سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چگونه کسی که پاره ای از آنچه را دارد، نمی بخشد، محبّت کامل دوستش را می خواهد ؟ [عیسی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :214
بازدید دیروز :662
کل بازدید :2150503
تعداد کل یاداشته ها : 1987
04/2/10
8:31 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

از نظر قرآن، هر انسانی تا زمانی که در دنیا زندگی می کند در محدوده انواع خطرهایی است که او را تهدید می کند. مهم ترین تهدیدات، آن تهدیدی است که عقاید و ایمان مردم را به تباهی می کشاند و انسان را از صراط مستقیم هدایت تکوینی و تشریعی به سوی اضلال و گمراهی و سقوط از دایره انسانیت می برد و به انسان چارپا یا انسان سنگ یا انسان چوب تبدیل می کند.(اعراف، آیه 179؛ جن، آیه 15 و آیات دیگر)

از آن جایی که ممکن است هواهای نفسانی به عنوان معبود و مقصود حرکت انسانی قرار گیرد(فرقان، آیه 43؛ جاثیه، آیه 23) یا شیطان با وسوسه آدمی را به ضلالت و گمراهی و سقوط بکشاند(حجر، آیه 39) و تغییرات اساسی را در خلقت انسان پدید آورد(نساء، آیات 119 تا 121)، ضروری و لازم است تا انسان خود را به پناهگاه امنی برساند تا از شرور و سقوط در امان ماند. از این روست که خدا فرمان فرار و گریز را به انسان می دهد تا به سمت خدا فرار کند: فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ ؛ پس به سوى خدا بگریزید که من شما را از طرف او بیم‏ دهنده‏ اى آشکارم. (ذاریات، آیه 50)

در این آیه بیان شده که باید به سوی خدا فرار کرد؛ اما بیان نشده است که وقتی فرار کردید، کجا پناه گیرد تا در امان باشید. از این روست که خدا در آیات دیگر بیان کرده باید به سمت خدا فرار کرده و خدا را به عنوان پناهگاه قرار دهید: وَإِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ؛ و اگر از شیطان وسوسه‏ اى به تو رسد به خدا پناه بر زیرا که او شنواى داناست. (اعراف، آیه 200)

در این آیه و نیز آیات مشابه چون آیه 98 سوره نحل یا 56 سوره غافر، بیان شده که باید خدا را اسباب پناهجویی خود قرار داد. در این آیه سخن از «مستعیذ» یعنی پناهجویی به نام انسان، «مستعاذ منه» یعنی شیطان ، و نیز «مستعاذ به » به نام خدا مطرح است. به این معنا که انسان از شر شیطان باید به خدا پناه برد. در این جا سخن از «مستعاذ الیه» نیست؛ زیرا انسان اگر به سوی پناهگاه برود فایده ای ندارد مگر آن که در پناهگاه قرار گیرد تا از آسیب در امان ماند. از همین روست که با بیان «به» به جای «الیه» بر این نکته تاکید می شود که آن چه مهم است پناهجویی به خدا و قرار گرفتن تحت پناه الهی است. در آیات دیگر قرآن نیز با عناوینی چون: وَقُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّیَاطِینِ ؛ و بگو پروردگارا از وسوسه ‏هاى شیطانها به تو پناه مى برم(مومنون، آیه 97)؛  یا : وَأَعُوذُ بِکَ رَبِّ أَنْ یَحْضُرُونِ ؛ و پروردگارا از اینکه آن همزات به پیش من حاضر شوند، به تو پناه مى برم (مومنون، آیه 98)؛ یا : قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ؛ بگو به پروردگار مردم پناه می برم(ناس، آیه 1)؛ یا: قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ؛ بگو به خدای فلق و سپیددمان و شکافنده شب پناه می برم.(فلق، آیه 1) به مردم می آموزد که باید خدا را پناهگاه قرار داد، نه این که به سوی او تنها فرار کرد و «استعاذه الیه» داشت، بلکه باید «استعاذه به» داشت.

البته از آیات دیگر قرآن به دست می آید که از هر خطر احتمالی باید به خدا پناه برد و او را پناهگاه قرار داد؛ چنان که حضرت مریم (س) می فرماید:قَالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمَنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا ؛ مریم خطاب به روح القدس متمثل به بشر راست قامت گفت: اگر پرهیزگارى من از تو به خداى رحمان پناه مى برم.(مریم، آیه 18)

از روایات نیز به دست می آید که انسان باید در مقام خوف و رجا از جلال خدا به جمال اکرامی خدا پناه برد و بگوید: اعوذبک منک؛ از خودت به خودت پناه می برم.


  
  

انسان موجودی شگفت انگیز است؛ زیرا از بی نهایت شدن ها و انقلاب ها برخوردار است و تا زمانی که در دنیا است و حتی پس از آن در عالم برزخ می تواند از این تغییرات مثبت و منفی سود برد؛ زیرا شاکله هر کسی را اعمال و افکار او می سازد؛ چنان که اعمال و افکار او را شخصیت او می سازد. این تبادل میان عمل و شخصیت موجب می شود تا انسان هماره در حال تغییر و تبدل باشد. خدا درباره این تغییرات دایمی به انسان هشدار داده و می فرماید به گونه ای عمل کنید که خود عمل و آثاری که به جا می گذارد، نیک و سازنده باشد، نه منفی و غیر سازنده.(بقره، آیات 126 و 162 و 285)

در باره آثار اعمال نیز می فرماید: وَنَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ ؛ آنچه را از پیش فرستاده‏ اند با آثار اعمال درج مى ‏کنیم.(یس، آیه 12)

این ثبت الهی بیرون از وجود آدمی انجام نمی گیرد، بلکه در درون آدمی انجام می شود؛ از این روست که انسان با اعمال خوب و بد خویش، از خود چهره ای می سازد که ملکوت آن می تواند انسان فرشته یا انسان حیوان یا انسان سنگ باشد.(اعراف، آیه 179؛ فرقان، آیه 44)

پس همان طوری که اعمال خوب و نیک چون ایمان به قرآن و اسلام نورانیت را در دل آدمی می آفریند و انسان را صاحب نورانیت می کند که در آخرت و جهان بی خورشید، دارای نور باشد(حجرات، آیه 7؛ انعام، آیه 122؛ شوری، آیه 52؛ حدید، آیه 13)  هم چنین با اعمال بد و زشت خویش آتشی در درون می آفریند که دوزخ و دوزخیان دیگر از آن می سوزند.(همزه، آیات 5 تا 9)

پس انسان باید مواظب باشد چه اعمالی را انجام می دهد. از همین روست که خدا می فرماید: إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا؛ اگر نیکی کنید به خودتان نیکی کردید و اگر بدی کردید به خودتان کردید.(اسراء، آیه 7)

در این جملات خدا با آوردن لام ملکیت بیان می کند که هر کسی مالک حقیقی اعمال خودش است؛ حال این اعمال خوب باشد یا بد باید بداند :«هرچه کنی، به خود کنی/گر همه نیک و بد کنی».  


  
  

از نظر قرآن، قلب آدمی مرکز ادراکی و تعقل بشر است که با آن تفکر می کنند و می اندیشند؛ اما بسیاری از مردم آن را به درستی به کار نمی گیرند تا برای فقاهت و ژرف اندیشی از آن بهره گیرند و با استفاده درست از آن به تحلیل علمی امور و مسایل بپردازند. خدا می فرماید: لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا؛ دوزخیان از جن و انس قلب های دارند که از آن برای فقاهت سود نبردند.(اعراف، آیه 179)

قرآن به صراحت با آوردن واژه عقل در جایی دیگر، تعقل را به ذهن نسبت نمی دهد، بلکه به قلب نسبت داده و می فرماید: أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا؛ آیا پس در زمین سیر نمی کنند پس برای آنان قلب هایی باشد که بدان تعقل می کنند.(حج، آیه 46)

علت این که قلب به فعالیت اساسی خود نمی پردازد و به جای تعقل و تفکر و ادراک فقیهانه ، گرفتار هواهای نفسانی می شود، زنگار قلب(مطففین، آیه 83)، غفلت به جای ذکر(کهف، آیه 28)، تغییر طبیعت(توبه، آیات 87 و 127 ؛ منافقون، آیه 3) و مختوم و مهر شدن آن(بقره، آیه 7؛ انعام، آیه 46؛ شوری، آیه 24؛ جاثیه، آیه 23) است.

از نظر قرآن، ابزارهای شناختی حسی چون چشم و گوش، توانایی دیدن و شنیدن را به انسان می دهند، ولی آن که به تحلیل و تجزیه این داده ها می پردازد، همان قلب آدمی است. البته برای قلب با توجه به حالات آن، نام هایی است که از جمله آن ها «فؤاد و افئده» است.(مومنون، آیه 78) از همین رو، گرایش، پسندیدن امری یا خواستن چیزی را به آن نسبت می دهد(انعام، آیه 113)

از نظر قرآن، فؤاد آدمی توانایی دیدن اموری را دارای که بیرون از حواس ظاهری است؛ از این روست که دیدن اموری را در معراج «قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى» از مظاهر اسمای الهی بی واسطه امر دیگر را به آن نسبت می دهد: مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى ؛ آنچه را فؤاد دید انکارش نکرد. (نجم، آیات 5 تا 11)

از نظر قرآن، همین قلب در مرتبه «فؤاد» است که گرایش ها و گریزش ها را برای انسان رقم می زند. این گرایش ها می تواند مثبت یا منفی باشد؛ چنان که خدا با آوردن تعبیر «هوی» به گرایش توجه می دهد؛ زیرا واژه هوی به معنای گرایش به پایین است. در زبان عربی گودال های ژرف و عمیق را «هاویه» می گویند که نامی برای دوزخ نیز است.(قارعه، آیات 9 تا 11)

خدا درباره گرایش فؤاد انسان به شکل محبت شدید و افراطی یا شاید همان عشق می فرماید: فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ؛ پس دلهاى برخى از مردم را به سوى آنان گرایش ده!(ابراهیم، آیه 37) امیرمومنان امام علی(ع) نیز می فرماید: أ هَوَى أَخِیکَ مَعَنَا؟ فَقَالَ نَعَمْ؛ آیا گرایش برادرت با ماست؟ گفت :آری(نهج البلاغه، خطبه 12)

در تعابیر عربی هواء در مقابل فضاء به منطقه فرودست از آسمان اشاره دارد که پایین تر از فضاء است؛ زیرا گرایش به پست داشته و نزدیک به زمین است. هواهای نفسانی نیز به آن دسته از گرایش های انسانی اشاره دارد که به امور شهوانی و غضبانی به جای امور عقلی گرایش دارد. در حقیقت شهوت های غذایی و جنسی و مانند آن که در اندام های پست و پایین قرار دارد، نه به گرایش به اندام های فراز عقلی و قلبی که گرایش های متعالی و بلند و والا است.

از نظر قرآن کسانی که معبود خویش را هواهای نفسانی قرار می دهند، قلب و عقل خود را از کار انداخته و به دوزخ گرایش یافته اند: أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ؛ پس آیا دیدى کسى را که هوس خویش را معبود خود قرار داده است(جاثیه، آیه 23) پس از نظر قرآن از آن جایی که  ابزارهای حسی شناختی و حتی قوای ادراکی و تعقلی بشر چون در مسیر درست قرار نمی گیرد، هیچ سودی برای انسان ندارد(احقاف، آیه 26؛ اعراف، آیه 176؛ فرقان، آیه 43؛ کهف، آیه 28؛ قصص، آیه 50) از همین رو، گاه خود فؤاد انسان، دوزخ آتشین می شود که قابل توصیف نیست.(همزه، آیات 7 تا 9)

البته باید توجه داشت که از نظر قرآن، قلب و فؤاد و مانند آن ها مراتب نفس انسانی و حالاتی است که به آن دست می دهد. از همین روست که گاه «هوی» و گرایش ها را به نفس نسبت می دهد و می گوید: تَهْوَى الْأَنْفُسُ؛ نفس ها بدان گرایش دارد.(نجم، آیه 23؛ بقره، آیه 87؛ مائده، آیه 70)

از نظر قرآن، کسی که زمام امورش را عقل و قلب مطمئن در اختیار ندارد، بادهای نفسانی است که او را به هر سمت و سوی می کشاند و چون پوسته نرم خاکی زمین آن را به شدت و سختی می کند و به مکانی دور، سخت و خاموش می افکند.(حج، آیه 31)

پس انسان باید مواظب و مراقب دلخواه های قلب و فؤاد خود باشد که این دلخواه هواهای نفسانی نباشد که او را به هاویه می افکند.


96/11/11::: 4:12 ع
نظر()
  
  

خدا در قرآن می فرماید: فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ ؛ پس به سوى خدا بگریزید که من شما را از طرف او بیم‏ دهنده‏ اى آشکارم. (ذاریات، آیه 50)

در این آیه بیان شده که به سوی چه کسی باید گریخت و او را پناهگاه خویش قرار داد، اما بیان نشده است که از چه چیزی یا چه کسی باید به سوی خدا گریخت. در حقیقت بیان نشده که دشمن انسان چه کسی یا چه چیزی است که باید از او گریخت.

به نظر می رسد که هر چیزی غیر از خدا را باید به عنوان دشمن قرار داد و از او ترسید. بر این اساس هر چیز یا کسی را باید به یک عنوان دشمن دانست و از آن ها گریخت. از جمله آن چیزها باید از دنیایی گریخت که انسان را برده و بنده خویش می کند و در غل و زنجیر قرار می دهد. انسان باید از دنیا به سوی آخرتی بگریزد که حیات محض و برتر است.(اعلی، آیه 17) امیرمومنان امام علی(ع) نیز از بیان خدا می فرماید: ما خلقت أنت و لا هم لدار الفناء، بل خلقتم لدار البقاء، و لکنکم تنتقلون من دار إلى دار؛ تو و دیگران را برای دنیای فانی نیافریدم ؛ بلکه برای جهان باقی آفریده ام ؛ ولی شما از خانه ای به خانه ای دیگر منتقل می شوید.(بحارالانوار، ج 37، ص 146)

اما با دقت نظر در روایات و آیات به نظر می رسد که انسان باید از چیزی دیگری نیز فرار کند و آن همانا فرار از خدا است؛ زیرا خدای تبارک و تعالی در آیات قرآنی بیان می کند انسان عالم خردمند کسی است که نسبت به خدا خشیت و ترس عقلی دارد.(فاطر، آیه 28)

البته مومن باید از عاقبت کار خویش هراسان و ترسان باشد؛ زیرا معلوم نیست بهشت می رود یا دوزخ. از همین روست که اهل بیت عصمت و طهارت(ع) می فرمودند: ما از پروردگار ما درباره آینده شما از ترس و خوف داریم که چه بر سر شما می آورد.(انسان، آیه 10)

امیرمومنان امام علی(ع) درباره فرار واقعی و حقیقی می فرمایند: فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ وَ فِرُّوا إِلَى اللَّهِ مِنَ اللَّه ؛ ای بندگان خدا تقوای الهی پیشه کنید و به سوی خدا از خدا فرار کنید.(نهج البلاغه، خطبه 24)

انسان باید از جلال خدا به جمال و از غضب او به رحمت او بگریزد و فرار کند؛ چرا که پیامد جلال و  غضب الهی دوزخ و پیامد جمال و رحمت او بهشت است.

از همین روست که روایات آمده است: أَعُوذُ بِعَفْوِکَ مِنْ عِقَابِکَ وَ أَعُوذُ بِرَحْمَتِکَ مِنْ عَذَابِکَ وَ أَعُوذُ بِرِضَاکَ مِنْ سَخَطِکَ وَ أَعُوذُ بِکَ مِنْکَ؛ پناه به عفوت می برم از عقوبت تو و به رحمت تو از عذاب تو و به خشنودی تو از سخط و خشم تو و از خودت به خودت.( مفاتیح الجنان، ص 170، اعمال نیمه شعبان)


  
  

از آن جایی که سیر و سلوک در ملکوت و عالم امری انسان اتفاق می افتد و این نفس انسانی است که در حرکت جوهری به سوی خدای کمال می رود و بر آن است تا از سقوط و هبوط در امان ماند(انشقاق ، آیات 6 تا 9) به طور طبیعی عروج و صعودی که برای نفس تحقق می یابد، همانند عروج در عوالم اسماء و صفات الهی است تا هر صفت و اسمی در او چنان ظهور و تجلی یابد که سالک متحقق به آن صفت و اسم الهی شود. بر همین اساس، سالک در سیر عروجی خویش در منازل صفاتی و اسمایی فرود می آید.

این نزول در منازل صفاتی و اسمایی نخست نیازمند معرفت و سپس نیازمند مظهریت به شکل ملکه و در نهایت مقام است؛ به طوری که آن صفت در وی چنان تثبیت شود که قوام و ستون اصلی وجودی او شده و شاکله وجودی او را شکل بخشد. پس شخص باید در گام نخست در منزلی از اسماء و صفات الهی فرود آید و با تکرار ذکری آن اسم مذکور را در خود تجلی ملکاتی و مقوماتی دهد و متحقق به آن اسم و صفت شود.

بنابراین، سالک هماره باید از خواهد بخواهد در مسیر عروجی او را محافظت نماید و در چارچوب صدق ورود به منزلی و خروج از منزلی را به انجام رساند: وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطَانًا نَصِیرًا ؛ و بگو: پروردگارا! مرا در هر کارى به طرز درست داخل کن و به طرز درست‏ خارج ساز ! و از جانب خود براى من تسلطى یارى‏ بخش قرار ده! (اسراء، آیه 80)

پس در سیر و سلوک انسان باید نفس خویش را به دست خدایی دهد که معرفت بخش و سلطه بخش بر امور است. از این رو، باید با تسبیح و گفتن سبحان الله، اسراء را از خدا بخواهد تا خدا به عنوان وکیل در ساحت تفویض او را به سیر و سلوک عروجی ببرد.(اسراء، آیه 1)

پس سیر در منازل و مقامات نیازمند تزکیه الهی و سلطان و اسراء خدایی است. از این رو، از خدا باید بخواهد تا در تنزلات اسمایی و صفاتی دستگیر او باشد و در هر منزلی به او برکتی عطا کند که آن صفت و اسم الهی در وی ماندگار باشد؛ زیرا برکت مانند برکه آب ، نعمتی ماندگار و پر فواید است. پس هم چون حضرت نوح(ع) در سیر خویش و اسرائی که خدا می دهد از خدا چنین بخواهد: وَقُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلًا مُبَارَکًا وَأَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ ؛ و بگو : پروردگارا! مرا در جایى پربرکت فرود آور که تو نیکترین مهمان‏نوازان و فرود آورانی هستی! (مومنون، آیه 29 )

نیاز سالک الی الله در هر منزلی، بهره مندی از توجهات خاص الهی است تا بتواند از ابتلائات آن منزل به سلامت و صدق در گذرد و عبور کند.(مومنون، آیه 30)

البته باید توجه داشت که سالک الی الله در هر منزلی که وارد می شود، به عنایت خدایی است. هم چنین در هر منزلی دو امر اتفاق می افتد: 1. نزول سالک در منزل تجلیات اسمایی و صفاتی؛ 2. تنزل تجلیاتی اسماء و صفات الهی؛ زیرا خدا در هر منزل با توجه به معرفت، ظرفیت و سعه و ضیق وجودی یعنی همان شرح و ضیق صدری انسان است که تجلیات صفاتی و اسمایی دارد، نه در حدّ و اندازه صفات و اسمایی فعلی خویش.

هم چنین باید هماره این نکته ظریف و لطیف را یاد آور شد که هماره صفات عین ذات الهی و هم چنین نفس ذات الهی در منطقه ممنوع قرار دارد و هیچ سالک و سائری را به آن مناطق دسترسی نیست؛ پس  آن چه تنزل تجلیاتی دارد تنها همان اسماء و صفات فعلی الهی است؛ نه چیز دیگر.

وقتی سالک در منزل تجلیات صفاتی و اسمای فعلی الهی منزل کرد، مدتی نیاز دارد تا آن صفت در وجودش تثبیت شود و این گونه در آن منزل مقام می یابد؛ یعنی صاحب اقامه می شود؛ زیرا نزول ممکن است به اندکی تحقق یابد و شخص در حالی به آن منزل در آید و سپس از آن بیرون آید و متحقق به صفت و اسم آن منزل نشده و آن اسم و صفت حقیقت وجودی و شاکله هستی او نشود؛ اما اگر به سالک توانست آن را در خویش تحقق بخشد، آن حالت نخست ملکه و سپس مقام او شده و در وی استقرار و تثبیت می یابد.

از نظر قرآن، هر کسی از صفتی مستقر و مقوم ذات در بهشت خویش بهره می برد و خلود از آن چنین صفاتی است؛ پس هر اهل هشت بهشت، دارای صفتی مستقر و مقام در همان منزل تجلیاتی خویش است: خَالِدِینَ فِیهَا حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَمُقَامًا ؛ در آنجا جاودانه خواهند ماند چه خوش قرارگاه و مقامى (فرقان، آیه 76)؛ چنان که سالک ساقط و ملاقات کننده فقط با اسمای جلالی در دوزخی قرار می گیرد که تنزلات تجلیاتی اسمای جلالی پس از استقرار و مقام در ذات این بنده ساقط است؛ چنان که می فرماید: إِنَّهَا سَاءَتْ مُسْتَقَرًّا وَمُقَامًا؛ و در حقیقت آن دوزخ بد قرارگاه و جایگاهى است.(مومنون، آیه 66)

دلیل بر این مطلب غیر از این آیات، آیاتی دیگری است که بیان می کند هر کسی خود بهشت و دوزخ خویش است و آن را می سازد.(کهف، آیه 49؛ واقعه، آیه 89؛ همزه، آیات 5 تا 9؛ و آیات دیگر)

سالک وقتی در منزلی وارد می شود و تنزلات تجلیات اسماء و صفات فعلی الهی بر او می تابد، پس از مدتی آن تجلیات در وی برکت می یابد و ملکه و مقوم ذات او می شود. البته این ملکه و مقوم شدن با توجه با ظرفیت وجودی اوست. پس هر ذکری که بر دل او بر اساس معرفت و تعلیم ربوبی وارد شد، به اعتبار اتحاد ذکر و ذاکر و مذکور ، آن مذکور در ذات سالک در همان حد و اندازه ای است که استعداد و ظرفیت پذیرش تجلی را دارا است؛ زیرا تنزل اگر فراتر از ظرفیت وجوید سالک باشد، آن سالک یا هر چیز دیگر به تنزلات تجلی الهی که در مرتبه بالاتر رخ داده فرو می پاشد و ماهیت خود را از دست می دهد.(اعراف، آیه 143)

پس بر اساس اتحاد ذکر و ذاکر و مذکور و فرق میان سالکان در ظرفیت وجودی و نیز تنزلات تجلیاتی مذکور بر اساس ظرفیت ذاکر، سالک ذاکر متحقق به همان درجه و مرتبتی است که ذات سالک می طلبد. از این روست سالک ذاکر در مرتبت زبانی و حسی و عالم ملکی، وقتی در منزل و مقام شافی قرار می گیرد، شفا را در اسباب ملکی و حسی چون دارو و پزشک می یابد؛ در حالی که سالک در منزل و مقام «جبروت» یا «لاهوت» وقتی ذاکر به اسم شافی و صفت شفا و متحقق به آن است، به سبحانک اللهم و بسمله ، درمان می کند و «کن فیکون» می کند. پس به مقام امری بسنده کرده و نیازی به اسباب ملکی و ناسوتی ندارد؛ زیرا در مقام ملکوتی برتر است. از همین روست که خدا درباره حضرت نوح (ع) می فرماید که ایشان با بسمله کشتی را به حرکت در می آورد یا باز می داشت: وَقَالَ ارْکَبُوا فِیهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحِیمٌ؛ و نوح گفت: در آن سوار شوید به نام خداست روان‏شدنش و لنگرانداختنش! بى گمان پروردگار من آمرزنده مهربان است.(هود، آیه 41)

پس هر کسی مرتبت مقامات عالی می خواهد می بایست با اعمالی صالح و بندگی خدا در چارچوب صراط مستقیم اسلام و شریعت آن (آل عمران، آیات 19 و 84؛ شوری، آیه 13) به این مقامات برسد و آن را در خود تثبیت کرده و متحقق به آن ها در مراتب عالی جبروتی و لاهوتی شود نه ملکی و ملکوتی برزخی؛ چرا که این مقامات و جایگاه های ثابت و مستقر تنها برای کسانی است که سالک کمالات در تمامیت آن باشند؛ جایگاهی که خدا می فرماید: خَیْرٌ مَقَامًا وَأَحْسَنُ نَدِیًّا؛ جایگاهش بهتر و محفلش آراسته‏ تر است.(مریم، آیه 73)

خدا در باره دست یابی به آن مقام محمود دانسته می فرماید: وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَکَ عَسَى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامًا مَحْمُودًا ؛ و پاسى از شب را زنده بدار تا براى تو به منزله زیادت و نافله‏ اى باشد امید که پروردگارت تو را به مقامى محمود و ستوده برساند. (اسراء، آیه 79) پس در جایگاهی می نشنید و دیگر از آن رانده و دور نمی شود که برتر از آن نیست: فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ ؛ در قرارگاه صدق نزد پادشاهى توانایند. (قمر، آیه 55)


  
  

یکی از مهم ترین مسایل قرآنی، مساله اتحاد انسان با عمل خویش است که در آیات بسیاری به اشکال و امثال گوناگون مطرح شده است. از همین روست خدا می فرماید: قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَى شَاکِلَتِهِ؛ بگو: هر کسی بر اساس شخصیت و شاکله خود عمل می کند.(اسراء، آیه 84)

هم چنین می فرماید: یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهَا وَبَیْنَهُ أَمَدًا بَعِیدًا؛ روزى که هر کسى آنچه کار نیک به جاى آورده و آنچه بدى مرتکب شده حاضر شده مى یابد و آرزو مى ‏کند کاش میان او و آن کارهاى بد فاصله‏ اى دور بود.(آل عمران، آیه 30)

یا می فرماید: وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا؛ و آنچه را انجام داده‏ اند حاضر یابند.(کهف، آیه 49)

یا می فرماید: مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعًا إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ؛ هر کس عزت و سربلندى مى‏ خواهد سربلندى یکسره از آن خداست،‏ سخنان پاکیزه به سوى او بالا مى ‏رود و کار شایسته به آن رفعت مى ‏بخشد.(فاطر، آیه 10)

این حضور هرگز بیرونی نیست، بلکه حضور درونی است؛ یعنی هر چیزی از عقاید و اعمال، جزو ذات شخص و شخصیت او می شود. پس وقتی عمل بالا می رود، این شخص و شخصیت است که بالا می رود و رفعت می یابد و وقتی سقوط می کند، این شخص و شخصیت است که سقوط می کند.

البته اتحاد هر کسی با اعمال خویش در یک مرتبه و درجه نیست، بلکه دارای مراتبی است که به سطح معرفتی، ادراکی و ملکه یا مقوم شدن بر اساس تکرار عمل بستگی دارد. به سخن دیگر، اموری نقش کلیدی در ایجاد مراتب اتحاد دارد که شامل کیفیت معرفت و حتی کمیت عمل و تکرار آن دارد. پیش از این که این مطلب توضیح داده شود، باید اصولی مد نظر قرار گیرد که شامل موارد زیر است:

  1. امور معنوی دارای درجات و مراتب متعددی است. از همین رو، خدا در قرآن از درجات و مراتب اسلام، ایمان(حجرات، آیه 14؛ مائده، آیه 83)، تقوا(مائده، آیه 83)، یقین(تکاثر، آیات 5 و 7؛ واقعه، آیه 95) و مانند آن ها سخن گفته است؛

  2. انسان موجودی دارای کرامت ذاتی(تین، آیه 4) و دربردارنده همه اسماء و صفات الهی(بقره، آیه 31 ) با مقتضیات و ظرفیت متاله و خدایی شدن، مظهریت یابی تمام اسماء و صفات کامل اوست. پس انسان می تواند با عبادت خود را به مراتبی برساند که مظهر خدا و ربوبیت او شود.(بقره، آیه 138؛ آل عمران، آیه 79)

  3. انسان به سبب وجود اراده و اختیار می تواند بر خلاف مسئولیت الهی خویش به جای عبادت تقوایی (ذاریات، آیه 56؛ بقره، آیه 21) و خلافت الهی(بقره، آیه 31) در مسیر دیگری حرکت کند و الهامات تقوایی و فجوری و قدرت تشخیص حق و باطل، خوب و بد، گرایش و گریزش راستین را دفن و دسیسه کرده و فطرت الهی خویش را مدفون سازد و فتیله چراغ فطرت را به سوی خاموشی تمام بکشاند(شمس، آیات 7 تا 10) و به جای متاله و خدایی و خلیفه الهی شدن، آن را تباه سازد؛

  4. انسان دارای ماهیت جنس الاجناسی است؛ به طوری که تا زمانی که در دنیا است، جنس الاجناسی است که می تواند ماهیات انواع گوناگونی از پست ترین یعنی جمادات مانند سنگ سوخت چون زغال سنگ(بقره، آیه 24؛ تحریم، آیه 6)، تا نباتات چون هیزم خشک دوزخ(جن، آیه 15) تا حیوانات از چارپایان (اعراف، آیه 179) و وحوش(تکویر، آیه 5) تا برترین و بالاترین مخلوقات و آفریده یعنی فرشتگان کروبی و عالین(ص، آیه 75) را برای خود تحقق دهد. در این مرتبه است که انسان خود روح، ریحان و بهشت نعیم می شود(واقعه، آیه 89) ؛ چنان که ساقطین خودشان دوزخ می شوند.(همزه، آیات 6 و 7)در حقیقت پس از اجل مسمای انسان در دنیا است که انسان ماهیت و هویت خویش را به طور کامل به دست می آورد و مشخص می شود جزو کدامین انواع ترکیبی جدید است که خود نوعی انشاء است. از همین رو، باید گفت هر فرد انسانی نه تنها نوعی منحصر به فرد، بلکه جنس الاجناس منحصر به فردی است که تحت آن انواع گوناگونی قرار می گیرد.

  5. اتحاد عمل و عامل یکی از مهم ترین اصول قرآنی است؛ در حقیقت همان طوری که عمل هر کسی بازتابی از شخصیت و شاکله وجودی اوست(آل عمران، آیه 84) هم چنین هر عملی به عنوان تاثیر متقابل شخصیت و شاکله هر انسانی را می سازد. از همین روست که انسان با عمل خویش روح و ریحان و بهشت می شود یا دوزخ و آتشی که دوزخیان مراتب دیگر را در درکات دوزخ می سوزاند.(همزه، آیات 6 و 7 و آیات دیگر)

  6. اتحاد عمل و عامل زمانی رخ می دهد که شخص نسبت به آن عمل در همان سطح خود معرفت و علم داشته باشد و آن را با تکرار نخست ملکه و سپس مقوم ذات خویش کند. از همین روست که در آیات قرآنی گاه در قالب فعل های ماضی از «اتقوا» یا «عملوا» به معنای تقوای پیشه کرد و یا کاری را انجام داد، سخن به میان می آید؛ و گاه دیگر با فعل مضارع دلالت کننده بر استمرار چون «یتقون» یا «یعملون» به معنای تقوای پیشه می کند و یا کاری را انجام می دهد، سخن به میان می آید؛ و گاه دیگر با عناوین اسمی به جای فعلی چون «صالحین» و «متقین» سخن گفته شده است؛ زیرا این مراتب اسمی بیانگر آن است که آن چیزی مانند صلاح و تقوا جزو ملکه و مقوم ذات شخص شده است. از همین روست که خدا صحت فعلی را به تقوا نسبت می دهد، ولی قبولی فعلی را به متقین یعنی دارنده اسمی نسبت می دهد که آن امور ملکه و مقوم آنان شده است.(مائده، آیه 27) پس انسان برای رسیدن به مرتبت اتحاد باید درباره آن موضوع شناخت یابد و با تکرار آن را جزو ملکه و مقوم ذات خویش در آورد. مرتبت ملکه در آیات قرآنی با عنوان «صبغه» مطرح شده که به معنای رنگی شدن و رنگ گرفتن است.(بقره، آیه 138) اما مرتبت مقوم با عنوان «قوامین» بیان شده است.(مائده، آیه 8) البته کسی که رنگ گرفته به طور طبیعی آثار قوامیت در ذات را دارا است؛ زیرا عرض بازتابی از جوهر در این امور است و جوهر شخص رنگ مثلا خدایی گرفته که آثار آن در رفتار و گفتار خودنمایی می کند. خدا از انسان ها می خواهد در بسیاری از امور چون قسط و نماز و مانند آن ها با تکرار عمل و کیفیت بخشی به معرفت و عمل خویش آن را مقوم ذات کنند و با اقامه آن ها  اتحاد در مراتب عالی و برتر را تجربه کنند.(بقره، آیه 110؛ مائده، آیه 8؛ حدید، آیه 25)

البته در این جا اصول دیگری نیز مطرح است، ولی برای بیان مقصود به همین میزان بسنده می شود. با توجه به این اصول و مانند آن ها می توان دریافت که انسان اتحاد انسان با عملی چون ذکر یا علم یا تعقل ، اتحادی در یک درجه و مرتبه نیست، بلکه اگر ذاکر خدا تنها در مرتبه حسی و زبانی به ذکر اشتغال داشته باشد، این اتحاد میان ذکر و ذاکر و مذکور در همان سطح و مرتبت حسی است و از آن فراتر نمی رود؛ به سخن دیگر، کسی که گرفتار ملک است و از نظر معرفتی از آن تجاوز نکرده و به عوالم دیگر غیبت چون ملکوت ایمان ندارد، نمی تواند ذاکر ذکری از مذکور باشد که در مرتبت غیب ملکوتی است. از همین روست که خدا درباره بلعم باعورا می فرماید : وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ؛ و اگر ما می خواستیم و مشیت داشتیم هر آینه او را رفعت می دادیم و بالا می بردیم به سمت ملکوت آیات ما ؛ ولی او خلود به سوی زمین یافت و از هواهای نفسانی پیروی کرد.(اعراف، آیه 175)

پس هر کسی بر اساس معرفت خویش مراتب اتحاد با عمل را به دست می آورد. البته این اتحاد در هر مرتبه ای ملکی و ملکوتی آثار خود را دارا است.

پس وقتی سخن از اتحاد عمل و عامل است، مراد آن است که آن چیزی که عمل شده و فعل آدمی یعنی مفعول است، جزو ذات انسان می شود. از همین رو، سخن از اتحاد فعل و فاعل و مفعول یا ذکر و ذاکر و مذکور یا عقل و عاقل و معقول؛ یا مانند آن ها به معنای آن است که معقول و مذکور با ذات انسانی یکی می شود. بنابراین، هر ذکری در هر مرتبت معرفتی و میزان کمیت و کیفت آن با مرتبت دیگر متفاوت است و فرق می کند. پس نباید از کسی که در مرتبت معرفتی پایین است نباید انتظار داشت از ذکر همان اندازه بهره برد که شخص در مراتب عالی از آن بهره مند است. ممکن است هر دو «بسمله» یعنی بسم الله الرحمن الرحیم بگویند، ولی بسمله این شخص کجا و بسمله ولی الله کجا؟! ولی الله با بسمله خویش بر آب می رود و «کن فیکون» می کند و بیمار شفا می دهد و مرده زنده و احیا می کند ، در حالی که بسمله ملکی زبانی، تنها تاثیر ملکی دارد یا بسمله کسی که در مرتبت ملکوتی برزخی است همان اندازه برزخی از ملکوت تاثیر می گذارد، نه ملکوتی در عالم جبروت یا دیگر عوالم.

به هر حال، اتحاد ذکر و ذاکر و مذکور در همه مراتب تحقق می یابد، با این تفاوت که برای هر یک از آن ها در همان سطح مرتبت معرفتی و اتحاد ملکه ای یا مقومی تاثیر و آثار است نه کم تر یا بیش تر. پس تهلیل ، تکبیر، تحمید و تسبیح ذاکر ملکی با ذاکر ملکوتی برزخی با ذاکر ملکوتی جبروتی فرق بسیار دارد. بنابراین نباید انتظار مشابه و همانندی میان ذاکران مراتب ملکی و ملکه ای مقومی داشت؛ چنان که دعاهای هر یک نیز در اجابت یکسان نیست.


  
  

در هستی شناسی قرآن، از دو نظام سخن به میان می آید که از آن به تعبیر قرآنی به عنوان نظام امری و نظام خلقی یاد می شود. خدا می فرماید: أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ؛ برای خداوند خلق و امر است.(اعراف، آیه 54)

نظام امری نظامی مقدم بر نظام خلقی است؛ زیرا خلق چیزی جز تجلیات همان امر نیست؛ آن امری الهی در همه هستی در جریان است و با توجه به ساختار هستی تنزلاتی دارد؛ چنان که خدا می فرماید: اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْمًا ؛ خدا همان کسى است که هفت آسمان و همانند آنها هفت زمین آفرید. امر  در میان آنها فرود مى ‏آید تا بدانید که خدا بر هر چیزى تواناست و به راستى دانش وى هر چیزى را در بر گرفته است. (طلاق، آیه 12)

از نظر قرآن، امر و خلق به دست خدا است؛ هر چند که انسان ها در امور خلقی به اذن مشیتی و حکمت الهی دخالت می کنند و تصرفاتی دارند، اما در نظام امری هیچ دخالتی ندارند؛ چنان که می فرماید: ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسًا یَغْشَى طَائِفَةً مِنْکُمْ وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ یَقُولُونَ هَلْ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ مَا لَا یُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ مَا قُتِلْنَا هَاهُنَا قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ وَلِیَبْتَلِیَ اللَّهُ مَا فِی صُدُورِکُمْ وَلِیُمَحِّصَ مَا فِی قُلُوبِکُمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ؛ سپس خداوند بعد از آن اندوه آرامشى به صورت خواب سبکى بر شما فرو فرستاد که گروهى از شما را فرا گرفت و گروهى تنها در فکر جان خود بودند؛ و در باره خدا گمانهاى ناروا همچون گمانهاى دوران جاهلیت مى ‏بردند. مى گفتند: آیا ما را در این امر اختیارى هست؟ بگو : همه امر یکسر به دست ‏خداست. آنان چیزى را در دلهایشان پوشیده مى‏ داشتند که براى تو آشکار نمی کردند. مى گفتند: اگر ما را در این امر اختیارى بود، در اینجا کشته نمى ‏شدیم. بگو: اگر شما در خانه ‏هاى خود هم بودید کسانى که کشته شدن بر آنان نوشته شده، قطعا با پاى خود به سوى قتلگاههاى خویش مى ‏رفتند؛ و اینها  براى این است که خداوند آنچه را در دلهاى شماست در عمل بیازماید؛ و آنچه را در قلبهاى شماست پاک گرداند و خدا به راز سینه‏ ها آگاه است. (آل عمران، آیه 154)

امر الهی بیرون از دایره خلق بوده و همین موجب می شود تا نه تنها در اختیار و سلطه انسان در نیاید، بلکه بیرون از دایره علم علت شناسی در آید معلول را با علت یا علت را با معلول می شناسد. همین مطلب را قرآن در آیه 31 سوره رعد تبیین کرده و فرموده است: لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِیعًا؛ همه امر فقط در دست خدا است.

از جمله امر الهی می توان به روح اشاره کرد که خدا درباره آن می فرماید: وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا ؛ و در باره روح از تو مى ‏پرسند؟ بگو روح از سنخ امر پروردگار من است؛ و به شما از دانش جز اندکى داده نشده است. (اسراء، آیه 85) پس روح همان چیزی که نفس انسانی دمیده شده از آن امر الهی است؛ چنان که خدا می فرماید: فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ؛ پس هر گاه آن انسان تسویه شد و در او از روح خودم دمیدم، پس برای او به سجده در افتید.(حجر، آیه 29؛ ص، آیه 72؛ و نیز سجده، آیه 9) این روح از امر الهی همان حقیقتی است که دارای تنزلاتی است: تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ ؛در آن شب قدر فرشتگان با روح به اذن پروردگارشان براى هر امری فرود آیند. (قدر، آیه 4) همین روح مطلق که امر الهی است، در برابر خدا قیام می کنند و مطیع است و بیرون از اذن الهی کاری نمی کند؛ زیرا قوانین حاکم الهی در نشئه امر نیز حاکم است: یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلَائِکَةُ صَفًّا لَا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَقَالَ صَوَابًا ؛ روزى که روح و فرشتگان به صف مى‏ ایستند و سخن نگویند مگر کسى که خداى رحمان به او رخصت دهد و سخن راست گوید. (نباء، آیه 38)

پس نظام امری مقدم بر نظام خلقی است. در قرآن و روایات از دو قضا سخن به میان آمده که قضای نخست به نظام امری اشاره دارد و قضای دوم به نظام خلقی که در اصطلاح نظام قدری نیز گفته می شود، اشاره دارد؛ زیرا قضای امری کلی است؛ در حالی که قضای دوم محدود به مقدرات الهی و هندسی شده است و اندازه دارد.

خدا درباره قضای امری می گوید: بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ؛ او پدید آورنده آسمانها و زمین است و چون به امری اراده فرماید، فقط مى‏ گوید: باش پس فورا  مى ‏شود. (بقره، آیه 117) پس امر الهی در قالب قضای کلی انجام می شود و تحقق می یابد، بی آن که نیازمند اسبابی باشد؛ چرا که این امر باطن ملک یعنی ملکوت هر چیزی است: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ؛ چون به چیزى اراده فرماید امرش این بس که مى‏ گوید: باش! پس بى ‏درنگ مى ‏شود؛ پس پاک و منزه  است آن کسى که ملکوت هر چیزى در دست اوست؛ و به سوى اوست که بازگردانیده مى ‏شوید. (یس، آیات 82 و 83)  

در باره قضای قدری نیز می فرماید: اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى ؛ خدا نفس مردم را هنگام مرگشان به تمامى باز مى‏ ستاند و نیز نفس و روانی را که در موقع خوابش نمرده است قبض مى ‏کند. پس آن نفسى که مرگ را بر او واجب کرده و قضا شده را نگاه مى دارد و آن دیگر نفسها را تا هنگامى معین و اجل مسمای آنها به سوى زندگى دنیا بازپس مى‏ فرستد.(زمر، آیه34) همین قضای الهی در امر خلقی و قدری در آیات دیگر نیز آمده است: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ؛ پس از میان مردان کسی است که مرگش رسیده است.(احزاب، آیه 23)

امام رضا علیه السلام در ضمن حدیثی به یونس بن عبدالرّحمان می گوید: «فَتَعْلَمُ مَا الْقَدَرُ؟ قُلْتُ: لَا. قال: هِیَ الْهَنْدَسَةُ وَ وَضْعُ الْحُدُودِ مِنَ الْبَقَاءِ وَ الْفَنَاءِ ... ثم قال: وَ الْقَضَاءُ هُوَ الْإِبْرَامُ وَ إِقَامَةُ الْعَیْنِ. ؛ آیا می دانی قَدَر یعنی چه؟ می گوید: نمی دانم. فرمود: قَدر هندسه و اندازه است. و نیز هندس? عبارت است از وضعیت حدود اشیاء در بقای شان و در تحول شان... سپس فرمود: و قضاء عبارت است از اِبرام (ابرام و قطع بخشی قَدَرها) و برپاداشتن عین یعنی عین اشیاء.(اصول کافی ، ج 1 ، ص 158 ط دار الاضواء.)

باید توجه داشت که تنزل امری از نظام امری به نظام خلقی همانند چیزی شگفت است که جز از آن به «انشاء» نمی توان یاد کرد؛ چنان که هنگام دمیده شدن روح امری به کالبد انسانی و تنزل روح امری به نفس انسانی خدا این تعبیر را در قرآن به کار برده است: ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ؛ سپس انشا و ایجادی می کنیم او را خلقت دیگر.(مومنون، آیه 14) پس اگر تا پیش از این از روح نباتی یا حیوانی سود می برد در یک انشاء و ایجاد خلقت انسانی گرفته است و دیگر نفس او انسانی می شود. این انشاء در عوالم در قیامت نیز اتفاق می افتد، مثل انشاء حورالعین که از خاک بهشت به ایجاد و انشاء الهی پدیدار می شود: إِنَّا أَنْشَأْنَاهُنَّ إِنْشَاءً.(واقعه، آیه 35)

باید توجه داشت که از منظر قرآن، همه مخلوقات جهان هستی در دنیا و آخرت بازتابی از همان امر الهی و تنزلات آن است. بر همین اساس باید گفت که ماده اولیه جهان و کهشکان هیچ نیست، بلکه از امر الهی است. از این روست که حضرت فاطمه (س) فرمودند: إبتدع الأشیاء لا من شیء کان قبلها؛ خدا نوآوری کرد همه چیزها را نه از چیزی که پیش از آن بود.

باید توجه داشت که نقیض «من شیء» ، «من لا شیء» نیست، بلکه نقیض «من شیء» ، «لا من شیء » است . اگر خدای سبحان، عالم را «من شیء» خلق کند، همان محذور است . اما «من لاشیء» محذور دیگری دارد ، ولی چون نقیض هر چیزی رفع اوست پس نقیض «من شیء » ، «لامن شیء» است نه «من لا شیء» ، چون «من لاشیء» عدم و ملکه است، و عدم و ملکه هرگز سلب و ایجاب نیست و در خطبه نورانی علوی صلوات الله علیه آمده است که : «الحمد لله الواحد الاحد الصمد المتفرد الذی لا من شیء کان و لا من شیء خلق ما کان؛ سپاس خداوند یکتای یگانه بی نیاز تنها را سزاست که از «لامن شیء» بود و از «لامن شیء» موجودات را پدید آورد.(اصول کافی ج ، ص 136) بنابر این آنچه از معنای «لا من شیء» فهمیده می شود این است که خداوند این دنیا را از چیز خاصی خلق نکرده که این چیز خاص امر وجودی یعنی شیء باشد، یا عدمی یعنی لا شیء باشد، بلکه بدون سابقه قبلی آنرا آفریده «لا من شیء».

باید توجه داشت که امر الهی «شیء» نیست، بلکه خلق الهی «شیء» به این معنا است. بر این اساس، چیزهایی که در هستی ایجاد و خلق می شود، به امر الهی در نظام دیگری وابسته است؛ زیرا این اشیاء همان تنزلات امر الهی است.


96/10/27::: 4:22 ع
نظر()
  
  

از نظر قرآن، بهشت بی خورشید است؛ اما بهشت هماره نورانی است و نورش را از منابع دیگری غیر از خورشید می گیرد که همان اهل بهشت است. این بهشت بی خورشید از نورانیت و گرمای اهل بهشت چنان سود می برد که هیچ تاریکی نیست؛ چنان که هیچ سرمایی نیز نیست. پس بهشت از نورانیت اهل بهشت چنان مطبوع و ملایم و در اعتدال است که قابل توصیف نیست؛ خداوند درباره بهشت بی خورشید و بی سرما می فرماید: لَا یَرَوْنَ فِیهَا شَمْسًا وَلَا زَمْهَرِیرًا؛ در آنجا نه خورشیدی بینند و نه سرمایى.(انسان، آیه 13)

اما این که این نورانیت بهشت از خود اهل بهشت است، خدا می فرماید: یَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ یَسْعَى نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَبِأَیْمَانِهِمْ بُشْرَاکُمُ الْیَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ؛ آن روز قیامت که مردان و زنان مؤمن را مى ‏بینى که نورشان پیشاپیش ایشان و به جانب راستشان دوان است؛ به آنان گویند: امروز شما را بشارت و مژده باد به بوستان هایی که از زیر درختان آن نهرها روان است؛ در آنها جاودان هستید. این است همان کامیابى بزرگ. (حدید، آیه 12)

و نیز می فرماید: وَیُدْخِلَکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ یَوْمَ لَا یُخْزِی اللَّهُ النَّبِیَّ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ یَسْعَى بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَبِأَیْمَانِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَا إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ؛ و شما را به بوستانهایى درآورد که از زیر درختان آن جویبارها روان است. در آن روز خدا پیامبر خود و کسانى را خوار نمى‏ گرداند که با او ایمان آورده بودند. در حالی که نورشان از پیشاپیش آنان و سمت راستشان روان است، مى‏ گویند: پروردگارا! نور ما را براى ما کامل گردان! و بر ما ببخشاى که تو بر هر چیز توانایى! (تحریم، آیه 8)

این نوری که در درون ایشان است و همه فضای بهشت ایشان را روشن می کند، همان نور اسلام، قرآن و ایمان است که خدا بارها در باره آن سخن گفته است: وَکَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا مَا کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلَا الْإِیمَانُ وَلَکِنْ جَعَلْنَاهُ نُورًا نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ ؛ وهمین گونه روحى از امر خودمان به سوى تو وحى کردیم تو نمى‏ دانستى کتاب چیست و نه ایمان کدام است؛ ولى آن را نورى گردانیدیم که هر که از بندگان خود را بخواهیم به وسیله آن راه مى ‏نماییم و به راستى که تو به خوبى به راه راست هدایت مى ‏کنى. (شوری، آیه 52)

در جایی دیگر نیز می فرماید: أَوَمَنْ کَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا کَذَلِکَ زُیِّنَ لِلْکَافِرِینَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ؛ آیا کسى که مرده دل بود و به نور قرآن زنده‏ اش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن در میان مردم راه برود، چون کسى است که گویى گرفتار در تاریکیهای کفر و ضلالت است و از آن بیرون‏ آمدنى نیست؟! این گونه براى کافران آنچه انجام مى‏ دادند، زینت داده شده است. (انعام، آیه 122)

همین کافران به سبب فقدان ایمان و اسلام و عدم بهره گیری از نورانیت قرآن، فاقد نور بوده و در روز قیامت در تاریکی هستند در حالی که در کنارشان مومنانی برخوردار از نور خودشان هستند. کافران می فهمند که اینان نوری دارند و گویی مانند نور دنیایی و آتش آن می توان قبس و شعله ای برگرفت، خواهان اقتباس از آن نور هستند در حالی که چنین چیزی در قیامت معنا ندارد. خدا می فرماید:یَوْمَ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ ؛ آن روز مردان و زنان منافق به کسانى که ایمان آورده‏ اند، مى‏ گویند: ما را مهلت دهید تا از نورتان اندکى برگیریم. گفته مى ‏شود : باز پس برگردید و نورى درخواست کنید! آنگاه میان آنها دیوارى زده مى ‏شود که آن را دروازه‏ اى است باطنش رحمت است و ظاهرش روى به عذاب دارد. (حدید، آیه 13)


96/10/25::: 3:46 ع
نظر()
  
  

عقل انسان نوری الهی است؛ ولی این نور الهی گاه گرفتار کسوف می شود؛ یعنی سایه ماه بر آن می افتد اجازه نمی دهد تا دیده شود و نورانیت عقل در حجاب ظلمانی فرو می رود؛ چنان که وقتی خمر مسکر و مست آور نوشیده شود، این عقل نورانی گرفتار کسوف می شود و در حجاب مستی نهان می ماند؛ گاه دیگر این نور الهی گرفتار کسوف نیست، بلکه مانند ماه در روز شب چهارده تحت شعاع نور شدید خورشید دیگر به چشم نمی آید و در حجاب نوری قرار می گیرد.

پس در دو حالت است که نورانیت عقل کارآیی خودش را از دست می دهد. شیخ بهایی درباره حالت نخست این حدیث را نقل می کند: «إنارة العقل مکسوف بطوع هوی?؛ نورانیت عقل به سبب اطاعت از هواهای نفسانی در کسوف فرو رفته است».(الحدائق الندیة فی شرح الفوائد الصمدیة، علیخان بن احمدالمدنی، ج1، ص356.) حضرت امیر المومنین(ع) می فرماید: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر؛ چه بسیار عقلی که اسیر به دست هواهای نفسانی است که امیر است.»(شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج19، ص31.)

پس وقتی این نفس اماره انسانی امیر شد، سایه تاریک این نفس اماره، چهره نورانی عقل، را به حالت کسوف فرو می برد و نورانیت عقل را می پوشاند تا دیگر نتوان احکام و قوانین الهی حاکم بر جهان و جان و جامعه را بشناسد و انسان را راهنمایی کند.

حالت دوم آن است که عقل انسانی تحت فرمانروایی قلب و عشق و تحت الشّعاع آن قرار گیرد؛ در این حالت نیز دیگر نورانیت عقل دیده نمی شود و آن نور در حجاب نورانیت قوی تر و شدیدتر نهان می شود؛ چنان که امام صادق(ع) می فرماید: أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا»؛ فاضل‌ترین مردم کسی است که به عبادت عشق ورزد و با عبادتی چون نماز معانقه کند، دست به گردن آن  اندازد و در قلب خویش دوستش بدارد و مباشر عبادت باشد و از آن جدا نشود.(الکافی، الشیخ الکلینی، ج‌2، ص83) در این حالت است که دیگر عقل فرماندهی نمی کند بلکه این عشق است که فرماندهی را به دست می گیرد؛ پس عقل نورانی تحت شعاع نورانیت شدید محبت و عشق قرار می گیرد و دیگر کاری از دست عقل و نورانیت آن بر نمی آید؛ چون نوری شدیدتر آن را در حجاب برده است.


96/10/25::: 1:12 ع
نظر()
  
  

وقتی داستان عالم لدنی حضرت خضر(ع) و حضرت موسی(ع) صاحب شریعت توراتی را در قرآن می خوانیم ، حقایقی روشن می شود که مهم ترین آنان جایگاه علم غیب و علم لدنی در زندگی دنیوی و از منظر شریعت و فقه اجتماعی است. در آیات 65 تا 82 سوره کهف به این واقعیت اشاره می شود که علم غیب و علم لدنی نمی تواند ملاک زندگی اجتماعی و قضاوت های انسان شریعت مدار و شریعت محور باشد؛ زیرا حضرت خضر(ع) بر اساس علم لدنی مامور است تا عمل کند؛ در حالی که حضرت موسی(ع) به عنوان رهبر اجتماعی باید بر اساس ظاهر شریعت عمل کند و اموری چون سوراخ کردن کشتی و کشتن کودک و بنایی بی اجر و مزد را خلاف شریعت و رفتار اجتماعی بداند و به این اعمال اعتراض کند.

از این آیات و روایات بسیاری دیگر به دست می آید که علم غیب که در اختیار مرتضی الهی قرار می گیرد(جن، آیات 26 و 27) قابل استناد در اعمال اجتماعی نیست و به بیان لطیف و علمی مرحوم کاشف الغطاءدر کتاب کشف الغطاء «علم غیب سند فقهی نیست».(کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء، کاشف الغطاء، ج‌3، ص114)

از همین روست که پیامبر(ص) می فرماید: إِنَّمَا أَقْضِی‌ بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ؛ میان شما جز به بینات و سوگندها قضاوت و داوری نمی کنم.(الکافی، الشیخ الکلینی، ج‌7، ص414) پس اگر قضاوتی آن حضرت (ص) می کند بر اساس علم غیب نیست، بلکه بر اساس گواهی شاهدان و سوگندی است که منکر می خورد: البینه علی المدعی و الیمین علی من انکر.

پس اگر پیامبر(ص) بر اساس همین ظواهر نه علم غیب ، مالی را از کسی گرفت و به کسی دیگر داد در حالی که شاهدان دروغ گفتند و یا سوگند دروغی را منکر خورده باشد، این جا به جایی مال چیزی جز پذیرش آتش دوزخ نیست که به دروغ مالک آن شده است؛ چنان که پیغمبر فرمود: اگر کسی در محکمه ما قسم دروغ بخورد و شاهد کذب بیاورد، مالی را از دست من بگیرد، نباید بگوید: من مال را از دست خود پیغمبر گرفتم، چرا که این «قِطْعَةً مِنَ النَّار» است.(همان)

بر این اساس، دیگر معنا ندارد کسی اشکال کند چرا سید الشهداء می دانست به کربلا رفت یا امیرمومنان (ع) به مسجد رفت یا امامان دیگر جام زهر خوردند؛ زیرا آنان عالماً عامداً بر خلاف علم غیب عمل می کنند؛ چون علم غیب سند فقهی و مبنای رفتار انسان در حالت طبیعی و اجتماعی نیست؛ زیرا علم غیب برای اسرار کلّی عالم است؛ هر چند که گاهی بر اساس آن مامور هستند که عمل کنند نه همیشه.


96/10/24::: 4:41 ع
نظر()
  
  
<   <<   46   47   48   49   50   >>   >