ما در کاربردهای روزانه واژگانی را به کار می بریم که گاه مفهوم آن با چیزی که دیگری به عنوان مخاطب و شنونده می فهمند بسیار متفاوت و گاه متضاد است. در حقیقت تفاهم واقعی میان گوینده و شنونده پدید نمی آید و گوینده گمان می کند شنونده کلام، پیامش را درک کرده است؛ در حالی که چنین نیست.
شاید در بسیاری از موارد موضوع له استعمالی و متبادرات و غلبه استعمال و مصداق اتم و یا مصداق ابتدایی غالب و مانند آن ها موجب شود تا دو طرف به یک تفاهم واقعی دست نیابند و پیامی انتقال داده نشود و یا پیام دریافتی غیر از پیام انتقالی باشد. در حقیقت 1. گاه مشکل در فرستنده و گوینده؛ 2. و گاه در گیرنده و شنونده؛ 3. و گاه در پیامرسان و ابزارهای پیام است.
بسیاری از پیام های قرآنی با چنین مشکلی در قسم دوم مواجه می شود؛ زیرا گوینده و فرستنده و نیز ابزارها به بهترین وجه انتخاب و به کار گرفته شده است؛ اما گیرنده و شنونده نمی تواند با اصل پیام ارتباط برقرار کند؛ به ویژه آن که بسیاری را توان تناظر سازی مثانی قرآن و به تعبیر دیگر، توان تفسیر قرآن به قرآن نیست؛ چرا که این توان را ندارند تا متشابهات را به محکمات و ام الکتاب ارجاع دهند.(آل عمران، آیه 7؛ زمر، آیه 23)
گاه شنونده حتی بی توجه به موضوع له حقیقی واژگان قرآنی مفاهیم را دریافت می کند که مراد حقیقی مخاطب نیست و این مراد حقیقی با آن که همان مراد استعمالی نیز است بی توجه به آن به تفسیر و فهم قرآن می پردازد. به عنوان نمونه واژگان انسان، ناس و بشر در قرآن به ظاهر به یک معنا است؛ در حالی که انسان به ماهیت وجودی انسان توجه می دهد و ناس به توده مردم و جنبه اجتماعی آنان و واژه بشر به جنبه مادی و محسوس او توجه می بخشد. بنابراین، وقتی از حقوق انسان سخن به میان می آید به هویت و ماهیتی اشاره دارد که «حی متاله » و خلیفه الله است؛ در حالی که حقوق بشر به جنبه های بشری و محسوس و مادی اش توجه می دهد و حقوق الناس به جنبه های اجتماعی توجه دارد. در ناس هیچ بعدی از ابعاد جنسیتی و قومیتی و فرهنگی و دینی و مذهبی و مانند آن ها ملاحظه نمی شود و تنها انسان از جنبه اجتماعی مد نظر قرار می گیرد؛ چنان که در کاربرد بشر به جنبه های فردی و مادی و حسی بشر توجه می شود.
هم چنین واژه ربوبیت به معنای تربیت نیست بلکه به معنای پرورش و پروردگاری است و رب العالمین همان پروردگار جهانیان است نه تربیت کننده جهانیان.
توجه و التفات به این نکات می تواند در فهم مفاهیم و پیام های قرآنی به ما کمک کند و نباید از این امور در فهم و درک پیام های قرآنی غافل شد.
برخی از مسلمانان از کافران و امامان کفر بیش تر از خدا می ترسند و از خشیتی رنج می برند که از عظمت ساختگی پیشوایان کفر برای خودشان ساخته اند. خدا در قرآن به مسلمانان هشدار می دهد که به جای آن که از پیشوایان کفر و امامان ایشان بترسند از خداوند خشیت عالمانه داشته باشند و از عظمت الهی که عظمتی حقیقی و واقعی است بترسند.
خدا می فرماید: أتخشونهم فاللّه أحقّ أن تخشوه إن کنتم مّؤمنین؛ آیا شما از عظمت پیشوایان کفر خشیت و ترسان هستند. پس حق آن است که از خدا بترسید اگر واقعا مومن هستید.(توبه، آیات 12 و 13)
انسان مومن که خدا را برتر و بزرگ تر از هر چیزی می داند و کبر و تکبر را تنها شایسته او می داند، هرگز از فریب عظمت ظاهری مستکبران آمریکایی و اروپایی و شرقی و غربی را نمی خورد و همانند امام خمینی (ره) در برابر آنان می ایستد و به حکم قرآنی به جنگ آنان می رود و بر این باور است که اگر بکشم یا کشته شوم باز پیروزم؛ زیرا یا به پیروزی بر دشمنان دست یافته یا به شهادت رسیده است که هر دو نتیجه نیک و سعادت مندی است: قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ أَنْ یُصِیبَکُمُ اللَّهُ بِعَذَابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَیْدِینَا فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ؛ بگو آیا براى ما جز یکى از این دو نیکى را انتظار مى برید در حالى که ما انتظار مى کشیم که خدا از جانب خود یا به دست ما عذابى به شما برساند پس انتظار بکشید که ما هم با شما در انتظاریم. (توبه، آیه 52)
این همان قانون و اصل تکلیف گرایی نه نتیجه گرایی است که در اسلام بر آن تاکید و امام خمینی نیز بارها بر آن به عنوان مهم ترین اصل و قاعده در زندگی فردی و اجتماعی و سیاسی جامعه تاکید کرده است.
از نظر قرآن جنگ با پیشوایان و امامان کفر و در جهان امروز آمریکا و اسراییل یک وظیفه و تکلیف شرعی است و در همین آیات 12 تا 15 سوره توبه مسلمانان مورد ترغیب و تشویق قرار گرفته و برای این جنگ و جهاد مقدس آثاری هم چون شفای قلوب مومنان و فرونشاندن خشم ایشان و عذاب و ذلت پیشوایان کفر و کافران در دنیا و آخرت به دست مومنان بیان شده است. این جهاد تا زمانی ادامه یابد که آنان یا اسلام آورند یا دست از ظلم و تجاوز بردارند و به اذیت و آزار مسلمانان نپردازند. البته اینان مردمان پیمان شکن هستند ولی اگر پیمان را پذیرفتند باید مواظب باشید تا فریب اینان را نخورید؛ زیرا هرگز دست از طعن در دین اسلام و اذیت آزار رهبران اسلام و مسلمانان بر نمی دارند و هماره در اندیشه توطئه علیه اسلام و مسلمین هستند.(توبه، آیات 12 تا 17)
فرشتگان از موجودات مجردی هستند که قابلیت آن را دارند که در عوالم مختلف به اشکال گوناگون در آیند. از این روست که گاه فرشتگان تمثل می یابند و تنها شخصی که برایش تمثل یافته اند می تواند ایشان را ببیند؛ زیرا تمثل در عالم مثال شخص است: فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجَابًا فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِیًّا؛ در برابر آنان پرده اى بر خود گرفت پس روح خود را به سوى او فرستادیم تا به [شکل] بشرى خوشاندام بر او تمثل شد.(اسراء، آیه 17) کسانی که مکاشفاتی دارند ممکن است این حالت به آنان در حالت منامیه یعنی چیزی شبی خواب رخ دهد. این تمثل چیزی همانند دیدن در عالم رویا و خواب نمایی است، با این تفاوت که در بیداری رخ می دهد نه در خواب.
گاه دیگر فرشتگان تجسم می یابند و دیگران نیز آنان را می بینند ؛ چنان که همسر حضرت ابراهیم (ع) دید: وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِکَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِنْ وَرَاءِ إِسْحَاقَ یَعْقُوبَ؛ و زن او ایستاده بود خندید پس وى را به اسحاق و از پى اسحاق به یعقوب مژده دادیم.(هود، آیه 71) و همین فرشتگان مجسم و دارای جسم را حتی کافران هم جنس باز قوم لوط دیدند: وَجَاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ وَمِنْ قَبْلُ کَانُوا یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ قَالَ یَا قَوْمِ هَؤُلَاءِ بَنَاتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَلَا تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی أَلَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ؛ و قوم او شتابان به سویش آمدند و پیش از آن کارهاى زشت می کردند، لوط گفت: اى قوم من! اینان دختران منند، آنان براى شما پاکیزه ترند. پس از خدا بترسید و مرا در کار مهمانانم رسوا مکنید. آیا در میان شما آدمى خردمندی رشید پیدا نمى شود؟(هود، آیه 78)
تجسم یابی فرشتگان به شکل ناشناس که حتی حضرت ابراهیم(ع) نتوانست آنان را از انسان تشخیص دهد، موجب شد تا ایشان به سرعت مخفیانه اسباب پذیرایی را با کباب بریان گوساله ای چاق فراهم آورد؛ ولی آنان اصلا غذا خور نبودند؛ زیرا تمثل یا تجسم موجب نمی شود تا آنان نیاز به غذا پیدا کنند؛ در حالی که جنیان این گونه نیستند؛ زیرا دارای جسم مادی هستند که لطیف تر است و وقتی اشکال گوناگون می گیرند باز آن جسم نیازمند غذا است، ولی نه از نوع غذای آدمیان، بلکه غذای آنان بوی غذاها است.
به هر حال، حضرت ابراهیم (ع) غذایی آورد که در آیات قرآنی گاه به عنوان «جاء بعجل حنیذ» و گاه دیگر به «بعجل سمین» تعبیر شده است. کلمه عجل به معنای گوساله جوانی است که زود چاق شده و سراز پا نمی شناسد و این سو و آن سو می جهد. البته برخی گفته اند که به بره جوان چاق نیز عجل گفته می شود. خداوند در آیه 26 سوره ذاریات به این چاق بودن با واژه «سمین» اشاره می کند و می فرماید:جاءَ بِعِجْلٍ سَمینٍ؛ اما کلمه حنیذ بر وزن فعیل - در اینجا معنای مفعول به معنای محنوذ است. گوساله محنوذ گوسالهای است که گوشتش به وسیله سنگ سرخ شده کباب شده باشد نه با آتش مستقیم ؛ در کتب لغت آمده است: حنیذ گوشت بریان شده با سنگ داغ، بیآنکه آتش به آن برسد. هم چنان که نان سنگگ این گونه پخته می شود؛ هم چنین «قدید» به معنای گوشت کباب شده با سنگ داغ شده به وسیله خورشید است.
البته بعضی دیگر گفتهاند : حنیذ نام کبابی است که آب و چربی از آن بچکد ؛ چنان که برخی نیز گفتهاند : حنیذ نام همه رقم کباب است.(نگاه کنید: ترجمة المیزان ج : 10ص :477)
انسان برخی از ابزارها و اسباب را برای برخی مقاصد مفیدتر و سازنده تر می داند. ا زاین روست که برای هر کاری از ابزاری خاص استفاده کرده و وسیله مخصوص آن را تهیه می کند. وقتی می خواهد به درون چاه برود یا از صخره ای بالا رود طناب و ریسمانی تهیه می کند یا نردبانی فراهم می آورد؛ مثلا بهره گیری از اسباب و وسایل مخصوص دریا و استفاده از کشتی در سفر دریایی و از شتر و اتومبیل بیابانی در سفر بیابان و مانند آن ها از آموزه های عقلانی است.
از نظر قرآن و روایات دنیا دارالاسباب و جهانی علت و معلولی و سبب و مسببی است و برای هر کاری باید اسباب درست و مناسب را شناخت و به کار گرفت.امام صادق(ع) می فرماید: أبَى اللّهُ أن یُجرِیَ الأشیاءَ إلاّ بِأسبابٍ ، فَجَعَلَ لِکُلِّ شَیءٍ سَبَبا و جَعَلَ لِکُلِّ سَبَبٍ شَرْحا ، و جَعَلَ لِکُلِّ شَرْحٍ عِلما ، و جَعَلَ لِکُلِّ عِلمٍ بابا ناطِقا ، عَرَفَهُ مَن عَرَفَهُ ، و جَهِلَهُ مَن جَهِلَهُ ، ذاکَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله و نَحنُ ؛ خداوند ابا دارد از این که چیزها (امور) را جز از طریق اسباب فراهم آورد . از این رو ، براى هر چیزى ، سببى قرار داده، و براى هر سبب ، بیانى، و براى هر بیان ، دانشى، و براى هر دانشى ، درى . گویا هر که آن در را شناخت ، علم را فهمید و هر کس آن را نشناخت ، جاهل ماند . آن در، همان رسول خدا صلى الله علیه و آله و ما هستیم .(الکافی ، ج 1، ص183، حدیث 7.)
در روایت دیگر است: أبیَ اللّه أن یُجریَ الأشیاء الاّ باسبابها؛ خداوند ابا دارد که امور جز به اسباب آن جاری شود. (بحارالأنوار، ج2، ص 90، باب 14، حدیث 14 و 15 و همان، ص 168، باب 22، حدیث 1).
خداوند در آیاتی از جمله آیات 84 تا 95 سوره کهف به این نکته توجه می دهد که برای هر مقصود و مقصدی باید اسباب مناسب آن را شناخت، فراهم آورد و به کار گرفت.
اما از آن جایی که انسان شناخت دقیق و درستی از اسباب مناسب ندارد، در بیش تر اوقات به اسباب و وسایلی چنگ می زند که وسیله آن کار نیست یا کم تاثیرگذار است. بنابراین در بیش تر اوقات انسان از جایی بهره مند می شود که امید بهره مندی از آن جا را ندارد. خداوند می فرماید:وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ؛ و روزی می کند او را از جایی که گمانش را نمی برد.(طلاق، آیه 3)
پس انسان باید امیدوارتر به چیزی باشد که بدان امید نداری. امام صادق(ع) می فرماید: کُنْ لِمَا لَا تَرْجُو أَرْجَی مِنْکَ لِمَا تَرْجُو؛ به آنچه امیدش را ندارى امیدوارتر باش تا به آنچه بدان امید داری.(کافی، ج 5، ص 83)
مصداقی از این امر کلی را خداوند در قرآن بیان کرده است: 1. حضرت موسی(ع) دنبال نار و آتش رفت و نور رسالت یافت.(نمل، آیه 7)؛ 2. ملکه سبا برای سلم و صلح رفت، اسلام آورد.(نمل، آیه 44)؛ 3. ساحران برای جایزه و تقرب به فرعون رفتند، تقرب به خدا نصیب آنان شد.(اعراف، آیات 114و 121 تا 123؛ شعراء، آیات 42 و 46 تا 48)
برخی از نام ها و عناوین اعتباری آدمی را فریب می دهد و از راه درست دور می سازد. عناوین اعتباری چون رییس جمهور، وزیر، استاندار و فرماندار عناوین اعتباری است که از نظر قرآن تنها برای ایجاد روابط اجتماعی ایجاد شده است و در حقیقت اصلا حقیقتی ندارد. از نظر قرآن، حکم و حکومت تنها از آن خدا است. خداوند می فرماید: مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ؛شما به جاى او جز نامهایى چند را نمى پرستید که شما و پدرانتان آنها را نامگذارى کرده اید و خدا دلیلى بر حقانیت آنها نازل نکرده است. حکم و حکومت جز براى خدا نیست. دستور داده که جز او را نپرستید. این است دین درست؛ ولى بیشتر مردم نمى دانند.(یوسف، آیه 40)
از نظر قرآن، بسیاری از عناوین و نام ها همانند نام هایی که برای بت ها گذاشته می شود و آنها به پروردگار و مانند آنها نامیده و معرفی می شوند، جز نام های توخالی و پوچ نیست که حقیقتی در این نام ها وجود ندارد و آنها کاره ای نیستند.
گفتنی است یکی از بستگان روز جمعه 29 اردیبهشت 96 استشاره به قرآن درباره این که کدامیک رییس جمهور می شوند، گرفت، در پاسخ این آیه آمده است که حکم و حکومت تنها از آن خدا است و اوست که در حقیقت بر هستی یعنی جان و جهان و جامعه حکومت می کند و همه لشکریان و جنود الهی هستند: وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا؛ و سپاهیان آسمانها و زمین از آن خداست و خدا همواره نفوذ ناپذیر و شکست ناپذیر و سنجیده کار است.(فتح، آیه 7) پس بر اساس این آیه و آیات دیگر، حتی شیطان نیز به عنوان سربازی در خدمت مشیت الهی است، چه رسد دیگران.
از نظر قرآن، برترین احسان آن است که دیگران را به توحید و کارهای صالح و نیک دعوت کرده و ایشان را به مکتب اسلام بخوانند.
البته قرآن اصرار دارد که هر کسی باید بر پایه عقل و نقل یعنی با استماع و تعقل در محتوا(ملک، آیه 10) اصول دین توحیدی را بشناسد. برای این منظور فرمان می دهد که همه اقوال و اعتقادات دیگران را به خوبی استماع کرده و بشنوید و سپس از برترین های پیروی کنید: الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِکَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ؛ بندگانی که خوب به سخن گوش فرامى دهند و بهترین آن را پیروى مى کنند؛ اینانند که خدایشان راه نموده و اینانند همان خردمندان مغزشناس.(زمر، آیه 18)
از نظر قرآن، برترین و بهترین قول و عقیده همان توحید و عمل نیکی است که در چارچوب آیین اسلام انجام می گیرد؛ یعنی فلسفه و سبک زندگی قرآنی برترین و بهترین عقیده و عمل است: وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعَا إِلَى اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحًا وَقَالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ؛ کیست نیک گفتارتر و نیک عقیده تر از آن کس که به سوى خدا دعوت نماید و کار نیک و صالح انجام می دهد و گوید من در برابر خدا از تسلیمشدگانم.(فصلت، آیه 33)
از نظر قرآن، مصداق عینی و سرمشق عملی عامل به این فلسفه و سبک زندگی قرآنی کسی جز پیامبر(ص) نیست: قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ؛بگو این است راه من که من و هر کس پیروى ام کرد با بصیرت و بینایى به سوى خدا دعوت مى کنیم و منزه است خدا و من از مشرکان نیستم.(یوسف، آیه 120)
پس برترین احسانی که انسان به دیگری می کند، بیان عقاید توحیدی و کارهای صالح و نیک در چارچوب آیین اسلام است که همان فلسفه و سبک زندگی قرآنی پیامبر(ص) این سرمشق عینی و عملی است.(احزاب، آیه 21)
از نظر قرآن، کسانی که با نزول خواری و رباخواری در اندیشه تکاثر و کنزاندوزی و جمع ثروت از هر راهی هستند، گرفتار جنون شیطانی هستند و شیطان آنان را به ضربات پیاپی همانند شاخه درختی می تکاند تا همه برگها و میوه هایش بریزد. خداوند می فرماید: الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لَا یَقُومُونَ إِلَّا کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ؛ کسانى که ربا مى خورند، برنمى خیزند، مگر مانند برخاستن کسى که شیطان بر اثر تماس، بزند و بتکاند و آشفته سرش کرده است.
واژه تخبط از خبط در اصل تکان شدید و ضرباتی است که به شاخه برای ریختن برگ آن می زنند: خبَطَ الشَّجَرةَ بالمِخْبَطِ : ضربها به لیسقطَ ورقها. هم چنین حرکات و تکانه هایی که به ظرف شیر و ماست برای گرفتن، روغن و کره می دهند، خبط می گویند.
این واژه در حرکات بیهوده و بی نظم و نابخردانه نیز به کار می رود. بی گمان تماس و مس شیطان تصرفاتی تکان دهنده است و شخص تصرف شده را به حرکات بیهوده و رفتار نابخردانه و غیر منطقی سوق می دهد. تکانه هایی که شیطان به رباخوار می دهد تکانه هایی است که چیزی از وجودش را به جا نمی گذارد و تمام برگ و بارش را فرو می ریزد.
از آن جایی که از نظر قرآن، اقتصاد قوام جامعه است(نساء، آیه 5)؛ وقتی رباخوار با رباخواری می کوشد تا جامعه را بدوشد و برگ و باری به خودش بیافزاید، وقتی به ظاهر گمان می کند که ایستاده و قوام یافته و از فقر رها شده است؛ ناگهان در می یابد که برگ و بارش به تکانه های شدید شیطان ریخته و گرفتار فقر واقعی شده است؛ زیرا خداوند را نیز از دست داده تا با تکیه بر خدا به غنایی برسد.(فاطر، آیه 15)
از نظر قرآن، فرد رباخوار وقتی می ایستد مانند دیوانه ای است که تلوتلو می خورد و بیهوده به این سو و آن سو می رود و از بی خردی واقعی رنج می برد. پس از نظر قرآن رباخوار عقل و خردی ندارد و نباید او را عاقل دانست بلکه بی خردی نیست که گرفتار رفتارهای بیهوده و ناروا است و تحت فشار و تکانه های ابلیس و شیطان قرار دارد. بانکدارانی که ربا می خورند و نزول می خورند اصولا از خرد و عقل بی بهره اند؛ اینان نه تیزهوش هستند نه خردمند، بلکه دیوانگانی هستند که تحت تکانه های شیطانی قرار دارند و شیطان با مس و تماس خود آنان را می تکاند و از توان ایستادن می اندازد و برگ و بارشان را تباه می کند.
خداوند می فرماید: خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ؛ از اموالشان صدقه پاک کننده ایشان را بگیر و ایشان را پاک گردان!(توبه، آیه 103)
در این عبارت « تُطَهِّرُهُمْ» مجزوم نیست تا جواب امر یعنی «خُذْ» باشد؛ بلکه مرفوع و در محل نصب است تا صفت برای صدقه باشد؛ یعنی «خذ من اموالهم صدقةً مطهرةً» ؛ از اموال آنان صدقه پاک کننده را بگیر. بنابراین، دادن مال خمس و زکات به مستحقان آن به معنای پاک کردن عین مال است؛ وگرنه آن مال ناپاک است. شکی نیست که مال آلوده مانند مال حرام کم کم خود آدمی را ناپاک می کند. به هر حال، ضمیر «هی» در فعل مونث غایب « تُطَهِّرُهُمْ» به صدقه باز می گردد و نباید آن را فعل مضارع مخاطب دانست که ضمیر آن به پیامبر(ص) باز گردد.
اما «تُزَکِّیهِمْ» فعل مضارع مخاطب است و ضمیر «انت» در آن به پیامبر(ص) باز می گردد؛ زیرا بر اساس آیات قرآنی مسئولیت تزکیه بر عهده پیامبر(ص) است.(بقره، آیه 129)
بر اساس این آیه، مالی که در اختیار انسان است به طور مشاع دارای دو مالک خواهد بود که یکی خود دارنده و دیگری مستحقان زکات و صدقه هستند. از این روست که خداوند در آیه 19 سوره ذاریات می فرماید: وَ فی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ؛ در اموال ایشان حقی برای سائل و محروم است. پس آنان در هر عین همان مال سهم دارند و عین مال مشغول است نه ذمه صاحب مال.
در روایات است: «فِیمَا سَقَتِ السَّمَاءُ الْعُشْر؛ در آن چیزی که باران آن را آبیاری کرده یک دهم است»(عوالی اللئالی، ابی جمهور احسائی، ج 2، ص 231)؛ یعنی در خود آن مال نه ذمه. پس ذمه شخص مشغول نیست بلکه اشتغال در عین مال است. بر این اساس تا تطهیر مال نکرده و حق صاحبان آن را نداده آن مال پاک نیست و شخص حق تصرف ندارد. بی گمانتصرف در مالِ آلوده باعث آلودگی خود اشخاص است و دادنِ حق فقرا باعث میشود که خود انسان پاک میشود؛ وقتی خود انسان پاک شد، آن هنگام است که وارد بهشت خواهد شد.
وقتی انسان ها خودشان را تغییر می دهند، جامعه را هم تغییر می دهند: اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ ؛ در حقیقت خدا حال قومى را تغییر نمى دهد تا آنان حال خود را تغییر دهند.(رعد، آیه 11)
البته این تغییر همیشه هم مثبت نیست، بلکه گاه منفی است.(رعد، آیات 11 ) پس نباید به هر تغییری دلخوش داشت و اصل تغییر را خوب و ارزشی دانست؛ بلکه گاه ممکن است تغییر ضد ارزشی و بد باشد؛ چنان که هر تغییری باید دست کم گروهی باشد تا تاثیر مثبت و منفی خودش را بگذارد:ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ؛ این کیفر بدان سبب است که خداوند نعمتى را که بر قومى ارزانى داشته تغییر نمى دهد مگر آنکه آنان آنچه را در دل دارند تغییر دهند و خدا شنواى داناست.(انفال، آیه 53)
پس هر چه دامنه و گستره تغییر گسترده تر باشد، تاثیرات آن نیز گسترده تر خواهد بود؛ هم چنان که تغییرات فکری - فرهنگی هماره کندتر و آهسته تر ، ولی عمیق تر و پایدارتر است.
از نظر قرآن، ملت و دولت بازتاب دهنده افکار و رفتارهای مشترک هستند؛ زیرا حتی در دولت هایی که گروهی مستضعف محکوم به پذیرش حاکم مستکبر هستند؛ این ظرفیت را خود مستضعفان ایجاد کرده اند که چنین دولت هایی بر سرکار بیایند؛ از همین روست که خداوند وعده می دهد که هم مستکبران آن را دو چندان عذاب کند؛ زیرا ضال و مضل و گمراه و گمراه کننده بودند؛ و هم مستضعفان آن را دو چندان عذاب کند؛ زیرا گمراه و تقویت کننده گمراه کنندگان بودند و با پذیرش ظلم و منظلم شدن، ظالمان را تقویت کرده اند.(غافر، آیه 47؛ ابراهیم، آیه 21؛ و نیز نگاه کنید: احزاب، آیات 67 و 68؛ اعراف، آیه 38)
البته تاثیر دولت ها بر ملت ها قوی تر است؛ از این روست که گفته شده است: الناس علی دین ملوکهم؛ مردم بر دین شاهان و حاکمان خویش هستند.(مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 102، ص 7، موسسه الوفاء، بیروت، 1404ق؛ الاربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة، ج 2، ص 21، مکتبة هاشمی، تبریز، 1381ق.)
امیرمومنان علی(ع) بر همین اساس می فرماید:«اَلنّاسُ بِاُمَرائِهِمْ اَشْبَهُ مِنْهُمْ بِآبائِهِمْ؛ مردم به امیران و حاکمان خود شبیه تر هستند تا به پدران خود. (تحف العقول، ص208)
پس اگر دولتی بر سر کار می آید، باید بدانید که لیاقت آن مردم همان است؛ چرا که خلائق هر لائق.
تصرفات جنیان شیطانی در انسان می تواند به اشکال گوناگونی انجام گیرد. در قرآن چند نوع تصرف بیان شده است. البته برخی از نمونه های را که تماس گرفته و گفته شده نیز بیان می شود.
وعده وسوسه انگیز و فریبا: وَقَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَمَا کَانَ لِیَ عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلَا تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنْفُسَکُمْ مَا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمَا أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ؛ و چون کار از کار گذشت [و داورى صورت گرفت] شیطان مى گوید در حقیقت خدا به شما وعده داد وعده راست و من به شما وعده دادم و با شما خلاف کردم و مرا بر شما هیچ تسلطى نبود جز اینکه شما را دعوت کردم و اجابتم نمودید پس مرا ملامت نکنید و خود را ملامت کنید من فریادرس شما نیستم و شما هم فریادرس من نیستید من به آنچه پیش از این مرا [در کار خدا] شریک مى دانستید کافرم آرى ستمکاران عذابى پردرد خواهند داشت.(ابراهیم، آیه 22)
تزیین گری: وَإِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لَا غَالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّی جَارٌ لَکُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَکَصَ عَلَى عَقِبَیْهِ وَقَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ إِنِّی أَرَى مَا لَا تَرَوْنَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ وَاللَّهُ شَدِیدُ الْعِقَابِ ؛ و یاد کن هنگامى را که شیطان اعمال آنان را برایشان بیاراست و گفت امروز هیچ کس از مردم بر شما پیروز نخواهد شد و من پناه شما هستم پس هنگامى که دو گروه یکدیگر را دیدند [شیطان] به عقب برگشت و گفت من از شما بیزارم من چیزى را مى بینم که شما نمى بینید من از خدا بیمناکم و خدا سخت کیفر است. (انفال، آیه 48)
ترساندن : إِنَّمَا ذَلِکُمُ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءَهُ فَلَا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ؛ در واقع این شیطان است که دوستانش را مى ترساند پس اگر مؤمنید از آنان مترسید و از من بترسید. (آل عمران، آیه 175)
افسار افکنی : قَالَ أَرَأَیْتَکَ هَذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلَّا قَلِیلًا ؛ سپس گفت به من بگو این کسى را که بر من برترى دادى براى چه بود اگر تا روز قیامت مهلتم دهى قطعا فرزندانش را جز اندکى از آنها ریشه کن خواهم کرد. (اسراء، آیه 62)