بهره گرفته و مردمان را به حق و صلاح و اصلاح دعوت کنند. خداوندی که بر همگان ولایت دارد برای مومنان صالح و در حال اصلاح این ولایت و حق تکوینی و تشریعی را قرار داده است تا در دیگران به ولایت تصرف کنند. از این روست که می فرماید: المومنون و المومنات بعضهم اولیاء بعض یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر (توبه آیه 71)
این ولایت مومنان از نوعی ولایت مولوی است و تنها ارشادی نیست. ( تحریر الوسیله امام خمینی ج 1 ص 465) از این روست که ولایت مومنان نیازمند جعل و تشریع از سوی خداست؛ زیرا کسی که به چیزی فرمان می دهد و یا از چیزی باز می دارد امر و فرمان همانند راهنمایی و ارشاد نیست بلکه همانند امر و نهی پلیس است که در صورت نادیده گرفتن آن جریمه و مجازات و بازخواست دارد. بنابراین بعید نیست کسی که عمل زشت و ناپسندی را مرتکب می شود و یا از خوب و پسندیده ای سر باز می زند دو معصیت و جرم را مرتکب شده است؛ زیرا هم زشتی کرده و یا ترک خوبی نموده است و هم فرمان و نهی مومنان را نادیده گرفته است.
به هر حال برای مومنان از سوی خداوند ولایت در حوزه اجتماعی قرار داده شده است و این ولایت است که به حکم امر و نهی مولوی موجب می شود تا شخص در صورت تخطی مجازات دوگانه ای شود.
قرآن این ولایت را به دو شکل تجویز نموده است: گاه آن را به صورت امری همگانی تصویر می کند که هر مومنی موظف است تا از این ولایت خویش بهره برد و تفاوتی میان مومنی با مومنی دیگر نیست. دیگر آن که به صورت تشکیلات سازمان یافته در حوزه دولت اسلامی عمل کند. این نهاد قانونی از ولایت عامه و خاصه بهره مند است. یعنی هم از آن جایی که از سوی نظام ولایی سیاسی تشکیل می شود مسئولیت دارد و از ولایت نظام سود می برد و هم از ولایت عمومی که خداوند به مومنان داده است بهره مند می شود. این سازمان موظف است که در جامعه همواره امور را نظارت و بررسی کند و رعایت موازین اسلامی از سوی مردم و دولت مردان را خواستار شود و در صورت تخطی مجازات و تنبیه نماید.
اما از آن جایی که گاه سازمان ها تحت تاثیر مسئولین خود قرار می گیرند خداوند ولایت را به شکل عام نیز به مومنان تفویض می کند تا مومنان در صورت مشاهده هر گونه تخطی از موازین و مقررات اسلامی همگان از دولت مردان و توده را به عمل دعوت کند و در صورت تکرار و تشدید آنان را مجازات نماید.
دعوت به معروف افزون بر بهره گیری از گفتار نرم و نیکو (بقره آیه 83 و طه آیه 44) و شفقت و مهربانی (قصص آیه 20) و شکیبایی (لقمان آیه 17) می بایست همراه با بیان جایگزین و رفتارهای درست و صحیح باشد. به سخن دیگر در مواردی که مسایل طبیعی و غریزی چون شهوت آدمی را به سوی منکر و زشتی می کشاند مناسب است که از سوی دعوت کنندگان و نهی کنندگان جایگزین مناسب و مباحی برای برطرف کردن آن نیاز معرفی شود. از همین روست که حضرت لوط (ع) قوم خود را از کار ناشایست لواط نهی می کند و به آنان پیشنهاد می کند که به جایی آن که رفتاری چنین ناشایست برای ارضای نیاز و شهوات خود در پیش گیرند از راه مباح و ازدواج با دختران خود آن را برآورده سازند.(هود آیه 78) در حقیقت بر همه مسئولان و کسانی که امر به معروف و یا نهی از منکر می کنند واجب و لازم است که در مورد نیازهای طبیعی و فطری و غریزی که از راه ناروا و ناشایست ارضا می شود از طریق معرفی و آماده سازی جایگزین عمل کنند. بارها دیده شده است که در جامعه از امری نهی می شود ولی نه جایگزینی معرفی می شود و نه آن جایگزین را در اختیار همگان و نیازمندان قرار می دهند. اگر شخصی گرسنه است و دزدی بد و زشت و غیر قانونی است می بایست جایگزین نیز نه تنها معرفی بلکه در اختیار نیازمندان قرار گیرد.
از این رو مجازات کسانی که نه جایگزینی را می شناسند و یا بدان دسترسی ندارند نه تنها نادرست است بلکه خود عامل تشدید نابهنجاری هاست و دور شدن مردم از دین و فطرت سالم است. بنابراین در مواردی که نیازی طبیعی وجود دارد برای برآورد آن می بایست هم موارد حلال و مباح نیاز معرفی و هم در اختیار نیازمندان قرار گیرد.
خنده واکنشی طبیعی در برابر هیجانات احساسی و عاطفی است. هیجاناتی که بر خاسته از شگفتی انسان است موجب می شود تا به اشکال مختلف سرور و شادمانی در چهره و لبخند و تبسم بر لب و یا خنده با صداها و آوازهای خاص خود را نشان دهد. قرآن عامل و علت اصلی واکنش های هیجانی شادی و سرور و خنده را شگفتی بشر می داند. هر گاه انسان با چیزی که انتظارش را نداشته باشد رو به رو شود ناخودآگاه و ناخواسته واکنشی نشان می دهد که آثار آن در روح و روان و نیز جسم و بدن وی نمودار می شود. این گونه است که شاد می شود و خنده و لبخند بر چهره اش نمایان می شود.
از نظر قران هر چند که خنده و تبسم از پیامدهای غیر اختیاری و طبیعی انسان نسبت به علل و امور شگفت انگیز و غیر منتظره است ولی عوامل خنده وعلل آن اموری اختیاری است که می تواند گاه به شکل اختیاری ایجاد شود و شخص را در موقعیتی شگفت انگیز قرار داد. به این معنا که این امکان به طور اختیاری فراهم است تا با ایجاد عوامل خاص موجبات شگفتی شخص را فراهم آورد و خنده را در وی بر انگیزد.
از نظر قرآن ایجاد بستر و زمینه ها و یا عوامل شگفتی و در نتیجه خنده امری مطلوب و درست است و برای ایجاد شادی در شخص می توان از این ابزار بهره جست. در داستانی که قرآن از چگونگی دیدار فرشتگان با حضرت ابراهیم (ع) به دست می دهد نه تنها به نمونه ای عینی از ایجاد عوامل خنده اشاره می کند بلکه با بیان کاملی از این رخداد گزارشی از ترفندها و بازهای نمایشی فرشتگان اشاره می کند تا موجبات خنده ساره همسر ابراهیم (ع) را فراهم آورند. شاید بازخوانی این حکایت و تبیین و تحلیل گزارش قرآنی از این منظر بر خیلی ها سخت باشد ولی این بدان معنا نیست که کتمان آن یا ارایه آن به شیوه و روشی دیگر می تواند حقیقتی را نهان سازد. آن چه اتفاق افتاد هیچ به معنا تضعیف مقام پیامبری نیست چنان که رفتار فرشتگان نیز هیچ گاه به معنای نادیده گرفتن مقام و جایگاه بلند آنان نمی باشد. در این جا تنها نخست به گزارش قرآن از حرکات نمایشی فرشتگان اشاره می شود که نوعی طنز خاصی را با خود همراه دارد. در این نمایشنامه که قرآن آن را گزارش می کند و فرشتگان آن را به مورد اجرا در می آورند پیرزنی چنان تحت تاثیر قرار می گیرد که از شادی به صدای بلند می خندد و صدای آواز خنده وی همگان را به سوی وی جلب می کند. داستان این نمایش طنز فرشتگان در دو سوره هود و ذاریات آمده است. در آیات 69 تا 76 سوره هود و آیات 24 تا 29 سوره ذاریات به این داستان به طور کامل پرداخته شده است. در این جا تلاش شده تا هر دو گزارش با هم ادغام شود و گزارش یگانه ای از نمایش طنز فرشتگان برای شاد کردن ساره ارایه شود.
فرشتگان خود را به شکل مردان جوانی کامل و زیبا در می آورند و با تجسم یابی به عنوان مسافران وارد بر حضرت ابراهیم (ع) می شوند. حضرت ابراهیم گروهی جوان مسافر را می بیند که به سوی وی می آیند. آن حضرت که همواره مهمان نواز بود به استقبال ایشان می شتابد و آنان را به خانه خویش مهمان می کند.
شمار مهمانان به اندازه ای است که گوسفندی کفاف ایشان را نمی کند از این رو گوساله ای فربه از گله خویش بر می گزیند و می کشد. ساعتی به ذبح و پوست کندن و آماده سازی آن مشغول می شود. آن گاه آتشی می افرزود و به آشپزی می پردازد. در این مدت جوانان در خانه وی در انتظار هستند تا ایشان بیاید. آن حضرت سفره رنگین از کباب و خوراک هایی که از گوساله فراهم آورده است می اندازد و آن گاه مهمانان عزیز و گرامی خویش را به خوردن فرا می خواند.
اما هیچ یک از جوانانان مسافر دست به غذا نمی برند. آن حضرت که با علم و دانش الهی و چشم ملکوتی خویش ایشان را نمی شناسد در حیرت می شود و در درون از ایشان بیمناک و هراسان می گردد؛ زیرا کسی که به غذا دست نمی برد به حتم قصد شومی دارد که حاضر نمی شود از خوراک میزبان بخورد. این گونه است که هراسان و بیمناک به ایشان می نگرد.
همسرش ساره که پیرزنی است، در گوشه ای به این جوانان و رفتارشان می نگرد و رفتار همسرش را زیر نظر دارد. ترس را در چهره وی می خواند و این که این جوانان چه خواهند کرد؟
در این هنگام است که فرشتگان خود را معرفی می کنند و می گویند که اصلا انسان نیستند تا خوراک بخورند و از غذای گوساله تغذیه کنند.
وقتی پرده فرو می افتد . حضرت ابراهیم از این که رو دست خورده و این مدت سرکار رفته است به ایشان هاج و واج می نگرد. ساره در آن گوشه اتاق ایستاده و به گفته ها و حرکات شوهرش و مهمانان خیره شده است. ساره هنگامی که می شنود مهمانا ن وی فرشتگانی هستند که شوهرش را سر کار گذاشته اند و او را مدتی به دنبال کشتن گوساله و آشپزی و سفره و خوان گذاری مشغول داشته اند ، ناگهان به خنده می افتد و از این وضعیت پیش آمده با آواز بلند و صدای رسا شروع به خنده می کند. فرشتگان با این نمایش خویش چنان شرایطی را فراهم می آورند که موجبات شگفتی و خنده ساره را فراهم می آورند.
در این داستان حضرت ابراهیم (ع) به گونه ای در بازی فرشتگان وارد می شود که از جزئیات و کلیات آن هیچ آگاهی ندارد. حضرت خود بازیگری مهمان است که زمینه خنده ساره را فراهم می آورد؛ زیرا عدم آگاهی آن حضرت شرایط و وضعیتی را پدید می آورد که شگفتی ساره و خنده وی را سبب می شود.
ناگفته نماند که پیامبران از علم و دانشی خاص برخوردار می باشند و حضرت ابراهیم (ع) دانشی شهودی داشت و ملکوت و باطن همه چیزهای جهان را به اذن و خواست الهی می دانست. از این رو نمی توان وی را عدم اطلاع دانست ولی در هنگام آزمون مانند داستان قربانی کردن اسماعیل و در این داستان که بیان شد آن حضرت در نوع از عدم آگاهی به سر می برد و نتوانسته بود حقیقت و باطن این جوانان مسافر را ببیند و بشناسد. از این روست که ناخواسته وارد بازی و طنز نمایشی فرشتگان می شود.
قرآن هستی را نشانه می داند. به نظر می رسد که در بینش و نگرش قرآنی نشانه ها از جایگاه خاص و ویژه ای برخوردار می باشند به گونه ای که بی نشانه ها نمی توان مفاهیم قرآنی را فهم کرد و به درک درستی از حقیقت و واقعیت در تحلیل قرآنی دست یافت. تفکر و تدبر در نشانه ها امری است که فرمان اصلی خداوند و پروردگار هستی و انسان است . انسان می بایست در قرآن به عنوان نشانه های خداوند تفکر و تدبر کند چنان که بر اوست تا در هستی بیرون و هستی درون خویش نیز به عنوان نشانه ها بیاندیشد. این گونه است که نشانه های در همه جا نقشی پر رنگ و شگفتی دارند.
نشانه ها و نمادها مجموعه ای از ابزارهای شناختی هستند که بخشی از واقعیت را به شکل دیگری بازگو می نمایند. هر نشانه و نمادی گوشه ای از حقیقت و باطن چیزی را می نمایاند. در این بازگویی از حقیقت باطنی ، نمادها و نشانه ها کم و بیش از ظرفیت های متفاوتی برخوردار می باشند. برخی به گونه ای هستند که انسان را به سوی مقصد و مقصود به آسانی و سادگی منتقل می کنند و برخی از این توان و شانیت و ظرفیت برخوردار نمی باشند. برخی از آن ها در حالتی از حالات از ظرفیت بیش تری برخوردار می باشند و همان نسبت به یک شخص در حالتی دیگری از ظرفیت انتقالی کم تری برخوردار می باشد. چنان که تفاوت میان انسان ها و نوعی تلقی و ارتباط با نشانه ها خود عاملی مهم و موثر در حوزه پیام رسانی و واگویی حقایق می باشند.
از این روست که همه در حوزه نشانه های آفاقی و هم نشانه های انفسی و نیز نشانه های وجودی و کتبی و لفظی مساله تصریف آیات مطرح می شود و برای یک حقیقت ده ها بلکه هزارها بلکه ملیون و یا میلیاردها و چنان که خود قرآن بیان می دارد بی نهایت نشانه است که اگر دریا و اقیانوس ها با هفت برابر وضعیت کنونی آن جوهر و مرکب شوند تا نشانه ها را بنگارد از نگارش نشانه ها ناتوان خواهند ماند و آب ها به پایان می رسد و این نشانه های تصریفی به نهایت نمی رسد. به سخن دیگر همه این نشانه ها و نمادها که حقیقت یگانه ای را باز می نمایاند تنها تصریف آیات و نشانه هایی است تا انسان خود را بیابد و راه گم نکند. با این همه انسان در پس این نشانه ها و پرده ای از آن خود را گم می کند و نشانه ها اصالت می یابند و حقیقت در پس آن گم می شود. این گونه است که با همه ظهور آن حقیقت یگانه ، به کثرت نشانه ها ، حقیقت باطن می شود و آن چه آشکار است در پس پرده پندار مخفی می گردد.
اگر همه چیز نماد و نشانه است که قرآن از آن به آیه و آیات یاد می کند و اگر همه این نشانه ها تصریف یک واژه و حقیقت و کلمه است که خداست، پس چرا برخی از کارها می بایست انجام شود و برخی از نشانه ها نادیده گرفته شود و برخی ازنشانه ها مغضوب گردد و برخی نابود شود؟
اگر ابلیس نشانه ای از نشانه های خداست که هست و اگر او نیز عضوی از لشکر خداست که هست : لله جنود السموات و الارض ؛ پس چرا می بایست برخی از نشانه از قرب و منزلت برخوردار شود و برخی دور گردند و مورد نفرین و دورباد قرارگیرند؟
چنان که گفته شد هر نشانه ای با توجه به ظرفیت وجودی نشانه و نیز وجودی گیرنده پیام و نشانه متفاوت است و این تفاوت گاه تفاوتی ذاتی وماهوی است و گاه دیگر تفاوتی قراردادی و اعتباری است و گاه به حکم محکمات است و گاه به حکم متشابهات می باشد. به هر حال دنیا این گونه است که آب چون از ناودان فرو ریزد رنگ و شکل گیرد و از نشانه بودن به سستی و یا شدت گراید.
این گونه است که کعبه خانه خدا می شود با آن که اینما تولوا فثم وجه الله ؛ به هر سوی رو کنید آن سوی خداست. پس از اگر هر نشانه ای نشان از خداست و هر نمادی نام الله را در پس خویش دارد پس از چرا کعبه نشانه است؟
انسان موجودی نشانه گرا و نمادگراست و چون در عالم ماده و نشانه های می زید به ناچار می بایست نمادی داشته باشد. فرشتگان موجوداتی تنزیهی هستند از این روست که درهنگام آفرینش آدم به این نکته اشاره می کنند که خداوندا ما تو را تقدیس و تسبیح می کنیم بنابر این نیازی به موجودی دیگری نیست. خداوند در آن جا گزارش می کند که هدف موجودی است که افزون بر تسبیح و تنزیه بتواند اهل تشبیه باشد. این گونه است که تنها به نگاه عقل مدار تسبیح گو و تنزیه کننده سلب گرا ، نگاهی تشبیه گر و اثباتگری نیاز بود تا حقیقت خداوندی در جلال و جمال او تجلی کند و کمال الهی رخ بنماید. از این روست که انسان تنزیه گر و تشبیه گو را آفرید تا خود را در آینه کمال آدمی بنگرد.
این انسان تشبیه گر و اثبات گرا نیازمند آن است که نشانه ها و نمادهایی را داشته باشد. این گونه است تا کعبه به عنوان نماد و نشانه توحید جعل می شود تا انسان گم نشود. کعبه نشانه ای است تا انسان راه خویش را گم نکند؛ زیرا در میان این همه نشانه ها و تصریف آیات حقیقت را به طور کامل نمی تواند ببیند و بنگرد از این رو لازم بود تا مرکز تمرکز و محوری توحیدی داشته باشد.
کعبه خود نشانه است و مناسک حج یعنی انبوهی از نشانه ها و نمادها که به شکل آیینی اجرا و انجام می شود . همه این ها برای آن است که انسان خود را بیابد و خدا خود را. اگر از انسان خواسته می شود تا در حج قربانی کند و گوشت و خون بریزد و هدیه کند. هدف آن نیست تا خون و گوشت قربانی به خدا برسد بلکه از برای آن است که تقوا را بیابد. تقوا به معنای خود داری و نگه داری و حفظ از گمراهی است. وقتی انسان به اطاعت الهی در این گوشه دنیا به قربانی می رود و مناسکی را به شکل نمادین به جا می آورد آن چه مطرح می شود اطاعت اوست. هر ناظر بیرونی می فهمد که این شخص موجودی مطیع است و این همه را تنها به تعبد و اطاعت انجام می دهد. در حقیقت آن چه در همه اعمال خود را نشان می دهد اطاعت وفرمانبرداری محض آدمی است. اگر هر کسی برای هر گوشه ای از این مناسک و آیین های حج فلسفه ای را بیان می کند و از پس حضور درعرفات معرفت را می شناساند و یا از پس اشواط توحید محوری را می خواند. این همه هر چند درست و به صواب است ولی این ها خود نام و نشانه ای از اطاعت است. همان پرسشی که برای گذشتگان بوده است که چرا قربانی کنند ؟ و آن گاه به این نتیجه رسیدند که گوشت و خون به دیوار کعبه بمالند و یا بیاویزند تا خدایشان بهره گیرد ، این توجیه های ما این زبان را دارد ولی در پس همه این ها آن چه نباید فراموش شود اطاعت است. مگر تقوای الهی جز به اطاعت محض و تعبد از آموزه های و فرمان های یقیینی و قطعی اوست؟ بی گمان طوعا او کرها به سوی او می رویم و چه خوب است که به اطاعت به سوی او رویم. این گونه است که حقیقت حج جز تقوا نیست و حقیقت تقوا نیز جز اطاعت از فرمان های او نمی باشد. بنابراین: لاینال الله لحومها و لادمائها و لکن یناله التقوی منکم ( حج آیه 37) آن چه به خدا می رسد از این قربانی گوشت و خون آن نیست بلکه آن چه به خدا می رسد تقوای شماست. در حقیقت هدف از این همه همان تقواست که همان اطاعت است. این نشانه ای است که خداوند برای آزمون بشر آن را قرار داده است. پس حقیقت را با تدبر در این آیه و آیات انفسی و آفاقی درک کنیم و بیراهه نرویم. خداوند میزان سنجش را تقوا و اطاعت انسان قرار داده است و از حج اگر کسی چیزی جز اطاعت و تقوا به دست نیاورد همه چیز آن را به دست آورده است و بلکه همه معنای آفرینش و هستی را به دست آورده است.
پس ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
اگر این عشق تجلی اطاعت و تقوا نباشد آن عشق و حج هیچ سودی نبخشد و آدمی را به جایی نبرد. پس در حاجیان می بایست در حج خویش تنها در اندیشه اطاعت و تقوا باشند که تنها این ذخیره آخرت ایشان است و در پیشگاه خداوند به امانت می ماند. این نشانه حج را به هدف و مقصد یگانه هستی و اطاعت از وی به جا آوردن هدف حج و وجوب آن است. باشد که در هر کجا نشانه ها را به درستی دریابیم و به حقیقت یگانه بدان نزدیک شویم . مگر نه این است که روزه نیز از برای همین دست یابی به تقوا ست و آن خود نشانه ای دیگری از نشانه های آن یگانه ؟ کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون
شخصیت انسان را مجموعه ای از بینش ها، نگرش ها، منش ها و گرایش ها تشکیل می دهد. گاه به جهاتی شخصیت انسانی تحت تاثیر رفتارها و کنش ها و واکنش های ناپسند و نابهنجار قرار می گیرد و از حالت تعادل بیرون می رود. برای بازسازی و ساخت دوباره، سازه شخصیتی ، روش هایی را روان شناسان پیشنهاد می کنند که برای تصحیح رفتاری و ایجاد تعادل شخصیتی لازم و ضروری می دانند.
در آموزه های وحیانی نیز به مساله از زاویه دیدی دیگر توجه شده است. مساله توبه یکی از راه های بازسازی است که قرآن بیان می کند. توبه به معنای بازگشت اعتقادی و باوری به سوی هنجارهاست. شخص با توبه به این درجه اعتقادی و باوری می رسد آن چه تاکنون بدان عمل می کرد و بینش و نگرش و گرایش وی را شکل می داد، نادرست بوده است و وی را از راه حق و کمال دور می سازد.
در حوزه عمل نیز روشی را پیشنهاد می دهد که از آن به تکفیر یاد می کنند. تکفیر به معنای پوشاندن است به گونه ای که گویی انجام نشده است.( مفردات راغب اصفهانی ص 714) شخص با توبه از اندیشه گناه و عمل به آن باز می گردد و در اندیشه هنجارها و رفتار درست و صالح می شود و با تکفیر تلاش می کند تا با عمل به هنجارهایی خاص، هر گونه نشانه ای نابهنجاری و آثار آن را از خود بزداید. شخصی که گناه و نابهنجاری را انجام می دهد هر چند با توبه از نظر فکری و روحی به آرامش دست می یابد ولی آثار نابهنجاری در وجود و شخصیت او باقی می ماند و لکه هایی سیاه هنوز در ته دل او باقی و برقرار است از این رو نیاز است تا با اعمال زنگارها و لکه های باقی مانده را بزداید.
قرآن اعمال صالح و کارهای نیک و شایسته را عامل اصلی پوشاندن گناهان و زنگارهای آن می داند.(هود آیه 114) البته پیش از آن که شخص به اعمال صالح رو آورد امید به خداوند است که موجب می شود تا گناهان را با اعمال صالح تکفیر کند و بپوشاند. ( تحریم آیه 8)
برای دست یابی به تکفیر و بازسازی شخصیت وجودی می بایست افزون بر اعمال صالح به امور چند به عنوان شروط و عوامل تکفیر توجه داشت. قرآن برپاداشتن نماز (مائده آیه 12) انفاق و کمک به دیگران و پرداخت زکات و صدقات مالی (همان ) یاری به صالحان و رهبران و پیامبران و احترام به آنان (همان ) را از مهم ترین مصادیق عمل صالح و تکفیر بر می شمارد. در حقیقت این ها نمونه ها و مصادیق عینی از اعمال صالح است که قرآن با تاکید بر آن می کوشد تا توجه انسان ها بدان جلب و جذب نماید.
از این رو آوارگی و تحمل هجرت در راه خدا(آل عمران آیه 190 تا 195) احسان و نیکوکاری ( هود آیه 114 و 115 و زمر آیه 34 و 35 و احقاف آیه 15 و 16) و دوری و پرهیز از گناهان (نساء آیه 31) تحمل سختی و اذیت و آزار دیگران در راه خدا(آل عمران آیه 195) جهاد در راه خدا( همان ) و هر آن چه که مصداق عمل صالح می باشد.(فرقان آیه 70 و نیز عنکبوت آیه 7 و محمد آیه 2) عامل مهمی در تکفیر و پوشاندن گناهان می باشد. این گونه است که تکفیر می تواند آدمی را به شخصیت سالم بازگرداند و تکفیر از گناهان از عوامل رستگاری به شمار آید.
زن در هستی شناسی قرآن از ماهیتی وابسته برخوردار است. در تحلیل قرآنی و گزارشی از آفرینش زن به دست می دهد، زن موجودی است که بر خلاف باورهای تحریفی شرایع یهودی و مسیحی از باقیمانده گل آدم و یا عضو بدنی و کالبدی جسمی وی خلق نشده است. تعبیری که قرآن از این مساله به دست می دهد کاملا با تحلیل و گزارش یهودی مخالف است. در گزارش قرآن به جای آن مساله به حوزه جسم ارتباط یابد به حوزه و نشاه دیگری مرتبط می شود. قرآن از نشاه و مرتبه ای سخن می گوید که نه مرتبه جسم صرف است و نه روح محض. از این روست که سخن از نشاه نفس می کند. نفس در یکی از کاربردهای قرآنی به معنای روح تعلق یافته به کالبد جسمانی است. خداوند در بیان آفرینش انسان می فرماید: خلقکم من نفس واحده و خلق منها زوجها ؛ خداوند شما را از نفس یگانه ای آفریده است و از همان نفس یگانه همسرش را آفریده است(نساء آیه 1)
در این آیه به روشنی بیان می شود که آدم (ع) به عنوان نفس واحد و یگانه ای است که خداوند آفریده است و از بخشی از همان نفس جفت و همسرش را آفریده است. کاربرد حرف جاره من از آن روست تا جزئیت و نیز منشای انتزاع به خوبی تبیین گردد. به این معنا که زن بخشی از همان نفس واحد است و برخلاف باورهای یهودی درکتاب تلمود نه از موجودات دیگر و یا انواع دیگری می باشد و نه این که خود موجود و حقیقت مستقلی است تا موجب شود تا با دو نوع مخلوق متفاوت و گوناگون مواجه شویم و زن را از دایره انسانیت بیرون بریم چنان که برخی از ادیان و مذاهب غیر توحیدی با زن این گونه برخورد می کردند و زن را موجودی غیر انسانی قرار می دادند. شگفت این که در آثار تلمودی یهودی بر این نکته تاکید شده است که همه انسان ها از مادری جنی و یا غیر انسانی به دنیا آمده اند و تنها یهودیان از مادری فرشته پدیدار شده اند.
در باورهای یهودی تناقضات و اختلافات بسیاری یافت می شود که برای شناخت جایگاه زن در قرآن بدان نیاز است؛ زیرا بسیاری از آیات قرآنی ناظر به مباحثی است که در فرهنگ عربی و یهودی وجود داشته است و در حقیقت نقد این فرهنگ و باورها و اندیشه هاست. در باورهای یهودی زن هم از گل زاید آدم خلق شده است و هم این پس پدیداری هابیل و قابیل و سپس شیث برخی از آنان با جنیان و یا نسناس ها ازدواج کرده اند که بیش تری مردم را تشکیل می دهند و برخی دیگر از آنان با فرشتگان ازداوج کرده اند که یهودیان ثمره این ازدواج هستند از این رو خود را ابناء الله نیز می شمارند و به این شیوه می کوشند تا برتری خویش را تثبیت کنند. قرآن هر دو دیدگاه را نقد می کند و می فرماید که زن هر چند که به یک معنا جزیی از حضرت آدم (ع) است ولی این جزئیت در گل و یا روح نیست بلکه در نفس آن حضرت است. دیگر آن که همه انسان ها از همان نفس واحد و جزو او پدید آمده اند و هیچ گونه تفاوتی میان انسان نیست. از این رو می فرماید: و بث منها ؛ از همان نفس واحد و یگانه همه انسان را پراکنده کرد. تعبیر به بث به خلقکم که در آغاز آیه آمده اشاره به این نکته است که خلقت آدم و همسرش خلقتی بی واسطه بوده است و در خلقت دیگر انسان ها که از طریق عادی انجام می شود واسطه دخالت دارد. همین معنا در آیات دیگری نیز به عنوان خلقت از گل و خلقت از منی و نطفه بیان شده است تا معنای خلقت بی واسطه و با واسطه دیگر انسان ها از راه آدم و همسرش دانسته شود.
در تحلیل و گزارش قرآنی تنها آدم و همسرش هستند که بی واسطه آفریده می شوند و پس از خلقت روح نیز به صورت مستقیم در آنان دمیده می شود. از این رو درباره خلقت حضرت مسیح نیز به واسطه گیری مریم در خلقت و بی واسطه گی دمیدن روح به واسطه نزدیک روح القدس اشاره می شود تا این معنا بیان گردد که در خلقت مسیح نوعی واسطه و عدم واسطه وجود داشته است ولی در آفرینش آدم این گونه نبوده است. بنابراین خلقت آدم و مسیح از جهاتی همانند و مشابه هم است.
به هر حال در آیات دیگر قرآنی توضیح داده می شود که همه انسان ها از این نفس یگانه آدم و نیمه دیگر وی که همسر و جفت آن باشد آفریده شده اند و هیچ تفاوتی میان انسان ها از نظر کیفیت خلقت و یا ماده خلقت و یا حتی امر الهی نیست.
در سوره اعراف نیز توضیح می دهد که هدف از آفرینش زن به عنوان جفت و همسر چه بوده است. مطلب مهم در گزارش و تحلیل قرآنی آن است که در هیچ جای قرآن سخن از ماهیت جداگانه و مستقل زن در حوزه آفرینش و خلقت نیست؛ بلکه همواره زن به عنوان همسر معرفی می شود. به سخنی دیگر خداوند نخست ماهیتی به عنوان زن را خلق نکرده است تا میان او و حضرت آدم به تکوین و یا تشریع ارتباط همسری ایجاد کند؛ بلکه از همان آغاز از نفس واحد و یگانه همسرش را آفریده است تا مرد(آدم) در کنارش به آرامش رسد و کمال یابد و کامل گردد.
گرایش مرد به همسرش همانند گرایش کل به جزء خود است و گرایش زن به مرد همانند گرایش جزء به کل خود می باشد. از این رو مرد برای دست یابی به آرامش به جزء جدا شده خویش نیاز دارد و بی او به کمال نمی رسد و کامل نمی شود و زن بی مرد قوام و استواری نمی یابد و در نقص و جزئی بودن می ماند.
در تحلیل قرآنی زن به مرد نیاز دارد و مرد به زن محتاج و مشتاق است؛ زیرا ماهیت مرد و زن یکی است و مرد و همسرش یک نفس کامل را تشکیل می دهند.
در گزارش قرآنی زن عامل بدبختی و یا بیرون رانده شدن انسان (آدم) از بهشت نیست و برخلاف باورهای یهودی که زن را عامل بدبختی و گناه نخست آدم بر می شمارند، زن و مرد هر دو به یک درجه در تحقق گناه دست داشته و مرتکب آن شده اند. از این رو می فرماید که ابلیس هر دو ایشان را فریفت و هر دو ایشان مرتکب گناه شده اند. اما از آن جایی که خلافت و ولایت بر هستی از آن مرد است و مرد کل است و زن جزء وی باید که مسئولیت عمل بر گردن کل بوده است و حضرت آدم مقصر در گناه و تحقق و ارتکاب آن بوده است. از این روست که آدم به عنوان مسئول خود را مجبور می بیند تا پاسخ گو باشد و به درگاه خداوند توبه و انابه می کند. قرآن در بحث توبه سخن را به روی آدم می برد و می فرماید: فتلقی آدم من ربه بکلمات فتاب علیه ؛ آم از پروردگارش کلماتی را تلقی کرد و بدان توبه نمود. پس از پذیرش توبه نیز دوباره مساله به هر دو باز می گردد و همسر آدم نیز به حکم جزئیت مجبور می شود تا بهشت را ترک و هبوط کند . از این رو خطاب خداوند این گونه : اهبطا؛ شما دو تن هبوط کنید و یا گاه شیطان را در آن جا وارد ساخته و می فرماید: اهبطوا؛ هر سه تن هبوط کنید.
به هر حال زن در گزارش و تحلیل قرآنی نه تنها عامل اصلی گناه نخست نبوده است بلکه به پیروی از خلیفه و ولی الله که همسرش باشد مرتکب گناه شد و به جرم تبعیت تبعید می شود. در حالی که در گزارش های توراتی و تلمودی گناه نخست به گردن همسر آدم می افتد.
به هر حال در تحلیل قرآنی از نظر آفرینش زن همانند مرد از یک نفس آفریده شده است که همان نفس آدم است و از این رو همان خصوصیات نفس آدم را دارا می باشد و تفاوت هایی که در میان مردان و زنان وجود دارد تفاوت های ماهوی نیست که تاثیر گذار در مسئولیت ها و یا کیفر ها و یا پاداش ها باشد. البته در این آیات به خوبی و روشنی معلوم می شود که مسئولیت ولایت و خلافت الهی به عهده مرد است و زن به هیچ وجه خلافت و ولایت الهی ندارد. این بدان معنا نیست که آنان به مقام عصمت و طهارت دست نمی یابند و یا به مقامات عالی که اقتضای نفس انسانی است نمی رسند ؛ زیرا نفس زن نیز به جهت همان جزئیت می تواند به مراتب عالی برسد ولی با این همه نمی تواند مسئولیت خلافت الهی را به عهده گیرد حتی اگر معصوم باشد.
خلافت الهی مقام آموزش و تربیت و تعلیم موجودات هستی از فرشته و جن و دیگر موجودات است از این رو مسئولیتی است بسیار دشوار که تنها مرد البته به همراه و مساعدت زن آن را به سرانجام می رساند؛ زیرا چنان که گفته شد زن بخشی از نفس مرد است که مرد به آن کامل می شود و آرامش می یابد و زن به شوهر خویش قوام و استواری پیدا می کند. از این رو وابستگی تکوینی در میان آنان وجود دارد. مرد همواره به زن نیاز دارد و بی او ناقص است گویی که جزیی از وی نیست.
با این نگره قرآنی بر خلاف باورهای بسیار می بایست گفت که زن و مرد از نظر ماهیت تفاوتی ندارند و تنها اختلافات یاد شده میان آن دو وجود دارد که در اصل زندگی و یا رشد و تعالی زن تاثیری ندارد. این برخلاف اندیشه ای است که زن را موجودی غیر انسانی و یا ... قرار می دهند و از آن تنها به عنوان ابزار استفاده می کنند. همان اندازه اگر زن ابزاری برای رشد و تعالی مرد است همان اندازه مرد ابزاری برای رشد و تعالی زن می باشد . (البته اگر با دید ابزاری نگاه شود که در غرب و یا حتی در ایران خودمان گاه این گونه نگاه به زن وجود دارد.) باشد تا با تغییر بینش و تبدیل آن به بینش قرآنی جایگاه و مقام همسر را دانسته و در نگرش خویش تغییر سازنده ای نسبت به زن و همسر ایجاد کنیم .
مساله حقوق بشر یکی از چالش های مهم در میان جوامع بشری بوده و هست. روزی نیست که درگیری میان اشخاص حقیقی و حقوقی و گروه های فکری و اجرایی درباره حقوق بشر به وقوع نپیوندد. درگیری هایی که گاه به شکل فیزیکی خودنمایی می کند و خشونت را دامن می زند. همواره کسانی هستند که مدعی از میان رفتن حقی از خود از سوی کسانی می شوند که در مقام قدرت هستند. در میان اندیشمندان و فعالان تنظیم روابط اجتماعی و سیاسی مساله حق و تکلیف و نادیده گرفتن حقوق در برابر تکالیف امری عادی تلقی می شود. تنش ها و جدال های فلسفی در میان دانشمندان و اندیشمندان حتی در میان پیروان دمکراسی و لیبرالیسم به گونه ای است که هر یک مدعی تجاوز به حقوق عمومی و یا شخصی می باشند. پیروان دمکراسی و حکومت مردم سالار و جمهوری به جهت آن که تفکر لیبرالیستی حقوق جمعی را فدای حقوق فردی و شخصی می کند معترض هستند و خواهان بازسازی در تفکر لیبرالیستی می شوند. در برابر روزی نیست که پیروان اندیشه لیبرالیستی به فعالان دمکراسی از همه نوع آن هدایت شده و مهارشده و آزاد و مانند آن این مساله را گوشزد می کنند که حقوق جمعی که به شکل دمکراسی و دولت نهادینه شده است گاه بلکه در بیش تر موارد به حقوق فردی مردم جامعه تجاوز می کند. در حاضر یکی از چالش های دولت های غربی از نوع فرانسوی تا آمریکایی آن مساله شنودها و انواع و اقسام بهره گیری نرم افزارهای پیش رفته است که از سوی فعالان حوزه لیبرالیستی به نقض حریم خصوصی و نادیده گرفتن حقوق ابتدایی مردم از آن یاد می شود. دمکراسی نیازمند است تا با عواملی که آن را تهدید به نابودی می کند مبارزه کند و به نظر می رسد که بی مهار و نظارت رفتارهای عموم مردم امکان پذیر نخواهد بود. از این روست که درگیری فلسفی خود را به درگیری ها قانونی و در نهایت فیزیکی از نوع خشونت های خیابانی و اعتصابات جا به جا می کند و به اشکال مختلف در جوامع امروزی و حتی بسیار مدنی و توسعه یافته و پیشرفته خود را نشان می دهد.
دیروز از حقوق فردی و تجاوز به آن به شکل ربایندگی شهروندان از سوی دولت آمریکا و ایجاد زندان های مخفی و مخوف سخن می رفت و امروز از لیبرالیسم نوینی سخن به میان می آید که رفاه عمومی را تهدید می کند و حقوق عمومی چون بهداشت جمعی و امنیت شغلی با خطرات جدی مواجه می سازد. به نظر می رسد که همواره میان کسانی که در قدرت قرار می گیرند و عموم مردمی که به عنوان شهروند و یا ملت از آن یاد می شود نوعی درگیری بوده است. این درگیری ها در همه حوزه های فکری و عملی و اجرایی تشدید می شود؛ زیرا عوامل متعددی است که موجب می شود تا حتی کسانی که به نام مردم بر مردم حکومت می رانند و برای خود حق ولایت توکیلی و نمایندگی یافته اند حقوق فردی و جمعی را نادیده گرفته و یا ضایع کنند.
بازخوانی مساله حقوق بشر و یا حقوق به معنای عام آن بر پایه آموزه های قرآنی دست کم در حوزه بینشی لازم و ضروری است تا نگرش درستی به مساله حقوق پیدا کرده و بر پایه آن رفتارها و گرایش های خویش را سامان دهیم.
از آن جایی که قرآن مسایل را عینی و ملموس ترسیم کرده و بر پایه آن به تبیین و تحلیل می پردازد، نمی توان امید داشت که تنها به شکل فلسفی و نظری صرف به این مساله پرداخته شود. این گونه است که قرآن همواره با بیان مصادیقی عینی کلیاتی را ارایه می دهد و پیش از آن که در مقام فلسفی به بررسی و تحلیل بپرازد با ارایه نمونه های عینی می کوشد هم حکم مساله دانسته شود و هم در نهایت تحلیل فلسفی از آن به دست داده شود. نمونه هایی که قرآن بر می گزیند همواره از نمونه های فراگیر و بنیادینی است که در همه جا به آسانی با آن رو به رو هستیم و به گونه ای که همواره در پیش چشم ما قرار دارد.
حقوق در آموزه های قرآنی
در آموزه های قرآنی افزون بر حقوق عقلی و عقلایی و طبیعی و قانونی نوعی از حقوق بیان می شود که از آن به حقوق شرعی یاد می گردد. حقوق قانونی و حق شرعی گاه همانند می باشند ولی این بدان معنا نیست که همواره میان آن ها یگانگی و اتحاد باشد. مواردی را از هر دو سو می توان یافت که در دیگری وجود ندارد. به عنوان نمونه در نظام بانکداری ربوی، نزول خواری به عنوان قانونی حقی است که می توان از آن برخوردار بود ولی نظام شرعی آن را حق به شمار نمی آورد و از حوزه حقوق بیرون می راند. در برابر در حقوق شرعی حقوقی به عنوان حق برادری ایمانی وجود دارد که می توان گفت که از نظر قانونی حق شمرده نمی شود.
در اسلام حق برداری دینی از اهمیت و ارزش بسیاری برخوردار می باشد. (بقره آیه 220 و حجرات آیه 10) از این رو اقدام برای ایجاد صلح و آشتی میان برادران دینی درگیر در جنگ و نزاعی به عنوان حق برداری ایمان ثابت شده است و هر مومنی از این حق برخوردار می باشد که در هنگام تنازع و درگیری ، مومنان دیگر اقدام به ایجاد صلح و آشتی کنند.(حجرات آیه 9 و 10)
با این که این حق از نظر شرعی ثابت می باشد ممکن است در نظام های دیگر حقوقی به عنوان فضولی و دخالت حتی جرم تلقی شود.
از دیگر حقوق برداری ایمانی که در شرع ثابت است، حق احترام در هنگام نبود شخص در جایی است. به این معنا که از حقوق برداری ایمانی آن است که شخص همواره و در همه حالات مورد تعظیم و احترام باشد و در حضور و غیبت از وی به خوبی یاد شده و احترام و حرمت وی را حفظ کنند. این گونه است که غیبت و بدگویی درباره شخص غایب گناه و امری ناپسند شمرده شده است.(حجرات آیات 10 و 12)
از دیگر حقوقی که از همین حق اصلی برداری بر می خیزد، حق طلب مغفرت و دعا درباره وی می باشد. به این معنا که مومنان از این حق برخوردار می باشند که دیگری درباره ایشان دعای خیر و نیک کند و از خداوند آمرزش گناهان وی را بخواهد.(حشر آیه 10)
حق برداری هم چنین مقتضی آن است که اگر شخصی را کشت اولیای دم از وی در گذرند و او را قصاص نکنند.(بقره آیه 178)
قرآن افزون بر حقوق یاد شده ، تحت عنوان کلی حقوق برادری عمومی، حقوقی را برای مومنان ثابت می داند که نشان دهنده آن است که این حقوق تنها به سبب ایمان پدید می آید و امتیازاتی است که خداوند برای مومنان در نظر گرفته است. از این رو نمی توان آن را به عنوان حقوق طبیعی و یا عقلی و عقلایی و قانونی دانست.
حقوق در آموزه های قرآن اختصاص به حقوق بشر ندارد. از این رو می توان از حقوق خداوند و یا حقوق طبیعت و یا حقوق جانوران نیز سخن گفت.