باید میان علم و عمل و عقل نظر و عقل عمل رابطه تنگاتنگ باشد. باید میان جزم اندیشه ای و عزم عملی و ارادی ارتباط مستقیم باشد تا تاثیرگذاری داشته باشد. انسان قوای ادارکی و قوای تحریکی دارد که باید هر دو سالم و به کار گرفته شود.
برای انسان مثلا عقل نظری و ابزارهای ادراکی چون قلب و چشم و گوش برای فهمیدن و شنیدن و دیدن است؛ چنان که عقل عملی و قوای تحریکی چون عزم و دست و پا برای گرفتن و دویدن و رفتن و آمدن است.
هر یک از این دو قوای ادراکی و تحریکی می تواند سالم و قوی یا بیمار و ضعیف باشد. بر این اساس چهار حالت پدید می آید؛زیرا هر دو سالم و قوی هستند یا هر دو ضعیف هستند؛ یا این که ادراکی سالم و قوی است آن تحریکی بیمار و ضعیف است؛، یا آن تحریکی سالم و قوی است و ادراکی ضعیف و بیمار است.
1. پس اگر هر دو قوای ادراکی و تحریکی سالم و قوی باشد مثل کسی که چشم و گوش او سالم است دست و پای او هم سالم است ؛ چنین شخصی وقتی مار و عقرب را دید زود فرار میکند.؛ یعنی از علم به عین آید و از گوش به آغوش.
2. گروه دوم کسانی هستند که چشم و گوش آنها سالم است؛ اما دست و پایشان فلج و ویلچری است. این مار را میبیند، عقرب را میبیند؛ اما چشم که فرار نمیکند، بلکه این پا است که فرار میکند؛اما چون فلج و ویلچری است نمی تواند فرار کند. حالا شما مرتّب به او عینک بده، دوربین بده، ذرّهبین بدهد، میکروسکوب بده، تلسکوب بده، این مشکل دید ندارد، او مشکل عمل دارد دست و پایش فلج است، این میشود عالم بیعمل. از نظر قرآن فرعون این گونه بود با آن که یقین صد درصد داشت و اهل استیقان بود و بصائر و معجزات را دیده است باز انکار می کند: لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ؛گفت: قطعا مى دانى که این نشانه ها را که باعث بصیرت و بینشها است جز پروردگار آسمانها و زمین نازل نکرده است.(اسراء، آیه 102) خدا می فرماید: وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا؛ و با آنکه دلهایشان بدان یقین داشت از روى ظلم و تکبر آن را انکار کردند.(نمل، آیه 14) فقدان عزم عملی و ارادی است که کار دست آدم(ع) داده است. خدا درباره رفتار خلاف علم آدم می فرماید: وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا ؛ و به یقین پیش از این با آدم پیمان بستیم، ولى آن را فراموش کرد و براى او عزمى نیافتیم. (طه، آیه 115) علت این که این گونه عمل می کنند و بر خلاف علم خویش هستند؛ سلطه هواهای نفسانی است؛ چنان که امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر؛ چه بسا عقلی که اسیر است و تحت امارت هواهای نفس قرار دارد.(نهج البلاغه، للصبحی صالح، حکمت211.)در جایی دیگر می فرماید: رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ یَنْفَعْهُ] لَا یَنْفَعُه؛ بسا عالمی که نادانی اش او را کشت و علمش سودی نکرد.( نهج البلاغة، صبحی صالح، حکمت107.)عالمان بی عمل در تعابیر قرآنی در حد سگ و خر سقوط کرده اند.( اعراف، آیات 175 و 176؛ جمعه، آیه 5)؛ چرا که گرفتار بی عقلی واقعی و تعطیلی و سبات العقل (نهج البلاغه، خطبه224.) و اسیر هوای نفسانی است و عقل شخص از این اسارت رها نشده است تا به عمل در آید و کاری را انجام دهد.(همان، نامه 3)
3. قسم سوم آن است که بخشهای تحریکی او قوی است، ولی بخشهای ادراکی او ضعیف است. کسی که کور و کر است؛ اما دست و پای سالمی دارد. این مثل مقدس بیدرک است؛ هرچه به او بگویی عمل میکند؛ اما نمیفهمد که چه کار بکند! این شخص ممکن است بهره ای کارش ببرد، ولی به سبب فقدان علم ، عملش آن چنان ارزشی ندارد؛ داستان زاهد در جزیره که امام صادق(ع) فرموده است از مصادیق این افراد است؛ از این رو، درجه بهشت او بسیار پایین بود؛ زیرا عملش فاقد علم بوده است.
4. گروه چهارم فاقد طهورین هستند، جاهل متهتّک هستند؛ یعنی نه چشم و گوش سالمی دارند و نه دست و پای سالمی. این افراد ادراکی از خطر ندارند و از آن فرار نمی کنند.
از نظر قرآن، علم مقدمه برای عمل است و انسان عالم تا به عمل نرسد، عملش سودی برای او ندارد؛ زیرا با دانستن و گفتن غذا، انسان سیر نمی شود، باید با علم و دانش غذا سازی، غذایی را برای خود بسازد و بخورد.
از نظر قرآن، عالم زمانی موفق است که به عقل برسد و عاقل شود. پس عالم تا عاقل نشود، به جایی نرسیده است. از همین روست که خدا می فرماید: وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا یَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ؛ و آن امثال برای مردم زدیم و جز عالمان کسی آن را تعقل نمی کند.(عنکبوت، آیه 43)
این عقلی که در این جا مطرح است همان عقلی است که امام صادق (ع) درباره ماهیت و حقیقت آن می فرماید: مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان؛ آن چیزی است که بدان خدای رحمان عبادت می شود و بهشت بدان کسب.
بر همین اساس، باید عالم با عقال عقل عبودیتی خویش پاهای شتر شهوت را ببندد تا به هر جایی نرود. چنان که پیامبر(ص) می فرماید: اعْقِلْ و تَوَکَّل؛ شتر را عقال کن و توکل نما!(عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج1، ص75.)
پس اگر عالم، عاقل نشود و به درجه از رشد و بالندگی نرسد، از علم او کاری بر نمی آید و علم او سودی برایش ندارد؛ از این روست که گفته شده علم مطلوبیت نفسی ندارد، بلکه مطلوبیت آن مقدمی است؛ با علم است که انسان باید به تزکیه نفس برسد که همان معنای دیگر عقال کردن و رسیدن به مقام عاقل است. از همین رو، در قرآن جز یک مورد(بقره، آیه 129)، تزکیه بر تعلیم مقدم شده تا معلوم شود که هدف نهایی از تعلیم، تزکیه یعنی همان عقال کردن نفس است.(آل عمران، آیه 164؛ صف، آیه 2)
باید توجه داشت که نسبت علم و عمل همانند نسبت آب و کشتی است؛ به این معنا که کشتی بدون آب معنا و مفهومی ندارد و جز پاره چوبی به هم دوخته نیست؛ اما همین آب اگر بی کشتی به آن وارد شده باشیم، موجب هلاکت ما است. بنابراین، می توان گفت نسبت علم و عمل همانند ثقل اکبر و ثقل اصغر است که اهل بیت(ع) کشتی کسانی است که قرآنی شده و از علم قرآن بهره برده اند. پس هر کسی در این کشتی در آید از علم قرآنی بهره مند شده ؛ وگرنه همین علم قرآنی چون آبی هولناک آدمی را غرق به تباهی می کشاند؛ زیرا خدا می فرماید: لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَیَحْیَى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ؛ تا کسى که باید هلاک شود با دلیلى روشن هلاک گردد و کسى که باید]زنده شود با دلیلى واضح زنده بماند.(انفال، آیه 42)
از نظر قرآن، آموزه های وحیانی اسلام دارای دو دسته معرفتی و دستوری است. این آموزه های معرفتی تصویر و ترسیمی حقیقی از هستی را به دست می دهد و انسان را با حقیقت هستی چنان که هست آشنا می سازد؛ زیرا خدایی به ترسیم و تصویر آن پرداخته که به همه هستی علم احاطی دارد و همه آفریده های او هستند. بنابراین، جایی برای اما و اگر و شاید و نشاید نمی ماند و هیچ گونه شکی در محتوای این مفاهیم معرفتی قرآن نیست؛
اما آموزه های دستوری آن نیز چنان است که بتواند انسان را مطابق نظام تکوین حرکت دهد. به این معنا که در نظام تکوین الهی، قوانین و سنت هایی حاکم است که باید آن ها را شناخت و مطابق آن حرکت کرد؛ زیرا در صورت عدم شناخت یا عدم حرکت مطابق آن، انسان گویی در جهت جریان مخالف رود حرکت می کند. در این صورت یا راه به جایی نمی برد و خسته می شود یا حتی خود را به هلاکت می افکند.
خدا به صراحت می فرماید آموزه های دستوری قرآن که در قالب احکام تشریعی بیان شده، مطابق قوانین تکوینی حاکم بر هستی است تا انسان در مسیری درست و صراط مستقیم حرکت کرده و به اهداف مشخص و معین از پیش تعیین شده برسد.(روم، آیه 30)
بر پایه نظامنامه تکوینی الهی که در قرآن تبیین شده است، همه هستی ساجد، مسلم، مسبح و حامد خدای تبارک تعالی بوده و به عبودیت می پردازند. خدا می فرماید: سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الأرْضِ(حدید، آیه 1؛ صف، آیه 1؛ حشر، آیه 1؛ جمعه، آیه 1؛ نور، آیه 41؛ تغابن، آیه 1؛ حشر، آیه 24)؛ یا می فرماید: لِلَّهِ یَسْجُدُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ(حج، آیه 18؛ نحل، آیه 49؛ رعد، آیه 15)؛ یا می فرماید: وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَکَرْهًا (آل عمران، آیه 83)؛ یا می فرماید: إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ.(اسراء، آیه 44)
اگر همه هستی به طوع و رغبت یا کراهت و اجبار به عبادت الهی می پردازند؛ زیرا اقتضای نظام تکوین این است؛ انسان و جنیان که دارای اراده و حق انتخاب آزاد و مختار هستند، باید مطابق این نظام تکوینی حرکت کنند و به عبادت الهی در این چارچوب بپردازند. از این روست که خدا به پیامبرش و تبع به مومنان در قالب اوقات پنج گانه نماز فرمان می دهد و می فرماید: وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا وَمِنْ آنَاءِ اللَّیْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ لَعَلَّکَ تَرْضَى؛ پیش از بر آمدن آفتاب و قبل از فرو شدن آن با حمد و ستایش پروردگارت او را تسبیح گوى و برخى از ساعات شب و حوالى روز را به نیایش پرداز باشد که خشنود گردى.(طه، آیه 130) یا می فرماید: سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى؛ به اسم پروردگار اعلای خویش تسبیح بگو.(اعلی، آیه 1)
هم چنین در جایی دیگر می فرماید: وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ؛ سجده کن و خود را به خدا نزدیک گردان.(علق، آیه 19)
بنابراین انسان باید منقاد و تسلیم خدا باشد و همان گونه که همه هستی ساجد و حامد و مسبح و تسلیم خدا هستند، این گونه باشد تا در جهتی شنا کند که همه هستی در آن جهت در حرکت هستند.
امام صادق(ع) می فرماید: منه یفیض العلم الی سائر البلدان؛ از قم علم به دیگر شهرها و کشورها روان و جاری می شود. (بحارالانوار، ج 60، ص 213)
قم بر اساس روایات پایگاه جهانی شیعه و امامان معصوم(ع) است. برای تحقق این جایگاه جهانی لازم است تا شرایط و بسترهای لازم برای آن فراهم آید. البته مقام معظم رهبری امام خامنه ای مدظله العالی برای تحقق این هدف گام هایی را برداشتند که شامل استانی کردن قم و ایجاد وجه جهانی برای آن از طریق زیرساخت هایی از جمله «جامعه المصطفی العالمیه » به عنوان بزرگ ترین دانشگاه بین المللی بر اساس مذهب اهل بیت عصمت و طهارت (ع) در سطح و قواره جامعه الازهر مصر است.
اما این به تنهایی نمی تواند جهانی سازی قم را به دنبال داشته باشد؛ زیرا امروز موانع جدی بر سر راه جهانی شدن قم به عنوان بزرگ ترین پایگاه اسلامی بر اساس مذهب اهل بیت(ع) است.
به عنوان نمونه، عدم استقلال کامل مالی حوزه های علمیه و وابستگی هر چند نصف و نیمه در حوزه زیرساخت ها و بودجه عمرانی و خدماتی می تواند مانع جدی به حساب آید؛ زیرا سیاست های متغیر دولت ها در انجام ماموریت و رسالت های حوزه ها اخلال جدی ایجاد می کند.
هم چنین رهبری که در قم به عنوان مدیریت حوزه های جهانی شیعی عمل می کند، باید با بهره گیری از همه توانمندی ها و ظرفیت های جهانی شیعه باشد. بنابراین، لازم است تا از میان مجتهدان شیعه در سطح جهان، در شورای نخبگانی به انتخاب رهبری برای حوزه های شیعی با مرکزیت قم اقدام کنند. لازمه این امر، نوعی استقلال قم در سطح خودمختاری واتیکانی است.
امروز بسیاری از دانشجویان و طلاب که با حوزه علمیه قم از طریق جامعه المصطفی العالمیه و مانند آن ها ارتباط دارند، به اسباب سیاسی و نقش پررنگ دولت های ایران، با مشکلات عدیده ای در تردد مواجه هستند. اگر خودمختاری واتیکانی قم شکل گیرد، این مشکلات عدیده مرتفع می شود و طلاب و دانشجویان و نخبگان شیعی در سطح جهان با آزادی عمل بیش تری بدون هیچ اتهام سیاسی به ایران تردد خواهند داشت.
از سوی دیگر، مراجع تقلید افغانستانی، عراقی، لبنانی، اندونزیایی، ژاپنی، نیجریایی، بحرانی، هندی، آمریکایی، کانادایی، آلمانی و دیگر نقاط جهان به سادگی می توانند به قم تردد داشته باشند و یا از منصب رهبری در شورای مجتهدان و مراجع تقلید برخوردار شوند و رهبری جهانی قم به عنوان پایگاه مذهب اسلامی شیعی تثبیت شود. البته امروز چنین شرایطی برای مثلا استاد شیخ ابراهیم ساوادا از ژاپن، یا شیخ ابراهیم زکزاکی از نیجریه یا مانند آن ها فراهم نیست؛ اما با ایجاد قم خودمختار به عنوان پایگاه جهانی تشیع این افراد از سرتاسر جهان در مجمع جهانی مجتهدان حضور یافته و زمینه صعود تا درجه مرجعیت و بلکه رهبریت جهانی شیعه فراهم می آید.
سخن از ایجاد بین المللی برای حوزه علمیه قم است نه بحث خروج از حاکمیت جمهوری اسلامی و ایجاد دولت یا نهاد مستقل.
این که حوزه علمیه قم از ایران زدگی خارج و به یک حوزه علمیه بین المللی تبدیل شود و هبران جهانی شیعه در مدیریت و مرجعیت آن نقش داشته باشند یک بایسته و الزامی جهانی شدن تشیع و افاضات معارف ناب اسلامی از قم است. برای دست یابی به این هدف باید جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و دیگر نهادهای عالی حوزوی به سمت و سوی جهانی سازی پیش بروند و نخبگان شیعی از همه جهان عضو جامعه مدرسین و دیگر نهادهای حوزوی باشند تا این گونه از ایرانی زدگی و محدود کردن قم و حوزه علمیه آن به ایران و ایرانی رهایی یافت.
البته برخی از زیرساخت ها برای جهانی سازی لازم است و این امر الزاماتی دارد تا امکانی برای جهانی سازی تشیع با مدیریت قم و حوزه آن فراهم شود. شاید یک فرودگاه بین المللی یا مدیریت شهری که در سطح جهانی بیاندیشد و عمل کند و شهر را در آن سطح ارتقا دهد از بایسته های جهانی شدن مدیریت حوزه علمیه قم باشد. باید به این سمت و سو حرکت کرد که حوزه علمیه قم به عنوان یک حوزه بین المللی با مدیریت بین المللی از نخبگان و مراجع شیعه تمام جهان ایجاد و به فعالیت خود ادامه دهد و این گونه بستری برای حکومت جهانی حضرت مهدی(عج) فراهم آید.
با نگاهی به وضعیت حوزه علمیه نجف در طول تاریخ به ویژه سده های اخیر می توان گفت که حوزه علمیه نجف دارای ساختاری بین المللی بوده است به طوری که حوزه به دست تنها عراقی ها اداره نمی شده است؛ بلکه نقش غیر عراقی ها به ویژه ایرانی ها و افغانستانی ها و لبنانی ها در آن پر رنگ تر بوده است. امروز برای جهانی سازی مدیریت حوزه علمیه قم باید مجتهدان و مراجع غیر ایرانی در مصدر امور و مدیریت شورایی حوزه علمیه به ویژه بخش برون مرزی آن یعنی جامعه المصطفی العالمیه نقش کلیدی داشته باشند. در گام اول باید مدیریت نمایندگی های المصطفی و حوزه های خارج از کشور به مجتهدان و عالمان و فاضلان بومی سپرده شود و اندونزیایی ها و غنایی ها و برزیلی ها در مدیریت نمایندگی نقش اساسی و اصلی را داشته باشند. در گام های دیگر باید آنان در مدیریت بین المللی حوزه علمیه قم نقش ایفا کنند و جامعه مدرسینی از همه کشورهای جهان در قم شکل گیرد.
علم غیب علمی است که انسان ها به طور طبیعی و ذاتی از آن آگاه نیستند؛ زیرا جزو عالم شهادت نیست بلکه جزو عالم غیب است؛ از این رو، چون مشهود انسان نیست، علم غیب است. اگر نسبت به خدا واژه علم غیب به کار می رود و گفته می شود، خدا عالم غیب است، از باب این است که آن چیزی که برای انسان غیب است برای خدا مشهود است؛ زیرا همه هستی مشهود خدا است و همه عوالم، برای خدا عالم شهادت است. پس اصطلاح عالم الغیب و الشهاده یک عنوانی برای خدا با توجه به موقعیت انسانی و نسبت انسان نسبت به عوالم هستی است.
از نظر قرآن، علم الغیب هر چند به طور ذاتی مختص خدا است؛ زیرا جز خدا کسی به همه هستی و ماسوی الله احاطه علمی ندارد؛ اما کسانی هستند که به تعلیم الهی از علم غیب برخوردارند.
خدا در آیاتی از قرآن بیان می کند که هر چیزی که نام هست بر آن نهاده شده، مشهود خدا است. پس هر آفریده ای برای خدا جزو عالم شهادت است نه عالم غیب. بنابراین، هر چیزی در هستی مشهود خدا و معلوم او است؛ زیرا علم الهی به علم حضوری بر می گردد و وقتی خدا می گوید: خدا علیم است؛ به معنای آن است که خدا بصیر است و آن چیز مبصر خدا است. از همین رو، وقتی گفته می شود: خدا بر هر چیزی شهید، به هر دو معنای شاهد و مشهود است؛ یعنی هر چیزی را خدا می بیند و مشهود اوست؛ و هم چنین از آن جایی که هر چیزی تجلی اسمای الهی است، خدا در هر چیزی دیده می شود. پس خدا در هر چیزی مشهود است و انسان به هر چیزی بنگرد خدا را در آن می بیند که تجلی اسمایی و آیات و نشانه ای از او است.
از آن جایی که معصومان(ع) تجلی کامل و تمامیت یافته همه اسمای الهی هستند، از احاطه علمی نسبت به ما سوی الله و تجلیات اسمای او برخوردار خواهند بود. بنابراین، ما سوی الله و تجلیات اسمایی از جمله قیامت که تجلی اسم آخر و باطن است، برای انسان کامل ظاهر و مشهود خواهد بود.
خدا به صراحت بیان می کند که به تعلیم و وحی الهی پیامبر(ص) از غیب آگاه است: تِلْکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهَا إِلَیْکَ مَا کُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلَا قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ؛ این از خبرهاى غیب است که آن را به تو وحى مى کنیم پیش از این نه تو آن را مى دانستى و نه قوم تو.(هود، آیه 49)
یا می فرماید: ذَلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقْلَامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ؛ این جمله از اخبار غیب است که به تو وحى مى کنیم و گرنه وقتى که آنان قلمهاى خود را براى قرعه کشى به آب مى افکندند تا کدام یک سرپرستى مریم را به عهده گیرد نزد آنان نبودى و نیز وقتى با یکدیگر کشمکش میکردند نزدشان نبودى.(آل عمران، آیه 44)
هم چنین پیامبر(ص) به تعلیم و وحی الهی نسبت به دیگر عوالم غیبی از جمله قیامت آگاهی دارد؛ چنان که خدا به صراحت در سوره جن پس از بیان اموری از قیامت می فرماید: عَالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ؛ عالم و داناى غیب و نهان است و کسى را بر غیب خود آگاه نمى کند جز پیامبرى را که از او خشنود باشد.(جن، آیات 26 و 27)
پس پیامبر(ص) به تعلیم و وحی الهی از غیب از جمله قیامت آگاه است و می داند زمان تحقق آن چه زمانی است. پس اگر خدا می فرماید: یَسْأَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّی لَا یُجَلِّیهَا لِوَقْتِهَا إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَةً یَسْأَلُونَکَ کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللَّهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ. قُلْ لَا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعًا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ وَلَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ ؛ از تو در باره قیامت مى پرسند که وقوع آن چه وقت است بگو علم آن تنها نزد پروردگار من است جز او هیچ کس آن را به موقع خود آشکار نمى گرداند این حادثه بر آسمانها و زمین گران است جز ناگهان به شما نمى رسد. باز از تو مى پرسند گویا تو از زمان وقوع آن آگاهى. بگو: علم آن تنها نزد خداست، ولى بیشتر مردم نمى دانند. بگو: جز آنچه خدا بخواهد براى خودم اختیار سود و زیانى ندارم و اگر غیب مى دانستم، قطعا خیر بیشترى مى اندوختم و هرگز به من آسیبى نمى رسید.(اعراف، آیات 187 و 188)
مراد از این نفی علم غیب از پیامبر(ص) و اثبات آن فقط برای خدا، بر اساس نفی علم ذاتی برای پیامبر(ص) و اثبات علم ذاتی برای خدا است؛ اما این بدان معنا نیست که پیامبر(ص) به وحی و تعلیم الهی از این غیب آگاه نباشد، بلکه چنان که در سوره جن آمده است، به وحی الهی از آن آگاه است. پس پیامبر(ص) به وحی و تعلیم الهی از غیبی چون قیامت و زمان رسیدن کشتی جهان به مرتبه لنگرگاه طی السماء و الارض (انبیاء، آیه 104) آگاه است.
باید توجه داشت، نمی توان از زمان وقوع قیامت سخن گفت؛ زیرا وقتی آسمان و زمین مانند طوماری جمع می شود، معنا ندارد تا از زمان سخن گفت؛ زیرا زمانی نیست تا از آن سخن گفته شود. به سخن دیگر، زمان قیامت به یک معنا سالبه به انتفای موضوع است؛ زیرا زمانی نیست تا از آن سخن گفته شود؛ بلکه آن چه می توان از آن پرسش کرد، ارساء و لنگرانداختن کشتی آسمان و زمین و جمع شدن آن هم چون طومار و تبدیل زمین و آسمان به آسمان و زمینی دیگر است.(انبیاء، آیه 104؛ ابراهیم، آیه 48)
از نظر قرآن، برخی از کارها موجب می شود تا انسان به عصمت دست یابد و از هر گونه خطا و گناه در امنیت باشد. اگر انسان با اسلام آوری به امنیت ایمانی وارد می شود، هم چنین با ازدواج به امنیت ایمانی وارد می شود و از گناه و آتش دوزخ در امان می ماند. از همین روست که در روایات آمده است که ازدواج حافظ دین انسان است. البته هر چه زودتر ازدواج انجام گیرد، امنیت بیش تری را موجب می شود. از این روست که گاه سخن از حفظ نصف دین و گاه دیگر حفظ دو سوم با ازدواج مطرح است.
رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: من تزوج فقد احرز نصف دینه ؛ هر کس ازدواج کند نیمی از دینش را باز یافته است. (شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، آل البیت، ج 20، ص 14)
آن حضرت(ص) در جای دیگر ناظر به ازدواج در آغاز جوانی، فرمودند: ما من شاب تزوج فی حداثة سنه الا عج شیطانه یا ویله عصم منی ثلثی دینه ؛ هر کس در ابتدای جوانی ازدواج کند شیطان فریاد می کند: ای وای، دو سوم دین خود را از شر من حفظ کرد.(همان)
از نظر قرآن، نوعی عصمت با ازدواج دایم تحقق می یابد که حتی با ازدواج موقت به دست نمی آید. از این روست که خدا از نکاح دایم به عنوان عصمت تعبیر کرده و فرموده است: وَلَا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوَافِرِ؛ و به عصمت های کافران متمسک نشوید و پای بند نباشید.(ممتحنه، آیه 60)
عصام در لغت به معنای پیمان، بند ، محافظ و نگه دارنده آمده است. شیخ طبرسی در مجمع البیان و علامه طباطبایی در المیزان آورده اند که «عِصَم» جمع عصمت، در آیه قرآن کنایه از نکاح دائم است؛ زیرا مِعصَم که جمع آن «معاصِم» است به معنای قسمتی از مچ است که زنان النگو را در آن می اندازند. این کار از آن جایی که باعث بقا و ماندگاری النگو در دست است و حفظ دایمی آن می شود، به عصمت تعبیر شده است.
ازدواج و نکاح دایم نیز این گونه است. بنابراین از نظر قرآن ازدواج دایمی همانند بند و بستی است که موجب حفاظت و نگه داری دایمی شخص و دوری وی از گناه می شود؛ زیرا هر یک از همسران از طریق همسر خویش نیازهای جنسی خود را مرتفع و برطرف کرده و از آلودگی و زنا و گناه محافظت می شوند.
یکی از مهمترین اصول جامعه قرآنی، رقابت سالم و سازنده بر اساس شایسته سالاری در فعالیتهای اجتماعی و اقتصادی است تا همگان بتوانند از توان و ظرفیت های خود برای رشد فردی و اجتماعی بهره گیرند. از این رو اصلی دیگر به عنوان اصل جا به جا آسان و سالم قدرت و ثروت بر اساس شایستگی مطرح شده است.
در نظام اجتماعی قرآنی، هر فرد انسانی از این استعداد برخوردار است که بتواند خلیفه الهی باشد و خلافت عمومی منحصر به فرد و خاندان و طبقه نیست؛زیرا همه انسانها از یک نفس آفریده شده اند.
بنابراین، اجتماع قرآنی باید شرایط را برای بهرهبرداری همگان از قدرت و ثروت فراهم و اجازه ندهد تا قدرت و ثروت در انحصار خاندان یا طبقه خاصی باشد. بر همین اساس خدا به عنوان یک راهکار در توزیع ثروت می فرماید : الحشر
مَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی? رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی? فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی? وَالْیَتَامَی? وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لَا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ؛ آنچه خدا از اموال و زمین های اهل آن آبادی ها به پیامبرش بازگرداند اختصاص به خدا و پیامبر و اهل بیت پیامبر و یتیمان و مستمندان و در راه ماندگان دارد ، تا میان ثروتمندان شما دست به دست نگردد .(حشر، آیه 7)
در این آیه به صراحت چگونگی توزیع ثروت های عمومی از نفت و گاز و معادن و مانند آن ها در راستای رهایی از انحصار ثروت و بهره مندی همگان سخن گفته شده است.
درباره گردش سالم و آسان قدرت و جا به جایی آن در اقشار مختلف اجتماع همانند جا به جایی آسان و سالم قدرت سیاسی نیز در آیاتی از قرآن کریم سخن به میان آمده است که از جمله آنها آیات 246 و 247 سوره بقره است. خدا در این آیات به نقد افکار و رفتار اشرافیت یهودی پرداخته است؛ زیرا اشراف یهودی قائل به انحصار قدرت در دست صاحبان ثروت بوده و اجازه جا به جایی و انتقال قدرت را نمی دادند. این در حالی است که در نظام قرآنی اصل شایسته سالاری در قدرت سیاسی و اجتماعی است. (همان)
به نظر میرسد امروز در جامعه ایرانی اسلامی همان تفکر اشرافیت یهودی حاکمیت یافته است به طوری که شایسته سالاری از میان رفته و اصول رقابت سالم و امکان انتقال و جا به جایی قدرت به شکل آسان و سالم فراهم نیست و عده خود را برابرتر از دیگران دانسته و نه تنها اجازه توزیع ثروت عمومی را نمی دهند و برای پرداخت یارانه ها عزا می گیرند بلکه با کاهش ارزش و اعتبار همان آب باریکه از طریق تورم و راه های دیگر، قدرت خرید مردم را کاهش داده و روز به روز با نظام بانکی ربوی دولتی شکاف میان فقیر و غنی را بیشتر می کنند.
اشرافی گری در نظام جمهوری اسلامی ایران به یک حرکت و جریان مشروعیت زدا از نظام سیاسی و تجربه جدید اسلام سیاسی تبدیل شده است. این جریان نفوذی و ضد انقلاب اسلامی نه تنها با انحصارطلبی خود افراد ناتوان و غیر شایسته را بر مسند قدرت و ثروت شهری و کشوری می نشاند، بلکه با ناتوانی در انجام وظایف و مسئولیت های مختلف ناکارآمدی نظام سیاسی را به نمایش گذاشته و دلزدگی و نارضایتی مردم را موجب می شود. برآیند چنین روی کردی چیزی جز مشروعیت زدایی از نظام جمهوری اسلامی نیست.
امروز اشرافیت حاکم بر نظام جمهوری اسلامی علیه همه اصول گفتمان انقلاب اسلامی قرار گرفته است و اجازه توزیع قدرت و ثروت را نمی دهد و با اصل جا به جایی قدرت به شدت مقابله میکند چنان که از توزیع ثروت ملی و عمومی سر باز می زند و با همه امکانات از طریق نظام بانکی فاسد و ربوی و حقوق های نجومی و اختلاس اموال عمومی اجازه بهره مندی همه اقشار اجتماعی را نداده و بر قدرت و ثروت انحصاری خویش می افزاید. این جا است که مردم باید به عدالت قسطی قیام کننده و به سهم خواهی و مطالبه گری برخیزند و بر اساس فرمان الهی امر به معروف و نهی از منکر دست اشراف را کوتاه و دولت را از دست آنان خارج سازند و به توزیع قدرت و ثروت آسان و سالم بپردازند. قیام مردم به ویژه مستضعفین علیه اشرافیت حاکم یک ضرورت شرعی و قانونی است و آتش به اختیار و نیز بند میم وصیت نامه سیاسی امام خمینی رحمه الله مؤید چنین حرکت انقلابی مردم نسبت به هر گونه انحراف از مسیر اصلی گفتمان انقلاب اسلامی و مبانی قرآنی است.
از نظر آموزههای قرآنی فلسفه بعثت پیامبران، عدالت قسطی و توزیع قدرت و ثروت به گونه ای است که همه مردم از هر دین و مذهب و جنس و رنگ و نژاد از مواهب و نعمت های خدا بهره مند شوند.(حدید، آیه 25)
بنابراین اسلام سیاسی و جنبش اجتماعی باید در راستای این راهبرد اساسی سیاست گذاری و برنامه ریزی داشته باشد. در این میان مومنان باید بسیار قوی تر و قدرتمند تر از انسان دیگری وارد صحنه شده و به عنوان کنشگر فعال مشارکت ایجابی در تحقق عدالت قسطی داشته و به نوعی برابری در قدرت و ثروت و امتیازات اجتماعی را ایجاد کند. (مائده، آیه 8)
این حرکت که در قالب قوامین بالقسط انجام میشود باید به گونه ای باشد که ثروت در میان همه مردم به جریان افتاده و بهره مند شوند و تنها در اختیار عده ای از ثروت مندان دست به دست نشود، بلکه همه از ثروت اجتماع بهره مند شود. پس باید انحصار طلبی و استیثار و خود برتر طلبی از میان برود تا برابری بهره مندی اقتصادی تحقق یابد. (حشر، آیه 7)
در حوزه فعالیت های سیاسی و اجتماعی نیز باید توزیع قدرت و امتیازات به گونه ای باشد که همه بهره مند شوند. بر این اساس نباید قدرت تنها در طبقه ای از طبقات اجتماعی بگردد.
البته از نظر آموزههای قرآنی حضور مردم در صحنه های مختلف سیاسی و اجتماعی و اقتصادی تنها محدود به انتخابات فرمایشی نیست بلکه در تغییر و تحول و جابجایی قدرت و ثروت و انتقال صالحان از پایان به برترین جایگاه های اجتماعی است. (بقره، آیات 246و 247)
اما برخی از جنبش های اجتماعی بازی خورده توسط نهادهای قدرت و ثروت به جای تأکید بر جریان عدالت خواهی قسطی و سهم خواهی از قدرت و ثروت، با ارائه خواسته های حقیر و ظاهری، نه تنها عدالتخواهی قسطی را به حاشیه می رانند، بلکه فرصتی به انحصار طلبان می دهند تا هم چنان قدرت و ثروت را در دست خود و طبقات مرفه و مترف و بی درد حفظ کنند.
این جریان های سیاسی و جنبش های اجتماعی قدرت مردم را تحلیل می برند و به جای آن که علیه شکاف عمیق طبقاتی و رباخواری نظام مند دولتی و بانکی و انحصار قدرت در دست هزار خانواده به خیابان بریزند و اعتراض کنند مردم را سرگرم حضور زنان در ورزشگاه و مساله حجاب و پوشش و آرایش و این امور می کنند و حاشیه امنی برای غارتگران قدرت و ثروت از دولتمردان فاسد و اختلاس گر و نجومی بگیر فراهم می کنند.
پس باید هماره مراقب نفوذی های بود که مردم را به جای انقلاب و اعتراض علیه بی عدالتی قسطی سرگرم مسائل جزئی و حاشیه ای می کنند و متن را به حاشیه و حاشیه را به متن توجهات مردم می برند و این گونه در خدمت دشمن و خیانت به مردم عمل می کنند هر چند که این افراد ظاهری صالح و مصلح دارند ولی باید دانست یا دشمن نفوذی هستند یا دوستی جاهل به همان معنای قرآنی احمق و بی خرد و سفیه.
از نظر قرآن، حقیقت انسان، نفس و روان اوست که همان روح دمیده در کالبد خاکی است؛ از این رو، ارزش انسان به همان حقیقت نفس روحانی اوست، نه کالبد خاکی او. در حالی که ابلیس بر این گمان است که ارزش هر چیزی همان ظاهر اوست که کالبد خاکی یا ناری اوست. به نظر ابلیس چون خود از عصاره و مارج آتش است، از عصاره خاک و گل برتر است.(ص، آیه 76؛ اعراف، آیه 12؛ الرحمن، آیات 14 و 15)
به سخن دیگر، قرآن به ملکوت و باطن انسان و چیزهای دیگر نظر دارد و بر اساس آن ارزش گذاری می کند چنان که در میان انسان ها نیز ملاک و معیار ارزش گذاری و برتری را تقوای الهی می داند(حجرات، آیه 13) اما از نظر ابلیس و شیاطین هم فکر و هم نظرش، این ملک و جنبه های ملکی است که ارزش هر چیزی را مشخص می کند. از این روست که یهودیان ظاهرگرا و ملکی نگر در مقام داوری و سنجش به مال و قدرت و ثروت توجه داشتند و ارزش های ملکوتی طالوت را نمی پذیرفتند.(بقره، آیه 247)
از آن جایی که حقیقت انسان همان نفس روحانی اوست، پس باید به این دید که وطن این نفس روحانی کجاست؟ از نظر قرآن «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ؛ به راستی که ما از خدا و به سوی او باز می گردیم.»(بقره، آیه 156) پس با این نگرش قرآنی، موطن انسان و وطن او همان «عندالله» «لله» است و انسان به آن موطن علاقه مند است و دوست دارد به سوی آن بازگردد.
به قول مولوی : هر کسی کو دور ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش.
امام حسین(ع) می فرماید: مَنْ کانَ باذِلا فینا مُهْجَتَهُ، وَ مُوَطِّناً عَلى لِقاءِ اللّهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنا فَاِنَّنِی راحِلٌ مُصْبِحاً اِنْ شاءَ اللّهُ تَعالى؛هر کس آماده است خون خود را در راه ما نثار کند و خود را آماده لقاى خداوند سازد، با ما رهسپار شود، چرا که من ـ به خواست خداوند ـ فردا صبح حرکت خواهم کرد.(ملهوف (لهوف)، ص 126 و بحارالانوار، ج 46، ص 366 و 367.)
در این عبارت «توطین» به معنای «مهیا کردن و آماده کردن برای سکونت و وطن سازی است.» از آن جایی که وطن انسان همان عندالله است باید خود را به لقاء الله برساند و آن جا وطن کند. از این رو، باید برای وطن کردن در آن منزل از این جا رحلت و کوچ کرد.
بنابراین، وقتی پیامبر(ص) می فرماید: حُبّ الوطن مِن الإیمان؛ محبت وطن جزیی از ایمان است یا محبت وطن خاستگاه آن ایمان است.(نمازى شاهرودى، على، مستدرک سفینه البحار، ج 10، ص 375؛ امین، سید محسن، أعیان الشیعة، ج 1، ص 301؛ نراقى، ملا احمد، خزائن، محقق و مصحح: حسن زاده آملی، حسن، ص 487 و 528؛ مرزبان نامه، تعریب: عرب شاه، شهاب الدین أحمد بن محمد، ص 178) با این که این سند از نظر اعتبار روایی از سند قطعی برخوردار نیست؛ زیرا قدیمی ترین نقل به قرن چهارم هجری می رسد، با این همه مراد از وطن، این سرزمین خاکی نیست، بلکه همان وطن نفس آدمی است که از خدا با نفخ روح به این کالبد و زمین خاکی آمده است. از همین روست که شیخ بهایی می سراید:
گنج علم «ما ظهر مع ما بطن»/ گفت: از ایمان بود حب الوطن
این وطن، مصر و عراق و شام نیست/ این وطن، شهریست کان را نام نیست
زانکه از دنیاست، این اوطان تمام/ مدح دنیا کی کند «خیر الانام»
حب دنیا هست رأس هر خطا/ از خطا کی میشود ایمان عطا
ای خوش آنکو یابد از توفیق بهر/ کاورد رو سوی آن بینام شهر
تو در این اوطان، غریبی ای پسر!/ خو به غربت کردهای، خاکت به سر!
آنقدر در شهر تن ماندی اسیر/ کان وطن، یکباره رفتت از ضمیر
رو بتاب از جسم و، جان را شاد کن/ موطن اصلی خود را یاد کن
زین جهان تا آن جهان بسیار نیست/ در میان، جز یک نفس در کار نیست
تا به چند ای شاهباز پر فتوح/ باز مانی دور، از اقلیم روح؟
حیف باشد از تو، ای صاحب هنر!/ کاندرین ویرانه ریزی بال و پر
تا به کی ای هدهد شهر سبا/ در غریبی مانده باشی، بسته پا؟
جهد کن! این بند از پا باز کن/ بر فراز لامکان پرواز کن
تا به کی در چاه طبعی سرنگون؟/ یوسفی، یوسف، بیا از چه برون
تا عزیز مصر ربانی شوی/ وا رهی از جسم و روحانی شوی
از نظر قرآن ، امور هستی یا مشهود انسان است یا غیر مشهود. بر این اساس می توان هستی و عالم را به دو بخش مشهود و غیر مشهود تقسیم کرد. غیر مشهود را در اصطلاح غیب می گویند. بنابراین وقتی سخن از عالم غیب و جهان غیب می شود، مراد همان جهان غیر مشهود برای انسان است.
البته آنانی که به قرآن و دیگر کتب آسمانی اعتقادی ندارند، عالم و هستی را تنها محدود به همین عالم مشهود حسی می دانند؛ بنابراین، از نظر آنان عالم غیب یعنی همان عالم مشهود و حسی است که با ابزارهای موجود در شرایط خاص برای انسان مشهود نیست؛ وگرنه چیزی به نام عالم غیب و جهانی دیگر نداریم که بیرون از عالم ماده و حس باشد.
اما از نظر قرآن و دیگر کتب آسمانی، غیر از عالم حسی و مادی دنیوی، عالم دیگری است که از آن به عالم آخرت یاد می شود. البته عالم میانه دیگری است که آن نیز به یک معنا عالم غیب است که در اصطلاح قرآنی عالم برزخ است.(مومنون، آیه 100) هم چنین فرشتگان نیز از عالم غیب هستند؛ البته برای انسان عالم مثالی جنیان نیز عالم غیب است؛ زیرا با چشم عادی و معمولی قابل رویت برای انسان نیست(اعراف، آیه 27) در حالی که آنان نیز از همین ماده دنیوی ولی از عصاره آتش هستند چنان که بشر از عصاره خاک است که با آب و روح آمیخته و انسان شده است.(الرحمن، آیات 14 و 15؛ انعام، آیه 2، ص، آیه 76)
پس از نظر قرآن، انسان در شرایطی در دنیا است که برخی از عوالم برای او مشهود نیست، بلکه غیب است. بر این اساس، عالم آخرت مثلا برای انسان عالم غیب است و هستی به دو جهان شهادت و غیب تقسیم می شود.(توبه، آیات 94 و 105)
اما این برای خدا معنا ندارد؛ زیرا همه چیزی مشهود او است و علم احاطی خدا همان علم بصیرتی و دیدنی است؛ پس معلوم خدا همان مشهود خدا است.(مائده، آیه 113) خدا می فرماید: إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ؛ خداست که نهفته آسمانها و زمین را مى داند و خدا است که به آنچه مى کنید بیناست. (حجرات، آیه 18)
سخن این است که اگر خدا همه چیز را می بیند و همه چیز مشهود اوست، دیگر اطلاق عالم الغیب و دانا به غیب یعنی چه؟ در پاسخ باید گفت: وقتی خدا می فرماید: عَالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَةِ(مومنون، آیه 92؛ جن، آیه 26)؛ مراد ارشاد به نفی موضوع است؛ یعنی برای خدا غیبی نیست ؛ زیرا علم آن همه علم شهودی و رویتی با غیب جمع نمیشود؛ زیرا علم خدا چنان که گفته شد به معنای شهود و حضور است، نه همانند علم حصولی انسان. بر این اساس، خدا می خواهد بگوید آن جهانی که برای شما غیب است، برای من مشهود است. همان طوری که اموری که شما علنی می کنید یا مخفی می کنید (ممتحنه، آیه 1) و بلکه اسرار شما است یا حتی برخود شما دل شما به عنوان ضمیر ناخودآگاه نیز مخفی و نهان است(طه، آیه 7) برای من خدا مشهود است و غیبی نیست.
البته گاه گفته می شود فلانی علم غیب دارد؛ مراد از آن این است که ایشان چیزی که برای ما از عوالم برزخ و آخرت، بلکه حتی همین عالم شهود به سبب شرایطی چون دیوار و فقدان ابزار، غیب است برای او مشهود است. در قرآن بیان شده که بر جنیان نیز برخی از امور غیب است و آنان بر آن آگاه نمی شوند؛ زیرا آنان نسبت به عوالم دیگر از جمله عالم برزخ پس از مرگ و نیز عالم آخرت و ملکوت علمی ندارند و برای آنان نیز مشهود نیست؛ زیرا ابزار شهودی ندارند، بلکه از قرآن بر می آید که آنان همانند انسان ها درباره همین عالم شهادت به سبب فقدان ابزار مناسب از علم و آگاهی برخوردار نیستند و گرفتار نوعی غیب نسبی هستند؛ چنان که مرگ سلیمان (ع) برای آنان غیب بود.(سبا، آیه 14)
البته انسان و جن با رضایت و اذن الهی ممکن است نسبت به همین غیب نسبی عالم شهادت آگاه باشند؛ چنان که حضرت عیسی(ع) امور خانه مردم برایش معلوم و مشهود بود(آل عمران، آیه 49) و یا پیامبر(ص) از عوالم غیب برزخی و اخروی آگاه بود و آن عوالم مشهود ایشان بوده است.(جن، آیات 26 و 27؛ نجم، آیات 8 تا 18)