ساختار هر علمی بر اساس اموری شکل می یابد که باید مد نظر قرار گیرد:
ساختار باید بر اساس موضوع علم باشد؛ موضوع علم فقه، افعال مکلفین است؛
ساختار باید منطقی بر اساس حصر ثنایی باشد؛
ساختار باید سیر منطقی و توجیه منطقی داشته باشد؛
ساختار باید جامع مسایل و مانع اغیار باشد؛
در طول تاریخ ساختارهای گوناگونی برای فقه مطرح شده که برخی از آن ها بر اساس موضوع و مسایل علم فقه است و برخی دیگر برپایه فلسفه و مقاصد تشریع است. مقاصد و فلسفه احکام عبارتند از حفظ : دین، نفس، عقل، نسب و مال. البته حفظ بدن را جزو حفظ نفس دانسته اند.
از مهم ترین تقسیم بندی هایی که برای ساختار فقه گفته اند می توان به ساختار سلار دیلمی اشاره کرد که فقه را به دو دسته اصلی : عبادات و معاملات تقسیم کرده است. وی معاملات را نیز به عقود و احکام تقسیم کرده است.
صاحب شرایع فقه را به عبادات، عقود، ایقاعات و احکام تقسیم کرده است. در حقیقت ایشان فعل مکلف را بر دو قسم اصلی دانسته است: 1. نیازمند نیت تقرب؛ 2. بی نیاز به نیت تقرب.
قسم دوم را نیز دو دسته دانسته است: 1. نیازمند لفظ و عبارت؛ 2. بی نیاز به لفظ و عبارت که آن را احکام نامیده است.
اما آن که نیازمند لفظ و عبارت است نیز دو قسم است: 1. دو طرفی و نیازمند ایجاب و قبول که آن را عقود نامیده است؛ 2. یک طرفه که آن را ایقاعات نامیده است.
البته این تقسیم نواقصی دارد که از جمله آن ها قرار دادن مباحث نکاح و طلاق در دو قسم است در حالی که مربوط به احوالات شخصی و خانوادگی است؛ هم چنین جعاله و اجاره که با هم قرابت ذاتی دارند در دو قسم قرار می گیرد؛ هم چنین سبق و رمایه از جهاد جدا می شود، چنان که اقرار از کتاب قضا جدا می شود و کتاب قضا و اطعمه و اشربه و ارث بدون مشباهتی داخل در قسم می شوند، هم چنین احکام اصطلاحی نامناسب است.
برخی این تقسیم بندی را گفته اند: فعل مکلف: 1. اخروی یا همان عبادات؛ 2. دنیوی یا سیاسات
عبادات بر دو قسم است: 1. حفظ شخص و نوع یا همان عادات؛ 2. حفظ مال یا همان معاملات.
معاملات نیز بر دو قسم است: 1. عقود؛ 2. ایقاعات.
سیاسات نیز بر سه قسم است: 1. حدود و تعزیرات؛ 2. قضایا؛ 3. شهادات.
برخی نیز در تقسیم بندی ساختار فقه گفته اند: فعل مکلف بر دو قسم است: 1. عبادات بالمعنی الاعم؛ 2. معاملات بالمعنی الاعم
قسم اول 5 قسم دارد: 1. عبادات خاص ؛ 2. امر به معروف و نهی از منکر؛ 3. جهاد؛ 4. وقف؛ 5. اضحیه.
عبادت خاص نیز بر دو قسم است: 1. بدنی مانند صوم و صلات و حج و اعتکاف ؛ 2. مالی مانند خمس و زکات.
معاملات بالمعنی الاعم نیز بر دو قسم است: 1. انشائی ؛ 2. غیر انشایی شامل قضا، شهادات، صید و ذباحه، اطعمه و اشربه، قصاص، جنایات ، دیات ، عصب، سحر، جادو، شعبده.
انشایی نیز دو قسم است: 1. عقود ؛ 2. ایقاعات.
عقود نیز بر دو قسم است: 1. لازم ؛ 2. غیر لازم.(نگاه کنید: بررسی ساختار فقه، حسین حسن زاده، قبسات. سال 82. ص 261)
ساختار پیشنهادی برای فقه می تواند این گونه باشد:
الف: فعل مکلف که موضوع فقه است از منظری بر دو قسم است: 1. عبادی ؛ 2. غیر عبادی.
ب: هر یک از افعال عبادی و غیر عبادی بر دو قسم است: 1. فردی ؛ 2. غیر فردی.
ج: فعل مکلف هم چنین از منظری دیگر بر دو قسم است: 1. ارتباط با خدا؛ 2. ارتباط با غیر خدا؛
ارتباط با غیر خدا بر دو قسم است: 1. انسان با انسان؛ 2. انسان با غیر انسان؛
ارتباط با غیر انسان بر دو قسم است: انسان با طبیعت مادی؛ 2. انسان با غیر طبیعت مانند جن و فرشته.
قرآن غایتی را برای خلقت انسان و جن به عنوان عبادت خدا تعریف و تبیین کرده است: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ ؛ و جن و انس را نیافریدم جز براى آنکه مرا بپرستند.(ذاریات، آیه 56)
باید توجه داشت که لام در واژه لیعبدون، لام غایت است نه لام عاقبت چنان که در آیه 179 سوره اعراف مطرح است؛ زیرا خداوند غایت خلقت جن و انس را بردن ایشان به دوزخ قرار نداده است؛ هر چند که اکثریت ایشان به دوزخ می روند و این عاقبت رفتار اینان است.
به هر حال لام در لیعبدون برای غایت؛ اما باید متذکر شد که این غایت برای خلقت است نه خالق؛ زیرا اگر برای خالق باشد، به معنای آن است که خالق نقصی دارد که با این برطرف می شود؛ در حالی که چنین نیست؛ زیرا خداوند کمال مطلق است و نقصی در او نیست.
به سخن دیگر، غایتی که در آیه 56 سوره ذاریات مطرح است، غایت برای فعل یعنی خلقت است، نه غایت برای فاعل که خالق است.
هم چنین باید توجه داشت که مفعول له دو نوع است: 1. تحصیلی ؛ 2. حصولی. می دانیم که تحصیل حاصل محال است؛ زیرا به اجتماع مثلین باز می گردد که محال است. بنابراین، اگر غایت مطرح است از باب حصول است نه تحصیل.
به سخن دیگر، «لام» «لِیَعْبُدُونِ»، «مفعولٌ له» است؛ اما «مفعولٌ له» حصولی، نه تحصیلی؛ زیرا این غایت برای خدا از باب «مفعولٌ له» حصولی است، هر چند که برای مخلوق، از باب «مفعولٌ له» تحصیلی است.
«مفعولٌ له» حصولی آن است که چون دارد می بخشد؛ و «مفعولٌ له» تحصیلی آن است که چون ندارد دنبالش می رود تا آن را تحصیل کرده و به دست آورد.
از نظر آموزه های قرآنی، حتی مقربان که برتر از ابرار هستند، وقتی کاری انجام می دهند از مصادیق مفعول له تحصیلی است نه حصولی. پس مقربان یعنی اهل بیت(ع) که اطعام می کنند، برای تحصیل چیزی است، خداوند می فرماید: وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْکِینًا وَیَتِیمًا وَأَسِیرًا؛ و آنان طعام کسین و یتیم و اسیر بر محبت آن می دادند.(انسان، آیه 8)
این ضمیر «حبه» اگر برای ابرار باشد، به طعام بر می گردد، یعنی آن چه را دوست می داشتند اطعام می کردند؛ زیرا خداوند می فرماید: لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ؛ ابرار اگر بر و نیکی می کنند جز از راه انفاق محبوب امکان پذیر نیست.(آل عمران، آیه 92)
اما چون مقربان یعنی اهل بیت(ع) این کار را انجام می دهند، این ضمیر به خدا باز می گردد؛ یعنی بر محبت الهی اطعام می دادند؛ یعنی عبادت اطعامی آنان از خوف و طمع نیست، بلکه از روی محبت به خدا است.
اما باز باید توجه داشت که عبادت محبتی آنان نیز از باب «مفعول له» تحصیلی است، نه حصولی؛ زیرا هر چه باشد از مصادیق : یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ؛ ای مردم شما فقیران هستید.(فاطر، آیه 15)
به هر حال، لام در لیعبدون لام غایت است نه عاقبت و این غایت برای خلق به معنای مخلوق است نه خلق به معنای خالق؛ هم چنین عبادت به عنوان غایت خلقت برای خدا چون کمال محض است به عنوان «مفعولٌ له» حصولی، و برای مخلوق «مفعولٌ له» تحصیلی است؛ زیرا خداوند «هُوَ الْأَوَّلُ هُوَ الْآخِرُ» است (حدید، آیه 3) و صمد و غنی حمید است.
یکی از عقاید قرآنی موضوع بداء است. بداء به معنای از آشکار شدن است، و در اصطلاح بداء درباره خداوند، به معنای آشکار کردن چیزى است که بر بندگان مخفى بوده و ظهورش براى آنان تازگى دارد. ریشه اعتقادی این امر به این آیه باز می گردد که خداوند می فرماید: یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِت؛ خداوند هر چه را بخواهد، محو و نابود، و هر چه را بخواهد اثبات مى کند و ام الکتاب و لوح محفوظ نزد اوست. (رعد، آیه 39)
بر اساس عقیده بداء، اگر جریان کنونی را نگاه کنیم، باید این امر تغییری نکند، ولی مشیت الهی چیزی است که ما از آن آگاه نیستم و ممکن است چیزی که بر ما مخفی است ناگهان آشکار شود و تمام تدبیر امور به هم بریزد و تقدیری دیگر رخ نماید و آشکار شود. از این روست که امیرمومنان امام علی (ع) می فرماید: وَ اللَّهِ لَوْ لَا آیَةٌ فِی کِتَابِ اللَّهِ لَحَدَّثْنَاکُمْ بِمَا یَکُونُ إِلَی أَنْ تَقُومَ السَّاعَة؛ به خدا سوگند اگر نبود آیه ای در کتاب الله هر آینه برای شما از آن چه تا قیامت رخ می دهد سخن می گفتم.(قرب الاسناد، حمیری، ص 354)
بر پایه همین سنت الهی است که خداوند به پیامبرش فرمان می دهد: لَا تَقُولَنَّ لِشَیءٍ إِنىِّ فَاعِلٌ ذَلِکَ غَدا إِلَّا أَن یَشَاءَ الله؛ هرگز درباره چیزی مگو که آن را فردا انجام می دهم مگر آن که خدا بخواهد.(کهف، آیات 23 و 24) و در جایی دیگر می فرماید: قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ؛ بگو هر چه خدا خواست و قوتی جز به خدا نیست.(کهف، آیه 39)
ابلیس دشمن سوگند خورده ای است که هماره شطینت دارد و به عنوان رهبر شیاطین جنی و انسی عمل می کند. این شیطان هرگز انسان را رها نمی کند و عوامل و کارگزاران خود را می فرستد تا دور آدم طواف کنند و زمان مناسب عملیات نفوذی داشته باشند.
مومن چون هشیار و بیدار است و غافل از توطئه دشمن نیست، هماره مواظب و مراقب است تا از سوی شیطان آسیبی به او نرسد و راه نفوذی نیابد. می داند که دشمن است و توطئه ها و دسیسه ها و این گونه نیست که توهم توطئه باشد.
از همین رو، مومن وقتی می بیند که این طواف کنندگان مس داشتند و تماسی بر قرار کردند سریع واکنش می دهد : إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ؛ در حقیقت کسانى که تقوا دارند؛ طواف کنندگانی از شیطان آنان را مس می کنند، یاد می آورند و به نگاه بصیرت می یابند و بینا می شوند.(اعراف، آیه 201)
از آن جایی که شیطان دست بردار نیست، ممکن است همان گونه که تماسی می گیرد تا وضعیت سنجی کند و سپس حمله اصلی را انجام دهد، هم چنین هر از گاهی سیخونکی می زند تا اوضاع را سنجد. خداوند در این باره واکنش سریع مومن نسبت به این گونه حملات شیطان می فرماید: و إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ؛ و گاه شیطانی سیخونک می زند پس در آن هنگام باید به خدا پناه برد.(اعراف، آیه 200)
نزغ عبارت از سیخونکی است که چاروادار به خران خود می زند تا زود و تند پیش برود. پس شیطان های طواف گر این گونه هستند که دور آدمی می گردند و هر از گاهی مانند پشه نیشی می زنند تا وضعیت را بسنجند. در این حالت باید به خدا پناه برد و معاذالله را در قول و عمل نشان داد.
فرمان «آتش به اختیار» از سوی رهبر معظم انقلاب ، فرمانی راهبردی بر اساس مبانی و اصول عقلی و نقلی است. این خلاقیت فرهنگی و خلق مفاهیم جدید برای تبیین و توصیه اهداف فکری و فرهنگی از سوی رهبری، در اصل برای جبهه فرهنگی صادر شده است، اگر چه در حوزههای دیگر نیز قابل انطباق و اجراست .نظر به اهمیت این راهبرد ، نویسنده در مطلب حاضر مبانی و قواعد و اصول آن را از منظر قرآن و آموزههای دینی بررسی و واکاوی کرده است.
معناشناسی «آتش به اختیار»
«آتش به اختیار» یک اصطلاح ترکیبی است که کاربرد اصلی آن در حوزه نظامی است. در کاربردهای نظامی زمانی که ارتباط خط مقدم با دیگر خطوط به هر دلیلی قطع میشود، افراد درگیر بر اساس اصل اساسی دفاع از خود و سنگر، موظف هستند تا خود زمام امور را به دست گیرند و میدان را مدیریت کرده و به صیانت و دفاع از سنگر پرداخته و دشمن را به هر وسیلهای دفع کنند یا از حرکت باز دارند. براین اساس فقدان فرماندهی و یا فقدان ارتباط با فرماندهی، موجب نمیشود تا نیروهای میدانی دست از دفاع یا حمله بردارند و منفعل عمل کنند، بلکه باید فرماندهی انتخاب کرده و در صورت عدم وجود چنین حالت و ظرفیتی هر یک از افراد خود به اختیار و اراده از هر راهبرد و سازوکاری برای دفع دشمن و تهدید اقدام کنند.
ادامه مطلب
http://www.samamos.com/?p=10609
هر گناهی حقیقتی دارد که انسان در دنیا متوجه آن نیست؛ کسی که چشم بصیرت ملکوتی و برزخی داشته باشد، این حقایق را می بیند. مثلا کسی که مال حرام می خورد، آتش می خورد. خداوند در آیه 147 سوره بقره می فرماید کسانی که برای کسب درآمدی، حقایق کتب آسمانی را کتمان می کنند،چیزی جز آتش نمی خورند.
از نظر قرآن، جاسوسان و کسانی که اخبار دروغ را می شنوند، «سحت» می خورند.(مائده، آیه 42) هم چنین نسبت به اهل کتاب می گوید که آنان در گناه و عدوان شتاب می ورزند و خورندگان سحت هستند.(همان، آیات 62 و 63)
واژه «سحت» در زبان عربی به زمینی گفته می شود که بر خلاف گذشته علفی در آن نرویده باشد. هم چنین به جدا کردن دنبه از گوشت «سحت» و نیز جدا کردن پوست درخت از تنه آن نیز «سحت» می گویند. در زبان عربی پاک کردن روی زمین و نیز کاری که با ننگ و عار حرام باشد، سحت گفته می شود. هم چنین به مال حرام که همراه با عار و ننگ است، سحت می گویند.
از نظر قرآن کسی که گناهانی چون رشوه گیری یا با کتمان حقایق درآمدی را کسب می کند، گرفتار «سحت » است. از آن جایی که چهره قیامتی این عمل مانند پوست کنی است، باید گفت که این دسته از گناهکاران با این گناهان خود در حقیقت پوست خود را می کنند و از آن تغذیه می کنند. خداوند می فرماید: قَالَ لَهُمْ مُوسَى وَیْلَکُمْ لَا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ کَذِبًا فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذَابٍ وَقَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَى ؛ موسى به [ساحران] گفت: واى بر شما به خدا دروغ مبندید که خدا به عذابى پوست شما را می کند؛ چنان که پوست درخت کنده می شود؛ و هر که دروغ بندد، نومید مى گردد.(طه، آیه 61)
پس چهره ملکوتی برخی از گناهان همانند خوردن از پوست بدن کنده شده خودشان است. از این روست که خداوند آنان را «أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ» معرفی می کند و از این عمل برحذر می دارد.(مائده، آیه 42) این افراد راه حیاتی خود را با دست های خودشان می کنند و به زیبایی خود آسیب می رساند و ننگ و عار را برای خود رقم می زنند و از همان کثافت خود می خورند.
در آیات قرآنی میان سحر و جنون فرق گذاشته شده است؛ زیرا سحر برخورداری از فن دقیق علمی است که ممکن است از دانش ارتباط با جنیان به دست آید. این آموزش و آموختن سحر حرام است مگر آن که برای دفاع از اسلام و مبارزه با متنبی و مدعیان پیامبری باشد.
به هر حال، سحر دانشی از دانش ها و از نوع علوم غریب و ناآشنا برای همگان است؛ اما جنون به معنای دیوانگی و جن زدگی است که در اثر ارتباط و تصرف جنیان در شخص انسانی ایجاد می شود و شخص مجنون قدرت تفکر صحیح را از دست می دهد.
با آن که ساحر و مجنون با هم ارتباطی ندارد، ولی باید توجه داشت که میان مسحور و مجنون ممکن است ارتباط باشد؛ زیرا ممکن است جن در تسخیر ساحر در آید و مسحور شود.
به سخن دیگر، جمع بین ساحر و مجنون، درست نیست؛ زیرا ساحر موجودی متفکر است که یک فنّ دقیق علمی را به کار می گیرد تا شخصی را مسحور خود گرداند؛ اما مجنون کسی است که تحت تصرفات جنیان قرار گرفته و قدرت تفکر صحیح را ندارد.
البته چنان که گفته شد ممکن است ارتباطی میان مسحور و مجنون باشد؛ زیرا شخصی ممکن است از راه نفوذ بعضی از موجودات؛ مثل جنیان هم مسحور بشود و هم مجنون ؛ اما بین ساحر و مجنون هیچ ارتباطی نیست، چون ساحر یک موجود متفکری است که ممکن است حتی جن را تسخیر بکند. اگر جن در تسخیر ساحر قرار گرفت، معنای آن این نیست که بین ساحر و مجنون ارتباط هست، بلکه بین مسحور و مجنون ارتباط هست؛ ولی بین ساحر و مجنون هیچ ارتباطی نیست.
یکی از اصطلاحات قرآنی، تکلیف است. تکلیف به معنای دیگری را به رنج و مشقت انداختن و به کاری گیری کسی در کاری که مشقت و رنج به همراه دارد. خداوند می فرماید: لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا؛ خداوند هیچ کس را جز به قدر توانایى اش تکلیف نمى کند.(بقره، آیه 286) در ادامه آیه بیان شده که در صورت خطا و نسیان نیز بازخواستی نسبت به تکلیف انجام نشده نخواهد شد؛ در حقیقت توان و وسعت شخص از سوی و نیز علم و عمد در انجام تکلیف شرط عقلی و نقلی است؛ بر همین اساس علم و قدرت دو شرط اساسی در تکلیف شرعی است؛ و عدم بازخواست نیز نسبت به تکلیف شرعی زمانی است که شخص نادان و ناتوان باشد و یا به خطا کاری دیگر انجام دهد یا فراموش کند و تکلیف را به جا نیاورد. هم چنین اگر شخص طاقت عملی را نداشته نسبت به آن بازخواست نخواهد شد؛ زیرا طاقت یعنی توان تحمل نیز شرط انجام عمل تکلیفی است. بر همین اساس تکلیف ما لایطاق نمی شود.
بر اساس آیات و روایات، هر انسانی مکلف است تا افعال خود را در چارچوب شرعی انجام دهد و احکام پنج گانه ای به عنوان تکالیف شرعی مطرح شده است. پس اصل تکلیف یکی از مهم ترین قواعد ارتباطی میان انسان و خدا به عنوان عبد و معبود است. خداوند به عنوان مالک و معبود، تکالیفی را وضع کرده که باید انجام دهد؛ البته محتوای این تکالیف می تواند درباره خود و خدا و یا دیگران باشد و این گونه نیست که متعلقات تکلیف تنها درباره خدا باشد.
گفتنی است واژه تکلیف از «کلف» گرفته شده که به معنای علو وجه و تغیر لون و رنگ آن است. به نظر می رسد وقتی فشار کار سنگین باشد، چهره برافروخته و قرمز می شود و به سیاهی می گراید. شاید از همین رو است که تکلیف را تکلیف گفته اند؛ زیرا به سبب فشار سنگین و طاقت فرسا، رنگ چهره مکلف دگرگون شده و به قرمزی متمایل به سیاهی گرایش می یابد. بر همین اساس «کلفه» به معنای نوعی رنگ قرمز متمایل به سیاه آمده است.(نگاه کنید: لسان العرب، ذیل واژه کلف) البته باید دانست در اسلام از تکلف و خود را به رنج افکندن نهی شده است.
از دیگر اصطلاحات قرآنی مسئولیت است. در زبان عربی سائل و مسئول و مسئول عنه است. سائل همان پرسشگر، مسئول همان کسی است از او سوال می شود؛ مسئول عنه چیزی است که درباره آن سوال می شود. خدا می فرماید: وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ؛ و بازداشتشان نمایید که آنها مسؤول هستند.(صافات، آیه 24)
البته خداوند می فرماید: وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْئُولًا؛ به عهد وفا کنید؛ زیرا عهد مسئول است.(اسراء، آیه 34؛ نیز احزاب، آیه 15)
آیا از عهد به عنوان مسول سوال می شود، یا درباره عهد از انسان سوال می شود؟ به نظر می رسد که درباره عهد از انسان سوال می شود و «عنه» نیامده و به قرینه حذف شده است؛ اما خداوند درجایی دیگر می فرماید: وَلَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا؛ و چیزى را که بدان علم ندارى دنبال مکن؛ زیرا گوش و چشم و قلب همه مورد پرسش واقع خواهند شد.(اسراء، آیه 36) به نظر می رسد این آیه می گوید: از تو درباره چیزی که علم نداری پرسش می شود؛ زیرا ابزار و قوه مدرک و کسب علم را داری و می توانستی از طریق آن علم به دست بیاوری و تو نسبت به هر یک از این اعضا مسئول بوده و از تو درباره نوع استفاده از آن ها سوال خواهد شد. البته می تواند به این معنا باشد که یکایک این اعضا نیز مسئول هستند و درباره عملکردشان از آنها بازخواست می شود؛ ولی اول ظاهر و روشن تر است.
به هر حال، انسان نسبت به چیزی که دارد سوال می شود و نسبت به داشته هایش مسئول است. پس مسئولیت انسان نسبت به داشته ها و تعهداتش است؛ چنان که خداوند نیز خود را نسبت به وعده هایی که داده مسئول دانسته و می فرماید: لَهُمْ فِیهَا مَا یَشَاءُونَ خَالِدِینَ کَانَ عَلَى رَبِّکَ وَعْدًا مَسْئُولًا؛ جاودانه هر چه بخواهند در آنجا دارند پروردگار تو مسؤول این وعده است.(فرقان، آیه 16)
اما وظیفه، در اصل لغت به معنای پای بند شتر و ساق بند است که هماره ملازم او است تا بتواند کارهای شاق و سخت را انجام دهد. البته به تبعیت شتران از یک دیگر نیز وظیفه گفته می شود در زمانی که قطار به هم بسته شده باشند. از این کاربردها می توان نوعی ملازمت همراه با سختی و تبعیت را به دست آورد. پس وظیفه به کاری گفته می شود که ملازمت و سختی را با هم داشته باشد. البته در قرآن واژه وظیفه به کار نرفته است.
خداوند در قرآن می فرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ وَجَاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ؛ اى کسانى که ایمان آورده اید! از خدا پروا کنید و به سوی او وسیله و توسل تقرب بجویید و در راهش جهاد کنید باشد که رستگار شوید.(مائده ، آیه 35)
از نظر قرآن، توسل و فراهم آوری وسایل می تواند مادی و غیر مادی باشد. این که انسان اسباب مادی چیزی را فراهم آورد و آن را وسیله ای برای رسیدن به هدف قرار دهد، راه عقلی و نقلی است. خداوند در آیاتی از جمله در آیات 84 و 85 و 89 و 92 سوره کهف از پیروی اسباب رسیدن به مقصد و مقصود سخن گفته است؛ زیرا بدون پیروی از اسباب نمی توان به هدف رسید؛ چرا که هر چیزی در جهان بر اساس اسباب جریان می یابد که شناخت و استفاده از آن لازم است. در روایت آمده است: ابی الله ان تجری الاشیاء الا باسبابها؛ خدا ابا دارد که امور و چیزها جز به اسباب آن جریان یابد.
بنابراین، شناخت اسباب و نیز فراهم آوری وسایل هر کاری لازمه زندگی است. اما این وسایل تنها مادی نیست؛ چنان که اسباب نیز تنها مادی نیست؛ بلکه اسباب و وسایل می تواند مادی و غیر مادی باشد.
خدا می فرماید: أُولَئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلَى رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ وَیَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَیَخَافُونَ عَذَابَهُ إِنَّ عَذَابَ رَبِّکَ کَانَ مَحْذُورًا ؛ آن کسانى را که ایشان مى خوانند [خود] به سوى پروردگارشان وسیله تقرب مى جویند [تا بدانند] کدام یک از آنها [به او] نزدیکترند و به رحمت وى امیدوارند و از عذابش مى ترسند چرا که عذاب پروردگارت همواره در خور پرهیز است. (اسراء، آیه 57)
در آیه 56 سوره اسراء، بیان شده که به جای غیر خدا، خدا را بخوانید که مالک امور است نه کسانی که مالک چیزی نیست و نمی تواند دفع ضرری کند. پس خداوند یکی از وسایل غیر مادی است که می توان به او مشکلات را حل و فصل کرد و کشف و دفع ضرر نمود.
مومن باید این گونه باشد؛ چرا که هم اسباب مادی و معنوی را می شناسد و هم از وسایل مادی و غیر مادی بهره می برد. عقل خویش را به کار می گیرد و با این حال اهل توسل به دعا و نماز برای تحقق آن است. در حقیقت اراده عزمی خود را با مشیت الهی و اراده خدایی پیوند می زند؛ چنان که خداوند می فرماید: فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ؛ پس هر گاه عزم بر انجام کاری گرفتی پس توکل بر خدا کن ؛ چرا که خداوند متوکلین را دوست می دارد.(آل عمران، آیه 159)
پس توسل مادی و غیر مادی در راستای توکل بر خدا است؛ البته مومن می داند که این وسایل مادی و معنوی تا جایی کارآیی دارد که مخالف حکمت الهی نباشد؛ زیرا امام سجاد(ع) می فرماید: یا من لاتبدل حکمته الوسایل؛ ای خدایی که وسایل حکمت او را تبدیل نمی کند.
در آیات و روایات برای هر چیزی آدابی بیان شده است. از جمله آدابی که برای سخنران و اهل منبر در قرآن مطرح است، سلام کردن به آنان پیش از سخنرانی از سوی اهل منبر و سخنران است.
خداوند به پیامبرش فرمان می دهد و می گوید: وَإِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ سَلَامٌ عَلَیْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءًا بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ ؛ و چون کسانى که به آیات ما ایمان دارند نزد تو آیند بگو : سلام و درود بر شما. پروردگارتان رحمت را بر خود مقرر کرده که هر کس از شما به نادانى کار بدى کند و آنگاه به توبه و صلاح آید پس وى آمرزنده مهربان است. (انعام، آیه 54)
از آن جایی که پیامبر(ص) اسوه حسنه برای مومنان است(احزاب، آیه 21) و مردم باید از ایشان اتباع و پیروی کنند تا محبوب خداوند شوند(آل عمران، آیه 31) بر کسانی که بر جایگاه ایشان تکیه می زنند و بر منبر ایشان بالا می روند، مستحب است تا همانند آن حضرت(ص) کنند و پیش از خطبه و سخنرانی به مردم «سلام علیکم» بگویند. پس از آن نیز یادآور رحمت الهی شده و از مردم بخواهند تا اگر از روی فقدان تعقل یا جهل خطایی کرده و بدی انجام داده توبه کرده و به اصلاح امور بپردازند تا خداوند از ایشان بگذرد و رحم کند.(انعام، آیه 54)