در جهان امروز افراد بی شماری را می توان یافت که دچار بیماری افسردگی هستند. برخی از اندیشمندان غربی و روان شناسان بر این باورند که در جهان امروز بیش از 75 در صد مردم به نوعی از بیماری افسردگی و به سخن دیگر از دیوانگی رنج می برند. این بدان معناست که بیماری روحی و روانی بیش ترین شمار مردمان را در بر می گیرد و انسان بیش از آن که دچار بیماری های جسمی و بدنی باشد از بیماری های روحی و روانی رنج می برد.
به نظر می رسد که بر خلاف باورهای روان شناسان، این بیماری ها تنها به حوزه روان مرتبط نباشد و ارتباط تنگاتنگی با حوزه بیماری های روحی داشته باشد. به این معنا که می بایست میان بیماری های روحی و بیماری های روانی تفاوت و تمایزی محسوس قایل شد؛ چنان که میان بیماری های جسمی و روانی این دسته بندی انجام شده است.
بیماری های روانی به آن دسته از بیماری های گفته می شود که با روان یعنی نفس مرتبط با جسم مرتبط می باشد و متاثر از عالم فیزیک و طبیعت بشری است و می توان آن را در حوزه نرم افزاری جسم جست و جو کرد. به سخن دیگر روان عبارت است از عالم برزخ میان جسم و روح . در این عالم و نشاه که برخی از خصوصیات روح و برخی از خصوصیات جسم در آن دیده می شود، نشانه هایی از هر دو بعد انسانی را می توان یافت. از این روست که می توان با ابزارهای فیزیکی ولی نرم همانند تعبیر قدرت نرم از آن آگاه شد و به شناخت و آگاهی نسبی آن دست یافت.
به سخن دیگر روان نرم افزاری فیزیکی و جسمی است که در عالم برزخ قرار می گیرد و روان شناسان می توانند آن را با ابزارهای نرمی بررسی و بیماری های آن را معالجه و درمان کند.
اما روح مقامی برتر و از حوزه فرا مادی است و چنان که قرآن تعبیر می کند از عالم خلق بیرون در مجموعه عوامل امر داخل می باشد. از این روست که خداوند می فرماید: یسالونک عن الروح قل هی من امر ربی ؛ از تو درباره روح می پرسند بگو آن از امر پروردگار من است.
بیماری های انسانی از این رو به دو دسته بیماری های روحی و بیماری های روانی دسته بندی می شود. بیماری روحی بیماری هایی است که روح را از سلامت فطری بیرون می برد و وضعیت کلی بشر را از حوزه بشریت و ماهیت بشری بودن خارج می سازد. گاه از آن به پلیدی ذاتی نیز یاد می شود. این دسته از بیماری ها در این مقاله و نوشتار مورد نظر نیست و مجال دیگری را می طلبد.
اما بیماری های روانی را می توان به دو دسته تقسیم کرد؛ زیرا عوامل موثر در آن می تواند عواملی در حوزه بیماری های مرتبط با جسم و فیزیک باشد و یا مرتبط به عقاید و بینش و نگرش. به این معنا که عوامل موثر آن می تواند برخاسته از وضعیت جسمی فرد و متاثر از آن باشد که با درمان های غذایی و دارویی قابل درمان است و یا می تواند برخاسته از بینش و نگرش فردی باشد که در حوزه روان شخص اثر گذاشته و امکان درمان از راه دارو نیست و می بایست تنها با استفاده از درمان های عقیدتی آن را باز سازی کرد.
از این روست که به نظر می رسد که میان افسردگی برخاسته از جسم و یا دیوانگی برخاسته از جنون و جن زدگی تفاوت گذاشت. به این معنا که اسکیزوفرنی و یا شیزوفرنی بیماری های روانی هستند که می تواند برخاسته از عوامل جسمی و یا اعتقادی باشد.
قرآن به هر دو دسته از عوامل جسمی و اعتقادی توجه داشته است. در ادبیات اسلامی و فرهنگ قرآنی با بیماری هایی مواجه هستیم که از آن به بیماری جنون یاد می شود. هر چندکه این تعبیر فراگیر است و به گونه ای با آن رفتار شده که گویی بیماری های روانی برخاسته از عوامل جسمی را نیز شامل می شود ولی در حقیقت در گذشته تنها به بیماری هایی اطلاق می شد که بر خاسته از عوامل اعتقادی بوده است؛ زیرا در طب و پزشکی کهن از بیماری های روانی با خاستگاه جسم به مالیخولیا یاد می کردند.
جنون از ماده جن در اصل به معنای پنهان ماندن چیزی از حس است.(مفردات راغب ص 203) به انسان دیوانه از این جهت مجنون می گویند که چیزی میان عقل و نفس او مانع می شود و عقل او را می پوشاند.(همان ص 205)
مقصود از جنون و دیوانگی در این نوشتار معنای دوم آن است که در آیات قرآنی به شکل جنه و مس الشیاطین و سعر و مجنون و مفتون و جملاتی چون یتخطبه الشیطان و استهوته الشیاطین بدان اشاره شده است.
عوامل جنون
قرآن عامل این بیماری روانی را تماس با شیطان می داند و بر این نکته تاکید می ورزد که کسانی که از آموزه های وحیانی قرآن دوری می ورزند و خود را تحت مدیریت شیطان و ابلیس قرار می دهند در مدتی زمانی گرفتار وی می شوند و شیطان مدیریت روان وی را به عهده گرفت و او را به جنون دچار می سازد. قرآن برخی از عواملی که موجب می شود تا شیطان امکان و قدرت چنین تصرفی را در انسان بیاید مورد تاکید و توجه قرار می دهد تا انسان با دوری از آن ها خود را از شر شیطان و جنون رها سازد. از مهم ترین عوامل می توان به رباخواری اشاره کرد که زمینه تصرف شیطان را فراهم می آورد. در حقیقت حرام خواری و رباخواری زمینه بسیاری مساعدی برای جنون است.(بقره آیه 275) در حقیقت اندیشه و بینش خاص موجب می شود تا این گونه در معرص خطر جنون قرار گیرد.
شیطان با نفوذ بر عقاید و اندیشه های افراد و وسوسه کردن آنان زمینه تحیر و جنون افراد را فراهم می آورد و نمی گذارد تا شخص در سلامت شخصیت خود باقی بماند.(انعام آیه 71)
نشانه های جنون
برای جنون نشانه هایی است که افسردگی یکی از ان هاست. شخصی که دچار جنون است در حالت عادی به سر نمی برد. تحیر و سرگردانی در کارها و انتخاب ها از نشانه های دیگری آن است (انعام آیه 71) و پریشانی خاطر وی را رنج می دهد(همان ) گفتن سخنان یاوه و بیهوده و انتساب و ارتباط با موجودات فرابشری از نشانه های دیگری است که قرآن بیان می دارد. البته برخی از این نشانه ها را قرآن خود به مجانین نسبت می دهد و برخی دیگر را کافران به پیامبران نسبت می دهند و بر این باورند که پیامبران نیز دچار جنون شده و رفتارهای انسان های روان پریش و یا مجنون را در پیش می گیرند. بنابراین از جهت تشابهی که میان رفتارهای پیامبران و مجانین وجود دارد آنان نیز متهم به جنون می شوند.
به هر حال با توجه به این دو دسته آیات می توان به نشانه هایی که برای مجانین گفته شده است دست یافت که به برخی از آنان اشاره شده است.
البته تفاوت هایی میان سفیه (نادان ) و مجنون وجود دارد که برخی آن را نادیده گرفته و اهل سفیه و یا سفیهان را همان مجانین دانسته اند. در حالی تفاوت میان مجانین و سفیهان به روشنی در رفتار آنان مشخص و معلوم است. شخص سفیه می تواند به بیماری خاصی دچار شده و یا به ارث بیماری را از والدین خود بگیرد ولی جنون این گونه نیست و شخص به جهاتی که گفته شد تحت تاثیر عواملی خاص به آن دچار می شود. از این رو میان احکام مجنون و سفیه در برخی موارد می توان تفاوت های محسوسی را جست و جو کرد هر چند در برخی دیگر از احکام مشترک می باشند.
همواره دشمنان برای گمراه کردن دیگران با اتهام جنون می کوشند عقایدو اندیشه های ناسازوار با اندیشه های خویش را از میدان به در کنند. این گونه است که همواره پیامبران متهم به جنون می شدند و به جهت اختلاف عقایدی با مشرکان و کافران از جامعه طرد می شدند.
توجه به آیات قرآن و اتهام هایی که به پیامبران از سوی مشرکان و کافران زده می شد می توان به این نکته توجه داد که جنون ارتباط تنگاتنگی با حوزه بینش و نگرش و اعتقادات انسانی دارد و بیان گفته ها و اندیشه هایی که بیرون از ساختار عادی فکر بشر است می تواند به عنوان مهم ترین نشانه جنون از آن یاد کرد. جنون و دیوانگی امری در حوزه عقاید و بینش و نگرش است که در برخی از رفتارها نیز نمود می یابد. این را می توان از اتهام کافران و مشرکان به دست آورد. به این معنا که شخص مجنون می بایست کسی باشد که باورها وعقایدهای خاصی را مطرح می سازد که به نظر تحت تاثیر موجودات جنی است.
در حقیقت انسان هر گاه تحت تاثیر موجودات جنی و فرابشری قرار گیرد از عقاید و افکار و بینش های خاصی برخوردار می شود که بیرون از اندیشه ها و باورهای عادی بشر است. مشرکان از آن جایی که پیامبران را با عقاید و باورهای بیرون بشری می دیدند به این باور رسیده بودند که پیامبران تحت تاثیر موجودات جنی بوده و مجنون می باشند.
قرآن بیان می دارد که علت اختلاف عقایدی هم طور که ممکن است تحت تاثیر موجودات جنی به ویژه شیطان باشد می تواند تحت تاثیر آموزه های وحیانی خداوند باشد و تفاوت میان پیامبران و مجانین در این است که رفتارهای و گفتارهای پیامبران از ویژگی عقل پسندی و هنجاری برخوردار می باشد و بیرون از دایره تحیر و سرگردانی و اختلاف و تضاد است. اما کسانی که دچار جنون می شوند سخنان یاوه و بیهوده و رفتارهای نابهنجار و غیر عادی دارند و از تعادل شخصیتی و روحی و روانی نیز بر خوردار نمی باشند.
راه درمان جنون
جنون به جهت آن که بیماری است که در طول مدت و در یک فرآیند پیچیده پدیدار می شود به سادگی قابل درمان نیست؛ زیرا عوامل چون رفتارهای ضد آموزه های وحیانی مانند رباخواری و ارتباط با عقاید فساد و ضد بشری موجب می شود تا شخص در تماس با شیطان و عوامل وی قرار گیرد و مجنون شود. برای رهایی این اشخاص می بایست نخست عقایدو بینش های آنان تغییر یابد و نگرش سالمی جایگزین نگرش فاسد شود. از این روست که نمی توان به سادگی به درمان آنان پرداخت. البته کسانی که از جنون ساده برخوردار می باشند می توان به کمک برخی از راه هایی که در روایات بیان شده درمان کرد.
به هر حال میان اقسام و انواع بیماری روانی و افسردگی می بایست تفاوت گذاشت و برای درمان هر بیماری خاص از روش خاصی استفاده کرد. از آن جایی که روان شناسان همه انواع و اقسام جنون و دیوانگی و افسردگی را یکسان تلقی می کنند تنها از روش خاصی سود می برند. از این روست که گاه درباره شخصی درمان سازنده و مفید واقع می شود و در شخص دیگر نه تنها سودی نداشته بلکه بر بیماری شخص می افزاید.
ابلیس در قرآن نماد تکبر و استکبار و عصیان و نیز دشمن آشکار انسان است که می کوشد تا به هر شکل و روشی انسان را به بند کشیده و گمراه و بدبخت سازد. (اسراء آیات 61 و 62 و ص آیه 82) ریشه این دشمنی را قرآن خودبرتربینی بر می شمارد که موجب شد تا اطاعت انسان را به عنوان خلیفه خداوند نپذیرد و با عصیان خویش به جنگ با انسان و خدا رفت. این دشمن در تحلیل و گزارش های قرآنی از چنان اهمیت و جایگاهی برخوردار است که بی شناخت خصوصیات و رفتارهای آن نمی توان از دست اذیت و آزارهای وی در امان ماند. ویژگی مهم ابلیس پنهان بودن وی از چشم انسان است. وجود جنی وی که ریشه در آتش دارد این امکان را برای او فراهم آورده است تا انسان را ببیند در حالی که دیده نشود.(اعراف آیه 27) از این روست که قرآن به اشکال مختلف و در آیات متعددی به این دشمن پرداخته و شیوه ها و روش های وی را تحلیل و تبیین نموده است تا انسان بتواند با بهره گیری از آموزش ها و توانایی هایی که در ذات وی سرشته و امانت نهاده شده است خود را از شر و آسیب های وی در امان نگه دارد.
خداوند در آیه 50 سوره کهف به انسان هشدار می دهد که نسبت به دشمنی ابلیس هوشیار باشد. با آن که از نظر قرآن این دشمنی ابلیس آشکار است (یس آیه 60) ولی به نظر می رسد مردم کم تری به این دشمنی توجه دارند.
تعبیر قرآن به عدو مبین یعنی دشمن آشکار با توجه به این که ابلیس موجودی ناپیدا برای آدمی است و انسان نمی تواند وی را ببیند ، شاید به این علت باشد که ابلیس به هیچ وجه حاضر به دست برداشتن از دشمنی خویش با انسان نیست و آشکارا اعلام داشته است که با آدم (ع) و فرزندان وی دشمن است و تا آنان را به گمراهی و بدبختی نکشاند دست بر نمی دارد.( اعراف آیه 27) ابلیس برای رسیدن به این مقصد از خداوند مهلت می گیرد تا قیامت این فرصت را داشته باشد که مردمان را گمراه کند ( اعراف آیات 11 تا 15) ولی خداوند به وی مهلت می دهد تا زمانی معین این امکان را داشته باشد تا به گمراهی مردمان مشغول باشد. (حجر آیات 32 تا 38 و ص 79 تا 81)
به نظر می رسد این وقت معین را به دو شکل بیان کرد . به این معنا که مراد از وقت معلوم این باشد که وی بتواند تا زمان مرگ آدمی در روی زمین وی را گمراه کند ولی اجازه نداشته باشد پس از مرگ و در عالم برزخ و عالم مثال به انسان دست رسی داشته باشد. گمانه دوم این است که به وی اجازه داده شده است تا زمانی که حکومت مهدوی (ع) بر پا نشده است بتواند به این کار خویش ادامه دهد ولی پس از آن وی قادر نباشد تا به گمراهی مردم اقدام کند.
قرآن به این نکته ضمن گزارش کامل از علت دشمنی ابلیس نسبت به آدم (ع) اشاره می کند که این دشمنی خاص فردی نیست بلکه عموم بشریت را شامل می شود و در حقیقت ابلیس سوگند خورده است تا همه بشر را گمراه و بدبخت سازد و اطاعت و پیروی خدا باز دارد.(نساء آیه 117 تا 119 و اعراف آیه 11 تا 17 اسراء آیه 61 و 62 و ص آیه 74 و 82 و سبا آیه 20 و 21)
البته گروه بسیار اندکی را از این مساله جدا می سازد که اینان همان بندگان صالح در تعبیر ابلیس است.(حجر آیه 39 و 40)
به نظر می رسد که این گروهی که استثنا شده اند کسانی هستند که ابلیس خود می دانست که راهی برای گمراهی ایشان ندارد.( همان )
قرآن از دوستی انسان با ابلیس که دشمن آشکار انسانی است پرهیز می دهد( کهف آیه 50) و بیان می کند که ابلیس می کوشد هم چنان که خود از امر پروردگارش سر پیچید و راه فسق و فجور را در پیش گرفته است ، مردم را به فسق و عصیان بکشاند و مردمان را نیز جزو ستمگران و ظالمین قرار دهد. ( همان )
به نظر قرآن ابلیس برای به سلطه کشیدن انسان ها از راه ها و روش های مختلف و گوناگونی بهره می برد. از آن جمله راه هایی که برای رسیدن به این مقصد به کار می گیرد، اغوای مردمان است.( حجر آیه 32 و 42 و سبا آیه 21)
از دیگر راه های وی ایجاد بی اعتقادی به آخرت در انسان است که زمینه ساز سلطه ابلیس است.(سبا آیه 20 و 21)
البته این سلطه هم چنان که گفته شد منحصر در پیروان گمراه وی است ( حجر آیه 32 و 42) و از این که بتواند بر همگان سلطه یابد عاجز است. این همان کسانی هستند که قرآن از آنان به بندگان صالح خدا (همان ) و در تفاسیر عرفانی به انسان کامل از آنان یاد می شود.
برای رهایی سلطه و یا مصونیت یابی از سلطه ابلیس، به عوامل چندی اشاره می کند که انسان می تواند با به کار گیری آن خود را نجات دهد. از جمله عواملی که قرآن بیان می کند می توان به ایمان (سباء آیه 20 و 21) و بندگی در برابر خداوند (حجر آیه 32 و 42) اشاره کرد.
این ها نمونه هایی از تحلیل قرآن به ابلیس و رفتارهای وی نسبت به انسان است.
قرآن به اقتصاد و مسایل آن اهمیت بسیاری می دهد. از این روست که مسایل اقتصادی در کنار مسایل اعتقادی مطرح می شود.(سوره بقره آیه 3)
در آموزه های قرآنی مالکیت خصوصی و عمومی به رسمیت شناخته شده است.(بقره آیه 188 و 279 و نساء آیه 29 و انفال آیه 1 و 41 و حشر آیه 9) بخش دولتی (عمومی ) به دو شکل می تواند در مسایل اقتصادی وارد شود. از این رو می تواند هم خود به عنوان متصدی بخشی از فعالیت های اقتصادی در جامعه حضور داشته باشد و هم به شکل مدیریت کلان اقتصادی در آن اعمال نفوذ نماید.
در این جا تنها به شکل دوم آن توجه می شود که مرتبط با حوزه مدیریت کلان اقتصادی است تا تحلیل قرآن را درباره نقش دولت و حکومت در این حوزه را بازشناسیم.
شرایط مدیر اقتصادی
قرآن در بیان شرایط مدیریت اقتصادی به سه شرط اساسی در مدیریت اقتصادی توجه می دهد که نخستین آن علم و آگاهی از امور اقتصادی و مالی است. حضرت یوسف(ع) به عنوان پیامبری از پیامبران الهی که بر پایه وحی عمل می کرد در بیان این مساله به آگاهی و علم خود اشاره می کند و آن را مورد تاکید قرار می دهد. به نظر می رسد که این شرط از شرایط عقلایی و عقلانی است که مورد تایید و امضا شرعیت مقدس قرار گرفته است . از این روست که دولت مصر آن را به طور طبیعی تایید می کند و واکنشی منفی نسبت به آن نشان نمی دهد. (یوسف آیه 55)
دومین شرط رشد و توانایی علمی و عملی است که شخصی که مدیریت اقتصادی کلان را در دست می گیرد می بایست از آن برخوردار باشد؛ زیرا وقتی در تصرفات اموال شخصی این مساله شرط است به طور اولویت و قطعیت می بایست در اموال و مدیریت کلان آن را شرط دانست که از ظرافت و پیچیدگی بیشتر و از حساسیت بالایی برخوردار می باشد.(نساء ، آیه 5)
شرط سوم امانت داری است که در حوزه اقتصادی از اهمیت بسیار بالایی برخوردار می باشد به گونه ای که مدیریت اقتصاد بدون امانت داری بی معناست.(یوسف آیه 55)
وظایف مدیریت اقتصادی
قرآن دو وظیفه عمده و مهم برای مدیریت اقتصادی بیان می کند.
مدیریت در حوزه برنامه ریزی
نخستین وظیفه مدیریت کلان اقتصادی آن است که برای رسیدن به آسایش و رفاه عمومی برنامه ریزی دقیق و درستی داشته باشد و همه ابعاد و ظرفیت های موجود را در نظر گرفته برای رفع هر گونه موانع و یا بحران های احتمالی برنامه ریزی داشته باشد. (یوسف آیه 47 و 55)
مدیریت در حوزه نظارت
بی گمان افزون برنامه ریزی و مدیریت آن می بایست در همه مراحل تولید تا مصرف نظارت دقیق از سوی مسئولان اقتصادی اعمال شود. این مساله موجب می شود تا امکانات اقتصادی به صورت بهتری مورد استفاده و بهره برداری قرار گیرد. آیات 93 تا 97 سوره کهف به مساله نظارت در حوزه اقتصادی اشاره دارد ، چنان که درآیات 12 و 13 سوره سبا نیز با اشاره به مدیریت حکومت و دولت سلیمان (ع) بر حوزه های اقتصادی به این مساله به خوبی و روشنی توجه می دهد.
این ها مهم ترین بخش هایی است که قرآن در حوزه مدیریت عمومی بدان ها اشاره دارد.
قرآن به یهود به دو عنوان متفاوت توجه داشته و رفتار و صفات ایشان را در حوزه های بینش و نگرش و کنش توصیف و تحلیل می کند. گاه از آنان به عنوان یهود یاد می کند و گاه دیگر به عنوان بنی اسرئیل سخن می گوید.
بنی اسرائیل ، مرکب از دو کلمه بنی ( به معنای فرزندان ) و اسرائیل ( یکی از نام های حضرت یعقوب فرزند اسحاق فرزند ابراهیم علیهم السلام ) است. درباره علت این نامگذاری حضرت یعقوب (ع) برخی بر این باورند که این نام ترکیبی از اسرا به معنای عبد و ئیل به معنای خدا و الله است که در مجموع به معنای عبدالله است.(مجمع البیان ج 1 و 2 ص 206)
بنی اسرائیل در گزارش قرآن دوازده طائفه(سبط) و تیره بودند که هر کدام به یکی از فرزندان یعقوب (ع) منتهی می شدند.(همان ج 3 و 4 ص 754)
بنابراین مقصود از بنی اسرائیل در این جا تبیین اخلاق و صفات و ویژگی ها قوم و ملت است نه شریعتی از شرایع آسمانی؛ و هنگامی که از آنان به عنوان شریعت یاد می شود از واژه یهود استفاده می شود. بنابراین واژه و اصطلاح یهود اشاره به حوزه اعتقادی و بینشی دارد و از منظر دین و شریعت به آنان نگریسته می شود و واژه بنی اسرائیل ارتباط با مساله قومیت دارد و مباحث مرتبط به سنت های الهی جاری بر آنان نیز صدق می کند. قرآن گاه برای بیان این معنا از واژه قوم موسی نیز استفاده می کند تا به مسایل قومی و نژادی ایشان سخن گوید. بنابراین در این جا ما نیز به ویژگی ها آنان به عنوان یک نژاد و قوم اشاره می کنیم که روابط خونی و نژادی آنان را به هم وابسته و پیوند داده است.
قرآن برای بنی اسرائیل صفات و ویزگی ها چندی بر شمرده است که در اسرائیلی های امروز می توان یافت. از جمله مهم ترین این صفات می توان به استکبار () اشرافی گری (بقره آیه 246 و 247) بدعت گزاری (بقره آیه 79 و نیز آل عمران آیه 93 و 94) برتر طلبی (اسراء آیه 4 تا 7) بهانه جویی (بقره آیه 67 تا 71) تجاوزگری(بقره آیه 51 و 92) تحریف گری (بقره آیه 42 و 58 و 59) توطئه گری ( آل عمران آیه 49 تا 55 و اعراف آیه 142) جهل () حس گرایی (بقره آیه 55 و نساء آیه 153 و اعراف آیه 138 و 155) ذلت و خواری (بقره آیه 83 تا 85) زیان کاری() سفاهت (اعراف آیه 155) ظلم و ستم (بقره آیه 51 و 92) عصیان (بقره آیه 83 و 93) فراموش کاری و نیسان (مائده آیه 12 و 13) فسق (بقره آیه 59) قساوت قلب و سنگدلی (بقره ایه 74 و مائده آیه 13) کوردلی (مائده آیه 70 و 71) گمراهی () نژاد پرستی (بقره آیه 92 تا 94 و آل عمران آیه 75 و 23 و 24 بقره آیه 80) حسادت (بقره آیه 90) حق ستیزی(مائده آیه 70 و 71) اسراف گری (مائده آیه 32) فساد و افساد (اسراء آیه 4 و اعراف آیه 142) التقاط گرایی (بقره آیه 40 تا 42) تنوع طلبی و دنیا خواهی (بقره آیه 61 و قصص آیات 76 تا 79) شخصیت گرایی (طه آیه 91) پیمان شکنی (بقره آیه 83 ) گستاخی (بقره آیه 93) توقع و درخواست بی جا(بقره آیه 108) آواره سازی هم کیشان (بقره آیه 84) و هواپرستی و مواردی دیگر از ویژگی های رفتار و شخصیتی ایشان اشاره کرد.
قرآن در آیات نخست سوره اسراء که به سوره اسرائیل نیز نام دار است به مساله وضعیت یهود اشاره می کند و با بازخوانی تاریخی رفتار یهودیان متجاوز و ستمگر سنت الهی را نسبت به آنان تحلیل و تبیین می نماید.
سوره بقره گزارش کاملی از بینش و نگرش یهودیان به دست می دهد. توجه کامل قرآن به یهودیان در سوره بقره که دومین سوره قرآن است در حقیقت گزارش تفصیلی از قومی است که در سوره توحید از آنان به عنوان مغضوب علیهم یاد شده است. در این سوره به دقت و با تمام جزئیات قرآن همراه با تجزیه و تحلیل علمی و تبیین گزارش دقیق و جامع از حوزه بینشی و کنشی و نگرشی آنان توضیح می دهد که علت خشم و غضب خداوند در حق آنان چه چیزی بوده است.
قرآن در سوره آل عمران به دسته دوم اشاره می کند که ما آنان را به عنوان مسیحیان می شناسیم . در سوره توحید از آنان به گمراهان یاد شده است و در سوره آل عمران توضیح تفصیلی داده می شود که چرا ایشان گمراه شده اند و از راه مسقیم بیرون رفته اند.
به هر حال قوم مغضوب یهودی که اکنون در شکل و شمایل صهیونیست چهره نموده اند، همانند گذشتگان خویش باورها و کنش های مشترک و به تعبیر قرآن متشابه ای دارند: تشابهت قلوبهم. آنان نیز خود را همانند یهودیان مغضوب شده نژاد برتر می دانند و می گویند نحن ابناء الله ؛ ما فرزندان خداییم. در اندیشه های تلمود فرزندان آدم و حوا با جن و یا موجوداتی همانند نسناس ها ازدواج می کنند و تنها یکی از آنان است که با فرشتگان ازدواج می کند که خدا برای او می فرستد که از آن به شیث و هبه الله یاد می کنند. یهودیان بر این باورند که تنها آنان هستند که از چنین نژاد پاک و سالمی برخوردارند.
این اندیشه و خود برتر بینی و تکبر به همراه استکبار در کنش و واکنش ها موجب می شود که رفتاری زشت و زنننده با دیگر انسان ها داشته باشند.
اصولا قومی طغیان گر و خود برتر بینی هستند که حتی نسبت به خدا طغیان می ورزند. خداوند آنان را به جهت کشتار و بی رحمی هایی که نسبت به دیگران داشته مواخذه می کند. در سوره بقره بیان شده است که چگونه نه تنها مردمان دیگر را به ظلم و ستم می کشتند و یا به بردگی می گرفتند بلکه حتی نسبت به خودشان هم رحمی نداشته و با کشتار و بردگی گرفتن اقوام خویش تعدی و تجاوز را از حد می گذراندند.
در داستان هولوکاست مسیحی که یهودیان نسبت به برخی از مسیحیان یمن انجام می دهند قرآن گزارش کاملی از وحشی گری ایشان بیان کرده است. آنان در محفل صهیونیستی خویش گودالی افروخته و مسیحیان را به آتش می افکند و به قول خویش دوزخی از آتش بر مسیحیان افروختند. زن و کودک و پیر و جوان را به آتش کینه خویش سوختند. داستان اصحاب اخدود بیان تفصیلی و کاملی از هولوکاست مسیحی است که یهودیان در هزاره نخست میلادی ایجاد کرده بودند.
آنان در آتش دوزخی که برای دیگران فراهم می آوردند از هیچ اصول انسانی و حقوق بشر پیروی نمی کردند. زیرا برای انسان های دیگر حقوقی را قایل نبوده و همه را گمراه و تنها خود را متدین و فرزند خدا می دانسته اند.
هنگامی که در مسجد قدس وارد شدند جنایت های بی شماری را انجام دادند که در آیات سوره اسراء بدان پرداخته شده است.
قرآن گزارش می کند که به خاطر جنایات یهودیان متجاوز از حقوق انسانی و آموزه های وحیانی ما آنان را به شدت مجازات کرده و در جهان پراکنده کرده ایم .
سپس توضیح می دهد که دوباره ایشان را گرد آورده و از نظر مال و فرزند و شمار افزون می کنیم و آنان دوباره وارد سرزمین مقدس می شوند . پس اگر دوباره دست به جنایت و فساد زدند ما با آنان همان معامله پیشین را خواهیم داشت.
اکنون صهیونیست ها با همان اندیشه و بینش و رفتارهای فسادگرایانه و ظلم و ستم به قدس و سرزمین فلسطین در آمده اند و فساد و تعدی می کنند و مسجد را آلوده می نمایند. از این رو دوباره دوزخی برای مردمان در زمین ساخته اند و قوانین وحیانی را زیر پا می گذارند از این رو به حکم سنت الهی که تبدیل و تغییر ی در آن راه نمی یابد آنان دوباره به خشم و غضب الهی گرفتار خواهند شد و در یک کلمه می توان گفت :
صهیونیست ها به خاطر فساد در زمین به بهشت نمی روند و راه مستقیم ایشان دوزخ آتشین خداوندی است.
شاید این عنوان به نظر غلو به نظر برسدولی با نگاهی به آموزه های قرآنی می توان گفت که این سخنی کامل و درست است زیرا در آموزه های قرآنی هر کسی که از روحیه تجاوزگری برخوردار باشد هرگز وارد بهشت نخواهد شد و راهی جز دوزخ برای او نیست.
قرآن در سوره اسراء به مساله یهود و تجاوزگری های برخی از ایشان اشاره می کند و توضیح می دهد که این ملت و یا به قول خودشان ملت دینی از خصوصیتی برخوردار می باشند که روحیه تجاوزگری را در ایشان تشدید می کند. این که قوم خودش را ابناء الله و فرزندان خدا می شمارد و یا نگاهی تحقیر آمیز به دیگران انسان ها دارد و تنها خودش را رهایافته می انگارد موجب می شود دیگر انسان ها موجودی پست بداند و با آنان همانند جانوران یا پست تر از آن رفتار نماید.
این خوی و خصلت موجب می شود تا روحیه ستمگری و تجاوز پیشگی در ایشان رشد کند و با دیگران رفتار ناهنجار داشته باشند. تجاوز به حقوق انسانی و زیر پا نهادن ابتدایی ترین اصول انسانی که حتی با جانوران این گونه نمی شود از خوی ایشان است که برخاسته از نگرش و بینش استکباری آنان حکایت می کند. از این روست که قرآن آنان را هشدار می دهد که دست از این خوی و منش بشویند و راه حق و حقیقت را در پیش گیرند.
صهیونیست به عنوان بخش کافر و تجاوز طلب یهود به حکم آموزه های قرآنی هرگز به بهشت نمی روند و اگر همانند پیشینان خویش عمل کنند و در زمین وبه ویژه سر زمین مقدس فلسطین و قدس شریف جنایت و فساد کنند خداوند آنان را به عذابی سخت دچار خواهد ساخت و در همین دنیا معذب و در آخرت نیز به دوزخ می روند.